چرا معاویه امام حسن (ع) را به شهادت رساند؟

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 13 - 25 دقیقه)

چرا معاویه3200 امام حسن (ع) را به شهادت رساند؟ 

معاویه مى دانست که با وجود امام حسن(علیه السلام) نمى تواند به سادگى به اهداف شوم دراز مدّت خویش و تثبیت خلافت در خاندان اموى دست یابد.

مخصوصاً که در پیمان نامه صلح او با امام مجتبى(علیه السلام) آمده بود که معاویه پس از خویش، کسى را براى خلافت معرّفى نکند و کار آن را به مسلمین بسپارد.

از این رو، معاویه براى برداشتن موانع از سر راه خویش و هموار ساختن سلطنت یزید فاسد، دست به جنایت دیگرى زد و امام مجتبى(علیه السلام) را به شهادت رساند.

ولى براى در امان ماندن از پى آمد چنین جنایت بزرگى، مخفیانه و با مسموم ساختن آن حضرت، به چنین عملى اقدام کرد.

یکى از موانع مهمّ، حضور امام حسن مجتبى(علیه السلام) با آن همه شایستگى ها و عظمت فردى و خانوادگى بود. از این رو، دست خود را به این جنایت عظیم آلوده ساخت و به واسطه زنى دنیاپرست ـ به خیال خویش ـ به هدفش نائل شد.

عوامل و زمینه های مخالفت وخیانت معاویه با امام حسن علیه السلام معاویه با خلافت و جانشینی امام حسن (ع) مشکل داشت. امام حسن در شرایطی خلافت را به دست گرفت که جو تشویش و نگرانی و شکی که در اواخر زندگانی پدرش علی بروز نموده بود به اوج خود رسیده بود. در چنین شرایطی معاویه که داعیه خلافت را در سر داشت سعی نمود از این اوضاع به نفع خود استفاده کند.

معاویه پس از اعلام خلافت امام حسن علیه السلام از سوى مردم عراق و تائید ضمنى آن از ناحیه مردم حجاز، یمن و فارس، به مجردى که خبر انتخاب امام حسن علیه السلام را دریافت نمود.

این انتصاب را تقبیح کرد و در سخنان و نامه هایش، تصمیم راسخ خود را به سرکشى و عدم شناسایى امام حسن علیه السلام به عنوان خلیفه اعلام داشت. [1]

تضیف حکومت امام حسن (ع) در کوفه و بصره او همچنین دو جاسوس به شهرهای کوفه و بصره روانه کرد تا زمینه تضعیف حکومت امام حسن را مهیا کند. اما آن حضرت از این امر اطلاع پیدا کرده آن دو جاسوس را دستگیر و اعدام نمود و نامه ای برای معاویه نوشت که در آن آمده بود:

تو مردانی را به عنوان حیله گری و غافلگیری می فرستی و جاسوسانی را گسیل می داری، گویی جنگ را دوست می داری و من آن را نزدیک می بینم، در انتظار آن باش - ان شاء الله تعالی[2]

اما معاوبه در پاسخ نامه امام حسن علیه السلام ضمن تایید فضائل اهل البیت علیهم السلام امر حکومت را به تجربه وابسته دانسته از این نظر خود را بر امام ترجیح داد و از آن حضرت خواست تسلیم او شود.[3]

لشگر کشی معاوبه برای مقابله با امام حسن(ع) پس از چندی معاویه با لشکری به سوی عراق حرکت کرد.[4] از آن سو امام حسن علیه السلام نیز در میان مردم اعلان بسیج عمومى نمودند و رزمندگان کوفه و سایر شهرها را براى دفع تهاجم دشمن فراخواندند.

هنگامى که دو سپاه در برابر یکدیگر قرار گرفتند و درگیرى‌ هاى پراکنده‌ اى میان آنان به وقوع پیوست، برخى از سران سپاه امام حسن‌ مجتبى علیه‌السلام از جمله "عبیدالله بن عباس" که فرماندهى کل را بر عهده داشت به سپاه معاویه پیوست و از این راه توان روحى و فیزیکى سپاه امام حسن علیه‌السلام را کاهش دادند.

شایع پراکنی معاویه در سپاهیان امام حسن (ع) نفوذى‌ هاى معاویه در میان سپاهیان امام حسن علیه‌السلام و در میان عامه مردم شهرها، اقدام به شایعه پراکنى و گمانه‌زنى ‌هاى خلاف واقع کردند و به تدریج جامعه اسلامى و رزمندگان را از داخل، دچار تردید و تزلزل نمودند.

خیانت بزرگان و صاحب ‌نفوذان عراق به امام حسن(ع) ریش‌سفیدان و صاحب‌نفوذان عراق و حجاز و برخى از فرماندهان سپاه امام حسن علیه‌السلام مخفیانه نامه‌هایى به معاویه داده و اظهار اطاعت و پیروى مى‌ نمودند و حتى نوشتند که حاضرند امام حسن علیه‌السلام را تسلیم وى کرده و یا او را به قتل رسانند.

امام حسن‌ مجتبى علیه‌السلام که از تمامى نفاق‌ ها و خیانت‌ هاى سپاه خویش خبردار بود، با گردآورى آنان و ایراد خطبه و روشن نمودن اذهان آنان از دسیسه ‌هاى دشمن، تلاش وافر نمود که روحیه مردانگى و رزم‌آورى را در آنان، بار دیگر زنده کرده و توطئه‌ هاى دشمن را نقش بر آب کند.

ولى رسوخ نفاق و خیانت، سپاه آن حضرت را از کارایى لازم انداخته و توازن نظامى را به کلى دگرگون کرده [5]

ترور امام حسن عاملی برای سو استفاده معاویه در جبهه امام حسن (علیه‌السّلام)، روحیه «دنیاگرایی» چنان نظام لشکر را از هم پاشیده بود که آنان حتی آماده تسلیم یا قتل امام خود بودند. [6]

بدون تردید ترور امام مجتبی (علیه‌السّلام)، موجب می‌شد تا معاویه خلافت کل بلاد اسلامی‌ را بدست گیرد و نقشه‌های شومش را عملی سازد.

او با استفاده از حربه ترور می‌خواست بی‌آنکه درگیر جنگی شده باشد راه خود را هموار سازد. ترور امام مجتبی (علیه‌السّلام) به وسیله عراقی‌ها، نهایت آرزوی او بود تا هم ناگزیر به جنگش نشود و هم مسئولیت کشتن او و خاندان و یارانش را در برابر افکار عمومی‌ جهان اسلامی‌ که در هیچ شرایطی چنین گناهی را بر وی نمی‌بخشایند، به‌عهده نداشته باشد.

مرحوم صدوق در علل الشرایع می‌نویسد: معاویه جاسوسی را به سوی تعدادی از منافقان و خوارج مثل عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، شبث بن‌ ربعی و... روانه ساخت .

و به هریک از آنها وعده داد که در صورت کشتن امام حسن (علیه‌السّلام) دویست هزار درهم، به همراه فرماندهی بخشی از لشکریان شام و یکی از دخترانش را به وی اعطا کند.

امام (علیه‌السّلام) که از توطئه دشمنان آگاهی داشت، حتی در حال نماز از زره استفاده می‌نمود. روزی یکی از مخالفان، در حال نماز به سوی حضرت تیراندازی کرد که با برخورد به زره، اثر نکرد.

همچنین هنگامی‌ که حضرت شبانه از ساباط مدائن عبور می‌کرد، یکی از منافقان خنجری مسموم بر ران مبارکش زد که موجب شد حضرت در مداین بستری و مورد معالجه قرار بگیرد.» [7]

طبرانی از ابوجمیله چنین نقل می‌کند: روزی حسن (علیه‌السّلام) با مردم نماز می‌خواند که مردی به او حمله برد و با شمشیر بر ران او زد. حسن (علیه‌السّلام) به سبب آن ضربه چندین ماه بیمار شد. سپس به منبر رفت و فرمود:

«یا اهل العراق اتّقوا اللّه فینا. فانّا امراؤکم و ضیفانکم و نحن اهل البیت الذی قال اللّه عزّوجلّ «انّما یریداللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً»؛ [8] ‌

ای عراقیان! درباره ما از خدا بترسید که ما امیران و میهمانان شماییم. ما آن خاندانی هستیم که خدای عزّوجلّ فرمود: «همانا خدا می‌خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه سازد.» [9]

خیانت و فرار فرماندهان از عوامل تضعیف سپاهیان امام حسن (ع) یکی از حوادث اسف‌بار، که زمینه‌ساز تضعیف روحیه سپاهیان امام مجتبی (علیه‌السّلام) شد، خیانت فرماندهان بود. معاویه در نامه‌ای به عبیدالله بن عباس، فرمانده سپاه عراق، چنین وانمود کرد که امام حسن (علیه‌السّلام) از معاویه طلب صلح کرده است.

و اگر عبیدالله همراهی با وی را بی‌درنگ بپذیرد، وی را ولایت و مال فراوان خواهد داد. عبیدالله نیز به گمان اینکه امام درخواست صلح کرده، در فکر سودجویی شخصی برآمد و به خواست معاویه تن داد و شبانه همراه با شماری، حدود دو سوم سپاه، به معاویه پیوست. [10]

از تاثیرات این رخداد این بود که برخی از رؤسای قبایل عراقی طی نامه‌هایی از معاویه حمایت کردند. بعد از این قضیه معاویه قصد تطمیع قیس بن سعد، که فرمانده سپاه عراق شده بود، را نیز داشت که با شکست مواجه شد. [11]

در همین اوضاع بود که معاویه دو نماینده برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن فرستاد. قیس بن سعد در نامه‌ای به امام مجتبی (علیه‌السّلام) جریان پیوستن وی به معاویه را چنین شرح می‌دهد:

چون عبیداللّه بن عباس در قریه «حَبّونیَّه»، که مقابل اراضی «مِسکَن» است، سپاه را رو به روی لشکرگاه معاویه مستقر ساخت، معاویه فرستاده‌ای به نزد عبیداللّه روانه کرد

و او را به سوی خود دعوت نمود و تعهّد کرد که به او یک میلیون درهم بپردازد، نصف آن را نقد و نصف دیگرش را پس از داخل شدن در کوفه. او، شبانه به سوی لشکر معاویه رفت و چون صبح شد، مردم امیر خود را نیافتند و با من (قیس بن سعد) نماز صبح را به جای آوردند. [12]

یکی دیگر از فرماندهان سپاه امام مجتبی (علیه‌السّلام)، فردی است به نام «حکم» که از بزرگان قبیله «کِندَه» بود. امام (علیه‌السّلام) او را برای فرماندهی چهار هزار نفر، به شهر انبار گسیل داشت.

معاویه در نامه‌ای او را تطمیع کرد و پانصد هزار درهم برای وی فرستاد. این فرمانده، دین خود را به دنیا فروخت و روانه شام شد. یکی دیگر از فرماندهان خائن، مردی است از قبیله «بنی‌مراد» که او نیز به همان شیوه ذکر شده فریفته شد.

ای اهل عراق! من با شما چه کنم؟ این نامه سعد است که می‌گوید بزرگان شما به معاویه پیوسته‌اند. ‌هان! سوگند به خدا! این رفتار از شما ناشناخته نیست [13]

ضعف ایمان و دنیا طلبی خواص عامل دیگر تنهایی امام حسن(ع) از این منظر است که امام حسن (علیه‌السّلام) تنها و بی‌یاور می‌ماند، به گونه‌ای که حضرت بارها به این حقیقت تلخ اعتراف می‌کند، از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1- بعد از حرکت لشکر معاویه به سوی عراق و رسیدن به پل «منیح»، حجر بن عدی از سوی امام مردم را در مسجد گرد آورد. امام بعد از حمد و ثنای الهی آنان را تهییج کرد تا به نخیله بروند، اما مردم ساکت ماندند و کسی حرفی نزد.

عدی بن حاتم برخاست و گفت: «من فرزند حاتم هستم. سبحان اللّه چقدر سکوت شما زشت است. آیا به امام و فرزند پیامبر خود پاسخ نمی‌دهید؟ سخنوران مُضَر کجایند؟ مسلمانان کجایند؟...» سپس رو به امام حسن (علیه‌السّلام) کرد و آمادگی خود را اعلام نمود و این‌گونه بود که سپاه به مرور تکمیل شد. [14]

۲- امام حسن (علیه‌السّلام) بعد از صلح با معاویه نیز بر این حقیقت تلخ، حتی نزد معاویه، تصریح نمود و فرمود: «بنی اسرائیل، ‌هارون را رها ساختند، با اینکه می‌دانستند او جانشین موسی است، و از سامری پیروی کردند و این امت نیز پدرم را رها و با غیر او بیعت کردند...

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با اینکه قوم خود را به خدای متعال فرا می‌خواند، از آنان فرار کرد تا به غار ثور رفت، و چنانچه یارانی می‌یافت، فرار نمی‌کرد. پدر من نیز چون آنان را سوگند داد و از آنان یاری خواست و یاری‌اش نکردند...

و خدا پیامبر را چون داخل غار شد و یارانی نیافت، آزاد گذاشت، به همین‌سان امّت پدرم و مرا رها و با تو بیعت کردند، از جانب خدا دستم باز است و همانا اینها سنّت‌ها و نمونه‌هایی است که یکی پس از دیگری می‌آید.» [15]

۳- سالم بن ابی‌جعد نقل کرده است: یکی از ما نزد حسن بن علی (علیهماالسلام) رفت و گفت: ‌ای فرزند رسول خدا! آیا ما را خوار کردی و برده ساختی؟ دیگر کسی با تو نیست. امام فرمود: چرا؟ گفت: به خاطر سپردن خلافت به این طاغوت. امام فرمود: ««واللّه ما سلّمتُ الامر الیه الاّ انّی لم اجد انصاراً ولو وجدتُ انصاراً لقاتلتُه لیلی و نهاری حتی یحکم اللّه بینی و بینه. ولکنّی عرفتُ اهل الکوفه و بلوتهم و لایصلح لی منهم من کان فاسداً اِنّهم لا وفاء لهم و لا ذمّه فی قول و لا فعلٍ انّهم لمختلفون و یقولون لنا: انّ قلوبهم معنا و انّ سیوفهم لمشهوره علینا؛

سوگند به خدا! حکومت را به او نسپردم مگر آنکه یارانی نیافتم و اگر یاورانی داشتم، شب و روزم را با او می‌جنگیدم، تا خدا میان من و او داوری کند، ولی من کوفیان را شناختم و آزمودم.

فاسدانشان شایسته من نیستند و آنان وفا ندارند و در سخن و کار خود بی‌تعهدند و نیز دوچهره‌اند، به ما می‌گویند: دل‌های ما با شماست، و شمشیرهایشان بر ما آمخته است.» [16]

۴- گزارش مورّخان، حکایت از دیدار سلیمان بن صرد با امام حسن (علیه‌السّلام) پس از جریان صلح با معاویه دارد که وی با انکار این بیعت، به امام (علیه‌السّلام) اعتراض می‌کند.

دینوری می‌گوید: «سلیمان بن صرد نزد امام آمد و گفت: السلام علیک یا مذلّ المؤمنین... امام فرمود: «... امّا قولک یا مذلّ المؤمنین فواللّه لان تذلّوا و تعافوا احبّ الیّ من ان تعزّوا و تقتلوا فان ردّ اللّه علینا فی عافیه قبلنا و سالنا العون علی امره و ان صرفه عنار ضیفا....

و اما گفتار تو که گفتی «یا مذلّ المؤمنین»، سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از اینکه عزیز و کشته شوید. اگر خدا حقّ ما را در عافیت به ما برگرداند، ما می‌پذیریم و از او بر آن کمک می‌گیریم و اگر بازداشت، نیز خرسندیم...» [17]

حتی اصحاب امام به وی «یا عار المؤمنین» می‌گفتند. که امام در پاسخ می‌فرمود: «العار خیر من النّار؛ ننگ (ظاهری) بهتر از آتش است.» [18]

۵- حجر بن عدی اولین کسی بود که به دیدار امام (علیه‌السّلام) رفت و با لحنی تند اعتراض کرد و حضرت (علیه‌السّلام) را به ادامه جنگ فراخواند. پاسخ امام حسن (علیه‌السّلام) در جواب حجر بن عدی فرمود: «آرام باش، من خوار کننده نیستم؛ بلکه عزّت بخش مؤمنانم و بقای ایشان را می‌خواهم.» [19]

بنابراین به شهادت تاریخ، موضع‌گیری افرادی مانند حجر بن عدی و سلیمان صرد خزاعی که از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) و از بزرگان شیعیان عراق بودند.

در آن موقعیت حساس در برابر امام مجتبی (علیه‌السّلام) اولا نشان‌دهنده عدم بصیرت و شناخت آنها نسبت به مقام امامت بود و همچنین روایت‌گر واقعیت تلخ و رنج‌آور غربت امام مجتبی (علیه‌السّلام) حتی در بین اصحاب خاص خود است.

آثار و عللی که امام حسن صلح را پذیرفت پیشنهاد صلح از سوی معاویه بود. بنابر نقل یعقوبی از جمله ترفندهای معاویه برای آنکه جنگ را به صلح بکشاند، این بود که کسانی را بین سپاهیان امام حسن(ع) فرستاد تا شایع کنند که قیس بن سعد نیز به معاویه پیوسته، و از سویی کسانی را به میان سپاهیان قیس فرستاد تا شایع کنند که حسن بن علی، صلح را پذیرفته است.[20]

او همچنین نامه‌های کوفیان در اعلام فرمانبرداری از او را برای حسن بن علی(ع) فرستاد و به او پیشنهاد صلح داد و شرط‌هایی نیز بر عهده خود گذاشت. به گفته شیخ مفید، امام حسن(ع) با وجود آنکه به معاویه اعتماد نداشت و از نیرنگ او آگاه بود، چاره‌ای جز پذیرش صلح ندید.[21]

در گزارش بلاذری آمده است معاویه، صفحه‌ای سفید و مهرشده برای حسن بن علی(ع) فرستاد تا هر شرطی که می‌خواهد در آن بنویسد.[22]

امام حسن(ع) که شرایط را چنین دید، برای مردم سخن گفت و از آنان خواست نظرشان را در مورد جنگ یا صلح بگویند. مردم با شعار «البقیة البقیة»(یعنی ما زندگی کردن و زنده ماندن را می خواهیم) درخواست پذیرش صلح کردند.[23] .

و بدین ترتیب امام حسن(ع) صلح را پذیرفت. تاریخ برقراری صلح، ۲۵ ربیع‌الاول[24] و در برخی منابع، ربیع الاخر یا جمادی الاولی[25] سال ۴۱ق ثبت شده است.

نویسندگان شیعه در تحلیل چرایی صلح امام حسن(ع) و هدف آن حضرت از صلح، دلایل مختلفی را مطرح کرده‌اند که از آن میان می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

حفظ جان امام حسن علیه السلام و شیعیان او

شیعیان خاص امیرالمؤمنین علی(ع) اغلب در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان به شهادت رسیده، گروه‌اندکی از آنان باقی مانده بودند و اگر جنگی به وقوع می‌پیوست.

با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن(ع) و شیعیان خسارت‌های جبران‌ناپذیری را تحمل می‌کردند؛ زیرا معاویه در این صورت آنان را به‌شدت سرکوب می‌کرد. در برخی از سخنانی که از امام حسن(ع) باقی مانده به این دلیل اشاره شده است.[26]

عدم حمایت مردم از امام حسن(ع) و نبود نیروهای جنگی کارآمد. بسیاری از منابع تاریخی به سستی مردم در جنگ با معاویه به عنوان علت اصلی پذیرش صلح از سوی امام اشاره کرده‌اند.[27] بر اساس برخی گزارش‌ها آنان از آغاز علاقه‌ای به جنگ نداشتند و در هنگام جنگ نیز بخشی از سپاه عراق با تطمیع معاویه به سپاه شام پیوستند.

شرایط اجتماعی عراق و خستگی مردم از جنگ‌های متوالی از علل عدم رغبت آنان به نبرد بود. امام نیز در برخی از سخنانش به نبودِ یارانی برای جنگ با معاویه اشاره کرده است.[28]

همچنین آن حضرت در پاسخ شخصی که به صلح اعتراض کرد، چنین فرمود: «من به این علت حکومت را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با او نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می‌جنگیدم تا کار یکسره شود».[29]

از سوی دیگر لشکر عراقیان نامتوازن بود و از گروه‌های مختلف عقیدتی تشکیل شده بود و این از دلایل آسیب پذیری این سپاه بود.[30]

جلوگیری از خونریزی توسط صلح امام حسن(ع) پرهیز از خونریزی و حفظ جان مسلمانان از دیگر اهداف امام حسن(ع) بود. به همین دلیل نیز هنگامی که معاویه او را برای جنگ با خوارج دعوت کرد امام فرمود:اگر می‌خواستم با کسی از اهل قبله جنگ کنم، اول با تو نبرد می‌کردم؛ ولی من از تو دست برداشتم و برای صلاح امت اسلام و حفظ خون مسلمانان با تو کنار آمدم».[31]

حفظ دین و آیین رسوال الله توسط امام حسن(ع) به نظر برخی از نویسندگان جامعه اسلامی در شرایطی قرار داشت که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد. به دلیل اختلافات داخلی خطر شکست در برابر لشکر روم بیشتر شده بود. از سوی دیگر خستگی مردم از اختلافات درونی و جنگهای پی در پی ممکن بود به پایبندی آنان به اسلام لطمه بزند.[32]

خطر خوارج و آگاهی امام خسن (ع) ابوبکر محمد بن عبدالله بن عَرَبی، نویسنده کتاب احکام القرآن می‌گوید: «یکی از علل صلح امام حسن مجتبی(ع) این بود که وی می‌دید خوارج اطرافش را احاطه کرده‌اند .

و دانست اگر جنگ با معاویه را ادامه دهد و مشغول آن معرکه شود، خوارج بر سرزمین‌های اسلامی دست می‌یازند و بر آنها چیره می‌شوند و اگر وی به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر سرزمین‌های اسلامی و مناطق تحت حکومت وی چیره می‌شود».[33]

دوران سکونت امام حسن (ع) بعد از صلح حسن بن علی(ع) پس از صلح با معاویه، علی رغم درخواست عده‌ای از شیعیانش برای ماندن در کوفه، به مدینه بازگشت[34] و تا پایان عمر همان‌جا ماند و تنها سفرهایی به مکه[35] و شام[36] داشته است. امام مجتبی(ع) پس از شهادت امام علی(ع) و به وصیت او، متولی اوقاف و صدقات وی بوده است.

مرجعیت علمی امام حسن علیه السلام. گزارش‌هایی از جلسات مستمر امام حسن(ع) در مدینه برای آموزش و هدایت مردم وجود دارد، از جمله ابن سعد (درگذشته ۲۳۰ق) و بلاذری (درگذشته ۲۷۹ق) و ابن عساکر (درگذشته ۵۷۱ق) نقل کرده‌اند که:

حسن بن علی نماز صبح را در مسجد النبی می‌خواند و تا طلوع آفتاب به عبادت می‌پرداخت و سپس بزرگان و حاضران در مسجد نزد او می‌نشستند و به بحث و گفتگو می‌پرداختند. او بعد از ظهر نیز همین برنامه را داشته است.[37]

در کتاب الفصول المهمة نیز آمده است حسن بن علی در مسجد پیامبر می‌نشست و مردم بر گرد او حلقه می‌زدند و او به پرسش‌های آنان پاسخ می‌گفت.[38]

در عین حال به گفته مهدی پیشوایی، حسن بن علی(ع) در این دوره با نوعی انزوای ناخواسته و همچنین بی‌اقبالی مردم رو به رو بوده است که در به انحراف رفتن اخلاقی جامعه آن روز نقش داشت.[39]

علامه تهرانی معتقد است که دوران امامت امام مجتبی(َع) و امام حسین(ع) چون از سخت‌ترین و تاریک‌ترین دور ه ها به واسطه حکومت ظالمانه بنی امیه بوده و با توجه به طول مدت حیات این دو و نیز مدت امامت و ولایتشان باید به طور طبیعی هزاران روایت و حدیث و خطبه و موعظه در تفسیر و قرآن در دست باشد ولی خطبه ها ومواعظ و کلمات آنان در نهایت اختصار و قِلّت است. [40]

جایگاه اجتماعی امام حسن علیه السلام از اخبار تاریخی برمی‌آید که امام حسن(ع) دارای جایگاه اجتماعی خاص بوده است. بنابر گزارش ابن سعد (درگذشته ۲۳۰ق) وقتی مردم در مراسم حج، حسن بن علی را می‌دیدند، برای تبرک جستن به سوی او هجوم می‌بردند.

تا جایی که حسین بن علی(ع) به کمک چند نفر دیگر، جمعیت را از او دور می‌کردند.[41] همچنین نقل شده که ابن عباس با وجود آنکه از بزرگان اصحاب بود[42] و از نظر سن نیز بزرگتر از امام حسن(ع) بود، هنگام سوار شدن امام حسن(ع) بر اسب، رکاب را برای او می‌گرفت.[43]

دخالت نکردن در امور سیاسی و عدم همکاری با معاویه گفته‌اند پس از خروج امام حسن(ع) از کوفه، گروهی از خوارج در نخیله جمع شدند تا به جنگ معاویه بروند. معاویه نامه‌ای به حسن بن علی نوشت و از او خواست برگردد و با آنها بجنگد. امام نپذیرفت و در پاسخ او نوشت:

اگر می‌خواستم با کسی از اهل قبله بجنگم، با تو می‌جنگیدم.[44] همچنین وقتی گروهی دیگر از خوارج به رهبری حوثره اسدی بر ضد معاویه قیام کردند، معاویه از امام حسن(ع) خواست با آنها مقابله کند، ولی او همان پاسخ پیشین را داد و جنگیدن با معاویه را سزاوارتر دانست.[45]

برخورد نامناسب امویان با امام حسن(ع) گزارش‌هایی از برخورد نامناسب امویان با امام حسن(ع) وجود دارد.[46] همچنین در کتاب احتجاج، مناظراتی میان امام حسن(ع) و معاویه و اطرافیانش نقل شده است. او در این مناظرات از جایگاه اهل بیت دفاع کرده و از ماهیت و جایگاه دشمنان خود پرده برداشته است.[47]

امام مجتبی (ع) به تنهایی آن چنان مستند و قاطع وکوبنده وافشاگرانه بر اساس آیات قرآن و روایات وگزارش های قطعی تاریخی تمامی آنان را محکوم کرد.

و حق امیرالمومنین و اهلبیت علیهم السلام وجایگاه والایشان را در اسلام آن چنان تبیین کرد که پیشگویی معاویه پیش از برگزاری مجلس مناظره(مبنی بر روسیاهی و رسوایی و محکومیت مطالبه کننده‌گان مناظره) تحقق پیدا کرد. [48]

شهادت امام به توسط زهری که معاویه فرستاد. علمای تاریخ و از جمله ابن عبدالبر گفته‌اند: جعده دختر اشعث بن قیس همسر امام مجتبی (علیه‌السّلام) آن حضرت را مسموم کرد.

سدی گفته: یزید بن معاویه مخفیانه به او پیام داد که اگر حسن را مسموم کنی، من با تو ازدواج خواهم کرد، پس جعده مسموش کرد، وقتی امام حسن از دنیا رفت، جعده کسی را پیش یزید فرستاد تا به وعده‌اش وفا کند، یزید در جواب گفت: سوگند به خدا ما از کاری که با حسن کردی راضی نبودیم؛ آیا در حق خودمان به آن رضایت خواهیم داد؟

شعبی گفته: معاویه مخفیانه به او پیام داد و گفت: حسن را مسموم کن تا تو را به ازدواج یزید درآورده و صد هزار درهم به تو بدهم. وقتی حسن از دنیا رفت، کسی را پیش معاویه فرستاد تا از او درخواست کند که به وعده‌اش وفا نماید.

معاویه مال را برای او فرستاد و گفت: من یزید را دوست دارم و امید به زنده بودن او دارم، اگر این مساله نبود، من تو را به ازدواج او درمی‌آوردم.

شعبی گفته: دلیل این سخن این است که امام حسن (علیه‌السّلام) در هنگام مرگ خودش در حالی که از کار معاویه با خبر شده بود می‌گفت: تو شربت او را ساختی و او به آرزویش رسید، سوگند به خدا که او به وعده‌ای که داده است، وفا نخواهد کرد و به آن‌چه گفته عمل نخواهد کرد.

جدم (ابن جوزی حنبلی) در کتاب الصفوة گفته: یعقوب بن سفیان در تاریخش گفته: جعده همان کسی است که امام حسن را مسموم کرد و شاعر در این باره گفته: (ای دنیا) فریب می‌دهی! چه مقدار شیرینی (که می‌توانی همه مردم را فریب بدهی)! ••••• با وجود فشار‌ اندوه، اما باز مردم را به خود شاد می‌کنی!

اندوهی که به خاطر وفات رسول خدا و وصی او ••••• و شهادت حسین و مسمومیت حسن بود! و ابن سعد در طبقاتش گفته: معاویه چندین بار امام حسن (علیه‌السّلام) را مسموم کرد؛ زیرا او و برادرش حسین به شام می‌آمدند. [49]

از مغیره روایت شده است که معاویه به جعده دختر اشعث پیام داد که اگر حسن (علیه‌السّلام) را مسموم کنی تو را به همسری پسرم یزید در می‌آورم. جعده، همسر امام حسن (علیه‌السّلام) بود. معاویه صد هزار درهم برای او فرستاد .

و او امام حسن (علیه‌السّلام) را مسموم کرد، معاویه صد هزار درهم را به جعده تسلیم کرد؛ ولی او را به همسری یزید در نیاورد. مردی از خاندان طلحه بعدها جعده را به همسری گرفت.

و از او دارای فرزند شد و هرگاه میان آنان و دیگر خانواده‌های قریش بگو مگو در می‌گرفت، فرزندان جعده را ملامت و سرزنش می‌کردند و به آنان می‌گفتند: شما پسران زنی هستید که شوهرانشان را مسموم می‌کرده‌اند. [50]

نتیجه: انگیزه معاویه برای به قتل رساندن امام حسن مجتبی کاملا منطقی است و طبق این استدلالات باید او برای رسیدن به هدف شوم خویش امام حسن علیه السلام را به شهادت می‌رساند.

نکته بسیار مهم که نباید از آن غافل بود این است که تمام این استدلالات درباره امام حسین علیه السلام نیز جاری و ساری است و انگیزه‌های که در قتل امام حسن وجود دارد در به قتل رساندن امام حسین نیز موجود است.

پی نوشت: 1.تشیع در مسیر تاریخ ، حسین محمد جعفرى، مترجم سید محمد تقى آیت اللهى‏، تهران‏:دفتر نشر فرهنگ اسلامى‏، ص 162 2.نگاهی بر زندگی دوازده امام (علیهم السلام)، علامه حلی، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی، در دسترس در سایت مرکز اطلاع رسانی غدیر، بازیابی 7 خرداد 1397 3.دانشنامه جهان اسلام، مدخل "حسن بن علی امام" از محمود مهدوی دامغانی و اسماعیل باغستانی 4.شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۱۱؛ ابن اعثم، الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج۴، ص۲۸۶. 5.مقاله صلح امام حسن علیه السلام، همین دانشنامه 6. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.
7. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳.
8. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.
9. ابوالقاسم طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۹۳.
10. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۳.
11. ابن‌اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۸-۲۸۹.
12. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۴۸.
13. ابن‌اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۹.
14. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۹.
15. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۵۶۰.
16. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۲.
17 ابن‌قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.
18. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۱.
19. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۶۶.
20.یعقوبی، تاریخ یعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۲۱۴. 21.شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۱۳-۱۴. 22.بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۴۱۷ق، ج۳، ص۴۱. 23.ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۱۳، ص۲۶۸. 24.مسعودی، مروج‏ الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۴۲۶. 25.ذهبی، تاریخ الاسلام، ۱۴۰۹ق، ج۴، ص۵. 26.شیخ صدوق، علل الشرائع، ۱۳۸۵ق، ج‌۱، ص۲۱۱؛ مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج‌۷۵، ص۲۸۷. 27.شیخ مفید، الارشاد، ۱۳۸۰ش، ج‌۲، ص۱۰. 28.قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ۱۴۰۹ق، ج‌۲، ص۵۷۶. 29.طبرسی، الاحتجاج، ۱۴۱۳ق، ج‌۲، ص۲۹۱. 30.آل یاسین، صلح امام حسن، ۱۳۷۸ش، ص۱۷۷. 31.ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ۱۳۸۵ق، ج۳، ص۴۰۹. 32.شریف قرشی، الحیاة الحسن، ۱۳۷۶ش، ص۳۵. 33.ابن‌ عربی، احکام القرآن، ج۳، ص۱۵۲. 34.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۰۴ق، ج۱۶، ص۱۶. 35.ابن کثیر، البدایة و النهایة، دارالفکر، ج۸، ص۳۷؛ مجلسی، بحار الأنوار، ۱۳۶۳ش، ج۴۳، ص۳۳۱. 36.ابن شهرآشوب‏، المناقب، ۱۳۷۹ق،ج۴، ص۱۸. 37.بن سعد، الطبقات الکبرى، ۱۴۱۸ق، ج۱۰، ص۲۹۷؛ 38.ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ۱۴۲۲ق، ج۲، ص۷۰۲. 39.پیشوایی، تاریخ اسلام، ۱۳۹۳ش، ج۲، ص۴۴۰. 40.حسینی طهرانی، سید محمد حسین، لمعات الحسین،ص۲و۳، انتشارات باقرالعلوم۱۴۰۲ق. 41.ابن سعد، طبقات الکبری، ۱۴۱۸ق، ج۱۰، ۴۰۶. 42.ابن عبد البر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، ۱۴۱۲ق، ج‏۹۳۵. 43.عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۱۳، ص۲۳۹. 44.ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ۱۳۸۵ش، ج‏۳، ص۴۰۹. 45.اربلی، کشف الغمة، ۱۴۲۱ق، ج۱، ص۵۳۶. 46.ابن شهرآشوب‏، المناقب، ۱۳۷۹ق،ج۴، ص۸. 47.طبرسی، الاحتجاج، ۱۴۰۳ق، ج۱، ص۲۷۰-۲۸۴. 48.طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۲۷۰. 49. سبط بن الجوزی الحنفی، تذکرة الخواص، ص۱۹۱ 50. الاصفهانی، ابو الفرج)، مقاتل الطالبین، ج۱، ص۸۰.


چاپ   ایمیل