چکيده
با توجه به روايات ائمه، :، وصيت رسول خدا6 يکي از راههاي اثبات امامت است. و اين وصيت در منابع شيعه به دوازده نفر که اولين آنها حضرت علي7 و آخرين آنها حضرت مهدي4 است؛ اشاره ميكند. همچنين وصيت مورد استفاده در اثبات امامت در دو قسم مکتوب و آشکار، هر يک داراي ويژگيهايي است. در اين نوشتار در مورد وصيت مکتوب گفت وگو و ويژگيهاي آن در منابع روايي شيعه واکاوي شده و در نهايت نتيجه اين که در زمان حيات حضرت محمد6، خداي متعال مکتوبي را با دوازده خاتم توسط جبرئيل براي ايشان ارسال و نام ائمه دوازدهگانه و دستورالعمل زندگي هر امامي را بيان كرده است. با اثبات اين مطلب، هركس ادعاي امامت كند؛ در حاليکه نامش در وصيت نيست، به يقين دروغگو است نياز به بازنگري منابع روايي و سوء استفاده برخي مدعيان از معناي وصيت مکتوب و چگونگي بهرهگيري از اين معيار، انگيزهاي ديگر در تدوين اين نوشتار بوده و روش نگاشته «تحليلي ـ توصيفي» است.
مقدمه
واژه «وصيت» از وصي، به معناي وصل چيزي به چيز ديگر اخذ شده (ابن فارس، 1404، ج6: 116؛ حسيني زبيدي، 1414، ج20: 296 و مصطفوي، 1368، ج13: 127) و به وصي قرار دادن فردي براي امور پس از مرگ، از اين جهت «وصيت» ميگويند كه موصى كارش را بهكارهاى وصى متصل ميسازد و بنا به قولي كارهاى قبل از مرگ را بهكارهاى بعد از مرگ متصل ميكند (ابن فارس، 1404، ج6: 116 و قرشي، 1412، ج7: 223) و اگر کسي را وصي قرار داديم؛ يعني عهدي به گردن او قرار گرفته است (ابن منظور، 1414، ج15: 394) و اين عهد، به منزله تصرف در امور وصيت کننده ميباشد (طريحي، 1375، ج1: 440). در اصطلاح شيعه نيز مراد جانشيني و خلافت در امور دين و دنيا ميباشد و لذا وصىّ نبى، انسانى است كه پيامبر با او عهد بسته كه آن انسان، پس از مرگ نبي كار شريعت و امّت او را بر عهده گيرد و به انجام رساند (مظفر، 1422، ج6: 47 و عسکري، 1378، ج1: 228).
انبياي گذشته نيز بر اين امر تاکيد و هر يک براي خود وصياي مشخص كردهاند تا پس از آنها، زمام امور مردم را به عهده گيرند (کليني، 1407، ج1: 224؛ صدوق، 1395، ج1: 212 و مسعودي، 1426: 24) و حتي نام اوصياي پيامبر خاتم قبل از تولد انبياي عظام مکتوب بوده (عياشي، 1380، ج1: 181و نعماني، 1397: 88)؛ چنان كه جناب نوح7 از اين اوصيا مطلع بودهاند (نعماني، 1397: 113). حضرت آدم7 نيز وصيت خود را به حضرت شيث هبة الله مکتوب و از ايشان درخواست كرده تا هر سال آن را براي يارانش بخواند و آنها را از آمدن فردي به نام نوح مطلع سازد و زمان قرائت وصيت را عيد دانسته و آن را گرامي بدارند (کليني، 1407، ج8: 114؛ عياشي، 1380، ج1: 310 و صدوق، 1395، ج1: 215). با توجه به استمرار اين سنت الاهي، شيعيان معتقدند استناد به وصيت باقي مانده از حضرت محمد6 از ابتداييترين شرايط احراز امامت و حقانيت مدعي امامت است (صفار، 1404، ج1: 476 و حلي، 1423، ج1: 89) و اين، امانتي بوده که در ميان ائمه دوازده گانه دست به دست گرديده است (هلالي، 1405، ج 2: 924؛ کليني، 1407، ج1: 298 و صدوق، 1413، ج4: 189). با توجه به ديگر روايات، گاهي برخي از امامان، وصيت به امام بعد از خود را به همراه ديگر لوازم امامت (مانند کتابهاي امام قبل که مطالب حلال و حرام و علم به آينده در آن وجود داشت) به فردي امانت داده و آن را از گزند طاغيان در امان نگه ميداشتند. اين مطلب را در گزارشهاي تاريخي به دو بانوي بزرگوار، يعني جناب ام سلمه و فاطمه، دختر امام حسين7 نسبت دادهاند. امام حسين7 پس از وصايت مستقيم به امام سجاد7 قبل از خروج از مدينه، تعدادي کتاب و وصيتي را در اختيار ام سلمه (طوسي، 1411: 195) و وصيت ديگري به همراه کتابي در صحراي کربلا و و اوقات نزديك شهادتشان، نزد فاطمه، دختر خود قرار ميدهد (کليني، 1407، ج1: 235 و291 و ابن بابويه، 1404: 64).
امام سجاد7 در اثبات حقانيت خود، به وصيت اشاره کرد و در نقد افرادي که مدعي امامت محمدابن الحنفيه بودند، وصيت را ملاک قرار داد (صفار، 1404، ج1: 178)؛ يا در مجادلهاي[3] که ميان محمدابن الحنفيه و امام سجاد7 رخ داد، ابتدا محمدابن الحنفيه در رد امامت به دليل عدم وصيتي از امام حسين7 تلاش كرد و از طرف ديگر امام سجاد7 وصيت پدر را به عمويش متذکر شد (صفار، 1404، ج1: 502؛ کليني، 1407، ج1: 348 و ابن بابويه، 1413: 61).
وصيت مورد استناد در امامت، با دو عنوان «نازل شده از آسمان» و «آشکار[4]» در روايات ذکر شده است که در اين نوشتار، به تبيين وصيت مکتوب خواهيم پرداخت. در صورت اثبات اين نکته که در وصيت نازل شده از آسمان يا همان وصيت مکتوب، جز نام دوازده نفر از ائمه، چيزي ذکر نگرديده است و در هيچ گزارش ديگري فردي به اين تعداد افزوده نشده، ميتوان تعداد زيادي از مدعيان دروغين امامت و مهدويت را شناسايي كرد، به اين صورت که پس از اطمينان به عدم ذکر آنان در متن وصيت مکتوب، استناد به وصيت حضرت محمد6 براي آنان مقدور نبوده و آنان حداقل شروط را براي اثبات امامت ندارند. لذا پس از تبيين معناي وصيت مکتوب و محتواي آن، به چگونگي بهرهگيري در بطلان تعدادي از مدعيان معاصر اشاره خواهيم کرد.
مراد از وصيت نازل شده از آسمان
ائمه دوازدهگانه: به منظور اثبات حقانيت خود به مکتوبي نازل شده از آسمان اشاره کردهاند که در زمان رسول خدا6 و توسط جبرئيل ارائه گرديده و جز اين وصيت، هيچ نوشته مهر شدهاي از آسمان بر ايشان نازل نگرديده است. اين مکتوب در اختيار حضرت علي7 قرار گرفته و پس از ايشان، به عنوان عهد و پيمان الاهي، به امامان ديگر واگذار شده است. اين رخداد در منابع متعدد شيعه اين گونه نقل گرديده که روزي جبرئيل نامهاي مهر شده از جانب خداي متعال براي حضرت محمد6 آورد و از ايشان درخواست كرد که تمام افراد درون اتاق را اعم از زن و مرد بيرون كند و تنها حضرت علي7 را اجازه حضور دهد. پس از آن، امر الاهي را مبتني بر ولايت و وصايت حضرت علي7 به صورت مکتوب گزارش كرد و حضرت محمد6 نيز اين مکتوب را در اختيار حضرت علي7 قرار داد و جبرئيل و ديگر فرشتگان را شاهد اين ابلاغ قرار داد. اين گزارشها حاکي است که اين مکتوب دوازده مهر داشته و هر مهري مخصوص يکي از ائمه دوازده گانه بوده که در آن صحيفه، وقايع دوران آنها و وظيفه آنان در برابر آن رخدادها را تعليم داده است (صدوق، 1376: 401؛ طوسي، 1414: 441؛ ابوالصلاح حلبي، 1404: 421؛ ابن طاووس، 1420: 149، 163، 186 و راوندي، 1409، ج1: 351). اين وصيت در اختيار فردي ديگر قرار نگرفته و شخص رسول خدا6 آن را به حضرت علي7 ارائه کرده (نعماني، 1397: 54) و اين مكتوب دست به دست به امام بعدي رسيده است (صدوق، 1395: 670). در روايات ذکر شده که پس از القاي اين صحيفه به حضرت علي7 حضرت فاطمه و حسنين: نيز به اتاق وارد شده و آنان نيز از پيام الاهي مطلع گرديدهاند (کليني، 1407: 283) و پس از قرائت حضرت علي7 و آگاهي از مفاد آن، اين پيام توسط حضرت محمد6 مهر گرديده و حتي آتش بر مهرهاي آن کار ساز نيست (همان). بنابر روايت امام کاظم7، اين صحيفه توسط حضرت محمد6 املا شده و حضرت علي7 آن را کتابت فرمودهاند (همان: 281) و امام سجاد7 در مواقعي آن را در اختيار محمد ابن الحنفيه براي برداشت مطلبي قرار داده (صفار، 1404، ج1: 178) و يا امام کاظم7 قسمتي از آن را به افرادي مانند صفوان بن يحيي گزارش نمودهاند (طوسي، 1411: 193)؛ و ظاهرا حضرت مهدي4 همين مکتوب را در زمان ظهور در اختيار گرفته و مواردي را از آن قرائت ميفرمايد (کليني، 1407، ج 8: 167) حضرت محمد6 نيز به اين دوازده نام موجود در مکتوب الاهي در مواردي متعدد از جمله آخرين پنج شنبه عمر شريف خود تصريح کرده و نام پدر هر يک از اين امامان را ذکر كردهاند. آنچه در روايات بيان شده مشتمل بر اين محتواست که پس از اينکه برخي اصحاب ايشان در آوردن کتف و دوات بي اعتنايي كرده، به ايشان اهانت ورزيدند؛ حضرت محمد6 اصحاب خود را اخراج كردند و تعدادي از صحابه نزديک ايشان، از جمله حضرت علي7، ابوذر، سلمان و مقداد در خدمت آن حضرت باقيمانده و حضرت محمد6 آنچه را ميخواستند بر روي کتف در برابر همگان مکتوب كنند، با حضور سلمان و ابوذر و مقداد نگارش کردند و آنان را شاهد بر آن نوشته قرار دادند (هلالي، 1405، ج2: 658 و نعماني، 1397: 82).
نکته مهم در مورد وصيت اين است که به دليل تقيه، اين وصيت در اختيار عموم مردم قرار نگرفته و حتي در احتجاجهاي اهل بيت:، آن را به کسي نشان ندادهاند و يقينِ به در اختيار داشتن آن را وصيت ظاهر و آشکار امام قبل به امام بعد ميدانند.[5] امام صادق7 در اين زمينه ميفرمايد:
سلاح و وصيت پيغمبر6 نزد امام است که اکنون نزد من است. كسى با من در اين باره نزاع نكند. عرضكردم اينها از ترس سلطان پنهان است؟ فرمود: پنهان نيست، بلكه دليلى روشن دارد. همانا پدرم هر چه آنجا ]مخزن ودايع امامت[ بود، به من سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر كن! من چهار تن از قريش را كه نافع، غلام عبد اللَّه بن عمر يكى از آنها بود، را حاضر كردم... آنگاه فرمود: وصيتنامه را در هم پيچيد و بهگواهان فرمود: برويد؛ خدا شما را رحمت كند! پس از رفتن ايشان، من گفتم: پدرم! در اين وصيتنامه چه احتياجى بهگواه گرفتن بود؟ فرمود: من نخواستم كه تو ]پس از مرگ من[ مغلوب باشى و مردم بگويند: او وصيت نكرده است و خواستم تو دليلى داشته باشى كه هر گاه مردى به اين سرزمين آيد و بگويد: وصى فلانى كيست؟؛ بگويند: فلانى. من گفتم: اگر در وصيت شريك داشته باشد ]امام چگونه تعيين مىشود؟[ فرمود: از او سؤال ميكنيد ]مسائل مشكل علمى و امور غيبى را از او ميپرسيد[ مطلب براى شما روشن مىشود (کليني، 1407، ج1: 379).
علامه مجلسي مراد از وصيت را وصيت مکتوب دانسته و حجت ظاهر و آشکار برآن را وصيتي ميداند که همه مردم شنيده باشند[6]. متن روايت نيز گوياي اين مطلب است که ائمه به دليل تقيه و ترس از حکام جور اين وصيت را آشکار نميکردند و در ادامه، حضرت صادق7 ميفرمايند ما دليل روشن داريم که اين مکتوب در اختيار ماست و ما مورد وصيت حضرت محمد6 در امر امامت هستيم. سپس ايشان شاهد آشکار بودن را وصيت پدر بزرگوارشان در امور پس از مرگ خود و در برابر شهود مدينه ذکر ميکنند.
زمان نزول مکتوب
برخي از جريانهاي انحرافي مدعياند که اين مکتوب آسماني در شب رحلت حضرت محمد6 توسط حضرت علي7 نگارش گرديده و محتواي حديثي در کتاب الغيبة شيخ طوسي را همان نگارش حضرت علي7 از متن وصيت نازل شده از آسمان ميدانند. (بصري، بيتا: 34) براي پاسخ به اين ادعا، به بررسي کامل زمانهاي احتمالي نزول و نگارش مكتوب ميپردازيم:
در عموم گزارشها به زمان دقيق مكتوب اشاره نشده، بلكه گزارشها به صورتي مبهم آن را قبل از وفات حضرت محمد6 ذکر کردهاند؛ اما اينکه مراد از واژه «قبل»، ابتداي رسالت ايشان يا اواسط عمر شريفشان و يا اندکي قبل از مرگ بوده، بهدرستي مشخص نيست (کليني، 1407، ج1: 280ـ 281؛ نعماني، 1397: 52؛ صدوق، 1395، ج2: 670 و طوسي، 1414: 441). بر اساس مطالب نقل شده در کتابي منسوب به عيسي بن مستفاد (از اصحاب امام کاظم7) و مطابق تحليلهايي که از محتواي روايات ديگر به دست ميآيد، به دو زمان: اواسط عمر شريف حضرت و لحظه وفات ايشان (در خصوص زمان مكتوب) ميتوان دست يافت و اگر مجموع نقلها را بپذيريم، ميتوان به دو زمان نزول اين مکتوب اشاره كرد. در اين جا به دو دسته از روايات در اين مورد اشاره ميکنيم:
الف) در زمان وفات ايشان
در کتاب طرف من الانباء و المناقب سيد بن طاووس (متوفاي 664 ق) كه گرد آمده از دو کتاب «الوصية»، متعلق به عيسي بن المستفاد (احتمالا متوفاي220 ق) و خصائص الائمه تاليف سيد رضي (متوفاي406 ق)[7] ميباشد؛ رواياتي ذکر گرديده که در نزول اين مکتوب در زمان وفات ايشان صراحت دارد. عيسي بن مستفاد ميگويد:
قال أمير المؤمنين علي7: دعاني رسول اللّه6 عند موته، و أخرج من كان عنده في البيت غيري، و البيت فيه جبرئيل و الملائكة معه...؛ حضرت علي7 فرمودند: حضرت محمد6 در هنگام وفاتشان مرا صدا زدند و تمام افرادي را که در خانه بودند از اتاق خارج كردند و تنها حضرت محمد6 و جبرئيل و ملائکه بوديم... (ابن طاووس، 163، 167، 186، 1420 : 149).
مانند اين روايت، توسط راوندي (573ق) گزارش گرديده است (راوندي، 1409، ج1: 351) علامه مجلسي نيز با توجه به مطالب کتاب طرف و عبارت نقل شده در کافي شريف[8]، زمان نزول مكتوب را در لحظات بيماري حضرت محمد6 دانستهاند (مجلسي، 1404، ج3: 193) و در ادامه قائلاند که زمان بيماري پيامبر6 دو بار اين صحيفه نازل شده است (همان: 194).
اگر چه اين گزارشها در تعيين زمان نزول وصيت مکتوب صراحت دارد؛ بايد توجه داشت که اشکال اساسي در منبع و راويان دو کتاب طرف و خرائج ميباشد؛ چرا که روايت خرائج در کتابي ديگر نقل نگرديده و در كتابهاي حديثي کهن سابقه ندارد و راوندي نيز براي آن سندي ارائه نميكند. از طرف ديگر، تعدادي از علماي معاصر، بر تصحيح و اثبات اعتبار کتاب طرف و منقولات آن از کتاب الوصيه، اثر عيسي بن المستفاد تلاش دارند و بزرگاني مانند محدث نوري در اين باره ميگويند:
«کليني در کتاب کافي (باب همانا ائمه کاري جز به اذن و دستور الاهي انجام نميدهند) از او روايت نقل کرده و بر کتاب او اعتماد كرده است» (نوري، 1408، ج8: 286).
علامه مجلسي نيز در جايي ميفرمايد:
«کليني اين روايت را از کتاب وصيت عيسي بن مستفاد گرفته و اين کتاب از اصول معتبر شيعه است که نجاشي و شيخ در كتابهاي فهرستي خود بدان اشاره كردهاند (مجلسي، 1404، ج3: 193).
در جاي ديگر ميگويد:
با توجه به اينکه کليني به اين کتاب اطمينان کرده و سيد رضي و سيد بن طاووس نيز اين کتاب را مورد اعتماد خود دانسته و از آن اخذ مطلب نمودهاند؛ به تضعيف بعض از منتقدان توجهي نميکنيم؛ بهويژه اينکه روايات اين کتاب خود بر صحت آن دلالت ميکند (همان، 1403، ج22: 495).
اگر چه علامه مجلسي و محدث نوري تلاش كرده تا اعتبار کتاب را اثبات كنند؛ نبايد از اين مطلب غافل بود که مضامين كتاب، برابر اعتقادات شيعه و داراي موارد مشابه در منابع ديگر روايي، دلالت بر اين ندارد که تمام مطالب و جزئيات يک کتاب را بپذيريم. سخن ما در اين است که آيا ميتوان القاي وصيت را در زمان وفات اثبات كنيم؟
بر خلاف ديدگاه علامه مجلسي و محدث نوري، در کتاب کافي به اين مطلب هيچ اشارهاي نگرديده که روايت وصيت منقوله را از کتاب عيسي بن مستفاد نقل نموده تا بر اعتماد ايشان بر کتاب دلالت داشته باشد و احتمال دارد کليني به صورت شفاهي مطلب را اخذ كرده است؛ بهويژه اينکه در مقايسه ميان متن کتاب کافي وطرف، متن کليني کاملتر بوده و انتهاي روايت در کتاب طرف قطع شده و به عنوان روايتي ديگر از عيسي بن مستفاد در قسمتي ديگر از کتابش آمده است[9] و اين خود دلالت دارد که با فرض صحت کتاب منسوب به ابن مستفاد، کليني از روي کتاب، روايت را نگارش نكرده است؛ وگرنه بايستي روايت را کمتر از اين که هست، نقل ميكرد. سيد رضي نيز در کتاب خصائص دو روايت را از عيسي بن مستفاد نقل کرده است (شريف رضي، 1406: 72) که در آن جا تصريحي نشده است که از کتاب وصيت عيسي نقل كرده است. سيد بن طاووس نيز گويا نسخهاي از کتاب عيسي را در اختيار داشته كه اين متن را در بر نداشته است؛ وگرنه نياز نبود از کتاب خصائص روايت را نقل كند و مانند روايتهاي قبل، از متن عيسي بن مستفاد گزارش ميكرد. و با اين سخن، حتي اگر بپذيريم که سيد رضي از کتاب وصيت عيسي بن مستفاد نقل كرده نسخه ايشان با نسخه سيد بن طاووس متفاوت بوده است و نميدانيم آيا ديگر متنها نيز در نسخه سيد بن طاووس با نسخه سيد رضي هماهنگ و يکسان بوده است يا نه؛ و يا کدام يک بر ديگري ترجيح دارد. افزون بر مطالب مذكور، سند سيد رضي داراي خلل است؛ چرا که ايشان سند را چنين ذکر نموده است:
حَدَّثَنِي هَارُونُ بْنُ مُوسَى قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ الْعِجْلِيُّ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي عِيسَى الضَّرِير (همان).
ايشان واسطه خود را تا عيسي بن مستفاد دو فرد ذکر کرده است؛ در حاليکه احمد بن محمد بن عمار، متوفاي 346 قمري است (طوسي، 1420: 71) و بنابر نظر محقق کتاب طرف، زمان وفات عيسي بن مستفاد حدود 220 قمري ذکر شده است (ابن طاوس، 1420: 59) که اگر احمد بن عمار صد سال نيز عمر كرده باشد، بايد متولد سال 246 قمري بوده، يعني حدود بيست و شش سال پس از مرگ عيسي متولد شده باشد.
نکته ديگري که در مورد اين کتاب بايد توجه داشت، اينکه سيد بن طاووس به کتاب وصيت عيسي بن مستفاد و طرق خود تصريح نكرده و نميدانيم ايشان از چه طريقي به کتاب دست يافته است و آيا ميتوان به نسخه ايشان و طريقشان اطمينان كرد يا نه و بايد توجه داشت که نجاشي پس از بيان دو طريق به کتاب او، يکي را تضعيف کرده و آن را داراي اضطراب ميداند (نجاشي، 1418: 298). ابن غضائري نيز اثبات سند کتاب را مشکل دانسته است (غضايري، 1364: 81).
در مورد عيسي بن مستفاد نيز شرح حال کاملي در اختيار نداريم. نجاشي او را چنين ذکر كرده است:
عيسى بن المستفاد أبو موسى البجلي الضرير روى عن أبي جعفر الثاني7 و لم يكن بذاك. له كتاب الوصية؛ عيسي بن مستفاد از امام جواد7 روايت نقل كرده و در امر نقل ضعيف ميباشد. او کتاب وصيتي دارد (نجاشي، 1418: 298).
ابن غضائري نيز او را در حديث ضعيف دانسته و کتاب وصيت او را داراي مشکل سندي ميداند (غضايري، 1364: 81).
محل بحث نيز کلام نجاشي است که در مورد او عبارت «لم يکن بذاک» را به کار برده است. محدث نوري معتقد است که اين عبارت، نفي درجه اعلاي وثاقت است؛ اما به حداقل وثاقت اشاره دارد (نوري، 1408، ج8: 288 و ج5: 282). صاحب منتهي المقال نيز ديدگاه ايشان را تاييد ميکند (مازندراني، 1416، ج1: 115)؛ اما اين نظريه مخالفاني دارد و صاحب رواشح السماوية (ميرداماد، 1311: 60) و مقباس الهداية (مامقاني، 1411، ج2: 302)؛ آن را از الفاظ ذم دانستهاند. به نظر ميرسد با دقت در عبارتهاي مشابه از نجاشي، [10]سخن هر دو گروه صحيح است و هر دسته به قسمتي از مراد نجاشي اشاره كردهاند. بنابراين، مراد نجاشي اين است که فرد، اگر چه ثقه شمرده ميشود؛ داراي ضعف در حديث و اشتباه در نقل است. به عنوان نمونه نجاشي در مورد احمد بن علي ابوالعباس الرازي الايادي نجاشي عبارت «لم يکن بذاک» را به كار برده (نجاشي، 1418: 97) و شيخ طوسي نيز موافق با نجاشي از او با عبارت «لم يکن بذالک الثقه في الحديث» ياد كرده است (طوسي، 1420: 72) و ابن غضائري عدم قوت حديثي او را با عبارت «يعرف و ينکر» تذکر ميدهد (ابن الغضايري، 1364: 43) و گاهي نجاشي اگر اشکال در مذهب فرد نداشته و مرادش عدم قوت نقل در احاديث باشد، اين عبارت را با «يعرف و ينکر» همراه ميكند (نجاشي، 1418: 236).
در نتيجه مراد نجاشي تضعيف عيسي بن مستفاد، به عنوان عدم راستگويي نيست؛ بلکه به عنوان عدم قوت و دقت او در نقل و گزارش حديث ميباشد. ازاين رو، اگر روايت عيسي بن مستفاد در قسمتي با ديگر روايات مخالف بود، يا اينکه موافقي نداشت؛ نميتوان بدان استناد كرد و تحليل خود را برآن استوار ساخت و افرادي که در ضبط قويتر هستند، بر او ترجيح دارند.
ب) قبل از زمان وفات ايشان
بنابر رواياتي ميتوان برداشت كرد که زمان نزول وصيت مکتوب مدتي قبل از وفات رسول خدا6 بوده است. در گزارش سيد بن طاووس از عيسي بن مستفاد عبارت «قبل وفاته بقليل» آمده است:
دعا رسول اللّه6 عليّ بن أبي طالب7 قبل وفاته بقليل، فأكبّ عليه، فقال:اي أخي، إنّ جبرئيل7 أتاني من عند اللّه برسالة، و أمرني أن أبعثك بها إلى الناس (سيدبن طاوس،1420: 185).
همچنين سيد بن طاووس در ادامه، روايتي از طبري نقل ميکند که ادعا دارد متن کاملتري از گزارش ابن مستفاد است.[11] در انتهاي اين روايت، زمان نزول مكتوب هفده روز قبل از وفات ذكر شده است.
«...قال خبّاب بن الأرت هذه الوقعة، وكان ذلك قبل وفاة النبي بسبعة عشر يوما؛ خباب بن ارتّ گفت که اين واقعه هفده روز قبل از وفات ايشان بوده است» (همان: 188).
در مستندي ديگر، شيخ صدوق از ديدار ابیّ بن کعب با حضرت محمد6 در زمان حياتشان گزارشي ذکر ميکند که با ورود امام حسين7 به جمع آنان، رسول خدا6 در مورد امامان از ذريه امام حسين7 اطلاعاتي را به أُبَي بن کعب داده و اين اطلاعات خود را به واسطه مکتوبي نازل شده از آسمان عنوان كرده که همان وصيت مکتوب است.
قَالَ أُبَي يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ حَالُ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةِ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَل عَلَيَ اثْنَيْ عَشَرَ خَاتَماً وَ اثْنَتَيْ عَشَرَةَ صَحِيفَةً اسْمُ كُلِّ إِمَامٍ عَلَى خَاتَمِهِ وَ صِفَتُهُ فِي صَحِيفَتِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين؛ ابى ميگويد: اى رسول خدا! خداى تعالى چگونه حال اين ائمّه را بيان فرموده است؟ حضرت فرمود: خداى تعالى دوازده مهر و دوازده صحيفه بر من فرو فرستاد و نام هر امامى بر مهر او و صفتش در صحيفه اوست. درود خدا بر او و بر همگى ايشان باد! (صدوق، 1395، ج1: 269).
اشکال در دو روايت اين است که گزارش اول به صحيفه مکتوبه از آسمان به عنوان وصيت ارتباطي ندارد و حضرت محمد6 ابراز ميکنند که رسالتي بر عهده من است و بايد آن را ابلاغ کنم و سخني از مکتوب آسماني نيست. و در مورد روايت دوم نيز بايد گفت كه گزارش آن در کتابي ديگر يافت نشد وسند آن نيز داراي خلل است وبي اعتبار[12].
در نتيجه بر زمان نزول اين مکتوب دليل صريح نداريم و تنها اصل نزول اين مکتوب را ميتوان اثبات كرد.
آيا زمان کتابت اين مکتوب توسط حضرت علي7 روشن است ؟
با توجه به رواياتي که در اختيار داريم، اين مکتوب پس از نازل شدن، توسط حضرت محمد6 قرائت گرديده و حضرت علي7 با خط مبارکشان آن را مکتوب كردهاند. روايت ذيل را ملاحظه كنيد:
ابوموسي ضرير ميگويد: موسى بن جعفر 8فرمود: من به امام صادق7 گفتم: مگر اميرالمؤمنين7 كاتب وصيت و پيغمبر گوينده و جبرئيل و ملائكه مقرب شهود آن نبودند؟! حضرت مدتى سر بهزير انداخت و سپس فرمود: چنان بود كه گفتى، اى ابو الحسن! (کليني، 1407، ج1: 282).
در مورد زمان اين کتابت دليلي در اختيار نداريم و نميدانيم اين املا دقيقا در چه زماني صورت پذيرفته است. آيا در همان لحظه که هنوز ملائکه حضور داشتهاند، اين اتفاق افتاده و آنها شاهد املا بودهاند، يا در زماني ديگر، بهويژه اينکه حضرت محمد6 در مقاطع مختلف مطالبي را براي حضرت علي7 املاء كرده و ايشان آن را نگارش فرمودهاند. (صدوق، 1395، ج284:1 و 313؛ طبري، 1383، ج2 :60 و صفار، 1440، ج3: 143).
برخي مانند احمد اسماعيل بصري در کتاب الوصية المقدسة (احمد اسماعيل بصري، بي تا: 24) خواستهاند با توجه به روايتي از شيخ طوسي اين مکتوب را شب وفات حضرت، يعني شب يکشنبه بدانند؛[13] اما روايت مورد نظر آنان تنها به نوشتن وصيتي از جانب حضرت علي7 اشاره دارد و در آن به حضور ملائکه و شهود ديگر اشارهاي نشده است؛ لذا با زمان نزول وصيت مکتوب ارتباطي نداشته و دليلي نداريم که بعد از نزول مکتوب نگارش شده باشد. افزون بر اينکه اين روايت داراي ضعف سندي و محتوايي بوده و اعتبار آن محل خدشه است.[14]
متن وصيت نازل شده
آنچه در تمامي منابع ذکر گرديده، اين است که نام ائمه دوازدهگانه، به عنوان اوصياي حضرت محمد6 در اين مکتوب ذکر شده و جز دوازده خاتم و صحيفه، صحيفه و خاتمي نازل نشده و اين مهم، قرينهاي است بر انحصار اوصياي حضرت محمد6 در عدد دوازده و نام هيچ فرد ديگري در کنار ائمه دوازده گانه قرار نگرفته است؛ افزون بر اينکه بر اساس روايتي، وقتي كه از امام سجاد7 نام ائمه موجود در لوح را درخواست ميکنند، ايشان با تاکيد دوباره بر عدد دوازده بياني دارند که جاي هيچ ترديد در اين زمينه را باقي نميگذارد. ايشان ميفرمايند:
قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَكَمْ عَهِدَ إِلَيْكُمْ نَبِيُّكُمْ أَنْ تَكُونَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ وَجَدْنَا فِي الصَّحِيفَةِ وَ اللَّوْحِ اثْنَيْ عَشَرَ أَسَامِيَ مَكْتُوبَةً بِإِمَامَتِهِمْ وَ أَسَامِي آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِمْ ثُمَّ قَالَ يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ مُحَمَّدٍ ابْنِي سَبْعَةٌ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ فِيهِمُ الْمَهْدِيُّ؛ عرض کردم:اي فرزند رسول خدا ! حضرت محمد6 چه تعداد از اوصياي بعد از خودش را از شما عهد گرفته است؟ فرمودند: در صحيفه [نازل شده از آسمان] و در لوح حضرت فاطمه3 دوازده اسم، مکتوب گرديده که نام آنها و نام پدران و مادرانشان ذکر شده است. سپس فرمود: از فرزندم، محمد، هفت وصي متولد ميشود که مهدي در ميان آنها ميباشد (خزاز قمي، 1401: 243).
بر اساس گزارشهايي ديگر، مطالبي مانند خبر از ظلمهايي که بعد از رحلت حضرت محمد6 بر خاندان ايشان رفته (کليني، 1407، ج1: 282) شهادت حضرت علي7 (همان)؛ وقايع دوران هر يک از ائمه: و آنچه بايد انجام دهند (نعماني، 1397: 52)؛ سنن الاهي و سنن رسولش (کليني، 1420، ج2: 283)؛ متکفل شدن امر غسل حضرت محمد6 توسط حضرت علي7 (سيد بن طاوس، 1420: 201) و نام 313 يار حضرت مهدي4 و شهرهايشان (صدوق، 1413، ج1: 63) ذکر شده است.
وصيت مکتوب و شناسايي مدعيان
در گذشته و امروز مدعياني را مييابيم که يکي از ادله اثبات امامت خود را وصيت امام قبل به خود ذکر كردهاند تا بتوانند خود را مدعي وصايت دانسته و جامعه شيعي را به تبعيت از خود مجاب كنند. نوبختي از فرقهاي با عنوان «منصوريه» نام ميبرد که ياران ابو منصور عجلي بوده و اين فرد با وجود بيسوادي، تفويض امر و وصيت امام باقر7 براي خود را ادعا كرد (نوبختي، 1404: 38). همچنين ميتوان فرقههاي «خطابيه» (همان: 42) مغيرية (همان: 63)، « اسماعيليه» (همان: 64) و فطحيه (همان: 77) را نام برد که ادعاي وصيت كردهاند.
با توجه به نکات پيش گفته، ائمه: و بزرگاني مانند شيخ مفيد مدعيان دوران خود را رسوا كرده و از اين مباني براي هدايت امت بهره گرفتهاند. شيخ مفيد براي رد کيسانيه، عدم دلالت وصيت بر امام ادعايي آنان و از طرف ديگر، تصريح به امامت ديگر ائمه: را معيار قرار داده است (مفيد، 1413: 305). ابن قبه نيز در رد ادعاي وصيت براي جعفر، عدم اعتبار و شهرت آن را گوشزد كرده، بيان ميکند که به فرض قبول چنين خبري -که در وصايت جعفر باشد- اين خبر، خبري واحد و غير معتبر است که با خبر مشهور و معتبر وصايت امام حسن عسکري7 توان مقابله ندارد (صدوق، 1395، ج1: 55).
در دوره کنوني نيز ميتوان با تمسک به وصيت، باطل بودن مدعيان دروغين را کشف كرد. البته در اين زمينه مدعيان در دو دسته قرار ميگيرند:
گروه اول: ادعاي مهدويت
الف) برخي خود را همان مصداق عيني امام مهدي4 ميدانند كه از اين جمله ميتوان افرادي مانند محمد بن عبدالله نوربخش (869 ق)، محمد المهدي بن محمد بن علي السنوسي (1260ق) و غلام احمد قادياني (1908م) را نام برد.
ب) برخي مدعيان، منکر تولد فردي با عنوان مهدي در خانه امام حسن عسکري7 هستند و بشارت به مهدي را بشارت به فردي هدايت شده از جانب خدا ميدانند. به عبارت ديگر: به مهدي نوعي در برابر مهدي شخصي قائل هستند. نمونه بارز اين ديدگاه در بابيه و بهائيت مشاهده ميشود؛ چرا که آنها به وجود فردي با عنوان مهدي فرزند حسن عسکري اعتقاد نداشته و معتقدند كه پيامبر6 تنها به فردي هدايت شده و هدايت کننده اشاره كرده است كه چنين فردي در آينده خواهد آمد و مصداق اين فرد را علي محمد شيرازي و حسينعلي نوري ميدانند (گلپايگاني، 2015م: 156و 215).
ج) برخي ديگر قائلند که حضرت مهدي4 متولد شده است؛ اما در آسمانها قرار گرفته و روح و قدرت خود را در زمان مشخص و در آينده به فردي که لياقت دريافت آن را دارد، تنفيذ ميکند و آن شخص تنفيذ شده موعود نجات بخش خواهد بود.
نمونه اين تفکر را ميتوان در ادعاهاي فردي با عنوان مهدي.پ جست وجو نمود.[15] او از سال 1367شمسي ادعاهايي مبتني بر عنايت اهل بيت: به خود، کسب علم از امام صادق7 و ديدن رؤياهايي در عظمت جايگاهش نزد اهل بيت: مطرح كرده است. همچنين به رغم عدم انتساب او به خاندان اهل بيت:، اما بر اساس رؤيايي ادعايي خود را سيد دانسته و پس از آن رؤيا از عمامه سياه به جاي عمامه سفيد استفاده كرده است.
اين فرد ادعا ميكرد که امام دوازدهم در سال 255 قمري از جسم خود عروج کردهاند؛ اما در هر زمان و مکان كه بخواهند جسمي را خلق ميکنند که ظرفيت وجودي آن روح را داشته باشد و در آن ظهور و بروز ميکند. ازاين رو، در بازي با الفاظ، خود را «مهدي الامه» دانسته که تمام علوم امام زمان به او منتقل شده و در عمل خود را همان امامي که امّت انتظار ظهور او را دارد، عنوان ميکرد. وي در نامهاي در تاريخ 28/9 /1380 شمسي خطاب به همسر اولش مينويسد:
يا علي و يا فاطمه! من فرزند شمايم؛ من غلام شما مهديام؛ بشنويد صدايم و اجابت فرماييد! در پايان نامه چنين امضا ميکند:
موفق باشي.
مهدي فاطمه.
گروه دوم: مدعيان امامت بعد از حضرت مهدي4
کساني که ادعا دارند ائمه در دوازده نفر منحصر نبوده و خود را امام سيزدهم، يا چهاردهم ميدانند. مصداق اين دسته در زمان معاصر، احمد اسماعيل بصري، ملقب به احمد الحسن و عليرضا پيغان ميباشد.
دقت در متن وصيت مکتوب و نازل شده از آسمان گوياي آن است که امام حسن عسکري7 داراي فرزندي با نام مهدي است و تصريح ميكند که اين، يک اسم مشخص براي فردي حقيقي است و نميتوان آن را در معناي «هدايت شده» استفاده كرد و همچنين تصريح دارد که اين فرد، خود وظيفه نجات بخشي و ايجاد عدالت در عالم را دارد. از طرف ديگر نامي غير از نام ائمه دوازدهگانه در متن وصيت نيامده و اسامي برخي از اين مدعيان، مانند احمد اسماعيل، يا عليرضا پيغان ذکر نشده است. از اين رهگذر و افزون بر مطالب گذشته، به راحتي ميتوان چنين درک نمود:
يك: در مورد دسته اول و گروه (الف) برخي مانند محمد بن تومرت از خاندان سادات نبوده و اين در حالي است که تصريح متن وصيت اين است که امام مهدي4 از سادات حسيني محسوب ميگردد. اشکال ديگر اينکه هيچ يک از افراد نام برده فرزند امام حسن عسکري7 نبوده و داعيه چنين چيزي نيز نكردهاند و محل تولد، زمان تولد و نام پدرشان گوياي ادعاي باطل آنان و عدم تطابق با متن وصيت است.
دو: در مورد دسته (ب) بايد گفت که روايات متعدد و متواتر و گزارشهاي تاريخي متقن بر تولد فرزندي در خانه امام حسن عسکري7 دلالت دارد و او را همان مهدي موعود4 معرفي كردهاند (مفيد، 1413: 318) و تصريح بر اين نکته که لقب فرزند امام يازدهم که قرار است عدالت را در تمامي جهان گسترش دهد، مهدي است؛ با عنوان شخصي سازگار بوده و نميتوان آن را حمل بر معناي وصفي نمود و بر اساس روايتي، قائل به عدم فرزند براي امام عسکري7 صراحتاً کافر عنوان شده است (طوسي، 1411: 170).
سه: در مورد دسته (ج) بايد گفت: علاوه بر اشکالاتي مانند عدم دليل بر اين ادعا، مخالفت آن با رواياتي که براي امام زمان4 غيبت کبرا و حضور در جامعه اسلامي و تردد در بازارهاي آنها مطرح كرده است (نعماني، 1397: 164) و تصريح بر اينکه فرزند امام يازدهم، خود عدالت گستر پاياني خواهد بود (صدوق، 1395، ج1: 77 و 139) در مکتوب به دوازده نام اشاره شده و فردي ديگر به عنوان امام معرفي نگرديده است. ازاين رو، در روايت پيش بيني شده است که برخي در آينده ادعاي تجسم مهدي4 را خواهند داشت و اين افراد باطل هستند. امام صادق7 فرمود:
كَذَلِكَ غَيْبَةُ الْقَائِمِ فَإِنَّ الْأُمَّةَ سَتُنْكِرُهَا لِطُولِهَا... قَائِلٍ يَعْصِي اللَّهَ بِدَعْوَاهُ أَنَّ رُوحَ الْقَائِمِ4 يَنْطِقُ فِي هَيْكَلِ غَيْرِه؛ غيبت قائم4 به همين منوال است؛ چراكه به زودى امّت، غيبت او را به دليل طولانى بودنش انكار مىكنند.... و عدهاى از سر عصيان مدعى هستند كه روح قائم4 در هيكل و بدن ديگرى سخن مىگويد (طوسي، 170:1411).
چهار: فردي مانند عليرضا پيغان که خود را امام چهاردهم دانسته و به وفات حضرت مهدي4 قائل ميباشد، نامش در هيچ نص و وصيت مکتوبي ذکر نگرديده و وجود دوازده خاتم که نشانه دوازده امام است، با ادعاي چهارده وصي براي حضرت محمد6 سازگار نيست. از طرف ديگر، روايات صراحتاً از اعتقاد به مرگ حضرت مهدي4 نهي كردهاند؛ چنانكه در روايت پيش بيني شده که عدهاي چنين سخني را خواهند زد. ازاين رو، در روايت پيش بيني شده است که برخي در آينده امامت بيش از دوازده امام يا تجسم مهدي4 را مدعي خواهند شد و اين افراد باطل هستند.امام صادق7 فرمود:
كَذَلِكَ غَيْبَةُ الْقَائِمِ فَإِنَّ الْأُمَّةَ سَتُنْكِرُهَا لِطُولِهَا فَمِنْ قَائِلٍ يَقُولُ إِنَّهُ لَمْ يُولَدْ وَ قَائِلٍ يَفْتَرِي بِقَوْلِهِ إِنَّهُ وُلِدَ وَ مَاتَ؛ غيبت قائم4 به همين منوال است؛ چراكه بهزودى امّت، غيبت او را به دليل طولانى بودنش انكار مىكنند. بعضى مىگويند: هنوز به دنيا نيامده است عدهاى به افترا و دروغ مىگويند: به دنيا آمده و مرده است (همان).
در مورد احمد اسماعيل بصري نيز، از او و مهديون مورد ادعاي او و دوازده مهدي پس از دوازده امام هيچ نامي وجود ندارد و در وصيت مکتوب، بهصراحت، ائمه را دوازده عدد ذکر ميکند. همچنين وصيت مورد ادعاي او در کتاب الغيبة شيخ طوسي با وصيت نازل شده از آسمان ارتباطي ندارد و گزارش شيخ طوسي به دليل ضعف سند، عدم اعتناي محدثين ديگر، شاذ بودن و مخالفت با ديگر مباني شيعه داراي خلل در اعتبار است (آل محسن، 1434: 28). با توجه به اين اشکالات متعدد و اساسي به گزارش شيخ طوسي عالمان و محدثان خبيري مانند شيخ مفيد (مفيد، 1413، ج2: 386)، نباطي بياضي (نباطي، 1384، ج2: 52)، شيخ حر عاملي (عاملي، 1362: 401) و علامه مجلسي (مجلسي، 1403، ج53: 148)، محتواي اين روايت در حکومت فرزندان امام مهدي4 را غير معتبر دانسته و آن را از گزارشهاي شاذ و غير قابل قبول به شمار آوردهاند.
البته در فرض اينکه فردي ادعا كند همان مهدي موعود است که در خانه امام حسن عسکري7 متولد شده و بتواند نام خود را مانند نام حضرت قرار دهد و ما اطلاعي از مکان و زمان تولد او نداشته باشيم؛ ديگر متن حديث وصيت کارآيي ندارد و اهل بيت: براي تشخيص مهدي حقيقي از مهدي دروغين سنجش علمي مدعي و پرسش از سوالات تخصصي معارف ديني را مطرح كردهاند (کليني، 1407، ج1: 379).
نتيجهگيري
«وصيت مکتوب» از جمله مستنداتي است که در آن، به تعداد ائمه: اشاره شده است و خاتمهاي آن جز دوازده عدد نبوده و اگرچه زمان نزول آن از آسمان مشخص نيست؛ با توجه به بيانهاي متعدد از جانب حضرت محمد6 (از جمله آنچه بر روي کتف در روز پنج شنبه آخر عمرشان به حضرت علي7 املا فرمودند) اولين اين اوصيا، حضرت علي7 و آخرين آنها حضرت مهدي4 ميباشد. از طرفي اين مکتوب توصيههاي اخلاقي و دستورالعملهاي مخصوص هر امام راشامل ميشده که بايد آن را انجام دهد. همچنين از طريق تعداد اين نامها در مکتوب نازله ميتوان به ادعاي برخي از مدعيان پي برد و آنها را شناسايي كرد. از جمله اين افراد احمد اسماعيل بصري است که با توجه به اينکه نامش در وصيت مکتوب نيامده است، نميتواند ادعاي امامت داشته باشد. وصيت موجود در کتاب غيبت شيخ طوسي نيز اولا، به وصيت نازل شده از آسمان ارتباطي ندارد و ثانيا، ضعف سند و تعارض با مباني شيعه به اعتبار آن خلل وارد ميكند.
منابع
قرآن كريم
آل محسن، علي (1434ق). الرد القاصم، نجف، مرکز الدراسات التخصصية للامام المهدي4.
آيتي، نصرت الله (1394). راه و بيراهه، قم، بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود4.
ابن بابويه، علي بن الحسين (1404ق). الإمامة و التبصرة من الحيرة، قم، مدرسة الامام المهدي4.
ــــــــــــــــــــــــــ (1376). الامالي، تهران، کتابچي.
ــــــــــــــــــــــــــ (1378). عيون اخبار الرضا7، تهران، نشر جهان.
ــــــــــــــــــــــــــ (1395ق). كمال الدين و تمام النعمه، علي اكبر غفاري، تهران، اسلاميه.
ــــــــــــــــــــــــــ (1413ق). من لا يحضره الفقيه، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
ابن طاوس، علي بن موسي (1420ق). طرف من الانباء و المناقب، مشهد، تاسوعا.
ابن فارس، احمد (1404ق). معجم مقاييس اللغة، قم، مكتب الاعلام الاسلامي.
10.ابن منظور، محمد بن مکرم (1414ق). لسان العرب، بيروت، دار صادر.
11.ابوالصلاح الحلبي، تقي (1404ق). تقريب المعارف، قم، الهادي.
12.بدري، سامي (1417ق). شبهات و ردود، قم، بينا.
13.بصري، احمد بن اسماعيل (احمدالحسن) (بيتا). مع عبدالصالح، بي جا، انتشارات انصار الامام المهدي7.
14.ــــــــــــــــــــــــــ (بيتا). الوصية المقدسة بيجا، انتشارات انصار احمد اسماعيل.
15.جمعي از نويسندگان (1381). امامت پژوهي، مشهد، دانشگاه علوم اسلامي رضوي.
16.حسيني زبيدي، محمد مرتضي (1414ق). تاج العروس، بيروت، دارالفکر.
17.حلي، حسن بن مطهر (1423ق). الالفين، قم، موسسة الاسلامية.
18.خزاز رازي، علي بن محمد (1401ق). كفاية الأثر في النصّ على الأئمة الإثني عشر، قم، بيدار.
19.راوندي، سعيد بن هبة الله (1409ق). الخرائج و الجرائح، قم، موسسه امام مهدي4.
20.سبط بن الجوزي، يوسف بن حسام الدين (1418ق). تذکرة الخواص، قم، منشورات الرضي.
21.شرف الدين، عبدالحسين (1426ق). المراجعات، قم، مجمع العالمي لاهل البيت:.
22.شريف الرضي، محمد بن حسين (1406ق). خصائص الائمه، مشهد، آستان قدس رضوي.
23.صدوق، محمد بن علي (1362). الخصال، قم، جامعه مدرسين.
24.صفار، محمد بن الحسن (1404ق). بصائر الدرجات، قم، مکتبة آيت الله المرعشي.
25.طبري آملي، عمادالدين (1383ق). بشارة المصطفي، نجف، مکتبة الحيدريه.
26.طريحي، فخر الدين بن محمد (1375). مجمع البحرين، تهران، مرتضوي.
27.طوسي، محمد بن الحسن (1411ق). كتاب الغيبة للحجة، محقق: عبادالله تهراني و علي احمد ناصح، قم، المعارف الاسلامية.
28.ـــــــــــــــــــــــــ (1414ق). الأمالي، قم، دار الثقافة.
29.ـــــــــــــــــــــــــ (1420ق). فهرست كتب الشيعة، قم، ستاره.
30.عاملى نباطى، على بن محمد (1384ق). الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، نجف، المكتبة الحيدرية.
31.عاملي، محمد بن حسن (1362). الايقاظ، تهران، نويد.
32.عسکري، سيد مرتضي (1378). عقايد اسلام در قرآن، تهران، مجمع علمي اسلامي.
33.ـــــــــــــــــــ (1382). نقش ائمه در احياي دين، تهران، انتشارات منير.
34.عياشي، محمد بن مسعود (1380ق). تفسير، تهران، المطبعة العلمية.
35.الغضائري، احمد بن حسين (1364). الرجال، قم، دارالحديث.
36.فيض کاشاني، محسن (1406ق). الوافي، تهران، کتابخانه امير المومنين7.
37.قرشي بنابي، علي اکبر (1412ق). قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
38.كليني، محمد بن يعقوب (1407ق). الكافي، علي اكبر غفاري و محمد آخوندي، تهران، دارالكتب الإسلاميه.
39.گلپايگاني، ابوالفضل (2015 م). کتاب الفرائد، آلمان، موسسه ملي مطبوعات امري.
40.مازندرانى، محمد بن اسماعيل (1416ق). منتهي المقال في احوال الرجال، قم، آل البيت:.
41.مامقاني، عبدالله (1411ق). مقباس الهداية، قم، موسسه آل البيت:.
42.مجلسي، محمد باقر (1403ق). بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربي.
43.ـــــــــــــــــــ (1404ق). مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، تهران، دارالكتب الاسلامية.
44.مسعودي، علي بن حسين (1426ق). اثبات الوصيه، قم، انصاريان.
45.مصطفوي، سيد حسن (1368). التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد.
46.مظفر، محمد حسين (1422ق). دلائل الصدق، قم، موسسه آل البيت:.
47.مفيد، محمد بن محمد (1413)، الارشاد، قم، موسسه آل البيت: .
48.ـــــــــــــــــــ (1413ق). الفصول المختارة، قم، کنگره شيخ مفيد.
49.ميرداماد، محمدباقر بن محمد (1311ق). الرواشح السماوية، قم، دارالخلافة.
50.نجاشي، احمد بن علي (1418ق). رجال، قم، نشر اسلامي.
51.نعماني، محمد بن ابراهيم (1397ق). الغيبه، محقق: علي اكبر غفاري، تهران، صدوق.
52.نوبختي، حسن بن موسي (1404ق). فرق الشيعة، بيروت، دارالاضواء.
53.نوري، حسين (1408ق). مستدرک الوسائل، قم، آل البيت:.
54.هلالي، سليم بن قيس (1405ق). کتاب سليم، قم، الهادي.
[1]. استاد حوزه علميه قم این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
[2]. دانش آموخته سطح 3 مرکز تخصصي مهدويت «نويسندة مسئول» این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
[3]. اين مجادله را شيخ طوسي به عنوان گزارشي معروف و مشهور نزد شيعه ذکر کرده و براي رد کيسانيه استفاده ميکند (طوسي، الغيبة: 18)؛ اما نگارنده گمان دارد با توجه به شخصيت محمدابن الحنفيه و روايتي نقل شده از کليني (كافي، ج1: 298 ) که در زمان وصيت حضرت علي7 به امامت امام حسن و حسين و امام سجاد:، وصيت را شنيده است، اين روايت محل تامل بيشتري است و به راحتي نميتوان متن آن را پذيرفت.
[4]. در مورد وصيت آشکار (ر.ک: راه و بيراهه: 70).
[5]. همان.
[6]. «و له حجة ظاهرة و هي الوصية الشائعة» (مرآة العقول، ج4: 233 و ر.ک: الوافي،ج2: 130).
[7].البته بايد توجه داشت که روايتهاي خصائص نيز از کتاب الوصية عيسي بن مستفاد ميباشد (ر.ک: طرف من النباء و المناقب: 157 و 159).
[8]. «وَ لَكِنْ حِينَ نَزَلَ بِرَسُولِ اللَّهِ6 الْأَمْرُ نَزَلَتِ الْوَصِيَّةُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ كِتَاباً مُسَجَّلًا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيل» (الکافي، ج1: 281).
[9].ر.ک: الکافي، ج1: 282 و در طرف به نقل از کتاب وصيت عيسي بن مستفاد قسمت اول روايت را در صفحه 156طرف 14 و قسمت دوم را در صفحه 165 طرف 18، به عنوان دو روايت جدا گانه ذکر کرده است.
[10].ر.ک: فهرست: 97، 236، 257، 308 و 419.
[11]. «و روى هذه الطّرفة محمّد بن جرير الطبريّ أتمّ من هذا في كتابه الّذي سماّه «مناقب أهل البيت:».
[12]. استاد علي اکبر غفاري ميگويد: به هر حال نام «احمد بن ثابت دواليبىّ» در كتابهاي رجال ذكر نشده است و همچنين راوى بعدى، يعنى «محمد بن علىّ بن عبد الصّمد كوفىّ». امّا علىّ بن عاصم: اگر مراد «علىّ بن عاصم بن صهيب الواسطىّ» باشد، اين شخص بنا بر نقل علماي رجال، در سال 201 هجرى وفات كرده است و امّا امام جواد7 (كه علىّ بن عاصم اين حديث را از ايشان نقل كرده است) ظاهرا در سال 203 هجرى (و تقريبا در 7 سال و اندى يا كمى بيشتر) به امامت رسيدهاند. يعنى او امامت امام جواد7 را درك نكرده است و بعيد مىنمايد كه اين حديث را 2 سال قبل از امامت آن بزرگوار، يعنى در حدود 5 يا 6 سالگى آن حضرت، از ايشان نقل كرده باشد و اگر «علىّ بن عاصم» شخص ديگرى غير از شخص مذكور باشد كه در اين صورت او نيز مجهول و ناشناخته بوده، در كتابهاي رجال از او نامى به ميان نيامده است (عيون أخبار الرضا7، ج1: 122).
[13]. طوسي، الغيبة:150: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ6 فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي كَانَتْ فِيهَا وَفَاتُهُ لِعَلِيٍّ 7 يَا أَبَا الْحَسَنِ أَحْضِرْ صَحِيفَةً وَ دَوَاةً فَأَمْلَأَ رَسُولُ اللَّهِ6 وَصِيَّتَه».
[14].جهت نقد اين روايت (ر.ک: الرد القاصم، شيخ علي آل محسن).
[15].نگارنده پرونده اين فرد را بررسي كرده و مستنداتي در اختيار دارد.
نویسندگان:
مسعود پور سيد آقايي ـ محمد شهبازيان