چکیده
شیخ جعفر کاشفالغطاء، فقیه و متکلم قرن 12و 13 هجری و مرجع شیعیان در عصر خود است که توانست، علاوه بر ارائه اندیشه فقهی مستدل و قوی، در عرصه کلام نیز فعالیت کند و نخستین کسی است که در تشیع در مقابل وهابیت نقد نوشت. مقاله حاضر با نگاهی گذرا به زندگی و مبارزات کاشفالغطاء در دفاع از حریم دین و تشیع، میکوشد دیدگاههای کلامی وی را به روش توصیفی بیان کند. برای این منظور کتاب عقائد الجعفریه را محور قرار داده، با رجوع به آثار خطی و چاپی، دیدگاههای کلامی ایشان را تبیین میکند. توجه به مسئله کفر و ایمان و تقسیمات مختلف از آن، تفکیک اصول ایمان و اسلام و پذیرفتن همزمان نظریه صرفه و فصاحت و بلاغت در مورد اعجاز قرآن و همچنین رویکرد عقلی و نقلی به مسائل کلامی، از نکات قابل توجه در اندیشه کاشفالغطاء است. نگاه فقهی وی نیز در موضوعات کلامی بیتأثیر نبوده و سبب شده است در برخی موارد نظر فقهی در خصوص اعتقاد
به یک موضوع بدهد.
مقدمه
تحقیق و پرداختن به اندیشههای کلامی بزرگان شیعه امری بسیار ضروری و مهم در شناخت بهتر تشیع و زوایای پنهان آن است، تا بتوان در پرتو آن، نظرات ائمه دین را به خوبی کشف کرد. کاشفالغطاء از بزرگان فقهای شیعه قرن 12 و 13 است که هماکنون نیز نظرات فقهی وی محل توجه علمای معاصر است. این فقیه بزرگ شیعی در زمینه علم کلام نیز وارد شده و آثاری همچون عقائد الجعفریه، منهج الرشاد، اثبات الفرقه الناجیه و نیز مقدمهای کلامی در ابتدای کتاب بغیه الطالب فی معرفه المفروض و الواجب نگاشته است. البته در کتب فقهی وی، و در میان مباحث فقهی، نظرات کلامیاش نیز دیده میشود. حتی توجه ایشان از مباحث در حیطه اسلامی فراتر رفته و به نقد کتب مقدس دیگر ادیان میانجامد که اشارهای به آن خواهد شد. در این مقاله نظرات کاشفالغطاء در اصول پنجگانه دین بر اساس کتاب عقائد الجعفریه که در ابتدای بخش اعتقادی کتاب کشف الغطاء عن مبهمات الشریعه الغراء قرار دارد، گزارش شده است.[i] مطالب این کتاب بیشتر حول مسئله امامت است و مباحث دیگر آن بسیار مختصر است. بر این اساس، برای تبیین نظرات وی به دیگر آثارش نیز رجوع شده است. متأسفانه نسخه خطی از کتاب اثبات فرقه ناجیه در ایران وجود نداشت تا از آن استفاده شود.
- زندگینامه شیخ جعفر ابن شیخ خضر ابن شیخ یحیی مالکی جناجی نجفی (ملقب به کاشفالغطاء و معروف به شیخ اکبر) در 1156 یا 1146 در نجف اشرف چشم به جهان گشود و در چهارشنبه، 22 یا 27 رجب 1228 یا 1227 قمری از دنیا رفت (امین، 1406: 4/99). وی کسب دانش را در محضر پدرش آغاز کرد و از محضر بزرگانی چون شیخ محمدمهدی فتونی عاملی نجفی (که بیشترین استفاده را از وی کرده است)، آقا محمدباقر بن محمد اکمل، معروف به وحید بهبهانی، شیخ محمدتقی الدورقی النجفی، سید مهدی طباطبایی بحرالعلوم، سید صادق حسینی اعرجی نجفی، معروف به فحام، بهرمند شد (همان: 4/103). در مرتبه علمی به مقامی رسید که سید مهدی بحرالعلوم او را به عنوان مرجع عام شیعه معرفی کرد و بعد از فوت سید بحرالعلوم، در 1212 ه.ق. مرجع دینی و مدرس منحصر به فرد شد (همان: 4/100).
شاگردان بسیاری از محضر وی کسب فیض کردهاند که بیشتر آنها از مجتهدان و شخصیتهای برجسته تاریخ بودهاند. در زمره شاگردان کاشفالغطاء میتوان به سه فرزند عالم وی به نامهای شیخ موسی، شیخ علی و شیخ حسن[ii] و چهار دامادش به نامهای شیخ اسدالله تستری، شیخ محمدعلی هزارجریبی، شیخ محمدتقی اصفهانی و سید صدرالدین عاملی اشاره کرد. از دیگر شاگردان وی کسانی چون سید جواد عاملی، مؤلف کتاب ارزنده مفتاح الکرامه، شیخ محمدحسن نجفی، صاحب کتاب جواهر الکلام، محمدابراهیم کرباسی، شیخ احمد احسایی و سید عبدالله شبر هستند (کاشفالغطاء، بیتا د: 1).
از کاشفالغطاء آثار مختلفی بر جای مانده است، از جمله: کشف الغطاء عن مبهمات شریعه الغرا، مختصر کشف الغطاء، بغیه الطالب فی معرفه مفروض و الواجب، مشکاه المصابیح، کشف الغطاء عن معایب میرزا محمّد عدوّ العلما، مناسک الحج، الحقّ المبین فی تصویب المجتهدین و تخطئه جهّال الاخباریین، إثبات الفرقه الناجیه، منهج الرشاد لمن أراد السداد و ... (همان: 3-4).
کشف الغطاء مهمترین اثر اوست که آن را به فتحعلی شاه قاجار اهدا کرده است. از محقق خوانساری نقل شده که وی کتاب کشف الغطاء را در بعضی از سفرهایش نوشته است و غیر از قواعد علامه حلی نزد او کتابی نبوده است (امین، 1406: 4/104).
فعالیتهای کاشفالغطاء الف. مبارزه با اخباریگری: وی برای روشن ساختن مرزهای بین اخباریان و اصولیان کتاب الحق المبین فی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین را مینویسد و در آن به تبیین موارد اختلافی بین مجتهدان و اخباریان، مانند جواز رجوع به ظاهر قرآن، میپردازد و حق را به مجتهدان میدهد. به نظر وی، دیدگاه اخباریان در بسیاری از این موارد شبیه انکار ضروری عقل و دین است (کاشفالغطاء، 1319: 3). وی در همین کتاب حکایت جزیره خضرا را از معایب اخباریها شمرده و فرموده اخباریها این حکایت را از کتبی نقل کردهاند که قصهسرایان وضع کردهاند (همان: 87).
یکی دیگر از کارهای شیخ جعفر در مبارزه با اخباریگری، مقابله با میرزا محمد اخباری است. این شخص از بزرگترین مخالفان مجتهدان بوده است؛ شیخ جعفر در کتاب کشف الغطاء عن معایب میرزا محمّد عدوّ العلماء به توهینها و لعنهای او اشاره میکند. وی در آن کتاب بسیار میرزا محمد را تخطئه و سرزنش میکند و او را کذاب، افترازننده و بیعقل و بیدین، بیحیا و ... معرفی میکند. علامه سید محسن امین در اعیان الشیعه بخشی از این رساله را به نقل از روضات الجنات آورده است (امین، 1406: 4/101-102).
در پی تندرویهای میرزا محمد، عدهای از علما، از جمله شیخ موسی فرزند شیخ جعفر و سید عبدالله شبر و سید محمد مجاهد، در جلسهای فتوا به قتل او دادند. وی در جریانی به دست مردم کشته شد (بهشتی، 1390: 168).
ب. مبارزه با وهابیت: ایشان در جریان مبارزه با وهابیت، کتاب منهج الرشاد لمن اراد السداد را در جواب به نامه عبدالعزیز پادشاه سعودی در 1210 ه.ق. نگاشت. با توجه به متن کتاب منهج الرشاد میتوان به محتوای نامه پی برد. عبدالعزیز در این نامه به مواردی چون استغاثه، سوگند و توسل به غیرخدا، قربانی، نذر برای غیرخدا، طلب شفاعت از غیرخدا و زیارت قبور اشاره میکند و آنها را وجوه کفر و شرک شیعیان میداند. کاشفالغطاء در آن کتاب با استناد به روایاتی از اهل سنت جواز این امور را ثابت میکند. وی نخستین کسی است که در تشیع در نقد وهابیت کتاب نوشته است و قبل از وی سلیمان بن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبد الوهاب، عقاید برادرش را نقد کرد (امین، 1406: 4/110).
ج. مبارزه با صوفیگری: از دیگر اقدامات وی، مبارزه با صوفیگری است و آن هنگامی است که صوفیها در شهر خوی تبلیغات میکردند. کاشفالغطاء با نوشتن نامهای به مردم آنجا آنها را کرد، که این نامه چاپ شده است (کاشفالغطاء، 1414: 34). وی در کتاب کشف الغطاء، همه اقسام متصوفه را جزو متشبثین به اسلام میداند؛ «المُتشبّثین بالإسلام، الداخلین فی مبناه، الخارجین عن معناه»؛ یعنی کسانی که داخل در مبنای اسلام هستند ولی از معنای آن خارج هستند (همو، 1422: 4/363).
به نظر وی، علت تشبث متصوفه این است که اینها به شهادتین و معاد اقرار دارند ولی باورهایشان با حقیقت اسلام منافات دارد. وی متصوفه را همردیف غلات، مفوضه و ... قرار میدهد و معتقد است متشبثین کافر هستند و بر این اساس قتلشان جایز است (همان: 4/332؛ 4/224).
- توحید و خداشناسی کاشفالغطاء در استدلال برای اثبات خداوند و وحدانیتش به بیان نشانههایی از شب و روز، باران و مانند آن میپردازد و ویژگیهای انسان و مراحل پیدایش آن را به تفصیل بیان میکند. او در بغیه الطالب بیان میکند که تغییر و تحول موجودات دلیل بر حدوث آنان و نیازمندیشان به واجبالوجود بالذات است. به اعتقاد وی، نظر به موجودات و مخلوقات الاهی برای معرفت خدا و صفات او کفایت میکند (همو، بیتا الف: 3). این استدلال همان برهان انّی است که از معلول به علت برای اثبات صانع استفاده میشود.
توحید بنا بر تعریف وی عبارت است از: «بمعنى أن یعرف أنّ اللّه تعالى واحد فی الربوبیّة، و لا شریک له فی المعبودیّة، و یتبعه النظر فی الصفات من الثبوتیّات و السلبیّات»؛ یعنی شناختن وحدانیت خدا در ربوبیت و پرستش او و همچنین معرفت به صفات سلبی و ثبوتی برای خداوند.
- صفات جمال[iii] کاشفالغطاء هشت صفت ثبوتی را، که متکلمان برای خدا بیان کردهاند، ذکر میکند: قدرت و اختیار، علم، حیات، اراده و کراهت، ادراک، قدیم ازلی و باقی سرمدی، متکلم و صدق. او در بغیه الطالب علم، قدرت، حیات، قدیم ازلی و باقی سرمدی را از صفات ذات میداند که عین ذات هستند (همان).
وی درباره صفت ادراک میگوید: «خداوند مدرک مدرکات است. چون مدرکات نزد او منکشف است و ادارک علم خاصی است که قرآن و سنت بر آن دلالت دارد»؛ و در بغیه الطالب میگوید:
به مقتضای ثبوت علم ذاتی الاهی به همه کیفیتها، صفت ادراک برای خداوند ثابت میشود و ادراک علمی است که به نحو انکشاف خاص و بدون دخالت داشتن جوارحی که مقتضی حدوثاند، صورت میگیرد. بنابراین، میتوان خدا را به سمیع و بصیر و مانند آن وصف کرد و به همین جهت در مورد خدا «عینالله» گفته شده است (همان).
با این توضیح کاشفالغطاء درباره صفت ادراک میتوان گفت که در نظر وی خدا سمیع و بصیر است؛ یعنی خداوند عالم به مبصرات و مسموعات است.
همچنین در معنای قدیم ازلی و ابدی (سرمدی) مینویسد: «قدیم أزلیّ، لم یُسبق بعدم أصلی و إلا لم یکن قادرا بل مقدوراً علیه، مع أنّ مقتضى الذات لا یجوّز الاختلافات بالنسبه إلیه»؛ یعنی قدیم ازلی است، چون مسبوق به عدم اصلی نیست و اگر مسبوق به عدم باشد قادر نیست و مقدور خواهد بود. علاوه بر این، مقتضی ذات این است که اختلافات را نسبت به خودش اجازه ندهد. چون اگر او حادث باشد در عین اینکه قادر است مقدور هم هست و این محال است که ذات هم قادر باشد و هم مقدور. «أبدی سرمدیّ، إذ مقتضى القِدم عدم إمکان العدم؛ و قد تقرّر فی العقول أنّ معلول الذات لا یحول و لا یزول، و لا یمکن استناده إلى العلل الخارجات؛ لأنّ ذلک ملزوم لحدوث الذات»؛ یعنی ابدی و سرمدی است چون قدیم بودن مقتضی آن است که عدم در آن راه نیابد و حکما استدلال میکنند که معلول ذات تغییر نمیکند و از بین نمیرود و به علتهای خارج از ذات استناد داده نمیشود. چون این امور سبب حدوث در ذات میشود. یعنی قدیم بودن ذاتی خداوند است و ذاتی شیء تغییر نمیکند و علت نمیخواهد (الذاتی لایعلل و لایتغیر)؛ چون علت داشتن و تغییر کردن، سبب حدوث در ذات خداوند میشود.
بدینترتیب میتوان گفت وی ازلیت و ابدیت را یک صفت میداند و ابدیت را متوقف بر ازلیت میکند. ازلی بودن هم متوقف بر این است که حقیقت عدم در آن راه نیابد و آنچه عدم در آن راه ندارد، وجود است. کاشفالغطاء خداوند را واجبالوجود بالذات[iv] میداند و واجب بالذات یعنی حقیقت مطلقهای که وجود و هستی برای او ضرورت دارد و محال است از او جدا شود و عدم در آن راه پیدا کند؛ چه این عدم سابق باشد و چه لاحق. بنابراین واجبالوجود به معنای صحیح با قدیم بودن و سرمدی بودن همراه است.
به کاشفالغطاء در مورد این جملهاش که فرموده: «و قد تقرر فی العقول معلول الذات لا یحول و لا یزول» اشکال شده که چرا ایشان در مورد خداوند تعبیر معلول ذات به کار میبرد، در حالی که خداوند علت است. ملا احمد نراقی[v] به این اشکال چنین پاسخ میدهد:
مخفى نماند که نظر شیخ جلیل آن است که کلام قوم متّفق بر این است که وجود حق سبحانه و تعالى، مقتضاى ذات مقدّس اوست، و همچنین حیات و بقاى او و علم او، و لازم این آن است که ذات او مقتضاى ذات اوست، و معناى مقتضى و معلول یکى است، پس هر گاه توان گفت که وجود حقّ سبحانه و تعالى که عین ذات اوست مقتضاى ذات است، چرا نتوان گفت که معلول ذات است؟ و چه تفاوت میان این دو کلام است؟ بلکه مىگویند که: ذات حقتعالى بذاته علّت وجود اوست، و هر گاه اطلاق علیّت ذات از براى وجود جایز است ضررى در اطلاق معلولیّت وجود از براى ذات نخواهد بود. و اگر گفته شود که مراد از مقتضى و علیّت نه معناى متعارف است که ذات ایجاد وجود کرده یا ایجاد علم نمود و امثال اینها، بلکه مراد این است که واجب در وجود و علم او و حیات او و غیر اینها احتیاج به غیر نداشت، یا معناى دیگر، باید همین معنا را نیز از معلولیّت از براى ذات اراده کرد (نراقی، 1422: 149-150).
- صفات جلال کاشفالغطاء در بغیه الطالب بیان میکند که لازمه قدیم بودن الاهی این است که آنچه مقتضی حدوث است مثل جسمیت، عرضیت، ضدیت، مثلیت، رؤیت، اتحاد و حلول و ... از او نفی شود و لازمه عمومیت قدرت الاهی این است که شریکی برای او نباشد. ثبوت شریک یعنی ثبوت قدرتی در کنار قدرت خدا و این با عمومیت قدرت که همه را تحت قدرت دارد، نمیسازد (کاشفالغطاء، بیتا الف: 3).
وی در نفی شریک از خداوند در عقائد الجعفریه میگوید: «و ثبوت الشریک یستلزم فساد النظام، و عدم ثبوت علّیّه الوجود له على وجه التمام». این کلام ایشان را میتوان به دو صورت معنا کرد: اول اینکه وجود را علت تامه معنا کنیم، یعنی اگر شریکی برای وجود باشد وجود دیگر علت تامه نخواهد بود. زیرا این شریک یا یک امر عدمی است یا یک امر وجودی؛ امر عدمی که محال است، امر وجودی هم یا وجودش از خودش است یا از غیر خودش، در صورت اول که دو تا واجبالوجود ثابت میشود. چون دو علت تامه خواهد بود و این محال است؛ در صورت دوم که این وجود، علتش وجود دیگری باشد که در این صورت وجود اول علت تامه خواهد بود و شریکی نمیتواند اثبات شود. دوم اینکه مراد از وجود را وجود مخلوقات تفسیر کنیم؛ یعنی خداوند در صورت داشتن شریک، علت تامه مخلوقات و نظام هستی نخواهد بود.
- نبوت
به نظر کاشفالغطاء، واجب است هر کس پیامبر زمان خود را بشناسد. زیرا رساندن احکام و شناختن حلال و حرام توسط نبی انجام میشود. او واسطه بین بندگان با خداوند است و با اطاعتش به مقصود میرسند.
همچنین چون بر خدا واجب است بندگان را به صلاح نزدیک کند و از فساد دور کند، صحیح نیست که صداهایی را ایجاد کند و از این طریق وحی را به گوش مردم برساند و آنان را هدایت کند، زیرا احتمالات زیادی برای اصوات وجود دارد، مثل اینکه احتمال دارد صداها از طرف جنیان باشد. بنابراین، اطمینان از طرف خدا بودن برای آنان حاصل نمیشود. اما اینکه به جای انسان، جن یا ملک فرستاده شود این هم درست نیست. زیرا مردم به آنان اعتماد نمیکنند. در بغیه الطالب دلیل دیگری را بر وجوب بعثت انبیا ذکر میکند، به این صورت که عالم نباید از حجت خالی باشد تا بندگان بهانهای نداشته باشند (همان: 4).
دلیل عصمت پیامبر این است که اگر وی خطا کند، اعتمادی به اخبار ایشان و وعده و وعید او نیست. در این صورت هدف از بعثت منتفی میشود. به اعتقاد وی، همین مقدار در معرفت به عصمت کافی است. همچنین، معرفت بر انبیای گذشته واجب نیست، بلکه همین که شخص بداند انبیایی در گذشته دعوت کردهاند و دینشان پایان یافته، کافی است. به علاوه، در معرفت به نبی، لازم نیست انساب وی، زنان و فرزندانش و مواردی از این قبیل را بدانیم.
وی با بیان اینکه حضرت محمد (ص) نبی حق و ارسالشده از طرف خداوند است و انبیای گذشته به وجود او بشارت دادهاند پیامبر اسلام را علت ایجاد خلقت میداند و معتقد است خداوند از نور وجود او همه انوار را خلق کرده است و او را از همه معاصی و ناپاکیها دور نگاه داشته است.
- معجزات پیامبر اسلام کاشفالغطاء معتقد است از پیامبر اسلام معجزات زیادی صادر شده که قابل حصر و نوشتن نیست. لذا برخی از معجزات ایشان، چون خبر غیبی از اهل بیت و نام آنان، شقالقمر، سخن گفتن با مردگان، خبر در مورد کشته شدن عمار به دست گروه ستمکار، جریان کربلا، سقیفه و غیره را ذکر میکند و معتقد است قرآن کریم، که معجزه جاوید اوست، بر نبوت ایشان کافی است. وی در کتاب کشف الغطاء بحث مبسوطی درباره قرآن و احکام آن دارد و در مورد اعجاز قرآن قول به صرفه در سورههای کوچک را بعید نمیداند (همو، 1422: 3/450-451).
در نظر او، زیاده و نقصانی در قرآن وجود ندارد و همچنین قرآن افضل از پیامبر و اوصیای ایشان نیست؛ اگرچه تکریم قرآن بر آنان واجب است. وی مقایسهای بین تورات یهودیان و اناجیل اربعه مسیحیان (مرقس، یوحنا، متی، لوقا) میکند تا برتری قرآن را بر آن کتب نشان دهد. از اینرو به اشکالات موجود در آنها اشاره میکند. مثلاً در تورات افعال قبیح به خداوند نسبت دادهاند و خلاف شأن انبیا در آنها وجود دارد، که کاشفالغطاء نمونههایی از آنها را از تورات ذکر میکند. در اناجیل اربعه هم اخبار متضاد وجود دارد که وی به نمونههایی از آن تضادها، مثل نسب حضرت مسیح (ع) که در انجیل متی و لوقا متفاوت ذکر شده، اشاره میکند (همان: 4/317-325).
ایشان بر آن است که از میان مصحف ابنمسعود، مصحف حضرت علی (ع)، مصحف ابی و مصحف عثمان، آنچه امروزه از قرآن در دست ماست مصحف عثمان است که از زمان صدور قرآن و در زمان خلفا و ائمه تا امروز دست به دست به ما رسیده است (همو، بیتا ب: 382-383). در غایه المامول به تفصیل بحثی را در خصوص قرآن مطرح کرده، مسئله نقصان قرآن و روایات آن را بررسی، و ورود نقصان به قرآن را رد میکند.
معاد جسمانی به اعتقاد کاشفالغطاء، خداوند بدنها را بعد از خراب شدن و خاک شدن به همان هیئت اولی برمیگرداند و روح انسان نیز بعد از آنکه از بدن جدا شد، دوباره به همان صورت که بود، به بدن حلول میکند و به آن ضمیمه میشود. وی علم به این مطلب را واجب میداند: «و یجب العلم بأنّه تعالى یعید الأبدان بعد الخراب، و یرجع هیئتها الأُولى بعد أن صارت إلى التراب، و یحلّ بها الأرواح على نحو ما کانت، و یضمّها إلیها بعد ما انفصلت و بانت».
همچنین سه دلیل بر ضرورت معاد ذکر میکند:
اگر معاد نباشد نیکوکاران و بدکاران مساوی خواهند بود و ظلمهایی که به بندگان شده است و خونهای ریختهشده آنان به هدر میرود، در این صورت ارسال رسل بیفایده خواهد بود. لطف خداوند تمام نمیشود، چون آنچه موجب لطف الاهی است مانع از تمام شدن آن است و عقل محال میداند که لطف خداوند به این جهان زودگذر اختصاص داشته باشد. اگر معاد نبود وعده و وعید، تهدید و تشویق نیکو نبود و افضل انبیا با شقیترین اشقیا در فضیلت یکسان بود. کاشفالغطاء بعد از دلیل عقلی دلایل نقلی از آیات و روایات را بر اثبات معاد کافی میداند، همانگونه که شواهد زیادی بر اثبات معاد در کراماتی از قبیل زنده شدن مردگان و اخبار آنان از آنچه دیدهاند و آنچه اولیا به هنگام مرگ دیدهاند وجود دارد.
وی آنچه واجب میداند، معرفت به اصل معاد و محاسبه بر ثواب و عقاب است. معرفت به جزئیات معاد و معارفی که نیاز به تحقیق دقیق دارد از قبیل اینکه «آیا معاد فقط برای انسان است یا نه؟»، «آیا روح مثل جسم معدوم میشود یا نه؟»، «آیا میزان معنوی است یا نه؟»، «آیا صراط جسمی است یا نه؟»، و ... لازم نیست. البته وی جسمانی بودن صراط و میزان را معتبر میداند و معتقد است چه بسا اعتقاد به آن، جهت عمل به اخبار واجب باشد.
عدل تعریف وی از عدل این است که عدل یعنی اینکه خدا ظلم نمیکند و از قضایش و حکمتش تخلف نمیکند. نیکان را جزای خیر میدهد و به اندازه گناه گناهکاران، آنان را عقاب میکند. کاشفالغطاء برای اثبات عدل الاهی، به غنای خداوند از ظلم و عدم نیاز خدا به آن و منزه بودنش از انجام فعل قبیح، استدلال کرده است. علاوه بر این، قرآن امر به عدل کرده و از ظلم نهی فرموده است و ظالمان را مکرراً لعن کرده و آنها را از قابلیت دخول در اوصیا و مرسلین خارج کرده است و شاهد آن این آیه «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» (بقره: 124) است.
به نظر وی، عدل الاهی از اولین درجات لطف است که بعد از آن مراتب رحمت و فضل الاهی قرار میگیرد.[vi] وی همین مقدار از اعتقاد را کافی میداند و پرداختن به جزئیات مثل میزان ثواب و جزاء و مانند آن را لازم نمیداند.
امامت
- دلایل عقلی امامت از نگاه کاشفالغطاء
عقل دلالت به وجود مبین برای احکام میکند، همچنانکه دلالت به وجود مؤسس حرام و حلال میکند. چون مؤسس بدون مبین و مبین بدون مؤسس، سبب جهل (برای بندگان) میشود و هر دو در این جهت مساوی هستند. همچنین تعداد زیادی از آیات و روایات مجمل و نیز متشابهات زیاد در آیات قرآن وجود دارد که نیاز به مبین و مفسر دارد.
از نظر عقلی جایز نیست کسی بین مردم نباشد و آنها را انذار ندهد. چون در صورت نبودن منذر بهانهای برای انجام معاصی برای آنان وجود دارد و عقاب بدون بیان قبیح است.
کاشفالغطاء دلیلی را که هشام بن حکم در مناظرهای بر ضرورت وجود امام اقامه کرده است، برای اثبات امام در همه زمانها کافی میداند. در آن روایت هشام استدلال میکند که همانگونه که بدن قلبی دارد و حواس را کنترل میکند و مانع خطای آنها میشود مردم هم نیاز به امامی دارند تا حق را از باطل برای آنها مشخص کند. ایشان به «روایت من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه» و روایت ثقلین بر وجود مستمر امام نیز استدلال میکند و بیان میکند که وقتی ثابت شد که زمین نباید از حجت خالی باشد و پیامبری هم نمیآید وجود امام به عنوان حجت ثابت میشود. وی در بغیه الطالب در اثبات اینکه امامت باید از اصول دین باشد به حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه» استناد میکند (کاشفالغطاء، بیتا ب: 6).
- امامت: انتصابی یا انتخابی؟ ایشان معتقد است دو قول در مورد امامان وجود دارد و سومی هم ندارد؛ یکی نصب از طرف خدا و دیگری انتخاب توسط مردم که قول دوم باطل است. چون اولاًَ عقلا قول دوم را نمیپذیرند. زیرا محال است که شارع این چنین امر خطیری را به مردم بسپارد، در حالی که حتی امر مستحبات را هم به آنان نسپرده است. همچنین این واگذاری امر امامت به مردم موجب درگیری و اختلاف شدید میشود، چنانکه شد و فاجعه بزرگی صورت گرفت و امامت امت به دیگران سپرده شد.
ثانیاً چگونه ممکن است پیامبری که به موارد ریزی چون لباس و کفن و قبر و ... وصیت میکند، چنین امر خطیری را به مردم واگذار کند. بر این اساس، وقتی قول به اختیار رد شد، طریقه نصب ائمه دوازدهگانه از طرف خداوند تعیین میشود.
- معنا و متعلق ایمان کاشفالغطاء از جمله افرادی است که معتقد است عمل در حقیقتِ ایمان داخل نیست و آیاتی از قرآن نظیر «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» عمل را قسیم ایمان قرار داده است و آن را داخل در معنای ایمان نکرده است (همو، بیتا ج: 196). وی در کشف الغطاء بین ایمان و اسلام فرق میگذارد و ایمان را علاوه بر سه اصل اعتقادی اسلام (توحید، نبوت، معاد) مشتمل بر امامت و عدل نیز میداند[vii] (همو، 1422: 1/292).
بر این اساس، وی سه معنا برای ایمان ذکر میکند:
معنای اول: تصدیق خدا و رسولش به قلب و زبان. قسیم این معنا و در واقع نقطه مقابل آن عبارت است از اسلام به صورت اظهار شهادتی (اقرار زبانی)؛ ثمره این اسلام آن است که جان و مالشان محفوظ میماند. این آیه قرآن بر ایمان به معنای نخست دلالت دارد: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا ولکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا» (حجرات: 14).
معنای دوم: تصدیق خدا و رسولش به قلب و زبان همراه با تصدیق ولایت امامان دوازدهگانه که ایمان به این دسته اختصاص دارد و از میان هفتاد و سه فرقه این گروه فرقه ناجیه است که از خلود در آتش نجات یافته است.
معنای سوم: همان معنای دوم به همراه انجام واجبات و ترک محرمات که صاحب این ایمان در آتش داخل نمیشود و ایمان در برخی روایات مستفیض مثل «الصبر نصف الایمان» بر این معناست (کاشفالغطاء، بیتا ج: 196).
بنا بر تعریف وی، میتوان گفت نقطه مقابل مؤمن در معنای اول کافر اسلامی است. زیرا در اینجا مؤمن، مسلمانی است که در زبان و قلب خدا و رسول را تصدیق کرده است، اما مسلمانی که فقط اقرار زبانی کرده است اگرچه در ظاهر مسلمان است اما در حقیقت کافر است و استعمال مسلمان بر او مجازی است، همانگونه که استعمال مؤمن بر مسلمان بدون ولایت مجازی است. شاهد این سخن بیان خود کاشفالغطاء در بغیه الطالب است که منکر عدل و امامت را مسلمان میداند نه مؤمن. در معنای دوم، نقطه مقابل مؤمن، کافر ایمانی است و در معنای سوم، نقطه مقابل مؤمن، فاسق (مؤمن بدون عمل) است.
- کافر و اقسام آن کاشفالغطاء در بحث نجاسات، کافر را به کافر به ذات (کافر ذاتی) و کافر به طریق استلزام (کافر استلزامی) تقسیم میکند. کافر به ذات، کافر به خدا و نبی و معاد، غلات، ساب نبی و ائمه و ... است و کافر به طریق استلزام مثل منکر ضرروی دین و متواترات است که از پیامبر رسیده، مثل قائل شدن به ارجاء، جبر و تفویض، قدم عالم، قدم مجردات، وعد و وعید، وحدت وجود یا موجود، حلول و اتحاد، کلام نفسی؛ و منکر امامت که مستلزم انکار نبوت است (همو، 1422: 2/355-356).
ایشان در کشف الغطاء در یک جا سیزده قسم برای کفر ذکر کرده است که عبارتاند از: کفر انکار، کفر شرک، کفر شک، کفر هتک حرمت دین، کفر سب، کفر نصب، کفر جحود، کفر نفاق، کفر عناد، کفر نعمت، کفر انکار ضروری، کفر برائت، کفر ادعا. به نظر وی، کفر سب و نصب را میتوان داخل در کفر هتک حرمت دانست. اگرچه وی در آنجا همه اقسام را توضیح نمیدهد، ولی همه اقسام کافر را در حکمِ نجاست، عدم ولایت بر مسلم، عدم جواز ازدواج با آنان و ارث نبردن از مسلمان، مشترک میداند (همان: 1/291). وی در کتاب جهاد نیز، نُه قسم برای کافر ذکر میکند که از این سیزده قسم فوق کفر برائت، ادعا، سب و عناد را ذکر نکرده است. بعد از آن ذکر میکند که همه اقسام کفر، در کفر ایمانی، که متعلق به نبی و عترتش است، جاری میشود (همان: 4/329-331).
کاشفالغطاء در کتاب دلیل الانسداد برای کافر ده قسم ذکر میکند و کفر اسناد خلق به غیرخدا را به عنوان یکی از اقسام مطرح کرده است و نامی از کفر سب، نصب، ادعا و برائت مطرح نکرده است. وی در این کتاب کفر را به کفر صغیر و کبیر تقسیم میکند. در کفر صغیر شخص از اسم اسلام خارج نمیشود، به خلاف کفر کبیر که شخص بدون شک از اسلام خارج میشود. به گفته وی تمامى گناهان بزرگ، مسلمان را از آیین اسلام بیرون نمىبرد، زیرا گناه حتى در آغاز اسلام همواره بوده است و به همین سبب حدود و تعزیرات نهاده شد و احکام در گذر زمان به اجرا درآمد و بر بسیارى از گناهان، نام کفر نهاده شده است تا بزرگى آن دانسته، و از آن پروا داده شود و آدمى آگاهى یابد که این گناهان بازخواستى هماننده کفر خواهند داشت و اگر تمامى گناهانى که نام کفر بر آن نهاده شده است، آدمى را کافر مىگرداند، جز گروه اندکى از مردم، کسی رستگار نمىشد. بنابراین وی متذکر میشود که نهادن نام کفر بر گناهان براى بزرگ دانستن آنهاست و ممکن است مراد آن باشد که این گناهان در نهایت به کفر مىانجامند، همانگونه که در حدیث آمده است: «همانا در قلب مؤمن، نقطهاى سفید است، پس هر گاه خداى را فرمان نبرد، کنارى از آن به سیاهى گراید و همینگونه تا به تمامت سیاه شود و چنین کسى، همان است که خداى بر دل او مهر نهاده است». به نظر کاشف الغطاء، کمتر گناهى است که اطلاق نام کفر بر آن نشده باشد و اگر وهابیون به نام کفر بسنده کنند در این صورت براى حدود و تعزیرات جایى نمىماند بلکه حکم به ارتداد و کفر بندگان لازم مىآید و از مردگان و زندگان جز اندکی رستگار نمیشوند و سیره رسول خدا (ص)، صحابیان، تابعان و تابعان تابعان، در رفتار با مردم اکتفا به شهادتین است. از جمله سخنانى که گواه آن است واژۀ «کفر» در کلام شارع بر بسیارى از گناهان اطلاق مىشود، این روایت انس از پیامبر (ص) است که فرمود: «لا دین لمن لا عهد له»؛ هر که پیمان نپاید، دین ندارد (همو، 1414: 78-82).
ایشان بعضی اقسام کفر را اینگونه تعریف میکند، اگرچه تعریفی برای کفر ادعا و برائت نکرده است.
کفر انکار: انکار وجود خدا، اثبات غیرخدا برای خدایی، انکار معاد و نبوت پیامبر.
کفر شرک: اثبات شریک برای خدا و پیامبر.
کفر شک: شک در یکی از اصول اسلام نظیر توحید، نبوت و معاد.
کفر هتک: این کفر به سبب هتک حرمت دین ایجاد میشود، مانند بول کردن بر قرآن یا کعبه یا سب پیامبر اسلام.
کفر جحود: انکار زبانی اصول اسلام در صورتی که قلباً به آنها اعتقاد دارد و آیه «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُم» (نمل: 14) بر این نوع کفر دلالت دارد.
کفر نفاق: این کفر عکس قبلی است در این نوع کفر شخص اقرار لسانی دارد، ولی اعتقاد قلبی ندارد و آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنین» (بقره: 8) بر آن دلالت دارد.
کفر عناد: در این کفر، شخص اعتقاد قلبی و لسانی دارد، اما جری شده است و خود را تحت فرمان الاهی نمیداند، مانند ابلیس و یا بنا بر تعریف کشف الغطاء، قصد نابودی اصلی از اصول اسلام را دارد.
کفر نعمت: در این قسم فرد نعمتهای الاهی را حقیر و ناچیز میبیند و خود را به گونهای میبیند که اصلاً داخل در نعمتهای الاهی نیست.
در مجموع کاشفالغطاء کافر ایمانی و اسلامی را از هم تفکیک میکند. بین کافر ایمانی (اعتقادی) و کافر اسلامی (فقهی) رابطه عموم و خصوص مطلق است. یعنی هر کافر اسلامی کافر ایمانی است، اما هر کافر ایمانی کافر اسلامی نیست. البته در کافر اسلامی و کافر ایمانی تفاوتهایی در احکامشان وجود دارد که مبتنی بر تقسیمبندیهای کاشفالغطاء است. مثلاً کافر اسلامی همگیشان نجس هستند، اما در مباح بودن خون، همگیشان خونشان مباح نیست و یا مثلاً کافر ایمانی (غیرشیعه) هیچ کدام خونشان مباح نیست، اما در احکام دیگر تفاوتهایی با مؤمن (شیعه) دارند مثلاً وضویشان صحیح نیست. به نظر کاشفالغطاء، شیعه عامل داخل جهنم نمیشود و شیعه غیرعامل خالد در جهنم نیست. در مورد غیرشیعه هم دخولشان در آتش اجمالاً ثابت است.[viii]
- تفکیک اصول اسلام و ایمان به کاشفالغطاء اشکال شده است که چرا در بحث معاد، در کتاب عقائد الجعفریه، عدل و امامت را در کنار اصول اسلام (توحید، نبوت و معاد) قرار نمیدهد و آن را داخل در اصول ایمان میداند؟ ملا احمد نراقی اشکال را به همراه جوابش چنین نقل میکند:
أقول: استبعادى که شده از آن است که تخصیص ثلاثۀ اولى به اصول اسلام داده شده، و اخراج عدل و امامت از اصول اسلام و ادخال آنها در اصول ایمان، و مخفى نماند که اصول دین یک مرتبه در مقابل فروع اطلاق مىشود، و در این صورت شکّى نیست که عدل و امامت داخل اصول است و مدخلیّتى به فروع ندارد، و در این وقت مراد از اصول دین اعمّ از اصول مذهب است، و اعمّ از ضرورى و غیرضرورى است، و از این باب است که بسیارى از مسائل اعتقادیّه نه خلافیّه را از اصول مىگیرند، همچنان که در موضع خود بیان شده. و یک مرتبۀ دیگر اصول دین در مقابل اصول مذهب ذکر مىشود که مراد از اوّل اصول اسلام باشد، و مراد از ثانى اصول ایمان. و در این وقت مىگوییم که: از براى عدل دو معنا است، یکى مقابل ظلم صریح که انکار آن تصریح به ظالم بودن خداى تعالى باشد بر بندگان، و یکى دیگر مقابل ظلم التزامى که انکار آن مستلزم ظلم باشد، مثل اینکه به مسئلهاى قائل شود که لازم او ظلم باشد نه صریح. و ظاهر آن است که شکى نیست که عدل به معناى اوّل از اصول اسلام است، و امّا عدل به معناى ثانی از اصول اسلام نیست، بلکه از اصول ایمان است، و از این جهت است که امامیّه و معتزله را عدلیّه مىگویند در مقابل اشاعره، و چنانچه انکار عدل به این معنا مطلقاً موجب کفر و خروج از اسلام بودى باید ائمّۀ طاهرین و جمیع علماى سابقین و لاحقین معظم اهل سنّت را که اشاعره هستند از اهل اسلام نشمرند، و با ایشان معاملۀ کفّار نمایند. بلى هر گاه کسى انکار عدل به معنای دوم را نماید با وجود اینکه به فساد آن برخورد و لزوم ظلم را بفهمد، ظاهر آن است که خارج از اسلام باشد. و همچنین از براى امامت دو معنا است، یکى امامت فیالجمله، به معناى اینکه از براى خاتمالانبیاء خلیفه بوده است من غیر تعیین شخص، و ظاهر این است که امامت به این معنا از ضرورى دین اسلام باشد. و دوم: به معناى امامت حقّه که خلافت بلافصل حضرت امیرالمؤمنین (ع) و بعد اولاد مطهّرین او به ترتیب معیّن تا قائم آل محمّد (ص). و شک نیست که امامت به این معنا از اصول ایمان است نه اسلام، و از این جهت است که حکم نمىکنیم به خروج غیرشیعۀ اثناعشریّه از طوایف مسلمین از دایرۀ اسلام. و نظر جناب شیخ سلّمهالله در عدل و امامت به معناى دوم است، و نظر آن که آنها را از اصول دین شمرده به معنا اوّل است و دور نیست که نظر مشهور هم به معناى دوم باشد، و مراد از اصول دین مقابل فروع باشد، پس در دو صورت قول شیخ با آنچه مشهور است متّحد است، و فرقى نیست، و استبعاد راه ندارد (نراقی، 1422: 2/151-152).
این جواب نراقی در صورتی است که کسی تفکیک بین اصول ایمان و اسلام کرده باشد، اما اگر کسی این تفکیک را نکرده باشد، بنا به گفته خود نراقی امامت و عدل از اصول اسلام است (همان: 2/146) و کاشفالغطاء این تفکیک را کرده است.
تفکیک بین اصول اسلام و ایمان و یکی دانستن اصول دین با اصول ایمان را احتمالاً کاشفالغطاء از استاد خود وحید بهبهانی اقتباس کرده است؛ وحید بهبهانی در ابتدای رساله خطی اصول دین مینویسد:
امّا بعد، بدان که اصول دین پنج است: اول- توحید، دوم- عدل، سوم- نبوت، چهارم- امامت، پنجم- معاد. و اینها را اصول دین گویند به جهت آنکه، هر که معرفت یکی از اینها را نداشته باشد، دین ندارد اصلاً، و ایمان ندارد مطلقاً، و کافر است به این معنا که از جمله مؤمنین محسوب نیست، اگرچه معامله مسلمین با او بشود. و امّا اگر انکار یکی از آنها نماید: اگر انکار توحید یا نبوت یا معاد نماید، کافری است که هیچ معامله مسلم با او نشود مثل، مشرکین و یهود و نصاری و گبران و امثال ایشان؛ و اگر انکار عدل یا امامت نماید کافری است به کفر مقابل ایمان، که معامله مؤمن و شیعه با او نشود، مثل سنی و زیدی و امثال ایشان».[ix]
وحید بهبهانی، در کتاب مصابیح الظلام، در تعریف ایمان مینویسد: «الإیمان هو الاعتقاد باصول الدین الخمسه بالدلیل لا بالتقلید عند علمائنا إلّا شاذّا منهم» (بهبهانی، 1424: 1/427).
نتیجهگیری شیخ جعفر کاشفالغطاء در مسائل کلامی به دو رویکرد عقل و نقل توجه دارد و در پارهای از مسائل کلامی چون معاد رویکرد نقلی را بر رویکرد عقلی ترجیح میدهد و بر مبنای آن به جسمانی بودن صراط و میزان حکم میکند. ایشان ایمان را معرفت قلبی و اقرار لسانی میداند و اصول اسلام را توحید و نبوت و معاد میداند و معتقد است علاوه بر این سه اصل، عدل و امامت نیز به اصول ایمان اضافه میشود و آنچه سبب نجات است اصول ایمان است نه اسلام.
وی قول صرفه را اجمالاً در مورد قرآن پذیرفته است و قرآن کنونی را همان قرآن زمان ائمه میداند. نگاه فقهی این فقیه امامی باعث شده است وی معرفت اجمالی را در مسائل اعتقادی کافی بداند و در کیفیت اعتقاد سخن بگوید و در بعضی از مسائل مانند معاد جسمانی حکم به اعتقاد وجوبی کند. در واقع وی اشاره دارد که با چه میزان معرفت مکلف تکلیف اعتقادی را انجام داده و از عهده آن برآمده است، چنانکه در مسئله عدل و خداشناسی به آن اشاره شد.
[i]. دو نسخه خطی کتاب عقائد الجعفریه را از مؤسسه کاشفالغطاء به شماره 938 و 1548، نشان میدهد این کتاب در ابتدا به صورت رسالهای مستقل بوده و بعداً در ابتدای کتاب کشف الغطاء آورده شده است؛ همانگونه که برخی دیگر از مباحث این کتاب بدین شکل بوده و از آنها رسالههایی مستقل وجود دارد. کاشفالغطاء در مقدمه این دو نسخه هدف از تألیف کتاب را چنین ذکر میکند: «برخی از دوستان باتقوا و صالح با تشویق و اصرار از من درخواست کردند برای آنها رسالهای مشتمل بر مهمات امور دینی و فرائض شریعت حنیف از اصولی که ایمان بر آن متوقف است و فروعی که وسیلهای است برای بقای در بهشت برای آنها بنویسم و من نیز خواسته آنها را اجابت کردم و نام این رساله را العقائد الجعفریه فی اثبات مذهب الاثنی عشریه گذاشتم». در پایان نسخه 1548 آمده است: «تمت الرساله یوم الثلاثا سادس عشر فی شهر شعبان سنه الحادی عشر بعد الماتین و الالف من الهجره النبویه»؛ یعنی «این رساله در روزه سهشنبه شانزدهم شعبان 1211 هجری پایان یافت». بر این کتاب شرحی از سید حسن صدر (صاحب کتاب تکمله أمل الآمل)، به نام الدرر الموسویه فی شرح العقائد الجعفریه نوشته شده است (الطهرانی، 1408: 8/138).
[ii]. در مقدمه کتاب القواعد السته عشر اثر کاشفالغطاء، که عباس کاشفالغطاء نوشته است، دو فرزند پسر دیگر برای کاشفالغطاء به نامهای شیخ محمد و شیخ عبدالله ذکر میکند و مینویسد مشهور همان سه نفر اول هستند.
[iii]. تعبیر صفات به جمال و جلال از کاشفالغطاء است.
[iv]. عبارت وی در بغیه الطالب چنین است: «وانتهائها (مخلوقات) الی صانع موجود الواجب فی ذاته غنی عن الموجودات».
[v]. ملا احمد نراقی، که از شاگردان کاشفالغطاء است، رسالهای دارد که در آن از برخی نظریات کاشفالغطاء دفاع کرده است. در این رساله از کاشفالغطاء با عبارات «سلم الله» «أدام اللّه أیّام إفاداته، و متّع الله المسلمین بطول حیاته» «أیّده اللّه تعالى» و مانند آن یاد میکند که همگی این عبارات نشان میدهد که این رساله در زمان حیات کاشفالغطاء نوشته شده است.
[vi]. عبارت وی چنین است: «ثُمّ أوّل درجات اللطف العدل، و بعدها مراتب الرحمه و الفضل، و علیه یُبنى العفو عن المذنبین، و التجاوز عن الخاطئین و المقصّرین، فلا ییأس المذنب من عفوه؛ طمعاً فی فضله، و لا یقطع على نجاه نفسه، حذراً من أن یُعامله بعدله».
[vii]. وی در مشکاه المصابیح فی شرح دره بحر العلوم (نسخه خطی شماره 29 مؤسسه کاشفالغطاء در برگه 79) و در کتاب بغیه الطالب نیز همین تقسیم را دارد. به همین دلیل منکر عدل و امامت را مسلمان میداند نه مؤمن، که مال و جانش حفظ شده است: (و هذا (عدل) ایضا کالامامه یخرج منکره من ربقه المؤمنین و احسب فی الدنیا من المسلمین فیحرم ماله و دمه بذلک) (کاشفالغطاء، بیتا ب: 7).
[viii]. البته مستضعف شیعی و غیرشیعی اعم از اهل سنت، اهل کتاب و مانند آن، نیاز به تحقیق مستقل در اندیشه کاشفالغطاء دارد.
[ix]. ایشان در ابتدای رساله اصول الاسلام و الایمان نیز همین مطلب را بیان کرده است: «اعلم أنّ اصول الاسلام عند فقهائنا المشهورین ثلثه التوحید والرّساله و المعاد، فمن انکر واحدا منها، یکون خارجا عنه، کافرا بالکفر الاسلامی ... و امّا اصول الایمان، فخمسه، الثلثة المذکوره و العدل و الامامه؛ فمن انکر احد الاخیرین، یکون خارجا من الایمان و داخلا فی الکفر الایمانی و إن کان مسلما عندهم».
نویسنده
داوود شیخی زازرانی کارشناس ارشد مذاهب اسلامی، دانشگاه ادیان و مذاهب.