اسلام گرايي و مسأله خشونت

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 22 - 44 دقیقه)

اسلام گرايي و مسأله خشونت

مقدمه

ظهور رژيم بنياد گراي افراطي طالبان و عمل کرد آن در افغانستان، گسترش عمليات نظامي گروه القاعده در خاورميانه عليه منافع آمريکا در آفريقا، يمن و در نهايت، ‌حوادث 11 سپتامبر 2001 و نابودي برج هاي تجارت جهاني در نيويورک، ‌کشتارهاي فرقه اي در پاکستان، بمب گذاري هاي هولناک در ميان عزاداران عاشورا و ساير اقدامات گسترده خشونت بار عليه مراکز غير نظامي در عراق (2004) گروگان گيري ها و کشتار غير نظاميان در روسيه و ترکيه در سال هاي آغازين قرن بيست و يکم به ويژه در اوت 2004 توجه ناظران سياسي و تحليل گران مسائل جنبش هاي اسلامي و نيز دولت مردان غرب و منطقه را به کاربرد خشونت درميان اسلام گرايان جلب کرد. اگر چه قبل از اين در سال هاي اوليه دهه 1990 ميلادي، ‌حوادثي نظير عمليات گروه الجماعه الاسلاميه مصر در منطقه الاهرام و کشتن تعدادي از جهان گردان خارجي در سال هاي 1993، 1995، 1197 بحث کاربرد خشونت را درميان محافل اسلام گرا زنده کرد، ‌تحولات 11سپتامبر اوج توجه تحليل گران خارجي و منطقه اي و نيز طرفداران جنبش هاي اسلامي و سياست مداران به مسئله خشونت و کاربرد آن در ميان اسلام گرايان بود. هدف اصلي اين پژوهش اين است که عللوعوامل توسل گروه هاي اسلام گرا به عمليات خشونت بار تروريستي را که در نوع خود سابقه اي ميان اسلام گرايان نداشته است، بررسي کند و آن را در بستر گسترده تر بحث هاي اسلام سياسي و ايدئولوژي هاي اسلام گرايي جاي دهد. با توجه به اين نکات، بايد اين سئوال را مطرح کرد که علت توسل اسلام گرايان به عمليات خشونت بار و تروريستي درسال هاي دهه 1990 و سال هاي دهه نخست قرن بيست و يکم چيست ؟

مفهوم «خشونت افراطي و «تروريستي»که دربستر تاريخ تحول جنبش هاي اسلامي به نوع خاصي از خشونت اشاره مي کند که در گذشته پيشينه اي از آن به چشم نمي خورد. به عبارت ديگر، اقدامات خشونت بار گسترده جديد، نوع خاصي از خشونت درسطح اعلاي خود است که به لحاظ اهداف و تعداد تلفات، ‌آن را از ساير اقدامات خشونت آميز اسلام گرايان در گذشته متمايز مي سازد. با توجه به تازگي اين نوع خشونت مي توان گفت که توسل گروه هاي اسلام گراي دهه 1990 به اقدامات خشونت بار و تروريستي، ‌نتيجه تغيير و تحولات عمده اي است که در سال هاي جهاد عليه شوروي در افغانستان و ترکيب دو جريان اسلام گرايي مغرب و مشرق عربي روي داده و فرقه گرايي و خشونت فرقه اي را در صدر برنامه هاي سياسي جنبش اسلامي قرارداده است.

غرب و شرق عربي، ‌اشاره به دو حوزه عمده جريان اسلام گرايي سياسي در جهان عرب دارد که ساير کشورهاي عربي را نيز تحت تأثير خود قرارداده است. اين دو حوزه، يکي مصر است که در بخش غربي جهان عرب واقع شده است و ديگري، ‌عربستان سعودي که در بخش شرقي آن قراردارد. هر دو کشور در طول سال هاي قرن بيستم شاهد ظهور گسترده عناصر اسلام گرا بوده و بر ساير جريان هاي اسلام گرايان عربي تأثير گذاشته است. منظور از فرقه گرايي، آن نوع گرايش و نگرش سياسي است که با برداشت خاص خود از اسلام، ‌نه تنها اين برداشت را درست ترين نسخه ازريشه و عمل اسلامي مي داند، ‌بلکه در صدد است تا با ردّ ساير برداشت ها و برخورد خصمانه باآنها، ‌نگرش مورد نظر خود از اسلام را در عمل پياده کند. در اين جا به طور آشکارا، ‌برداشت هاي حنبلي – وهابي از اسلام سياسي و نحوه نگرش آن به ساير مکاتب فقهي اسلام و برخورد هاي خصمانه آن با پيروان اين مکاتب مد نظر است. اين نگرش، ‌خود نوعي فرقه گرايي و تشديد فرقه گرايي در جهان اسلام و منطقه خاورميانه است.

براي پاسخ دادن به علت توسل جنبش هاي اسلام گراي دهه 1990 به خشونت هاي کورکورانه تروريستي، ‌بحث درباره چند مسئله ضروري به نظر مي رسد. در اين رابطه، نخست مي بايد بحث کوتاهي پيرامون مسئله خشونت و ديدگاه هاي موافق و مخالف با کاربرد آن از سوي جنبش هاي اسلامي داشته و سپس به طبقه بندي عمليات خشونت بار گروه هاي اسلام گرا از آغاز ظهور آن ها دهه 1930ميلادي – تا پايان قرن بيستم بپردازيم.

دراين راستا، ‌پس از بحث درباره خشونت افراطي و توسل برخي گروه هاي اسلام گرا به آن، ‌پرداختن به مباني فکر ي طرفداران کاربرد اين نوع خشونت، ‌به ويژه بنيادهاي فقهي آن در آثار فقهاي اهل سنت ضروري است. پس از بحث هاي مربوطي به خشونت، ‌تحولات دهه 1990 به بعد و چگونگي ترکيب ديدگاه ها و تشکيلات جريان هاي اسلام گراي غرب و شرق عربي درافغانستان و بازتاب اين نوع هم کاري در عمل کرد جنبش هاي اسلامي درخاورميانه، ‌چه عليه دولت هاي عرب و چه نيروهاي غيرعرب، ‌مورد بحث قرار مي گيرد. با توجه به اهميت تحولات افغانستان که صحنه عملياتي اين هم کاري و نزديکي ايدئولوژيک ميان اسلام گرايان غرب و شرق عربي بود، بررسي تحولات نيه دوم دهه 1990، يعني تسلط طالبان بر افغانستان و بازگشت مجدد جريان هاي اسلام گراي افراطي در صحنه اين کشور تا تشکيل گروه موسوم به القاعده براي درک بهتر چگونگي مسلط شدن ذهنيت خشونت افراط گرايانه و فرقه اي درميان اسلام گرايان مستقر در افغانستان لازم به نظر مي آيد.

2-1- بحث هاي نظري

ميان محافل انديشمندان اسلامي و اسلام گرا بحث هاي گسترده اي پيرامون مسئله جهاد در اسلام صورت گرفته است. به طور کلي، ‌اين بحث ها در سه دوره متفاوت نمود بيشتري به خود گرفته است: يکي در پايان دهه 1960 و اوايل دهه 1970 که گروه هاي اسلام گراي غرب عربي با استفاده از آثار سيد قطب به راديکاليسم اسلامي و استفاده از خشونت عليه رژيم هاي عرب متمايل شده بودند، دوم در پايان دهه 1980 که گروه هاي راديکال اسلام گراي مصري به اقدامات خشونت باري نظير ترور فيزيکي مقامات حکومتي مصر و درگيري هاي خشونت بار خياباني با نيروهاي امنيتي اين کشور دست زدند و سوم در دوره پس از روي کار آمدن طالبان در افغانستان و کاربرد خشونت هاي گسترده از سوي آن ها و نيز از سوي نيروهاي اسلام گراي غير افغاني حامي آن ها نظير سازمان القاعده عليه نظاميان و نيز نظاميان آمريکايي که در حادثه 11 سپتامبر 2001 به اوج خود رسيد.

نخستين بحث گسترده بر سر روا بودن يا نبودن استفاده از خشونت از سوي اسلام گرايان در راه رسيدن به اهداف سياسي، در سال هاي آخر دهه 1960 ميلادي شروع شد. در آن هنگام کتاب مهم معالم في الطريق نوشته سيد قطب الهام بخش بخشي از اسلام گرايان جوان شد تا در راه رسيدن به جامعه اسلامي و با استفاده از خشونت، نظام هاي حاکم بر کشورهاي عربي را که از نظر سيد قطب نظام هاي جاهلي قلم اد مي شدند، ‌سرنگون کنند. اگر چه بحث مذکور از زمان اعدام سيد قطب در 1966 شروع شد و مطبوعات تحت حمايت دولت برخي علماي الازهر و ساير نويسندگان طرف دار دولت نوشته هاي قطب و برداشت هاي به شدت راديکال او را محکوم کردند. [1] بحث پيرامون جايز بودن يا نبودن کاربرد خشونت با انتشار کتاب بسيار معروف حسن الهضيبي، مرشد عام اخوان المسلمين مصر، ‌با عنوان دعا لاقضاه جان تازه اي به خود گرفت و بحث هاي ديگري را در نيمه اول دهه 1970 و حتي بعد از آن درباره خشونت در محافل اسلام گرا پيش آورد. سيد قطب در کتاب مذکور که به زبان فارسي با سه ترجمه متفاوت به نشانه هاي راه يا چراغي بر فراز راه انتشار يافته است، [2] با جاهل خواندن نظام هاي سياسي معاصر مسلمان و غير مسلمان به پيروان جنبش هاي اسلامي پيش نهاد کرد که از طريق سازمان دهي و تشکيل هسته هاي پيش تاز، نظام جاهلي را سرنگون کرده و با ايجاد جامعه مسلمين به جاي جامعه جاهلي زمينه پياده شدن اسلام را در سطح جهاني نيز فراهم کنند [3]. بدين ترتيب، توسل به اقدامات راديکال مسلحانه و جهاد نه تنها دردوره تبديل جامعه جاهلي به جامعه مسلمان، بلکه بعد از آن نيز وظيفه مسلمانان مؤمن و متعهد در نظر گرفته مي شد تا بدين ترتيب، زمينه هاي تشکيل جامعه جهاني اسلام فراهم آيد. [4]

اين نوشته ها بر نسل جوان جنبش اسلامي تأثير بسيار زيادي گذاشت و آنان با جدا کردن راه خود از خط نسل قديم اخوان المسلمين، در پي سازمان دهي تشکيلات راديکال جديد برآمدند تا زمينه هاي تبديل جامعه جاهلي به جامعه اسلامي رافراهم سازند. مشاهده اين نوع تحولات، به خصوص خطر از هم پاشيدن اخوان المسلمين از يک طرف و همجوم گسترده اي که از بيرون از طرف حاميان ناصر، چه از سوي محافل لاييک يا مذهبي های ميانه رويي نظير جامعه الازهر، عليه اسلام گرايان، به دليل توسل آن ها به اقدامات خشونت بار يا طرح نظريه هاي خشونت صورت گرفته، باعث شد تا هضيبي در سال 1969 کتابي با عنوان دعاه لاقضاه بنويسد و در آن به طور ضمني نظريه هاي خشونت گرايانه و تفکر اسلام گراياني نظير سيد قطب را محکوم کند [5]. در اين کتب هضيبي استدلال مي کند که وظيفه اسلام گرايان تنها ابلاغ پيام دعوت اسلامي است و نه چيز ديگر. به عبارت ديگر ف او مي خواهد به پيروان اخوان المسليمن تفهيم کند که از توسل به اقدامات خشونت بار و قهر آميز عليه رژيم سياسي پرهيز کرده و تنها به تبليغات بپردازند. وي قضاوت کردن را از عهده طرف داران جنبش اسلامي خارج مي داند و مي گويد: «وظيفه مسلمانان قضاوت درباره چگونگي ماهيت ديگران نيست؛ آنان بايد دعوت اسلامي را ابلاغ کنند»[6]. هضيبي به طور ضمني سيد قطب و طرف داران او را خطاب قرار مي دهد که از حد دعوت فراتر رفته اند و با قضاوت درباره ماهيت رژيم سياسي، خواستار سرنگوني آن شده اند. به هر روي، اين گونه بحث ها درباره افراط گرايي (التطرف) در سال هاي دهه 1970 هم چنان در مطبوعات و محافل مصري و حتي ساير نقاط جهان اسلام دنبال شد. با اين همه، محکوم کردن خشونت گرايي و برداشت هاي راديکال و افراطي اسلام گرايان از مسائل اجتماعي سياسي از جمله انتقاد از سيد قطب، باعث فروکش کردن جنبش هاي راديکال اسلامي نشد، بلکه سال هاي دهه 1970 شاهد رشد اين گونه جنبش ها بود. گروه هايي نظير سازمان هاي آزادي بخش اسلامي و جماعه المسلمين درصدد سرنگوني دولت سادات برآمدند و سرکوب شدند، ‌و گروهي چون سازمان جهاد سرانجام در اکتبر 1981 سادات را به قتل رساند [7]. ادامه خشونت هاي پس از قتل سادات و شروع درگيري هاي خياباني ميان نيروهاي امنيتي مصر و اسلام گرايان از يک سو، و اقدام گروه هاي راديکال جديدي نظير جماعه الاسلاميه که از افکار سيد قطب الهام مي گرفت، براي ترور برخي مقامات مصري، نظير وزيران کشور، نخست وزير و حتي بعد ها رييس جمهور مصر، ‌بار ديگر موضوع افراط گرايي و خشونت را به کانون بحث هاي روشن فکري مصر و ديگر نقاط جهان اسلام تبديل کرد. با گسترش درگيري هاي خشونت بار در مصر در اواخر دهه 1980، ‌يکي از نويسندگان اسلام گراي مصري به نام قاضي محمد سعيد العشماوي، با نوشتن کتاب الاسلام السياسي[8] در صدد پاسخ گويي به ادعاهاي اسلام گرايان راديکال هوادار اقدامات خشونت بار برآمد.

عشماوي در کتاب خود از حمله به خشونت گرايان اسلام گرا فراتر رفته و در واقع مباني فکري اسلام گرايان راديکال را مورد سئوال قرار مي دهد و تا آن جا پيش مي رود که سياسي کردن اسلام و توجيه اقدامات خشونت بار تروريستي بر اساس اسلام را با عمل فحشامقايسه مي کند[9]. وي در واقع با بحث درباره مفاهيم کليدي اسلامي سياسي نظير حاکميت الله، حکومت اسلامي، ‌جهاد در اسلام، بنياد گرايي اسلامي و ملي گرايي اسلامي مي خواهد مباني هستي شناسي راديکاليسم اسلامي را شالوده شکني کند و اسلام را از دست قيد و بندهاي سياست روز و گروه هاي سياسي اسلام گراي افراطي نجات دهد. يکي از مهم ترين بحث هاي او درکتاب فوق، مسئله جهاد در اسلام است که در فصل جداگانه آن را مورد بررسي و نقد قرار مي دهد.

هدف عشماوي از بحث جهاد اين است که نشان دهد خشونت گرايان اسلام گرا، اصل و حقيقت و معني واقعي جهاد را در اسلام درک نکرده اند و با برداشت هاي نادرست از برخي آيات قرآني مربوط به پيکار و جهاد، ‌اسلام را يک دين خشونت گرا جلوه مي دهند و اعتبار آن را به عنوان يک دين مصالحه جو و معنوي جهاني خدشه دار مي سازند. وي با تجزيه و تحليل مفصل آيات قرآني قتال و جهاد و دخيل کردن بحث هاي ديني و اجتماعي و شيوه هاي تفسير قرآن به اين نتيجه مي رسد که جهاد اصولاً از نظر اسلام و پيامبر اسلام (ص) نوعي تلاش مداوم و گسترده براي خويش سازي و رها شدن از تمايلات نفساني است تا پيکار و جنگ[10]. اگر چه کتب عشماوي حاميان و منتقداني را در سال 1989 براي او به دنبال آورد اما بار ديگر باعث آغاز بحث پيرامون مسئله خشونت در اسلام و روا بودن يا نبودن آن شد. يکي از طرف داران جنبش اسلامي به نام فهمي هويدي ضمن رد اظهارات عشماوي، خشونت گرايي را محصول گفتمان اسلامي اصيل مصري و عربي ندانست، بلکه آن را به انديشمندان شبه قاره هند به ويژه ابوالاعلي مودودي و برداشت هاي سيد قطب از مودودي نسبت داد. [11]

تحولات دهه 1990 درجهان عرب و افعانستان و سرانجام حوادث 11 سپتامبر 2001 در نيويورک بار ديگر بحث خشونت و جايگاه آن را در اسلام زنده کرد. درگيري هاي افغانستان پس از روي کار آمدن طالبان، رفتار خشونت بار طالبان با مردم افغانستان، به ويژه نوگرايان و زنان ازيک سو و کشتار شيعيان و مخالفان ديگر در مناطق مرکزي و شمالي افغانستان از سوي ديگر، ضربه سختي بر چهره اسلام سياسي در جهان وارد ساخت.

علاوه بر اين ورود دوباره بن لادن و طرف داران او با افغانستان (1996) و عمليات مسلحانه گروه بن لادن و طرفداراناو به افغانستان (1996) و عملیات مسلحانه گروه بن لادن عليه سفارت خانه هاي آمريکا در تانزانيا، کنيا و ساير نقاط از جمله بمب گذاري سال 1993برج تجارت جهاني در نيويورک، باعث شد تا انتقادات زيادي بر جنبش بنيادگرايي اسلامي چه در جهان غرب با خاورميانه و ساير نقاط، ‌صورت بگيرد. برخي از اسلام گرايان براي حفظ حيثيت جنبش اسلامي ميانه رو، ‌عمل کرد طالبانگروه القاعده را زير سئوال بردند [12]. علاوه بر افغانستان، تحولات بعد از 1376 ايران و درگيري هاي ميان دو جناح اصلاح طلب و اصول گرا، و تحولاتي نظير قتل هاي زنجيره اي و ترور برخي چهره هاي اصلاح طلب يا حمله به کوي دانشگاه تهران در 18 تير ماه 1378 و برخوردهاي خياباني باعث انتقادات اصلاح طلبان و چهره هاي مذهبي نوگراي ايران به جناح اصول گرا شد. به هر صورت، در اواخر دهه1990 و اوايل دهه آغازين قرن بيست و يکم نوشته هاي زيادي در سراسر جهان اسلام، عربي و غير عربي پيرامون خشونت و لزوم طرد آن انتشار يافت. از سوي ديگر، ‌طرف داران نهضت راديکال اسلامي بنياد گرا در پاسخ به اين انتقادات، ‌با توسل به تفسير آيات قرآن و سنت پيامبر اسلام (ص) در صدد برآمدند تا کاربرد عمليات خشونت بار عليه مخالفان خود را توجيه کنند.

2-2- کاربرد خشونت درجنبش هاي اسلامي: طبقه بندي سه گانه

باوجود حملاتي که درسال هاي دهه 1980 و 1990 عليه علميات خشونت بار گروه هاي افراطي اسلام گرا صورت گرفته است، ‌بايد تأکيد کرد که اين نوع عمليات که ماهيت روشن تروريستي نيز دارند، در جنبش هاي اسلامي قبل ازسال هاي نيمه دوم دهه 1980 سابقه نداشته است و پديده اي جديدمحسوب مي شود که از نخستين سال هاي دهه 1990 به درون جريان اصلي جنبش هاي اسلامي راه يافته است. اما به هر صورت نفس کاربرد خشونت در جنبش هاي اسلامي معاصر بي سابقه نيست. به طور کلي، با توجه به تاريخ پر فراز و نشيب 70 ساله جنبش هاي اسلامي از شکل گيري اخوان المسلمين تا حال حاضر، مي توان سه نوع اقدامات خشونت بار را از يک ديگر متمايز کرد 1. خشونت هاي واکنشي 2. خشونت ايدئولوژيک 3. خشونت فرقه اي.

به لحاظ سلسله مراتب دامنه خشونت و تلفات ناشي از آن، نوع نخست را مي توان در پايين ترين و نوع سوم را در بالاترين درجه سلسله مراتب قرار داد. نوع نخست خشونت، به اقداماتي اشاره دارد که گاه به گاه و در واکنش به اقدامات خشونت بار و سرکوب گر حکومت ها، از سوي اعضاي جنبش هاي اسلامي صورت گفته است و اقدامي برنامه ريزي شده محسوب نمي شود. نوع دوم بر خلاف نوع نخست، خشونت سازمان يافته اي است که در چارچوب راه برد کلي جنبش هاي اسلامي براي سرنگوني رژيم هاي سياسي به کار گرفته شده است و جنبش هاي اسلامي در سال هاي دهه 1980-1960 از اين نوع خشونت ايدئولوژيک استفاده مي کردند.

نوع نخست خشونت، يعني خشونت واکنشي در سال هاي دهه 1960-1940 در جنبش هاي اسلامي ديده مي شده است، اما نوع سوم خشونت که آن را به خشونت فرقه اي تعبير کرديم، ‌بر خلاف دو نوع نخست، ‌هم به لحاظ اهداف مورد نظر و هم به لحاظ دامنه تلفات، بسيار گسترده تر از آن ها بوده است. در واقع، ‌در دو نوع خشونت واکنشي و خشونت ايدئولوژيک، ‌جنبش هاي اسلامي مقامات حاکم رژيم هاي عربي و يا مأموران امنيتي بالا را هدف قرار مي دادند و از کابرد خشونت عليه مردم عادي پرهيز مي کردند ؛ اما در نوع سوم که نوعي اقدام کورکورانه و تروريستي است، ‌مردم عادي و غير نظامي نيز هدف عمليات خشونت بار گروه هاي اسلامي تند رو قرار گرفته اند. بدين لحاظ، مي توان آن را خشونت فرقه اي ناشي از تعصبات قبيله اي هرچند در چارچوب ابزار نوين قلم داد کرد. توضيح در مورد هريک از اين نوع خشونت هاي سه گانه و ارائه مثال هاي کافي، ‌تمايز بين آن ها را بيش تر نشان مي دهد.

يکم. خشونت واکنشي: همان گونه که گفته شد جنبش اخوان المسلمين ازسال بنيان گذاري خود در 1928 تا اوايل دهه 1960 به ندرت از خشوت و عمليات قهر آميز براي رسيدن به برنامه هاي خود استفاده مي کرد. اگر چه در اواخر دهه 1930ميلادي يک گروه مخفي (الجهاز السري) در درون سازمان ايجاد شد و به تدريج به جمع آوري اسلحه و آموزش نظامي مشغول شد. [13] اما اين اقدامات در راستاي برناه خاصي براي مقابله بامقامات حکومتي و يا رقيبان و مخالفان آن ها صورت نمي گرفت. اصولاً اخوان المسلمين تا سال 1948، يعني جنگ فلسطين هيچ گونه استفاده اي از اسلحه نکرد. در جريان جنگ اول اعراب و اسراييل در مه و ژوئن 1948، داوطلبان اخوان در جبهه هاي جنگ فلسطين به همراه نيروهاي ارتش مصر شرکت کردند و آن جا بود که اولين آزمايش و تجربه اخوان در کاربرد اسلحه و خشونت عملي شد. ناتواني اعراب در شکست اسراييل و نيز اشغال ساير سرزمين هاي فلسطيني ازسوي دولت يهود، نارضايتي اعراب، ‌نيروهاي نظامي مصر و از جمله سازمان اخوان المسلمين را به دنبال آورد. انتقادات شديد مطبوعات اخوان به دولت مصر به دليل عدم هم کاري با نيروهاي نظامي، باعث غير قانوني کردن سازمان از سوي نخست وزير (نقراشي پاشا)و بستن مطبوعات آن ها و دست گيري برخي از اعضاي سازمان شد.

فضاي حاکم بر سياست هاي مصر و جهان عرب از يک سو، ‌و اقدامات دولت نقراشي پاشا باعث شد تا شبکه مخفي درون اخوان المسلمين دراواخر 1948 با استفاده از ابزار قهريه، ‌نقراشي پاشا را ترور کند. اين نخستين اقدام خشونت بار اخوان پس از تأسيس آن بود. مدتي بعد حسن البنا، رهبر سازمان از سوي عناصر ناشناس که احتمالاً نيروهاي امنيتي دولت بودند، ‌به قتل رسيد. [14] به رغم ترور حس البنا، سازمان از توسل به خشونت عليه دولت خودداري کرد. اقدامات مسلحانه بعدي اخوان در ماه هاي نخستين 1952 نيز در واقع عليه نيروهاي نظامي انگلستان در منطقه کانال سوئز صورت گرفت که تاحدي زمينه ساز آشوب هاي ماه ژوئيه و کودتاي افسران آزاد به رهبري جمال عبدالناصر در 22ژوئيه 1952 بود. [15]

براي حدود دو سال رابطه اخوان با دولت جديد انقلابي خوب بود و به رغم انحلال همه احزاب سياسي از سوي رژيم جديد، اخوان المسلمين هم چنان از آزادي فعاليت برخوردار بود. به تدريج رابطه ميان اخوان و دولت بر سر خواسته هاي اسلامي تيره شد و سرانجام به انحلال اخوان المسلمين منجر گرديد. قرارداد 1954 ناصر با انگلستان که به بريتانيا اجازه مي داد هم چنان بخشي از نيروهاي خود را در کانال سوئز نگاه دارد، باعث حملات لفظي شديد اخوان به ناصر شد. فشار دولت و انتقادات اخوان به تيره شدن شديد روابط و سرانجام به اقدام جناح مخفي اخوان براي ترور ناصر در سال 1954 منجر شد. [16]

اين اقدام تروريستي عليه ناصر، باعث آغاز سرکوب گسترده جنبش اسلامي و دست گيري بخش اعظم اعضاي آن و اعدام چند تن از رهبران تند روي شاخه مخفي شد. از آن به بعد و پس از اقدام رژيم ناصر در شکنجه و اعدام اعضاي اخوان در زندان هاي مصر، برخي از رهبران فکري جنبش اسلامي در داخل زندان به سوي راديکاليسم گرايش پيدا کردند و به ايدئولوژيک کردن استفاده از خشونت دست زدند.

دوم. خشونت ايدئولوژيک: همان گونه که گفته شد اذيت و آزار اعضاي اخوان المسلمين در داخل زندان ها در سال هاي بعد از 1964 باعث راديکال شدن جنبش اسلامي و ايدئولوژيک کردن استفاده از خشونت گرديد. برخي از نيروهاي عضو اخوان المسلمين نظير خانم زينب الغزالي و سايرين، به شرح شيوه هاي برخورد خشونت بار مأموران امنيتي دولت جمال عبدالناصر با اعضاي اخوان پرداخته اند[17]علاوه بر اين برخورد هاي خشونت بار اعدام هاي گاه به گاه اعضاي اخوان در درون زندان ها که اخواني ها آن را به عنوان کشتارهاي گسترده تفسير کرده اند[18]، در تلاش شخصيت هايي چون سيدقطب براي ارائه يک برنامه راديکال قهر آميز براي مقابله با سياست هاي رژيم ناصر و سرنگوني آن بسيار مؤثر بوده است. در واقع، ‌سيد قطب عمده ترين نقش را در راديکاليزه کردن جنبش اسلامي و تدوين شيوه هاي استفاده از نيروي قهريه با نظام سياسي بازي کرد.

همان گونه که در صفحات پيشين گفته شد، سيد قطب با نوشتن کتاب معالم في الطريق خطوط راهنماي اصلي اين ايدئولوژي راديکال را ترسيم کرد و تأکيد ورزيد که براي تبديل جامعه جاهلي به جامعه اسلامي بايد يک پيش تاز رزمينده (الطليعه المقاتله) شکل بگيرد و کادرهاي از جان گذشته اين پيش تاز وظيفه از ميان بردن رژيم جاهلي را به عهده بگيرند[19]. سيد قطب خود در زندان ظاهراً در معرض رفتارهاي خشونت بار و شکنجه هاي مأموران امنيتي قرار گرفته و به اين نتيجه رسيده بود که هيچ راهي براي مقابله با رژيم جز اعمال خشونت وجود ندارد[20]. البته بايد فضاي راديکال حاکم بر جهان عرب، ‌خاورميانه و اصولاً جهان سوم در سال هاي دهه 1960 را نيز که در آن جنگ هاي چريکي عليه قدرت هاي استعماري جريان داشت و گروه هاي چپ گراي مارکسيستي براي سرنگوني رژيم هاي طرف دار غرب و استقرار سوسياليسم تلاش مي کردند، ‌در راديکال کردن اسلام گرايان از نظر دور نداشت.

به هر صورت، سيد قطب پس از آزادي از زندان در سال 1964 در راه سازمان دهي اخوان تلاش کرد و در نهايت، ‌در سال 1966 پس از محاکمات نظامي به اعدام محکوم شد. اعدام قطب، ‌شهرت گسترده او را به دنبال داشت و کتاب وي به مرام نامه جنبش اسلامي تبديل شد. اعضاي جوان تر اخوان در زندان با مطالعه کتاب او به سوي راديکاليسم گرايش پيدا کردند و مصمم شدند که پس از آزادي به تلاش جهت اجراي تعاليم ايدئولوژيک سيد قطب براي سرنگوني جامعه جاهلي و روي کار آوردن رژيم اسلامي ادامه دهند. بدين گونه بود که در 1971 به دنبال آزادي تمامي اعضاي اخوان المسلمين، جوانان طرف دار سيد قطب به سازمان دهي گروه هاي طرف دار مبارزه مسلحانه مخفي و تربيت کادر هاي آموزش ديده ايدئولوژيک و نظامي دست زدند. از اين رو بود که در سال هاي دهه 1970 چندين سازمان انقلابي مسلح جهت سرنگوني رژيم سادات تلاش کردند. گروه هايي نظير سازمان آزادي بخش اسلامي (منظمه التحرير الاسلامي) به رهبري دکتر صالح سريه، گروه جماعه المسلمين (معروف به التکفير و الهجره) به رهبري مهندس شکري مصطفي، سازمان جهاد به رهبري افرادي چون عبدالسلام فرج، عبود الزمر، ‌عمر عبدالرحمن و ديگران و سرانجام گروه جماعه الاسلاميه، همگي گروه هاي مخفي مسلحي بودند که در ميان دانشگاه هاي مصر و ساير عرصه هاي اجتماعي به کادر سازي و آموزش نظامي اعضاي خود مشغول بودند.

همه اين گروه ها، استفاده از خشونت عليه رژيم سياسي و نيروهاي آن را با توسل به انديشه هاي سيد قطب که از چارچوب ايدئولوژيک منسجمي برخوردار بود و از خشونت براي رسيدن به قدرت سياسي براي ايجاد يک نظم سياسي جديد استفاده مي کرد، ‌توجيه مي کردند. تفسير آياد جهاد و قتال در قرآن و زندگي برخي فقهاي تند روي اهل سنت نظير ابن تيميه براي ساختن و پرداختن آن چارچوب ايدئولوژيک مورد بهره برداري قرار گرفت. اين نوع تفسيرهاي راديکال از متون اسلامي و احاديث و نوشته هاي انديشمندان اسلامي در تمامي آثار سازماني گروه هاي مذکور به چشم مي خورد. نکته مهمي که بايد در اين راستا به آن توجه کرد، آن است که خشونت ايدئولوژيک نيز همانند خشونت واکنشي دوره قبل، ‌تنها عليه دولت حاکم و مقامات و نيروهاي امنيتي آن به کار برده مي شد. تمامي اين گروه ها در طول سال هاي دهه 1970و 1980 بارها عليه دولت و نيروهاي آن به عمليات مسلحانه، دست زدند.

تلاش سازمان آزادي بخش اسلامي براي ترور سادات در دانش کده فني هيلوپوليس در 1974، ترور يوسف الذهبي، ‌وزير اوقاف مصر، از سوي گروه جماعه المسلمين در 1976، [21]و درگيري هاي مسلحانه اين گروه در سال 1976 در روستاي کرداسه[22] را مي توان در راستاي اعمال خشونت هاي ايدئولوژيک جنبش هاي اسلامي دهه 1970 عنوان کرد. در دهه 1980 نيز گروهه هاي اسلام گرا بيش تر درگير عمليات مسلحانه مبتني بر خشونت ايدئولوژيک بودند. عمده ترين نمونه اعمال خشونت ايدئولوژيک عليه دولت، ترور سادات در اکتبر 1981 از سوي سازما الجهاد و درگيري هاي مسلحانه بعد از آن در شهرهاي اسيوط و منيا بود. اعمال خشونت هاي ايدئولوژيک از سوي جنبش هاي اسلامي ديگري چون ناجون من النار

(نجات يافتگان از آتش جهنم (و الجماعه الاسلاميه يا گروه هاي کوچک تر در سال هاي دهه 1980 هم چنان در مصر و ساير کشورهاي عرب نظير الجزاير اوايل دهه 1980 يا در سوريه از سوي اخوان المسلمين در 1982 اعمال مي شد. [23]

از اواسط سال هاي دهه 1980 که سرکوب دولتي و کنترل اطلاعاتي کشورهاي عرب عليه جنبش هاي اسلامي گسترش پيدا کرد، ‌دامنه اعمال خشونت ايدئولوژيک رو به کاهش گذاشت. عامل ديگر عمده اين کاهش، محبوبيت سياست هاي اعتدالي گروه اخوان المسلمين مصر بود که اصولاً‌با هرگونه اعمال خشونت ازسوي اسلام گرايان عليه دولت مخالفت مي کرد [24]. بدين ترتيب، سرکوب جنبش راديکال از يک سو، و انزواي گروه هاي راديکال اسلامي به دليل ضربات مهلکي که بر پيکره جنبش وارد آمده بود از سوي ديگر، عامل کاهش حوادث خشونت بار ميان جنبش هاي اسلامي و دولت هاي حاکم شد. با اين همه از اواخر دهه 1980، نوع جديدي از خشونت در ميان برخي جنبش هاي اسلامي مشاهده شد که به لحاظ ماهيت با خشونت واکنشي و ايدئولوژيک متفاوت بود. اين نوع خشونت را مي توان خشونت فرقه اي خواند.

سوم. خشونت فرقه اي: اين نوع خشونت اگر چه با هدف سرنگوني رژيم حاکم يا دولت هاي دشمن صورت مي گيرد، اما در آن لزوماً عوامل دولتي هدف حملات خشونت بار گروه هاي اسلامي قرار نمي گيرند. اين نوع خشونت نه تنها تفاوتي ميان اهداف دولتي و غير دولتي قايل نمي شود، ‌بلکه در به کار گيري ميزان خشونت عليه اهداف مورد نظر خود نيز محدوديتي قايل نيست. در گيري هاي خشونت بار و هولناک ميان دولت و جنبش هاي اسلامي الجزايرو کشتار صدها غير نظامي از هر دو سو، ‌از اولين

نمونه هاي گسترش خشونت فرقه اي و کورکورانه در غرب جهان عرب بود. ابتدا اسلام گرايان ساير نقاط جهان نمي پذيرفتند که گروه هاي افراطي اسلام گرا در اين کشتارها دست داشته باشند، اما گذشت زمان و انتشار اخبار و اطلاعاتي درباره گروه افراطي «جماعت مسلح»الجزاير بر همگان ثابت کرد که نوع جديدي از افراط گرايي ظهور کرده است که از کاربرد خشونت عليه افراد غير دولتي و غير نظامي، ‌آن هم در سطح گسترده، هيچ ابايي ندارد. [25]

گذشته از الجزاير، مصر نيز در سال هاي آغازين دهه 1990 شاهد وقوع چنين حوادثي بود. گروه الجماعه الاسلاميه در سال هاي 1992، 1995 و 1997 در منطقه جهان گردي اهرام به اتوبوس هاي جهان گردان حمله ور شد و ده ها جهان گرد خارجي را به قتل رساند. يکي از رهبران برجسته گروه الجماعه الاسلاميه طي مصاحبه اي اعلام کرده بود که ميان نظاميان و نيز غير نظاميان تفاوتي نمي گذارد و با ضربه زدن و کشتن جهان گردان خارجي در واقع مي خواهد رژيم مصر را از درآمد هنگفت ناشي از جهان گردي محروم کند. [26] در اوايل اين دهه (1990)، عمليات خشونت بار بسيار مهمي در ايالات متحده به وقوع پيوست که ذهن همه جهانيان را به خود مشغول کرد. اين حادثه، بمب گذاري در مرکز تجارت جهاني درنيويورک بود که به تلفات گسترده غير نظاميان منجر شد. همان گونه که مي دانيم، اين نوع خشونت گسترده در سال هاي 1995 به بعد نيز عليه سفارت خانه هاي آمريکا در آفريقا و سپس پايگاه هاي آمريکايي در عربستان سعودي و يمن، و سرانجام در 11 سپتامبر 2001 در نيويورک انجام شد و هزاران کشته از خود به جاي گذاشت.

در اين جا لازم است که ابتدا به ريشه هاي اين نوع اعمال خشونت که ما آن را فرقه اي ناميده ايم، پي ببريم و سپس به علت يابي رواج اين نوع خشوت در ميان اسلام گرايان، به ويژه اسلام گرايان مغرب عربي بپردازيم.

2-3- تبار شناسي خشونت فرقه اي

همان گونه که پيش از اين اشاره شد، خشونت فرقه اي از تعصب شديد عقيدتي به يک آيين يا مجموعه عقايد خاص در برابر ساير آيين ها و مجموعه ها ناشي مي شود و نه از يک برنامه سياسي طراحي شده معطوف به قدرت که بستر خشونت ايدئولوژيک است. تعصب فرقه اي باعث مي شود تا پيروان آن، ارزش مطلق و حقيقت ار خص آيين خود ببينند و ساير آيين ها را گمراهي و انحراف مطلق به حساب آورند. چنان چه اين تعصب به قدرت گيري گروه منجر شود، ساير آيين ها و گروه ها در معرض هجوم و نابودي قرار مي گيرند و در نتيجه خشونت فرقه اي گسترش پيدا مي کند. در تاريخ معاصر جهان اسلام، عمده ترين گروهي که داراي اين تعصب آييني بود و از اين نوع خشونت هاي فرقه اي عليه ديگران استفاده کرد، گروه وهابيت بوده است. وهابيت که نوعي تعصب نسبت به آيين عقيدتي محمد بن عبدالوهاب است، خود را محور حقيقت سالامي دانسته و ساير مکاتب فقه اسلامي را گمراه در نظر مي گيرد. [27]

تاريخ وهابيت از اواخر قرن 18 به بعد سرشار از توسل به خشونت فرقه اي عليه ساير مسلمانان، ‌چه در جزيرة العرب و چه در مناطق اطراف آن بوده است. تعصب وهابيون نسبت به حقيقت داشتن عقايد خود و تکفير ديگران را مي توان درنگرش آنان نسبت به تشيع ديد. آنان نه تنها تشيع را نوعي بدعت در اسلام مي دانند، بلکه در صورت توان، همانند گذشته، ‌در

صدد نابودي و کشتار شيعيان و اماکن شيعه نيز بر مي آيند[28]. هجوم هاي وهابيون در پايان قرن 18و اوايل قرن 19 به مکان هاي مقدس شيعه در عراق و کشتار شيعيان و تخريب مزار امامان شيعه نمونه اي ازاين نوع تعصب و خشونت فرقه اي است. [29] اين خشونت فرقه اي در قرن 20 ميلادي نيز عليه مکان هاي مقدس شيعه در جزيرة العرب و ساير نقاط منطقه تداوم پيدا کرد. عمليات خشونت بار گروه هاي وهابي پاکستان (سپاه صحابه) عليه شيعيان در سال هاي دهه 1980 و 1990، [30] کشتار ديپلمات هاي جمهوري اسلامي ايران در مزار شريف (1997) و ساير اقدامات گروه هاي تحت تأثير ايدئولوژي وهابي، ‌و بمب گذاري هاو کشتار گسترده شيعيان در عراق در سال هاي پس از سرنگوني صدام حسين، نمونه هايي از اعمال خشونت فرقه اي در دوران کنوني است.

اگر چه اکثر پژوهش گران سرآغاز وهابيت را به ظهور محمد بن عبدالوهاب در حجاز نسبت مي دهند، بايد توجه داشت که ريشه هاي اين نوع عقايد فرقه اي به دوران اوليه قرون اسلامي مي رسد. عقايد احمد بن حنبل و ديدگاه هاي تند وي نسبت به ساير مذاهب اسلامي که همه آن ها را بدعت گرا مي خواند، ‌نخستين منبع اين نوع خشونت گرايي فرقه اي بود. گذشته از این حنبل، ابن تيميه از پيروان او، سهم بيش تري در ظهور فرقه گرايي خشونت طلب و در نهايت وهابيت بازي کرد. ابن تيميه نيز همانند ابن حنبل، ساير مکاتب اسلامي، به ويژه شيعه را بدعت گذار مي دانست و شايسته برخورداري از اقدامات خشونت بار. در کنار اين دو، ديگر فقهاي تندرويي چون قاضي عياض، ‌نووي و ابن قيم نيز از منابع الهام بخش افراط گرايي اسلامي در پايان قرن بيستم بوده اند. [31]

اگر چه فرقه گرايي وهابيت و روش هاي خشونت بار آن عليه ديگران، هميشه به شبه جزيره عربستان و اطراف آن محدود بوده است، ‌حوادث دو دهه آخر قرن بيستم از يک سو، وتوان مالي و تبليغاتي دولت عربستان سعودي که حامي وهابيت بوده است از سوي ديگر، باعث گسترش عقايد وهابي به ساير نقاط جهان اسلام شده است. اين گسترش بيش از هر جاي ديگر در جنوب آسيا، يعني در شبه قاره هند و سپس افغانستان و بعدها در مناطق ديگري نظير چچن مشاهده شده است. با اين همه، نمي توان توان مالي عربستان و گروه هاي وهابي را تنها عامل گسترش نفوذ فرقه گراي خشونت طلب در منطقه دانست، چرا که در گذشته اين نوع گسترش قابل مشاهده نبوده است. بنابراين، عوامل ديگري نيز مي بايست دست اندر کار بوده باشد تا بتواند عقايد افراطي و خشونت گراي وهابي را در شبه قاره هند و افغانستان و ساير مناطق، به ويژه مناطق مغربي عربي، گسترش دهد.

اين عامل چيزي جز تحولات افغانستان در سال هاي دهه 1980 و بعد از آن نبوده است. همان گونه که مي دانيم، گروه هاي افراطي خشونت گراي مسلمان منطقه مغرب عربي در اوايل دهه 1990 به افغان هاي عرب (افغان العرب)‌معروف شدند، و اين خود گوياي اهميت حوادث افغانستان در ظهور اين پديده بوده است. بدين ترتيب است که در علت يابي مسئله پيرامون علت رواح اين نوع خشونت گرايي درجهان عرب، مي بايست تحولات افغانستان را مورد بررسي قرار دهيم.

2-4- تحولات افغانستان و نقش آن در گسترش خشونت فرقه اي در جهان عرب

آن چه در اين مبحث در رابطه با تحولات افغانستان براي ما اهميت دارد، اين است که افغانستان در سال هاي نيمه دوم دهه 1980 و دهه 1990 به ميعادگاه گروه هاي اسلام گراي جهان عرب تبديل شد و شايد براي نخستين بار در تاريخ قرن بيستم زمينه اي را فراهم ساخت تا گرايش هاي گوناگون اسلام گراي عربي، به ويژه اسلام گرايان شرق و غرب عربي، ‌با يک ديگر ملاقات کنند. اين آشنايي جريان هاي مشررق و مغرب عربي، بعدها نتيجه مهمي به بار آورد و‌آن ترکيب ديدگاه هاي ايدئولوژيک و مهارت هاي سازماني بود. در واقع، پديده افغان هاي عرب که بعدها در اوايل سال هاي دهه 1990 به يکي از مسايل مهم کشورهاي عرب تبديل شد، محصول همين ظهور اسلام گرايان در افغانستان و ترکيب تجربه هاي فکري و سازماني آن ها بود.

افغانستان در سال هاي بعد از 1985شاهد حضور برخي از راديکال ترين چهره هاي جنبش هاي سلامي نظير عبدالله العزام، ‌رهبر شاخه راديکال اخوان المسلمين اردن، و دکتر ايمن الظواهري، مرد شماره يک سازمان الجهاد مصر در خارج از زندان، ‌و هم چنين طلعت فؤاد قاسم، رهبر تندروي گروه الجماعه المسلمين مصر بود. از سوي ديگر عمده ترين چهره هاي سازماني و فعال جنبش اسلامي شرق عربي، به ويژه وهابيون عربستان سعودي، يا چهره هايي نظير اسامه بن لادن و ياران او در اين سال ها در افغانستان به سر مي بردند. هدف تمامي اين گروه ها کمک به جهاد مسلمانان افغانستان عليه شوروي بود. بيش ترين چهره هاي راديکال جنبش هاي اسلامي مصر، اردن و بعدها الجزاير (طرف داران وبقاياي گروه مصطفي بويعلي که از سوي کشور هاي عرب در معرض سرکوب بودند، ‌به افغانستان راه پيدا کردند تا در اين محل امن به فعاليت بپردازند. در واقع، ‌اين گروه ها با حضور درافغانستان به چند هدف اساسي مورد نظر خود دست يافتند: از يک طرف آزادانه به فعاليت سازماني و جذب اعضاي جديد مشغول مي شدند و از طرف ديگر، از طريق مبارزه با شوروي ها هم به وظيفه مذهبي مورد نظر خود يعني جهاد در راه خدا عمل مي کردند و هم از اين راه آموزش هاي نظامي لازم را براي آينده مي ديدند [32].

پديده مهم ديگري که در افغانستان روي داد، ‌آشنايي جريان هاي اسلامي شرق و غرب عربي‌، و تبادل مهارت هاي سازماني و آموزش هاي ايدئولوژيک آن ها بود. در اين ميان جنبش هاي راديکال مغرب عربي، ‌مهارت هاي سازماني و تشکيلاتي خود را دراختيار اسلام گرايان سعودي قرار دادند و اسلام گرايان سعودي نيز از طريق نفوذ گسترده مالي خود توانستند ديدگاه هايتند وهابي و فرقه گراي خود را وارد چارچوب ايدئولوژيک جريان اصلي اسلام گراي کنند. از سوی دیگر، حضور برخی از گروه های تندروی اسلام گرای متمايل به وهابيت نظير سپاه صحابه پاکستان و گروه هاي کشميري در پيشاور، ‌و نقش مدارس وابسته به مکتب ديوبندي همه و همه درگرايش جريان اسلام گراي مغرب عربي به سوي افراط گرايي مؤثر بود. البته تأثير قبلي انديشه هاي برخي فقهاي تندروي اهل سنت نظير احمد بن حنبل، ‌ابن تيميه و ابن قيم درديدگاه هاي ايدئولوژيک سيد قطب، عبدالسلام فرج و جهيمان العتيبي[33]، ‌به اين تغيير و تحول ايدئولوژيک از راديکاليسم اسلامي به سوي خشونت فرقه گرايي وهابي بسيار مؤثر بود.

به عبارت ديگر، ‌زمينه هاي اين اشتراک ديدگاه ها از قبل وجود داشت و حضور همه اين جريان ها درافغانستان به اين تغيير و تحول شتاب بخشيد.

گذشته از اين ها، تجربه گروه هاي پراکنده عربي درجنگ و درگيري نظامي با کمونيسم، ‌و محيط خشن و سخت خود افغانستان، نقش مهمي درگرايش جريان هاي اسلام گراي مغرب عربي به سوي کاربرد خشونت افراطي فرقه اي و کورکورانه بازي کرد. به هر صورت همه اين عوامل، ‌به ويژه آشنايي با ديدگاه هاي تند فرقه گرايي وهابي، باعث شد تا چهره هاي فعال جنبش اسلامي پس از بازگشت به منطقه مغرب عربي (‌مصر، اردن، ‌الجزاير و. . . ) با تعصب و تجربه بيش تري درگير مبارزه با رژيم هاي حاکم بر اين کشورها شوند. بدين ترتيب بود که دور جديدي از مبارزات مسلحانه گسترده و اقدامات تروريستي عليه مقامات و منافع کشورهاي فوق الذکر آغاز شد. در اين ميان سه گروه جماعت اسلامي مسلح الجزاير، ‌الجماعه الاسلاميه و الجهاد مصر، به ويژه دو گروه نخست، مهم ترين نقش را در حوادث خشونت بار الجزاير و مصر داشتند.

با شروع درگيري ها ميان نظاميان و اسلام گرايان الجزاير ؛ يعني پس از پيروزي جبهه نجات اسلامي در انتخابات پارلماني 1991، ‌افغان اي عرب الجزايري که گروه جماعت مسلح الجزاير را تشکيل دادند، ‌با به کارگيري حد اعلاي خشونت فرقه اي عليه غير نظاميان مظنون به هم کاري با ارتش، هزاران نفر را به قتل رساندند. در حالي که اسلام گرايان قبلي الجزاير به ويژه گروه الجهاد و گروه مصطفي بويعلي در نيمه نخست سال هاي دهه 1980، تنها به کاربرد خشونت ايدئولوژيک عليه نظاميان و اهداف امنيتي الجزاير مشغول بودند [34]. بعد از تجربه افغانستان و آشنايي راديکال هاي الجزايري با گروه هاي تندروي موجود در افغانستانتجربه نظامي آن ها در آن کشوربود که خشونت گرايي فرقه اي، ‌يعني تعصب شديد نسبت به حق بودن خود و باطل بودن طرف مقابل و کاربرد حد اعلاي خشونت براي نابودي آن (تجربيات وهابي ها در قرن 18 و 19) وارد مرام نامه ايدئولوژيک و عملياتي گروه هاي راديکال افغان هاي عرب شد.

چنين تحولي در مصر نيز به چشم مي خورد. گروه الجماعه الاسلاميه، پس از سال 1989 که نيروهاي خود را از پيشاور پاکستان به مصر فراخواند، ‌درگير يک رشته عمليات خشونت بار فرقه اي عليه دولت مصر و منافع آن شد. در اين ميان بمب گذاري دراتوبوس جهان گردان خارجي و حمله به آنان در فاصله سال هاي 1997-1992 که به قيمت جان ده ها جهان گرد تمام شد، مهم ترين نمونه عمليات خشونت بار فرقه اي بودند [35]. در حالي که همين گروه درنيمه نخست دهه 1980، تنها به سازمان دهي عمليات مسلحانه عليه شخصيت هاي دولتي و نظاميان مصري مشغول بود و نه مردم عادي. علاوه بر اين، اين گرايش افراطي در جريان عمليات گوناگون خود در پاکستان و افغانستان، به ترور و کشتار شيعيان دست زد و اين کار را نوعي فريضه براي خود دانست.

کاربرد خشونت فرقه اي عليه اهداف غير نظامي، ‌تنها در کشورهاي عربي و اسلامي عليه رژيم هاي حاکم صورت نمي گرفت، ‌بلکه دردنياي غرب نيز همين نحوه عمليات درسال هاي دهه 1990 به چشم مي خورد. برخي عمليات بمب گذاري عليه اهداف غير نظامي، نظير بمب گذاري در مرکز تجارت جهاني در نيويورک در 1993، بمب گذاري گروه هاي اسلام گراي چچني در برج هاي مسکوني روسي در مسکو در نيمه دوم دهه 1990، بمب گذاري در سفارت خانه هاي آمريکا در کشورهاي تانزانيا و کنيا در اواخر دهه 1990، ‌و سرانجام ربودن هواپيماهاي آمريکايي درسپتامبر 2001 و کوبيدن آن ها به برج هاي دوقلوي تجارت جهاني در نيويورک و ساختمان

پنتاگون، ‌عمده ترين نمونه هاي کاربرد خشونت فرقه اي عليه غير مسلمانان بودند.

آن چه بيش از حد به اسلام گرايان افراطي انگيزه مي داد، ‌ديدگاه تند و راديکال برخاسته از تقابل اسلام و کفر جهاني، ‌و تقسيم جهان به جبهه حق و باطل و عملياتي کردن انديشه تشکيل امت جهاني يا حکومت جهاني اسلام از طريق رويارويي با جهان کفر بود. اين ديدگاه اگر چه در بسياري از انديشه هاي متفکران اسياسي اسلام نهفته است، اما آنان اين ديدگاه را براي دوران معاصر مناسب نمي ديدند و در صدد بودند تا از طريق تعامل مدني با جهان عرب و نه رويارويي آرمان خواهانه و فرقه اي، ‌به پيش برد اسلام بپردازند. بسياري از انديشمندان معاصر اسلامي نظير خورشد احمد پاکستاني[36]، ‌راشد الغنوشي تونسي، ‌عباس مدني رهبر جبهه نجات الجزاير، ‌حسن حنفي[37]، ‌از روشن فکران مسلمان مصري، ‌و ديگران، هرگونه رويارويي تعصب آلود و فرقه گرايانه با جهان مسيحي را به صلاح اسلام نمي دانستند. اما فقيهان وهابي عربستان سعودي، پاکستان و پيروان جديدشان در افغانستان که رژيم طالبان را بنا گذاشته بودند، با يک ديدگاه قبيله گرايانه، در نوشته هاي کتبي و تعاليم شفاهي خود، رويارويي اسلام و کفر (جهان غرب) و لزوم مبارزه بي امان با منافع جهان مسيحي و يهودي را به پيروان خود گوش زد مي کردند. تشکيل گروه موسوم به جبهه جهاني براي کشتن صليبي ها و يهوديان[38] در 1998 از سوي بن لادن، ايمن الظواهري و ديگران درافغانستان و دست زدن به عمليات نظامي عليه غرب مسيحي و يهودي (آمريکا، روسيه و اسراييل)، مهم ترين تلاش گروه هاي تندروي فرقه گرا بوده است. اين گروه که شبکه اي از تندروترين و متعصب ترين وسنتي ترين عناصر جهان اسلام، به ويژه جهان عرب را در کنترل خود داشت، در اواخر دهه 1990 عمليات

گوناگوني را در جهان به راه انداخت که مهم ترين آن عمليات 11 سپتامبر 2001 بود.

2-5- نتيجه گيري

هدف عمده اين بحث، درک چرايي و چگونگي رواج خشونت گرايي افراطي و گاه تروريستي دربرنامه هي سياسي جنبش اسلامي معاصر بوده است. استدلال اساسي ما اين بود که علت اصلي رواج خشونت گرايي عليه اهداف غير نظامي و مردم عادي از سوي برخي گروه هاي اسلام گرا، ‌ترکيب تجربه هاي سازماني و ايدئولوژيک جريان هاي اسلام گراي مشروق و مغرب عربي دراواخر دهه 1989 و اوايل دهه 1990 بوده است. براي رسيدن به اين تبيين، عنوان کرديم که تحولات افغانستان درنيمه دوم دهه 80 و نيمه اول دهه 1990 نقش عمده اي در گرايش جريان هاي اسلام گرا به سوي خشونت گرايي افراطي بازي کرده است. افغانستان ميعادگاه تجمع گروه هاي عمه اسلام گراي مشرق و مغرب عربي بود که براي مبارزه با اشغال شوروي به آن جا آمده بودند و در جريان سال هاي جهاد در پيشاور به يک ديگر نزديک شدند. رابطه نزديک اين گروه ها و هم کاري آن ها با هم باعث تأثير گذاري متقابل شد. به نحوي که گروه هاي اسلام گراي مغرب عربي تجربيات طولاني سازمان دهي و ايدئولوژيک خود را در اختيار اسلام گرايان شرق عربي گذاشتند و گروه اخير با در دست داشتن اهرم هاي گسترده مالي توانست افکار افراطي و فرقه گرايانه خود را به درون جريان هاي سلام گراي مغرب عربي رخنه دهند. محصول مشترک اين تأثير متقابل و هم کاري سازماني و ايدئولوژيک، ظهور پديده افغان هاي عرب بود که در اوايل

سال هاي دهه 1990 به انجم عمليات خشونت بار در کشورهاي عربي و نيز در کشورهاي غربي دست زدند.

خشونت افراطي اين جريان، درعمليات سال هاي 1995-1991 الجزاير، عمليات سال هاي 1997-1992 مصر، عمليات عليه سفارت خانه هاي آمريکا و برج هاي تجارت جهاني در سال هاي 2001-1993، بمب گذاري در برج هاي مسکوني مسکو در سال 2000 و کشتار شيعيان عراق از سال 2003 تا به امروز تجسم پيدا کرد. اين جريان تنها اهداف نظامي را مورد حمله قرار نمي داد، بلکه با حملات خشونت بار به مواضع غير نظاميان و مردمان عادي، بر آن بود که نيروهاي مخالف خود، چه مسلمانان و غير مسلمانان، را از پاي درآورده و زمينه برپايي جامعه آرماني خود را فراهم مي سازد. اين جريان هاي خشونت گرا، ‌غافل از اين بودند که اين نوع عمليات افراطي ضربه سخت و جبران ناپذيري بر چهره اسلام به طور عام، و جنبش هاي اسلامي به طور خاص، ‌خواهد زد و زمينه را براي سرکوب تمام عيار و گسترده جنبش اسلامي و مخدوش کردن چهره اسلام در سطح جهان فراهم خواهد ساخت.

پاورقی

  1. در رابطه با منتقدان ديدگاه هاي راديکال سيد قطب و متهم کردن وي به افراط گرايي و انحراف از اسلام و نيز دفاع پيروان او نگاه کنيد به: ژيل کوپل، ‌پيامبر و فرعون، ‌صص 71-56.
  2. ترجمه چراغي بر فراز راه توسط حسن اکبري مرزناک و ترجمه نشانه هاي راه توسط محمود محمودي و يک مترجم ديگر صورت گرفته است.
  3. در مورد بحث هاي سيد قطب درکتاب معالم في الطريق، ‌نگاه کنيد به: ژيل کوپل، پيشين، ‌صص 71-31 ؛ و نيز هراير دکمجیان، ‌اسلام در انقلاب جنبش هاي اسلامي معاصر در جهان عرب، ‌ترجمه حميد احمدي (تهران: انتشارات کيهان، ‌1377)، ‌صص 170-165.
  4. سيد قطب، ‌نشانه هاي راه، ‌ترجمه محمود محمودي (تهران: نشر احسان، ‌1378)، ‌فصل هاي 4و 10.
  5. حسن الهضيبي، ‌دعاة لاقضاة (قاهره، ‌1977).
  6. نگاه کنيد به: ژيل کوپل، پيشين، ‌صص 67-64.
  7. در مورد اين سازمان ها نگاه کنيد به: همان، صص117-75، 255-229 ؛ دکمجیان، ‌پيشين، ‌صص 186-164.
  8. قاضي محمد سعيد عشماوي، الاسلام السياسي (قاهره: 1987).
  9. همان، ص 163.
  10. درمورد نظرات عشماوي درباره جهاد و ساير مباحث کتاب او نگاه کنيد به: حميد احمدي، «اسلام سياسي و منتقدان آن: نقد و بررسي انديشه هاي قاضي عشماوي درباره راديکاليسم»، ‌فصل نامه مطالعات خاورميانه، شماره 23 (پاييز 1379)، صص 119-91.
  11. نگاه کنيد به: حميد احمدي، «اسلام گرايان و مسئله خشونت»، ‌فصل نامه گفت و گو، ‌شماره 18 (زمستان 1376).
  12. براي نمونه بنگريد به: ديدگاه هاي راشد الغنوشي، رهبر جنبش اسلامي تونس در:

Safa haeri,"" freeing islam from Taliban"", AL-Ahram weekly , No. 397 (1-7october1998), available at: http: //www. weekly. ahram. org. eg/1998/397/re6htm.

و ترجمه همين مطلب در: روزنامه صبح امروز، ‌7 دي 1377، ‌ص 6.

  1. در مورد گروه مخفي اخوان (الجهاز السري) نگاه کنيد به:

Richard p. mitchell,op. cit. ,pp. 20-30.

و نيز اسحاق موسي حسيني، اخوان المسلمين، ترجمه سيد هادي خسرو شاهي (تهران: انتشارات اطلاعات 1375)، صص 251-237.

  1. در رابطه با اين ترور هاي نگاه کنيد به: بهمن آقايي و خسرو صفوي، ‌اخوان المسلمين (‌تهران: رسام، ‌1365)، ‌صص 88-82.
  2. در رابطه با اين ناآرامي ها و نقش اخوان المسلمين درآن نگاه کنيد به: غلام ضا نجاتي، ‌جنبش هاي ملي مصر از محمد علي تا جمال عبدالناصر (‌تهران: شرکت سهامي انتشار، ‌1366)، ‌صص 85-79.
  3. در مورد اختلافات اخوان با دولت انقلابي نگاه کنيد به عبدالله امام، عبدالناصر و اخوان المسلمين (‌قاهره: ‌1980).
  4. نگاه کنيد به: زينب الغزالي، ‌روزهايي از زندگي من، ‌ترجمه کمال حاج سيد جوادي (تهران: ‌شرکت تعاوني ترجمه و نشر بين الملل، ‌1361).
  5. نگاه کنيد به: جابر رزق، ‌اخوان المسلمين درکتشارگاه هاي ناصر، ‌ترجمه مصطفي اربابي (تايباد: ‌انتشارات سنت، ‌1380).
  6. براي خواندن خلاصه ديدگاه هاي قطب در کتاب معالم في الطريق، نگاه کنيد دکمجیان، ‌پيشين، ‌صص 170-165 و نيز کوپل، پيشين، ‌صص 75-31.
  7. در مورد بدرفتاري با سيد قطب در زندان، ‌نگاه کنيد به: زينب الغزالي، پيشين، ‌صص 75-70 ؛ و کوپل، ‌پيشين. هم چنين نگه کنيد به: صلاح عبدالفتاح الخادي، ‌سيد قطب از ولادت تا شهادت، ‌ترجمه جليل بهرامي نيا (تهران: احسان، ‌1380).
  8. نگاه کنيد به کوپل، پيشين، ‌صص 102-75 و 265-229 ؛ و نيز دکمجیان، ‌پيشين، ‌صص 186-170.
  9. در مورد عمليات کرداسه نگاه کنيد به: جابر رزق، پيشين، ‌صص 67-45.
  10. در مورد درگيري هاي خشونت بار اخوان سوريه با مأموران امنيتي و نظامي سوريه نگاه کنيد به:

Abdallah, o. cit. pp. 103-114.

 و نيز: مجموع من المباحثين، ‌حماء ماساه العصر (بي جا: من منشورات التحالف الوطني السوري، ‌بي تا).

  1. در مورد سياست هاي اعتدالي اخوان المسلمين و مخالفت آن با خشونت گراي راديکال ها نگاه کنيد به: ژوئل کامپانا، «دولت، ‌جامعه مدني و اسلام گرايي در خاورميانه: اخوان المسلمين از رويارويي تا هم کاري»، ترجمه حميد احمدي، ‌ماه نامه اطلاعات سياسي و اقتصادي، ‌شماره هاي 126-125 (فروردين و ارديبهشت 1377) .
  2. در مورد گروه هاي تند روي اسلام گراي افراطي الجزاير نگاه کنيد به:

Mohammad M. Hafez, ,,Armed islamist Movements and political violence in Algerea, ,,Middle East Journal, vol. 54,No. 4 (Autumn 2000) , pp. 572-594.

در مورد گروه هاي افراطي اسلامي در ليبي نگاه کنيد به:

Ray Takeyh, ,, Qadhafi and challenge of Militant Islamic, ,, Washington Quarterly, (summer 1998) , pp. 159-172.

  1. نگاه کنيد به: مصاحبه طلعت فؤاد قاسم در: حميد احمدي، «اسلام گرايان و مسئله خشونت» .
  2. اين نگاه تعصب آلود فقهاي تند روي حنبلي و وهابي خصومت آنان نسبت به ساير مکاتب مذهبي اسلام، باعث انتقادات زيادي شد. در مورد يکي از انتقادات که از سوي يک انديشمند سني لبناني (در اصل آفريقايي) نوشته شده است. نگاه کنيد به: الشيخ عبدالله الهروي (الجيشي)، المقالات السنيه في کشف ضلالات احمد بن تيميه (بيروت: ‌دار المشاريع 1996).
  3. در رابطه با نگرش وهابيت نسبت به شيعه و دشمني با آن، ‌نگاه کنيد به: ناصر العمر، ‌احوال الرافضيه في بلاد التوحيد (1992)، به نقل از: دکمجيان، پيشين، ‌ص 272.
  4. در مورد کشتارهاي شيعيان عراق و تخريب اماکن مقدس شيعه در کربلا، ‌نجف و ساير شهرهاي عراق نگاه کنيد به سيد محمد حسن قزويني، ‌فرقه وهابي و پاسخ به شبهات آن ها، ‌ترجمه علي دواني (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ‌1368)، ‌صص 34-32، ‌صص 43-41 و صص 57-55.
  5. در مورد درگيري هاي گروه هاي تندروي وهابي با شيعيان پاکستان، نگاه کنيد به:

Musa Khan Jalazai, The sunni-shia conflict in Pakistan (Lahore; Book Traders,1998).

  1. درباره تأثير انديشه اين فقيهان بر اسلام گرايي راديکال معاصر نگاه کنيد به: دکمجيان، ‌پيشين، صص 83-77.
  2. در مورد حضور اين گروه ها در افغانستان و فعاليت آن ها و تشکيل پديده افغان هاي عرب، نگاه کنيد به: محمد صلاح، «ناگفته هاي جنبش هاي راديکال اسلامي»، ترجمه سيد محمود بجنوردي، ‌فصل نامه مطالعات خاورميانه، شماره هاي 28 و 29 (زمستان 1380و بهار 1381).
  3. در مورد ديدگاه هاي افراطي عبدالسلام فرج و العتيبي نگاه کنيد به: همان، صص 183-178 وصص 253-250.
  4. در مورد گروه هاي راديکال اسلامي الجزاير در سال هاي اوليه دهه 1980 نگاه کنيد به: حميد احمدي، «‌در الجزاير چه مي گذرد ؟»روزنامه کيهان (26مهر تا اول آبان 1367) ؛ و نيز حميد احمدي، «انقلاب اسلامي ايران و جنبش هاي اسلامي در خاورميانه عربي»، در: سلسله مقالات پيرامون جهان سوم، ‌به کوش حاتم قادري (تهران: نشر سفير، ‌1370).
  5. در مورد عمليات خشونت بار گروه هاي راديکال مصري در اواخر دهه 1990 نگاه کنيد به: مرکز الدراسات السياسيه و الاستراتيجيه بالاهرام، الحاله الدينيه في مصر (قاهره: الاهرام 1998)، صص 246-243.
  6. در مورد ديدگاه هاي خورشيد احمد درباره غرب نگاه کنيد به:

Khurshid Ahmad, op. cit. ,pp. 218-230

  1. درباره ديدگاه هاي حسن حنفي در رابطه با جهان غرب نگاه کنيد به:

Hassan Hanafi,Islam in Modern world Tradition: revolution and culture(cairo: Dar kebaa. 2000) pp.

 395-494.

  1. در مورد تشکيل اين جبهه و اهداف و رهبران آن نگاه کنيد به:

Ahmad Moussa, ,, The connecyiom , ,, Al-Ahram weekly, No. 396 (September 24-30 1998).

و نيز محمد صلاح، «عنف الجهاد يتجه الي الخارج و مبادره الجماعه الاسلاميه تسير نحو النحاح»، الحياة، ‌العدد، ‌13081، 28 (دسامبر 1998).

نویسنده : حمید احمدی
منبع :  جامعه شناسی سیاسی جنبش های اسلامی، حمید احمدی، تهران، دانشگاه امام صادق (ع)، 1390، ص 79.

 

 


چاپ   ایمیل