بررسي و نقد روايت «یوطئون للمهدی»

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 16 - 32 دقیقه)

196b

چکيده

روايت «يَخْرُجُ‏ ناسٌ‏ مِنَ الْمَشْرِقِ فَيُوطِئُونَ لِلْمَهْدِيِّ» در سال‌های گذشته، فراوان در بحث‌های زمينه‌سازی ظهور به‌طور عام و در مقالات علمی ـ پژوهشی به‌گونه‌ای خاص، به کار رفته است. فراوانی به‌کار گيری اين روايت و تحليل‌ها و تطبيق‌های صورت گرفته، بايستگی ارزيابی اين روايت را دوچندان کرده است. نخستين بار ابن ماجه قزوينی (م/ 273ق) در کتاب «سنن» اين عبارت را سخن پيامبر اکرم دانسته است؛ ليکن برای اين روايت اعتباری قایل نبودند تا اين‌که روايت از طریق کتاب کشف الغمه اربلی (م/692 ق‏) به منابع روايی شيعه وارد شد.

اين نوشتار که با روش توصيفی ـ تحليلی ـ انتقادی سامان يافته، تلاشي است در پاسخ به اين پرسش که روايت «یوطئون للمهدی» از چه ميزان اعتباری برخوردار است. با توجه به تولد روايت در فضای ذهنی اهل تسنن و اهتمام آن‌ها به حکومت حضرت مهدي و نه به ظهور، به مساعدت در برپايی حکومت اشاره کرده و به زمينه‌سازی ظهور ارتباطی ندارد.

 

مقدمه

برجسته‌ترين آموزه­ها در انديشه سياسی اسلام درباره سرنوشت انسان‌ها، بر اين پايه است که پديد آمدن هرگونه دگرگونی در انسان‌ها، در گرو خواست و اراده خود آنان است و هر گونه دگرگونی در چگونگی‌های اجتماعی، به تغيير و تحول آدمی از درون بستگی دارد (ر.ك: انفال: 8 و 53؛ رعد: 11).

ظهور امام مهدی، سرآغازی است بر انقلابی بزرگ، گسترده و فراگير كه بنيان‌های اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی و سياسی بشر را دگرگون‌ خواهد ساخت. اين تحوّل بزرگ در جهان آفرينش ـ همانند قيام و نهضت همه پيامبران و شايستگان ـ که به‌طور عمده با اسباب و علل طبيعی شكل می‌گيرد (عياشی، 1380: ج1، ص197؛ ابن بابويه، 1395: ج1، ص257 و نعماني، 1397: ص 198)؛ نيازمند فراهم‌شدن شرايط و زمينه‌هايی بايسته و شايسته است و البته حضور مردم در اين انقلاب، از شرايط برجسته اين شکل­گيری است.

ترغيب و پافشاری بر اين حضور، افزون بر اين‌که امری خردمندانه است؛ در رواياتي بدان اشاره شده است. استناد به روايات معتبر از منظر سند و محتوا، به عنوان امری عقلايی، همواره مورد نظر بوده است و البته در کنار آن، ورود برخی روايات ساختگی و يا تحريف شده، فضای اعتماد به سخنان معصومان را دچار خدشه ساخته است.

يکی از سخنانی که امروزه در مجموعه روايات مهدوی بايسته بررسی و تحليل است، کلامی است مبني بر اين‌كه مردمانی از مشرق، زمينه‌های حکومت مهدی را فراهم می‌کنند که به نظر می‌رسد، اثبات صدور آن از معصوم مشکل و جعل آن امری محتمل است و البته در تحليل و بررسی اين سخن، نگارشی در دست نيست و آنچه در برخي منابع به چشم می‌آيد، فقط نقل قول، از کتابی به کتاب ديگر است.

بی‌ترديد برجسته‌ترين سببی که نقد روايات را کاری بايسته کرده، همين راه‌يابی روايات ساختگی در ميان احاديث راستين است (صدر، بي‌تا: ص21). و البته اين، خود، يکی از جبران‌ناپذيرترين آسيب‌های ممکن در تاريخ اسلام است (ابو ريه، بي‌تا: ص92)، و خود سبب شده تا سند و متن برخی روايات از جايگاه بلند اعتماد به زير آمده، همواره با نگاه ترديدآلود، ديده شود.

«وضع» در اصطلاح، با معنای لغوی آن تطابق دارد و آن نسبت‌دادن سخنی ساختگي و دروغين به معصومان است؛ بدين معنا که سازنده‌اش آن را ساخته است و نه مطلق حديث انسان دروغ‌گو؛ زيرا دروغ‌گو گاهی راست مي­گويد (شهيد ثاني، 1408: ص152). به بيان ديگر، حديث موضوع، گفتار، کردار، تقرير ساخته­شده مي‌باشد که به دروغ به معصوم نسبت داده شده است؛ خواه گزارش‌گر در ساختن محتوای آن نقش داشته، يا نداشته باشد.

اين روايت‌سازی، اگرچه بيش‌تر پی آمد دشمنی با آموزه‌های اسلامی و يا بهره‌مندی از متاع دنيا و نزديک‌شدن به حاکمان زمان، از سوی دشمنان آگاه و دوستان نادان بود (صدر، بي‌تا: ص21)؛ گاهي نيز با انگيزه‌هايي به ظاهر پسنديده، چون ترغيب مردم به انجام دادن کارهای نيک انجام مي‌شد (رفيعی، 1381: ص18 ـ43) که البته در نتيجه، هردو، تفاوت چنداني نداشت (ابو ريه، بي‌تا: ص94) و آن بی‌اعتمادی به بسياری روايات بود.

در عرصه مباحث مهدويت نيز توجه به روايات نشان مي‌دهد، افرادي نه حتماً و الزاماً با انگيزه‌هاي منفی، که به قصد خير به نقل روايات ساختگي و حتی جعل روايت دست زده‌اند که در نهايت جز مشکل و خدشه‌دار شدن اعتماد، چيزي به بار نيامده است.

بررسی روشمندانه سخنان منسوب به معصومان و احراز صحت و سقم صدور روايات از ايشان، می‌تواند در افزايش اعتماد به اين بيانات کمک شايسته‌اي كند و در کنار آن، زدودن نقاب از چهره برخی سخنان ساختگي، هزينه اندکی براي اين شفاف‌سازی به شمار می‌آيد که می‌بايست برای اعتباربخشی به نگاه مخاطبان آن هزينه را پرداخت.

يکي از رواياتي که در سال‌هاي گذشته، فراوان در بحث‌هاي زمينه‌سازی ظهور، به‌طور عام و در مقالات علمي ـ پژوهشي، به‌گونه‌ای خاص، به کار رفته، روايت «يَخْرُجُ‏ ناسٌ‏ مِنَ الْمَشْرِقِ فَيُوطِئُونَ لِلْمَهْدِيِّ» است.

نکته قابل تأمل اين‌که با وجود نقل فراوان اين روايت در کتاب‌ها و مقاله‌ها، تا کنون کسی به بررسی سند و محتواي آن نپرداخته است!

در اين نوشتار تلاش شده است اين روايت صرف نگاه از بحث کلي زمينه‌سازی و زمينه‌سازان، به صورت جداگانه، پس از بررسی برخي واژگان روايت، از جهت سند و محتوا بررسی شود.

بررسی واژگاني روايت

یخرج:

«خروج» در لغت به معناي بيرون شدن، برابر «دخول» است (فراهيدي، 1409: ج4، ص158؛ ابن منظور، 1414: ج2، ص235 و طريحي، 1375: ج1، ص501) و در اصطلاح، به معناي خارج‌شدن از محلی برای اجراي کاری مهم است. روايات مشتمل بر اين واژه، شورش عليه حاکم و قيام را نيز شامل می‌شود.

ناس:

آنچه در روايت بيش‌تر به کار رفته «یخرج ناس» است؛ امّا مجلسی مبتني بر نقلی از البيان، «یخرج اُناس» آورده است (مجلسي، 1403: ج51، ص87) که در معنا تفاوتي ندارد و در اين‌جا مقصود گروهي از مردمانند که خروج می‌کنند.

افزون بر روايت مورد بحث، اين تعبير فقط در يک روايت به کار رفته و آن جايي است که سخن از خروج شيعيان از سپاه سفياني دارد: «يخرج‏ أناس‏ كانوا مع السفياني من شيعة آل محمد ...» (عياشى، 1380: ج1، ص 66).

المشرق:

اين تعبير در روايت‌هاي فراوانی به کار رفته است (نعماني، 1397: ص255 و صدوق، 1395: ج1، ص252). آنچه توجه بدان بايسته است، اين‌که مقصود از مشرق در اين روايت کجاست. گاهي در روايات از آن، معناي لغوی منظور شده و آن، محل طلوع خورشيد است که البته محل طلوع در هر منطقه، با منطقه ديگر متفاوت است. گاهي نيز مقصود منطقه‌اي خاص و شناخته شده به نام «خراسان» است (شهيدي، 1382: ص165)؛ که در اين‌جا منظور دومين معناست. اين تعبير در روايات «رايات السود» فراوان به کار رفته است.

یوطئون:

«وطأ» در لغت معانی فراوانی دارد که يکي از آن‌ها آماده‌کردن است و در اين‌جا مقصود همين معناست. خليل بن احمد می‌نويسد: «وَطَّأْتُ‏ لك الأمر، إذا هيأته» (فراهيدى، 1409: ج‏7، ص467). ابن اثير حقيقت توطئه را آماده‌سازي دانسته است: «حقيقته من‏ التَّوْطِئَةِ، و هى التّمهيد و التّذليل» (ابن اثير، 1367: ج‏1، ص53). طريحي نيز به معناي يادشده اشاره کرده است و می‌نويسد: «التَّوْطِئَةِ: التذليل و التمهيد» (طريحي، 1375: ج‏1، ص442).

مشتقات اين واژه، به گونه‌هاي مختلف در برخی آيات آمده است (ر.ک: احزاب: 27؛ فتح: 25؛ توبه: 37 و120 و مزمل: 6).

اين تعبير با اين ترکيب، جز يک مورد، آن هم به صورت مفرد، که در آن سخن از شعيب بن صالح در فراهم‌کردن امور برای مهدی به کار رفته است: «شعيب بن صالح، أو: صالح بن شعيب من تميم، يهزمون أصحاب السفياني حتى ينزل بيت المقدس، يوطّئ للمهدي‏ سلطانه» (ابن طاووس، 1416: ص118)؛ در روايت ديگری بيان نشده است.

سلطانه:

اين واژه در روايت نيامده است؛ اما برداشت نخستين ناقل روايت، «يعنی سلطانه»، دارای اهميّت فروانی است.

ابن منظور «سلطان» را به معنای حجت دانسته است:

و السُّلْطَانُ‏ في معنى الحجة، قال تعالى: هَلَكَ عَنِّي‏ سُلْطانِيَهْ‏ (الحاقة: 29)؛ أي حجتيه. و السُّلْطَانُ‏: قدرة الملك، [مثل قفيز و قفزان و بعير و بعران‏] (ابن منظور، 1414: ج‏7، ص320). آن‌گاه دليل اين‌که اميران را سلطان ناميده‌اند، اين‌گونه بيان کرده است: «قيل للأُمراء سَلاطين‏ لأَنهم الذين تقام بهم الحجة و الحُقوق» (همان).

طريحي، «سُلْطان» را به معنای غلبه و تَسْلِيط يا حجت و برهان دانسته است (طريحي، 1375: ج‏4، ص255).

مناسب است پيش از بررسی روايت ‌به بحث زمينه‌سازی اشاره‌ای کوتاه شود:

درباره زمينه­سازي ظهور حضرت مهدی، در دو عرصه مي­توان بحث کرد:

  1. زمينه‌سازي عام

قيام جهاني حضرت مهدي، براي برپايي حكومت شايستگان بر پايه عدل و قسط است و آماده بودن برای ياري‌کردن آن امام بزرگوار، کاری بايسته و ضروري می‌نمايد و اين ياري‌کردن، نيازمند بسترها و زمينه‌هايي است؛ اگرچه در اندازه فراهم‌کردن تیر برای مقابله با دشمنان باشد (نعمانی، 1397: ص320).

البته مقصود فقط آماده‌کردن جنگ‌افزار و مانند آن نيست، بلكه به دست‌آوردن بالاترين آمادگي براي آن قيام بزرگ دارای اهميّت است که فراهم‌کردن ابزار جنگی، از جمله تير و کمان، حداقل آمادگی است (كليني، 1365: ج1، ص333 و نعماني، 1397: ص161).

عقل، افزون بر نقل، بر اين نکته تأکيد دارد كه بايسته‌ترين کار، پيش از سامان‌يافتن هر گونه حكومتي در جامعه، فراهم‌كردن زمينه‏ها و بسترهاي هماهنگ با آن حكومت است؛ چرا كه ساختار حكومت مطلوب مردم، در جامعه به گونه‌ای شكل مي‏گيرد كه خرد گروهیِ اجتماع، تحمل پذيرش آن را داشته باشد.

  1. زمينه‌سازي خاص

در برخی از روايات، از گروه‌هايي ويژه، به عنوان زمينه‌سازان ظهور ياد شده است؛ مانند رواياتي که به مردماني از مشرق اشاره کرده (نعماني، 1397: ص273 و مجلسي، 1403: ج52، ص243)؛ يا رواياتي که از پرچم‌هاي سياه سخن به ميان آورده است (طوسي، 1411: ص452 و مجلسی، 1403: ج52، ص217).

يکي ديگر از اين روايات که امروزه شهرت ويژه‌اي يافته، روايت مورد بحث است كه رسول گرامی اسلام فرمود:

يَخْرُجُ نَاسٌ مِنَ الْمَشْرِقِ فَيُوَطِّئُونَ‏ لِلْمَهْدِيِّ ـ يـَعْنِي ـ سُلْطَانَه؛ مردمانی از مشرق قيام می‌کنند پس برای مهدی آماده می‌کنند ـ مقصود ـ سلطنت او را (قزويني، بي‌تا: ج2، ص1368).

به دليل اهتمام و توجه گسترده‌اي که در دوران معاصر به اين روايت شده، بررسی آن، می‌تواند نکاتی را در نگاه قرار دهد؛ به‌ويژه آن‌که به استناد اين روايت و برخی روايات همسو، به نقش ايرانيان در زمينه‌سازی ظهور تأکيدهاي فراوانی شده است.

البته اين فراوانی به‌کارگيري روايت، به‌طور مشخص در نوشته‌ها و گفته‌هاي تبليغي است و هرگز روايت از جهت اعتبار سندي و محتوايي مورد تحليل واقع نشده است.

  1. سير تطور نقل روايت در منابع روايي

الف) منابع روايي اهل سنت

اين روايت بر پايه منابع در دست، نخستين بار توسط محمد بن يزيد قزوينی (273ق) در سنن وی، اين‌گونه نقل شده است:

حدثنا حرملة بن يحيى المصري، و إبراهيم بن سعيد الجوهري، قالا: ثنا أبو صالح عبد الغفار بن داود الحراني. ثنا ابن لهيعة عن أبي زرعة عمرو بن جابر الحضرمي، عن عبد الله بن الحرث بن جزء الزبيدي، قال: قال رسول الله يخرج ناس من المشرق. فيوطئون للمهدى «يعنى سلطانه» (همان).

روشن است که دو کلمه پايانی (يعنی سلطانه) از راوی است.

ابن ماجه پس از نقل روايت اضافه کرده است: «في الزوائد: في إسناده عمرو بن جابر الحضرمي، وعبد الله بن لهيعة، وهما ضعيفان».

نقل روايت پس از حدود سه قرن از صدور آن و نيز عدم نقل آن در هيچ‌يک از منابع روايي موجود مربوط به اين دوره؛ اعتبار روايت را به ترديدي جدّي دچار می‌کند؛ به‌ويژه آن‌که انگيزه نقل آن، دست‌کم در دوره‌اي که بحث خروج از خراسان مطرح بوده، فراوان وجود داشته است.

با فاصله نزديک به يک قرن، پس از ابن ماجه، طبرانی (م/360ق) در معجم الاوسط آن را اين‌گونه نقل كرده است:

حدثنا أحمد بن رشدين قال: حدثنا محمد بن سفيان الحضرمي قال: حدثنا ابن لهيعة عن أبي زرعة عمرو بن جابر عن عبد الله بن الحارث بن جزء الزبيدي قال: قال رسول الله: يخرج قوم من قبل المشرق فيوطئون للمهدي سلطانه (طبرانی، 1415: ج1، ص94).

با اين تفاوت که در اين روايت به جای «يخرج ناس من المشرق»، «يخرج قوم من قبل المشرق» نقل شده و کلمه «يعنی» نيامده است. از اين رو کلمه «سلطانه»، بخشی از متن روايت و سخن پيامبر به شمار مي‌آيد.

آن‌گاه در ادامه نوشته است: «لا يروى هذا الحديث عن عبد الله بن الحارث إلا بهذا الاسناد تفرد به بن لهيعة».

در مقايسه بين سند دو منبع، می‌توان موارد اشتراک و افتراق را اين‌گونه ترسيم کرد:

سند روايت سنن

حرملة‌بن‌يحيى المصري

إبراهيم‌بن‌ سعيد الجوهري

أبو صالح عبد الغفار بن داود الحراني

ابن لهيعة

أبي زرعة عمرو بن جابر الحضرمي

عبد الله بن الحرث بن جزء الزبيدي

سند روايت معجم‌الاوسط

أحمد بن رشدين

محمد بن سفيان الحضرمي

بن لهيعة

أبي زرعة عمرو بن جابر

عبد الله بن الحارث بن جزء الزبيدي

روايت طبرانی، در سه راوی اخير با کتاب سنن مشترک است. در ادامه به بررسی سند هر دو روايت اشاره خواهد شد.

در ميان اهل سنت، يوسف بن يحيي مقدسی (م/ قرن 7) پس از حدود سه قرن، از ديگر کسانی است که به نقل اين روايت پرداخته است (مقدسی، 1416: ص 125). پس از وی، هيتمی (م/807 ق) در مجمع الزوايد، در کنار نقل روايت، سند آن را فاقد اعتبار دانسته و نوشته است: «رواه الطبراني في الأوسط و فيه عمرو بن جابر و هو كذاب» (هيتمی، 1408: ج7، ص318). و اين، يکی از اظهار ديدگاه‌هاي صريح درباره اعتبار اين روايت است.

هم‌زمان با وی، ابن خلدون (م/ 808 ق) در کتاب تاريخ خود، روايت را نقل كرده و همان موضع هيتمی را گرفته و با اين بيان: «وقد تقدم لنا في حديث علي الذي خرجه الطبراني في معجمه الأوسط أن ابن لهيعه ضعيف وأن شيخه عمرو بن جابر أضعف منه»؛ روايت را به شدّت بی‌اعتبار دانسته است (ابن خلدون، بي‌تا: ج1، ص321).

محمد بن يوسف کنجى (م/‏658ق) در کتاب البيان في أخبار صاحب الزمان، با سندی طولانی که بخش پاياني آن همان سند سنن ابن ماجه قزويني، روايت را چنين نقل كرده است:

حرملة بن يحيى المصري ثم التجيبي، و إبراهيم ابن سعيد الجوهري قالا: حدثنا ابو صالح عبد الغفار بن داود الحراني حدثنا عبد اللّه بن لهيعة عن ابي زرعة عمرو بن جابر الحضرمى، عن عبد اللّه بن الحرث ابن جزء الزبيدي.‏ وی پس از نقل روايت، می‌افزايد: قلت: هذا حديث حسن صحيح روته الثقات و الاثبات، اخرجه الحافظ ابو عبد اللّه بن ماجة القزويني في سننه‏ كما اخرجناه (كنجي، 1362: ص490).

و اين ديدگاه همراه حديث، به برخی آثار شيعي نيز وارد شده است.

به‌طور قطع اظهار نظر درباره روايت، به کنجی مربوط است؛ اگرچه وی درباره اين ادعاي اعتبار سند روايت، دليلي بيان نکرده است.

افزون بر روايت طبرانی که کلمه «يعنی» ندارد و «سلطانه» داخل در متن روايت حساب می‌شود؛ متقی هندي (م/975ق) در کنزالعمال، روايت را بدون «يعني» نقل کرده است (متقی هندي، 1409: ج14، ص263)؛ که البته در هر کدام، معنای سخن متفاوت خواهد بود. در آن‌جا که «يعنی» بر روايت افزوده شده است، به طور مطلق، سخن از کسب آمادگی است؛ اما در آن‌جا که «يعنی» ناديده گرفته شده است، اين ايجاد آمادگی، به‌طور مشخص برای برپايی حکومت آن حضرت خواهد بود.

از ميان اهل سنت، برخی نيز مانند قندوزی (م/1294ق) فقط به نقل روايت پرداخته‌اند (قندوزي، 1422: ج3، ص266).

نکته قابل تأمل اين‌که کتاب «الفتن» نوشته نعيم بن حماد، با وجود اين‌که انبوهي از روايات مربوط به نشانه‌ها و نيز خروج برخی گروه‌ها را از مشرق و خراسان، در زمينه ظهور امام مهدي نقل کرده است؛ به اين روايت و محتواي آن هيچ‌گونه اشاره‌اي نکرده است.

پس از آن، در گذر زمان، اين روايت چندان نقل نشده است تا اين‌که يکی از نويسندگان معاصر اهل سنت، پس از نقل روايت و اشاره به همه منابعی که آن را نقل کرده‌اند، با بررسی رجال حديث، به صراحت آن را ضعيف دانسته و می‌نويسد: «النتيجه: إسناده ضعيف جدّاً، الحضرمي متروك» (بستوي، 1420: ص110).

بررسی در منابع روايي، جاي هيچ گونه ترديدي باقي نمي‌گذارد كه اين روايت به‌طور مشخص از منابع روايي اهل سنت سر بر آورده؛ همان‌گونه که نشان مي‌دهد اين روايت نزد آنان چندان معتبر تلقي نشده و بسياری از منابع روايي اهل سنت به نقل آن اقبالی نشان نداده‌اند.

ب) منابع روايي شيعه

بر اساس بررسی‌هاي گسترده در ميان متون روايي شيعي، نخستين کتابی که روايت را نقل کرده، شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار، اثر قاضي ابوحنيفه نعمان بن محمد تميمي(م/363ق)، است. وی پايه‌گذار فقه اسماعيلي و فقيهي بزرگ، در تاريخ اسماعيليه است و نوشته‌هاي فراوان و تاثيرگذاري عميق او، در استواري مذهب اسماعيلي، سبب شده تا بزرگان اسماعيليه، هميشه از وي به بزرگي ياد کنند و هنوز هم کتاب‌هاي او در ميان گروه‌هايي از اسماعيليه رواج دارد (جعفريان، 1423: ص22).

يکي از جنبه‌هاي بسيار برجسته شخصيت قاضي نعمان، اهتمام او به نويسندگي است. او به دليل تأليفات فراوان، در زمره پرکارترين نويسندگان فاطمي قرار گرفته است (گروه مذاهب اسلامي، 1381: ص316).

شرح الاخبار يکي از آثار به جا مانده از ميان ده‌ها کتابی است که برای او نام برده‌اند.

اين کتاب که در شانزده جزء تأليف شده، کتابی است روايي که قاضی نعمان در آن، همانند کتاب دعائم الاسلام، احاديثي که امامان اسماعيليان فاطمي از پيامبر روايت و يا تأييد و تصديق کرده‌اند و نيز احاديثي که از خود آن امامان مورد قبولشان روايت شده؛ جمع‌آوري کرده است (همان، ص323).

قاضی نعمان، در کتاب خود، روايت را از سنن ابن ماجه نقل کرده، با اين تفاوت اندک که «عن حرملة بن يحيى البصري» به جای «المصری» آورده است (ابن حيون، 1412: ج3، ص563). البته وی در جايي ديگر، روايت را با تفاوت‌هايي اساسي اين گونه به پيامبر نسبت داده است: «يخرج‏ ناس‏ من المشرق، فيعطون المهدي سلطانه يدعونه» (همان، ص365)؛ به اين معنا که سلطنت را به مهدی‌ای که دعوت کرده بودند، عطا می‌کنند و البته از نظر محتوا با روايت مورد بحث تفاوتي جدّی دارد.

نکته شايان ذکر اين‌که با توجه به اعتقاد قاضي نعمان مغربی به مهدی مغربی، نقل اين روايت از سوی او، چگونه توجيه می‌شود؟

در ميان منابع روايي اماميه، بررسی‌ها نشان می‌دهد، اين روايت نخستين بار از طريق کتاب کشف الغمه فی معرفة الائمة، نوشته مرحوم اربلی (م/ 692 ق‏) به منابع روايي راه يافته است (اربلی، 1381: ج2، ص477). وی روايت را از کتاب «البيان في أخبار صاحب الزمان، ص490‏» محمد بن يوسف کنجى، نقل کرده است.

اين نكته نيز محل تأمل است كه چرا روايت از سنن ابن ماجه نقل نشده و يا در هفتصد سال فاصله بين دو نقل، چرا روايت در هيچ‌يک از منابع روايي شيعه نيامده است.

برخی بدون اشاره به اين‌که اين سخن در اعتبار روايان حديث «هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ رَوَتْهُ الثِّقَاتُ وَ الْأَثْبَاتُ»، از کنجی شافعی است، به نقل آن پرداخته‌‌اند (حر عاملى، 1425: ج5، ص 229). و امروزه در محافل، به عنوان روايتي صحيح از آن ياد می‌کنند.

علامه مجلسی، روايت را در بخشي که چندين باب از کتاب كشف الغمة را نقل کرده، اين‌گونه آورده است:

الْبَابُ الْخَامِسُ فِي ذِكْرِ نُصْرَةِ أَهْلِ الْمَشْرِقِ لِلْمَهْدِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ جَزْءٍ الزُّبَيْدِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ يَخْرُجُ أُنَاسٌ مِنَ الْمَشْرِقِ فَيُوطِئُونَ‏ لِلْمَهْدِيِ‏ يَعْنِي سُلْطَانَهُ هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ رَوَتْهُ الثِّقَاتُ وَ الْأَثْبَاتُ أَخْرَجَهُ الْحَافِظُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ مَاجَةَ الْقَزْوِينِيُّ فِي سُنَنِهِ (مجلسی، 1403: ج51، ص87).

مجلسي در آغاز نقل خود از کشف الغمه اين‌گونه آورده است:

كشف، كشف الغمة ذكر الشيخ أبو عبد الله محمد بن يوسف بن محمد الشافعي في كتاب كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب و قال في أوله‏ إني جمعت هذا الكتاب و عريته من طرق الشيعة ليكون الاحتجاج به آكد فقال في المهدي (همان).

البته متن کشف الغمه اين‌گونه است:

و قد كنت ذكرت في المجلد الأول أن الشيخ أبا عبد الله محمد بن يوسف بن محمد الكنجي الشافعي عمل كتاب كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب و كتاب البيان في أخبار صاحب الزمان... (اربلي، 1381: ج2، ص275).

از اين رو شکي نيست که بيان درباره اعتبار روايت به هيچ وجه به اربلي و يا مجلسي مربوط نيست.

روايت مذكور پس از آن، در ميان شيعه به طور عموم از اين دو منبع نقل شده است.

از معاصران شيعه می‌توان به سيد محسن امين، اشاره کرد که به نقل از کنجی روايت را آورده و ديدگاه صاحب البيان را مبنی بر صحت روايت عنوان كرده است (امين، 1403: ج2، ص55).

به اين روايت در سال‌هاي گذشته در کتاب‌ها، مقاله‌ها و سخنراني‌ها بسيار استناد شده است.

از کساني که با نام‌گذاری فصلی از کتاب خود با اين نام به نقل اين روايت پرداخته‌اند، می‌توان به مهدى‏ فقيه ايمانى، از پژوهشگران معاصر، در کتاب الإمام المهدي عند أهل السنه، اشاره کرد (فقيه ايمانى، 1402: ج2، ص346).

در ميان دانشمندان معاصر شيعی، به نظر می‌رسد علي کورانی بيش‌ترين توجه و اهتمام را به نقل اين روايت و روايات با اين محتوا داشته است. اين عالم شيعي، به‌ويژه در سه دهه گذشته، به نقل و تحليل روايات نشانه‌هاي ظهور و نيز احتمال تطبيق آن‌ها بر برخی حوداث اين دوران، توجه فراوان كرده است. وی با نقل روايت در کتاب معجم احاديث الامام المهدي و اشاره به ده‌ها منبع شيعي و اهل سنت، در گسترش اين روايت و مانند آن در دوره معاصر نقش برجسته‌اي داشته است.

همچنين وی اين روايت را در کنار روايت‌هاي فراوان و تحليل‌هاي گسترده در بحث زمينه‌سازي در کتاب «عصر ظهور» نقل کرده است. اين اهتمام سبب شده تا وی در دوره معاصر در شمار معدود کساني قرار گيرد که به اثبات نقش ايرانيان در زمينه‌سازي ظهور اهتمام ويژه‌اي دارند.

نويسنده در کتاب عصر ظهور، ده‌ها بار با تعبيرهايي مانند ممهدة للمهدي‏، ص20؛ بحركة التمهيد للمهدي‏، ص26؛ الممهدة للمهدي في اليمن‏، ص71؛ قوات الخراسانيين الممهدة للمهدي الي العراق‏، ص97؛ الممهدة للمهدي أحاديث متعددة عن أهل البيت، ص113؛ به حرکت‌هاي زمينه‌ساز از ايران اشاره کرده است.

اين نقل گسترده از روايت يادشده، نه فقط در محدوده کتاب، که در مقاله‌هاي پرشماری بدون آن‌که به ميزان اعتبار سند و يا به بررسی محتواي روايت پرداخته شده باشد، ياد شده است؛ مقاله‌هايي مانند:

ـ حیدری نیک، مجید؛ نگاهی دوباره به انتظار، فصلنامه انتظار موعود، پاییز 1380، شماره 1، ص80 ـ 98؛

ـ رضوانی، علی اصغر؛ پیام های مهدوی به زن مسلمان، فصلنامه انتظار موعود، پاییز 1386 - شماره 22، ص 61 ـ 78.

البته در برخی مقاله‌هاي نيز بدون اشاره به واژه «يعني»، کلمه پس از آن (سلطانه) به عنوان بخشی از روايت تلقی شده است؛ در مقاله‌هايي مانند:

ـ پورسیدآقایی، مسعود؛ عاشورا و انتظار ـ پیوندها، تحلیل‌ها و رهیافت‌ها، فصلنامه انتظار موعود، بهار1381، شماره 3، ص42 ـ 72؛

ـ قنبریان، محسن؛ رویکرد استراتژیک به ظهور، فصلنامه انتظار موعود، زمستان 1386، شماره 23، ص193-24؛

ـ پور سید آقایی، سید مسعود؛ قرآن و حدیث: مدیریت امام زمان، فصلنامه مشرق موعود، زمستان 1387، شماره 8، ص5-24؛

ـ پورسید آقایی، سید مسعود؛ فصلنامه مشرق موعود، تابستان 1388، شماره10، ص19-32؛

ـ حاج محمدی، علی؛ تحول مأموم، زمینه‌ساز ظهور، فصلنامه مشرق موعود، تابستان 1388، شماره10، ص151-164؛

ـ نکونام، جعفر؛ راه‌بردها و راه‌کارهای فرهنگی دولت زمینه‌ساز در رویارویی با جنگ نرم، فصلنامه مشرق موعود، بهار 1389، شماره 13، ص139-16؛

ـ آیتی، نصرت الله؛ مفهوم شناسی اصطلاح جامعه زمینه‌ساز، فصلنامه مشرق موعود، زمستان 1390، شماره20، ص49-62.

گفتني است که در ميان آثار معاصر، برخي بدون توجه به نخستين منبع روايت که در پايان روايت، با افزودن «يعني سلطانه»، مقصود سخن را شرح کرده‌اند؛ با حذف کلمه «يعني»، «سلطانه» را بخشي از روايت دانسته‌اند (صدر، ج3، ص 275؛ گروهي از نويسندگان، ص 114، ص 303؛ محمدي اشتهاردي، 1387: ص167؛ دومين همايش بين المللي دکترين مهدويت، ج1، ص13، ج3، ص261؛ سومين همايش، ج2، ص133؛ چهارمين همايش، ج1، ص198، ج3، ص48).

  1. اعتبار سندی روایت در منابع روايي اهل سنت

از آن‌جايي که نخستين نقل روايت در منابع اهل سنت بوده است، بررسی سند نيز می‌بايست بر اساس نگاه رجالی آنان باشد:

  1. حرملة بن يحيى المصري:

از اين فرد به جز آنچه در دو کتاب ضعفاء عقيلي (عقيلي، 1418: ج1، ص322) و الجرح و التعديل ابن أبي حاتم الرازي (ابن أبي حاتم الرازي، 1371: ج3، ص274)؛ آمده است، سخني يافت نشد که هر دو گويای عدم اعتبار وی است.

  1. إبراهيم بن سعيد الجوهري:

گفته شده است كه وي ثقه است (ابن‌أبي‌الدنيا، 1408: ص16).

  1. أبو صالح عبد الغفار بن داود الحراني:

در منابع اهل تسنن در اعتبار وی سخنی به ميان نيامده است و فقط ذکر نام اين فرد در سند برخی روايات مستدرک حاکم و اذعان به صحت روايت از سوي وی، مؤيد اعتبار اين فرد است. حاکم پس از نقل روايتي که وی در سند آن است، می‌نويسد: «... أبو صالح عبد الغفار بن داود الحراني ... هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه» (حاكم نيشابوري، بي‌تا: ج2، ص244).

  1. ابن لهيعة:

ديدگاه علماي عامه در مورد «ابن‌لهيعة» گوناگون است؛ ولي بيش‌تر، وی را تضعيف كرده‌اند؛ مانند ذهبي. او پس از بيان برخی از توصيفات، وی را به بی‌دقتي در روايات معرفی کرده است (ذهبي، 1413: ج8، ص14)؛ چه بسا ذهبی از ابن سعد نقل کرده باشد که «ابن لهيعة حَضرمي من نفسهم، كان ضعيفاً» (همان: ص20) و يا از نسائي نقل کرده که «ليس بثقة» (همان: ص21).

نووی در المجموع وی را ضعيف دانسته است (ابن لهيعة وهو ضعيف، نووی، المجموع، ج3، ص407). عبد الرحمان بن قداوه در الشرح الکبير، به ضعف او اين گونه اشاره کرده است: «ابن لهيعة وهو ضعيف» (ابن قداوه، ج1، ص455). البته در ميان شيعيان نيز برخی از علما وی را تضعيف کرده‌اند، مانند علامه حلی: «ابن لهيعة وهو ضعيف» (حلي، 1416: ج7، ص307).

  1. أبي زرعة عمرو بن جابر الحضرمي:

در ميان اهل تسنن، نسائي در «الضعفاء والمتروکين» از وی با تعبير «ليس بثقة» ياد کرده است (نسائي، 1406: ص303)؛ در حالی که برخي، مانند هيثمي در مجمع الزوايد (هيثمي، 1408: ج7، ص317) و احمد بن حنبل در العلل (ابن حنبل، 1408: ج3، ص146)، به صراحت به وی نسبت «دروغگويي» داده‌اند.

در ميان اهل تسنن، برخی از معاصران نيز در اعتبار اين سخن به نکاتي اشاره کرده‌اند که در ميان آن‌ها، بستوي، مفصل آن را بررسی کرده است. وی پس از نقل روايت، با عنوان «تخريج الحديث» به دو منبع اساسی که روايت را نقل کرده‌اند، اين‌گونه اشاره کرده است:

الف) أخرجه ابن ماجة في سننه قال: ...

ب) وأخرجه الطبراني في الأوسط . قال: ...

آن‌گاه سند روايت را بر پايه هر يک از اين دو منبع، با استناد به ديدگاه اهل سنت در اعتبار رجال، تبيين کرده است.

وی با تأکيد بر اين‌که دو نفر در سند هر دو روايت است که درباره آن‌ها ذم فراوانی شده، دو نقل را فاقد اعتبار معرفی کرده است: نخست درباره «ابن لهيعة» وی را ضعيف دانسته است و می‌نويسد: «ابن لهيعة: هو عبد الله بن لهيعة: ابن عقبة الحضرمي، أبو عبدالرحمن المصري، القاضي، صدوق، خلط بعد احتراق كتبه ...».

بستوي پس از بيان اختلاف ديدگاه‌ها درباره وی، ديدگاه تضعيف را ترجيح داده است.

وی در ادامه، فرد ديگر سند، «عمرو بن جابر الحضرمي» را «متروك الحديث» دانسته و اشاره کرده که پيش از اين، درباره متروک الحديث بودن او سخنانی گفته است.

وی پيش از آن نوشته بود: «عمرو بن جابر الحضرمي، أبو زرعة المصري، من الرابعة، توفي بعد 120ق، متروك الحديث» (بستوي، 1420: ص17).

بستوي در پايان، با يادآوری اين نکته که هيثمي، با اشاره به نقل طبراني في الأوسط، حضور عمرو بن جابر را به عنوان فردی كذاب در روايت مايه بی‌اعتباری روايت دانسته است: «عمرو بن جابر الحضرمي وهو كذاب» (هيثمي، 1408: ج 7: ص318) و نيز با بيان اين‌که بوصيري، روايت را به دليل ضعف عمرو بن جابر وعبد الله بن لهيعة، ضعيف دانسته است (همان: ج4، ص 205)؛ نتيجه‌گيري کرده است که سند روايت جداً ضعيف است: «إسناده ضعيف جداً الحضرمي متروك» (بستوي، 1420: ص109).

احمد بن حنبل در باره وی می‌نويسد: «سمعت أبي يقول بلغني أن عمرو بن جابر الحضرمي الذي حدث عنه بن لهيعة وسعيد بن أبي أيوب كان يكذب (ابن حنبل، 1408: ج3، ص146).

نسائي در الضعفاء والمتروكين می‌نويسد: «عمرو بن جابر الحضرمي ليس بثقة مصري» (نسائي، 1406: ص219).

البته برخی، دليل ضعف وی را شيعي‌بودن او ذکر کرده‌اند؛ مانند ابن حجر در تقريب التهذيب که نوشته است: «عمرو بن جابر الحضرمي أبو زرعة المصري ضعيف شيعي» (ابن حجر، 1415: ج1، ص730). اين، در حالی است که در منابع رجالي شيعه نامی از وی برده نشده و در سند روايات نيز نيامده است.

  1. عبد الله بن الحارث بن جزء الزبيدي:

گفتنی است برخی از انديشوران معاصر اهل تسنن، درباره اعتبار روايت، موضع تندی گرفته، آن را به شدت تضعيف کرده‌ و نوشته‌اند: «هيچ کس در ميان اهل سنت، اين روايت را صحيح ندانسته است؛ وهذا الحديث لا أعلم أحداً صححه (حمود، 1413: ج1، ص 273). از ديگر معاصران اهل سنت، ناصرالدين الباني نيز روايت را ضعيف دانسته است (الباني، بي‌تا: ج10، ص 308).

تحليل محتوايي روايت

نکته قابل تأمل اين‌که صاحب البيان، با درج بابی که روايت را در آن نقل کرده است، از روايت، ياری حضرت مهدی توسط گروهي از مشرق را استنباط کرده، با اين بيان که لازمه ياری حضرت، آن است که پيش‌تر ظهور کرده و اکنون مردمانی او را ياري می‌کنند؛ نه اين‌كه آنان برای ظهور او را ياري رسانند.

همان‌گونه که نخستين کسی که اين سخن را نقل کرده است، «یوطئون للمهدی» را به معناي آماده‌کردن سلطنت مهدی دانسته است، می‌توان روايت را با اتفاق ظهور بی‌ارتباط دانست؛ به‌ويژه که خاستگاه روايت در ميان اهل سنت است و اساساً به دليل اين‌که اهل سنت برای مهدي غيبتي آن‌گونه که شيعه قائل است، قبول ندارند؛ ظهور به معناي اصطلاحی ميان شيعه نيز برای آن‌ها بی‌معناست. از اين رو، روايت به طور صريح بر فرض اين‌که سند آن صحيح بود، بر اين دلالت می‌کند که مردمانی از مشرق او را در برپايي حکومت ياری خواهند کرد.

توضيح اين‌که واژه «سلطنت» به‌‌طور مشخص درباره برپايي حکومت حضرت مهدي، به کار رفته است (کلينی، 1365: ج8، ص210) و نمی‌توان آن را بر ظهور و قيام حمل کرد؛ همان‌گونه که واژگانی مانند مُلک (نعماني، 1397: ص331 و طوسي، 1411: ص474)؛ خلافت (طبری، 1413: ص233 و اربلی، 1381: ج2، ص469)؛ دولت (کلينی، 1365: ج2، ص22؛ طوسي، 1411: ص473) و نعماني، 1397: ص194) و ولايت (طوسي، 1411: ص182)؛ به حکومت آن حضرت مربوط است.

نتيجه­ گيری

بر خلاف باور برخي که پديده ظهور امام عصر و برپايي دولت حق وي را فقط به اراده و خواست پروردگار وابسته مي­دانند و می­پندارند مردم در ظهور هيچ نقشي ندارند؛ ظهور امام مهدی با نوع خواست و تمايل جمعي انسان‌ها پيوستگی مستقيم و پيوندي ناگسستنی دارد.

بی‌ترديد تحقق ظهور به اراده الاهي وابسته است؛ اما خواست حکيمانه پروردگار بزرگ به نوع رويکرد مردم و خواست همگانی و فراهم‌شدن زمينه‌هاي ظهور، مشروط است و خداوند با توجه به اين خواست و مصلحت کلي بشر، سرنوشت آنان را تدبير مي‌کند و حتميت مي‌بخشد.

اثبات اين ادعا، هم با مباني عقلی قابل اثبات است و هم با روايات معتبر؛ اما اين‌که هر روايتي در اين‌باره، ولو بدون اعتبار قابل استناد باشد؛ امری نادرست می‌نمايد. از اين رو، اعتبار روايات امری لازم و بايسته است.

آنچه درباره روايت يادشده می‌توان نتيجه گرفت، اين‌که روايت از جهت سند و دلالت مخدوش است و آن را نمی‌توان بر ادعاي زمينه‌سازي برای ظهور حضرت مهدي برای منطقه‌اي خاص به نام مشرق که همان خراسان دانسته شده است، به عنوان سند معرفی کرد.

نكته ديگر اين‌که صرف نظر از اعتبار يا عدم اعتبار روايت يادشده از نظر اهل سنت؛ اين روايت و حتی مضمون آن به صورت يادشده در سخن هيچ يک از معصومان نيامده و نه فقط ترکيب «فيوطئون للمهدی» که واژگان «فيوطئون» در هيچ يک از روايات برای زمينه‌سازان عنوان نشده است.

منابع

قرآن كريم.

  1. ابن أبي الدنيا، ابوبكر عبدالله بن محمد (1408ق) الورع، تحقيق: أبي عبد الله محمد بن حمد الحمود، الكويت، الدار السلفية.

  2. ابن اثير جزري، مبارك بن محمد (1367‏). النهاية في غريب الحديث و الأثر، قم، موسسه مطبوعاتي اسماعيليان.

  3. ابن حيون، نعمان بن محمد (1412ق)‏. شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، محقق: حسينى جلالى، محمد حسين‏، قم، مؤسسة النشر الإسلامي.

  4. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (بي‌تا). تاريخ ابن خلدون، بيروت، دار إحياء التراث العربي.

  5. ابن طاووس، على بن موسى (1416ق‏). التشريف بالمنن في التعريف بالفتن‏، قم، مؤسسة صاحب الأمر.

  6. ابن منظور، محمد بن مكرم (1414ق‏). ‏لسان العرب‏، بيروت، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع‏.

  7. ابوريه، محمود (بي‌تا). اضواء علي السنة المحمدية، قاهره، دار المعارف.

  8. احمد بن حنبل (1408ق). العلل، رياض، دار الخاني.

  9. اربلی، على بن عيسى (1381). كشف الغمة في معرفة الأئمة، تبريز، بني هاشمي.

  10. الباني، محمد ناصر الدين (بي‌تا). السلسلة الضعيفة، رياض، مكتبة المعارف.

  11. امين، محسن (1403ق‏). أعيان الشيعة، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات‏.

  12. بستوي، عبد العليم عبد العظيم (1430ق). الموسوعة في أحاديث المهدي الضعيفة والموضوعة، بيروت، المكتبة المكية دارابن حزم.

  13. تويجري، حمود بن عبد الله (1403ق). الاحتجاج بالأثر على من أنكر المهدي المنتظر، الرياض، الرئاسة العامة لإدارات البحوث العلمية والإفتاء والدعوة والإرشاد.

  14. جعفريان، رسول (1423ق). ‏حيات فكري و سياسي امامان شيعه، قم، انصاريان.

  15. حر عاملى، محمد بن حسن (1425ق). إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.

  16. حلي، حسن بن يوسف (1416ق). تذكرة الفقهاء، قم، مؤسسة آل البيت، لإحياء التراث.

  17. الذهبي، شمس الدين (1413ق). سير أعلام النبلاء، تحقيق: شعيب الأرنؤوط / نذير حمدان، بيروت، مؤسسة الرسالة.

  18. الرازي، ابن أبي حاتم (1371ق). الجرح والتعديل، حيدرآباد الدكن، مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانية.

  19. رفيعي، ناصر (1381). انگيزه ديني و فرهنگي در جعل حديث، قم، طلوع.

  20. صدر، سيد حسن (بي‌تا). نهايه الدراية، تحقيق: ماجد الغرباوي، قم، نشر مشعر.

  21. صدر، سيد محمد (1412). تاريخ الغيبة الصغري، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات.

  22. صدوق، محمد (1395ق). كمال‌الدين و تمام‌النعمة، قم، دارالكتب الاسلاميه.

  23. طبرانی، ابوالقاسم (1415ق). المعجم الاوسط، دار الحرمين للطباعة والنشر والتوزيع.

  24. طبري، محمد بن جرير (1413ق). دلائل الامامة، قم، مؤسسة البعثة.

  25. طريحي، فخر الدين بن محمد (1375). مجمع البحرين‏، تهران، مرتضوي‏.

  26. طوسي، محمد بن حسن (1411ق). كتاب الغيبة، قم، موسسه معارف اسلامي.

  27. العاملی، زين الدّين بن علی الجبعی (1408ق). الرعاية فی علم الدراية، تحقيق: عبد الحسين محمد علي بقال، قم، مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي.

  28. عسقلاني، احمد بن حجر (1415ق). تقريب التهذيب، بيروت، دار الكتب العلمية.

  29. العقيلي، محمد بن عمرو (1418ق). ضعفاء العقيلي، تحقيق: الدكتور عبد المعطي أمين قلعجي، بيروت، دارالكتب العلمية.

  30. عياشى، محمد بن مسعود (1380ق‏). تفسير عياشي، تهران، المطبعة العلمية.

  31. فراهيدى، خليل بن أحمد (1409ق). كتاب العين‏، نشر هجرت‏، قم‏.

  32. فقيه ايمانى، مهدي (1402ق). ‏الإمام المهدي، عند أهل السنة، اصفهان، مكتبة الإمام أميرالمؤمنين علي.

  33. قزويني، محمد بن يزيد (بي‌تا). سنن ابن ماجة، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، بيروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع.

  34. قندوزى، سليمان بن ابراهيم (1422ق). ‏ينابيع المودة لذوي القربى‏، محقق: حسينى، على بن جمال اشرف‏، قم، دار الأسوة للطباعة و النشر‏.

  35. كورانى، على (1430ق). عصر الظهور، قم، دار الهدى.

  36. ــــــــــ (1411ق). معجم أحاديث الإمام المهدي، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية.

  37. کلینی، محمدبن یعقوب (1395). الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه.

  38. کنجى، محمد بن يوسف (1362). البيان في أخبار صاحب الزمان، تهران، دار إحياء تراث أهل البيت.

  39. گروهي از نويسندگان (1378). چشم به راه مهدي، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.

  40. گروهي از پژوهشگران (1385). مجموعه آثار دومين همايش بين المللي دكترين مهدويّت، قم، مؤسسه آينده روشن.

  41. ـــــــــــــــــــ (1386). مجموعه آثار سومين همايش بين المللي دكترين مهدويّت، قم، مؤسسه آينده روشن.

  42. ـــــــــــــــــــ (1388). مجموعه آثار چهارمين همايش بين المللي دكترين مهدويّت، قم، مؤسسه آينده روشن.

  43. گروه مذاهب اسلامي (1381). اسماعيليه؛ قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.

  44. متقی هندي، علاءالدين علي بن حسام (1409ق). كنز العمال، مؤسسة الرسالة، بيروت.

  45. مجلسی، محمد باقر (1403ق). بحار الأنوار، تحقيق: محمد باقر بهبودي، بيروت، مؤسسة الوفاء.

  46. محمدي اشتهاردي، محمد (1387). حضرت مهدي فروغ تابان ولايت، قم، مسجد مقدس جمكران.

  47. مقدسي شافعي، يوسف بن يحيي (1416ق). عقد الدرر في اخبار المنتظر، قم، ناصح.

  48. نسائي، احمدبن شعيب (1406ق). الضعفاء والمتروكين، بيروت، دار المعرفة للطباعة والنشر والتوزيع.

  49. نعماني، محمّد بن ابراهيم (1397ق). الغيبة، تهران، مکتبة الصدوق.

  50. نيشابوري، حاكم (بي‌تا). المستدرك، تحقيق: يوسف عبد الرحمن المرعشلي، بي‌جا، بي‌نا.

  51. نووي، يحيي بن شرف (1412). المجموع، دارالفكر، بي‌نا.

  52. هاشمي شهيدي، اسد الله (1382). زمينه‌سازان انقلاب جهانی حضرت مهدي، قم، پرهيزکار.

  53. هيثمي، احمد بن محمد (1408ق). مجمع الزوائد، بيروت، دار الكتب العلمية.

 

  1. نویسنده:

  2. خدامراد سليميان

     


چاپ   ایمیل