سیره سیاسی، فرهنگی، اجتماعی امام هادی علیه السلام

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 7 - 13 دقیقه)

download 6

امام هادي (عليه السلام) با به كارگيري يك سلسله برنامه هاي ارشادي، فرهنگي و تربيتي، مبارزه ي غير مستقيمي را با حاكميت آغاز كرد و بي آنكه حساسيت دستگاه را متوجه خود سازد، به انجام فعاليتهايي بر ضد آنها پرداخت. در مواقع لازم نيز تا جايي كه حيات شيعه را به مخاطره نمي انداخت، دامنه ي آن را گسترده تر مي ساخت و با اين فعاليتها، بي اساس بودن اين تصور را كه «امام به دليل مراقبت دشمن در مسايل سياسي مداخله نمي كرد و هيچ گونه مبارزه ي سياسي نداشت» آشكار كرد. گفتني است امام در شرايط حاكم، به بهترين شيوه هاي مبارزاتي دست مي زد كه در بسياري موارد، دشمن را مرعوب خود مي ساخت و او را غافلگير مي كرد. اكنون به برخي از مهم ترين مبارزات امام (عليه السلام) اشاره مي شود:

زير سؤال بردن مشروعيت دستگاه

امام با استفاده از فرصتهاي مناسب، با نامشروع معرفي كردن عباسيان، مسلمانان را از هرگونه همكاري با آنان _ مگر در موارد ضرورت _ برحذر مي داشت و با اين كار، چهره ي اين جرثومه هاي فساد را براي مردم بيشتر آشكار مي كرد. «محمد بن علي بن عيسي» كه از كاركنان دولت عباسي است، در نامه اي به امام هادي (عليه السلام) نظر ايشان را درباره ي كار كردن براي بني عباس و پول گرفتن از آنان در مقابل كار، جويا مي شود. امام در پاسخ او مي نويسد: «آن مقدار از همكاري كه به جبر و زور صورت گرفته، اشكال ندارد و خداوند عذرپذير است، ولي به جز آن، ناروا و ناپسند است. ناگزير اندكش بهتر از افزودنش است.» او دوباره براي روشن تر شدن مطلب به امام مي نويسد كه انگيزه ي او از همكاري با آنان فقط يافتن راهي براي ضربه زدن به آنها و تشفي خاطر است. امام پاسخ مي دهد: «در چنين صورتي، همكاري با آنها نه تنها حرام نيست، بلكه پاداش و ثواب نيز دارد». [1] . در اين روايت، امام آشكارا، روش مبارزه را براي اين فرد تبيين كرده و به خوبي براي او و ديگر شيعيان روشن مي سازد كه دستگاه حاكم از كوچك ترين مشروعيتي برخوردار نيست و مي توان از بودجه ي خودش براي ضربه زدن و مبارزه با آنها بهره برد.

مبارزه با فقيهان درباري

يكي از ابزارهاي مردم فريبي خلفاي عباسي، بهره گيري آنان از فقيهان درباري براي جلب اعتماد مردم و ترسيم چهره اي اسلام گرا از خود بود. امام هادي (عليه السلام) نيز با رويارويي با آنان، به نوعي ديگر مشروعيت دستگاه را زير سؤال مي برد و آنان را رسوا مي كرد. دانش گيتي فروز امام به اندازه اي بود كه كورسوي اين دانشمندان مزدور را به خاموشي مي گراياند و حتي تحسين آنان و خلفا را برمي انگيخت و آنان را وادار به تسليم مي كرد. نمونه هاي بسياري از اين گونه موارد در تاريخ يافت مي شود كه به ذكر نمونه اي از آن بسنده مي شود. روزي فرد مسيحي را كه با زني مسلمان زنا كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل خواست حد شرعي را بر او جاري سازد كه در همين لحظه، مرد مسيحي اسلام آورد. حكم را به قاضي القضات، «يحيي بن اكثم»، ارجاع دادند. او گفت: «مسلمان شدن او كفر و عملش را از ميان برده و نبايد بر او حد جاري شود.» قضيه مورد اختلاف قرار گرفت و برخي ديگر از فقيهان گفتند: بايد سه مرتبه حد بر او جاري شود». برخي ديگر نيز به گونه اي ديگر فتوا صادر كردند. پراكندكي نظرها، متوكل را بر آن داشت تا مسئله را با امام هادي (عليه السلام) در ميان بگذارد. امام در پاسخ فرمود: «او بايد آن قدر شلاق زده شود تا بميرد.» اين فتواي امام با انتقاد و مخالفت شديد فقهاي دربار به ويژه يحيي بن اكثم روبرو شد و آنان اذعان داشتند كه اين فتوا هيچ گونه پشتوانه اي در آيات و روايات ندارد. از اين رو، از متوكل خواستند در نامه اي، مدرك و مستندات فتواي ايشان را بخواهد. متوكل موضوع را به امام نوشت و امام در پاسخ، پس از نام خدا اين آيه را نگاشت: «هنگامي كه قهر و قدرت ما را ديدند، گفتند: به خداي يگانه ايمان آورديم و به بتها و عناصري كه آنها را شريك خدا قرار داده بوديم، كافر شديم، ولي ايمانشان هنگام ديدن قدرت ما سودي نخواهد بخشيد. اين سنت و حكم الهي است كه در ميان بندگان وي جاري است و پيروان باطل در چنين شرايطي زيان كار شدند». [2] . امام با اين آيه به آنان فهماند كه اسلام آوردن آن مسيحي حد را ساقط نمي كند. متوكل پاسخ امام را پذيرفت و دستور داد حكم همان گونه كه امام فرموده بود، اجرا شود. [3] .

نفوذ عاطفي در برخي درباريان

درباريان، فرماندهان و سرداران نظامي دستگاه عباسي، به سان اربابانشان پايبند و دلبسته به حكومت و سلطه بر مردم بودند و نسبت به امامان و شيعيانشان، كينه خاصي در دل داشتند. دليل انتخاب اين گونه افراد و سپردن پستهاي كليدي به آنان نيز جهت دادن به كينه توزي آنها در سركوب شيعيان بود. بر اين اساس، امامان، خود و شيعيانشان را از آنان دور نگه مي داشتند، ولي در برخي موارد كه زمينه را فراهم مي يافتند، با آنان تماس حاصل كرده و آنها را به مسير حق رهنمون مي كردند. يا دست كم از وجود آنان براي كاهش فشار بر شيعيان و رفع مشكلاتشان بهره مي گرفتند. از جمله آنان، بُغاي بزرگ را مي توان نام برد. او در ميان ديگر فرماندهان و سرداران، پايبند به دين بود و نسبت به علويان، از خود مهرباني و خوش رفتاري نشان مي داد. روزي معتصم به او دستور داده بود كه يكي از علويان را به قفس درندگان بيندازد. هنگامي كه بغا مي خواست چنين كند، نجواي نيايش او را مي شنود و دلش به رحم آمده، وي را رها مي كند و از او قول مي گيرد كه تا وقتي معتصم زنده است، او را نبينند. پس از اين جريان، بغا خواب رسول گرامي اسلام _ صلّي الله عليه و آله _ و امير مؤمنان علي (عليه السلام) را مي بيند و از دعاي خير آن دو بزرگوار بهره مند مي شود. [4] . در سال 235 هجري كه امام در مدينه به سر مي برد، اين شهر مورد تاخت و تاز شورشيان «بني سليم» قرار مي گيرد و واثق، بغا را براي سركوب شورشيان با لشكري مجهز گسيل مي دارد. بغا با آنان وارد جنگ شده و آنان را شكست مي دهد. هنگامي كه وارد مدينه مي شود، امام هادي (عليه السلام) به ياران خود مي فرمايد: «بياييد با هم به بيرون مدينه برويم تا ببينيم كه اين سردار ترك، چگونه لشكر خود را براي سركوبي شورشيان آماده و مجهز كرده است.» سپس به بيرون شهر رفته و لشكر او را در حال عبور تماشا مي كنند. وقتي امام، بغا را ديد، با او به زبان تركي سخن گفت. بغا سريع از مركب خود پياده شد و پاي مركب امام را بوسيد. «ابو هاشم جعفري» كه راوي اين جريان است، مي گويد: «من بغا را سوگند دادم كه بگويد امام به او چه گفته است. بغا نخست پرسيد: آيا اين فرد پيغمبر است؟ گفتم: نه. گفت: او مرا به اسمي خواند كه در كودكي و در سرزمين خودم، مرا بدان نام مي خواندند و تا كنون هيچ كس از آن آگاهي نداشته است؟!» [5] امام با اين رفتار، اسباب نفوذ عاطفي در يكي از فرماندهان بزرگ دستگاه را فراهم آورد و او را چنان مجذوب و شيفته ي خود ساخت كه وي پاي مركب ايشان را بوسه زد. سپس او را براي سركوب غارتگراني كه با چپاول اموال عمومي و كشتار مردم مدينه، آنان را آزرده بودند، تشويق و ترغيب كرد. گذشته از آن، امام فردي مورد اطمينان از دولتمردان را يافته بود و مي توانست از نفوذ او در دستگاه به سود شيعيان ستم ديده در برابر ستم ورزي حكمرانان بهره گيري كند. در اين راستا، رفتار مهربانانه ي امام با «يحيي بن هرثمه»، فرمانده اعزامي متوكل براي تبعيد امام به سامرا و تغيير رويه او و شيفتگي اش نسبت به امام نيز اهميت فراوان دارد. امام در سال 243 ه.ق از مدينه به سامرا تبعيد شد. [6] در بين راه كرامتهايي از امام و حوادثي رخ داد كه سبب علاقه مندي و تغيير رويه يحيي بن هرثمه شد. او در ابتداي سفر بسيار با امام بدرفتاري مي كند اما عاقبت تسليم مي شود. خود او مي گويد: «در بين راه دچار تشنگي شديدي شديم: به گونه اي كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. پس از مدتي به دشت سرسبزي رسيديم كه درختها و نهرهاي بسياري در آن بود. بدون آنكه كسي را در اطراف آن ببينيم، خود و مركبهايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مي توانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اينكه مقداري از آنجا دور شديم، متوجه شديم كه يكي از همراهان، كوزه نقره اي خود را جا گذاشته است. فوري بازگشتيم، ولي وقتي به آنجا رسيديم، چيزي جز بيابان خشك و بي آب و علف نديديم. كوزه را يافته و به سوي كاروان برگشتيم، ولي با كسي هم از آنچه ديده بوديم، چيزي نگفتيم. هنگامي كه خدمت امام رسيديم، بي آنكه چيزي بگويد، با تبسمي فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافته ام». [7] . اين كرامت امام، شگفتي يحيي را برمي انگيزد، او در گزارش ديگري از مأموريت خود مي گويد: «براي احضار علي بن محمد (عليه السلام)، عراق را به سمت حجاز ترك گفتيم. در بين ياران من يكي از سران خوارج وجود داشت و نيز كاتبي بود كه اظهار تشيع مي كرد و من نيز بر آيين «حشويه» بودم. فرد خارجي و كاتب، درباره مسائل اعتقادي با هم مناظره مي كردند و من هم براي گذراندن وقت به مناظره ي آنان گوش مي دادم. وقتي به نيمه ي راه رسيديم، مرد خارجي به كاتب گفت: مگر اين گفته سرورتان، علي بن ابي طالب (عليه السلام) نيست كه هيچ قطعه از زمين نيست كه يا قبري است و يا قبري خواهد شد؟ اينك به اين بيابان بنگر،كجاست آنكه در اينجا بميرد تا خدا آن را قبري قرار دهد؟ به كاتب گفتم: آيا اين سخن شماست؟ گفت: بله. گفتم: مرد خارجي راست مي گويد، چه كسي در اين بيابان وسيع خواهد مرد تا خدا، آن را پر از قبر كند؟ و به اين گفتار خنديديم؛ به گونه اي كه كاتب شرمنده و سرافكنده شد. وقتي به مدينه رسيديم، نزد علي بن محمد رفته، نامه ي متوكل را به او تسليم كرديم. او نامه را خواند و فرمود: مانعي براي اين سفر نيست. وقتي فردا نزد او رفتيم، با اينكه فصل تابستان و هوا در نهايت گرمي بود، امام به گروهي از خياطان دستور داده بود تا پارچه هاي ضخيم پشمي بدوزند و فردا بياورند. من از اين سفارش امام تعجب كردم و با خود گفتم: در اين فصل گرما و در اين سرزمين تفتيده حجاز و در حالي كه بين حجاز و عراق ده روز فاصله است، چه نيازي به اين لباسهاست؟ او مردي است كه سفر نكرده و فكر مي كند كه در هر سفري انسان نيازمند چنين لباسهايي است و شگفت از شيعيان كه چگونه چنين فردي را امام خود مي پندارند. هنگام حركت، امام به همراهان خود دستور داد تا لباسها را بردارند. تعجب من بيشتر شد... از مدينه خارج شديم و به همان محلي كه مناظره مي كرديم، رسيديم كه ناگهان ابري تيره پديدار شد و رعد و برق زد. هنگامي كه بالاي سر ما رسيد، تگرگهاي درشتي، مانند سنگ باريدن گرفت. امام و همراهانش لباسهاي گرمشان را پوشيدند و به من و كاتب هم دادند. بر اثر بارش مهيب تگرگ، هشتاد نفر از همراهيان من هلاك شدند. ابر از سر ما گذشت و دماي هوا به حالت پيشين بازگشت. امام به من فرمود: اي يحيي! به بازماندگان يارانت بگو مردگان را دفن كنند. خداوند اين بيابان را اين چنين پر از قبر مي كند. من خود را از مركب پايين انداختم و پاي امام را بوسيدم و گفتم: گواهي مي دهم كه جز الله معبودي نيست و محمد بنده و فرستاده او و شما جانشينان خدا روي زمين هستيد. من تا كنون كافر بودم، ولي هم اكنون به دست شما مسلمان شدم. از آن لحظه تشيع را برگزيد و در خدمت امام بود تا از دنيا رفت.» [8 }. رفتار مهربانانه ي امام، سبب علاقه مندي يكي از فرماندهان بزرگ متوكل نيز به امام گرديد. وقتي امام به بغداد رسيد و با استقبال گرم مردم بغداد روبه رو شد، او تحت تأثير ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا كه اين شهر ساليان سال، پايتخت حكومت عباسيان بود و مردم آنجا به طور طبيعي بايد به دليل رفتار خلفا بيشتر از ديگر شهرها نسبت به خاندان پيامبر كينه به دل داشته باشند. يحيي در ميان آنچه ديده بود، مي گويد: «پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهيم، امير بغداد، روبه رو شدم. وي به من گفت: اي يحيي! اين مرد فرزند پيامبر است. اگر متوكل را بر كشتن او تشويق كني، بدان كه دشمن تو، رسول خدا _ صلّي الله عليه و آله _ خواهد بود. من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند، تا به حال جز نيكي و خوبي از او نديده ام كه بخواهم دست به چنين كاري بزنم.» [9] .

تقويت پايگاه هاي مردمي

امام با مشاهده اوضاع وخيم حاكم، براي جلوگيري از انهدام پايگاه هاي مقاومتي مردم و نااميدي از گشايش در كار خود، با دلداري دادن و پشتيباني از مردم و آگاهي يافتن لحظه به لحظه از شرايط معيشتي آنان، حيات جامعه اسلامي را تداوم مي بخشيد تا هنگام رويارويي با مشكلات و ستمگريها، آنان اميدواري خود را از دست ندهند. همچنين امام با بهره گيري از آگاهي و دانش امامت خويش، شيعيان را با آگاه كردن از آينده، به برچيده شدن بساط ستم اميدوار مي كرد. مردي از اهالي مداين كه گويا از ستم متوكل به تنگ آمده بود، از امام درباره مدت حكومت متوكل پرسيد، امام در پاسخ اين آيات را نوشت: «هفت سال پي در پي زراعت مي كنيد و آنچه درو كرديد _ جز اندكي كه مي خوريد _ در خوشه هاي خود بگذاريد. پس از آن هفت سال سخت خواهد آمد كه آنچه را شما براي آنان ذخيره كرده ايد، خواهيد خورد جز اندكي كه -براي بذر- نگه مي داريد. سپس سالي فرا مي رسد كه باران فراوان نصيب مردم مي شود و در آن سال، مردم عصاره -ميوه ها و دانه هاي روغني- مي گيرند.» [10] . سرانجام همان گونه كه امام هادي (عليه السلام) پيش بيني كرده بود، متوكل در نخستين روزهاي پانزدهمين سال حكومتش به قتل رسيد. [11] .

[1] وسائل الشيعه، العاملي، محمد بن الحسن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا، ج12، ص 137.

[2] غافر / 84 و 85.

[3] وسائل الشيعه، ج18، ص408.

[4] مروج الذهب، ج2، صص564 و 565.

[5] الكامل في التاريخ، ج7، ص12.

[6] الارشاد، مفيد، محمد بن محمد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378 ش، ج2، ص438.

[7] اثبات الوصيه، علي بن الحسين المسعودي، نجف، مكتبه المرتضويه، بي تا، ص197.

[8] بحارالانوار، ج50، ص142.

[9] تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزي، تهران، مكتبة نينوي الحديثه، بي تا، ص360؛ مروج الذهب، ج2، ص573.

[10] يوسف / 47، 48 و49.

[11] بحارالانوار،ج50، ص 186.


چاپ   ایمیل