مناظره مکتوب امام هادي (علیه السلام) با قاضي القضات متوکل‌ عباسي

امام علی نقی الهادی (ع) بازدید: 2016
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 6 - 11 دقیقه)

پاسخ‏ هاي امام هادي عليه‏السلام به شبهات کلامي و فقهي يحيي بن اکثم، قاضي القضات متوکل عباسي، مناظره مکتوبي است که بين آن حضرت با يحيي بن اکثم صورت گرفته است و در حقيقت، يکي از آخرين تلاش‏هاي شکست خورده خلافت عباسي است که مي‏خواست عظمت علمي امامان عليهم‏السلام را زير سوال برد و مرجعيت علمي آنان را مخدوش کند. نکته¬اي که وجود دارد اين است که اين مناظره به واسطه موسي مبرقع، برادر امام صورت گرفته و دستگاه خلافت از اين کار، اهداف شومي را در نظر داشته، در صدد توطئه چيني بوده است؛ اما ملاقات موسي با برادرش امام هادي (ع)، و روشنگري¬هاي امام در اين ملاقات، سبب ناکامي توطئه چينان مي¬گردد. چنان که موسي مي¬گويد: «پس از ملاقات با ابن اکثم، خدمت برادرم علي بن محمد(ع) رسيدم و پس از موعظه¬هايي که فرمود و سبب شد در حق آن جناب «بصيرت» يافتم و لزوم اطاعتش را شناختم، عرض کردم: قربانت گردم! ابن اکثم مسائلي را کتباً از من پرسيده که جواب دهم. حضرت خنديد و فرمود: پاسخ دادي؟ گفتم: نه، نمي¬دانستم...». او سپس سوال¬ها را مطرح مي¬کند و در ادامه، امام (ع) به او مي گويد: بنويس. موسي مي گويد: چه بنويسم؟ امام مي فرمايد: «بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم. خدا تو را به راه راست هدايت کند! نامه ات رسيد. خواسته اي ما را با خرده گيري¬ها بيازمايي تا مگر نقطه ضعفي در ما بيابي و عيب¬جويي کني. خدا تو را بر سوء نيتت مکافات دهد! مسائلت را مشروح پاسخ مي¬دهيم. گوش فرا ده، فهمت را براي درک آن آماده و حواست را جمع کن! که بر تو، حجت تمام شد».
پيش از تبيين و توضيح اين مناظره مکتوب، لازم است به اختصار جايگاه و شخصيت يحيي بن اکثم بررسي و روند مناظرات جريان امامت با دستگاه خلافت عباسي به صورت خلاصه مطرح شود.

شخصيت يحيي بن اکثم
يحيي بن اکثم يکي از عالمان دستگاه خلافت عباسي بود که درسال‏هاي ۲۱۲ ق. يعني در دوره امامت امام جواد عليه‏السلام منصب قضاوت بصره را بر عهده داشت؛ اما يکي دو سال بعد از سوي مامون به بغداد فرا خوانده شد و به عنوان قاضي القضات خلافت منصوب شد. يحيي بن اکثم چند سال منصب قاضي القضاتي مامون را بر عهده داشت؛ اما در پي اختلافات و مسائلي ديگر، برکنار شد؛ اما متوکل دوباره يحيي بن اکثم را قاضي القضات قرار داد. به نوشته مورخان، يحيي بن اکثم به فساد اخلاقي مبتلا بود. اشتهار او به فساد اخلاقي، چنان بود که اعتراض مردم را به دنبال داشت و امام هادي عليه‏السلام نيز در يکي از پاسخ‏هاي خود به ابن اکثم، به فساد وي اشاره مي‏کند.
شواهد تاريخي، بيان‏گر آن است که پرسش‏هاي ابن اکثم، گونه‏اي مناظره براي خرد کردن شخصيت علمي امام هادي عليه‏السلام بوده است و نه حل مسائل علمي. از اين رو، امام عليه‏السلام در ابتدا نيت شوم او را فاش کرد که پرسش‏هاي کتبي ابن اکثم نه پرسش از موسي مبرقع برادر امام عليه‏السلام؛ بلکه پرسش از خود امام هادي عليه‏السلام بوده است و مقصود اصلي از اين پرسش‏ها، پيدا کردن نقطه ضعفي از امام هادي عليه‏السلام بوده است و موسي مبرقع در اين بين، وسيله‏اي بيش نبوده است.

پرسش‏ها و پاسخ‏ها
يحيي بن اکثم ۱۳ سؤال از امام عليه‏السلام پرسيد و امام نيز به آنها پاسخ داد که در اين جا به برخي از اين سؤال و جواب‏ها اشاره مي‏کنيم:

سؤال 1: چرا يعقوب در برابر يوسف سجده کرد؟
سوال اول ابن اکثم، سؤالي کلامي است و از علت سجدة يعقوب و فرزندانش بر حضرت يوسف عليه‏السلام مي‏پرسد. او با استناد به اين آيه شريفه که مي‏گويد: «پدر و مادرش را بر فراز تخت برد و ]همه[ در برابر يوسف به سجده افتادند»1، سؤال کرد که چگونه يعقوب و فرزندانش که پيامبر بودند، براي يوسف سجده کردند؛ در حالي که سجده براي غيرخدا شرک است؟
امام عليه‏السلام در پاسخ خود سجده يعقوب را سجده شکر ناميد که پس از فراقي طولاني، خداوند ديدار فرزندش را نصيب او کرده است. بنابراين، سجده براي خدا و براي تشکر از فراهم شدن اين ديدار است و نه براي يوسف. متن پاسخ چنين است: سجده يعقوب و فرزندانش، براي اطاعت خدا و اظهار محبت به يوسف بود ]نه براي يوسف[؛ چنان که سجده ملائکه هم براي آدم نبود؛ بلکه براي اطاعت فرمان خدا بود و اظهار علاقه به حضرت آدم. سجده يعقوب و فرزندانش در کنار يوسف نيز به شکرانه گرد هم آمدن دوباره و پايان دوران فراق بود. نمي‏بيني که همان دم در مقام شکر مي‏گويد: «پروردگارا! مرا پادشاهي دادي و علم تعبير خواب آموختي».2

سوال 2: شک پيامبر صلي‏الله‏عليه‏وآله در وحي؟
دومين سوال قاضي القضات متوکل باز هم يک مسئله کلامي بود که با استناد به ظاهر آيه‏اي از قرآن بود. سؤال او اين بود که ظاهر آيه قرآن نشان مي‏دهد يا پيامبر صلي‏الله‏عليه‏وآله نسبت به نزول وحي بر خود شک داشته و يا اين که قرآن بر غير پيامبر نازل شده است. او با استناد به آيه ۹۴ سوره يونس که مي‏گويد: «اگر از آن چه بر تو نازل کرده‏ايم در شکي، از آنها که پيش از تو کتاب مي‏خوانده¬اند، بپرس»، اين سوال را مطرح کرد که مخاطب آيه کيست؟
اگر پيامبر صلي‏الله‏عليه‏وآله است، چگونه وي در نزول وحي او شک دارد و اگر خطاب به ديگري است، قرآن بر چه کسي نازل شده است؟
امام عليه‏السلام پاسخ داد که مخاطب آيه، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏وآله است و او هيچ شکي درباره نزول وحي بر خود نداشته است و اگر در آيه شريفه جمله: «و ان کنت في شک؛ اگر شک داري»، آمده است، تنها به خاطر مماشات با مخالفان پيامبر صلي‏الله‏عليه‏وآله و اقتضاي جدال احسن است؛ سپس امام عليه‏السلام براي پاسخ خود به آيه مباهله استناد کرد. در آيه مباهله با اين که هيچ شکي در حقانيت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏وآله وجود نداشت، اما قرآن مي‏فرمايد: «لعنت خدا را بر دروغ‏گويان قرار مي‏دهيم» و دروغ‏گويان را مشخص نمي‏کند. متن پاسخ امام عليه‏السلام از اين قرار است: در آيه «فان کنت في شک...»، مخاطب، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏وآله است؛ اما او نسبت به وحي‏اي که بر او نازل شده بود، شک نداشت. نادانان مي‏گفتند: چرا خدا فرشته‏اي را به رسالت نفرستاده و ميان پيامبرش با ما فرقي نگذاشته است؛ او مانند ما مي‏خورد و مي‏نوشد و در بازارها راه مي‏رود؟ خداوند وحي کرد که در حضور اين جاهلان، از آنها که پيش از تو با کتاب‏هاي آسماني آشنا بوده‏اند، بپرس که آيا خدا تاکنون پيامبري براي بشر فرستاده است که نخورد و ننوشد و در بازارها راه نرود؟ به کاررفتن تعبير «اگر شک داري...»، با اين که پيامبر صلي‏الله‏عليه‏وآله شک نداشت، به خاطر مماشات و همراهي با طرف مقابل بوده است؛ چنان که در آيه مباهله، قرآن دستور مي‏دهد: بگو: «بياييد تا فرزندان ما و فرزندان شما و زنان ما و زنان شما و خود ما و خود شما را دعوت کنيم؛ سپس نفرين کنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم»3 در اين جا دروغ گويان، نصاري بودند و در اين امر، ترديدي نبود. با اين حال، قرآن دروغ گو را مبهم ذکر کرد؛ زيرا اگر مي‏گفت: لعنت خدا را بر شما قرار دهيم، آنان حاضر به مباهله نمي‏شدند. اين در حالي بود که خدا مي‏دانست پيامبرش رسالت‏هاي او را ابلاغ مي‏کند و دروغ‏گو نيست. در مورد سؤال هم پيامبر صلي‏الله‏عليه‏وآله نسبت به راست‏گويي خود يقين داشت؛ ولي مي‏خواست با مدعي به عنوان يک شخص بي‏طرف، گفت‏وگو کند. بنابراين، قواعد گفت‏وگو و مجادله چنين اقتضا مي‏کرد.

سؤال 3: چرا آدم از بهشت بيرون آمد؟
سومين سؤال ابن اکثم درباره مجازات آدم و حوا بر اثر خوردن شجره ممنوعه بود. با اين که قرآن مي‏گويد: بهشتيان هرچه بخواهند، مي‏خورند و آزادي عمل دارند، سوال او اين است: خدا در توصيف بهشت فرموده است: «هرچه دل بخواهد و چشم از آن لذت برد، در آن موجود است»4، دل آدم هنگامي که در بهشت بود، گندم خواست و خورد؛ پس چرا خدا او را مجازات کرد؟
پاسخ امام عليه‏السلام اين است که «شجره ممنوعه»، درخت حسد بود و نه گندم و چون آدم مرتکب حسد شد، مجازات شد. متن پاسخ چنين است: «اما بهشت، البته هرگونه خوراکي، نوشيدني و سرگرمي که دل بخواهد و چشم لذت ببرد، در آن هست و همه را هم خداوند براي آدم حلال کرده بود؛ اما آن درختي که خدا آدم و همسرش را از آن نهي کرده بود، درخت حسد بود ]که به عنوان استعاره، نام درخت بر آن نهاده شده[ و به آنها توصيه کرده بود که به چشم حسد، بر کساني که خدا بر مخلوقات ديگر فضيلتشان داده، نگاه نکنند؛ اما آدم فراموش کرد و بر آنها حسد برد و حال آن که عزم و تصميمي ]بر حسد[ نداشت.»

سؤال 4: چرا نماز صبح بلند خوانده مي‏شود؟
سؤال چهارم ابن اکثم از علت بلند خواندن نماز صبح است. او سؤال کرد که چرا نماز صبح بلند خوانده مي‏شود؛ چون نماز صبح از نمازهاي روزانه است و بلند خواندن، مربوط به نمازهاي شب است؟
امام عليه‏السلام فرمود: نماز صبح در بلند خواندن حمد و سوره، حکم نمازهاي شب را دارد؛ زيرا که پيامبر(ص) وقتي نماز صبح را مي‏خواند که هوا تاريک بود ]در اول وقت، نماز صبح را مي‏خواند؛ در حالي که هنوز هوا تاريک بود) و از اين جهت، از نظر قرائت، مثل نمازهاي شبانه است.

سؤال 5: علت تفاوت برخورد امام علي با فراريان صفين و جمل چه بود؟
سؤال پنجم، سؤال از اختلاف روش امام علي عليه‏السلام در جمل و صفين در برخورد با طرف مقابل است. سؤال اين است: چرا علي عليه‏السلام در جنگ «صفين» همه لشکريان دشمن را مي‏کشت؛ چه مهاجم، چه فراري و چه زخمي؛ اما در جنگ جمل با فراري و مجروح، کاري نداشت و حتي اعلام کرد: هر که به خانه‏اش برود، در امان است و هر که سلاحش را بيندازد، در امان است؟ اين اختلاف رويه، براي چه بود؟ اگر حکم اول درست باشد، ناچار حکم دوم اشتباه بوده است؟
امام هادي عليه‏السلام در پاسخ به تفاوت اساسي جنگ جمل و صفين و کشته شدن سران جمل، يعني طلحه و زبير و پابرجا بودن ستاد جنگ صفين، يعني معاويه را علت تفاوت برخورد امام علي عليه‏السلام با دشمن در اين دو جنگ ذکر کرد. امام هادي عليه‏السلام فرمود: اما اختلاف روش علي عليه‏السلام در جنگ «صفين» و «جمل» که در صفين، مهاجم، فراري و زخمي را مي‏کشت و در جمل، فراريان را تعقيب نمي‏کرد و مجروحان را نمي‏کشت و به آنها که سلاح را بر زمين گذاشته، يا به خانه‏ها پناه برده بودند، امان مي‏داد، سرّش آن است که فرمانده و رهبر اهل جمل ]طلحه و زبير[ کشته شده بودند و ديگر ]پايگاه و [جمعيتي نداشتند که به آن باز گردند و همه به خانه‏ها برگشتند و ديگر نه مهاجم بودند، نه مخالف و نه معارض و راضي بودند که کسي به آنها کاري نداشته باشد و قهراً وظيفه درباره آنها که ديگر به فکر جمع آوري لشکر و از سرگرفتن جنگ نبودند، خودداري از آزار و تعقيب آنها بود؛ اما اهل صفين، به پايگاه و اردوي مجهز خود برمي‏گشتند و باز فرماندهي داشتند که آنها را دوباره تجهيز مي‏کرد و اسلحه و زره و نيزه و شمشير برايشان فراهم مي‏آورد و به آنها جايزه مي‏داد و برايشان آذوقه تهيه مي‏کرد؛ بيماران را عيادت و مجروحان را مداوا مي‏کرد؛ پيادگان را مرکب و برهنگان را جامه مي‏داد و دوباره آنها را به ميدان نبرد مي‏فرستاد. از اين رو، علي عليه‏السلام اين دو گروه را به يک چشم نمي‏نگريست.
بدين گونه امام هادي عليه‏السلام همه پرسش‏هاي يحيي بن اکثم را پاسخ داد و زواياي مختلفي از احکام و معارف نوراني قرآن و عترت را روشن و مشخص کرد که تنها با تمسک به قرآن و عترت مي‏توان به هدايت دست يافت و از وادي جهل و ضلالت رهايي يافت.

پي نوشت‏ها:

1. يوسف، آيه ۱۰۰.
2. يوسف، آيه ۱۰۱.
3. آل عمران، آيه ۶۱.
4. زخرف، آيه ۷۱.

چاپ