ويژگيهاي امام باقر عليه السلام و نقش ايشان در مسير امامت

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 12 - 24 دقیقه)

امام باقر (عليه السلام) در مرحله دوم از مراحل اهل بيت (عليهم السلام) به سر مي بردند. ايشان از ويژگيهايي برخوردار بود كه او را از امامان ديگر متميز كرده بود، و با توجه به اين ويژگيها مي توان به نقش ايشان در اين مرحله از امامت پي برد.1. امام باقر (عليه السلام) مژده اي از سوي پيامبر (صلي الله ليه و آله و سلم) ويژگي اولي كه مي توانيم در امام باقر (عليه السلام) ببينيم اين است كه وجود مبارك و فرخنده ايشان مژده اي از سوي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود.بنا بر آن چه در تاريخ امام باقر (عليه السلام) آمده است، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نويد امام باقر (عليه السلام) را به يكي از اصحابش جابر بن عبد الله انصاري داد. جابر از صحابه هاي كهنسال بود كه با رسول خدا (صلي الله عليه وآله) زندگي كرد و مدت نسبتا درازي پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) زندگي كرد، تا اين كه امام باقر (عليه السلام) را نيز درك نمود، به گونه اي كه بر اساس تاريخ امام باقر (عليه السلام) از او روايت شنيد و او از حضور امام باقر (عليه السلام) كسب فيض نمود. من از نگاه تاريخي و حديثي به روايتْ شنيدن امام از او اشاره خواهم نمود، چرا كه اين جريان، نقش بسيار مهمي در جهان اسلام و امت اسلامي ايفا نمود.
جايگاه ويژه جابر بن عبد الله انصاري
جابر بن عبد الله انصاري صحابي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، و با عمر طولاني و زندگي درازمدتش پس از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از ديگر صحابه ممتاز گشته بود. همچنين وي در آن زمان از سوي همه مسلمانان مورد تقديس و تكريم و احترام بود. به خلاف برخي ديگر از صحابه كه ايشان نيز پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) زيستند، اما نتوانستند آن احترام را در ميان مسلمانان براي خود حفظ كنند.
رفتار برخي از صحابه هاي منحرف
برخي از آنها به چاپلوسي حاكمان و ستمگران و طاغوتهاي حاكم بر جهان اسلام پرداختند، وبرخي نيز آنقدر در اين امر پيش رفتند كه خود را به دنيا فروختند، تا به ازاي مبلغ معيني روايات دروغيني را از زبان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كنند، آنها دين خود را به دنيا فروختند. اين امر در برخي افراد كه صحابه ناميده مي شوند ظاهر شده بود. البته پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از آنها و از مصاحبتشان بيزار است. اما حكومتي كه پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روي كار آمد آنها را مقدس جلوه داده و برايشان جايگاهي اجتماعي بنا كرد و از وجود آنها در جامعه استفاده نمود، تا آنجا كه مفهومي گسترده از صحابه ارائه داد، و آن اين است كه هر فردي كه در زمان پيامبر زندگي كرد ومدتي با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) همراه بود، صحابي است، و ديگر فرقي نداشت كه آن فرد، همدم پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) گشته و از ايشان كسب فيض كرده و به دست پيامبر تربيت شده باشد يا نه. و چه بسا اين صحابي مدت زماني هم دشمن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اسلام و در نبرد با آنان بوده باشد، اما بعدها همراه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گشت، چرا كه اسلام قدرتمند شده بود و برتمام اوضاع مسلط گشت.
برخي از آنها به اين دليل وارد اسلام شده بودند، كه فضاي كلي جامعه با اسلام همسو شده بود. و شرف نام صحابي و شناخته شدن به عنوان صحابي در ميان مسلمانان، پس از نشر اسلام و گسترده شدن اسلام به آنها ارزاني شده بود، به خصوص در ميان تازه مسلماناني كه از حقايق و اتفاقات تاريخي بي اطلاع بودند.
در نتيجه آنها احاديث و احكام شرعي را به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نسبت مي دادند، و برخي از گفته ها را از آن حضرت نقل مي كردند، و گاهي با اين نسبت دادن و اين گفته ها، به نفع حاكمان ستم پيشه تبليغ مي كردند و حكومتشان را تثبيت مي كردند.
سمرة بن جندب نمونه اي از صحابه منحرف
برخي از اين صحابه معروف و شناخته شده بودند. يكي از آنها سمرة بن جندب است كه معاصر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، و ماجراي معروفي داشت كه قاعده مباركه معروف «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام» در داستان وي وارد شده است.
داستان از اين قرار بود كه سمرة بن جندب مالك باغي بود كه آن را به يكي از انصار فروخت و از آن يك درخت نخل را كه در ميان باغ بود استثنا كرد، و گفت: اين درخت براي من باقي بماند. آن انصاري نيز موافقت كرد و بدون اين كه بداند بعدها چه اتفاقي خواهد افتاد، باغ را خريد.
از آنجا كه سمرة دل بيماري داشت، براي سرك كشيدن به حريم خصوصي انصاري، بدون اجازه و به بهانه نخلش وارد باغ آن انصاري مي شد كه خودش و همسر و خانواده اش در آن زندگي مي كردند. مرد انصاري از او خواست كه به هنگام وارد شدن به باغ اجازه بگيرد، و مثلاً يا الله بگويد يا در بزند و كاري از اين قبيل بكند، اما سمرة نپذيرفت وگفت اين نخل مال من است و راه هم راه من است، و دليلي براي اجازه گرفتن وجود ندارد. انصاري هر چه از او خواهش كرد، او زير بار نرفت، تا اينكه مرد انصاري به نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رفت و نزد ايشان از دست سمرة شكايت كرد، و از ايشان براي اين مشكل راه حلي خواست. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سمرة را طلبيد و از او خواست كه در هنگام ورود به باغ اجازه بگيرد، اما او اين خواسته را رد كرد و گفت: نخل، مال من است و من اختياردار آنم، پس هر گونه كه بخواهم وارد باغ مي شوم.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اين درخت را در برابر درختي در بهشت به من بفروش. او گفت: نمي فروشم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: در برابر ده درخت. گفت: نه. و همين طور پافشاري مي كرد، به گونه اي كه نشان مي داد غرضي از اين كار دارد. در اينجا معروف است كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به انصاري چنين گفت: برو و نخل را از ريشه بكن و به صورت سمرة پرتش كن، چرا كه ضرر و زيان در اسلام راه ندارد؛ «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام» و به سمرة گفت: تو مرد مضري هستي كه مي خواهي به ديگران زيان برساني، هدفت خرما گرفتن از نخل نيست. و بدين ترتيب اين قاعده از قواعد فقهي معروف شد، كه به آن عمل مي شود.
سمرة با اين خصوصيات و اين موضع بيمار گونه اش كه تمام مسلمانان درباره او نقل كرده اند، يك صحابي از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به حساب آمد! او در زمان معاويه به عنوان يك صحابي شناخته شد، و از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حديث نقل مي كرد، الان روايات او در كتابهاي معروف و متداول روايي آمده است. او همان كسي است كه مال ودرهم به او دادند تا آيه وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ? (1)؛ «بعضي از مردم جان خود را به خاطر خوشنودي خدا مي فروشند» را در حق ابن ملجم روايت كند و او را مصداق اين آيه قرار دهد، و در همان وقت آيه وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (2) «و از مردم كساني هستند كه گفتار آنان در زندگي دنيا مايه اعجاب تو مي شود، و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مي گيرند حال اين كه سرسختترين دشمنانند» را در حق امام علي (عليه السلام) روايت كند.
به هر حال سمرة بن جندب براي ترويج حكومت و شيوه معاويه شروع به روايت اين گونه احاديث كرد، البته نمونه هاي ديگري از اين قبيل صحابه نيز وجود دارند.
جابر بن عبد الله انصاري
اما جابر بن عبد الله انصاري با اين گونه افراد تفاوت داشت. او نزد تمام مسلمانان، مورد احترام بود، چرا كه او در مسير زندگي اش به راست منشي معروف بود. به همين دليل تمام مسلمانان با احترم به شخصيتش، از او روايت نقل مي كنند و به مورد اعتماد بودن و شايستگي و تقوا و رابطه حقيقي او با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شهادت مي دهند. او حقيقتا مصاحب رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بود.
روايت تاريخي جابر در حق امام باقر (عليه السلام)
جابر در مدينه در حضور مردم مي گفت: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به من فرمود: تو يكي از فرزندان مرا درك خواهي كرد، نام او نام من، وشمائلش شمائل من است، دانش را به خوبي مي شكافد، و نقش بزرگي در دانش خواهد داشت.
داستانهايي از ديدار او با امام باقر (عليه السلام) در كوچه هاي مدينه، آن زمان كه امام، كودكي خردسال بودند نقل شده است. و در اين رابطه رواياتي چند وجود دارد. البته اين يكي از ويژگيهاي آن حضرت در آن زمان و در آن جامعه به حساب مي آيد. چرا كه اين مطلب راجع به امامان ديگر بعد از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) ديده نشده است، البته رسول خدا (صلي الله عليه وآله) امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) را مستقيما خود معرفي نمود چون در زمان آن حضرت زندگي مي كردند. اما امامان ديگر به صورت كلي از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شناسانده شده اند، و اين دسته روايات با چند واسطه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است كه امامان (عليهم السلام) دوازده نفرند و نامهايشان چنين است. اما اين كه شخصي از پيامبر (صلي الله عليه وآله) سخني بشنود و تا دوره امامان زنده بماند و يك امام مشخص را به مردم معرفي كند، اين فقط براي امام باقر (عليه السلام) محقق شده است، و تعريفهاي ديگري كه درباره امامان ديگر آمده است به صورت روايتي با واسطه هاي متعدد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رسيده است.
پس اين مسئله كه اين صحابي در ميان مسلمانان زندگي كند و از عزت واحترام و ستايش آنان برخوردار باشد، آن گاه با امام باقر (عليه السلام) همدوران شود، و سپس اين مسئله را در مقابل چشم مردم و بين قشر علمي مدينه كه اول مركز علمي دنياي اسلام بود مطرح كند، و در نتيجه مردم جايگاه امام باقر (عليه السلام) را از زبان جابر بن عبد الله انصاري بشناسند در حالي كه او هنوز كودكي بود كه در كوچه هاي مدينه مي زيست، اين يكي از مسائل بسيار مهم در جايگاه امام باقر (عليه السلام) به شمار مي آيد.
2. حضور امام باقر (عليه السلام) در جريان كربلا
نكته ديگري كه در موقعيت امام باقر (عليه السلام) مهم است اين است كه او بازمانده جريان كربلا است. چنان چه مي دانيم او در حالي كه كودكي خردسال بود، در جريان اين حادثه به اسارت گرفته شد، او شاهد اين واقعه بود، و حوادث را درك مي كرد و همه آنها را به ياد داشت، ازاين رو نفس و روح و خوني كربلايي داشت، و اين از مسائل بسيار مهم در شخصيت آن حضرت است، چرا كه او اين حادثه را درك كرد و از جزئيات و خصوصيات آن آگاه گشت و بار درد و رنج آن را به دوش كشيد.
اين مسأله از جايگاه ويژه اي نزد مسلمانان برخوردار است، چرا كه اين حادثه –چنانچه تمام مسلمانان مي دانند - به يك حادثه تأثير گذار در جامعه اسلامي مبدل گشته بود، و فرقي نمي كرد كه اين جامعه تن به حكومت بدهد يا ندهد. حتي خود يزيد هم از مواضع خود عقب نشيني كرد و مجبور شد پشيماني خود را نسبت به اين حادثه نشان دهد و سپس با بازماندگان اهل بيت بر اين اساس رفتار كرد كه خطاي بزرگي رخ داده است. البته اين حادثه اشتباهي نبود، بلكه ظلم و ستمي بود كه اتفاق افتاد. اما اين واقعه به گونه اي بازتاب داشت كه حتي حكومت نيز چاره اي جز اين نداشت كه آن را محكوم كند و از آن بيزاري بجويد. اين حادثه از چنين جايگاهي در ميان مسلملنان برخوردار شده بود. به همين دليل هم هر كه بازمانده اين حادثه بود، نقش و اهميت بسزايي در ميان مسلمانان از جهت روحي و معنوي داشت.
3. برتري امام باقر (عليه السلام) بر فقهاي زمان خود
ويژگي سومي كه امام باقر (عليه السلام) داشتند، اين بود كه ايشان زماني آمدند كه جامعه اسلامي تازه طعم يك آزادي نسبي را مي چشيد. بعد از ظلم و ستمي كه مردم در دوران معاويه تا دوران استقرار حكومت او كشيده بودند، اندك زماني نگذشت كه يزيد بر سر كار آمد و آن فاجعه دردناك را به وجود آورد و امام حسين (عليه السلام) را به شهادت رساند. پس از آن جامعه اسلامي به دليل قيامها و انقلابها و جنبشهاي فراوان دستخوش آشوب شد، و از جهت امنيتي شرايط ناپايداري بر كل جامعه اسلامي حاكم شده بود. در اين شرايط از يك سو جنبش خوارج به شكل گسترده اي رشد مي كرد، و از سوي ديگر جنبش زبيريين (عبد الله بن زبير) و جنبش توابين و انقلابيهاي خونخواه امام حسين (عليه السلام) آغاز شده بود، و در ادامه آن قيام مختار و همچنين قيا هاي ديگر به چشم مي خورند كه در سراسر جهان اسلام منتشر شده بودند.
در تحولاتي كه پس از يزيد به وجود آمد، مروان بن حكم و پس از او عبد الله بن مروان و حجاج بن يوسف ثقفي بر روي كار آمدند و سعي كردند اوضاع را آرام كنند. اما اين اوضاع پرآشوب براي مدتي همچنان باقي ماند و شرايط كلي جامعه را تحت تأثير خود قرار داد. و طبيعي است كه عدم ثبات سياسي و امنيتي، تأثيرات منفي بزرگي بر روند پيشرفت علمي ، اقتصادي و اجتماعي خواهد داشت.
اما آغاز امامت امام باقر (عليه السلام) در زماني بود كه اوضاع جامعه عموما رو به ثبات و آرامش بود، امويان توانسته بودند به طور كلي يك نحوه سيطره بر جامعه پيدا كنند، گر چه نشانه هاي ضعف هم به تدريج در آنها نمايان مي شد، اما هنوز قدرت و زمام امور جامعه در دست آنها بود. در نتيجه براي فتح و توسعه طلبي در دنيا منتشر شدند و به اندلس رسيدند و در مناطق گسترده اي از دنيا حكمراني كردند. اين جريانها با دوران آغاز امامت امام باقر (عليه السلام) همزمان بود.
رشد و پيشرفت علمي در حوزه فقهي مدينه نيز به دليل اين شرايط بود. در آن دوران پديده اي به عنوان فقها، علما و حوزه هاي فقهي جلوه كرده بود. البته پيش از امام باقر (عليه السلام) نيز فقهايي بودند كه به آنها مراجعه مي شد، اما اين نگرش به قدري جا نيفتاده بود كه به صورت يك حوزه و يك جريان علمي و فرهنگي و فكري، شناخته شده باشد. اما در زمان امام باقر (عليه السلام) اين مسئله جايگاه خود را پيدا كرد، و در اين فضاي علمي امام باقر (عليه السلام) به عنوان نماينده مدرسه اهل بيت (عليهم السلام) برجسته شد. از جمله نشانه هاي موجود در آن زمان اين بود كه نوشتن حديث در زمان خليفه دوم عمر بن خطاب منع شده بود، و اين وضع همچنان مدتي ادامه داشت، تا اين كه عمر بن عبد العزيز روي كار آمد و اجازه نوشتن حديث را به صورت فراگير صادر كرد.
البته پيش از اين دوره هم حديث، نگارش و جمع آوري مي شد، اما در زمان عمر بن عبد العزيز شكل رسمي و قانوني اي به خود گرفت. البته عمر بن عبد العزيز اصلاحات بسياري انجام داده بود كه يكي از آنها اين اقدامش بود. وگر چه اين امر نسبتاً دير اتفاق افتاد، اما اين دوره از جهت رونق گرفتن حوزه هاي علمي، دوره ويژه اي به شمار مي رفت.
بنابراين اين ويژگي ديگري از امام باقر (عليه السلام) بود، و آن اين كه ايشان در دوره اي آمدند كه حوزه هاي فقهي در آن آشكار و پرجلوه بودند و هر حوزه و مذهبي نمادها و شخصيتهاي خود را داشت. امام باقر (عليه السلام) نيز به عنوان شخصيت اول حوزه اهل بيت (عليهم السلام) ظهور كرد و در پي اين ظهور توانست بر تمام فقهاي همدورانش برتري يابد. شايد آن چه در ويژگي اول و دوم گفتم به اين برتري برگردد، زيرا هنگامي كه فردي مانند جابر بن عبد الله انصاري مي آيد و گواهي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) را در حق امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند كه ايشان دانش را به خوبي خواهد شكافت، بدون شك اين مطلب، تأثير بسزايي در برتري علمي ايشان خواهد داشت.
امام باقر (عليه السلام) مؤسس حوزه علمي
ازاين رو مي بينيم كه برخي از شاگردان امام باقر (عليه السلام) به جايگاهي نزد همه مسلمانان دست يافتند كه تبديل به اساتيد و مدرسين رسمي جامعه علمي و اسلامي شدند. يكي از آنها ابان بن تغلب بود. اگر كسي به شرح حال او در تاريخ مراجعه كند، خواهد ديد كه او عالمي بود كه همه علوم اسلامي اساسي و معروف در آن زمان را دريافت كرده بود؛ او هم عالم به تفسير بود، هم فقيه بود و همچنين به ادبيات عرب نيز احاطه داشت. او در مسجد تدريس مي كرد و همه مردم در زمينه هاي علمي مختلف به او مراجعه مي كردند؛ در درس او شركت مي كردند و از او علم مي آموختند. اين نشان مي دهد كه شاگردان امام باقر (عليه السلام) در جامعه علمي آن روز اين جايگاه ويژه را داشتند.
امام باقر (عليه السلام) توانست عناصر يك مدرسه علميه، يا به اصطلاح امروز عناصر يك حوزه علميه را به عنوان يك مدرسه، نه خط سياسي، بنيان گذاري كند. وگرنه امام زين العابدين (عليه السلام) و امامان پيش از ايشان در اين زمينه نقش داشتند، مثلا امام علي (عليه السلام) ساختار و روش مكتب كوفه را طراحي كرد. اما كسي كه در برابر حوزه هاي فقهي ديگر بنيانهاي يك مدرسه و حوزه علمي را گذاشت امام باقر (عليه السلام) بود.
نقش امام باقر (عليه السلام) در يكپارچه سازي مراسم حج
در اينجا مي خواهم به نكته اي اشاره كنم كه شايد با اين ايام در ارتباط باشد، چون وفات امام باقر (عليه السلام) در روزهاي حج بود. و آن اين است كه امام باقر (عليه السلام) نقش مهمي در يكپارچه سازي مراسم حج داشتند.
امروز يكي از نشانه هاي وحدت مسلمين و امت اسلامي، همين مراسم حج است كه مسلمانان، همه ساله از گذشته تا كنون به يك شكل و روش انجام مي دهند. اين در حالي است كه حج با نماز فرق مي كند. جلوه وحدت در نماز يك امر طبيعي است، چرا كه نماز همه روزه در پنج وعده انجام مي گيرد؛ پيامبر روزانه در پنج وعده نماز مي خواند، و همچنان اين عمل هر روز تكرار مي شود. بنابراين وجود اين وحدت و هماهنگي در نماز با اين تكرار روزانه اي كه از سوي پيامبر (صلي الله عليه وآله) انجام مي گرفت، امري طبيعي است. روزه نيز يك عبادت بي سر و صدايي است و جلوه اي ندارد، و تنها با امساك از مفطرات انجام مي گيرد.
اما حج پيچيدگيهاي فراواني دارد؛ اول اين كه در طول سال فقط يك بار انجام مي پذيرد. دوم اين كه حج اشكال گوناگوني دارد، چون شامل حج تمتع، حج افراد و هم حج قران است. سوم اين كه حج شامل عبادات و اعمال بسياري است، كه اوقات گوناگوني نيز دارد؛ مثلاً عمره در اوقات گوناگون انجام مي گيرد و مختص به يك زمان نيست، و در تمام ماههاي حج قابل انجام است، حتي يك حاجي مي تواند عمره تمتع خود را هر وقت بخواهد انجام دهد. بنابراين گرچه برخي از اعمال حج مانند وقوف در عرفات و مشعر و منا در اوقات معيني انجام مي گيرد، اما پس از اعمال منا، ديگر اعمال حج، مانند طواف و سعي يك زمان واحد ندارند و مي شود در اين روز يا روزهاي بعدش انجام بگيرند.
اما با وجود اين اعمال بسيار و شرايط مختلف، باز هم مسلمانان را در تمام اعمال اساسي حج متفق مي يابيم. مثلاً در حال حاضر تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند كه پنج ميقات وجود دارد، و در يك مكان آن را برپا مي كنند، در حالي كه اگر در مكان ميقاتها با هم اختلاف داشتند چه هرج و مرجي كه به وجود نمي آيد. همچنين چگونگي طواف و سعي و محدوده عرفات و منا، وقتهاي مختلف اعمال، وقوف در عرفات و مشعر و محدوده مشعر... امروزه تمامي اين امور نزد مسلمانان محل اتفاق است.
بر فرض اگر برخي از مسلمانان شروع طواف را از حجرالاسود در حالي كه خانه در خدا سمت چپشان باشد بدانند؛ يعني به همان گونه كه در شرع آمده است، و برخي نظرشان برعكس باشد بدين صورت كه شروع طواف را از همان جا بدانند اما در حالي كه خانه خدا سمت راستشان باشد، در اين صورت حاجيان چه وضعي پيدا مي كردند؟! و همچنين اگر در عمل سعي اختلافي ميان مسلمانان بود، مشكلات فراواني براي حاجيان پيدا مي شد.
اما ما مي بينيم كه حج شكل و صياغي واحد دارد، با اين كه مسلمانان نسبت به امور گوناگون عبادي با يكديگر اختلاف نظر دارند، حتي در نماز و وضو نيز با هم اختلاف دارند، چنان چه مي بينيم مسلمانان به دو گونه وضو مي گيرند؛ مثلاً اماميه دو دست خود را از آرنج تا سر انگشتان مي شويند اما اهل تسنن برعكس عمل مي كنند.
اگر در حج نيز اين گونه اختلافات وجود داشت، اختلاف و شكاف بزرگي در ميان مسلمانان واقع مي شد، چرا كه نماز را مي توان در خانه و به تنهايي خواند اما حج يك عمل گروهي است و اگر اختلافي در آن راه يابد، كش مكش و درگيري و جدايي و مشكلات فراواني به وجود خواهد آمد.
اين وحدت، به فضل و بركت امام باقر (عليه السلام) بود، البته به فضل خداوند متعال و بركت وجود پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه اين دين حنيف را به ارمغان آورده و آن را به مردم آموخت. اما كسي كه اين وحدت را حفظ كرد، امام باقر (عليه السلام) است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در ميان مسلمانان حضور داشت و شريعت را براي آنها تبيين نمود اما باز مسلمانان در اثر شرايطي كه بر آنها گذشت در جزئيات شريعت اختلاف پيدا كردند. اما انسجام و هماهنگي مراسم حج به فضل امام باقر (عليه السلام) بود. در اين زمينه در صحاح اهل سنت روايتي از امام باقر نقل شده است كه ايشان شيوه حج رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را از جابر بن عبد الله انصاري نقل مي كنند؛ يعني امام (عليه السلام) درباره حج رسول خدا (صلي الله عليه وآله) روايتي نقل مي كنند كه سندش جابر بن عبد الله انصاري است. ايشان همين حج معروف نزد مسلمانان را روايت كرد و در نتيجه تمام مسلمانان، حج را با اين جزئياتش از امام باقر (عليه السلام) و ايشان از جابر بن عبد الله انصاري و ايشان از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) ياد گرفتند. البته پيروان اهل بيت (عليهم السلام) اين حج را بر اساس راههاي مخصوصشان از امام باقر (عليه السلام) گرفته اند، چرا كه ايشان امام باقر (عليه السلام) را امام معصومي مي دانند كه از روي هواي نفس سخن نمي گويد و دانش را از سرچشمه و منبع درستش أخذ مي كند، درنتيجه پيروان اهل بيت (عليه السلام) به اين حديث استناد مي كنند و در برابر آن كاملا تسليمند، فقط به همين دليل كه از امام باقر است و امام باقر جز از منبع درست چيزي نمي گيرد.
اما ديگر مسلماناني كه چنين ايمان و اعتقادي به امام باقر ندارند، باز حج را از امام باقر (عليه السلام) نقل مي كنند [اما به عنوان كسي كه روايتي را با سند درستش از پيامبر نقل كرده است]* و اين حجي كه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند بر اساس روايتي است كه از امام باقر روايت مي كنند و او از جابر بن عبد الله انصاري، و جابر از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و اله وسلم) روايت مي كند. و معناي روايت شنيدن امام از جابر نيز همين است. البته شايد امام باقر (عليه السلام) بي نياز از جابر است، چرا كه خود جابر در حق امام شهادت مي دهد كه ايشان شكافنده علمند. پس نيازي به اين كه از جابر يا غير او روايت كنند ندارند. اما شايد امام باقر (عليه السلام) به عمق تاريخ و شرايط مسلمانان نگاهي كردند و در نتيجه اين روايت را از جابر و سپس از رسول خدا (صلي الله علي و آله و سلم) نقل كردند و آن را براي مسلمانان بيان نمودند، تا در اين عبادت مهم و گروهي وحدتي ايجاد شود؛ عبادتي كه از جنبه گروهي بودن منحصر به فرد است و هيچ عبادتي از اين جهت همتاي او نيست؛ حتي نماز جمعه يا نماز عيد نيز با جماعتي محدود به شهر يا روستايي انجام مي گيرد، اما اين كه مسلمانان از هر سو و هر سرزميني دور هم جمع شوند و يك عبادت را بجا بياورند، در غير از حج يافت نمي شود.
و چنان چه گفتم اگر ـ خدايي نكرده - در اين عبادت اختلافي پيش آيد، چنانچه در غير آن پيش آمده، فاجعه اي براي مسلمانان خواهد بود. اما امام باقر (عليه السلام) از راه حفظ وحدت شعائر حج نقش بسيار بزرگي در حفظ وحدت مسلمين داشتند، و اين مطلب مورد اتفاق تمام مسلمانان است.
مثالهايي از برتري علمي امام باقر (عليه السلام)
بنابراين امام باقر (عليه السلام) از سويي نقش بسيار مهمي در تربيت خود شيعيان داشتند و حوزه علميه اي را با محتوا و روشهاي آن براي آنها بنيان گذاشتند، و از سوي ديگر نقش بسيار بزرگي در فرايند علمي تمام مسلمانان داشتند، چرا كه ايشان به شهادت جابر بن عبد الله انصاري مرجع علم بودند و بر تمامي علما و فقهاي آن دوران و پيروانشان برتري داشتند، و آنها نيز به او ايمان داشتند. حتي شخصيتي مانند محمد بن المكندر كه از علماي بزرگ اهل تسنن در آن زمان بود گفته است: «هنگامي كه علي بن حسين (عليه السلام) از دنيا رفت گمان نمي كردم كه فردي با اين دانش و معرفت پيدا شود، تا اين كه فرزند ايشان محمد بن علي باقر (عليه السلام) را ديدم و با دانش و فضل ايشان آشنا گشتم.» او در برابر فضل و دانش امام سر تعظيم فرود آورده بود.
همچنين قتاده كه از مفسران بزرگ به شمار مي رفت و همچنان او را به اين عنوان مي شناسند، هنگامي كه نزد امام (عليه السلام) حاضر شد امام از او سؤالهايي پرسيدند و گفتند: آيا تو قرآن را تفسير مي كني؟ گفت: بله. امام (عليه السلام) فرمود: آيا تفسير تمام قرآن را مي داني؟ او گفت: بله، امام (عليه السلام) فرمود: آيا از تو سؤال كنم؟ گفت بله، بپرس. آنگاه امام (عليه السلام) پرسيد: قرآن را از روي علم تفسير مي كني يا جهل؟ و آيا اين تفسير از نزد خود تو است و يا از منابع حقيقي آن است؟ او گفت: نه، از نزد خودم است. امام (عليه السلام) فرمودند: با اين حال چگونه اين تفسير را به واقع و حقيقت منسوب مي كني؟! سپس امام باقر (عليه السلام) سؤالاتي پرسيد و قتاده در برابر سؤالهاي امام (عليه السلام) ناتوان ماند. آنگاه امام (عليه السلام) او را نكوهش كرد و روش تفسير درست را به او آموخت.
نمونه ديگر «عكرمه» است كه گفته شده هنگامي كه نزد امام باقر (عليه السلام) حاضر مي شد، هيبت امام او را مي گرفت و در برابر مقام علمي امام به لرزه مي افتاد. به او مي گفتند: چرا حالت عوض شد؟ مي گفت: من علما و شخصيتهاي بسياري را ديده ام اما هنگامي در حضور امام باقر (عليه السلام) قرار مي گيرم هيبتي مرا مي گيرد كه هيچ جاي ديگر رخ نداده است. البته مثالهاي بسياري از برتري شخصيت امام باقر (عليه السلام) در ميان جوامع علمي وجود دارد.
امام باقر (عليه السلام) نقش بزرگي در حفظ وحدت امت اسلامي داشتند، و مسئله حج فقط يك نمونه است؛ نمونه هاي ديگري نيز وجود دارد كه زمان، اجازه ذكر آنها را نمي دهد. و ما مثال حج را به مناسبت اين روزها كه روزهاي حج است ذكر كرديم، و از طرفي اين، از آشكارترين مثالهايي است كه از راه آن انسان مي تواند نقش امامان (عليهم السلام) را در حفظ وحدت مسلمانان ببيند، امامان (عليهم السلام) در دوره هاي مختلفشان در حفظ وحدت اسلامي و هماهنگ كردن امت و نمادهاي آن نقش داشته اند.
منبع: موسسه آثار شهيد حكيم

آية الله شهيد محمد باقر حكيم)


چاپ   ایمیل