امام كاظم(ع) ونظارت فرهنگي برتوده ها

امام موسی کاظم (ع) بازدید: 1776
(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 8 - 15 دقیقه)

نگاهي به شيوه هاي مديريت سياسي پيشواي هفتم شيعيان دوران امامت امام كاظم(ع)، پس از دوره گذار از بحران سياسي بني عباس، يكي از پر مخاطره ترين ادوار امامت ائمه(ع) است. امام كاظم(ع)،كه امانت دار ميراث ارزشمند فرهنگي صادقين(ع) بود به دليل اختناق شديد حاكم، امكان گسترش وتوسعه آن را نداشت

واز طرف ديگر حفظ جان شيعياني كه پرورش يافتگان دانشگاه بزرگ صادقين(ع) بودند، از هر اقدام ديگري بنا بر قاعده «الاهم فالاهم» مهمتر بود. در اين وضعيت بحراني سياسي كه امام(ع) درگيريهاي فراواني را با حاكميت جور تجربه مي كرد رسيدگي به وضعيت شيعيان و ساماندهي آنان به گونه اي كه انسجام تشكل اجتماعي آنان و نيز اعتقاداتشان در معرض خطر نباشد، كاري بس دشوار بود. تحمل شرايط آن دوره و هدايت شيعيان در حالي كه كمترين ارتباط بين امام و پيروان ايشان وجود داشت،به لحاظ استراتژيك بسيار مهم و قابل توجه است. مديريت دوره بحران زده عصر امام كاظم(ع) مقوله اي است كه در نوشتار ذيل بدان پرداخته مي شود. مديريت بحران چيست؟

مديريت بحران (Crisis management) يعني اداره جامعه يا گروهي در شرايط نامساعد و غير عادي. «بحران به دوره اي اطلاق مي شود كه در آن بازده بالفعل به طور محسوسي به زير بازده بالقوه افت كند».(1) البته اين تعريفي به اعتبار فرايند و نتيجه است ليكن از همين تعريف مي توان به صورت غير مستقيم (روش پي بردن از معلول به علت) به تعريف اصلي آن رسيد كه كم شدن ظرفيتها يا از دست رفتن آنهاست. در رابطه با مديريت نيز استفاده اي كه ما در مورد مسايل اجتماعي- انساني مي كنيم، يك تعبير استعاري ادبي از معناي حقيقي آن در امور مادي و اقتصادي است. بر اين اساس، مديريت چيزي در حوزه اقتصاد است كه بنا بر تشابه عمليات در ساير حوزه ها به كارگيري شده است. با اين رويكرد، مناسبتر آن است كه در حوزه مورد بحث، از واژه رهبري به جاي مديريت استفاده كنيم. در هر حال، مديريت يا رهبري بحران سخت ترين نوع هدايت يك دستگاه است كه در شرايط حاكميت آن، نمي توان از ابزار پيش برنده عادي بهره گيري نمود و بيشتر به تفكر خلاق متكي است؛

تفكري كه نمي تواند بر پايه اصول ديالكتيكي استوار باشد، زيرا هيچ گزاره پايه اي بالفعلي يا وجود ندارد و يا اگر وجود دارد، ثبات چنداني ندارد به گونه اي كه بتواند يكي از طرف هاي قياس قرار بگيرد؛ لذا رهبر يا مدير در اين شرايط پر نوسان و بي ثبات بايد از روش آفرينندگي كمك بگيرد و طبعاً بايد از قدرت فكري سياسي برخوردار باشد تا بتواند در موقعيتهاي غافلگيرانه تصميم مقتضي بگيرد؛ از اين روي مي توان گفت مديريت بحران كار هر كسي نيست. رهبري امامان معصوم(ع) و رهبري بحران گفته مي شود نوع رهبري امامان ما عموماً از اين قبيل بوده است؛ يعني همواره در شرايط نامساعد و ناهموار قرار داشته اند.(2) صائب عبدالمجيد در ارتباط با نوع رهبري امامان معصوم(ع) در دوره عباسي مي نويسد: «يك جنبش غير مسلحانه اي كه دامنه آن به عرصه هاي فكري- عقيدتي، فرهنگي، اخلاقي و ديني امتداد يافت كه هر چند بين مخفيكاري و كار علني و شدت و ضعف نوسان داشت، ليكن هرگز متوقف نشد. حركتي بود كه رهبران صالحي آن را هدايت مي كردند؛ خود و ديگر يارانشان بر آن خويشتنداري و استقامت ورزيدند و در سختي و راحتي، دشواري و آساني نسبت به جلوگيري از آسيب ديدن آن، تا جايي كه توانستند از اين دين حنيف پاسداري نمودند تا به دست بدعتگذاران و طاغيان و بيخردان از بين نرود. در واقع، اين گونه جهادي كه آنان به خرج مي دادند، تكميل كننده بال ديگر آن يعني جهاد مسلحانه در موقعيت خاصي بود كه امكاني براي دستيازي به جهاد سرخ نبود. از اين رو، براي احياي مباني، ارزشها و آموزشهاي دين اسلام، شيوه هاي مختلفي را بايد به كار مي گرفتند همچون:

1- مبارزه صامت، كه به شيوه صرفاً عملي صورت مي گرفت، آراستگي به اخلاق كريمانه و ثبات و پايمردي بر حق، از آنان الگوي مجسمي مي ساخت براي اقتدا، هرچند هيچ سخني بر زبان نرانند. 2- آموزش فرد به فرد به گونه نمونه گيري؛ يعني بيان حكم استفتايي كه مي تواند عموم مخاطبان را شامل گردد، چنان كه اغلب آنچه از اين بزرگواران رسيده، از اين باب است. 3- نشستن بر كرسي تدريس و تبيين معارف ديني و پرورش شاگرداني كه خود منشأ نشر بسياري از علوم و معارف مي شدند، چنانكه در اين زمينه شاگردان دو امام باقر و صادق(ع) سرچشمه خير و بركت فراواني براي جامعه شيعه شدند.

4- موضعگيري صريح در مواقع احساس خطر جدي در برابر حكومت كه معمولاً اين گونه اقدامها به قتل و يا حبس و آزارشان منتهي مي گرديد. ايستادگي فكري، عقيدتي، فقهي، سياسي يا اخلاقي در مقابل جريانهاي منحرف؛ كه اين بخش از جهاد در تمامي عمر شريفشان تداوم داشت. البته، همرزمان صالحي نيز به عنوان ياران خود داشتند كه تلاش بي اندازه اي در ياري حق و درهم كوبيدن باطل نمودند؛ لختي اگر مي ايستادند دوباره به پا مي خاستند و اگر چندي در سكوت مي گذشت بسا يك بار لب به سخني مي گشودند كه به يك عمر سكوتشان منجر مي گشت». بحران سياسي در عصر امام كاظم(ع) بنا به گواهي اسناد و دلالت پاره اي از روايات، امامت ايشان زماني آغاز شد كه خفقان و ترور بر شيعيان اهل بيت(ع) به شدت حاكم بود، چنانكه امام صادق(ع) نتوانست امام بعد از خود را با صراحت تعيين نمايد. اين موضوع باعث مشكلاتي هم در شناخت امام(ع) گرديد؛ و اين در حالي بود كه ائمه مذاهب و فرق اسلامي ديگر، در كمال امنيت و آزادي به نشر تعاليم خود مي پرداختند. روايت زير را كه مرحوم كشي نقل مي كند، گوياي همه اين موارد است: «هشام بن سالم مي گويد: من و مؤمن الطاق موقع رحلت امام صادق(ع) در مدينه بوديم. مردم فكر مي كردند كه عبدا... عهده دار امامت است، رفتيم و از او سؤالهايي كرديم ديديم نه، او حامل علم امامت نيست. سرگردان در كوچه ها مي گشتيم و نمي دانستيم چه كنيم؟ در همين اثنا، پيرمردي را ديدم كه به من اشاره مي كند كه بيا. من او را نمي شناختم و ترسيدم مبادا از جاسوسان حكومت باشد،

لذا به مؤمن الطاق گفتم از من فاصله بگير كه او فقط با من كار دارد تا اگر مشكلي پيش بيايد تو گرفتار نشوي. هر طور بود، ناچار با آن شخص مي رفتم و احساس مي كردم چاره اي ندارم، تا اين كه ديدم مرا به خانه امام موسي كاظم(ع) برد و خودش بيرون رفت. امام(ع) رو به من كرد و گفت: بيا داخل اتاق. وارد شدم امام(ع) گفت: نه سوي مرجئه، نه سوي قدريه، نه سوي زيديه، نه سوي معتزله و نه هم سوي خوارج! سوي من، سوي من، سوي من! گفتم: پدر بزرگوار شما درگذشت. گفت: آري. گفتم عبدا... خيال مي كند جانشين ايشان است. فرمود او مي خواهد هيچ كس خدا را نپرستد. گفتم: پس به كه بايد مراجعه كنيم؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را راهنمايي مي كند. گفتم: شما هستيد؟ فرمود: من چيزي نمي گويم. با خود گفتم باز هم به چيزي نرسيدم، دوباره پرسيدم قربانت گردم شما بر خود امامي داري؟ فرمود: نه. آن وقت بود كه هيبت او بيشتر از پدر بزرگوارش كه بر او وارد مي شدم مرا گرفت. گفتم اجازه مي دهيد از شما چيزي بپرسم؟ فرمود: بپرس تا بداني، ليكن چيزي را فاش مساز كه اگر فاش سازي، سرت را مي برند. بعد از امام(ع) سؤالهايي كردم، ديدم دريايي است. گفتم: فدايت گردم! شيعه تو و پدرت در گمراهي افتادند، اجازه بده آنان را ببينم و به شما راهنمايشان كنم، اما شما كه از من براي كتمان اين امر پيمان مي ستاني. امام(ع) فرمود:

اگر رشد فكري و ايماني در كسي ديدي، اشكالي ندارد اما تو هم از آنان پيمان بگير كه فاش نسازند.»(3) هارون خليفه مقتدر عباسي با حبس و قتل شيعيان و ياران امام صادق و كاظم(ع) چنان ايجاد نموده بود كه هيچ كس نمي توانست حتي ابراز تشيع بكند تا چه رسد به آن كه با امام(ع) مراوده داشته، فعاليت عقيدتي سياسي كند. در اين دوره پر خفقان همه ساكت شده و راه تقيه شديد را در پيش گرفته بودند و اين نوع موضعگيري بنا به دستور خود امام(ع) بود.(4) هارون بارها امام كاظم(ع) را به استنطاق خواسته بود، اما چون چيزي دستگيرش نمي شد، امام(ع) را آزاد مي كرد. امام(ع) خود نقل مي كند كه وقتي مرا بر هارون وارد كردند، سلام كردم و او جواب داد. بعد رو به من كرد و گفت: دو خليفه برايشان خراج مي آيد. گفتم نه، اي امير المؤمنين، از تو به خدا پناه مي برم كه گناه مرا پاك كني و سخنان بيهوده دشمنان ما را باور كني. تو خود مي داني كه چقدر از زمان رحلت پيامبر(ص) بر ما دروغ بسته اند، تو نمي داني؟ (اين حديث مفصل است و امام(ع) پس از آن كه به تعداد زيادي از پرسشها يا به عبارت روشنتر بازجوييهاي هارون جواب قانع كننده داده و موقتاً از شر او خلاصي يافت).(5) شيوه ها و محورهاي مبارزاتي امام كاظم(ع) چنان كه ياد شد امام(ع) در موقعيت خطير و خطرناكي زمام امامت امت را به دست گرفت. خطير از آن جهت كه مكتبي كه توسط پدر ايشان امام صادق(ع) گشوده شده بود اگر تداوم نمي يافت به فراموشي سپرده مي شد و خطرناك از آن جهت كه علويون- عموماً زيديه- از چندي پيش از روي كار آمدن عباسيان قيامهاي خود را عليه امويها آغاز كرده و آن را عليه عباسيان نيز ادامه مي دادند. مبارزان مسلح علوي چون در پناه اسلحه خود بودند، آسيب حكومت به آنان يا نمي رسيد و يا كمتر مي رسيد،

مگر زماني كه در مصاف رويارو با دشمن قرار داشتند. در اين ميانه، آن كه و آناني كه لبه تيز خصومت دستگاه حكومت متوجه شان مي شد، ناحيه محوري قيامها يعني ائمه معصومين(ع) و شيعيان شان بودند كه نقش هسته مركزي را در شناسايي هدف، هدايت جهاد و جذب نيرو داشتند. در اين زمان، اگرچه قيامها اغلب توسط علويون زيدي انجام مي گرفت، اما امام(ع) به عنوان مركز ثقل آن رهبري شيعه را برعهده داشت و سيد و سالار آل ابي طالب به شمار مي رفت و همه جريانهاي شيعه و علويون از او تمكين داشتند(6) و حكومت نيز بر اين مطلب به خوبي آگاه بود؛ لذا مي بينيم بيشترين لطمه ها نيز متوجه امام(ع) و نزديكان ايشان بود. از نظر امام صادق و نيز امام كاظم(ع) جريان حاكم يك جريان ناصادق، انحرافي و نيرنگ باز شمرده مي شد و لذا خطر آن را براي اسلام از جريان اموي بيشتر مي دانستند و مردم را نسبت به پيوستن به نهضتهاي مقاومت و مبارزه تشويق و از هر گونه همكاري با آن منع مي نمودند. اما با وصف حالي كه از شدت خفقان و ترور حاكم بر جامعه نموديم، اكنون امام(ع) چگونه مي توانست به ايفاي نقش رهبري خود پردازد؟ تنها راهي كه براي امام(ع) و شيعه باقي مي ماند، توسل به دو شيوه بود: يك- مبارزه منفي يعني بريدن از حكومت و همكاري نكردن با آن به هر نوعي. دو- هدايت مبارزات، پشتيباني از آن، تقويت عقبه جهاد، چاره جويي و طراحي شيوه هاي نو و ناشناخته اما در زير سپر تقيه؛ كه همه اينها را در چند محور عملياتي مي توان چنين ترسيم نمود: 1- برنامه ريزي فكري و آگاهي عقيدتي دادن و چاره جويي در مقابله با عقايد انحرافي چون شعوبي گري و نژادپرستي. در انوار الاهيه (ص91) از قول سيد بن طاووس آمده است كه: ياران و نزديكان امام(ع) در مجلس او حاضر مي شدند و لوحه هاي آبنوس در آستين داشتند، هرگاه او كلمه اي مي گفت يا در موردي فتوا مي داد، آن را ثبت مي كردند (توضيح آن كه اين جلسات بسيار سري و پنهان از چشم دشمنان برگزار مي شده است). كشي در كتاب رجال خود در احوال هشام بن حكم مي نويسد:

چون در ايام مهدي عباسي بر ياران امام(ع) سخت مي گرفتند و آنان را تحت تعقيب قرار مي دادند، امام(ع) توسط پيكي به هشام دستور دادند به علت مخاطراتي كه وجود دارد، از سخن گفتن پرهيز نمايد و او تا مرگ مهدي از سخن خودداري نمود.(7) 2- نظارت مستقيم بر پايگاههاي توده اي و طرفداران خود و هماهنگي با آنان در پيش گرفتن مواضع سلبي و منفي در برابر حكومت به منظور ناتوان كردن حكومت از نظر سياسي و بريدن از آن و تحريم ارتباط با آن و ارجاع مرافعات به محاكمشان.(8) داستان صفوان جمال كه شتران خود را به هارون براي حج كرايه مي داد و اظهار كراهت امام(ع) از كار او يك دليل بر اين مطلب است. امام به او مي گويد: همه كارهاي تو پسنديده است، جز يك كار و آن هم كرايه دادن شترهايت به اين ستمكار، يعني هارون. و چون او جواب مي دهد كه كرايه مي گيرم و خود با آنان نمي روم. امام(ع) مي گويد: دوست نداري تا برگشتن از سفر زنده بماند تا كرايه تو را بدهد؟ مي گويد آري. و امام(ع) مي گويد: هركس بقاي آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر كس از آنان باشد اهل آتش است.(9) اما در همين حال امام(ع) به علي بن يقطين پس از كسب اجازه وي براي استعفا از وزارت هارون، دستور مي دهد: تو بايد دردستگاه آنان باشي. امام(ع) به او مي گويد: يك چيز را به من تضمين بده تا سه چيز را براي تو تضمين كنم. مي پرسد: شما براي من چه تضمين مي كنيد؟ امام(ع) مي فرمايد: سوزش آهن را نبيني و كشته نشوي، به فقر و فاقه گرفتار نشوي، به زندان نيفتي. گفت: حال من چه چيزي را بايد تضمين كنم؟ امام(ع) مي فرمايد: اين كه اگر كسي از دوستان را ديدي پيش تو آمد، او را تكريم كني.(10) 3- مقاومت امام(ع) در برابر معاندان. از جمله موارد بسيار بارز آن ايستادگي در برابر مكر هارون بود كه در حرم پيامبر براي اغواي مردم اين گونه به پيامبر(ص) سلام مي كرد: «السلام عليك يا رسول ا... السلام عليك يا بن عم» تا استحقاق خود را براي خلافت پيامبر (ص) با پسر عموي ايشان بودن به رخ مردم بكشد و آن را در نظر عامه توجيه كند؛ و امام(ع) بلافاصله به پيامبر (ص) بدين گونه سلام كرد: «السلام عليك يا رسول ا... السلام عليك يا ابتا» يعني اگر تو پسر عموي پيامبر خود را مي داني و اين را دليل به دست گرفتن قدرت مي داني، پس بدان كه من در اين جهت از تو لايق ترم زيرا من فرزند اويم.(11) و در جايي ديگر چون هارون بر امام(ع) خرده گرفت كه چرا خود را فرزند پيامبر مي شماريد در حالي كه شما فرزند علي هستيد امام(ع) پس از توجه دادن او به آيه قرآن كه عيسي را از ذريه انبياي سلف او مي شمارد، از او مي پرسد آيا عيسي پدر داشت؟ مي گويد: نه. امام(ع) مي گويد: بنابراين، نسب عيسي از ناحيه مادر به پيامبران قبل مي رسد.

هارون به ناچار راه ملاطفت در پيش گرفت و گفت: هر نيازي داري رو كن تا برآورده اش كنم. من گفتم فقط از تو مي خواهم به پسرعموي خود رخصت دهي كه به حرم جدش، پيش اهل و عيال خود برگردد. هارون گفت باشد تا ببينيم.(12) اين روايت نشان مي دهد كه هارون در اين بازجويي امام(ع) را از مدينه به بغداد خواسته بوده است. ابن شهرآشوب مازندراني حديثي را نقل مي كند كه در يكي از اين ملاقاتهاي اجباري، هارون پس از ناكاميهاي بسيار، سرانجام از ترفند ديگري استفاده مي كند و از امام(ع) مي خواهد مرز فدك را مشخص كند تا به ايشان بازپس دهد. امام(ع) مي گويد: تو آن را پس نمي دهي. مي گويد: چرا، حدودش را بگو تا من بدانم. امام(ع) پس از اصرار زياد و سوگندي كه هارون امام(ع) را مي دهد، مي گويد: يك حدش عدن است. رنگ هارون تغيير مي كند و مي گويد: بعدش. امام(ع) مي گويد: حد ديگرش سمرقند است؛ حد ديگر آن آفريقا، رنگ او سياه مي گردد. امام(ع) مي گويد: حد چهارمش هم سيف البحر پايان درياي ارمنستان. هارون مي گويد: چيزي براي ما باقي نمي ماند، امام(ع) مي گويد: من كه گفتم تو آن را به ما بر نمي گرداني. راوي مي گويد از همين جا بود كه به قتل امام(ع) مصمم شد.(13)

پي نوشتها: 1- فرهنگ انديشه نو، جمعي از نويسندگان، ترجمه گروهي، به ويراستاري ع پاشايي، انتشارات مازيار- تهران، 1369، صفحه 158. 2- تاريخ الاسلام الثقافي و السياسي، صفحه 726 3- ارشاد شيخ مفيد، جلد دو، صفحه 223؛ رجال كشي، صفحه 3- 282. 4- رجال كشي، صفحه 270. 5- براي آگاهي از متن كامل آن رجوع كنيد به: احتجاج طبرسي، جلد دو، صفحه 2- 390؛ همچنين، ابن شعبه حراني در كتاب تحف العقول، (صفحه 426 تا 430 نظير اين خبر را آورده است). 6- رجوع كنيد به: تاريخ شيعه، ترجمه دكتر سيدمحمد باقر حجتي، صفحه 111. 7- رجال كشي، صفحه 172. 8- رجوع شود به: عادل، اديب، زندگاني تحليلي پيشوايان ما، ترجمه دكتر اسدا... مبشري، صفحه 204 تا 211. 9- رجال كشي، صفحه 441. 10- رجال كشي، صفحه 433. 11- ارشاد شيخ مفيد، جلد دو، صفحه 235. 12- احتجاج طبرسي، جلد دو، صفحه 392. 13- مناقب ابن شهر آشوب- جلد چهارم، صفحه 1- 220. محمدحسين محقق/ قدس شماره 5507

چاپ