صفويان و رسميت بخشيدن به تشيع دوازده امامى در ايران

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 7 - 13 دقیقه)

 

800px Twelvers1 copy copyپس از سقوط خلافت عباسيان در سال 656 ه ق جنبشهاى شيعى در جهان اسلام به دلايل متعددى اوج گرفت.اين اوج گيرى در شكلهاى مختلفى خود را نشان داد.

اختلاط تشيع و تصوف يكى از مهم ترين جلوه هاى اوج گيرى تشيع در تمامى بلاد اسلامى بود،علاوه بر آن جنبشى گسترده از تشيع غالى از شمال سوريه تا سرزمين هاى گستردۀ آناتولى و از آنجا تا شمال عراق و غرب ايران در حال شكل گيرى بود.اين جنبش براى قرنها به طور محدود در اين بلاد از دسترس دستگاه خلافت به دور مانده بود.بسيارى از وابستگان به اين فرقه پس از قرن هشتم در صف مريدان خاندان شيخ صفى درآمدند.گستردگى اين موج تا آن اندازه بود كه براساس گفته ها،در اوايل قرن دهم بيش از 4/5 مردم آناتولى بر عقايد شيعى از نوع غالى آن بوده اند.عثمانيها كه در قرن نهم هجرى در بخشى از سرزمينهاى اسلامى قدرت را به دست گرفته بودند،داعيه خلافت اسلامى را داشتند،در كنار آنها مالكان نيز داعيه دفاع از مذهب سنت را داشتند،مشكل عمده در برابر اين گروه فرقه هاى صوفى بودند كه اگرچه به ظاهر در لباس تصوف زندگى مى كردند،اما از نيروى بالايى براى سازماندهى يك جنبش سياسى برخوردار بودند.در اواخر قرن نهم يكى از جريانهاى تصوف«جريان وابسته به خاندان شيخ صفى»خرقه صوفيانه را كنار گذاشت،لباس رزم پوشيد و با هواداران فراوانش براى كسب قدرت سياسى به جدال با قدرتهاى پراكنده آن روزگار ايران پرداخت،مهم ترين مشخصۀ اين جنبش رها كردن پوستۀ تسنن و مطرح كردن عقيده اى مختلط از تصوف و تشيع بود كه به مرور زمان و پس از رسميت يافتن تشيع در ايران به علت حضور نيرومند و پرقدرت علماى شيعه در دربار صفوى به آيينى جدا از تصوف و حتى مخالف با آن تبديل شد.

از طريقت تا سياست نسب صفويان به شيخ صفى الدين اردبيلى،صوفى مشهور قرن هفتم و هشتم هجرى مى رسد.در دوره ايلخانى كه تصوف در ايران به اوج خود مى رسد شيخ صفى از نفوذ و اعتبار فراوان برخوردار بود،خانقاه او در اردبيل ميعادگاه هزاران تن از مريدانش بود كه هر ساله از نقاط مختلف به آن سو مى شتافتند. (1)علاوه بر مردم، پادشاهان مغول و سردمداران حكومت وقت نيز به او احترام زيادى مى گذاشتند. رشيد الدين فضل اللّه تمدانى،از وزرا و صاحب منصبان دوره ايلخانى خود از مريدان شيخ بود و به او ارادت مى ورزيد. (2)

اهميت طريقت شيخ صفى رد آن بود كه او برخلاف برخى از طريقتهاى موجود، طرفداران خود را به اجراى فرايض مذهبى دعوت مى كرد،به همين علت علما هرگز به مخالفت با او برنخاستند. (3)

محبوبيت و نفوذ فراوان شيخ صفى،زمينه مناسبى را براى فعاليتهاى بعدى فرزندانش فراهم آورد،پس از صفى رهبرى خانقاه صفوى به پسرش صدر الدين منتقل شد.شبكه تبليغاتى صفويان در زمان او از آسياى صغير تا ماوراء النهر گسترده شده بود. (4)رابطهايى به نام خليفه بين مريدان و مرشد ارتباط برقرار مى كردند،با اين حال هيچ گونه تلاش علنى براى به دست گرفتن قدرت سياسى تا زمان شيخ جنيد صورت نگرفت و ظاهرا شيوخ صفوى به همان نفوذ گسترده معنوى خود قانع بودند.واقعه مهمى كه از زمان شيخ صفى تا زمان جنيد رخ داد گرايش شيوخ صفى به تشيع بود، اگرچه در كتاب صفوة الصفا بر شيعى بودن شيخ صفى اشاره شده است. (5)اما به نظر مى رسد كه تا قبل از جنيد مذهب آنها همان تسنن آميخته با تصوف بود كه در آن جايگاه والايى براى اهل بيت عليهم السّلام قائل بودند.جانشين شيخ صدر الدين،فرزندش.

خواجه على معروف به على سياه پوش بود.بنابر بعضى از نوشته ها او نخستين مرد خاندان صفويه است كه آشكارا از مذهب تشيع جانبدارى كرده است. (6)در دوره پيشوايى خواجه على دامنه قدرت سلسله قراقونلو كه شيعه مذهب بودند گسترش يافت و هواخواهان صفويه رو به ازدياد نهادند. (7)هنگام لشكركشى تيمور به آسياى صغير و در جنگ با بايزيد عثمانى عده زيادى به اسارت تيمور درآمدند كه با شفاعت خواجه على آزاد شدند و به جمع مريدان او پيوستند و به روملو معروف شدند. (8)

پس از مرگ شيخ على در سال 832 ه ق در بيت المقدس،ابراهيم معروف به شيخ شاه جانشين پدر شد،اما او قدرت و توانايى معنوى پدرش را نداشت،از زمان ابراهيم و پسرش جنيد دعوت خواجه على اندك اندك به انديشه اى براى ايجاد يك نهضت انقلابى تبديل شد. (9)كوشش جدى شيخ ابراهيم در راستاى افزايش مريدان صفوى و انتشار دعوت صفويه در مدت 21 سال مرشدى خانقاه اردبيل،از راه فرستان نماينده و مبلغ بر اساس برنامه دقيق و منظم دنبال شد. (10)

با درگذشت ابراهيم در سال 851 ه ق شيخ جنيد بر تخت حكومت پدر نشست و با درك قدرت نفوذ و تشكيلات به جاى مانده از اجدادش براى به دست گرفتن قدرت سياسى تمايل نشان داد و به قول قزوينى؛چون نوبت ارشاد به حضرت سلطان جنيد رسيد آن حضرت داعيه سلطنت صورى نمودند. (11)دوران مرشدى شيخ جنيد همزمان با آشفتگى تيموريان پس از مرگ شاهرخ در سال 850 ه ق،نهضت مذهبى مشعشعيان (نهضتى با رنگ وبوى شيعى در جنوب غربى ايران)و حكومت ميرزا جهانشاه،يكى از امراى مشهور سلسله قراقويونلو بود.جنيد به بهانه مبارزه با كفار سپاهى از پيروان خود را گرد آورد و لباس مخصوصى براى آنها تهيه كرد.اقدامات جنيد جهانشاه را به هراس انداخت،جهانشاه او را چنين تهديد كرد كه اگر از قلمرو او خارج نشود به اردبيل لشكركشى خواهد كرد و قتل عام به راه خواهد انداخت. (12)جنيد ناچار از اردبيل خارج شد و به آناتولى جايى كه پيروان زيادى داشت پناه برد. (13)جنيد نيز مدتها در آناتولى و سوريه سرگردان بود و به علت نپذيرفتن او توسط حكام محلى و مخالفت علما با اعتقاداتش نمى توانست در جايى مستقر شود.اين سرگردانى و دربه درى عزم او را در به دست گرفتن قدرت جزم تر كرد،در اين دوران تلاشهاى تبليغاتى جنيد به دليل ويژگيهاى خاص فرهنگى قبيله هاى منطقه با استقبال آنها روبه رو شد و در مراحل بعد به نفع صفويان تمام شد.شايد جنيد به علت درك ويژگيهاى اعتقادى مردم اين منطقه كه با نوعى تشيع ابتدايى آميخته با غلو مشخص مى شد تشيع غاليانه خود را در اين منطقه بروز داده است.اين قبايل كه همگى در جهل و ناآگاهى به سر مى بردند در اثر جاذبه شخصيت شيخ جنيد و سخنان او چنان خودباختۀ او شدند كه خود را بنده و او را پروردگار خود دانستند.مريدان شيخ جنيد شرط صوفيگرى را اطاعت كوركورانه از او و جان باختن در راه مرشد كامل خود تلقى مى كردند.آنها او را تجسم خدا در وجود انسان و خداى زنده مى پنداشتند. (14)همين اعتقادات علما را تحريك كرد كه هم جنيد و هم كسانى كه به او گرايش پيدا كنند را كافر بخوانند.در همين احوال اوزون حسن، پادشاه آق قويونلو (15)براى استفاده از قدرت پيروان و نفوذ معنوى جنيد در مقابل باقره قويونلوها از او دعوت كرد تا به مقر حكومتش در ديار بكر رهسپار شود.

جنيد در ديار بكر با خواهر اوزون حسن ازدواج كرد،پس از اقامتى چهارساله در ديار بكر به اردبيل بازگشت و در آنجا براى جذب پيروان جديد به فعاليتهاى خود ادامه داد.دربار جهانشاه دوباره او را از اردبيل اخراج كرد،جنيد در سال 863 ه ق به همراه تعدادى از پيروانش ظاهرا براى جهاد با كفار و احتمالا براى جنگ با شيروانيان به قفقاز رفت و در جنگ با آنان كشته شد.پس از جنيد فرزندش حيدر كه خواهرزاده اوزون حسن بود همراه اوزون حسن به اردبيل رفت و در حالى كه نه ساله بود بر مسند رهبرى خانقاه تكيه زد،حيدر در اواخر عمر اوزون حسن با دختر او مارتا ازدواج كرد و ثمره اين ازدواج اسماعيل بود كه بعدها به عنوان اولين پادشاه صفوى تاج گذارى كرد.به هر حال حيدر در جمع آورى و تشكيل سپاه به سرعت راه پدر را دنبال كرد.تاج قزلباش كه كلاهى قرمز داراى دوازده ترك (16)بود،در همين دوره رواج يافت و پيروان صفويه از اين به بعد با اين كلاه شناخته مى شدند و عثمانيها به تمسخر به آنها قزلباش(سرخ سر) مى گفتند.هسته اوليه قزلباشها در اين دوره شكل گرفت،سپاه قزلباش متشكل از پيروان صفويه از چند قبيله تركمن بودند كه مهم ترين آنها عبارت بودند از:روملو،شاملو، استاجلو،قاجار،قره مانلو،ذو القدر،افشار و تكلو،اين سپاه از عوامل اصلى قدرت صفويان محسوب مى شدند.مرگ اوزون حسن و كشمكشهاى جانشينان او(خليل و يعقوب)باعث شد كه شيخ حيدر به بهانۀ خونخواهى پدرش با عنوان جهاد بر ضد چركسهاى مسيحى،در صدد عبور از شيروان و تسخير گرجستان برآيد.در سال 892 ه ق شاه شيروان از سلطان يعقوب آق قريونلو،كه داماد او بود،درخواست كمك كرد.

سپاه متحد شيروان و تركمن سپاه كوچك صوفيان را شكست داد و حيدر نيز به قتل رسيد.حيدر در حيات خود از نظر اعتقادى و نظامى تغيير عمده اى را در فرقه صوفيه ايجاد كرد و عقايد افراطى و تعصب مذهبى را در ميان پيروان صفويه شدت بخشيد.در زمان او در برخى از ولايتهاى آسياى صغير دسته اى از شيعيان غالى ظهور كردند كه از نظر مذهبى فوق العاده متعصب بودند،تا آنجا كه قتل سنيها را نيز جايز مى دانستند. (17)

اين عقايد افراطى بعدها در سياست مذهبى شاه اسماعيل نقش عمده اى ايفا كرد و عامل برخى سختگيريهاى مذهبى شد.پس از كشته شدن شيخ حيدر در جنگ با يعقوب بيك آق قويونلو و شروانشاه،اسماعيل كه كودكى يكساله بود همراه دو برادر و مادرش در قلعه اصطخر فارس زندانى شد.پس از مرگ يعقوب بيك و بروز اختلاف در بين بازماندگان او و در نهايت پيروزى رستم بيك(نوه اوزون حسن)او براى استفاده از نيروى صفويان در مقابل رقباى خود فرزندان شيخ حيدر را آزاد كرد و آنان را به تبريز فراخواند،اما در تبريز كار سلطان على برادر بزرگتر اسماعيل بالا گرفت. (18)بنابراين رستم بيك از وجود سلطان على احساس خطر كرد و قصد دستگيرى آنها را داشت كه سلطان على به همراه عده اى از طرفداران خود به سوى اردبيل فرار كرد. (19)اما سپاه رستم بيك او را تعقيب كرد و در نزديكى اردبيل جنگ سختى بين طرفين درگرفت كه منجر به قتل سلطان على شد.او قبل از مرگ گروه اندكى از هواداران خاص خود را،كه بعدها«اهل اختصاص»ناميده شدند و نقش مهمى در به قدرت رساندن اسماعيل داشتند،انتخاب كرد و برادرانش را به آنها سپرد. (20)

تلاش مأموران حكومتى براى دستگيرى اسماعيل به جايى نرسيد و اسماعيل با كمك فدائيان و دوستدارانش به لاهيجان كه مقر حكومتى كاركيا ميرزا على،از حكمرانان شيعه گيلان بود رفت،كاركيا ميرزا على براى اسماعيل احترام زيادى قائل شد و شمس الدين لاهيجى كه از علماى شيعۀ گيلان بود را به تعليم او گماشت. (21) در مدتى كه اسماعيل مخفى بود همچنان ارتباط او با مريدانش برقرار بود.ياران اهل اختصاص در كنار او حضور داشتند و مريدان او نيز مخفيانه به ديدارش مى شتافتند و هدايايى براى او مى بردند.در اين زمان تشكيلات خانقاه صفوى چنان منظم و استوار شده بود كه مرگ شيوخ و مخفى شدن شاه اسماعيل خدشه اى به آن وارد نمى ساخت.در مدتى كه اسماعيل در گيلان بود حوادثى اتفاق افتاد كه زمينه را براى خروج او فراهم كرد.

در سال 902 ه ق رستم پادشاه آق قويونلو كه هنوز هم درپى جست وجوى فرزندان حيدر بود درگير منازعات داخلى شد.در اين زمان بايزيد،سلطان وقت عثمانى سپاهى به سركردگى احمد ميرزا فرزند سلطان يعقوب و داماد خود روانه ايران كرد. احمد ميرزا با كمك سپاه بايزيد،رستم را شكست داد و بر تخت سلطنت نشست،اما حكومت احمد ميرزا نيز ديرى نپاييد و او با گرفتار شدن در چنگال رقباى ديگر جان باخت.پس از قتل احمد ميرزا(در سال 903 ه ق)حكومت آق قويونلو دچار سقوط شد و درگيرى رقبا قدرت حكومت مركزى را به شدت كاهش داد.در سال 906 ه ق پس از مدتها درگيرى قرار بر اين شد كه عراق و فارس را به سلطان مراد و آذربايجان و ديار بكر را به الوند بيك بدهند،اين تدبير نيز كارساز نشد و اختلافات ادامه يافت.از سوى ديگر در شرق ايران نيز سلطان حسين بايقرا وارث امپراطورى تيمورى گرفتار درگيريهاى داخلى و حملات ازبكها شده بود و قدرتش رو به كاهش بود. با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود كه در اين زمان قلمرو ايران دچار هرج و مرج و ناامنى شده بود و در نتيجۀ فقدان حكومت مركزى،حكام محلى به تدريج به استقلال نسبى دست مى يافتند و براى خود حكومت مستقلى تشكيل مى دادند.

در چنين شرايطى اسماعيل ميرزا به طرف اردبيل حركت كرد.در بين راه به تدريج به سپاهيان اسماعيل اضافه مى شد. (22)در سال 906 ه ق اردوى اسماعيل به سوى زنجان كوچ كرد،انتخاب اين محل بدان سبب بود كه قبايل هوادار اسماعيل كه بيشتر در اين نواحى ساكن بودند مى توانستند به اردوى اسماعيل ملحق شوند.در اين محل هفت هزار نفر از هوادارانش از طوايف قزلباش به او پيوستند. (23)اسماعيل،شيروان را به عنوان اولين هدف نظامى خود برگزيد.انتخاب شيروان مى توانست چند دليل داشته باشد،يكى آنكه دو تن از اجداد اسماعيل در اين منطقه كشته شده بودند،ديگر آنكه اين منطقه داراى ثروت بسيار زيادى بود و حكومت شيروان هم چندان مقتدر نبود و درگيرى داخلى ميان آق قويونلوها امكان كمك رسانى فورى به شيروان را منتفى مى كرد.به هرحال سپاه اسماعيل حكومت شيروان را در هم شكست و فرخ يسار نيز به قتل رسيد.

در اين زمان الوند آق قويونلو خود را براى سركوبى اسماعيل آماده مى كرد.در شرور كه ناحيه اى نزديك نخجوان بود ميان دو طرف جنگ سختى به وقوع پيوست كه با پيروزى كامل اسماعيل پايان پذيرفت.در سال 907 ه ق سپاه صفويان پس از اين پيروزى وارد تبريز شد و آن را تصرف كرد و اسماعيل خود را شاهنشاه ايران خواند و على رغم ترس و واهمۀ اطرافيان از عكس العمل سنيها دستور داد كه خطبه به نام ائمه عليهم السّلام بخوانند،سپس شيعه را مذهب رسمى اعلام كرد. (24)

1- .قاضى احمد بن شرف الدين الحسين الحسينى القمى،خلاصة التواريخ،ص 19. 2- .والتر هينتس،تشكيل دولت ملى در ايران،ص 21. 3- .منوچهر پارسادوست،شاه اسماعيل اول،ص 121. 4- .تشكيل دولت ملى در ايران،همان،ص 5. 5- .ابن بزاز اردبيلى،صفوة الصفا،ص 1231. 6- .ابو القاسم طاهرى،تاريخ سياسى و اجتماعى ايران،ص 135. 7- .دايرة المعارف اسلامى،ج 2،ص 1571. 8- .عالم آراى صفوى،به كوشش يد الله شكرى،ص 25-20. 9- .عبد الحسين زرين كوب،دنباله جست وجو در تصوف ايران،ص 69. 10- .همان،ص 72. 11- .يحيى بن عبد اللطيف قزوينى،لب التواريخ،ص 387. 12- .عالم آراى صفوى،ص 28. 13- .همان،ص 28. 14- .روزبهان خنجى،تاريخ عالم آراى امينى،ص 272. 15- .آق قويونلو،اتحاديه قبايل تركان در منطقه ديار بكر كه پس از دوره مغول پديد آمد و تا حدود سال 908 ه ق دوام آورد،دانشنامه ايران و اسلام،ج 1،ص 128. 16- .اين كلاه مخصوص دوازده تركى،نشانه اعتقاد مذهبى به دوازده تن امام معصوم عليهم السّلام بود.(ثابتيان، اسناد و نامه هاى تاريخى و اجتماعى دوره صفويه،تهران،كتابخانه ابن سينا،1342 ش،ص 154. 17- .عبد الحسين نوايى،ايران و جهان از مغول تا قاجاريه،ج 2،ص 144. 18- .غياث الدين خواند مير،حبيب السير،ج 4،ص 437. 19- .عالم آراى صفوى،ص 35. 20- .همان،ص 37. 21- .حسن بيك روملو،احسن التواريخ،ص 20. 22- .خلاصة التواريخ،ص 51-45. 23- .احسن التواريخ،همان،ص 61. 24- .جهانگشاى خاقان،به كوشش الله داد مظنطر،راولپندى،ص 147


چاپ   ایمیل