فعالیت های امیر المومنین پیش از حکومت

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 9 - 17 دقیقه)

حیات ائمه(ع) در مقاطع مختلف زمانی به فراخور شرایط و اوضاع، فراز و فرودهایی داشته است. یکی از مقاطع تاریخی زندگانی امیرالمؤمنین(ع) که در منابع تاریخی کمتر به آن پرداخته شده، بازه زمانی میان رحلت پیامبر اکرم(ص) و آغاز حکومت آن حضرت است. برای اوّلین بار «دکتر اصغر قائدان» اثری محقّقانه در این باره نگاشتند که بهانه ای شد تابه مناسبت ایّام عید سعید غدیر خم گفت و گویی با همین موضوع با ایشان انجام دهیم، امید که مقبول طبع شما قرار گیرد.

در ابتدای گفت وگو اشاره ای به اصل واقعه غدیر و اینکه چرا پیامبر اکرم(ص) این زمان و مکان را برای اعلام ولایت امیرمؤمنان(ع) انتخاب کردند، داشته باشید.

در پاسخ به این سئوال، مطالب زیادی بیان شده و صحبت مشهور و مألوف در این باره این است که می گویند: منطقه «غدیر خم» یک شاه راه، بوده و کسانی که از حج برمی گشته و قصد داشته اند هر کدام به مناطق سکونت خود در شام و عراق و. .. بروند، همه در این جا از هم جدا می شدند.

درباره موقعیّت جغرافیایی غدیرخم باید متذکّر شوم که وقتی کسی از سمت «مکّه» یا «مدینه» به «جحفه» می رود، در سمت شرق او «دریای سرخ» است. مسیر از مدینه به سمت جنوب شرقی و از مکّه به سمت شمال غربی است. جحفه جزو «تهامه» و نزدیک دریای سرخ است. غدیر در چند کیلومتری جحفه است. جحفه منطقه ای است که حاجیان مصری و آفریقایی یا آنها که از شمال می آیند و همچنین حاجیانی که امروزه از «ایران» به حج می روند، می توانند در آنجا محرِم شوند. به عبارت دیگر یکی از اماکن اِحرام است و حدود حرم از آنجا شروع می شود و در مسیر بازگشت هم باز از همین جا می توانند از هم جدا بشوند و از احرام بیرون بیایند.

بعد از جحفه در منطقه ای که غدیر خم در آن قرار دارد فقط خود غدیر اهمّیت دارد. «غدیر» به معنای برکه و «خُم» به معنای جایی که آب در آن جمع می شود و نمی ماند؛ مثل باتلاق است. در آن زمان بود که وقتی می خواستند دعای بد یا نفرین بکنند از خُم به عنوان باتلاق گاه یاد می کردند. مثلاً پیامبر اکرم(ص) زمانی می فرمودند: «خدایا بیماری های مدینه را در خُم بریز.» به عبارت دیگر اینجا یک منطقه بدی بوده که هم باتلاق بوده و هم بد آب و هوا. طبیعی است که انتخاب چنین جایی به وسیله پیامبر(ص)، ناشی از اهمّیت حادثه است که حتی در جایی که بدترین جاها به شمار می آید، چاره ای جز ابلاغ این رسالت نیست.

در زمان حج بیشتر مردم در شبه جزیره حضور دارند و هیچ اجتماعی با شکوه تر از آن وجود ندارد. بنابراین بهترین موقعیّت برای این امر بوده و نشان می دهد همان طور که رسالت ایشان جهانی بوده، ولایت را هم به شکل جهانی در نظر گرفته اند. بر خلاف نظر برخی که گمان می کنند امامت مختصّ شیعه است (هر چند اصول، باورها و کلام مربوط به این موضوع، متعلّق به شیعه است)؛ ولی این امر به همه مردم جهان اختصاص دارد.

واقعه غدیر چه جایگاهی در منابع و مستندات روایی شیعه و سنّی دارد، آیا در منابع سنّی هم با این واقعه به عنوان یک رویداد قطعی تاریخی برخورد شده است؟

چون این واقعه جایگاه ممتازی در تاریخ اسلام دارد، بحمدالله متون حدیثی، روایی و تاریخی فراوان است و میراث تمدّن اسلامی در این موضوع از باروری خاصّی برخوردار است؛ البتّه این موضوع را بیشتر ارادتمندان اهل بیت(ع) بارور کردند. ولی در عین حال، اهل سنّت هم تمایلاتی به حفظ یا احیای این اثر داشته اند.

از آنجا که بحث ولایت امام علی(ع) متعلّق به شیعه است و جزو اصلی تفکّرات، کلام و منطق تشیّع به شمار می آید، مورّخان و محدّثان کارهای زیادی درباره واقعه غدیر انجام داده اند و با تلاش های بسیار، میراث ارزشمندی را به جا گذاشته اند. پاسخ کافی و وافی به این پرسش را در کتاب ارزشمند الغدیر می توان دید. چون الغدیر مجموعه ای است از آثار ملکوتی که در این باره نوشته شده و مرحوم علّامه امینی(ره) بحمدالله موفّق شدند متون حدیثی شیعه و اهل سنّت را گردآوری کنند و منبع عظیم و قابل توجّهی را فراهم آورند.

پیامبر اکرم(ص) چه بیم ها و نگرانی هایی از اعلام صریح ولایت امیرمؤمنان(ع) داشتند که خداوند به ایشان فرمودند: «والله یعصمک من النّاس»؟

چنین تعبیری از این آیه، مخصوص مفسّران شیعه است. در بیان آنها آمده که پیامبر(ص) از ابلاغ ولایت بیم داشتند و می ترسیدند که مردم نپذیرند. صحبت های اهل سنّت هم جای بحث و نقد دارد که فرصت دیگری می طلبد.

در مجموع به نظر می رسد که امامت امام علی(ع) بدون مخالفت نبوده، در دوران حیات پیامبر(ص) هم مخالفت هایی با ایشان می شد و اعتراض هایی به سیره ایشان، به خصوص عدالت آن حضرت صورت می گرفته است.

امام علی(ع) در جایگاه وصیّ، با اهل قبله روبه رو بودند و پیامبر(ص) با مشرکان. برای همین در «جنگ جمل» اجازه غنیمت گرفتن ندادند و گفتند: «از مسلمان نمی توان غنیمت گرفت.» با عدالتی که امام(ع) در همان دوران از خودشان نشان داده بودند، طبیعی بود مردم با جانشینی ایشان مخالف باشند و پیامبر(ص) از این جریان نگران بودند. شاید ایشان در ابلاغ مردّد نبوده اند و تردیدشان در نحوه ابلاغ این پیام بوده است و خداوند فرموده که: «نگران نباش و خداوند تو را حفظ می کند.» والّا پیامبر(ص) از جانشان نمی ترسیدند تا این گونه تفسیر کنیم که جریانی بوده که خطر جانی برای ایشان به همراه داشته است. پیامبر(ص) از عاقبت این جریان نگران بوده اند که مردم با آن، چه برخوردی خواهند داشت.

چرا با وجود اینکه در زمان رحلت پیامبر اکرم(ص) بیش از دو ماه از واقعه غدیر و اعلام ولایت امیر مؤمنان(ع) نمی گذشت، جامعه اسلامی به راحتی امام علی(ع) را به فراموشی سپرد و هر یک از مهاجران و انصار طریقی را در انتخاب خلیفه پس از رسول خدا(ص) برگزیدند؟

نمی توان گفت، آنها مسئله غدیر و اعلام ولایت امیرمؤمنان(ع) را فراموش کردند؛ زیرا فاصله زمانی خیلی کم بود. بسیاری از صحابه که در «سقیفه» حضور داشتند، در غدیر بودند و بحث وصایت و ولایت امام(ع) را دیدند، شنیدند و با بیعت کردنشان بر آن صحّه گذاشتند.

خیلی ها آن را در ذهن داشتند. در سقیفه، مواردی را داریم که صحابه از این جریان یاد کرده اند. زبیربن بکار، نویسنده کتاب «اخبار الموفّقیات» اشاره می کند که قیس بن سعدبن عباده صراحتاً به پدرش اعتراض می کند که: مگر تو در روز غدیر حضور نداشتی که پیامبر(ص) امام علی(ع) را به جانشینی خود انتخاب کردند، پس چطور الآن دنبال جانشینی خودت هستی؟

او در جواب پسرش می گوید:
من تو را عاق می کنم و تا زنده هستم به خدا سوگند با تو صحبت نمی کنم. بعد از آن واقعاً پدرش را رها می کند، همان طور که به طور مرسوم وقتی یک نفر فرزندش را عاق می کند، او پدرش را کنار می گذارد. این نشان می دهد خیلی ها این مطلب را هنوز در خاطر دارند؛ ولی قدرت خیلی مهم است؛ قدرت سیاسی و تکیه زدن بر مسند و حکومت و رسیدن به آمال و آرزوهای جناح های سرخورده در دوران پیامبر(ص) که در درجات پایین تری نسبت به بنی هاشم قرار گرفته بودند، مخصوصاً خاندان تمیم بن مرّه و عدی بن کعب چیزی بود که اینها به دنبال احیا و به دست آوردن آن بودند. طبیعی است که با داشتن چنین هدف و مقصدی، آنها حرف هایی را که قبلاً شنیده بودند، نشنیده بگیرند، خودشان را به فراموشی بزنند و بعدها تعبیر کنند که اصلاً پیامبر(ص) چنین نظری نداشتند که ما ولایت حضرت علی(ع) را بپذیریم و مدّنظرشان دوستی و محبّت او بوده است.

به نظر من، قدرت مسئله ای است که خطّ بطلان بر همه چیز می کشد، مخصوصاً جناح های عدنانی و قحطانی موجود در شبه جزیره، همیشه بر سر قدرت با هم رقابت داشتند. به محض اینکه پیامبر(ص) از دنیا رفتند، بهترین موقعیّت را برای احیای کینه ها و رقابت های گذشته پیدا کردند. آنها از بنی هاشم کینه و کدورت داشتند. نمی خواستند بنی هاشم افتخار نبوّت و امامت را به طور متوالی از آن خود کند.

چرا امام علی(ع) حتّی با وجود درخواست های حضرت زهرا(س) برای احقاق حقّ خود، به اقدامات جدّی تر دست نزدند؟
در پاسخ به پرسش قبلی هم اشاره کردم که حضرت علی(ع) به شرایط توجّه داشتند. وقتی ایشان می بینند که جامعه آمادگی پذیرش خلافت ایشان را ندارد، طبیعی است که اقدام جدّی و پیگیری مدام نداشته باشند.

آن دوره یک مقطع حسّاس بوده از طرفی «بحران ردّه» پیش آمده بود و عدّه ای از دین برگشته بودند، از طرف دیگر رومیان از منطقه شمال آماده حمله به داخل سرزمین اسلامی بودند و در کنار همه اینها عدّه ای یک نفر را پذیرفته اند و با او بیعت کرده اند و در چنین شرایطی، امام(ع) اصلاً صلاح نمی بینند که یک بحران داخلی هم به وجود بیاورند. امام(ع) در نهج البلاغه اشاره می کنند که «دیدم عدّه ای از دین برگشته اند، رومیان هم که سرزمین های اسلامی را تهدید می کنند و علاوه بر آن دیدم از آن گوسفندی که ما شیرش را دوشیده ایم، اگر بخواهیم با آن برخوردی بکنیم، مثل این است که به ظرف شیر لگد زده و آن را واژگون کرده باشیم.» این بیان به خوبی نشان می دهد که مصلحت برتر دین، سکوت را اقتضا می کرده است. خیلی ها هم به حضرت پیشنهاد اقدام مسلّحانه دادند؛ به طور مثال ابوسفیان گفت: اگر تو بیایی، من با تو بیعت می کنم و مدینه را از سواران پر می سازم، عبّاس هم به نحو دیگری همین پیشنهاد را مطرح می کند، ولی امام علی(ع) زیر بار نمی روند و نمی خواهند اتّحاد مختصری که الآن وجود دارد، از بین برود. امام(ع) منتظر بهبود شرایط بودند تا متّهم به قدرت طلبی و دنیاگرایی نشوند.

لطفاً درباره ماجرای ردّه بیشتر توضیح بدهید.
همان طور که می دانید در مدّتی کمتر از یک هفته پس از رحلت پیامبر(ص) بحث «ردّه» پیش آمد. مرتدان برخلاف نگاه یک سویه مورّخان اهل سنّت سه دسته بوده اند: یک دسته از آنها از دین برگشته بودند. اینها همان فرصت طلبان بی دین عرب بودند. اسلام آوردن اینها به جهت حکومت اسلام بر مناطق آنان و ناتوانی در مقابله با سپاه اسلام بود. اسلام سطحی را بدون هیچ عملی پذیرفته بودند. پیامبر(ص) که از دنیا رفتند، اینها گفتند: پیامبر و هر چه با خودش آورده بود، همه اش رفت و تمام شد و ما به آن عروبت، بادیه نشینی و چپاول های خودمان برمی گردیم. چون زکات را باج می دانستند، از پرداخت آن امتناع می ورزیدند.

دسته دوم کسانی بودند که ادّعای نبوّت کردند و به آنان «متنبّیان» می گوییم. اینها نه تنها دین نداشتند؛ بلکه دنبال تأسیس یک دین جدید بودند. اسود انسی و طلیحه در زمان حیات پیامبر(ص) چنین ادّعایی را داشتند که اوّلی در همان ایّام کشته شد و دومی هم پس از رحلت پیامبر(ص). دو نفر دیگر هم پس از رحلت پیامبر(ص) ادّعای خود را مطرح کردند و چون جایگاه ادبی خوبی در شعر و نحو و. .. داشتند، از این فرصت استفاده کردند و با سرودن اشعار، مدّعی آوردن قرآن شدند. بعضی هم جادوگری می کردند تا مردم را مسحور خودشان بکنند.

دسته سوم کسانی بودند که مسلمان بودند و به یک مسئله اعتراض داشتند و آن هم منصب خلافت بود که خلیفه باید انتخاب می شده در حالی که شایستگی خلافت را هم دارا بوده باشد. اگر اشعار «قبیله کنده» یا برخی قبایل دیگر مورد بررسی قرار گیرد، مشاهده می شود که اکثراً به بحث نصّ اشاره می کنند و اسم امام علی(ع) را می آورند که منصوص خداوند است و در غدیر به چنین جایگاهی منصوب شده اند. اینها به این نوع انتخاب معترض بودند و به حضرت علی(ع) نظر داشتند و می گفتند: اگر اینها همان را که سیّد بطحا(ص) برگزیده بود، انتخاب می کردند، ما به او زکات می دادیم.

مانعان زکات دو دسته بودند؛ یک دسته که آن را باج می دانستند و اینها همان مرتّدان دسته اوّل بودند و با آنها کار نداریم و دسته دوم آنهایی بودند که خلیفه را مشروع نمی دانستند و به او زکات نمی دادند و در اعتراض هایشان دقیقاً نام حضرت علی(ع) را می بردند؛ امّا به هر حال برای حاکمیّت فرقی نمی کرد و به همه اینها به عنوان مرتدّان می نگریست و با همه آنها به یک شکل برخورد می کرد. در این میان ابوبکر به شدّت آنها را سرکوب کرد و عمر چندان با این شدّت برخورد موافق نبود و می گفت: اینها فقط زکات نمی دهند و الّا نماز می خوانند. ابوبکر هم در جواب می گفت: اگر به اندازه بند شتری زکات را به من ندهند گردنشان را می زنم. مورّخان هم همسو با حاکمیّت، همه اینها را با یک چوب راندند و جنگ با آنها را یک جنگ مشروع نشان دادند.

برخورد مهاجران و انصار، با اعلام خلافت ابوبکر چه بود؟
از همان سقیفه با این انتخاب مخالفت شد و اختلافات و دسته بندی های زیادی پدید آمد و اصلاً روی این شخصیّت نظر نداشتند. در مدینه هم وضع به همین منوال بود. کانون مخالفان در «منزل حضرت فاطمه(س)» شکل گرفت. نام هفده نفر از کسانی که در آنجا متحصّن شده بودند، در تواریخ ثبت شده است، قبایل یمنی در خارج مدینه هم اصلاً این موضوع را نپذیرفتند؛ چون گرایش علوی داشتند و به دست امام علی(ع) مسلمان شده بودند و به واسطه آشنایی کامل با روحیّات ایشان، آن حضرت را برای خلافت، بسیار شایسته تر می دانستند. یک سری از قبایل هم حامیان حاکمیت جدید بودند و نقش مؤثّری در تثبیت حکومت ابوبکر داشتند. خلاصه اینکه نظر واحد و یکسانی در این باره وجود نداشت. در ابتدای جریان، مخالفان این امر بسیار بیشتر از موافقان آن بودند.

بزرگان صحابه چه عکس العملی در برابر جریان خلافت جدید داشتند؟
صحابه دو طیف داشتند. یک طیف آنها که از اوّل در کنار حضرت علی(ع) بودند و همیشه پیامبر(ص) از ایشان به شیعه علی(ع) یاد می کردند و می فرمودند:«انّ هذا و شیعته هم الفائزون؛ او و شیعیانش رستگارانند».

آنها عبارت بودند از: عمّار یاسر، مقداد، سلمان و ابوذر و یک عدّه دیگر هم شیعیان سیاسی بودند و مانند زبیر و طلحه. در آن دوران پایشان هیچ جا نلنگید؛ ولی بعدها چنین معضلی فراوان از آنها دیده شد. حساب اینها باید از شیعیان واقعی امام جدا شود.

دسته سوم کسانی بودند که از اوّل ارادت چندانی به حضرت علی(ع) نداشتند، مثل عبدالرّحمن بن عوف، سعد بن ابی وقّاص، عثمان، ابوبکر و دیگران.

مخالفان خلافت ابوبکر دو دسته بودند: شیعیان واقعی و شیعیان سیاسی؛ که شیعیان سیاسی بعدها در دوره خلافت حضرت علی(ع) به دنبال منافع خود بودند. در آن ایّام چون نوعی جنگ و رقابت قبیله ای پیش آمده بود، آنها دوست نداشتند قبیله ای مثل «تمیم بن مرّه» به حکومت برسند و برای همین سراغ امام علی(ع) که از بنی هاشم بودند، آمدند. خیلی ها این جانشینی را نپذیرفتند و خیلی ها هم این خلافت را پذیرفتند.

واقعه حمله به خانه امیرالمؤمنین(ع) برای گرفتن بیعت و حوادث ناگواری که در ضمن آن نقل شده، چه جایگاهی در متون روایی اهل سنّت دارد؟
اصل این مطلب در متون منّصفان اهل سنّت نقل شده و منابع و متون شیعی آن را پرورانده اند. آن گونه که در منابع قدیمی اهل سنّت به این موضوع پرداخته شده، در متون قدیمی خودمان این موضوع را نمی توانیم پیدا کنیم.

برخورد حضرت علی(ع) و نحوه ارتباط ایشان با خلفا پس از این ماجراها چگونه بود؟
با توضیحاتی که پیش از این آمد، حضرت به نحوی پس از سقیفه این جریان را پذیرفتند و اعتراضی نکردند تا زمانی که حضرت فاطمه(س) زنده بودند، حضرت علی(ع) از خانه بیرون نیامدند. در این مدّت کوتاه شش ماهه به بیان مورّخان شیعه و 75 روز به نظر محدّثان شیعه، امام علی(ع) کاملاً منزوی و در خانه به جمع آوری قرآن مشغول بودند.

بعد از این قضایا مرحله دوم شروع می شود و ایشان به صحنه می آیند. ما معتقدیم ایشان بر جامعه، ولایت داشتند؛ حتّی اگر مردم این ولایت را نپذیرفته باشند و ایشان به دارالخلافه گام ننهاده باشند. امام (ع)، هادی در جامعه و حجّت خداوند است و باید مردم را هدایت کنند و نمی توانند نسبت به حوادثی که در اطرافشان می گذرد، بی تفاوت باشند. امام نمی خواهند سرنوشت این جامعه دچار انحراف بشود و به طور ضمنی نوعی اظهارنظر می کردند که درعین حال که تأیید حاکمیّت نبود، از انحرافات جلوگیری کنند.

در جنگ ها امام(ع)، با روی باز نظر مشورتی می دادند. مثلاً در فتح «بیت المقدّس» حضرت به عمر می فرمایند که: «خودت شخصاً برو با آنها صلح نامه را منعقد کن. آنها وقتی خلیفه را ببینند با اطمینان خاطر صلح را می پذیرند.» یا در جنگ با شامیان به ابوبکر توصیه می کنند: «یک نفر دیگر با سپاهیان راهی کن و خود نرو. اگر تو کشته شوی مثل این است که شیرازه امور از هم بپاشد. تو مثل محور آسیاب باش که مردم پیرامون تو بچرخند. این محور نباید به هیچ وجه آسیب ببیند.» در صورتی که اگر ما بودیم چنین اظهار نظر نمی کردیم. امام می خواستند این دین نو حفظ شود و توسعه پیدا کند، به همین جهت از همه مسئولیت های امامت خویش کناره نگرفتند؛ علاوه بر همه اینها حضرت در صحنه حضور فعّالی داشتند و به تربیت یاران و صحابه فداکار برای خود پرداختند و برای آینده زمینه سازی کردند. امام علی(ع) خلفا را ارشاد و راهنمایی می کردند و مشکلات قضایی را برطرف می کردند تا به جایی که عمر می گفت: قاضی ترین فرد مدینه، علی است یا اگر علی نبود، عمر هلاک می شد. حضرت در عین سکوت و حاشیه نشینی، پویا و فعّال بودند.

یکی از کارهای خیلی مهمّ حضرت(ع) تربیت کادر مجرّب برای حکومت بود. امام علی(ع) اجازه دادند در حکومتی که برای آن، هیچ مشروعیّتی قائل نبودند، سلمان، عمّار، مقداد و حذیفه حضور پیدا کنند. سلمان، حاکم «مدائن» می شود. «آذربایجان» را مالک اشتر فتح کرد. اگر شمشیر مالک بعدها در حمایت حضرت علی(ع) به کار می رود، تجربه اش را در دوره قبل کسب کرده است. امام(ع) پس از به حکومت رسیدن، از همین افراد برای چیدن کادر خود استفاده می کند. اینها همه از انصار بودند، همان کسانی که حق و حقوقشان در دولت گذشته پایمال شد، هر چند در سقیفه به آنها قول دادند که وزیر حاکمیت باشند. برعکس، وقتی امام علی(ع) به حکومت رسیدند، تمام کسانی را که به کار گماشتند، همه از انصار بودند و خودشان آنها را مجرّب کرده بودند. در بحث فتوحات، حکومت، مالیات و خراج و. .. حضرت به آنها اجازه دادند که یارانشان با حکومت همکاری کنند تا برای دوره خلافت خود، یک کادر مجرّب و توانا داشته باشند.


چاپ   ایمیل