نقش خواص در تضعيف حكومت على(علیه السلام) قسمت اول

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 11 - 21 دقیقه)

يكى از مهم ترين ثمره هاى تاريخ ، عبرت گرفتن از سرگذشت پيشينيان مى باشد. قرآن كريم پس از نقل حوادث تلخ و شيرين زندگى حضرت يوسف(عليه السلام)  مى فرمايد: «همانا داستان هاى زندگى آنان، مايه عبرت صاحبان عقل و خرد مى باشد.» بنابراين، هرچند مطالعه تاريخ امرى آسان و شيرين مى باشد ، اما عاقل همواره با تيزبينى و دقت، فرازهاى حساس تاريخ امّت ها و اقوام پيشين را مى خواند، علل پيروزى ها و رموز ناكامى هاى ايشان را ريشه يابى مى نمايد. از آن ها درس عبرت گرفته و از چهار راه هاى زندگى خويش با توجه به چراغ راهنماى تاريخ گذشتگان گذر مى نمايد.
از اين رو ، بر هر امّت هوشمند و انسان مدبّر و فكور است كه همواره زمان خويش را با زمان هاى گذشته مقايسه كرده و در صفحات تاريخ، نسخه هاى مشابه عصر خويش را جستوجو نموده ، شرايط عهد خويش را با آن مقايسه نمايد تا خطاهاى آنان را تكرار ننمايد. امروزه نيز شايسته است جامعه اسلامى ما در شرايط كنونى انقلاب ، بيش از پيش زواياى حكومت على بن ابيطالب(عليه السلام) را مورد مطالعه قرار دهد; چرا كه زمان ما، همانند زمان حكومت على(عليه السلام) مى باشد، چون حاكميت فعلى ما همچون ساختار حكومت علوى بر پايه اسلام مبتنى است و مشكلات حكومت علوى ، چه در قلمرو مسائل اقتصادى و چه سياسى و فرهنگى، به شدت شبيه مشكلات حكومتى ما مى باشد. اين تشابهات را در چند محور مى توان مورد ملاحظه قرار داد:
1. اگر در جامعه ما شبهات فرهنگى و دينى و گرايش هاى التقاطى رواج يافته ، در عصر على(عليه السلام) نيز چنين بوده، لذا عصر حكومت على(عليه السلام) به عصر شبهه افكنى و تأويل آيات قرآن و سنت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) نام گرفته است، چنانچه حضرت على در بيان فلسفه جنگ هاى خود مى فرمود:
وضع به گونه اى شد كه ما با برادرانمان در اسلام مى جنگيم چرا كه گمراهى و كجى و شبهه و تأويل ناروا در اسلام راه يافته است.2

و يا عمّار در صفين ، خطاب به سپاه معاويه فرمود:
نحن ضربناكم على تنزيله ثمّ ضربناكم على تأويله3; ما ديروز بر سر تنزيل قرآن با شما مى جنگيديم و امروز بر سر تأويل آن با شما مى جنگيم.
2. اگر در زمان ما نسل دوم و سوم انقلاب به رشد و بلوغ اجتماعى رسيده و تقريباً بخش عظيمى از جمعيت كشور را به خود اختصاص داده است و از فلسفه انقلاب اسلامى و حوادث روزهاى آغازين آن و جنگ تحميلى بى خبرند، در عصر حاكميت مولى على(عليه السلام) نيز وضع به همين ترتيب بود; يعنى بسيارى از مسلمانان و سپاهيان جهان اسلام از تابعين به شمار مى آمدند. كسانى كه نه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را ديده و نه با سنت مقدس آن حضرت آشنا بودند، نه على(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) را درست شناخته و نه از قدر و منزلت و علم و معرفت او اطلاع كافى داشتند. بلكه تنها با قرآن آن هم در حدّ قرائت آشنا بودند. از همين رو، به آسانى فريب خدعه منافقين را مى خوردند. چنانچه بسيارى از كسانى كه در صفين، دست از حمايت على شسته و فريب قرآن هاى بر سر نيزه لشكر معاويه را خوردند ، جزو قرّاء كوفه به حساب مى آمدند.
3. اگر امروز انقلاب ما از سوى دشمن خارجى و منافقان و خودباختگان داخلى تهديد مى شود، در عصر حاكميت على(عليه السلام)نيز چنين بوده است; از يك سو ، حضرت درگير منازعه با افرادى چون طلحه و زبير و عايشه و سعد وقاص ها بودند ، كه روزى در جبهه حق مى رزميدند و در عصر نبوت داراى سوابق درخشانى بودند ، ولى پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، دست از ارزش ها كشيدند، و از سوى ديگر ، با حزب طلقا و بنى اميه درگير بودند كه هيچ گاه اسلام را نپذيرفته و همواره كمر همت به نابودى اسلام و هدم سنت نبوى(صلى الله عليه وآله) بسته بودند. آنان در حقيقت مانند امريكا ، اين شيطان بزرگ و دشمن كينه توز انقلاب ، خارج از حجاز و عراق ، در گوشه اى از جهان اسلام و از طريق پايگاه هاى خود ، براى فروپاشى و انهدام بنيان حكومت دينى و تبديل خلافت به سلطنت تلاش مى كردند.
4. اگر امروز ، آهنگ بحران ناامنى و تفرقه به عنوان دو خطر بزرگ و بنيان كن به گوش مى رسد و رهبر معظم انقلاب، همواره مسؤولان و گروه هاى سياسى را به پرهيز از بروز اين خطرها دعوت مى كنند ، در دوران خلافت مولى(عليه السلام)نيز شرايط سياسى به همين صورت بود. به طورى كه دو جنگ جمل و نهروان ، محصول نفاق و تفرقه و جنگ صفين و غارت هاى راهزنان شام در حجاز و يمن نماد بارز ناامنى به شمار مى آمدند. و شايد نامگذارى امسال به سال رفتار علوى از سوى رهبر فرزانه انقلاب، با توجه به همسانى شرايط اين مقطع از انقلاب با عصر امام على(عليه السلام) صورت گرفته است.

علل و عوامل شكست حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
1. بى ترديد مى توان گفت: سه جنگ خونين و محنت زاى جمل ، صفين و نهروان ، كه در فاصله ها زمانى بسيار كوتاه به ترتيب ، در سال هاى 36، 374 و 39 هجرى5 به وقوع پيوست ، ضربه سنگينى بر اقتدار حكومت مولى(عليه السلام) فرود آوردند، به طورى كه اگر اين جنگ هاى فرساينده و پر دردسر و تفرقه انگيز نبود ، قطعاً وضع حكومت حضرت به مراتب بهتر از آن مى شد كه ما در تاريخ با آن روبه رو هستيم. ولى آيا مى توان گفت: صرفاً بروز اين جنگ ها ، موجب فروپاشى حكومت حضرت على(عليه السلام) شد.ّ؟
بى ترديد، پاسخ اين پرسش منفى است; چرا كه جنگ جمل با پيروزى سپاه على(عليه السلام) و جنگ صفين نيز پس از يكصد و ده روزه مبارزه به امضاى سند تحكيم و حكميت منتهى گرديد.6 جنگ نهروان نيز با پيروزى قاطع سپاه على(عليه السلام) و با بيش ترين تلفات خوارج و كم ترين شهيد از شيعيان آن حضرت به پايان رسيد. بنابراين، نمى توان پذيرفت كه جنگ هايى كه چنين نتيجه اى پيروزمندانه به دنبال داشته اند، موجب فروپاشى حكومت آن حضرت شده باشد. از اين رو، بايد به دنبال علل ديگرى رفت و راز سست شدن بنيان حكومت على(عليه السلام) را در جاى ديگر جستوجو نمود.
2. با دقت در فرازهاى مختلف حكومت حضرت به روشنى به دست مى آيد، تا زمانى كه مردم از على(عليه السلام) حرف شنوى داشتند و مطيع فرامين آن حضرت بودند ، همواره على(عليه السلام) پيروز بوده و اقتدار حاكميتش محفوظ مانده بود. عقب نشينى و شكست و ناكامى از روزى آغاز گرديد كه مردم دست از تبعيت از امامشان برداشته و از اطاعت ايشان سرباز زدند. ضعف و ناتوانى حكومت زمانى نمايان گرديد كه مردم از آن حضرت جدا شدند و در اين ميان ، آنچه موجب موفقيت معاويه در جنگ صفين شده بود و توانسته بود، جلوى حملات مالك اشتر را بگيرد و آتش بس را بر على(عليه السلام)تحميل نمايد ، جدايى بيست هزار نفر از شمشيرزنان سپاه على(عليه السلام) از لشكريان اسلام بود ، نه ساز و كار جنگى و يا حملات سپاهيان دشمن!
با تأمل و دقت در تاريخ و درنگ در زمان آغاز غارت هاى معاويه در قلمرو حاكميت على(عليه السلام) به روشنى به دست مى آيد كه تجاوز و حمله راهزنان شام به جان و مال و ناموس شيعيان على(عليه السلام) درست مقارن بروز تفرقه در ميان سپاهيان على(عليه السلام) و نافرمانى سپاهيان اسلام از آن حضرت بوده است. بنابراين، شايسته است پيش از بروز جنگ ها ، پديده شوم عصيانگرى و سستى و كاهلى ياران على(عليه السلام) را در پيروى و فرمانبرى از آن حضرت ، عامل انحطاط و از دست رفتن اقتدار حكومت ايشان بدانيم و به دنبال عواملى كه موجب جدايى مردم از على(عليه السلام)گرديد، باشيم. دست هاى ناپاكى بودند كه در ميان صفوف به هم پيوسته ياران حضرت، تخم نفاق و تفرقه پاشيدند و موجب بروز اختلافات و تفرقه ميان شيعيان آن حضرت شدند.
به راستى چه حادثه اى رخ داد كه از پى آن، جمعيت انبوهى كه سال 35 هجرى گرداگرد حضرت را گرفته و با اصرار تمام، آن حضرت را وادار به پذيرش خلافت نمودند ، به طورى كه حضرت در اين باره مى فرمايد: « ازدحام مردم كه همچون بال هاى كفتار به سويم مى آمدند، مرا به قبول خلافت واداشت، آنان از هر طرف مرا احاطه كردند به طورى كه نزديك بود حسن و حسين زيردست و پا له شوند، پهلوهايم در هم فشرد ، مردم همچون گوسفندانى (گرگ زده كه دور چوپان جمع مى شوند) گرد من جمع شدند»، اكنون پس از يك سال و اندى، اندك اندك دور حضرت را خلوت كردند، به طورى كه وقتى حضرت براى دفاع از سرزمين و شهرهاى خودشان از آنان كمك طلبيدند ، سستى ورزيدند ، و يا حتى برخى در نهروان به روى آن بزرگوار شمشير كشيده و شيعيان آن حضرت را از دم تيغ گذراندند. كار به جايى رسيد كه حضرت سخت آنان را ملامت كردند و آرزوى مرگ و مفارقت از ميان آنان نموده ، فرمودند:
اى اهل كوفه ، من شما را به جهاد با اين قوم دعوت كرده ام... ولى شما سستى نموده و دست از يارى برداشتيد تا آنجا كه دشمن پى در پى بر شما حمله كرد و صبح و شام اعمال زشت و منكر در ميانتان ظاهر گرديد!... امام شما از خدا اطاعت مى كند ولى شما از او عصيان مى كنيد.7 در حالى كه رهبر شاميان از خدا عصيان مى كند و آن ها از او اطاعت مى كنند!... قسم به خدا دوست داشتم هرگز شما را نمى شناختم و شما نيز مرا نمى شناختيد; چرا كه اين آشنايى به ندامت و پشيمانى انجاميد!... آگاه باشيد! قسم به خدا دوست دارم پروردگارم مرا از ميان شما به جوار رضوان خويش ببرد.8
بى شك، عوامل متعددى در جدايى مردم از على(عليه السلام) نقش داشته اند. چرا كه مسائل و حوادث اجتماعى را نمى توان لزوماً تنها معلول يك عامل دانست، بلكه حوادث اجتماعى غالباً معلول عوامل متعدد به هم پيوسته اى مى باشند. از اين رو، عوامل متعددى همچون همگانى شدن روحيه دنياگرايى و رفاه طلبى و القاى شبهات و شايعات از سوى معاويه، بر عليه على(عليه السلام) و انتساب قتل عثمان به آن حضرت و پاره اى از امور ديگر را مى توان از جمله عوامل تفرقه صفوف به هم پيوسته ياران آن حضرت و كندى و كوتاهى آنان در حمايت از آن حضرت برشمرد. هرچند همه اين عوامل از نظر درجه اهميت در يك سطح نبوده، بلكه برخى نسبت به برخى ديگر از اهميت افزون ترى برخوردار هستند. در اين ميان ، يكى از مهم ترين عوامل جدايى مردم از على(عليه السلام) را مى توان مسأله انحراف خواص دانست; يعنى اگر با تأمل بيش ترى ، حوادث ناگوار و فرساينده عصر حاكميت على(عليه السلام) را پى گيرى كنيم، به اين نتيجه مى رسيم كه همواره، به موازات كج روى ها و انحراف ها و عصيانگرى هاى خواص، عصيانگرى عامه مردم نيز نسبت به آن حضرت افزايش يافته و در نتيجه ، پايه هاى حاكميت ايشان روز به روز سست تر مى گرديد. اين نظريه اولين بار، توسط مقام معظم رهبرى (مدظله العالى) مطرح گرديد. ايشان در تحليل و ريشه يابى حادثه دلخراش عاشورا ، علت اساسى سستى و كاهلى جامعه اسلامى در حمايت از اهل بيت(عليهم السلام) و تنها گزاردن سيدالشهدا(عليه السلام)در روز عاشورا را مسأله انحراف خواص جامعه اسلامى دانستند.
مقام معظم رهبرى ابتدا در مورد دليل طرح اين بحث فرمودند: « آن چيزى كه مرا دچار دغدغه مى كند اين قضيه است. من مى گويم چه شد كه كار به اينجا رسيد؟ چرا امت اسلامى ، كه آن قدر نسبت به جزئيات احكام اسلام و آيات قرآنى دقت داشت، در يك چنين قضيه واضحى ، اين قدر دچار غفلت و سستى و سهل انگارى شد ، كه يك چنين فاجعه اى به وجود آمد؟! اين مسأله ، انسان را نگران مى كند ، مگر ما از جامعه زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرص تر و محكم تريم؟ چه كار كنيم كه آن طورى نشود؟»9
سپس ايشان به تعريف خواص و تقسيم بندى آن پرداخته و فرمودند: « خواص يعنى كسانى كه وقتى عملى انجام مى دهند، موضع گيرى مى كنند، راهى را كه انتخاب مى كنند ، از روى فكر و تحليل است مى فهمند و تصميم مى گيرند ، و عمل مى كنند ، اين ها خواص اند ، نقطه مقابلش عوام است ، عوام يعنى كسانى كه وقتى جوّ به يك سمتى مى رود ، اين ها هم مى روند و تحليلى ندارند،...10 پس در هر جامعه، خواصى داريم و عوامى... طبعاً ، خواص دو جبهه هستند. خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل.»11
ايشان در ادامه ضمن تعريف خواص جبهه حق، به كسانى كه روزى در جبهه حق مى رزميده يا امروز نيز مى رزمند ، و براى احقاق حق و ابطال باطل مبارزه مى كنند و به طور كلى، طرفدار حق هستند، فرمودند: « عزيزان من! خواص طرفدار حق ، دو دسته اند: يك دسته كسانى هستند كه در مقابله با دنيا ، با زندگى، با مقام، با شهوت ، با پول ، با لذت ، با راحتى ، با نام ، موفق اند ، يك دسته موفق نيستند، همه اين ها چيزهاى خوبى است، همه اين ها زيبايى هاى زندگى است... منتها اگر شما در مقابل اين ها به اين متاع و بهره هاى زندگى، خداى ناكرده آن قدر مجذوب شديد كه آن جايى كه پاى تكليف سخت به ميان آمد ، نتوانستيد از اين ها دست برداريد، اين مى شود يك طور و گرنه از اين متاع بهره هم مى بريد، اما آن جايى كه پاى امتحان سخت پيش مى آيد ، مى توانيد از اين ها به راحتى دست برداريد، اين مى شود طور ديگر.... در هر جامعه اين دو قسم آدم ، دو قسم خواص طرفدار حق ، وجود دارد، اگر آن قسم خوب خواص طرفدار حق; يعنى ، اگر خواصى كه بتوانند از متاع دنيا دست بردارند ، تعدادشان زياد شود، جامعه اسلامى هيچ وقت دچار حالت دوران امام حسين(عليه السلام) نخواهد شد، مطمئن باشيد تا ابد بيمه بيمه است، اما اگر اين ها كم باشند و آن دسته خواص ديگر زياد باشند; يعنى آن هايى كه به دنيا دل سپرده اند، حق را هم مى شناسند، طرفدار حقّ اند، در عين حال، در مقابل دنيايشان مى لرزند! دنيا يعنى چه؟ يعنى پول، خانه، شهوت، مقام، اسم و شهرت و مسؤوليت و يعنى جان.
اگر كسانى كه براى جانشان راه خدا را ترك مى كنند آن جايى كه بايد حق بگويند، نمى گويند، چون جانشان به خطر مى افتد، يا براى مقامشان يا براى شغلشان يا براى پولشان يا براى محبت به اولادشان، براى محبت به خانواده شان، براى محبت به نزديكان و دوستانشان، راه خدا را رها مى كنند، اگر عده اين ها زياد بود، آن وقت واويلاست! آن وقت حسين بن على ها به مسلخ كربلا خواهند رفت، به قتلگاه كشيده خواهند شد! يزيدها سر كار مى آيند و بنى اميه بر كشورى كه پيغمبر به وجود آورده بود، هزار ماه حكومت خواهد كرد و امامت به سلطنت تبديل خواهد شد!...12
اكثر خواص دوران اميرالمؤمنين(عليه السلام) خواص طرفدار حق ، يعنى كسانى كه حق را مى شناختند ، كسانى بودند كه دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند، نتيجه اين شد كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مجبور شد ، سه جنگ راه بيندازد ، عمر چهار سال و نه ماه حكومت خود را دائماً در اين جنگ ها بگذارند ، در آخر هم به دست يكى از آن آدم هاى خبيث ، به شهادت برسد!...
اميرالمؤمنين(عليه السلام) به خاطر همين وضعيت ، به شهادت رسيد و بعد امام حسن(عليه السلام) آمد ، همين وضعيت بود كه امام حسن(عليه السلام) نتوانست بيش از شش ماه دوام بياورد ، او را تنهاى تنها گذاشتند.»13
اكنون شايسته است پيش از ورود به بحث اصلى ، يعنى بررسى نقش خواص منحرف در تضعيف حكومت على(عليه السلام)، اندكى پيرامون دسته هاى مختلف خواص و سرچشمه هاى انحراف خواص اهل حق پس از رحلت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) توضيح دهيم تا بابصيرت بيش ترى به تحليل حوادث دوران خلافت على بن ابيطالب(عليه السلام)بنشينيم.
پيش از رحلت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) خواص جامعه در دو دسته قرار داشتند: يك دسته خواص جبهه باطل ، دسته ديگر خواص جبهه حق.

الف. خواص جبهه باطل
خواص جبهه باطل ، همان مشركان و كفّار قريش بودند كه روز فتح مكه شمشيرهاى خود را بر فرق مسلمانان فرود مى آوردند و تمام همّ شان را بر براندازى حكومت نوپاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مدينه ، مصروف مى داشتند. ولى پس از فتح مكه، از ترس شمشير آخته مسلمانان ، كه در پيش چشمانشان مى درخشيد ، از ناچارى و اكراه ، شهادتين گفته و به زبان اسلام آوردند ولى دل هايى مملو از بغض و كينه نسبت به اسلام و مسلمين داشتند. اين ها افرادى چون ابوسفيان و معاويه و سعد بن ابى سرح و پسرش و عبدالله و عقبة بن ابى معيط و پسرش وليد و حكم بن عاص و پسرش مروان بن حكم و عناصرى از اين قبيل بودند كه نبى مكرّم اسلام(صلى الله عليه وآله) روز فتح مكه ، همه آنان را با فرمان « فأذهبوا أنتم الطلقاء» آزاد فرمودند14 و در تاريخ اسلام نيز به حزب طلقا معروف گشتند كه خبيث ترين و خطرناك ترين آن ها بنى اميه بودند.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در دوران حيات خويش ، در عين آزاد كردن آنان ، در حالى كه اسلام ظاهرى را پذيرفته بودند، همواره مواظب و مراقب حركات آنان بودند تا توطئه اى بر عليه مسلمانان نكرده و در مراكز حساس جامعه اسلامى نفوذ نكنند.

ب. خواص جبهه حق
خواص جبهه حق نيز، آن دسته از مسلمانانى بودند كه در نخستين روزهاى بعثت، اسلام آورده و در سختى ها و شدايد دوران بعثت با پيامبر(صلى الله عليه وآله) دمساز بوده و با آن حضرت به مدينه هجرت نمودند و در جنگ هاى ايثارگرايانه و شهادت طلبانه بدر و احد و احزاب و يا ساير مواقف خطرناك و حساس ، رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) را يارى نمودند و به طور كلى، كسانى كه پيش از فتح مكه ، از روى ميل و رغبت به خيل مسلمانان پيوستند ، جزو خواص اهل حق به حساب مى آيند. البته، طبيعى است، همه خواص، از نفوذ و منزلت اجتماعى يكسانى برخوردار نبودند ، بلكه در ميان خواص اصحاب نيز آنان كه در اين ايمان به اسلام از اقران خويش سبقت جسته و يا درد و جنگ بدر و اُحد شركت داشتند ، از افتخار و اهميت بيش ترى برخوردار بوده و بالطبع بر اقران خويش فضيلت داشتند. افرادى چون على(عليه السلام)، سلمان ، ابوذر ، ابن مسعود ، عمار، جعفر بن ابيطالب، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقاص ، ابوبكر، عمر، عثمان و بسيارى از سران اصحاب را مى توان از خواص جبهه حق زمان حيات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به حساب آورد.
پس از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، خواص جبهه باطل در دوران سه خليفه اول، اندك اندك در دستگاه خلافت اسلامى نفوذ كردند و ابتدا در دوران دو خليفه اول بر شام و سپس در دوران عثمانى تقريباً بر كل جهان اسلام مسلط شدند. افراد شاخص اين گروه، شخصيت هايى چون معاويه و عمرو بن عاص و وليدبن عقبة بن ابى معيط و عبدالله بن سعد بن ابى سرح و چند تن ديگر مى باشند كه پس از بيعت مسلمانان با على(عليه السلام)همگى در شام گرد آمده و جبهه متحدى را بر عليه اسلام علوى تشكيل داده و در صفين به جنگ آن بزرگوار درآمدند. در حقيقت مى توان گفت: جنگ صفين نمايش مجددى از جنگ بدر و احد و احزاب به شمار مى رفت كه بار ديگر اسلام و كفر در برابر يكديگر صف آرايى كردند. اما اين بار كفّار با شناسنامه هاى اسلامى، به جنگ مسلمانان آمدند. از اين رو، على(عليه السلام) خطاب به يارانش براى جنگ با سپاه شام فرمودند: « به سوى دشمنان خدا و دشمنان سنت ها و قرآن بشتابيد ، به طرف بقاياى كفار جنگ احزاب و قاتلان مهاجرين و انصار حمله بريد.»15
اما در جبهه خواص اهل حق، پس از رحلت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) شكاف عميقى پديد آمد، بسيارى از بزرگان اصحاب، از اسلام ناب محمدى(صلى الله عليه وآله) منحرف گرديدند و از خط ترسيم شده نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) فاصله گرفتند.
نقطه آغازين اين انحراف، ماجراى سقيفه بود كه پرداختن به آن در اين مجال مقدور نيست.
دومين سرچشمه انحراف خواص اهل حق، در خلال فتوحات اسلامى دوران خلفا صورت گرفت.
فتح سرزمين هاى پهناور و ثروتمندى چون ايران ، روم و مصر ، ثروت هاى كلانى را وارد جامعه اسلامى كرد ، به طورى كه در دوران خلفا سالانه، تنها از سرزمين هاى مفتوحه عراق، يكصد و بيست ميليون درهم ، تحت عنوان جزيه و خراج وارد خزانه بيت المال مى شد.16
از مصر نيز سالانه، چهل ميليون17 و از شام هفده ميليون درهم 18 به دارالخلافه مى رسيد. اگر اين ثروت ها به طور عادلانه در ميان مسلمانان تقسيم مى گرديد و در راستاى تقويت بنيه دينى و اخلاقى و رشد فكرى و فرهنگى و برقرارى عدالت اجتماعى و اقتصادى جهان اسلام به كار مى رفت، يقيناً ثمرات ارزشمندى براى مسلمانان به بار مى آورد. ولى متأسفانه خليفه دوم و پس از او خليفه سوم، نه تنها از اين ثروت ها استفاده بهينه نكردند، بلكه با تقسيم نابرابر آن ها در ميان اصحاب و مسلمانان جامعه اسلامى، زمينه پيدايش تجمل گرايى و رفاه زدگى بزرگان اصحاب را فراهم آوردند. خليفه دوم در سال پانزدهم هجرى ديوانى را ترتيب داد و در آن عطاى ساليانه اصحاب را براساس سوابق آن ها در صدر اسلام تعيين نمود. مثلاً براى اهل بدر، پنج هزار درهم و براى شركت كنندگان در جنگ هاى پس از آن، تا صلح حديبيّه، چهار هزار درهم مقررى تعيين نمود. و يا براى هر يك از زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ده هزار درهم در نظر گرفت. در ميان آنان فقط سهم عايشه را دوازده هزار درهم قرار داد.19
بنابراين، تقسيم نابرابر غنايم و جزيه و خراج هنگفت ناشى از فتوحات، اندك اندك خواص جامعه اسلامى را به سرمايه داران و ثروتمندان بزرگى تبديل نمود كه تمام همّ و غمشان ، تكاثر و افزودن ثروت بود. به همين دليل ، بزرگان اصحاب ، يعنى كسانى كه در راه اسلام مرارت ها كشيده و دوران جوانى خويش را در ميدان هاى جهاد و شهادت سپرى كرده بودند و براى يارى اسلام، از جان و مال و آبرو و زن و فرزند خويش مايه گذاشته بودند ، در اواخر خلافت عمر و عهد حاكميت عثمان، به افراد تجمل گرا و مال پرست و دنياطلبى تبديل شدند كه با مال و منال خويش ، همچون فراعنه قريش در دوران جاهليت ، بر ديگران فخر مى فروختند و از ايثارگرى هاى دوران پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى كسب امتيازهايى دنياى بيش تر ، استفاده مى جستند.

پى‏نوشتها:

1ـ يوسف: 111
2ـ نهج البلاغه، خطبه 122
3ـ على بن حسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق عبدالحميد، ن، دارالفكر، بيروت، 1409 هـ. ق، ج 2، ص 391 / نصر بن مزاحم منقرى، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، ط 2، مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى، قم، 1404 هـ. ق، ص 341 / احمد بن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق محمدباقر محمودى، ط 1، دارالتعارف، بيروت،1397هـ.ق،ج2، ص310
4ـ على بن حسين مسعودى، التنبيه و الاشراف، تصحيح عبدالله اسماعيل الاصّاوى، دارالصاوى،قاهره،ص255و 256
5ـ احمد يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، شريف الرضى، قم، ط 1، 1373 هـ. ش، 1414 ق، ج 2، ص 193. مسعودى نوشته است: جنگ نهروان يك سال و دو ماه بعد از ملاقات حكمين، كه در رمضان سال 37 هجرى صورت پذيرفت، به وقوع پيوست. از اين رو مى توان گفت جنگ نهروان در ذى القعده سال 39 هجرى اتفاق افتاد. ر. ك: التنبيه و الاشراف، ص 256
6ـ ر. ك. به: على بن الحسين مسعودى، پيشين، ص 256
7ـ محمد بن محمد مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، تحقيق مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، قم، ط 1، 1413 ق، ج 1، ص 28 / محمدباقر محمودى، نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه، دارالمعارف، بيروت، ط 1، 1396 هـ. ق، ج 2، ص 571 و 572 / ر. ك. به: نهج البلاغه، خطبه 27، با حذف و تغيير
8ـ محمدبن محمد مفيد، پيشين، ج 1، ص 281 / محمدباقر محمودى، پيشين، ج 2، ص 570 و 571 / ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 27، با حذف و تغيير
9 و10 و11 و12 و13 ـ بيانات رهبر معظم انقلاب پيرامون عبرت هاى عاشورا و تاريخ، گردآورنده انجمن اسلامى كاركنان بانك ملى ايران، ص 6 / ص 10 / ص 11 / ص 15 / ص 20
14ـ احمد يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 60
15ـ نصر بن مزاحم منقرى، پيشين، ص 94
16ـ على بن محمد ماوردى، الاحكام السلطانيه والولايات الدينيه، تحقيق حامد الفقى، ط 2، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، 1406 هـ. ق، ج 1، ص 185
17ـ احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، اروميه، قم، 1404 هـ. ق، ص 217
18ـ همان، ص 197
19ـ محمدبن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، دارالكتب العلميه، بيروت، ط 2، 1408 هـ. ق، ج 2، ص 452، حوادث سال 51 هجرى.

نويسنده: جواد سليمانى
منبع: ماهنامه معرفت شماره 52


چاپ   ایمیل