تاثير انحراف جامعه اسلامي در ظهور واقعه عاشورا

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 15 - 29 دقیقه)

اگر كسي بخواهد جامعه ي اسلامي را از مسير خود منحرف كند، ابزاري غير از سه عامل تطميع، تهديد و تبليغات ندارد. شما خيال نكنيد اگر كسي بخواهد حكومت انقلاب اسلامي ايران را نابود كند، حتماً بايد از ينگه ي دنيا بيايد. بلكه در درون همين كشور منافقاني هستند و همان كاري را مي كنند كه منافقان صدر اسلام با حسين (ع) كردند.در زمان ظهور و حيات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در ميان مسلمانان كساني بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلايلي از روي كراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در اين زمينه نيز در قرآن آياتي آمده و حتي سوره اي به نام «منافقون» داريم، و در موارد متعددي در اسلام صحبت

از منافقان شده است كه اظهار ايمان مي كنند و دروغ مي گويند، و حتي بر اظهار ايمان قسم مي خورند: «اذا جائك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون» (1)، تا آخر سوره. و موارد فراواني از آيات ديگر درباره ي وجود اين گروه در ميان مسلمانان و اين كه به صورت واقعي ايمان نياورده بودند.
قرآن حتي آن كساني را كه ايمان ضعيف و متزلزلي داشتند، نيز گاهي جزء منافقان به حساب مي آورد. مثلاً در يك جا در وصف آنان مي فرمايد: «... و اذا قاموا الي الصلوه قاموا كسالي يراءون الناس و لا يذكرون الله الا قليلاً» (2)، از اوصاف منافقان اين است كه با كسالت در نماز شركت مي كنند؛ در مسجد نماز مي خوانند اما كسل و بي حال هستند و از روي رياكاري است و در دل به خدا توجه نمي كنند مگر اندكي. به هر حال اين آيه نشان مي دهد كه مرتبه اي از توجه را داشته اند. شواهد زيادي هست كه قرآن كساني را كه ايمان ضعيفي داشتند و ايمان آن ها به حد نصاب نمي رسيده نيز جزو منافقان حساب كرده است. البته الان در صدد بررسي مصاديق اين آيات نيستيم.
گروهي از ايشان كساني بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله علي رغم دشمني ها و كينه توزي هاي فراواني كه كرده بودند دست محبت بر سر اين ها كشيد، و آنان را «طلقاء» يعني «آزاد شدگان» ناميده اند، بسياري از بني اميه از اين ها هستند. آنان بعداً در بين مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولي بسياري از ايشان ايمان واقعي نداشتند. نه تنها ايمان نداشتند، بلكه اصلاً به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله حسد مي بردند: «أم يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله» (3)
بعضي از اين افراد از قريش بودند، من را معذور بداريد كه بگويم چه كساني! شواهدي وجود دارد كه وقتي نام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را در اذان مي شنيدند، ناراحت مي شدند. دو عشيره در قريش بودند كه حكم پسرعمو را داشتند. در مورد پيامبر صلي الله عليه و آله مي گفتند اين پسرعمو را ببين، طفل يتيمي بود، در خانواده ي فقيري بزرگ شد، حالا به جايي رسيده كه در كنار اسم خدا نام او را مي برند، و از اين وضعيت ناراحت مي شدند.
به هر حال بعضي از آنان بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله در حدود بيست و پنج سال به منصب هايي در جامعه اسلامي رسيدند تا بالاخره نوبت به حكومت اميرالمؤمنين (ع) رسيد. خوب، مي دانيد قبل از اين كه اميرالمؤمنين (ع) به حكومت ظاهري برسد، معاويه در شام از طرف خليفه ي دوم به عنوان يك عامل، يك والي يا به اصطلاح امروزي استاندار منصوب شده بود؛ و بعدا از طريق خليفه ي سوم كاملاً تأييد و تثبيت شد. حتي چون خويشاوندي با خليفه ي سوم داشت اختيارات بيش تري به او داده شد. لذا معاويه در شام دستگاهي براي خود فراهم كرده بود. شام از مدينه دور بود و جزء منطقه ي تحت نفوذ دولت روم به شمار مي رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند.
آنان بيش تر با رومي ها در تماس بودند و بسياري از آن ها با هم ارتباط نزديك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه ي جغرافيايي و حاكمي كه در طول ده ها سال بر آن ها حكومت كرده بود، آن قدر فرصت پيدا نكرده بودند كه معارف اسلامي را به صورت صحيح و كامل ياد بگيرند. معاويه هم چندان علاقه اي به اين كه آنان اسلام را به خوبي ياد بگيرند، نداشت. او مي خواست رياست و سلطنت كند؛ كاري نداشت به اين كه مردم ايمان داشته باشند يا نه. تا بالأخره بعد از اين كه اميرالمؤمنين (ع) به خلافت ظاهري رسيدند، معاويه به بهانه ي اين كه علي (ع) قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناي جنگ با آن حضرت را گذاشت.
من به طور خلاصه بيان مي كنم و فقط اشاره اي به نقطه هاي عطف تاريخ دارم.
معاويه مدتي را در جنگ با اميرالمومنين (ع) گذراند تا به كمك عمرو عاص و بعضي ديگر از خويشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قريش قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به كمك خوارج، جنگ صفين را به ضرر اميرالمؤمنين (ع) خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله ي حكميت را مطرح كردند و خلافت را به معاويه دادند و بالاخره اميرالمؤمنين (ع) به دست خوارج به شهادت رسيد.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن (ع) رسيد و امام حسين (ع) هم مدت كوتاهي مبارزه اي را كه اميرالمؤمنين (ع) شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدتي، معاويه از زمينه هايي استفاده كرد و كاري كرد كه امام حسن (ع) مجبور به پذيرفتن صلح شد. از اين مقطع تا حدودي به وقايع نزديك مي شويم. از اين جا به بعد نقشه هايي كه معاويه مي كشد، بسيار ماهرانه است. اگر بخواهيم در آن دوران و دوران هاي گذشته چند سياستمدار نشان دهيم كه از انديشه مؤثرتري نسبت به طبقه ي متوسط مردم برخوردار بودند، و در سياست شيطاني نبوغي داشتند، حتماً بايد معاويه را نيز جزو سياستمداران شيطاني به حساب آوريم. البته اين يك بررسي تحليلي است؛ اگر بخواهيم اين مطلب را تفضيلاً از نظر تاريخي اثبات كنيم بايد اسناد و مدارك را بررسي كرد.
اما تحليل اين است كه معاويه به اين نتيجه رسيد كه بايد از زمينه هايي به نفع حكومت و توسعه ي قلمرو سلطنت خود استفاده كند. اسم حكومت آن ها «خلافت» بود، اما در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتي بود. اصلاً آن ها آرزوي كسري و قيصر شدن و برپايي چنين سلطنتي را داشتند. آنان براي برقراري و ادامه ي حكومت خود در جامعه ي آن روز زمينه هايي را يافتند كه مي توانستند از آن ها بهره برداري كنند.

زمينه هاي اجتماعي انحراف جامعه
1. سطح فرهنگي جامعه؛ اولين زمينه، سطح نازل فرهنگي مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگي چيزي نيست كه به اين سادگي و سرعت از مدينه تا اقصي نقاط شام گسترش يابد و در اذهان مردم نفوذ پيدا كند. اين كه همه كاملاً با فرهنگ اسلامي تربيت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به اين سادگي ها تحقق يافتني نيست. مخصوصاً وقتي حكومت منطقه در دست كسي مثل معاويه باشد. به هر حال، يكي از زمينه هايي كه معاويه روي آن حساب مي كرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگي قبيله اي؛ يكي ديگر از زمينه هاي مورد استفاده معاويه اين بود كه روح زندگي قبيله اي در زمينه ي فرهنگي چنين اقتضا مي كرد كه اگر رئيس قبيله در كاري پيشقدم مي شد، همه ي افراد قبيله و دست كم اكثريت به راحتي به دنبال او راه مي افتادند. اين روحيه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفي نمونه هاي فراواني دارد. اگر رئيس قبيله اي به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايمان مي آورد، به سادگي و بدون هيچ مقاومتي ساير افراد قبيله همه مسلمان مي شدند؛ و اگر رئيس قبيله مرتد مي شد، همچنان كه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اتفاق افتاد، به راحتي افراد قبيله هم به دنبال او از اسلام برمي گشتند. اين تبعيت افراد قبيله از رئيس خود از زمينه هايي بود كه معاويه روي آن حساب مي كرد و از آن بهره برداري مي كرد.
3 ـ ضعف ايمان؛ زمينه ديگر، ضعف ايمان مردم بود. به خصوص در منطقه ي شام كه مردم فاقد مربيان ديني بودند، اين ضعف بيش تر مشهود بود. حتي در خود مدينه كه مردم زير نظر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله تربيت شده بودند و هنوز مدتي از وفات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نگذشته بود، داستان غدير را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستان هاي عجيبي درباره ناداني و جهالتشان در تاريخ ثبت شده است.اين ها زمينه هايي بود كه معاويه از آن استفاده مي كرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبيله اي. در اصطلاح به اين موارد «زمينه» مي گويند.

عوامل انحراف جامعه
اما سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آن ها براي كار بر روي اين زمينه ها استفاده مي كرد. البته استفاده از اين عوامل چيز تازه اي نيست، اما معاويه آن ها را خوب شناخت و به خوبي از آن ها بهره برداري كرد. معمولاً همه سياستمداران دنيا از قديم الايام تا جديدترين دوران در دنياي مدرن از همين سه عامل استفاده مي كرده و مي كنند.
1 ـ تبليغات؛ عامل اول تبليغات است كه همه سياستمداران سعي مي كنند به وسيله ي آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتي كه مي خواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق مي كنند، كيفيت به كارگرفتن عوامل تبيلغاتي نيز فرق مي كند. آن روز عوامل تبليغاتي در درون جامعه اسلامي مسأله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزي نبود، كسي به اين حرف ها گوش نمي داد، اسلام حاكم بود. مردم به پيغمبر صلي الله عليه و آله و خدا معتقد بودند، قرائت هاي گوناگون از دين و حرف هايي از اين قبيل هم خريدار نداشت. ولي عوامل ديگري بود كه مي توانستند در تبليغات از آن ها استفاده كنند.
از جمله ابزار تبيلغاتي مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود. شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمي داشت. همه ي شما كم و بيش مي دانيد معاويه سعي مي كرد شعراي معروف و برجسته اي را به كار بگيرد تا اشعاري در مدح او و ذم مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. شايد يكي از برجسته ترين اين شاعران، اخفل نصراني بود. شاعر بسار ماهري بود، و شاگرداني را براي اين كار تربيت مي كرد.
اما بين كساني كه به اسلام بيش تر گرايش داشتند آنچه براي آن ها معتبر بود، قرآن و حديث بود. لذا معاويه سعي مي كرد كساني را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند. ابوهريره يكي از حديث سازان معروف است كه خود علماي اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند. احاديث عجيبي جعل مي كرد، و آن احاديث جعلي را به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت مي داد. مردم ساده لوح هم زود باور مي كردند. همين طور كساني كه آن زمان به نام قراء ناميده مي شدند. قاري بودن در آن زمان مقام مهمي بود. البته قرائت فقط اين نبود كه مثلاً با لحن يا با تجويد قرائت قرآن بكنند.
علماي بزرگ دين را در آن زمان قاري مي ناميدند و ايشان كساني بودند كه قرآن را به خوبي مي خواندند و آن را تفسير مي كردند، مفاهيم قرآن را تبيين مي كردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاويه به خصوص سه دسته ي قراء، شاعران و محدثان، را به كار مي گرفت تا دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبه اي را به نفع خود به راه اندازد.
2ـ تطميع؛ عده اي را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب مي داد، اما همه تحت تأثير اين تبليغات نبودند. رؤساي قبيله ها را بيش تر از راه تطميع دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسه هاي طلا فريب مي داد و آن ها را مجذوب خود مي كرد. يك سكه ي طلا امروز براي ما خيلي ارزش دارد، ك كيسه طلا، صد هزار دينار طلا و يا حتي يك ميليون دينار طلا چقدر ارزش دارد گفتن اين ارقام آسان است. هنگامي كه براي رئيس قبيله اي سكه هاي طلا را مي فرستاد، كم تر كسي بود كه در برابر آن سكه هاي طلا خاضع نشود. معاويه رؤساي قبايل را به اين وسيله مي خريد.
3 ـ تهديد؛ و بالأخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود مي كرد. كساني كه مخالفت مي كردند، به محض اين كه به معاويه بد مي گفتند و انتقاد مي كردند، فوراً جلب مي شدند؛ آنان را كتك مي زدند، زنداني مي كردند، و در نهايت مي كشتند. معاويه خيلي راحت با اين سه عامل «تبليغ» به وسيله شعرا، محدثين و قراء، و عامل «تطميع» نسبت به رؤساي قبايل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهديد» نسبت به ساير مردم، و به كارگيري اين ابزارها جامعه را به سوي اهداف شيطاني خود منحرف كرد.
معاويه جامعه شام را با اين عامل و در ساير زمينه هايي كه اشاره شد آن گونه كه مي خواست ساخت و اداره كرد. اين كار معاويه چه نتايجي دارد؟ مردم چگونه تربيت شدند؟ الان فرصت نيست كه اين مطلب را به تفضيل بيان كنيم. بارها شينده ايد كه معاويه جامعه ي دلخواه خود را بعد از شهادت اميرالمؤمنين (ع) و اندكي هم در زمان امام حسن (ع)، تا حدود بيست سال، (تقريباً از سال چهل تا شصت هجري) ساخت. قبل از شهادت اميرالمؤمنين (ع) حدود بيست سال ديگر هم از زمان عمربن خطاب تا شهادت اميرالمؤمنين (ع)، معاويه در شام حكومت كرده و زمينه هايي را فراهم كرده بود. براي اين كار تجربه كافي داشت، اشخاص را شناسايي و آزمايش كرده بود و نهايتاً اين نقشه را با استفاده از اين سه عامل به اجرا گذاشت. سال هاي آخر عمر معاويه كه رسيد وصيتي كرد. خيلي علاقه داشت كه اين سلطنت در خاندانش باقي بماند. مي خواست يزيد جانشين وي بشود، خودش هم خوب مي دانست كه يزيد آن گونه كه بايد و شايد لياقت حكومت را ندارد. خيلي هم سعي كرد او را به وسيله ي افرادي تربيت كند، و حتي كساني را گمارد كه مراقب او باشند. معاويه براي يزيد وصيتي هم كرد. بنا برآنچه نقل شده است در آن وصيت خطاب به يزيد گفت: من زمينه اي براي سلطنت تو فراهم كردم كه هيچ كس ديگر براي فرزندش نمي توانست فراهم كند. حكومت براي تو مهيا است. به اين شرط كه تو چند چيز را رعايت كني. نخست دستوراتي نسبت به مردم مدينه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مي خواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم اين كار را بكن. اين بهتر از اين است كه صدهزار شمشير عليه تو كشيده شود. همچنين گفت مردم حجاز را احترام كن، اين ها خود را متولي اصلي اسلام مي دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذيرايي كن. جوايزي به آنان بده، و اگر آن ها نيامدند تو نماينده اي نزد آن ها بفرست تا جوياي احوال آنان بشود و از آن ها دلجويي كند. اين نصيحت ها را به يزيد مي كند. بعد مي گويد: چند نفر هستند كه به آساني زير بار تو نمي روند؛ فرزند ابي بكر، فرزند عمر، فرزند زبير و بالاخره فرزند علي (ع). اين چهار نفر كه سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، يك نفر ديگر هم فرزند زبير كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراي شش نفري به شمار مي رفت، بايد مراقب اين چهار نفر باشي، معاويه در مورد هر يك از آن ها به يزيد مي گويد كه با آن ها چگونه رفتار كند، تا به امام حسين مي رسد و مي گويد: با حسين (ع) مقابله نكن! تا مي تواني سعي كن از او بيعت بگيري، اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدي باز هم با او مهرباني كن. به صلاح تو نيست با حسين (ع) بد رفتاري نكن، فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله است. در ميان مردم جايگاه خيلي مهمي دارد و شخصيت او با ديگران بسيار فرق دارد.
اين نصيحت ها را به يزيد كرد ولي به هر حال اين گونه نشد. يزيد به محض اين كه به خلافت رسيد ـ بر اساس آنچه در تاريخ نقل شده است ـ فوراً به حاكم مدينه دستور داد از اين چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند سر آن ها را ببرد! البته تفصيل اين مطالب را نمي خواهم عرض كنم. اين داستان ها را بارها شينده ايد. نوجوان ها ممكن است خيلي نشنيده باشند، ولي به هرحال نمي خواهم بحث را در نقل تاريخ بگذرانم. خواستم تحليلي بكنم كه چگونه شد كه مردم به اين آساني در مدت كوتاهي دست از اسلام كشيدند، و نوه ي پيامبرشان را كشتند. آن هم چه فرد عزيز و دوست داشتني، كسي كه همين افراد هنگامي كه ظاهر او را مي ديدند، عاشق جمالش مي شدند؛ اخلاق او را كه مي ديدند عاشق اخلاقش مي شدند؛ اگر كسي از او چيزي مي خواست به گونه اي به او مي داد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نيفتد و خجالت نكشد؛ چنين كسي را به اين وضع قساوت آميز و ضد انساني كشتند. چرا بايد اين گونه بشود؟
بيان اين مقدمه براي آن بود كه ببينيد فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگي بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعي كه ايمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه هميشه كم بوده اند و هميشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه اين است كه فكر و عقيده ي افراد متوسط را جهت بدهد و اگر به سطح عالي برسانند، عملاً امكان ندارد. هنر يك رهبر شايسته اين است كه سعي كند روز به روز افكار متوسط را ولو اندكي، به سوي خير جهت بدهد، تا آن ها به حق نزديك تر شوند. ولي به هر حال مؤمنان كاملي كه هيچ شرايطي نتواند آن ها را عوض كند، بسيار كم هستند، آن زمان هم خيلي كم بودند. معاويه با استفاده از ضعف هاي فرهنگي، ضعف ايمان و ضعف شناخت، توانست به وسيله سه عامل تبليغ و تهديد و تطميع، مردم را به جهتي كه مي خواهد سوق بدهد.
اگر امام حسين (ع) يا امام حسن (ع) يا هر امام ديگري در اين شرايط مي خواستند با معاويه مقابله كنند، ترور پنهاني را در پي داشت، و بعد هم به كمك دستگاه هاي تبليغاتي خود با اشعاري كه مي سرودند و يا با احاديثي كه جعل مي كردند، انبوهي از اتهامات و افترائات عليه آن ها رواج مي دادند و عده اي وعاظ السلاطين و آخوندهاي درباري هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم مي شدند و مي شوند. هميشه و در همه جا نقش آن ها براي گمراه كردن مردم از همه بيش تر بوده است، به خصوص در يك جامعه ي ديني كه مردم چشمشان به دهان علما است.
قران مي گويد كه هر فساد و اختلافي كه در هر ديني پيدا شد به دست همين علماي خود فروخته بوده است: «فما اختلفوا فيه الا من بعد ما جاءهم العلم بغياً بينهم». (4) سر رشته ي فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كساني بود كه راه بلد بودند، دزداني بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكماني مثل معاويه اين گونه افراد را شناسايي مي كردند، با پول مي خريدند و آن ها را تطميع مي كردند. اگر يكي از اين علما هم غيرتي داشت او را با تهديد و كشتن از صحنه خارج مي ساختند. مثل بسياري از بزرگان اصحاب اميرالمومنين (ع) كه يكي پس از ديگري ترور شدند، يا به بهانه هايي به دار زده شدند. حجر بن عدي، ميثم تمار و ديگران كه در ايمان خود راسخ بودند و هيچ كدام از اين عوامل در آن ها تأثير نمي كرد، عاقبت آن ها قتل و اعدام بود. گاهي اين قتل و اعدام به صورت رسمي و گاهي هم ترور غير رسمي بود. آنچه باعث مي شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتي عواطف ديني، سنن قومي، اخلاق عشيره اي و قبيله اي و مهمان دوستي خود را هم از دست بدهند اين سه عامل بود كه معاويه از آن ها استفاده مي كرد. در همه ي زمان ها همين سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما بايد درسي از عاشورا بگيريم، بايد اين گونه درس بگيريم. فكر كنيم چگونه شد مردمي كه حسين (ع) را روي دست پيامبر صلي الله عليه و آله ديده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بالاي منبر مشغول سخنراني بودند و حسين (ع) از پله هاي منبر بالا مي آمد پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله پايين مي آمدند و او را در آغوش مي گرفتند؛ حضرت گريه ي او را تحمل نمي كرد. اين قدر رعايت حسين (ع) را به مردم سفارش مي كرد، اما همين مردم چنين رفتاري با امام حسين (ع) كردند.

تشابه جامعه ما با زمان امام حسين (ع)
امروز هم اگر كسي بخواهد جامعه ي اسلامي را از مسير خود منحرف كند، ابزاري غير از سه عامل تطميع، تهديد و تبليغات ندارد. شما خيال نكنيد اگر كسي بخواهد حكومت انقلاب اسلامي ايران را نابود كند، حتماً بايد از ينگه ي دنيا بيايد. بلكه در درون همين كشور منافقاني هستند و همان كاري را مي كنند كه منافقان صدر اسلام با حسين (ع) كردند. آن روز هم احتياجي نبود از روم و ايران يا از چين و ماچين بيايند، پسرعموهاي خود حسين (ع) بودند. منظورم پسر عموي نزديك و بدون واسطه نيست، بلكه عشيره هايي كه مربوط به قريش است. بني اميه و بني هاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزي علاوه بر مصيبت خيانت خودي ها، كمك هاي خارجي هم اضافه شده است. اما نقش مستقيم را عوامل داخلي ايفا مي كنند. فكر نكنيد اگر بخواهند مسير انقلاب اسلامي ايران منحرف بشود حتماً آمريكا بايد مستقيماً عمل كند. آمريكا عوامل داخلي را شناسايي مي كند، آن ها را به وسيله ي حمايت تبليغاتي، كمك هاي مالي و احياناً قضاياي ديگري، مانند ايجاد فتنه ها، آشوب ها و ترورها تقويت مي كند. درست است كه بسياري از اين ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان كه آمريكايي نيستند؛ از كجا آمده اند؟ از همين جامعه ي ايراني آمده اند و بسياري از اين ها به نام طرفداري از اسلام به وجود آمدند. ملحدي كه امروز عليه اسلام و عليه امام قدس سره سخن مي گويد و در خارج مصاحبه مي كند، او از درون جامعه اسلامي سر برآورده و شايد روزگاري هم به عنوان محافظ امام (ره) در اين جامعه زندگي مي كرده است؛ و امروز اسلام را انكار مي كند! و مي گويد امام قدس سره را بايد به موزه ي تاريخ سپرد! (5) چنين فردي حتماً نبايد از آمريكا بيايد. لكن اين كه چنين افرادي روزگاري به عنوان محافظ امام (ره) در اين جامعه زندگي مي كرده اند، به اين معنا نيست كه آمريكا آن ها را تأييد نمي كند. چطور است كه وزير خارجه آمريكا يا ساير شخصيت هاي بيگانه، از اين كه ـ به اصطلاح خودشان ـ دموكراسي در ايران رواج پيدا كرده و مطبوعات آزاد شده اند كه هر غلطي بخواهند بكنند، اظهار خوشحالي مي كنند؟
اگر دشمنان اميد دارند روزي بتوانند به ايران برگردند و سلطه شيطاني خود را دوباره از سر بگيرند، به دليل همين انحرافاتي است كه گوشه و كنار در ميان همين افراد پيدا شده است. متأسفانه برخي از اين افراد در دستگاه حكومتي هم نفوذ كرده اند. اگر حسين (ع) «مصباح هدي» است، و نور هدايت را به دل هاي مردم مي تاباند، و راه را براي مردم روشن مي كند، در اين زمان هم بايد از نور حسين (ع) استفاده كرد.
از همان راهي كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت، حسين (ع) را كشتند؛ امروز هم دشمنان اسلام مي خواهند از همان راه، حسين زمان را از مسير خود برگردانند. امروز هم مي خواهند از همان عوامل و ابزار استفاده كنند؛ راه هاي كلي همان، تبليغ، تهديد و تطميع است. بنده هرچه فكر كردم عامل چهارمي پيدا نكردم، البته زمينه ها متفاوت است. ممكن است اين ها از زمينه هاي ديگري استفاده كنند. اما عواملي كه از آن استفاده مي كنند همان سه عامل است.
ببينيد امروز دشمنان اسلام در دنيا نسبت به اسلام چكار مي كنند. آيا از تبليغات كم مي گذارند؟ كدام افترا و تهمتي است كه نمي زنند؟ و در همين روزنامه ها كه بسياري از آن ها با بودجه ي بيت المال تأمين مي شود با تيراژه هاي فراوان اين تهمت ها و افتراها چاپ و پخش مي گردد. بسياري از جوان هاي ناآگاه ما هم تحت تأثير واقع مي شوند. فكر مي كنيد گناه اين افراد از گناه كساني كه سيدالشهداء (ع) را به قتل رساندند كم تر است؟ اين افراد، از آن ها چه كم دارند؟ آيا گناه اين ها از گناه معاويه و ياران و طرفداران او كم تر است؟ آيا كساني كه به نام دين از اين افراد حمايت مي كنند، گناهشان از ابوهريره و امثال وي كمتر است؟ حتي به همان اندازه اي كه امروز اسلام در دنيا گسترش يافته است و بيش تر مطرح مي باشد، گناه اين افراد هم بزرگ تر است. كساني كه خدمت بكنند، اجرشان بيش تر است، و كساني كه خيانت بكنند، گناهشان بزرگ تر است. چون محدوده ي اين خدمت و خيانت وسيع تر است. زماني كه معاويه تسلط يافت، برعده اي از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نمي دادند؛ او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسي هم اعتراض نكرد، حتي يك از خلفاي اموي، در حال مستي نماز خواند و نماز صبح راچهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت امروز حال خوشي داشتم، اگر مي خواهيد بيش تر برايتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنين مردمي حكومت مي كردند، امروز فريب دادن جواناني كه در انقلاب رشد كرده اند، به اين آساني ها ممكن نيست. اما حيله هاي دشمنان نيز بسيار پيچيده تر شده است.
نكته اي ديگر: شما تاريخ جاهليت را پيش از بعثت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نگاه كنيد، آيا در عرب كسي كه به بي رحمي حرمله باشد پيدا مي شود؟ كسي كه طفل شش ماهه اي كه در حال جان دادن است، آخرين لحظات حياتش را مي گذراند، تير سه شعبه ي زهرآلود به گلوي اين طفل بزند؟ آيا جانوري از اين پست تر پيدا مي كنيد؟ آيا پيش از اسلام چنين كساني بودند؟ من فكر نمي كنم در ميان همه ي وحشي هايي كه در زمان قبل از اسلام زندگي مي كردند كسي به اين قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود كه شياطيني چون يزيد، شمر و حرمله با اين همه قساوت، براي مبارزه با اسلام پيدا شدند. عجيب است، قرآن وقتي نازل مي شود، مؤمنان را هدايت مي كند، اما بر فساد، انحراف و كفر ظالمين مي افزايد، «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خساراً»؛ (6) نتيجه ي آب باران اين است كه در جايي كه گُل مي رويد، گل هاي با طراوت و خوشبو بيش تر مي شود، اما محلي كه گياه سمي مي رويد، همان سَم بيش تر خواهد شد. در جامعه ي اسلامي، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، ميثم تمارها و سعيد بن جبيرها رشد مي كنند. كساني پيدا مي شوند كه در شب عاشورا مي گويند اگر هفتاد بار كشته شويم، باز هم آرزو داريم در ركاب تو به شهادت برسيم؛ اين از يك طرف، اما از سوي ديگر آن قساوت ها و بي رحمي ها رشد مي كند. كساني كه هدايت الهي را زيرپا مي گذارند و از رحمت خدا روي بر مي گردانند، بر شقوات و قساوتشان افزوده مي شود.
انقلاب اسلامي ايران از يك طرف گل هايي پروراند كه در طول تاريخ اسلام كم نظير هستند، اگر نگوييم بي نظيرند. بنده زماني كه طلبه شدم، تا حدودي با تاريخ اسلام، آشنا شدم يكي از بخش هاي تاريخ كه بسيار بر من اثر مي گذاشت و مرا به اعجاب وا مي داشت، داستان حنظله ي غسيل بود. در صدر اسلام جواني بود به نام حنظله، اين جوان عروسي كرد، صبح روز بعد از عروسي در جنگ احد شركت كرد، در حالي كه هنوز فرصت نكرده بود از جنابت شب گذشته غسل كند در جنگ احد شركت كرد و به شهادت رسيد. پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود ملائكه را مي بينم كه آب از آسمان آورده اند و حنظله را غسل مي دهند، به همين مناسبت وي حنظله ي غسيل الملائكه ناميده شد، يعني حنظله اي كه ملائكه او را غسل داده اند. (7) اين داستان برايم بسيار عجيب بود، كه جواني شب اول عروسي اش، از بستر عروسي برخيزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله ي غسيل الملائكه داشتيم. گل هايي روييدند كه حنظله ي غسيل الاملائكه بايد پاي آن ها را ببوسد. چقدر شهدايي داشتيم كه از خدا خواسته بودند جنازه شان پيدا نشود. يكي از طلاب كه از دوستان نزديك خود ما بود، (8) چند سال در جبهه شركت داشت، تا به فرماندهي لشكر رسيد، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فقط آرزو دارم با يك دختر سيد ازدواج كنم، تا با فاطمه ي زهراء محرم شوم، آمدند ده هزار تومان قرض كرد و با يك دختر سيد ازدواج كرد. بعد از چندين سال جنگ، روز سوم عروسي به جبهه برگشت و به شهادت رسيد. از خدا خواسته بود كه جنازه اش پيدا نشود و پيدا هم نشد.
در اين انقلاب از يك طرف اين گل ها روييدند، نوجوان ها و جوان هايي كه ره صد ساله را يك شبه پيمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدي تربيت شدند كه نظير آن ها در شيطنت و نفاق در طول تاريخ كم تر ديده مي شود. متأسفانه امروز اين منافقان با احترام در همين جامعه زندگي مي كنند. چرا؟ براي اين كه يك دستگاه تبليغاتي از اول راه انداختند، و به وسيله آن خشونت را محكوم و تساهل و تسامح را ترويج كردند؛ غيرت را از مردم گرفتند تا در مقابل اين حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، كسي اعتراض نكند و نفس نكشد؛ و اگر كسي به خود جرأت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوريسين خشونت معرفي مي كنند و او بايد به اعدام محكوم شود! اين نقش اول تبليغات بود و هنوز به نحو اتم و اكمل ادامه دارد. اين همان نقشي است كه معاويه و همه ي شياطين عالم، هنگامي كه در مقام سياست بازي قرار مي گيرند، بازي كرده اند. همچنين تطميع، و پول و هدايا فرستادن، به جاهايي كه گفتني نيست. به كساني كه هم حزب و هم جبهه ي آن ها بودند، پست و مقام هايي بخشيدند. و بعد تهديد، علي رغم اين كه همه انواع خشونت را محكوم مي كنند، اما در تهديد مخالفان خود، از تهديدهاي تلفني، روزنامه اي و يا هر شكلي از آن فروگذاي نمي كنند. عين همان سياست هايي كه معاويه عمل مي كرد.

راه مقابله با سياست هاي شيطاني
حال اگر كس بخواهد با اين نوع سياست بازي ها مقابله كند راه آن چيست؟ همان راهي است كه حسين (ع) نشان داد. شرط اول مقابله با اين نوع سياست بازي ها اين است كه دل به دنيا نبنديم. حسين (ع) فرزندان، دوستان و ياران خود را به گونه اي تربيت كرده بود كه وقتي نوجوان سيزده ساله مي خواست ببينيد كه آيا او به شهادت مي رسد يا نه، حضرت فرمودند كه مرگ در كام تو چگونه است؟ گفت: «الموت أحلي عندي من العسل»، (9) اين شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموي خود شعار نمي داد. آنچه را در عمق قلبش بود گفت. يعني مرگ از عسل براي من شيرين تر است. آيا تصور آن را مي كنيد كه مرگ در كام يك نوجوان سيزده ساله شيرين تر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگي، مرگي كه در راه خدا، در راه انجام وظيفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الا مرگ كه شيريني ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟
اگر ما بخواهيم راه حسين (ع) را ادامه دهيم، بايد با اين توطئه هاي شيطاني پيچيده مقابله كنيم، اول بايد آن روحيه را پيدا كنيم. «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله» (10)، و يا «قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم أنكم أولياء لله من دون الناس فتمنووا الموت» (11) اگر دوست خدا هستيد، آرزوي مرگ داشته باشيد. مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما بايد اين را ياد بگيريم، بايد به خودمان تلقين كنيم، بايد عملاً در همين مسير حركت كنيم؛ به آرزوهاي دنيا دل نبنديم؛ فريب اين زرد و سرخ ها را نخوريم و مرگ در راه خدا و شهادت در اه خدا را بزرگ ترين افتخار بدانيم. در اين صورت مي توانيم راه خدا را حفظ كنيم. اين درس بود كه ابي عبدالله به ما داد. چگونه ما مي خواهيم حسيني باشيم، و به او عشق بورزيم با وجود اينكه اين درس را از او ياد نگرفته ايم؟ در بين نوجوانان عزيز ما فراوانند كساني كه از قاسم بن الحسن الگو بگيرند. در يكي از شهرها سخنراني مي كردم، شب كه به منزل صاحبخانه برگشتنم، پسر دوازده ـ سيزده ساله ي صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصي با شما دارم ـ شايد جلوي چشم پدر و مادرش خجالت مي كشيد و مي خواست به صورت خصوصي با من صحبت كند ـ زماني كه مي خواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصي ام را نتوانستم بگويم. كناري رفتم و گفتم فرمايشتان را بفرماييد، گفت دعا كنيد خدا شهادت را نصيب من كند! اين بچه ها در مكتب امام حسين (ع) پرورش پيدا مي كنند. اين ها همراه و هم سوي قاسم بن الحسن مي شوند. مردان كهنسال ما نيز رفيق حبيب ابن مظاهر مي شوند. ما بايد از اين قافله دور نمانيم، رمز پيروزي ما اين است كه براي ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آيد و افتخار باشد. اگر جنگي پيش آمد، حاضر باشيم به شهادت برسيم، همان طور كه شهداي ما افتخار كردند. چقدر جوان ها نزد امام مي رفتند و التماس مي كردند كه آقا دعا كنيد ما به شهادت برسيم. متأسفانه طي چند سالي كه از جنگ گذشته، اين ارزش ها تدريجاً به دست فراموشي سپرده مي شود. ولي اين روزها بايد به بركت نام حسين (ع) اين ارزش ها از نو زنده شود.

پي نوشتها:

1. منافقون، 1.
2. نساء،142.
3. نساء، 54.
4. جاثيه، 17.
5. ر. ك: كيهان، 1379/1/24، گزارش مصاحبه ي اكبر گنجي با نشريه آلماني تاكس اشپيگل.
6. اسراء، 82.
7. ر. ك: بحارالانوار، ج 17، ص 26، باب 14، روايت 1.
8. منظور مرحوم شيخ مصطفي رداني پور اصفهاني است.
9. وسيله الدارين في انصار الحسين (ع)، ص 253.
10. آل عمران، 31.
11. جمعه، 6.

منبع: كتاب آذرخشي ديگر از آسمان كربلا - آيت الله مصباح يزدي
 


چاپ   ایمیل