چکیده
احادیث ثقلین قرآن و امام را دو ریسمان الاهی برای تمسّک مسلمین معرفی کرده است، لکن افضلیت قرآن بر امام یا بالعکس به صورت واضح از این احادیث فهمیده نمیشود؛ از اینرو این سؤالات مطرح میشود که آیا در این احادیث، افضلیّت هم مطرح شده است؟ مصداقِ افضل کدام است؟ جهت و دلیل افضلیت چیست؟ بر اساس تتبّع صورتگرفته، ملا اسماعیل خواجویی، اولین عالمی است که، افضلیت قرآن بر امام را اثبات کرده است؛ مهمترین دلیل ایشان این است که در برخی از احادیث ثقلین قرآن ثقل اکبر معرفی شده و اکبر همان افضل است. در این نوشتار، با استفاده از منابع دروندینی و بررسی احادیث ثقلین، ادلّه خواجویی را نقد کردهایم و به این نتیجه رسیدهایم که اصلِ افضلیّت، از این احادیث استفاده میشود؛ ولی با توجّه به اینکه افضل افعل تفضیل است، جهتِ افضلیّت میتواند مختلف باشد و مصداقِ افضل، با توجّه به جهات مختلف، متفاوت گردد، به این بیان که قرآن و عترت بدون در نظر گرفتن متمسّکین به آن، مساویاند؛ ولی اگر متمسّکین به آن را در نظر بگیریم، از جهتِ دشوارتر بودنِ فهمِ قرآن نسبت به فهمِ کلام امام، امام افضل از قرآن خواهد بود و در عین حال از این جهت که عترت مفسّر قرآن هستند، قرآن افضل است.
کلیدواژهها: قرآن؛ امام؛ افضلیّت؛ اکبریّت؛ خواجوییie
اصل مقاله
مقدّمه
ملّا اسماعیلبن محمّدحسینبن محمّدرضابن علاءالدین محمّد المازندرانی معروف به خواجویی از علمای شیعه در قرن دوازدهم است. تاریخ تولدّش در کتب تاریخ و تراجم یافت نشد؛ امّا تاریخ وفات این عالم برجسته بنا بر آنچه روی قبر ایشان نوشته شده است، یازدهم شعبان 1173 ق. است (تهرانی، 1408: 3/112؛ حسینی جلالی، 1422: 2/ 69).
دیدگاه وی در کتاب تبصرة الإخوان فی بیان أکبریّة القرآن این است که قرآن نسبت به امام افضل است، وی برای اثبات مدّعای خود سیزده دلیل آورده است، البته شایان ذکر است که:
اولاً، همه آنچه از طرف ایشان به عنوان دلیل ذکر میشود، به صورت دلیل مستقل در کلام ایشان وجود ندارد، بلکه برخی از آنها در کلام وی به عنوان جواب اشکال یا مؤیّد بیان شده است.
ثانیاً، اکثر روایاتی که ایشان نقل کردهاند، بدون توضیح و تبیین است که در این نوشتار به منظور حفظ امانت به همان شکل و بدون توضیح نقل میشود.
ثالثاً، ایشان مجموعهای از روایات را درباره افضلیّت قرآن نسبت به امام بیان کرده و قائل است این مجموعه افضلیّت قرآن را اثبات میکند.
دلایل ایشان دستهبندیشده نیست، اما برای وضوح بیشتر آنها را به صورت دستهبندی و در ضمن سیزده دلیل بیان میکنیم.
قبل از بیان ادلّه ایشان و تحلیل و بررسی آن، لازم است منظور از قرآن و عترتی که در اخبار ثقلین ذکر شده است، مشخّص کنیم؛ قرآن حقیقتی واحد و دارای مراتب وجودی است که از مقام «لدن» (زخرف: 4)، تا مرحله لفظ «عربی مبین» (نحل: 103) امتداد دارد؛ یعنی قرآن در علم الاهی است و همان قرآن تنزّل کرده و در مرتبه لوح محفوظ است (بروج: 21-22) و بعد بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است و در حافظه حضرت بوده و بعد از قرائت بر دیگران به حافظه دیگران یا روی کاغذ منتقل شده است. همه این قرآنها حقیقتی واحد در مراتب گوناگون هستند؛ مانند اینکه ما یک وجود خارجی عینی داریم و یک وجودی در علم الاهی، همچنین موجود، به وجودِ ذهنی در اذهانِ دیگران نیز هستیم.
منظور از قرآنی که در اخبار ثقلین ذکر شده است، قرآنی است که در قلوب حفّاظ، بر زبان قاریان قرآن جاری و همچنین بر روی کاغذ تدوین شده است و منظور از عترت، وجود عنصریّ آنها است؛ چراکه پیامبر اکرم (ص) وصیّت به قرآن کرده و قرآن را جانشین خود قرار داده و دستور به تمسّک و حفظ آن داده است و بدیهی است این امور زمانی معنا دارد که منظور از قرآن، قرآن در قلوب حفّاظ و لسان قاریان و مدوّنشده بر روی کاغذ باشد. خلیفه زمانی معنا دارد که با مستخلفعنه از یک سنخ باشد؛ بنابراین چون نشئه عنصری پیامبر اکرم (ص) قرآن را خلیفه خود قرار داده است، قرآن هم باید همین قرآن عنصری در دست و حافظه و قرائت امّت باشد، نه قرآنی که در علم الاهی است یا قرآن در لوح محفوظ یا قرآنی که در حین وحی بر نبیّ (ص) نازل شد و در حافظه حضرت نبود؛ چراکه آن قرآنها در دسترس امّت نیست، گرچه این قرآنهای کتبی و لفظی قرّاء هم همان قرآن در علم الاهی است که به این نحو جلوه میکند، اما بحث در این است که آنچه پیامبر اکرم (ص) در اخبار ثقلین به عنوان خلیفه معرّفی کرده و امر به حفظ و تمسّک به آن فرموده است، قرآنی است که در دسترس امّت میباشد.
ممکن است به ذهن برسد که با توجّه به «حتّی یردا علی الحوض» که در احادیث ثقلین بیان شده است، مشخّص میشود مراد از قرآن، قرآن مکتوب و ملفوظ نیست؛ چون این الفاظ از بین میرود؛ پس نمیتواند ورود بر نبی اکرم (ص) داشته باشد، لکن در جواب این مطلب باید دانست که همه افراد قرآن حقیقت واحدی هستند با ظهورات و بروزات مختلف؛ به طوری که مراتب پایینتر، ظهور مراتب بالاتر است. پس اگر گفته میشود این قرآن مکتوب بعداً حاضر میشود، بدین معنا نیست که همین کاغذ و همین جلد و همین خطّ حاضر میشود، بلکه همین که قرآنِ مکتوب باشد، اتّحاد و اینهمانی حفظ شده است. حقیقت واحد قرآنی در هر دو قرآن محفوظ است؛ پس همانگونه که بیان شد، این همان قرآن است نه قرآنی دیگری و یک حقیقت است که در مراتب وجودی مختلف وجود دارد. همانطور که درباره عترت اینگونه است که با اینکه جسم تغییر کرده و سلّول های بدن عوض شده است، ولی اتّحاد به هم نمیخورد، چون روح انسانی واحد در هر دو جسم محفوظ است.
دلایل خواجویی
1. روایاتی که تصریح دارند بر اینکه قرآن ثقل اکبر است
1.1. در تفسیر قمی روایتی نقل شده است که پیامبر اکرم (ص) در حجّة الوداع فرمودند: «من درباره ثقلین از شما سؤال خواهم کرد، پرسیدند ثقلین چیست؟ حضرت فرمود: کِتَابُ اللّه؛ الثَّقَلُ الْأَکْبَرُ... وَ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ؛ عِتْرَتِی وَ أَهْلُ بَیْتِی...» (قمی، 1404: 1/3).
خواجویی بعد از بیان روایت ِتفسیر قمی میفرماید: «محقّق قمی معتقد است که قرآن افضل است و این افضلیّت را از این روایت استفاده کرده است» (خواجویی، بیتا: 5).
1.2. روایتی که تفسیر قمی با سند متّصل به ابوذر نقل کرده است؛ خلاصه روایت این است که پیامبر اکرم (ص) میفرمایند در روز قیامت پنج گروه بر حضرت وارد میشوند و حضرت از آنها درباره ثقلین سؤال میکند و آنها در جواب بین اکبر و اصغر تفصیل میدهند و کوتاهی خود را در برابر ثقلین بیان میکنند، تا اینکه گروه پنجم میگوید: «أمّا الأکبر فاتّبعناه و أطعناه و أمّا الأصغر فأحببناه و والیناه و وازرناه و نصرناه حتّی أهرقت فیهم دماؤنا... » (قمی، 1404: 1/109؛ خواجویی، بیتا: 7).
1.3. امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه بعد از خطبه معروف به غرّاء میفرماید: «أَ لَمْ أَعْمَلْ فِیکُمْ بِالثَّقَلِ الْأَکْبَرِ وَ أَتْرُکْ فِیکُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ» (شریف رضی، 1414: خطبه 120).
خواجویی درباره این خطبه میفرماید: «و این خطبه هم مثل غیر این خطبه نصّ و صریح است و اگر در این مسئله غیر از این روایتی وجود نداشت، همین روایت کافی بود برای اثبات مطلب» (خواجویی، بیتا: 9).
1.4. تفسیر صافی به نقل از عیّاشی از امام صادق (ع) نقل میکند که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «إنّی تارک فیکم الثّقلین؛ الثّقل الأکبر و الثّقل الأصغر؛ فامّا الأکبر فکتاب ربّی و أمّا الأصغر فعترتی أهل بیتی» (فیض کاشانی، 1415: 1/21، عیّاشی، 1380: 1/5، خواجویی، بیتا: 9).
1.5. طبرسی در احتجاج نقل میکند که در غدیر خم نبیّ اکرم (ص) فرمود: «معاشر الناس! إنّ علیّاً و الطیّبین من ولدی هم الثقل الأصغر و القرآن الثقل الأکبر» (طبرسی، 1403: 1/61، خواجویی، بیتا: 9).
1.6. در بحار الأنوار روایاتی است که خداوند متعال به انبیا و نبی اسلام خبر شهادت امام حسین (ع) را دادهاند؛ حضرت فرمودهاند وقتی در قیامت از گروهی درباره ثقلین سؤال میکنند، جوابشان این است که: «فیقولون أمّا الأکبر فخالفناه و أمّا الأصغر فمزّقناه کلّ ممزّق» (مجلسی، 1403: 44/247، خواجویی، بیتا: 15).
خواجویی این روایت را از بحار الأنوار نقل کرده است و در مصادر قبل از بحار، متن کامل روایت یافت نشد.
1.7. در مناقب ابنالمغازی الواسطی با سند متّصل به زیدبن أرقم نقل شده است، نبیّ مکرّم اسلام (ص) سفارش به ثقلین نمود، سپس یکی از مهاجرین سؤال کرد ثقلین چیست؟ حضرت فرمود: «الأکبر منهما کتاب اللّه... و الأصغر منهما عترتی» (ابنبطریق، 1407: 104، ابنطاووس، 1400: 1/143، خواجویی، بیتا: 20-21).
2. روایاتی که تصریح میکند یکی از قرآن و عترت اقدم از دیگری است
در قسمتی از حدیثی از سلیمبن قیس، پیامبر اکرم (ص) بعد از سفارش به ثقلین چنین فرموده است: «فإنّ إحداهما أقدم من الأخری فتمسّکوا بهما» (هلالی، 1405: 2/655، خواجویی، بیتا: 9).
خواجویی درباره نحوه استفاده افضلیّت از این روایت توضیحی بیان نکرده است، اما به نظر میرسد ایشان از لفظ اقدم، استفاده افضلیّتِ قرآن بر عترت را کرده است.
3. روایتی که تصریح میکند امام افضل از کتاب است، به اعتبار اینکه کتاب زبان ندارد و تکلّم نمیکند
دیلمی در کتاب ارشاد القلوب نقل میکند: «قال رسول اللّه (ص) : إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و علیبن أبیطالب و إنّ علیّبن أبیطالب هو أفضل لکم من کتاب اللّه لأنّه یترجم لکم کتاب اللّه» (دیلمی، 1412: 2/378).
طبق بیان خواجویی در توضیح این روایت، این روایت تصریح میکند که امام افضل از کتاب اللّه است، اما قرآن لسان ندارد و نیازمند ترجمه است و امام مترجم قرآن است. این حدیث دلالت بر این ندارد که امام فینفسه افضل از قرآن باشد، بلکه فقط و فقط دلالت بر این دارد که امام نسبت به امّت و در قیاس به امّتی که تفاسیر قرآن را نمیدانند، افضل است. به همین دلیل است که حضرت نفرمود علی (ع) مطلقاً افضل از قرآن است؛ بلکه افضلیّت را مقیّد به قیدِ «لکم» کرد. این روایت مثل این است که کسی بگوید زید افضل است برای تو از کتاب شفاء؛ چون تو معانی شفاء را نمیفهمی و زید برای تو ترجمه میکند. پس احتیاج تو به زید بیشتر از احتیاجت به کتاب شفاء است، به طوری که اگر زید نباشد، بود و نبود کتاب شفاء برای تو مساوی است؛ از اینرو نباید توهّم کرد که با وجود زید، شخص بینیاز از کتاب شفاء است و زید افضل از کتاب شفاء است.
بنابراین منافاتی بین این روایت و روایاتی که بیانگر افضلیّت قرآن است، وجود ندارد؛ چون افضلیّت قرآن بر امام، حقیقی و بالذات است، ولی افضل بودن امام بر قرآن بالعرض و نسبت به سایرینی که قرآن را نمیفهمند است، نه بالذات.
همانطور که جمله «زید برای تو افضل از عمر است»، فقط دلالت بر این دارد که زید نسبت به عمر برای تو افضل است، نه اینکه دلالت کند بر اینکه زید در هر حال و برای همه و به صورت مطلق افضل است؛ چون حکم (افضل بودن) در کلام مقیّد، به قید (برای تو) رجوع میکند (خواجویی، بیتا: 14).
4. روایاتی که تصریح میکند یکی از قرآن و عترت، اکبر از دیگری است و قرآن حبل ممدود است (خواجویی، بیتا، 17)
1. عیون أخبار الرضا از پیامبر اکرم (ص) نقل میکند که درباره ثقلین فرمود: «أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض» (صدوق، 1378: 2/30).
2. در کتاب صحیفه رضویّه درباره ثقلین از رسول اللّه (ص) همان عبارتی را که از عیون أخبار الرضا (ع) نقل شد، در ضمن روایتی بیان کرده است (علیّبن موسی، 1415: 59).
3. صدوق در کمال الدین نیز همان عبارتی را که از عیون أخبار الرضا (ع) نقل شد، در ضمن روایتی دیگر بیان کرده است (صدوق، 1395: 1/240).
4. در مسند احمدبن حنبل به نقل از أبیسعید الخدریّ، نیز عبارت عیون أخبار الرضا در ضمن روایتی دیگر ذکر شده است (ابنحنبل، 1419: 3/59).
5. ثعلبی فی تفسیر آیه 103 آل عمران با سندهای متعدّد از رسول اکرم (ص) عبارت عیون را نقل کرده است (ثعلبی، 1422، 3/163).
5. روایتی که تصریح میکند یکی اطول از دیگری است و قرآن حبل ممدود است
صدوق در معانی الأخبار در باب «معنی الثقلین»، همچنین در کمال الدین در باب «اتصال الوصیّة» از رسول اللّه (ص) روایت کرده است: «أحدهما أطول من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض» (صدوق، 1403: 9، صدوق، 1395: 1/236، خواجویی، بیتا: 17).
6. روایتی که تصریح میکند یکی افضل از دیگری است
صدوق در کمال الدین با سندهای متعدّدی که متّصل به امیرالمؤمنین (ع) است، در ضمن حدیث ثقلین روایت کرده است که پیامبراکرم (ع) در این حدیث فرموده است: «أحدهما أفضل من الآخر» (صدوق، 1395: 1/236، خواجویی، بیتا: 18).
7. روایاتی که تصریح میکند یکی اکبر از دیگری است (بدون اینکه تعیین کند اکبر کدام است) (خواجویی، بیتا: 18-19)
1. کمال الدین با سندهای متعدّدی که به زیدبن أرقم میرسد روایت کرده است که پیامبراکرم (ص) در ضمن حدیث ثقلین فرموده است: «أحدهما أکبر من الآخر» (صدوق، 1395: 1/238).
2. کشّی با سندی متّصل به ثویربن أبیفاخته، نقل کرده است که رسول اللّه (ص) در ضمن حدیثی طولانی درباره ثقلین فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر» (کشّی، 1363: 219).
8. روایتی که صریحاً قرآن را افضل از هر چیزی معرّفی مینماید
در جامع الأخبار، فصل 21 و 22 روایتی را نقل کرده است که صریحاً قرآن را افضل از همه اشیا معرّفی میکند (شعیری، بیتا: 40 و 46، خواجویی، بیتا: 19).
9. مقدّم بودن قرآن بر عترت در ورود بر پیامبر و سؤال درباره آن
در بصائر الدّرجات از امام صادق (ع) نقل میکند: «پیامبر اکرم (ص) اولین فردی است که بر خداوند وارد میشود و بعد قرآن بر حضرت وارد میشود و بعد اهل بیت (ع) وارد میشوند، سپس امّت حضرت بر او وارد میشوند و از آنها سؤال میشود با کتاب من چه کردید؟ با اهل بیت نبیّتان چه کردید؟» (صفّار، 1404: 1/412).
خواجویی بعد از نقل این روایت میفرماید:
این روایت هم دلالت بر افضلیّت کتاب و اقدمیّت آن دارد؛ چون قبل از اهل بیت (ع) بر پیامبر اکرم (ص) وارد میشود و همچنین ابتدا پیامبر اکرم (ص) درباره قرآن و رفتار امّت با قرآن از امّت سؤال میکند و بعد از آن درباره اهل بیتش از امّت سؤال میفرماید و مسلّماً حکیم ابتدا درباره اهمّ سؤال میکند و سپس سراغ مهمّ میرود (خواجویی، بیتا: 19).
10. روایتی که تصریح میکند یکی اعظم از دیگری است و قرآن حبل ممدود است
در سنن ترمزی نقل شده است رسول اللّه (ص) در ضمن حدیث ثقلین فرمود: «احدهما أعظم من الآخر کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض» (ترمزی، بیتا: 5/663، خواجویی، بیتا: 20).
11. روایتی که تصریح میکند قرآن اول الثّقلین است
در صحیح مسلم در ضمن حدیث ثقلین از رسول اللّه (ص) نقل شده است که فرمود: «أنا تارک فیکم ثقلین أوّلهما کتاب اللّه» (قشیری، بیتا: 7/122، خواجویی، بیتا: 21).
12. استفاده علمی اهل بیت (ع) از قرآن
معانی الأخبار از امام سجّاد (ع) در ضمن حدیثی نقل میکند که وقتی از حضرت درباره معصوم بودن امام سؤال شد، حضرت در جواب فرمود: «هو المعتصم بحبل اللّه و حبل اللّه هو القرآن» (صدوق، 1403: 132).
بیان خواجویی این است که:
منظور از اعتصام به قرآن این است که امام علوم را با مداومت بر توجّه و تفکّر در قرآن، از قرآن استفاده میکند و از آنچه در قرآن بیان شده است، عبرت میگیرد و عمل به مقتضای قرآن میکند، اوامر و نواهی قرآن را عمل میکند و ملازم طاعات و مداوم بر عبادات است و تخلّق به اخلاق حسنه دارد و متّصف به صفات مرضیّه میشود و از صفات بد و معاصی دوری میکند (خواجویی، بیتا: 61).
همچنین در بیان دیگری از وافی نقل میکند که ایشان فرمودهاند: «شاید سرّ اصغر بودن عترت نسبت به قرآن این باشد که عترت علوم خود را از قرآن استفاده میکنند» (فیض کاشانی، 1406: 2/ 272). خواجویی بعد از نقل کلام وافی میگوید: «هذا وجه وجیه ظاهر» (خواجویی، بیتا: 57).
13. هدایت اهل بیت بهوسیله قرآن
خلاصه دلیل ایشان را میتوان اینگونه بیان کرد:
صغری: قرآن هادی عترت و عترت مهتدی بهوسیله قرآن هستند.
کبری: هادی عترت افضل از عترت است.
نتیجه: قرآن افضل از عترت است.
ایشان برای اثبات صغرای قیاس سه دلیل بیان کرده اند:
1. آیه کریمه: ِ«إنَّ هذَا القُرآنَ یَهدِی لِلَّتِی هِیَ أَقوَم» (إسراء: 9).
2. کلام امام سجّاد (ع) در صحیفه کامله: «و جعلته نوراً نهتدی من ظلم الضلالة و الجهالة باتّباعه» (علیبن الحسین، 1376: 176) که میفرماید قرآن را نوری قرار دادی که ما با آن هدایت شویم.
3. کلام علی (ع) در نهج البلاغه: «و النور المقتدی به ذلک القرآن» (شریف رضی، 1414: خطبه223) که قرآن را نوری معرّفی کرده است که به آن اقتدا شده است (خواجویی، بیتا: 37).
بررسی و نقد دیدگاه خواجویی
کلمه «افضل» افعل تفضیل، از لفظ فضل است و فضل به معنای زیاده است (جزری، 1367: 3/455)؛ از اینرو افضل یعنی دارای زیاده، حال این زیاده در چیست؟
در مقایسه قرآن و عترت وقتی پرسش میشود قرآن افضل است یا عترت، باید مشخّص شود که مراد، زیاده در چیست و منظور از برتر بودن قرآن نسبت به عترت یا بالعکس، برتری در چیست. به بیان دیگر افضل افعل تفضیل است و افعل تفضیل نیازمند تمییز است؛ حتی در مواردی مثل زیدٌ أطول من بکر به دلیل وجود قرینه و معلوم بودنِ تمییز، آن را حذف میکنند و نمیگویند زیدٌ أطول من بکر متراً، اما اگر قرینهای در کار نباشد، تمییز باید ذکر شود، مثلاً گفته میشود زید أفضل علماً من بکر یا أفضل نَسَباً من بکر، پس باید متعلّقِ افضلیّت مشخّص شود تا بتوانیم درباره افضلیّت قرآن یا عترت نظر بدهیم.
پس از تأمّل در نسبی بودن افضلیّت نتیجه این میشود که ممکن است از جهتی قرآن افضل از عترت باشد و از جهت دیگر عترت افضل از قرآن.
در اخبار ثقلین افضلیّت از دو جهت مطرح شده است: 1. افضلیّت قرآن یا عترت نسبت به یکدیگر. 2. افضلیّت قرآن یا عترت نسبت به دیگرانی که از قرآن و عترت استفاده میبرند و به آن تمسّک میجویند. بنابراین دو مطلب باید بررسی شود: 1. قرآن و عترت نسبت به یکدیگر و بدون لحاظ متمسّکان چه رابطهای دارند، آیا یکی افضل از دیگری است؟ 2. قرآن و عترت نسبت به متمسّکان و با در نظر گرفتن بهرهوران از قرآن و عترت چگونه هستند؟ علاوه بر اینکه تعیین جهت افضلیّت، یعنی تمیز و متعلّق افضلیّت نیز لازم است.
جهت اول: قرآن و عترت بدون در نظر گرفتن متمسکان به آن
از این جهت، قرآن افضل نیست (یعنی در اخبار ثقلین بحثی از افضل بودن از این جهت به میان نیامده است)، بلکه نسبت، یا تساوی است یا افضل بودن عترت.
دلیل اول: عترت باید همسان قرآن باشد و از نظر فضیلت ذرّهای کمتر از قرآن نباشد؛ چون اگر بنا باشد عترت نسبت به قرآن نقصانی داشته باشد، لازمهاش این است که قرآن و امام- به همان اندازه که امام نسبت به قرآن نقصان دارد- افتراق داشته باشند و حال آنکه اخبار ثقلین امکان افتراق ثقلین را نفی میکند و این افتراق نداشتن به صورت جمله خبریّه و با «لن» که دلالت بر نفی ابد دارد، بیان شده است؛ از اینرو به این معنا است که قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمی شوند و افتراق نداشتن قرآن و عترت که مستفاد از اخبار ثقلین است، لازمهاش این است که آنچه در قرآن به صورت تدوینی وجود دارد در عترت به صورت تکوینی وجود داشته باشد، افتراق نداشتن تامّ و تمام زمانی محقّق میشود که هرچه در قرآن به نحو تدوین است، در امام به نحو تکوینی موجود باشد و در این صورت است که قرآن و عترت قرین هم هستند و البته در رتبه و فضیلت هم مساوی خواهند بود و تنها تفاوتشان در تدوینی و تکوینی بودن است.
دلیل دوّم:عبارت «کهاتین إصبعین»: تفسیر قمی نقل میکند: «أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَإِصْبَعَیَّ هَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ سَبَّابَتَیْهِ- وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ- وَ جَمَعَ بَیْنَ سَبَّابَتِهِ وَ الْوُسْطَى- فَتَفْضُلَ هَذِهِ عَلَى هَذِهِ» (قمی، 1404: 1/3).
طبق این روایت حضرت فرموده است: «قرآن و عترت مثل دو انگشت سبّابه هستند که اندازه هم هستند و یکی بر دیگری زیاده ندارد و مثل انگشت سبّابه و وسطی نیست که یکی بر دیگری زیاده دارد»؛ این روایت تصریح میکند که قرآن و عترت بر یکدیگر برتری ندارند و اینکه در روایت دیگری نقل شده است: «أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَی الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ الْإِصْبَعَیْنِ فَإِنَّ إِحْدَاهُمَا أقدم من الأخری » (هلالی، 1405: 2/655)، با بیانی که گذشت منافاتی ندارد؛ چون منظور از اقدمیّت، در این روایت، اقدمیّت در ورود است؛ چون از طرفی اقدم افعل تفضیل است و از جهت نحوی نیازمند تمییز است و تمییز آن با توجّه به قرائن لفظی، در روایت ذکر نشده است (انصاری، 1427: 3/255-268)؛ از طرف دیگر با توجّه به اینکه عبارت «کهاتین الإصبعین» بعد از «یردا علی الحوض» ذکر شده است، جار و مجرور، یعنی «کهاتین الإصبعین» متعلّق به «یردا» است؛ از اینرو معنا و مفهوم روایت این است که ورود آنها مثل این دو انگشت است و در ورود، یکی اقدم بر دیگری است و معلوم است که مجرّد اقدم بودن در ورود، دلالتی بر افضل بودن ندارد؛ پس انبیای سابق بر نبی اکرم (ص) از جهت خلقت عنصریّ اقدم بر پیامبر هستند، ولی طبق روایات، عترت افضل از آنها هستند (کلینی، 1407: 1/437).
علاوه بر اینکه این روایت در مقام بیان مصداقِ اقدم نیست، بلکه فقط بیانگر این است که یکی از این دو اقدم است و با توجّه به سایر روایات، مصداقِ اقدم، امیرالمؤمنین (ع) و حضرت صدّیقه طاهره (س) است (خرّاز رازی، 1401: 37، قمی، 1363: 115، مجلسی، 1403: 36/288، 37/272، 38/248، 39/18، 65/137).
دلیل سوّم:
صغری: قرآن هادی به سوی اهل بیت (ع) است.
کبری: کسی که به سوی او هدایت صورت میگیرد (اهل بیت)، افضل از هدایتکننده به سوی او (یعنی قرآن) است.
نتیجه: عترت افضل از قرآن است.
دلیل بر صغری روایات زیادی است مانند:
1. کلینی در کافی در تفسیر آیه «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» (إسراء: 9) نقل کرده که امام فرمود: «یهدی إلی الإمام» (کلینی، 1407: 1/216).
2. بصائر الدرجات در تفسیر آیه ذکرشده، روایتی با همان الفاظ نقل کرده است (صفّار، 1404: 1/477).
3. عیّاشی در تفسیر همین آیه از امام باقر (ع) نقل میکند: «یهدی إلى الولایة» (عیّاشی، 1380: 2/283).
پس طبق این روایات حتّی قرآن کریم با آن عظمتش به سمت اهل بیت (ع) هدایت میکند؛ روایاتی در محاسن (برقی، 1371: 1/142)، تفسیر قمی (قمی، 1404: 1/249)، مناقب ابنشهر آشوب (مازندرانی، 1379: 4/129) و کافی (کلینی، 1407: 1/418) وجود دارد که هدایت به سوی عترت را هدایت به سوی خدا دانسته است و حتّی طبق روایتی که عیاشی نقل کرده است، ولایت اهل بیت (ع) قطب قرآن است (عیّاشی، 1380: 1/5).
بنابراین اصل افضلیّتِ عترت نسبت به قرآن ثابت میشود، گرچه متعلّق افضلیّت و اینکه افضلیّت در چیست، بیان نشده است. امّا ممکن است به ذهن خطور کند درست است که قرآن هدایتگر به سوی امام است، ولی امام هم هادی به سوی قرآن است؛ چراکه طبق روایت أمالی صدوق، امام به قرآن هدایت میکند و قرآن به امام (صدوق، 1403: 132)؛ بنابراین استدلال سابق تامّ و تمام نخواهد بود؛ چون فقط قرآن به سوی امام هدایت نمیکند بلکه امام هم به قرآن هدایت میکند.
جواب اشکال این است که هدایتگری امام به سوی قرآن، افضلیّت قرآن بر امام را إثبات نمیکند، بلکه یا دلالت بر مساوات قرآن و امام دارد (که در واقع این همان افتراق نداشتن قرآن و عترت است، بدین معنا که هدایت به سوی قرآن همان هدایت به سوی امام است و بالعکس، چون یکی کتاب تدوین است و دیگری کتاب تکوین)، یا اینکه دلالت بر افضلیّت امام دارد؛ با این بیان که امام به قرآن هدایت میکند، زیرا قرآن هدایت به سوی امام دارد؛ اگر ائمّه (ع) مردم را به خود دعوت میکردند، مفاسدی همچون در خطر قرار گرفتن جان مبارکشان را در پی میداشت؛ امام مردم را به قرآن دعوت میکرد و قرآن مردم را به سوی امام هدایت میکرد تا مفسدهای بر دعوت امام مترتّب نشود.
علاوه بر اینکه قرآن نزد همه مسلمین مسلّم بود، مستمسک مناسبی نیز برای عترت بود، تا به واسطه آن بتوانند فضائل و مناقب خود را إثبات کنند، تا شاید مخالفان به واسطه بیان قرآن، فضائل و مناقب آنها را بپذیرند و مطیع آنها شوند؛ چراکه نمیتوانستند قرآن را مورد افترا قرار دهند و بگویند آنچه درباره مناقب و فضائل امام در قرآن بیان شده است، صحیح نیست. بنابراین هدایت قرآن به سوی امام، تعارضی با هدایت امام به سوی قرآن ندارد.
دلیل چهارم: جمع بین روایاتی که قرآن را افضل از همه چیز، به جز خدا معرّفی کرده و روایاتی که عترت را افضل از همه چیز جز خدا معرفی کرده است، این است که امام و قرآن هر دو افضل از همه اشیا به جز خداوند متعال هستند. دلیل چنین جمعی بین این دسته از روایات، این است که لسان هر دو صنف از روایات، اثباتی است و إثبات شئ لشئ لا ینافی إثباته لشئ آخر؛ از اینرو اثباتِ افضل از همه چیز به جز خدا بودن برای قرآن، منافاتی با اثبات آن برای عترت ندارد؛ پس قرآن و عترت افضل از هر چیزی به جز خداوند تعالی هستند. چنین جمعی، جمع عرفی است، بدین معنا که روایات، تعارض بدوی دارند و با توجّه به اینکه لسان هر دو دسته روایت، لسان اثباتی است، مقتضای جمع عرفی، بیان مذکور خواهد بود. این دو دسته روایت در جامع الأخبار (شعیری، بیتا: 40/46) و رساله علویه (کراجکی، 1427: 42) بیان شده است.
جهت دوّم: قرآن و عترت با لحاظ متمسّکین به آن
الف. از جهت فهماندن مراد و مقصود خود به متمسّکین
از این جهت عترت افضل و قرآن اکبر است، به دلیل قیدِ «لکم» که در حدیث ثقلین بیان شده است. برای وضوح بهتر دلیل لازم است ابتدا اصناف حدیث ثقلین را بیان کنیم، سپس بین تعارضاتی که در این اصناف به نظر میرسد، جمع عرفی صورت گیرد تا به نتیجه ادّعاشده دست یابیم.
احادیث ثقلین به نه صنف تقسیم میشود:
صنف اوّل: روایاتی که تصریح میکند یکی اکبر از دیگری است.
صنف دوّم: روایاتی که تصریح میکند قرآن ثقل اکبر است.
صنف سوّم: روایاتی که تصریح میکند یکی اکبر از دیگری است و قرآن حبل ممدود است.
صنف چهارم: روایاتی که تصریح میکند یکی اطول از دیگری است و قرآن حبل ممدود است.
صنف پنجم: روایاتی که تصریح میکند یکی اعظم از دیگری است و قرآن حبل ممدود است.
صنف ششم: روایاتی که تصریح میکند یکی اقدم بر دیگری است.
صنف هفتم: روایاتی که تصریح میکند قرآن اوّل الثّقلین است.
صنف هشتم: روایتی که تصریح میکند یکی افضل از دیگری است.
صنف نهم: روایتی که تصریح میکند امام افضل از کتاب است، به دلیل اینکه امام ناطق است.
از جمع بین روایات صنف اول و دوم به دست میآید که قرآن ثقل اکبر است، لکن از نظر لغت و عرف، مفهوم اکبر غیر از مفهوم افضل است؛ از اینرو بیدآبادی در کتاب روح الاسلام و الایمان فی معرفة الامام و تفضیله علی القرآن که ردّی بر تبصرة الإخوان خواجویی است، وجوهی برای اکبر بودن قرآن بر عترت را ذکر کرده است (بیدآبادی، بیتا: 27-31) که میتوان وجوه دیگری را نیز به آن اضافه کرد.
صنف سوم و چهارم هم دلالت بر افضلیّت یکی بر دیگری را ندارند؛ چون اولاً در این دو صنف اکبر و اطول تعیین نشده است. ثانیاً: اکبر و اطول در لغت و عرف ظهور و دلالتی بر افضلیّت ندارد.
صنف پنجم هم افضل بودن یکی بر دیگری را اثبات نمیکند؛ چون اولاً، اعظم افعل تفضیل است، اما برای آن تمییز ذکر نشده و مشخّص نشده است که مراد اعظم از جهت شأن است یا از جهت فضیلت یا از جهت صعوبت در فهم یا احتمالات دیگر. ثانیاً، جمله «أحدهما أعظم من الآخر» که در این صنف ذکر شده است، مصداقِ افضل را مشخّص نمیکند.
صنف ششم هم دلالت بر افضلیّت ندارد؛ چراکه درصدد بیان اقدم بودن در ورود بر نبی اکرم (ص) است و اگر به فرض هم دلالت بر افضلیّت داشته باشد، مصداقِ اقدم را معلوم نکرده است و بیان شد که با توجّه به سایر روایات، امام اقدم در ورود است (خرّاز رازی، 1401: 37، قمی، 1363: 115، مجلسی، 1403: 36/288، 37/272، 38/248، 39/18، 65/137).
صنف هفتم هم ظهور در افضلیّت هیچیک بر دیگری ندارد؛ چون معلوم نیست متعلّق اول بودن چیست و قرآن در چه چیزی اول است.
صنف هشتم هم ظهور در افضلیّت امام بر قرآن یا بالعکس ندارد؛ چون در این صنف هم مصداقِ افضل تعیین نشده است، لکن این صنف را حمل بر صنف نهم میکنیم؛ چون صنف هشتم از جهت تعیینِ مصداقِ افضل، مطلق و صنف نهم مقیّد است؛ از اینرو طبق قاعده، مطلق حمل بر مقیّد میشود و نتیجه این خواهد بود که امام افضل از قرآن است؛ ولی باید توجّه داشت که این افضلیّت با توجّه به قید «لکم» است؛ یعنی امام «أفضلُ لکم» از قرآن است. واضح است که «أفضل لکم» غیر از افضل به نحو مطلق و بدون قید «لکم» است؛ در نتیجه امام برای ما افضل از قرآن است، دلیل این افضلیّت همانطور که در روایت إرشاد القلوب بیان شده است، ناطق بودن امام است (دیلمی، 1412: 2/378).
بنابراین از جمع بین صنف اول و دوم و سوم، اکبر بودنِ قرآن به دست میآید و از جمع بین صنف هشتم و نهم افضل بودنِ امام از قرآن برای ما (در استفاده از آندو). صنف چهارم و پنجم و ششم هم مصداقِ افضل یا اکبر را مشخّص نکرده و درباره تعیین مصداق، مطلق یا مجمل است.
مطلب درخور تأمّل دیگر این است که آنچه در اخبار ثقلین با عنوان اکبر، اطول، اقدم و اعظم ذکر شده است، آیا دلالتی بر افضلیّت دارند یا خیر و اگر دلالت دارند مصداقِ آن قرآن است یا عترت. بدون نیاز به برهان، واضح است که اطول دلالتی بر افضلیّت ندارد، اما اینکه معنای اطول چیست، مطلبی خارج از بحث است؛ چون بحث فقط در اثبات افضلیّت است.
اقدم و اعظم هم با توجّه به روایات، دو وصفی هستند که مصداقِ آن معلوم نشده است، پس نمیتوان هیچیک از قرآن یا عترت را در اتّصاف به این وصف ترجیح داد؛ از اینرو آنچه به طور قطع از اخبار ثقلین استفاده میشود این است که قرآن اکبر است و لفظ اکبر هم ظهوری در افضلیّت ندارد.
نکته: جمع بین اکبر بودن قرآن و افضل بودن عترت
ثابت شد که قرآن و امام افضل از همه اشیا به جز خداوند هستند، همچنین ثابت شد امام برای متمسّکان افضل از قرآن است. نیز ثابت شد که قرآن، اکبر از عترت است. به نظر میرسد اکبر بودن قرآن و افضل بودن امام به یک معنا رجوع دارد، چون همانطور که أزهری بیان کرده است، یکی از وجوه تسمیه ثقلین به ثقلین این است که فهمِ آنها و عمل به آنها ثقیل و سنگین است (ازهری، بیتا: 9/ 78)، ولکن قرآن در فهم معنا اکبر است؛ یعنی فهم معانی قرآنی سختتر و دشوارتر از فهم مراد کلام عترت است. گرچه قرآن کتاب هدایت است و هر شخصی به اندازه درک و فهم و علم خود به واسطه قرآن ارشاد میشود، پس منظور از اکبر بودن قرآن، اکبر از جهتِ سنگینی فهم است و چون فهم معانی آن نسبت به فهم کلام اهل بیت (ع) سنگینتر و مشکلتر است، تمسّک به آن نیز سنگینتر و دشوارتر خواهد بود؛ از اینرو در روایت فرمودهاند: «ثقلین را به خاطر سنگینی در تمسّک به آنها ثقلین میگویند» (صدوق، 1403: 90). تمسّک به قرآن و عترت هر دو سنگین و سخت است، ولی تمسّک به قرآن ثقیلتر و سنگینتر از تمسّک به عترت است. پس میتوان گفت قرآن نسبت به عترت، ثقلاً اکبر است.
به بیان دیگر: لفظ «اکبر» افعل تفضیل است و افعل تفضیل به یکی از چهار صورت استعمال میشود:
1. اضافه به نکره میشود، مثل: زید أفضل عالم.
2. اضافه به معرفه میشود، مثل: زید أفضل العلماء.
3. با «مِنْ» استعمال میشود، مثل: زید أفضل من بکر.
4. «أل» بر آن داخل میشود، مثل: زید الأفضل (انصاری، 1427: 3/255-268).
در أفعل تفضیل اگر وجه تفضیل مشخّص باشد، نیازی به ذکر آن نیست؛ ولی اگر وجه تفضیل معلوم نباشد، باید به واسطه ذکر تمییز[i] وجه افضلیّت مشخّص شود (انصاری، 1427: 2/301). در بحث ما که وجه اکبر بودن معلوم نیست، باید تمییزی ذکر شود تا معیّن کند قرآن از چه جهت اکبر است، ممکن است وجه اکبر بودن، ثقیل بودن آن باشد، یعنی همان ثقْلی که رسول اکرم (ص) قبل از بیان لفظ «اکبر» آن را فرموده است، وجه اکبر بودن باشد و نبیّ اکرم (ص) به اعتبار اینکه سابقاً لفظ ثقلین را فرموده بودند، برای اکبر تمییزی ذکر نفرمودهاند. طبق این احتمال معنای اکبر این خواهد بود که چون قرآن فهمش ثقیل است، اکبر است. ثقیل بودن هم طبق لغت به معنای این است که فهم معنایش سنگین است (راغب اصفهانی، بیتا: 174). البته لازم به ذکر است که ثقلین به معنای دو شیء گرانبها و با ارزش نیز هست (ازهری، بیتا: 9/ 78). از اینرو معنای روایت اینگونه خواهد بود که حضرت دو شیء گرانبهایی را که فهم هر دو سنگین است، ولی فهم یکی سنگینتر از دیگری است، برای تمسّک مسلمین قرار دادهاند.
نتیجه اینکه قرآن اثقل و سنگینتر از عترت است، لکن از جهت فهم مراد و مقصود، قرآن اکبر است؛ چراکه عترت ناطق است و در فهم معنا و تمسّک به آن صعوبت کمتری دارد و اصغر است؛ برخلاف قرآن که از این جهت اکبر است. پس میتوان گفت دلیل اکبر بودن قرآن نطق نداشتن آن است و دلیل اصغر بودن امام، نطق داشتن آن است، همانطور که دلیل افضل بودن امام برای متمسّکان هم نطق داشتن امام بود. به بیان دیگر، قرآن از جهت تمسّک و فهم معنا نسبت به امام، اکبر و اصعب است و چون قرآن اثقل در فهم است، امام برای ما افضل است. پس معنای اکبر بودن قرآن در واقع همان افضل بودن امام برای ما است و هر دو به یک منشأ بازگشت دارد، یعنی به همان دلیلی که قرآن اکبر است، عترت افضل است، روایاتی که امام را مفسّر و مبیّن قرآن میداند یا امام را عالم محکم و متشابه معرّفی میکند، مؤیّد مطالب مذکور است (هلالی، 1405: 1/43، 2/771 و 942، صفّار، 1404: 1/202).
ب. از جهت مفسّر بودن عترت و مفسَّر بودن قرآن
از این جهت، قرآن افضل است، به این بیان که قرآن از جهت کلاماللّه و معیار حقّ بودن، افضل از عترت است. عترت مبلّغ و مبیّن و مفسّر و مجری احکام قرآن است. حتّی عترت مال و جان خود را برای تبیین قرآن و اجرای احکام آن میدهد. شاید بتوان اقدمیّتی را که در روایات ذکر شده بود، همین معنا دانست؛ یعنی قرآن از این جهت مقدّم بر عترت است.
آیت اللّه جوادی آملی میفرمایند: «از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعلیم و تفهیم معارف دین، قرآن کریم ثقل اکبر و آن بزرگواران ثقل اصغراند و در این نشئه جسم خود را نیز برای حفظ قرآن فدا میکنند و حدیث ثقلین خود شاهد این مدّعاست» (جوادی آملی، 1381: 1/ 76).
البته واضح است که احکام نشئه ظاهریّه دلالتی بر افضلیّت ندارد، همانطور که مرحوم کاشف الغطاء میفرماید: «قرآن افضل از پیامبر اکرم (ع) و اوصیای حضرت نیست، ولی تعظیم و احترام به قرآن بر آنها واجب است» (نجفی، 1422: 3/ 452). فدا شدن جسم در نشئه ظاهری هم دلالت بر افضلیّت بهطور مطلق ندارد؛ چراکه مثلا اگر فرزندی از نظر تقوا و تدیّن افضل از پدرش باشد و پدر فرزند خود را به قتل برساند، پدر قصاص نمیشود (طوسی، 1387: 7/ 9) و این خود به نحوی فدا شدن فرزند برای پدر است با اینکه این حکم شرعی دلالتی بر افضلیّت پدر بر فرزند ندارد.
بنابراین فدا شدن امام در راه دین دلالتی بر افضلیّت قرآن بر امام ندارد، گرچه فدا شدن در راه دین و قرآن وجه مناسبی برای تبیین معنای اکبریّت قرآن نسبت به عترت است؛ یعنی یکی از وجوه اکبریّت قرآن میتواند این باشد که قرآن اکبر است چون بقای قرآن نسبت به عترت بیشتر است و عترت خود را فدای آن میکند، پس در واقع قرآن اکبر است و وجه اکبریّت هم مدار تعلیم و تفهیم بودن قرآن است که البته این اکبریّت دلالتی بر افضلیّت ندارد.
نتیجه
ملا اسماعیل خواجویی در کتاب تبصرة الإخوان فی بیان أکبریّة القرآن با برشمردن سیزده دلیل، اثبات میکند که قرآن افضل از امام است. با بررسی دیدگاه و ادلّه وی به این نتیجه میرسیم که نسبتِ قرآن و عترت بدون در نظر گرفتن نسبتشان به متمسّکان و بهرهوران از آن، یا تساوی است یا اینکه عترت افضل است؛ اما اگر قرآن و عترت را نسبت به متمسّکان به آن لحاظ کنیم، از دو جهت بحث میشود:
1. از جهتِ فهماندن مراد و مقصود، قرآن اکبر و امام افضل است و دلیل افضلیّت امام هم ناطق بودن امام است، همانطور که دلیل اکبر بودن قرآن این است که فهم قرآن سنگینتر از فهم کلام عترت است و همین باعث میشود که قرآن اثقل و سنگین تر در تمسّک هم باشد؛ از اینرو قرآن از این دو جهت اکبر از امام است، دلیل این اکبر بودن هم ناطق نبودن قرآن است؛ به طوری که میتوان گفت دلیل اکبر بودن قرآن نسبت به امام، ناطق بودن امام و ناطق نبودن قرآن است؛ همانطور که دلیل افضل بودن امام برای متمسّکان، ناطق بودن امام و صامت بودن قرآن است.
2. از جهت مفسّر بودن عترت، قرآن افضل از امام است؛ چون قرآن کلام اللّه و معیار حقّ است و نبی و عترت مبلّغ و مبیّن و مفسّر و مجری احکام آن هستند.
پس قرآن از جهت تمسّک و فهم معنا، نسبت به امام، اکبر و اصعب است و همین ثقیل بودن، علّت این است که امام برای ما افضل باشد؛ از اینرو معنای اکبر بودن قرآن در واقع همان افضل بودن امام برای ما است و هر دو به یک منشأ بازگشت دارد، بنابراین به همان دلیلی که قرآن اکبر است، عترت افضل است.
پینوشت
[i]. منظور تمییز در اصطلاح علم نحو است.
مراجع
منابع
قرآن کریم.
ابنبطریق، یحیىبن حسن (1407). عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، جماعة المدرّسین بقم، الطبعة: الأولی، قم: مؤسّسة النشر الإسلامیّ.
ابنحنبل، أبوعبداللّه أحمدبن محمّدبن حنبلبن هلالبن أسد (1419). مسند أحمدبن حنبل، المحقّق : السیّد أبوالمعاطی النوری، بیروت: عالم الکتب، الطبعة الأولى.
ابنطاووس، علیبن موسى (1400). الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، المحقّق و المصحّح: العاشور، علی، قم: خیّام، الطبعة الأولی.
ازهرى، محمدبن احمد (بیتا). تهذیب اللغة، بیروت: دار احیاء التراث العربی، چاپ اول.
الأنصاریّ، جمالالدین عبداللّهبن هشام (1427). أوضح المسالک إلی ألفیة ابن مالک و معه مصباح السالک إلی أوضح المسالک، بیروت: دارالفکر.
البرقیّ، أحمدبن محمّدبن خالد (1371). المحاسن، المحقّق و المصحّح: المحدّث، جلال الدین، قم: دار الکتب الإسلامیّة، الطبعة الثانیة.
البیدآبادیّ، المیرزا یحیی محمّد شفیع (بیتا). روح الإسلام و الإیمان فی معرفة الإمام و تفضیله علی القرآن، نسخه خطّی 6011، قم: مکتبة آیت اللّه المرعشی النجفی.
الترمذی السلمیّ، محمّدبن عیسى أبو عیسى (بیتا). الجامع الصّحیح سنن الترمذیّ، بیروت: دار إحیاء التراث العربیّ.
تهرانى، شیخ آقا بزرگ (1408). الذریعة إلى تصانیف الشیعة، ایران، اسماعیلیان، تهران: کتابخانه اسلامیه تهران.
الثعلبی النیشابوریّ، أبوإسحاق أحمدبن إبراهیم (1422). الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، بیروت: دارإحیاء التراث العربیّ، الطبعة الأولی.
الجزریّ، ابنأثیر، مبارکبن محمّد (1367). النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، المحقّق و المصحّح: الطناحیّ، محمود محمّد، قم: موسّسه مطبوعاتی اسماعیلیان، الطبعة الرابعة.
جوادی آملی، عبداللّه (1381). تسنیم، قم: نشر إسراء، چاپ سوّم.
حسینى جلالى، سید محمد حسین (1422). فهرس التراث، قم: نشر دلیل ما.
الخزّاز الرازی، علیبن محمّد (1401). کفایة الأثر فی النصّ على الأئمّة الاثنی عشر، المحقّق و المصحّح: الحسینی الکوهکمریّ، عبداللّطیف، قم: بیدار.
الخواجویی، ملّا إسماعیل (بیتا). تبصرة الإخوان فی بیان أکبریّة القرآن، نسخه خطّی 3023، قم: مکتبة آیت اللّه المرعشی النجفیّ.
الدیلمىّ، حسنبن محمّد (1412). إرشاد القلوب إلى الصّواب، قم: الشریف الرضیّ، الطبعة الأولی.
الراغب الإصفهانیّ، حسینبن محمّد (بیتا). مفردات ألفاظ القرآن، بیروت: دار القلم، الطبعة
الأولی.
الشریف الرضیّ، محمّدبن حسین (1414). نهج البلاغة، المحقّق و المصحّح: صبحی صالح، قم: هجرت، الطبعة الأولی.
الشعیریّ، محمّدبن محمّد (بىتا). جامع الأخبار، النجف: المطبعة الحیدریّة، الطبعة الأولی.
الصدوق، أبوجعفر محمّدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه (1403). معانی الأخبار، تحقیق: غفاری، علی أکبر، قم: جامعه مدرسّین.
الصدوق، أبوجعفر محمّدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه (1378). عیون أخبار الرضا، المحقّق و المصحّح: مهدی اللّاجوردیّ، تهران: نشر جهان، الطبعة الأولی.
الصدوق، أبوجعفر محمّدبن علیبن حسینبن موسیبن بابویه (1395). کمال الدین و تمام النعمة، المحقّق و المصحّح: علی أکبر الغفاریّ، تهران: الإسلامیّة، الطبعة الثانیة.
الصّفّار، محمّدبن حسن (1404). بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد صلّى اللّه علیهم، المحقّق و المصحّح: محسنبن عبّاسعلى الکوچه باغى، قم: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفیّ، الطبعة الثانیة.
الطبرسىّ، أحمدبن علیّ (1403). الاحتجاج على أهل اللّجاج، المحقّق و المصحّح: محمّد باقر الخرسان، مشهد: نشر المرتضى، الطبعة الأولی.
الطوسى، ابوجعفر محمدبن حسن (1387). المبسوط فی فقه الإمامیة، تهران: المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، چاپ سوم.
علیبن الحسین (1376). الصّحیفة السجادیّة، قم: نشر الهادی، الطبعة الأولی.
علیبن موسى (1415). صحیفة الإمام الرضا، المحقّق و المصحّح: محمّد مهدیّ النجف، قم: اسماعیلیان.
العیّاشیّ، محمّدبن مسعود (1380). تفسیر العیّاشیّ، المحقّق و المصحّح: هاشم الرسولی المحلّاتیّ، تهران: المطبعة العلمیّة، الطبعة الأولی.
الفیض الکاشانیّ، محمّدبن شاه مرتضى (ملّا محسن) (1415). تفسیر الصّافی، المحقّق و المصحّح: حسین الأعلمیّ، تهران: مکتبة الصّدر، الطبعة الثانیة.
الفیض کاشانیّ، محمّدبن شاه مرتضى (ملّا محسن) (1406). الوافی، إصفهان: مکتبة الإمام علی أمیرالمؤمنین، الطبعة الأولی.
القشیری النیسابوریّ، أبوالحسین مسلمبن الحجّاجبن مسلم (بیتا). الجامع الصّحیح المسمیّ، بیروت: دار الجیل بیروت و دار الأفاق الجدیدة.
القمیّ، أبوالفضل شاذانبن جبرئیل (1363). الفضائل، قم: الرضیّ، الطبعة الثانیة.
القمیّ، علیبن إبراهیم (1404). تفسیر القمیّ، المحقّق و المصحّح: الموسوی الجزائریّ، قم: دار الکتاب.
الکراجکیّ، محمّدبن علی (1427). الرسالة العلویّة فی فضل أمیر المؤمنین على سائر البریّة، المحقّق و المصحّح: عبد العزیز الکریمی، قم: دلیل ما، الطبعة الأولی.
الکشّیّ، محمّدبن عمر (1363). رجال الکشّیّ، مع تعلیقات میرداماد الإسترآبادیّ، المحقّق و المصحّح: مهدیّ الرجاییّ، قم: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الأولی.
الکلینیّ، محمّدبن یعقوببن إسحاق (1407). الکافی، المحقّق و المصحّح: علی أکبر الغفاری و محمّد الآخوندیّ، تهران: دار الکتب الإسلامیّة.
المازندرانیّ، ابنشهر آشوب محمّدبن علیّ (1379). مناقب آل أبیطالب، قم: بینا، الطبعة الأولی.
المجلسیّ، محمّد باقربن محمّد تقی (1403). بحار الأنوار، محقّق: جمعى از محقّقان، بیروت: دار إحیاء التراث العربیّ، الطبعة الثانیة.
النجفیّ الکاشف الغطاء، جعفربن خضر المالکیّ (1422). کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغرّاء، قم: إنتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، الطبعة الأولی.
الهلالیّ، سلیمبن قیس (1405). کتاب سلیمبن قیس الهلالیّ، المحقّق و المصحّح: محمّد الأنصاری الزنجانی و الخوئینیّ، قم: الهادی، الطبعة الأولی.
عنوان مقاله [English]
A Critique on the Superiority of Quran over Imam from the Perspective of Mulla Ismail Khajouie
نویسندگان [English]
abdolreza hasanati1؛ saeed mohammadi2
1modares gozeh
2daber
چکیده [English]
In the tradition of Thaqalayn, the prophet left Quran and his household as as two divine ropes for Muslims to hold on to. However, the superiority of Quran over Imam or vice-versa is not obvious. Therefore, the question is: Is superiority mentioned in the Thaqalayn tradition?
What is the direction of and reason for superiority?
Based on the investigation carried out in this paper Mulla Ismail Khajouie was the First scholar who proved reasons. His main premise was the traditions of Thaqalayn In some of these traditions, Quran has been introduced as the major premise and he considers major equal to superior.
His other premise is the tradition that has presented Quran as the premise superior to all other premises. In this paper, after carrying out field investigations and using religious resources as well as studying the Thaqalayn traditions, I have criticized Khajouie's arguments and come to the conclusion that the concept of superiority is derived from Thaqalayn traditions and considering its different directions, the concept of superiority might have different realizations. That means, Quran and the Prophet's household are equal disregarding their followers. Therefore, superiority is meaningless in this regard. But if we take the followers of Quran and the household into consideration, Imams will be superior to Quran because of the difficulty in interpreting Quran similarly since the household of the prophet are the interpreters of Quran, Quran is considered superior to the household.
کلیدواژهها [English]
Key words: Quran, Imam, Superiority, Majority, Khajouie