نگاهي به مکاتب حديثي شيعه در سده هاي اوليه

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 24 - 47 دقیقه)

مکتب حديثي کوفه: (منشأ پيدايش و جهت گيري فکري)

در مباحث پيشين به اين نکته اشاره کرديم که آغاز حرکت حديثي شيعه در کوفه به تاريخ ورود اميرالمؤمنين علي عليه السلام به اين شهر، پس از جنگ جمل، باز مي گردد. پس از اين هجرت،عده زيادي از صحابه و تابعان به سمت اين شهر حرکت کردند؛ به عنوان نمونه، براقي در تاريخ کوفه به 148 صحابي اشاره کرده که بدين مکان هجرت کرده و در آن مستقر شدند.

  البته اگر تعداد تابعان و فقهايي را که بدين سوي هجرت کردند نيز لحاظ کنيم عددي بالغ بر چند هزار خواهد شد؛ و در همين راستا، خاندان هاي متعدّد شيعي نيز که ساکن اين شهر بوده اند قابل توجه مي باشند. ابن سعد در طبقات، به نام و شرح حال 850 نفر از تابعان اشاره کرده  که ساکن کوفه شدند. (1)

امّا آغاز مدرسه حديثي اهل سنّت در کوفه به عصر فتوحات و تأسيس اين شهر، که همان عصر خليفه دوّم است، باز مي گردد. پس از تأسيس اين شهر و ورود برخي از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله همچون عبدالله بن مسعود و جمعي ديگر به اين منطقه، رفته رفته حديث نبوي در آن جا نشر يافت و محافل و حلقات درسي در زمينه هاي حديث و تفسير منعقد شد. (2) معمولاً مدرسه حديث کوفه در مقابل مدرسه حديث مدينه لحاظ مي شود؛ بدين ترتيب که، مدرسه مدينه چون مشتمل بر صحابه و تابعاني بوده که سعي در ترويج احاديث نبوي داشته اند، لذا به «مدرسة اهل الحديث» موصوف گشته، و مدرسه کوفه نيز به لحاظ اشتمالش بر گروندگان به «رأي و اجتهاد» به «مدرسة  اهل الرأي» اشتهار يافته است. گفته شده که منشأ گرايش به رأي از عمر بن خطاب بوده و سپس برخي صحابه، آن را در محيط کوفه نشر دادند؛ و اوج اين گرايش در نيمه اوّل قرن دوّم توسط ابوحنيفه ظاهر شد و کوفه به عنوان مرکز فعاليت اهل رأي مطرح گشت. (3) اما اين گرايش سُنّي حاکم بر کوفه به سوي رأي و اجتهاد، به محافل حديثي فقهي شيعه نيز رسوخ کرده بود يا خير؟ و روي هم رفته، آيا مي توان مکتب حديثي شيعه را در کوفه در تقابل با مکتب حديثي شيعه در مدينه دانست؟

در پاسخ به اين سؤال، بايد در ماهيّت جريان هاي حديث شيعي در کوفه در دوران امامت ائمه معصومين عليهم السلام و ارتباطات ميان محدّثان کوفي و امامان بزرگوار شيعه، و تفکران حاکم بر محافل شيعي در کوفه تأمل کنيم. ترديدي نداريم که خطّ حاکم بر تعاليم ائمه عليهم السلام که در قالب احاديث آنان از عصر اميرالمؤمنين عليه السلام به بعد در محافل شيعي، به خصوص کوفه، عرضه مي شد؛ تأکيد بر حجيّت کتاب الله و سنّت نبوي صلي الله عليه و آله و تبعيّت از سنّت و سيره ائمه اثني عشر به عنوان جانشينان به حقّ پيامبر صلي الله عليه و آله بود؛ از اين رو، شيعيان به خلاف اهل سنّت، از آن جا که در طول دو و نيم قرن پس از رحلت نبي اکرم صلي الله عليه و آله قادر بر استفاده از سرچشمه علوم معصومين عليهم السلام بودند، نيازي به مراجعه به طرق ظنّي و بشري همچون قياس که در شکل غلط آن، امري شيطاني شمرده شده (4) نداشتند. بدين جهت، مشکل بتوان ثابت نمود که گرايش به رأي و اجتهاد، بدان سان که در محافل حديثي فقهي اهل سنّت در کوفه سَرَيان داشت، به محافل حديثي فقهي شيعه نيز سرايت کرده باشد؛ به خصوص که رهنمودهاي روشن گرانه ائمه عليهم السلام و به ويژه امام صادق عليه السلام عليه قياسِ باطل در تضعيف جريان گرايش به رأي در ميان محدّثان و فقهاي شيعي بسيار مؤثر افتاد.

در عين حال، قرائني حاکي از آن است که آميزش شيعيان با گروه هاي غيرشيعي موجب آن شده بود که به طور طبيعي حرکت هايي به سمت مکتبِ رأي و اجتهاد در ميان برخي دانشمندان شيعه پديد آيد؛ به عنوان نمونه، ابان بن تغلب که يکي از محدّثان برجسته مکتب کوفه است، شايد بر اثر همين هم نشيني با اهل رأي در کوفه نسبت به حکم تنصيف ديه زن نسبت به مرد پس از گذر از ثلث، در مسئله قطع انگشتان، به امام صادق عليه السلام اعتراض مي کند و امام عليه السلام نيز او را از افتادن در دام قياس، با اين جمله که اوّلين قياس کننده شيطان بوده است، بر حذر مي دارد. (5)

به هر تقدير، چه بتوانيم وجود گرايش به مکتب رأي و اجتهاد را در ميان محدّثان شيعي کوفه اثبات کنيم يا نه، مجدّدا مي توانيم بر نکته ياد شده در قبل اصرار بورزيم که وجود روابط مستمرّ بين شيعيان کوفه و امامان معصوم عليهم السلام همواره آنان را، به جز مواردي معدود، از انحرافات مصون نگه مي داشت. اين سخن زماني بهتر قابل تبيين خواهد بود که حضور نمايندگان ائمه عليهم السلام در نقاط مختلف شيعه نشين محسوس بود؛ و کوفه نيز به لحاظ آن که يکي از مهم ترين مراکز اسکان و حضور شيعيان به شمار مي آمد، هيچ گاه از نمايندگان و وکلاي ائمه عليهم السلام از عصر امام صادق عليه السلام به بعد، خالي نبود. (6)

به عنوان نمونه، قبل از آن که امام صادق، عليه السلام صحابي مبرّز خود يعني «مفضّل بن عمر جعفي» را به عنوان نماينده اش در ميان شيعيان کوفه تعيين کند، ابوالخطّاب، محمد بن مقلاص اسدي اين نقش را در اين ناحيه ايفا مي کرد؛ و از روايت کَشّي اين نکته قابل استفاده است که وي به عنوان دليل و راهنماي فکري شيعيان کوفه در آن محيط حضور داشته است؛ ولي به علت بروز انحراف فکري و گرايش هاي غلوّآميز، وي از سوي امام صادق عليه السلام مطرود و ملعون اعلام، و بر اثر اصرار شيعيان کوفه براي تعيين جانشين، امام عليه السلام مفضّل بن عمر را معرفي فرمود. (7) در ادوار امامت ديگر ائمه عليهم السلام پس از امام صادق عليه السلام تا عصر غيبت نيز شيعيان ضمن ارتباط داشتن با خودِ ائمه عليهم السلام از وجود وکلاي آنان نيز بهره مند بودند؛ و يکي از مهم ترين وظايف وکلا، رساندنِ نامه هاي حاوي سؤال هاي شيعيان به ائمه عليهم السلام و اخذ پاسخ آن ها بود، که در گسترش حديث شيعي، و دوري آن ها از گرايش به رأي و قياس سهم خوبي داشته است.

پويايي و عقل گرايي

نکته ديگري که درباره ماهيّت مکتب حديثي شيعه در کوفه قابل توجه است آن که، حضور شيعيان در کنار مخالفان در اين ناحيه و درگيري هاي فقهي کلامي، خود به خود اين مکتب حديثي را به سمت نوعي پويايي و نشاط حرکت مي داد. از نظر پويايي فقهي طرح سؤال ها و فروع جديد فقهي در پيشگاه ائمه عليهم السلام توسط محدّثان و فقهاي کوفي را مي توان به عنوان شاهد اين سخن ذکر کرد. (8) و از نظر پويايي کلامي نيز وجود مناظره هاي متعدد بين متکلّمان شيعي همچون هشام بن حکم و مؤمن الطاق و هشام بن سالم و ابان بن تغلب کوفي و غيرآنان را با مخالفان مي توان عنوان نمود. (9) تا آن جا که گاه شدّت و کثرت مناظره هاي هشام موجب مي شد امام کاظم عليه السلام وي را از ادامه مناظره منع کند تا جان وي و شيعيان محفوظ بماند. (10)

طبيعي است که همين برخوردهاي فکري و اعتقادي، موجب بروز روحيّه تفقّه و تأمل در احاديث در محدّثان شيعي مکتب کوفه بود.

در همين راستا، امر ديگري که موجب تمايز اين مکتب با مکتبي همچون مکتب حديثي مدينه مي گرديد اين بود که دوري محدّثان و فقهاي حاضر در کوفه، از محلّ سکونت و حضور ائمه عليهم السلام و عدم امکان دسترسي آنان به امام معصوم عليهم السلام در هر زماني که مورد نياز بود، موجب آن شد که امامان شيعه عليهم السلام طرق تفريع و تطبيق فروع بر اصول را، که اوّلين گام به سمت آموزش اجتهاد صحيح محسوب مي شد، به اصحاب خود بياموزند؛ لذا از جمله مشخّصات فقه شيعي در دوره حاکميّت مدرسه کوفه، پيدايش اصول کلّي استنباط مي باشد. (11)

کثرت محدّثان کوفي و نقش ائمه عليهم السلام

در زمينه تعداد محدّثان شيعي ساکن در کوفه، رواياتي در دست است که حاکي از کثرت قابل توجه راويان شيعي در اين حوزه حديثي، پس از استقرار تشيّع در آن است. در بررسي شاگردان و اصحاب امام باقر عليه السلام نخستين گروه از شاگردان آن جناب را برخي از شيعيان کوفه مي يابيم که در رأس آن ها مي توان از خاندان «اعين» نام برد. اين خانواده که خود متشکّل از چند برادر بوده اند به سهم خود عامل تبليغ و نشر تعاليم اهل بيت در آن شهر گرديدند. (12)

مراوده هاي شيعيان کوفه با امام خود در مدينه، در عصر امام صادق عليه السلام نيز ادامه يافت و مشايخ شيعي از کوفه به صورت فردي يا گروهي به محضر آن حضرت مشرّف شده و کسب حديث مي نمودند. (13) گذري به فهرست اصحاب امام ششم در رجال شيخ طوسي نيز مؤيد اين نکته است که راويان آن حضرت در درجه اوّل کوفي بوده اند و گاه ده ها نام را در اصحاب آن حضرت ذکر مي کند که وصف مشترک همه آن ها «کوفي» است. (14) هجرت دو ساله امام صادق عليه السلام به کوفه در عصر ابوالعباس سفّاح،و گستردن بساط تربيت شاگردان در اين شهر، با توجه به تازه کار بودن دولت بني عبّاس و اهتمام آن به تثبيت کامل حاکميّت خود، و عدم توجه کافي به فعاليت هاي امام صادق، عليه السلام موجب آن گرديد که اين دو سال براي محدّثان شيعي و حتي براي برخي از محدّثان غيرشيعي، به دوران بسيار پربرکتي تبديل شود.؛ درباره همين دو سال است که بنا به نقلي، ابوحنيفه اين واقعيت را نسبت به خودش بر زبان رانده که: «لولا السنتان لهلک النعمان.»(15)

اين حضور با برکت موجب تربيت بسياري از محدّثان زبردست شيعي در محيط کوفه گرديد. يکي از شواهد دالّ بر اين سخن، روايت نجاشي از حسن بن علي بن زياد وشّاء است که به ابن عيسي القمي گفت: «من در اين مسجد (مسجد کوفه) نهصد شيخ را درک کردم که همگي مي گفتند: جعفر بن محمد مرا چنين گفت... .»(16) کشي نيز ضمن رواياتي به افاضات حديثي برخي از شاگردان امام صادق عليه السلام در مسجد کوفه اشاره کرده است؛ به عنوان نمونه، وي درباره ابراهيم بن عبدالحميد صنعاني نقل کرده که: او در مسجد کوفه مي نشست و به ذکر رواياتي که از امام صادق عليه السلام شنيده بود مي پرداخت و از آن حضرت باکنيه ابواسحاق ياد کرده و مي گفت: «أخبرني أبواسحاق کذا، قال ابواسحاق کذا، فعل ابواسحاق کذا». کما اين که روايان ديگر مي گفتند: «حدثني الصادق، سمعت الصادق، حدثني العالم، قال العالم، حدثني الشيخ، قال الشيخ، حدثني ابوعبدالله، قال ابوعبدالله، حدثني جعفر بن محمد عليه السلام و قال جعفر بن محمد عليه السلام .»

سپس کشي بانقل روايتي، کثرت راويان حديث درمسجد کوفه و تفاوت سبک آنان در مقام تدريس را مورد توجه قرار داده و چنين آورده:«وکان في مسجد الکوفه خلق کثير من اهل الکوفة من اصحابنا فکلّ واحد منهم يکنّي عن ابي عبداللّه باسم، فبعضهم يسمّيه، و يکنيّه بکنيته». (17)

کشي در جاي ديگر گويد: ابوعبدالله شاذاني نوشته بود: من از عاصمي شنيدم که مي گفت: در مسجد کوفه خود شاهد بودم که محمد بن سنان مي گفت: «هر کس طالب حلّ مُعضَلات است به من مراجعه کند، و هر کس در حلال و حرام سؤالي دارد به اين شيخ، يعني صفوان بن يحيي، رجوع نمايد». (18)

به نظر مي رسد مجالس تحديث در نقاطي غير از مسجد کوفه نيز منعقد مي شده است؛ چرا که نجاشي در ترجمه جعفر بن بشير گويد: «وي از زاهدان و عبادت پيشگان مشايخ حديثي شيعه است. او شخصي موثق بود؛ در کوفه مسجدي داشت که تاامروزدرمحلّه «بجيله» باقي مانده است،به طوري که من و بسياري از مشايخ شيعه وقتي وارد کوفه مي شديم درآن مسجدوديگرمساجدي که اداي نماز در آن ممدوح است نمازمي گزارديم.وي در سال208ه.درمنطقه«ابواء»درگذشت.»(19)

منزل امام صادق عليه السلام در کوفه به هنگام اقامت ايشان در اين شهر، محلّه «بني عبدالقيس» بود و مردم گروه گروه به محضر آن جناب مشرّف مي شدند، به نحوي که گاه برخي از شيعيان از شدّت ازدحام جمعيت موفق به درک محضر آن حضرت نشده و منتظر لحظه مناسب و خلوتي مي شدند. به عنوان مثال، «محمد بن معروف هلالي» که به قصد تشرّف و کسب فيض از محضر امام صادق عليه السلام به کوفه وارد مي شود تا سه روز به خاطر کثرت جمعيت توفيقي حاصل نمي کند و روز چهارم هنگامي که آن حضرت به قصد زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام خارج مي شود به دنبال آن جناب روان شده و در راه به کسب حديث مي پردازد. (20)

در ميان اصحاب کوفي امام صادق، عليه السلام «ابان بن تغلب بن رباح کوفي» را داريم که قريب به سي هزار حديث از آن حضرت روايت کرده، و نيز «محمد بن مسلم کوفي» که قريب به چهل هزار حديث از دو امام باقر و صادق عليهماالسلام نقل کرده است. (21) چنان که حافظ «ابوالعباس بن عقده همداني کوفي» (م 333 ه.) کتابي درباره اسامي راويان امام صادق عليه السلام تأليف کرده و نام و شرح حال چهارهزار تن را در اين کتاب آورده است. (22)

از جمله بيوت علمي کوفه که منسوب به امام صادق عليه السلام بوده و از آن حضرت کسب حديث کرده و به اين امر اشتهار يافته اند، مي توان به بيوت زير اشاره کرد:

بيت آل أعين، بيت آل حيّان تغلبي، بيت بني عطيّة، بيت بني درّاج و غير آنان. (23) همين استقبال فراوان شيعيان کوفه از امام صادق عليه السلام بود که موجب گرديد منصور عبّاسي آن جناب را به بغداد فراخواند.

تدوين اصول و کتب حديثي

از جمله ويژگي هاي مهمّ مکتب حديثي کوفه، پرداختن محدّثان اين حوزه به تدوين و کتابت منابع حديثي ذي قيمتي است که کمّا و کيفا قابل توجه است. به جرأت مي توان مدّعي شد که بخش عمده اي از 6600 کتابي که شيخ حرّ عاملي در آخر فائده چهارم از وسائل الشيعه، تدوين آن ها را به قدماي شيعه اثني عشري که معاصر ائمه عليهم السلام بوده اند نسبت مي دهد، توسط محدّثان کوفي تدوين گشته است؛(24) و ثمره همين کتاب هاي مدوّن، پيدايش «اصول اربعمأة» بود. البته اين مجموعه هاي مدوّن در ابتدا شکل مجموعه هاي روايي شخصي داشت که يک راوي مجموع مسموعات حديثي خود را يک جا جمع کرده بود که بعدها تبويب گشته و شکل منظَّم تري به خود گرفت. (25)

يکي از عوامل گرايش شيعيان، به ويژه محدّثان کوفي، به سمت تدوين منابع حديثي، تأکيدات امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بر کتابت و حفظ احاديث بود. در يک مورد، امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود: «اکتبوا فانّکم لاتحفظون حتي تکتبوا» و در روايتي ديگر فرمودند: «القلب يتّکل علي الکتابة» و نيز فرمودند: «احتفظوا بکتبکم فانکم سوف تحتاجون اليها». (26)

توجه به روايات علاجيّه

از ديگر ويژگي هاي مکتب کوفه، توجه محدّثان اين حوزه به روايات علاجيّه بود. اين بدان جهت بود که در اين حوزه حديثي، به خاطر عواملي، اختلاف راويان درباره احاديث بالا گرفت و به خاطر بروز جعل و تحريف و خلط در حديث، و نقل روايات متعارض با يکديگر، محدّثان مبرّز شيعي ناچار به مراجعه نزد ائمه عليهم السلام شده و درباره علاج دو يا چند خبر متعارض کسب تکليف کردند. و لذا امامان شيعه عليهم السلام نيز آنان را ضمن راهنمايي هايي که اکنون «به اخبار علاجيّه» موسوم است و در منابع اصولي و رجالي نقل شده، هدايت مي کردند. (27) البته طبيعي است در نقاطي مثل کوفه، بيش از منطقه اي همچون مدينه، نياز به اخبار علاجيّه احساس شود؛ چرا که بعد مسافت، و قلّت ارتباط مستقيم محدّثان شيعي با امام معصوم عليه السلام و از سوي ديگر، برخورد با مخالفان و بروز دسّ و جعل و تحريف در اخبار، موجب پيدايش تعداد زياد اخبار متعارض مي شد.

جريان هاي انحرافي

مکتب حديثي کوفه در ادامه سير خود پس از عصر امام صادق عليه السلام شاهد فراز و نشيب هايي بوده؛ از جمله آن که اين حوزه حديثي يکي از مراکز فعاليت گروه هاي غالي شيعه بوده است. قبلاً به نام ابوالخطاب که رهبر فرقه غالي خطّابيّه بود، اشاره کرديم. (28) از ديگر جريان هاي انحرافي که در ميان برخي محدّثان کوفي ظاهر شد گروه «واقفيّه» بود که به خصوص در کوفه و توسط «علي بن ابي حمزه بطائني» و برخي از همفکران وي پديد آمد. اينان از جمله کساني بودند که براي تأييد مذهب باطل خويش به جعل و تحريف حديث، اقدام مي نمودند، ولي روشن گري هاي امام رضا عليه السلام و برخي اصحاب خاصّ آن حضرت همچون «يونس بن عبدالرحمن» و غير او، موجب شد حتي گروندگان اوّليه به گروه واقفه نيز رفته رفته از اين ديدگاه باز گردند. (29)

پس از انتقال امام جواد عليه السلام به بغداد، و در پي انتقال امامَيْن عسکرَين عليهماالسلام به سُرّ مَنْ رأي سامرا هر چند زمينه ملاقات مستقيم محدّثان شيعي کوفه با آنان کمتر فراهم بود ولي از خلال روابط مخفي آنان با حضرات معصومين عليهم السلام به ويژه از طريق کانال ارتباطي مخفي وکالت، حديث کوفيّين خود را از آسيب هاي جدّي حفظ مي نمود.

در طول دوران غيبت صغري نيز شواهدي در دست است که نمايندگاني از سوي ناحيه مقدّسه در کوفه به فعاليت ارتباطي مشغول بوده اند. (30) در دوران فعاليت اخيرِ مکتب حديثي کوفه، مهاجرت هايي از کوفه به ديگر مناطق صورت گرفت و محدّثان کوفي اسباب نشر حديث کوفيّين در ديگر مناطق را فراهم آوردند، که به عنوان نمونه مي توان به مهاجرت «ابراهيم بن هاشم کوفي قمي» اشاره کرد که بنا به نقل نجاشي، وي اوّلين کسي بوده که حديث کوفيّين را در قم نشر داده است. (31)

مکتب حديثي قم

قم به عنوان مرکز ديرپاي تشيّع در ايران، از اواخر قرن اوّل هجري به عنوان کانون حضور شيعيان و علاقمندان به خاندان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله قلمداد مي شد. روايات اهل بيت عليهم السلام درباره امتيازهاي قم و شيعيان مقيم آن، حاکي از جايگاه رفيع اين حوزه حديثي در نزد امامان شيعه عليهم السلام است. تعابيري همچون: «قم بَلَدُنا و بَلَد شيعتنا»، «أهل قم أنصارنا»، «و انّ لنا حرما و هو بَلْدة قم»، «في قم شيعتنا و موالينا»، «انّ البلايا مدفوعةٌ عن قم و أهلها»، «سلام اللّه علي اهل قم و رحمة اللّه علي اهل قم ...» و يا «لولا القميّون لضاع الدّين» در ميان اين روايات به چشم مي خورد. (32)

شواهد متعدّدي حکايت از محبت متقابل قميّين و امامان شيعه عليهم السلام دارد. به عنوان نمونه، عيسي بن عبداللّه قمي هنگامي که به محضر امام صادق عليه السلام مشرّف شد و عرض ولايت و ارادت کرد، آن حضرت بين دو ديدگان وي را بوسيد و فرمود: «تو از ما اهل بيت، مي باشي.» و درباره برادرش عمران بن عبداللّه قمي، فرمود: «اين، نجيبي است از قومي نجيب.»(33)

رفت و آمدهاي قميّين به مراکز استقرار ائمه عليهم السلام در مدينه، کوفه، بغداد و سامراء همواره در جريان بوده است و طبيعي است اندوخته هاي فراوان حديثي از اين طريق به اين حوزه حديثي منتقل مي شده است.

حوزه حديثي قم، محدثان و فقهاي آن، به خصوص در قرن سوّم و چهارم، نقش مرجعيّت علمي براي ديگر محدثان شيعي داشته اند. امام رضا عليه السلام علي بن مسيّب را که از آن حضرت پرسيده بود: «به هنگام عدم دسترسي به شما معالم دين خود را از چه کسي فرا گيرم؟» پاسخ فرمود: «از زکريّا بن آدم قمي که امين در امور دين و دنياست». و در پاسخ عبدالعزيز بن مهتدي، وي را به مراجعه نزد يونس بن عبدالرحمن قمّي راهنمايي فرمود. (34)

تبحّر محدثان قم در فنّ حديث موجب گرديد که آنان مرجع مطمئني در تصحيح کتب و جوامع حديثي باشند. به عنوان مثال، سوّمين سفير ناحيه مقدسّه، حسين بن روح نوبختي، کتابي را که از نظر اعتبارات مشکوک بود براي نظردهي به نزد محدثان حوزه قم ارسال نمود. (35)

محدثان قم به عنوان مشايخ حديث، نقش استادي براي برخي از شخصيت هاي مبرّز علمي شيعه ايفا کرده اند. ابوعمرو کشّي نزد محمد بن قولويه قمي و شيخ مفيد نزد جعفر بن محمد بن قولويه قمي و در نزد شيخ صدوق تلمّذ کرده اند.

از برخي محدّثان برجسته قم اجازه هاي حديثي بر جاي مانده که نشانِ توجه ديگر محدثان به دانشمندان حوزه حديثي قم است. به عنوان نمونه محمد بن احمد بن داود قمي در سال 360 ه. روايت کتاب مزار و ديگر مصنّفاتش را به محمد بن عبداللّه بن عبدالرحمن بن سميع اجازه داد. محمد بن عبداللّه بن جعفر حميري نيز اجازه نقل کتاب قرب الاسناد پدرش را به ابوعمرو سعيد بن عمران صادر نمود. (36)

جايگاه خاص قم، قميّين و حوزه قم موجب آن شده بود که برخي از محدثان ديگر بلاد به اين ديار سفر کنند و تا آخر عمر در آن جا زندگي کنند. به عنوان نمونه، از حسين بن سعيد اهوازي، و برادرش حسن، و بسياري از طالبيان مي توان نام برد.

نام برخي از محدثان قم در غالب اسناد کتاب هاي روايي متقدّمين ذکر شده است. اين، گوياي کثرت نقل حديث توسط آنان و تبحّرشان در اين فنّ است. از جمله اين افراد، «ابن ابي جيّد قمي» است. (37)

درباره تأليفات برخي از محدثان مبرّز قم، ارقام حيرت آوري نقل شده است. شيخ صدوق آمار تأليفات پدرش، علي بن بابويه قمي، را قريب به يکصد اثر ذکر مي کند. (38) اين در حالي است که آمار تأليفات روايي خود وي را حدود سيصد اثر نقل کرده اند!(39) جالب آن که يکي از تأليفات وي، از نظر وسعت و حجم، شبيه بحارالانوار، و موسوم به «مدينة العلم» بوده که متأسفانه مفقود شده است!(40)

روابط متقابل حديثي ميان قم و بسياري از مناطق عالم اسلامي در طول قرن دوّم، سوّم و چهارم برقرار بوده است که از خلال تأمل در اسناد روايات قميّين و از منابع رجالي قابل وصول است و ما به اهمّ آن ها اشاره مي کنيم: مدينه، مکّه، کوفه، بصره، بغداد، سامراء، واسط، موصل، شام و دمشق، انبار، اهواز، شيراز، کاشان، آوه، ري، قزوين، اصفهان، همدان، نهاوند، سجستان، زنجان، قرميسين، طبرستان، تفليس، نيشابور، مرو، بلخ و ايلاق، بخارا، هرات، سمرقندوکش و فارياب.

مباني مکتب حديثي قم

در اين جا به دو مشخصه اصلي حاکم بر مکتب حديثي قم اشاره کرده و توضيح مي دهيم:

1. نصّ گرايي و پرهيز از اجتهاد و عقل گرايي

يکي از مشخصه هاي اصلي مکتب حديثي قم، گرايش شديد به عمل بر طبق ظاهر احاديث و پرهيز از دخالت دادن عقل و اجتهاد در فهم و نقّادي معناي احاديث است. محدّثان مکتب قم علاقه اي به تحليل به خصوص مسائل کلامي بر اساس مباني متّخَذ از عقل نشان نمي دادند؛ به عنوان نمونه، شيخ صدوق، که به اعتباري نماينده قدرتمند فکري مکتب قم محسوب مي شود، يک کتاب کلامي به معناي مصطلح ندارد و آنچه هست مجموعه اي از احاديث در زمينه اعتقادات است.

«نصّ گرايي» يا گرايش «اهل الحديث» در مکتب قم، در عصر غيبت صغري و پس از آن، دنباله رو و استمرار گرايش سنّت گراي دوره حضور ائمه عليهم السلام بوده است، و همّت خود را بر جمع آوري احاديث و ضبط و حفظ آن مصروف مي داشت. هواداران اين مکتب، با اجتهاد و کوشش فکري بر اساس استنباط تعقّلي، ميانه اي نداشتند و حتي استدلال هاي عقلي و کلامي را که براي تقويت مذهب و در حمايت از نگرگاه هاي شيعي به کار مي رفت محکوم مي نمودند. (41) درست، حالتي که در ميان پيروان مکتب اهل الحديث سنّي وجود داشت، به عنوان مثال، احمد بن حنبل، حتي از آن قسم کلام که در دفاع از اسلام به کار رود نيز نهي مي نمود. (42)

نصّ گرايي يا محور ساختن حديث از سوي فقها و محدثان مکتب قم داراي شکلي متعادل و ميانه بود؛ زيرا به گفته برخي محققان و محدثان شيعه دو گروه بودند. ذيلاً به معرفي اين دو گروه مي پردازيم:

الف در نص گرايي قميّين، روايات با اصول درست علم رجال و علم حديث نقّادي مي شد. آنان هر روايتي را با هر کيفيّت و وضعي نمي پذيرفتند و بر روايات وارده در مسائل فقهي احاطه و اطلاع کافي داشتند و چه بسا ضوابط و قواعد اصول فقه را در مورد حالات مختلف ادلّه، ولو به صورت ساده آن مي دانستند، و حتي قسمتي از اين ضوابط را که در روايات راهنمايي شده است عملاً به کار مي بستند، با اين همه به رعايت شيوه محافظه کارانه و سنّت گراي خود هرگز به فکر جدا کردن فقه از حديث و تدوين و ترتيب کتاب هاي فقهي مستقل برنيامدند و از نوشتن مطالب فقهي با عبارات هايي جز نصّ عباراتِ روايت هاي مذهبي هراس و وحشت داشتند. نوشته هاي فقهي اين گروه از محدّثان، مجموعه اي از متون روايات بود که به ترتيب موضوعي دسته بندي شده و گاه اسانيد روايات نيز حذف گرديده بود. محدثان مبرّزي چون محمد بن يعقوب کليني (م 329، و از محدثان مرتبط با قميّين، که نزد برخي از آنان همچون علي بن ابراهيم قمي تلمّذ نموده بود)، محمد بن حسن بن وليد قمّي (م 343) و محمد بن علي بن بابويه قمّي صدوق (م 381) از اين گروه بوده اند.

ب گروه دوّم، طرفدار پيروي بي قيد و شرط از احاديث بوده و با مباني اصول فقه و قواعد جرح و تعديل حديثي، يک سر بيگانه، و از قوانين استدلال و آداب بحث به کلّي بي اطلاع بوده اند. تمايلات افراطي اين گروه در جانبداري از احاديث، همطراز گرايش افراطي «حشويه» در مذهب سنّي بود که از گرايش اصحاب الحديث در همان مذهب، افراطي تر، انحرافي تر و خشک تر بود. هر چند، در تأليفات متکلمان شيعي قرن هاي چهارم و پنجم و ششم، اصطلاحاتي از قبيل «حشويه» و «مقلّده» در کنار اصطلاحاتي چون اصحاب الحديث و اخباريّه، بر تمامي هواداران گرايش محدثان در اين دوره اطلاق شده است. در کتاب هاي علم رجال از برخي از فقهاي اين مکتب و گرايش آنان صريحا ياد شده است؛ مانند ابوالحسين النّاشي و علي بن عبداللّه بن وصيف (م 366) که گفته اند در فقه به روش اهل ظاهر سخن مي گفت. ليکن به خاطر عدم وجود استدلال و مبناي اجتهادي در اين مکتب و نبودن هيچ گونه فکر نو و تازه اي در ميان آنان، آراء و نظرات فقهي هواداران اين روش که چيزي جز مفاد احاديث مذهبي نبوده ارزش فقهي مستقل نيافته و در متون مأخذ بدان اعتنا نشده است. ولي نظرات کليني و صدوق از گروه اوّل، در منابع فقهي نقل مي شود. (43)

مکتب اهل الحديث، که نخست در دوره حضور، يکي از دو گرايش رايج در جامعه علمي شيعه بود، در روزگار غيبت صغري، اندک اندک بر مراکز علمي و محيط فکري شيعه چيره گرديد و گرايش عقلي، کلامي و فقهي را که بر اساس اجتهاد و استدلال متّکي بود، بالکلّ مغلوب ساخت. مرکز علمي قم که در آن هنگام بزرگ ترين و مهم ترين مجمع مذهبي شيعي بود به طور کامل در اختيار اين مکتب قرار داشت و فقهاي قميّين همگي از محدثان، و مخالف با استدلال و اجتهاد و تفکّر عقلاني در فهم و نقّادي معناي احاديث بودند. اکثريت قاطع فقهاي شيعه در عصر غيبت صغري (260 339 ه.) جزو پيروان اين مکتب قرار داشته اند. (44) البته در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم، با کوشش و تلاش شيخ مفيد و شاگردش شريف مرتضي، مکتب نصّ گراي قم جاي خود را به مکتب عقل گراي بغداد داد.

2. ديدگاه خاصّ نسبت به غُلوّ و غُلات

در بررسي نحله هاي فکري موجود در عصر ائمه عليهم السلام به سه اصطلاح معروف «غلات»، «مفوّضه» و «مقصّره» برمي خوريم که در تقابل با يکديگر بوده اند. مفوّضه به خصوص غُلات گروهي بودند با چهره نه چندان مطلوب، که از سوي اصحاب ائمه عليهم السلام متّهم به عقايد غلوّآميز نسبت به ذوات مقدّسه معصومين عليهم السلام و برخي ويژگي هايشان همچون آگاهي به علم غيب، عصمت در معناي عالي آن و ... مي شده اند. مفوّضه نيز در واکنش به اين اتّهام (غلوّ)، مخالفين خود را به تقصيد درباره ائمه عليهم السلام متّهم ساخته و لقب «مقصّره» را بر آنان اطلاق مي کردند.

اين تقابل و کشمکش در طول قرن دوّم (به خصوص از نيمه دوّم آن) و قرن سوّم و تا پايان قرن چهارم برقرار بود. از جمله کساني که همواره در معرض حملات مفوّضه قرار داشته و لقب «موهن» و «مقصّره» را از آنان دريافت مي کردند، علما و محدثان حوزه علمي و حديثي قم بودند.

در مقابل، دانشمندان و راويان حديث مدرسه قم نيز، که در آن دوره مرکز اصلي و عمده علمي شيعيان بود، به شدّت نسبت به بسط و رخنه افکار و آثار مفوّضه عکس العمل نشان مي دادند و با تمام قُوا مي کوشيدند جلوي سيل عظيم ادبيّات غُلات را که به سرعت گسترش مي يافت، بگيرند. از اين رو، تصميم گرفتند که هر کس را که به ائمه عليهم السلام نسبت امور فوق بشري بدهد به عنوان غالي معرّفي کنند، و چنين کساني را از شهر خود اخراج کنند. افراد متعدّدي از راويان حديث، به خاطر آن که آن گونه مطالب را روايت کرده بودند در نيمه اوّل قرن سوّم (در عصر احمد بن محمد بن عيسي الاشعري القمي) از قم اخراج شدند.

بنا به گزارشي مردم قم يک بار کوشيدند يک راوي حديث شهر خود در قرن سوّم هجري را که متّهم به داشتن اعتقادات غلوّآميز و هواداري از چنان افکاري بود، به قتل برسانند ولي چون ديدند او نماز مي خواند از اين کار خودداري کردند. (45) اين راوي، «ابوجعفر محمد بن اورمة القمي» بود که نجاشي کتابي در ردّ غُلات به او نسبت داده است، که شايد به خاطر همان سر و صداها و در همان بحبوحه براي تبرئه خود از اتّهام مزبور تأليف کرده بود. با اين همه، در يکي از آثار منسوب به او، گرايش هاي باطني گري و برخي مطالب از آن دست ديده شده است. (46)

به هر تقدير، چنين به نظر مي رسد که او در نهايت از گروه مفوّضه بوده است و نه از غُلات تندرو که مذاهب مستقّل به خود داشتند. اين داستان نشان مي دهد که شيعيان قم در آن زمان، فرقي ميان دو مفهوم غلّو و تفويض و ميان دو گروه غُلات و مفوّضه نمي گذاشتند، و معتقد بودند تمام کساني که ائمه عليهم السلام را موجودات فوق بشري بدانند مسلمان و اهل صوم و صلوة و ساير عبادات نيستند. به اين دليل، چون آن مرد را مشتغل به نماز يافتند نتيجه گرفتند که اتهام غلوّ او بي اساس بوده است. چه، آن با نماز خواندن قابل جمع نيست.

گفته شد که مفوّضه، قميّين را به تقصير نسبت به ائمه عليهم السلام متهم مي ساختند و اين کشمکش تا پايان قرن چهارم ادامه داشت. اتهام ياد شده به قميّين، شيخ صدوق، بزرگ ترين و برجسته ترين فارغ التحصيل و نماينده مدرسه قم را که در اواسط و نيمه دوّم قرن چهارم مي زيست، به شدّت خشمگين ساخت. در رساله اعتقادات، که او در تشريح اجمالي مواضع کلامي شيعه نوشت، پس از تأکيد بر اين که از نظر شيعه، غلات و مفوّضه کافر بوده و از همه فرقه هاي ديگرکفروضلال برترند،مي گويد:

«نشانه و مشخّصه غلات و نظائر آن ها اين است که آنان، علما و مشايخ قم را به تقصير متّهم مي کنند.»(47)

البته برخورد قميّين با غلات، نتيجه طبيعي رشد اين جريان در قرن سوّم بود. با وجود شدت برخورد ائمه عليهم السلام با غلات، اوضاع در قرن سوّم هجري به غاليان فرصت داد تا زمينه مساعدتري در جامعه شيعه پيدا کرده و در صفوف آنان رخنه کنند. هر چند اين موضوع، در مورد نزديکان و صحابه ائمه عليهم السلام که به آنان راه داشته و اصول عقايد را از آنان فرا مي گرفتند، و در مورد علماي مرکز علمي قم، که از نظر داشتن دانش مذهبي در سطح والايي قرار داشتند صادق نبود.

قبلاً اشاره کرديم که تلاش محدّثان و دانشمندان حوزه قم براي نفي صفات فوق بشري از ائمه عليهم السلام و ممانعت از نسبت دادن الوهيّت و ربوبيّت و صفات خدايي به آنان بود. اين، مي تواند مبرِّر و موّجِهي براي اقدامات آنان عليه غُلات يا متّهمين به غلوّ و هم چنين اخذ برخي عقايد خاصّ درباره ائمه عليهم السلام تلقّي شود؛ عقايدي که بعضي از آن ها، امروزه در کلام شيعي پذيرفته نيست و ضدّ آن، از ضروريّات اين مذهب محسوب مي شود. به عنوان مثال، اسناد علم غيب داشتن به ائمه عليهم السلام امروزه نه تنها مردود نيست، بلکه ما معتقديم امامان شيعه عليهم السلام هر گاه مي خواستند مي توانستند به اذن الهي و اراده او، آگاه به غيب شوند. يا آن که اسناد سهو به پيامبر صلي الله عليه و آله در نماز يا برخي از جزئيات زندگي، گرچه مورد اعتقاد شيخ صدوق و استادش ابن وليد بوده،(48) ولي امروزه پذيرفته نيست. اين اعتقاد صدوق و استادش نيز ناشي از روح اخباري گري آنان است. چرا که سهو النبي صلي الله عليه و آله از مضمون برخي روايات قابل استنباط بوده است.

برخي عقايد خاص ديگر در زمينه عالم ذرّ و آفرينش ارواح، مسئله عدد و رؤيت، حجيّت خبر واحد و اراده الهي در مکتب قم وجود داشته(49) که با منش عقل گرايانه سردمداران مکتب بغداد، يعني مفيد و مرتضي سازگاري نداشته است. مهم ترين منابعي که ما را به اين تقابل فکري رهنمون مي سازد کتاب «الاعتقادات» از شيخ صدوق، و «تصحيح الاعتقاد» از شيخ مفيد است.

جمع بندي

مکتب حديثي قم که سابقه آن به نيمه اوّل قرن دوّم هجري باز مي گردد، رفته رفته از نظر تعداد محدّثان و کيفيت احاديث منقول توسط آنان رو به رشد نهاد و در قرن سوّم (به خصوص نيمه دوّم آن) و در قرن چهارم، اوج فعاليت و نشاط خود را سپري ساخت. اخباري گري يا نصّ گرايي و هم چنين پرهيز شديد از غلوّ و طرد غُلات از نيمه اوّل قرن سوّم به بعد در اين حوزه حديثي رايج بود. در عصر غيبت صغري و نيمه اوّل قرن چهارم، اهميت و اشتهار اين حوزه حديثي بدان حدّ رسيد که به مرجع مطمئني براي تصحيح احاديث و کتاب هاي حديثي، حتي در نزد سفيران ناحيه مقدّسه، تبديل گرديد.

سرانجام افراط برخي از محدثان قم در تأکيد به نصّ گرايي سبب گرديد که بزرگان مکتب حديث شيعه در بغداد، همچون شيخ مفيد و سيدمرتضي، به مقابله جدّي با آن برخيزند و اين امر به پيروزي مکتب بغداد در ابتداي قرن پنجم هجري انجاميد.

مکتب حديثي بغداد

پيدايش و گسترش اين مکتب

شروع به کار اين حوزه حديثي را نيز مي توان همچون برخي از حوزه هاي حديثي ياد شده، به اواسط قرن دوّم هجري مربوط دانست. از زماني که منصور، خليفه عبّاسي، پايتخت خود را با تأسيس بغداد، از کوفه بدان جا منتقل نمود(50) و گروه هايي از شيعيان، به علل مختلف راهي بغداد شدند و در آن سکنا گزيدند، حديث شيعي نيز به اين ناحيه راه يافت. بخش عمده اي از اين شيعيان که وارد بغداد شدند، ابتدا در کوفه مي زيستند، از اين رو، مکتب حديثي بغداد نيز همچون قم و ري از آبشخور مکتب کوفه سيراب شده است. اين که شيعيان به چه دليل بدان سوي روانه شده و در نتيجه، موجب پديد آمدن اين حوزه جديد حديثي گشته اند، به اعتقاد برخي محقّقان(51) ناشي از چند عامل بوده است:

نخست آن که، با تأسيس بغداد و آبادشدن آن به عنوان پايتخت عبّاسيان، و شروع حرکت ترجمه متون بيگانه به زبان عربي، عدّه اي از دانشمندان اسلامي در بغداد گرد هم آمدند و طبعا شيعيان نيز از اين فرصت براي طرح معارف شيعي بهره جستند. (52)

ديگر آن که، در اين زمان انتصاب برخي از شيعيان به سمت هايي از جمله وزارت و دبيري بي تأثير نبود و طبيعتا در رشد دامنه حديث شيعي در بغداد نقش خوبي داشت. نجاشي در شرح حال فضل بن سليمان، معروف به کاتب بغدادي، گفته است: «او در زمان منصور و مهدي عباسي، حساب خراج و ماليات ها را مي نوشت و از راويان امام ششم و هفتم عليهماالسلام بود». (53) علي بن يقطين نيز تا پست وزارت، ارتقاء يافت و توانست با سلاح تقيّه، جز در چهار سال آخر عمر خود، اين مقام را حفظ نمايد؛ و در آن سال بود که بر اثر سعايت بدخواهان، همچون مولاي خود، امام موسي بن جعفر عليه السلام به زندان افتاد. (54)

يکي ديگر از دلايل مهم رشد حوزه حديثي شيعه در بغداد و مهاجرت شيعيان به اين منطقه، جلب و احضار تني چند از امامان بزرگوار شيعه به اين شهر، از سوي حکّام عبّاسي بود. اين امر که در اواخر قرن دوّم و نيمه اوّل قرن سوّم هجري اتفاق افتاد، موجب شد که با مهاجرت و اسکان عدّه اي از شيعيان به بغداد، برخي از محلاّت اين شهر رنگ شيعي به خود گرفته و به مرکز تجمّع و تحرّک شيعيان در برابر مخالفان تبديل شود؛ به عنوان نمونه، مي توان به «محلّه کرخ» بغداد اشاره نمود؛ اين نقطه بارانداز شهر بغداد و در قسمتي خارج از شهر واقع بوده است. (55)

رشد فزاينده محدّثان بغداد

رشد فزاينده حضور محدّثان شيعي در بغداد را مي توان با تأملي در فهرست راويان ائمه عليهم السلام مورد تأييد قرار داد. از عصر امام ششم عليه السلام به بعد، مقارن با تأسيس بغداد، در پي اسامي تعدادي از راويان، به لقب «بغدادي» برمي خوريم. در عصر امام کاظم عليه السلام که آن حضرت براي چند سال در اين شهر محبوس گشت، تعداد زيادي از راويان برجسته شيعه در بغداد گرد آمدند که به عنوان نمونه مي توان به محمد بن ابي عمير، عبدالرحمن بن الحجاج، يونس بن عبدالرحمن، سعيد بن جناح، سندي بن الربيع، عيسي بن جوهري، نضر بن سويد، يعقوب بن يزيد، و هشام بن الحکم اشاره نمود؛(56) که از اين ميان، يونس بن عبدالرحمن و محمد بن ابي عمير در شمار اصحاب اجماعند. (57) اين دو تن از جمله راويان از امام هفتم و هشتم عليهماالسلام هستند و داراي تأليفات بسيار بوده اند. به عنوان نمونه، ابن ابي عمير علاوه بر تأليفات شخصي، نزديک به صد اصل از اصول روايي شيعه را نيز حديث کرده است. (58) از آن جا که امام جواد عليه السلام نيز مدتي در بغداد به سر برده(59) و قبر مطهّر آن جناب در کاظمين، در نزديکي بغداد است، بهترين گواه بر اين امر است، حوزه حديث شيعي در بغداد در عصر آن حضرت، که اوايل قرن سوّم بود، از رشد و بالندگي خوبي برخوردار گرديد. از جمله نشانه هاي حضور گسترده فقها و محدّثان شيعه در اين عصر در بغداد، روايت مسعودي است مبني بر اين که پس از شهادت امام رضا عليه السلام که امام جواد عليه السلام تنها هفت سال داشت و همين امر موجب بروز ترديدهاو تشکيکاتي در ميان شيعيان نسبت به قبول امامت آن جناب شده بود، تعدادي از بزرگان شيعه که در ميانشان ريّان ابن صلت قمي، صفوان بن يحيي کوفي، محمد بن حکيم خثعمي، و عبدالرحمن بن حجاج بغدادي با جماعتي ديگر در خانه عبدالرحمن بن حجاج، که در برکه زلول واقع بود، گرد آمدند و تصميم بر آن گرفتند که به مدنيه رفته و از نزديک با آن حضرت ملاقات نمايند؛ و سرانجام قريب به هشتاد تن از چهره هاي برجسته شيعه راهي مدينه شده و ضمن ملاقات با امام جواد عليه السلام به صدق امامت وي يقين حاصل نمودند. (60) از اين روايت، اوّلاً کثرت حضور محدّثان شيعه در بغداد در اين زمان، قابل استفاده است؛ و ثانيا حضور افراد مبرّزي همچون عبدالرحمن بن حجاج، که نماينده و وکيل امام ششم و امام هفتم عليهماالسلام در عراق بوده است. (61)

حضور او در بغداد و مرکزيّت خانه وي براي تجمّع شيعيان، و هم چنين رجوع صفوان بن يحيي کوفي (که از استوانه هاي شيعه محسوب مي شد و وکيل امام هشتم و نهم عليهماالسلام ، در اين منطقه بود)(62) به بغداد براي کسب آگاهي درباره امام نهم عليه السلام از نشانه هاي اهميت حوزه حديثي بغداد در نيمه اوّل قرن سوّم است.

در قرن سوّم و چهارم هجري، به خلاف حاکميّت سياسي و اجتماعي اهل سنّت در بغداد، محلّه کرخ به عنوان مهم ترين مرکز سکونت شيعيان، به فعاليت خود ادامه مي داد؛ و برخي از بزرگان شيعه رياست حوزه حديث و فقه شيعي را در اين محلّه به عهده داشتند. به عنوان نمونه، نجاشي در شرح حال محمد بن احمد بن اسحاق بن رباط کوفي مي نويسد: «او در بغداد ساکن شد و منزلتش در آن جا بالا گرفت و شخصي موثَّق و فقيه بود و عقيده اي سالم داشت ... و رياست و پيشوايي شيعيان در کرخ به او رسيد.»(63) انتقال امام هادي عليه السلام و سپس امام عسکري عليه السلام به سامراء، از ديگر عوامل استمرار پويايي مکتب حديثي شيعه در بغداد در نيمه اوّل قرن سوّم هجري بود؛(64) چرا که با حضور امام معصوم در عراق (هر چند در شهري به غير از بغداد) زمينه تماس شيعيان با امام خويش بيشتر فراهم گشت. اين دو امام هُمام به صورتِ تحت نظر، در پادگان نظامي نگهداي مي شدند، ولي ارتباط مخفي آنان با شيعيان، به خصوص از طريق شبکه ارتباطي وکالت و از طريق وکلاي مبرزشان در سامّراء و بغداد، ادامه ارتباط شيعيان با آن ها را ميسّر مي ساخت. (65)

مرکز شبکه ارتباطي ياد شده، با شروع غيبت صغري در سال 260 هجري، عملاً به بغداد منتقل شد. (66) هر چند خود امام عصر عليه السلام در سامراء مي زيست و براي مدّتي نيز به مدينه هجرت فرمود، ولي سفراي چهارگانه ايشان در بغداد مي زيستند و مرکز رهبري وکلاي ديگر نقاط شيعي نيز بغداد بود. اين که چرا بغداد به جاي سامراء به عرصه حضور رهبري سازمان وکالت تبديل گشت بحثي ديگر را مي طلبد،(67) ولي ترديدي نيست که اين امر به رشد و پويايي حديث شيعي در طول قريب به 70 سال دوره غيبت صغري، کمک شاياني کرده است.

در طول اين مدّت، و به خصوص در عصر فعاليت سفير دوّم و سوّم، سؤال هاي بسياري از سوي شيعيان، از طريق سفرا به محضر شريف امام عصر عليه السلام عرضه شد و پاسخ آن ها به صورت توقيعات و مکتوبات به شيعيان واصل مي شد و بغداد به صحنه خلق مجموعه هايي از احاديث المهدي عليه السلام تبديل گشت. (68)

مکتب بغداد در قرن چهارم

در اوايل قرن چهارم، عامل مهمّ ديگري موجب رشد و ترقّي حوزه حديث شيعي در بغداد گرديد و آن، پيروزي سلسله آل بويه و تسلّط معزّ الدوله ديلمي بر بغداد بود. (69) با پيروزي اين تحوّل، دانش و حکومت دست به دست هم داده و در خدمت به مذهب اهل بيت عليهم السلام شمشير و قلم به همياري يکديگر درآمدند و دانشمندان برجسته به همراه سلاطين آل بويه به رواج و تقويت تشيّع روي آوردند؛ و در اين زمان، تدريس فقه جعفري و علم کلام و علوم آل محمد صلي الله عليه و آله و ديگر فرقه هاي اسلامي در بغداد تمرکز يافت؛ و رجالي انگشت شمار از علماي شيعه در اين نقطه ظهور کردند همچون: ابن قولويه،، شيخ مفيد، شريف رضي، شريف مرتضي و شيخ طوسي. اينان به جز کساني هستند که در اواخر عصر ائمه عليهم السلام و نوّاب اربعه مي زيستند؛ هم چنين دانشوراني مانند کليني و صدوق، که بخش عمده اي از دوران تحصيل و تدريس خود را در بغداد گذراندند. (70)

آنچه گذشت، تا حدودي تصوير حوزه حديثي بغداد در قرن چهارم را به دست مي دهد؛ و شواهد فراواني مؤيّد آن است. پديد آورندگان کتب اربعه شيعه، هر يک به نحوي با حوزه بغداد مرتبط بوده اند. کليني، کافي را در بغداد بر شاگردانش، از جمله ابوغالب زراري، عرضه نمود. (71) و در همين شهر نيز رحلت نمود و در «باب الکوفه» بغداد مدفون گشت. (72) صدوق نيز در سال 355 هجري، به بغداد آمد و از مشايخ اين ديار اخذ حديث نمود و مشايخ آن ديار نيز متقابلاً از او کسب حديث کردند. (73)

مکتب بغداد در عصر شيخ طوسي

شيخ طوسي نيز در سال 408 هجري به بغداد پاگذاشت و تا سال 448 هجري که مجبور به مهاجرت به شهر نجف گرديد در مقام شاگرد، شيخ حديث و رئيس حوزه، در آن جا به فعاليت مشغول بود. در اين مدّت، درگيري هاي سختي بين شيعيان و سُنّيان بغداد رخ داد و سرانجام در آخرين نوبت (به سال 448) هجري که کتاب خانه و حوزه درسي شيخ طوسي مورد هجوم و آتش سوزي قرار گرفت و شيخ طوسي مجبور به مهاجرت گرديد،(74) حوزه حديثي بغداد نيز عملاً آن پويايي و تحرّک سابق را از دست داد، هر چند از اين پس خالي از محدّثان و ذکر حديث شيعي نگشت.

عقل گرايي در مکتب بغداد

درباره گرايش هاي موجود در حوزه حديثي بغداد، مي توان چنين استظهار نمود که با توجه به وجود درگيري هاي فکري بين شيعيان و مخالفانشان در بغداد و تأثيرپذيري حوزه حديثي بغداد از کوفه، نوعي عقل گرايي در قرن دوّم و سوّم در اين حوزه حديثي پيدا شده بود. علاوه بر اين، وجود متکلّماني از خاندان نوبختي همچون ابوسهل نوبختي و غير او در بغداد،(75) از ديگر نشانه هاي گرايش هاي عقلي و کلامي در حوزه حديثي شيعه در بغداد است. وجود چنين زمينه هايي بود که سرانجام موجب شد در قرن چهارم، گرايش هاي بارز عقل گرايي و اجتهاد در احاديث فقهي در حوزه بغداد به روشني ظاهر شود و حرکتي که «ابن ابي عقيل عمّاني» در ثلث اوّل اين قرن آغاز کرد با حرکت «ابن جنيد» پي گيري شود و سپس با تلاش هاي شيخ مفيد و سيدمرتضي در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم، به اوج خود برسد؛ به نحوي که در انتهاي قرن چهارم هجري حوزه حديثي بغداد کاملاً داراي مشرب عقل گرايي شد و در مقابل حوزه حديث گراي قم قرار گرفت.

پي نوشت ها

1. ر. ک. به: براقي، تاريخ الکوفه، ص 395 382؛ محمد بن سعد، الطبقات الکبري، ج 6، ص 5 به بعد؛ محمد مهدي آصفي، تاريخ فقه الشيعه، در مقدمه شرح اللمعة الدمشقية، ص 32.

2. ر. ک. به: فضلي، پيشين: 5143؛ هاشم معروف الحسني، پيشين، ص 9 58 بنا به گفته مؤلف، اولين کسي که طريق رأي را پيمود عمر بن خطاب بود و اين مطلب از تأمل در مکتوب تاريخي وي به ابوموسي اشعري ظاهر مي شود که به او گفت: «اعرف الاشباه و النظائر و قِسْ الأمور بعضها ببعض»!

3. علاوه بر منابع پيشين ر. ک. به: به منباع القطان، التشريع و الفقه في الاسلام تاريخا و منهجا، ص 271 272؛ عمر سليمان الاشقر، تاريخ الفقه الاسلامي، ص 3 82؛ عبدالهادي فضلي، «الشيخ المفيد مؤسس المدرسة الاصولية»، المقالات و الرسالات، کنگره بين المللي شيخ مفيد، ش 8.

4. ر. ک. به: جمله امام صادق عليه السلام به ابوحنيفه که فرمودند: «اوّل من قاس ابليس»، و همچنين به جمله آن حضرت به ابان بن تغلب که «السنّة اذا قيسّت محق الدين» (اسد حيدر، ج 1، ص 316 / صدوق، من لايحضره الفقيه، به تصحيح علي اکبر غفاري، تهران، مکتبة الصدوق، 1394 ق، ج 4، ص 118 ح 5239).

5. همان.

6. از جمله وکلاي حاضر در کوفه مي توان از عبدالرحمن بن الحجاج و علي بن ابي حمزه بطائني و زياد قندي و حيّان سراّج و ايّوب بن نوح بن درّاج و عاصمي، نام برد. (رجوع شود به طوسي، کتاب الغيبة، بيروت، دارالکتاب الاسلامي، 1412 ق، ص 42 و 210 و 213 و کشي، همان، ص 431 ح 808 و ص 459 ح 871 و ص 513 ح 992 و نجاشي، همان، ص 74).

7. کشي، همان، ص 327 ح 592.

8. محمد ابراهيم جنّاتي، همان، ص 252.

9. درباره برخي از موارد برخورد و مناظره مؤمن الطاق با مخالفان همچون ابوحنيفه و ضحاک الشاري، رجوع شود به کشي، همان، ص 187 ح 330، و ص 189 ح 332 و ص 255 تا 280 رقم هاي 475 تا 500.

10. کشي، همان، ص 266 ح 479.

11. در اين دوره، قواعد خاصّي براي استنباط و اجتهاد از سوي ائمه عليهم السلام وضع شد که از ميان آن ها مي توان به استصحاب، برائت، تخيير، احتياط، قاعده طهارت، حلّيت، يد، اباحة، و غير آنها اشاره کرد. (ر. ک. به: محمد ابراهيم جنّاتي، همان: ص 253 / ناصر مکارم شيرازي، القواعد الفقهية، تهران، نشر کتابخانه صدر، 1382 ق، ج 2، ص 120 و 10 و 76 و ج 3، ص 8 و 139 و 169.)

12. ر. ک. به: ابوغالب احمد بن محمد زراري، رسالة ابي غالب الزراري الي ابنه في ذکر آل اعين، به تصحيح سيدمحمدرضا حسيني جلالي، قم، 1411 ق، ص 152 (نقل از مجيد معارف، همان، ص 359).

13. کشي از زيد شحّام نقل کرده که گفته: «ما جماعتي از اهل کوفه به محضر اباعبدالله عليه السلام مشرف شديم که جعفر بن عفّان طايي بر آن حضرت وارد شد. (کشي، همان، ص 289، ح 508).

14. طوسي، رجال الطوسي، ص 236 240.

15. ر. ک. به: اسد حيدر، همان، ص 318؛ البته يافتن اين جمله در منابع کهن نياز به تتبع بيش تري دارد.

16. نجاشي، همان، ص 28.

17. کشي، همان، ص 446 ح 839.

18. همان، ص 508 ح 981.

19. نجاشي، همان، ص 86.

20. همان، ص 257.

21. کشي، همان، ص 163 ح 276.

22. براقي، تاريخ الکوفة، ص 408.

23. ر. ک. به: آصفي، محمدمهدي، تاريخ فقه الشيعه، مقدمه شرح اللمعة الدمشقية، ط 2، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج 1، ص 33.

24. محمد بن الحسن الحرّ العاملي، وسائل الشيعة، ج 20، ص 49.

25. ر. ک. به: همان، ص 41 42.

26. کليني، همان، ج 1، ص 52.

27. شيخ حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 18، ص 75.

28. ر. ک. به: سيدحسين مدرسي طباطبايي، «مکتب در فرايند تکامل»، ترجمه هاشم ايزدپناه، ايالات متّحده، نيوجرسي، نشر داروين، 1374 ش، ص 48 به بعد.

29. ر. ک. طوسي، کتاب الغيبة، ج 8، ص 43 / مجلسي، همان، ج 49، ص 25 ح 41.

30. دو تن از رابطين و وکلاي ناحيه مقدّسه در کوفه، بنا به استظهار برخي محققّان، عبارت بودند از ابوجعفر زجوزجي و احمد بن محمد بن سليمان رازي، و واسطه آنان با سومين سفير ناحيه مقدّسه، شلمغاني بود ر. ک. به: طوسي، کتاب الغيبة، ص 186 / دکتر جاسم حسين، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، عليه السلام ترجمه دکتر محمدتقي آيت اللهي، تهران، نشر اميرکبير، 1376 ش، ص 196.

31. نجاشي، همان، ص 12.

32. شيخ عباس قمي، سفينة السجاد، تهران، فراهاني، ج 2، ص 446.

33. محمد بن عمر کشي، پيشين، ص 332 333.

34. همان، ص 595 و 483.

35. محمد بن حسن طوسي، کتاب الغيبة، ص 240.

36. شيخ آقا بزرگ تهران، طبقات اعلام الشيعة، قم، نشر اسماعيليان، بي تا، ج 1، ص 279 و 135 و همو، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 17، ص 8 67.

37. به عنوان نمونه به فهرست شيخ طوسي، قم، نشر رضي، رقم هاي 39، 40، 49، 53، 54، 52، 55، 57، 64 و ... مراجعه شود.

38. شيخ آقا بزرگ تهراني، طبقات اعلام الشيعة، ج 1، ص 185.

39. علامه محمد بن يوسف حلّي، خلاصة الاقوال، قم، نشر رضي، ص 147.

40. علامه سيدمرتضي عسکري، معالم المدرستين، تهران، مؤسسه البعثة، 1405 ق، ج 3، ص 278.

41. محمد بن علي بن بابويه صدوق، الاعتقادات، مصنفات کنگره مفيد، 1413 ق، ج 5، ص 74 / محمد بن محمد بن النعمان مفيد، تصحيح الاعتقاد، مصنفات کنگره مفيد. 1405 ق، ج 5، ص 71 169.

42. ابن جوزي، مناقب الامام احمد بن حنبل، قاهره، 1979، ص 205.

43. ر. ک. سيد حسين مدرسي طباطبائي، همان، ص 38.

44. همان، ص 39.

45. ر. ک. همو، مکتب در فرايند تکامل، ترجمه هاشم ايزدپناه، ايالات متحده، نيوجرسي، نشر داروين، 1374 شمسي، ص 50.

46. احمد بن علي نجاشي، همان، ص 231.

47. محمد بن علي بن بابويه قمي صدوق، الاعتقادات، تهران، 1370 ش، ص 101.

48. ر. ک. به: عبدالرسول غفاري، مقاله «البرهان السديد في الرّد علي من قال بسهو النبي صلي الله عليه و آله تعضيدا للشيخ المفيد»، در مجموعه مقالات کنگره شيخ مفيد، شماره 25.

49. يعقوب جعفري، مقاله «مقايسه اي بين دو مکتب فکري شيعه در قم و بغداد در قرن چهارم»، در مجموعه مقالات کنگره شيخ مفيد، شماره 69.

50. ر. ک. به: محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، قاهره، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، 1960، ج 3، 176.

51. مجيد معارف، همان، ص 37، در مبحث حاضر از کتاب ياد شده بهره وافر برديم.

52. اسد حيدر، الامام صادق عليه السلام و المذاهب الاربعة، ج 2، ص 234، تحت عنوان نشاط العلماء و تأييد الدولة العباسي.

53. نجاشي، همان، ص 216.

54. همان، ص 194.

55. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، قاهره، 1931 م، ج1، ص 79 / محمدحسين مظفر، تاريخ شيعه، ترجمه دکتر سيدمحمدباقر حجّتي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368 ش، ص 53.

56. مجيد معارف، همان، ص 370.

57. کشي، همان، ص 556 رقم 1050.

58. نجاشي، همان، ص 228.

59. مفيد، الارشاد: ص 323.

60. علي بن حسين مسعودي، اثبات الوصيه، نجف، 1955 م، ص 213 215.

61. طوسي، کتاب الغيبة: ص 210.

62. همان، ص 211.

63. نجاشي، همان، 280.

64. مفيد، الارشاد، 332.

65. از جمله وکلاي دو امام هادي و عسکري عليهماالسلام در بغداد مي توان به اين افراد اشاره کرد: عثمان بن سعيد العمري محمد بن عثمان بن سعيد العمري علي بن جعفر الهماني فارس بن حاتم بن ماهويه القزويني ابوالاديان (طوسي، کتاب الغيبة، ص 214 و 218 / کشي، همان، ج 6، ص 527 / صدوق، کمال الدين و تمام النعمة، ص 475.)

66. در اولين روزهاي غيبت صغري امام عصر عليه السلام در ملاقاتي که با گروهي از شيعيان قمّي داشتند به آنان اعلام فرمودند که از آن پس براي انجام ارتباطات به بغداد مراجعه کنند. شيخ صدوق در کمال الدين و تمام النعمة، ص 476 گزارش کاملي از اين ملاقات ارائه کرده است.

67. بحث مستوفايي در اين باره و ديگر مباحث سازمان وکالت در کتاب سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه عليهم السلام از نگارنده، انجام گرفته است. اين کتاب توسط انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمه الله منتشر شده است.

68. مجموعه اي از اين توقيعات توسط شيخ صدوق در کتاب کمال الدين و تمام النعمة، باب ذکر التوقيعات، ص 482 به بعد و همچنين چند توقيع در کتاب الغيبة از شيخ طوسي ص 229 به بعد، نقل شده است. از جمله منابعي که بسياري از توقيعات را يکجا جمع کرده کتاب الزام الناصب از سيد علي يزدي و کتاب معادن الحکمة في مکاتيب الائمه از محمد بن المحسن بن المرتضي الکاشاني (متوفي بين 1112 تا 1123 ق)، فرزند مرحوم فيض کاشاني است.

69. جعفريان، همان، ص 241. معزّالدوله به سال 334 هجري وارد بغداد گرديد و خلافت عباسي، همچون بازيچه در دست آل بويه قرار گرفت.

70. مظفر، تاريخ شيعه، ص 154.

71. ابوغالب زراري، اسالة ابي غالب الزراري الي ابنه في ذکر آل اعين، تصحيح سيدمحمدرضا جلالي، قم، سازمان تبليغات اسلامي، 1411 ق، ص 177.

72. نجاشي، همان، ص 283 / طوسي، رجال الطوسي، ص 495.

73. نجاشي، همان، ص 276.

74. محمد بن علي بن الجوزي، المنتظم في تاريخ الملوک و الامم، ج 8، ص 173 و 179.

75. عباس اقبال، خاندان نوبختي، تهران، کتابخانه طهوري، 1375 ش، ص 95.

نويسنده: محمد رضا جباري/ منبع: فصلنامه شيعه شناسي، شماره 3 و 4


چاپ   ایمیل