چكيده
«حديث ثقلين»، از احاديث بسيار مهم نبوي است که بيش از سي نفر از صحابه پيامبر6، شمار بسياري از تابعين و عالمان اسلامي در قرن هاي مختلف، آن را روايت كردهاند. اهتمام پيامبر اکرم6 به اين حديث تا حدي است که در مکانها، زمانها و مناسبتهاي مختلف آن را بيان کرده و با تاکيد بسيار، آن را يادآور شده است. ايشان قرآن و عترت خويش را به عنوان دو ميراث گرانبها در ميان امت اسلامي باقي ميگذارد. آن دو، تا قيامت هرگز از هم جدا نخواهند شد و هدايت مسلمانان در گرو تمسک به آن دو ميباشد. مفاد روشن حديث، عصمت و افضليت عترت پيامبر6 است؛ لذا جز بر اهل بيت عصمت و طهارت: قابل انطباق نخواهد بود. از طرفي، عصمت و افضليت از شرايط اساسي امامت است. لذا حديث ثقلين بر امامت اهل بيت عصمت و طهارت: دلالت ميکند. مضافاً اين که وجوب تمسک به آنان که مدلول ديگر حديث است، دليل ديگري بر امامت آنان است. از سوي ديگر، جدايي ناپذيري عترت از قرآن کريم و بالعکس، گوياي آن است که زمين و زمان، هرگز از امامت اهل بيت عصمت و طهارت: خالي نخواهد بود. بدين جهت، اين حديث شريف از دلايل روشن بر وجود امام عصر4 ميباشد.
مقدمه
«حديث ثقلين» يکي از احاديث مهم نبوي است که بسياري از عالمان اسلامي در منابع حديثي، تفسيري، تاريخي، کلامي و لغوي آن را نقل کرده و در بارهاش سخن گفتهاند. پيامبر اکرم6 در اين حديث که آن را در مکانها، زمانها و مناسبتهاي مختلف بيان کرده، به مسلمانان درباره رعايت حرمت قرآن کريم و خاندان گرامي خود، وتمسک به آن دو مؤكداً سفارش کرده است. عالمان اسلامي از فرقههاي مختلف بر اين مطلب اتفاق نظر دارند که حديث ثقلين بر فضيلت و حرمت ويژه اهل بيت پيامبر اکرم6 دلالت ميکند. اما در اينکه مقصود از اهل بيت چه کسانياند و اينکه آيا اين حديث شريف بر امامت اهل بيت نيز دلالت ميکند يا نه؛ همداستان نيستند. عالمان شيعه بر اين باورند که مقصود از اهل بيت در حديث ثقلين، افراد خاصياند که عبارتند از: علي7، فاطمه3، حسن7، حسين7 و نه امام معصوم از فرزندان امام حسين7. عدهاي از عالمان اهل سنت نيز در اينباره، به ويژه در مورد چهار شخصيت نخست، با شيعه موافقند؛ ولي ديگران دايره آن را وسيعتر گرفته، خويشاوندان نسبي و همسران پيامبر6 را نيز مشمول آن دانستهاند.
دلالت حديث برامامت اهل بيت نيز مورد اتفاق شيعه است؛ اما ديگران به دلالت حديث برامامت و زعامت سياسي اهل بيت معتقد نيستند؛ گرچه برخي از آنان، دلالت آن را بر امامت علمي اهل بيت و وجوب پيروي از آنان پذيرفتهاند. اين نوشتار پس از بيان متن و بررسي اعتبار سند حديث ثقلين، به پژوهش درباره مدلول و مفاد آن و بررسي اعتبار و تواتر آن از دو جهت ياد شده پرداخته و به شبهههايي که درباره دلالت حديث بر امامت اهل بيت مطرح شده است، پاسخ ميدهد.
متن حديث ثقلين
از بررسي نقلهاي حديث ثقلين به دست ميآيد که پيامبر اکرم6 اين حديث را در زمانها، مکانها و مناسبتهاي مختلف بيان کرده است: در بازگشت از طائف، در سفر حجةالوداع در عرفه، در منا و غدير خم، در مسجد النبي و هنگامي که در حجره خود در بستر بيماري منتهي به رحلت، قرار داشتند (هيتمي، 1425: 188 و آمدي، 1391: 321 ـ 367). از اين رو طبيعي است که در بيان آن، الفاظ و عبارات متفاوتي به کار رفته باشد؛ چنانکه بهکار گيري الفاظ و عبارات متفاوت، براي بيان يک مطلب، حتي در زمان و مکان واحد به انگيزه تبيين بيشتر مطلب و يا تأکيد بر آن، متعارف است. از سوي ديگر، ويژگيهاي فکري و روحي راويان وشرايط متفاوت، هنگام شنيدن، حفظ کردن و نقل کردن يک مطلب، خود از اسباب عادي پيدايش پارهاي تفاوتها در نقل احاديث بوده است و اين امر، به حديث ثقلين اختصاص ندارد. يکي از راويان حديث ثقلين زيد بن ارقم است. در نقلهاي مختلفي که از وي شده است، در عبارتهاي حديث تفاوتهاي زيادي ديده ميشود؛ ولي مجموع آنها، همان مطالبي است که در ديگر روايات از راويان حديث ثقلين مانند جابربن عبدالله انصاري، ابوسعيد خدري، حذيفة بن يمان و ديگران بيان شده است. بر اين اساس، روايتهاي مختلف حديث ثقلين با تفاوتهايي که در الفاظ و عبارات آنها وجود دارد، با يكديگر ناسازگاري نداشته و مؤيد و مکمل يکديگر هستند. در اينجا نمونههايي از نقلهاي حديث ثقلين را به روايت زيدبن ارقم بيان ميکنيم:
1. أنا تارک فيکم ثقلين: أوّلهما کتاب الله فيه الهدي و النور، فخذوا بکتاب الله و استمسکوا به، فحث علي کتاب الله و رغب فيه ثم قال: و أهل بيتي، أذکّرکم الله في اهل بيتي، أذکّرکم الله في أهل بيتي، أذکّر کم الله في اهل بيتي؛ من در ميان شما دو شئ گرانبها را باقي ميگذارم: نخستين آن دو، کتاب خداست که در آن، هدايت و نور است. پس، کتاب خدا را بگيريد و به آن تمسک کنيد. پس، مردم را نسبت به کتاب خدا تشويق کرد، سپس گفت: و [شئ گرانبهاي دوم] اهل بيت من است؛ [آنگاه سه مرتبه فرمود:] خدا را نسبت به اهل بيتم به شما يادآور ميشوم (مسلم، بيتا، ج4: 1873).
2. روايت ديگر در اين باب:
إنّي قد ترکت فيکم الثقلين أحدهما اکبر من الآخر، کتاب الله وعترتي أهل بيتي، فانظروا کيف تخلفوني فيهما، لن يفترقا حتي يردا علي الحوض، ثمّ قال: انّ الله مولاي و أنا ولي کلّ مؤمن، ثمّ أخذ بيد علي فقال: من کنت وليه فهذا وليه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه؛ من در ميان شما دو شئ گرانبها را باقي گذاشتم؛ يکي از آن دو، از ديگري بزرگتر است: کتاب خداو عترتم؛ يعني اهل بيتم را. پس، بنگريد که پس از من با آن دو چگونه رفتار ميکنيد! آن دو، هرگز از هم جدا نخواهند شد تا [در قيامت] نزد حوض [کوثر] بر من وارد شوند. سپس فرمود: خدا، مولاي من و من، ولي هر مؤمني هستم. آنگاه دست علي7 را گرفت و فرمود: هر کس که من ولي او هستم، اين ]علي7 [ ولي اوست. خدايا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن شمار! (حاكم نيشابوري، 1978، ج3: 118 و طبراني، 1415، ج5: 185).
3. روايتي ديگر در اين مقوله ذيلاً تقديم ميشود:
إنّي تارک فيکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدي، أحدهما أعظم من الآخر: کتاب الله حبل ممدود من السماء الي الأرض و عترتي أهل بيتي، و لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض فانظروا کيف تخلفوني فيهما؛ من چيزي را در ميان شما باقي ميگذارم که تا وقتي به آن تمسک جوييد، هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد؛ يکي از آن دو از ديگري بزرگتر است: کتاب خدا که ريسماني است آويخته از آسمان به سوي زمين و عترتم؛ اهل بيتم؛ و آن دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا [در قيامت] نزد حوض [کوثر] بر من وارد شوند. پس، بنگريد که پس از من با آن دو چگونه رفتار ميکنيد (ترمذي، بيتا، ج4: 50).
4. روايت چهارم در اين زمينه را ملاحظه فرماييد:
إنّي لکم فرط و إنّکم واردون علي الحوض، فانظروا کيف تخلفوني في الثقلين: قيل: و ما الثقلان يا رسول الله؟ قال: الأکبر کتاب الله عزّوجل، سبب طرفه بيدالله و طرفه بأيديکم، فتمسّکوا به لن تزلوا و لا تضلّوا، والأصغر عترتي و إنهما لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض، و سألت لهما ذلک ربّي، فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم؛
من پيش از شما از دنيا ميروم و شما در قيامت نزد حوض کوثر بر من وارد ميشويد. پس، بنگريد که پس از من با ثقلين چگونه رفتار ميکنيد. گفته شد: ثقلان چيستنداي رسول خدا؟ پيامبر فرمود: ثقل اکبر، کتاب خداست؛ سببي که يک طرف آن به دست خدا و طرف ديگر آن به دست شماست، پس، به آن تمسک نماييد تا به لغزش و گمراهي دچار نشويد و ثقل اصغر، عترت من است و آن دو هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد تا نزد حوض برمن وارد شوند. من اين مطلب را از پروردگارم خواستهام. پس، بر آن دو تقدم نگيريد که هلاک خواهيد شد، و آنان (عترت) را تعليم ندهيد که از شما داناتر هستند (سيوطي، 1412، ج2: 269؛ طبراني، 1415، ج5: 186 ـ 187 و متقي هندي، 1401، ج1: 166)
قابل ذكر است، نقلهاي مزبور از حديث ثقلين، بر اساس روايت زيدبن ارقم که ازمنابع اهل سنت نقل کرديم؛ درمنابع شيعه نيز آمده است (شيخ صدوق، 1416: 234 ـ 240؛ مجلسي، 1390، ج23: 113 ـ 154؛ آمدي، 1391، ج2: 321 ـ364).
از روايتهاي ياد شده و روايتهاي بسيار ديگر حديث ثقلين به دست ميآيد که در آنها چهار مطلب نقش محوري دارد:
الف) إنّي تارک فيکم الثقلين: کتاب الله و عترتي أهل بيتي؛
ب) ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدي؛
ج) إنّهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض؛
د) فانظروا کيف تخلفوني فيهما.
جمله نخست گوياي دو مطلب است: دو ميراث گرانبها که پيامبر اکرم6 براي امت اسلامي باقي ميگذارد و مطلب دوم، معرفي آن دو ميراث گرانبهاست که عبارتند از: قرآن و اهل بيت آن حضرت. در جمله دوم بر اين مطلب تأکيد شده است که نجات امت از گمراهي در گرو تمسک به قرآن و اهل بيت پيامبر است و در جمله سوم، جدايي ناپذيري قرآن و عترت تا روز قيامت بيان شده است و جمله چهارم هشدار ميدهد که مسلمانان مراقب رفتار خود با اين دو ميراث گرانبهاي نبوي باشند.
اعتبار حديث ثقلين
حديث ثقلين، از احاديث متواتر اسلامي است. خبر متواتر آن است که تعداد و شرايط ناقلان آن به گونهاي است که از نظر عقل متعارف، خطاي سهوي و تباني بر جعل آن عادتاً ممکن نيست و در نتيجه به درستي آن، علم حاصل ميشود. عدهاي از محققان عدد خاصي را در خبر متواتر شرط ندانستهاند؛ ولي عدهاي ديگر براي تواتر عدد نيز معين کردهاند. چهار، پنج، هفت، ده، دوازده، بيست، چهل، پنجاه، و هفتاد، اقوال مختلفي است که درباره تعداد ناقلان در خبر متواتر گفته شده است (عمر هاشم، بيتا: 143-144). سيوطي قول کساني که تعداد لازم در خبر متواتر را ده نفر دانستهاند، ترجيح داده است[2]. ولي ديدگاه اول راجح است (سبحاني،1416: 33)؛ و از نظر تعداد، نسبت به وضعيت ناقلان و عوامل ديگر متفاوت خواهد بود. ابن حجر عسقلاني، حديث «تقتلک الفئة الباغية» را که به عمار ياسر مربوط است و از عمار، عثمان، ابن مسعود، حذيفه، ابن عباس و برخي ديگر روايت شده، متواتر دانسته است (احمدبن علي، بيتا: ج6، 13). ابن کثير، درباره حديثي که حضرت علي7 از پيامبر روايت کرده و دوازده نفر آن را از امام علي7 روايت کردهاند؛ گفته است كه چنين حديثي متواتر است.[3] ابن حجر مکي، حديث مربوط به نماز ابوبکر را که از هشت نفر از صحابه روايت شده، متواتر دانسته است (هيتمي، 1425: 32). ابن حزم، حديث «الائمة من قريش» که از شش نفر از صحابه روايت شده، متواتر دانسته است (ابن حزم اندلسي، 1422، ج4: 89).
حديث ثقلين در منابع اهل سنت، از بيش از سي نفر از صحابه پيامبر- و شمار بسياري از تابعين و عالمان اسلامي در قرنهاي مختلف روايت شده است (ميلاني،1432، ج1: 199 ـ 210 و ج2: 87-97). اين حديث، در منابع شيعه اماميه نيز از امامان اهل بيت: و شماري از صحابه روايت شده است. در کتاب غايۀ المرام بيش از هشتاد روايت در اينباره نقل شده است (آمدي،1391، ج2: 321-367).
بنابراين، درمتواتر بودن حديث ثقلين جاي کمترين ترديدي وجود ندارد. برخي از عبارتهاي آن، متواتر لفظي و برخي ديگر متواتر معنوي است. بر اين اساس، مناقشههاي امثال ابن جوزي (ابن جوزي،1403، ج1: 268) و ابن تيميه(ابن تيميه،1425، ج8 : 215) در سند آن، ارزش علمي ندارد؛ زيرا حديث متواتر، قطع نظر از سند آن، مفيد علم و اطمينان بوده وحجيت عقلايي و شرعي دارد.[4]
مضافاً اين که محققان به مناقشات سندي حديث ثقلين پاسخ داده و بر صحت آن تأکيد وتصريح کردهاند. سبط بن جوزي، حديث ثقلين را از کتاب فضايل احمد بن حنبل نقل کرده و گفته است:
در سلسه سند اين حديث هيچ يک از کساني که جدم آنها را تضعيف کرده است، وجود ندارد (ابن جوزي، بيتا: 407). ابن کثير پس از نقل حديث ثقلين که نسائي آن را روايت کرده، گفته است: شيخ ما، ابو عبدالله ذهبي گفته است: اين حديث صحيح است (دمشقي،1417، ج5: 150).
حاکم نيشابوري حديث ثقلين را از دو طريق از زيدبن ارقم نقل کرده که در يکي جمله «فانظروا کيف تخلفوني فيهما فانهما لن يتفرّقا حتي يردا علي الحوض» و در ديگري، جمله «إنّي تارک فيکم أمرين لن تضلوا ان اتبعتموهما و هما کتاب الله و أهل بيتي» آمده است (حاکم نيشابوري1978، ج3: 118) و ذهبي تصحيح حاکم را نسبت به حديث اول پذيرفته است (ذهبي، بيتا، ج3: 109).
ابن حجر عسقلاني، پس از نقل حديث ثقلين در کتاب «المطالب العالية» گفته است: «هذا إسناد صحيح».[5]
جلال الدين سيوطي در «الجامع الصغير»، پس از نقل حديث ثقلين[6] گفته است: «والحديث صحيح». عبد الرؤوف مناوي در «فيض القدير» که شرح «الجامع الصغير»، است افزوده است: «هيثمي رجال آن را موثق دانسته؛ چنانکه ابويعلي نيز به سندي که بياشکال است آن را نقل کرده، و کسي چون ابن الجوزي که آن را ضعيف شمرده به توهم دچار شده است (مناوي،1416،ج3: 18-19).[7]
ابن منظور، اين کلام ازهري را نقل کرده که پس از نقل حديث ثقلين از زيدبن ثابت گفته است: «قال محمد بن اسحاق: «هذا حديث صحيح» (ابن منظور، 1408،ج10: 25). از ظاهر کلام ابن منظور و ازهري به دست ميآيد که سخن محمد بن اسحاق را در تصحيح حديث ثقلين در مقام تأييد نقل کردهاند. محمد بن اسحاق از بزرگان علم حديث به شمار ميرود.[8]
نيز ناصرالدين الباني بر صحت حديث ثقلين تصريح کرده است (الباني،1405، ج4: 355)[9].
امامت اهل بيت:
حديث ثقلين، از جهات مختلف بر امامت اهل بيت پيامبر اکرم6 دلالت ميکند که همتايي اهل بيت با قرآن، وجوب پيروي از اهل بيت، عصمت و افضليت اهل بيت از ابعاد آن است:
الف) همتايي اهل بيت با قرآن
عبارت «إنّي تارک فيکم الثقلين» و عبارتهاي مشابه، با توجه به اينکه سخن پيامبر اکرم6 است که حضرتش رهبري علمي، معنوي و سياسي امت اسلامي را برعهده داشته است؛ گوياي امامت اهل بيت است. امت اسلامي پس از پيامبر اکرم6 به دو چيز نياز مبرم داشته است: نخست قانوني جامع و کامل که خطوط اساسي و شيوه زندگي فردي و اجتماعي امت را ترسيم کند، و آن کتاب خداست؛ وديگر کساني که معارف و مفاهيم کتاب خدا را به طور کامل بدانند و در پرتو چنين علم گسترده و استواري بتوانند امت اسلامي را رهبري کنند و آن، اهل بيت پيامبر است. سنت پيامبر6 نيز به کتاب الاهي ملحق است؛ چرا که تبيين آن ميباشد:[10] «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ». (نحل :44) قرآن از آن جهت که وحي الاهي است و مشتمل بر نور و حکمت است، حجت الاهي براي بشر است. سنت پيامبر6 نيز به حکم اين که «وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَي إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَي» (نجم : 3-4) و به مقتضاي اين که «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (حشر : 7)؛ همانند قرآن حجت خدا و راهنماي وحياني براي بشر است. بنابراين، عبارت «کتاب الله و سنتي» که در برخي روايات آمده است، جدا از آنكه روايات فاقد اعتبار سندي هستند (خليفات، 1426: 425- 429)؛ با حديث «کتاب الله و عترتي اهل بيتي» منافات ندارد؛ زيرا به فرض درستي اين روايت، حديث ثقلين مصداق سنت و پيامبر6 است که بايد به آن عمل شود.
اما نقش اهل بيت پيامبر6 در رهبري امت در دو قالب است:
1. نقش علمي و معرفتي: زيرا اهل بيت حافظ و حامل کتاب و سنت است.
2. نقش نظارتي و اجرايي که در زمان پيامبر اکرم6، آن حضرت، عهده دار آن بود: «النَّبِي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ و نيز:«ِلتَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا»(نساء : 105)؛ و: «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يؤْمِنُونَ حَتَّي يحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَينَهُمْ ثُمَّ لَا يجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيتَ وَيسَلِّمُوا تَسْلِيمًا» (نساء 65).
در حقيقت مفاد حديث ثقلين اين است که وجود قرآن، پس از پيامر اکرم6 به عنوان منشور الاهي هدايت بشر استمرار مييابد؛ ولي پيامبر اکرم6 که از دنيا ميرود، نقش ويژه او در هدايت بشر به اهل بيت آن حضرت سپرده ميشود و آنان، همانند پيامبر، رهبري عمومي جامعه را در امور دنيوي و ديني آنان بر عهده دارند.
ب) وجوب پيروي از اهل بيت پيامبر6
حديث ثقلين بر وجوب پيروي از اهل بيت پيامبر اکرم6 در همه اموري که در قلمرو هدايت الاهي و ديني قرار دارد، دلالت ميكند؛ يعني شيوه زندگي انسان در ارتباط با خدا، با خود، با جهان و با همنوعان خود؛ و اين، همان معناي امامت در جهانبيني توحيدي و اسلامي است که در عرف متکلمان اسلامي به «رهبري عمومي مسلمانان در امور ديني و دنيوي» تعريف شده است (سيد مرتضي،1411: 410؛ جرجاني،1414، ج8: 345 و تفتازاني،1409، ج5: 234). وجوه دلالت حديث ثقلين بر وجوب پيروي از اهل بيت پيامبر اکرم6 بدين قرار است:
1. عطف اهل بيت بر قرآن: پيامبر اکرم6 نخست از باقي گذاردن دو ميراث گرانبها در ميان مسلمانان سخن گفته؛ قرآن کريم را به عنوان نخستين ميراث گرانبها نام برده؛ آنگاه اهل بيت خود را بر آن عطف کرده و دومين ميراث گرانبها معرفي کرده است. در اينکه پيروي از قرآن کريم بر هر مسلماني واجب است، ترديدي وجود ندارد. بنابراين، عطف اهل بيت بر قرآن گوياي وجوب پيروي از آنان خواهد بود. لذا اين سخن ابن تيميه که در روايت مسلم تنها به تمسک به قرآن توجه شده، و درباره اهل بيت فقط سه بار جمله «واذکرکم الله في أهل بيتي» آمده است، و نه توصيه به پيروي از آنان و بنابراين از منظر وي، حديث ثقلين بر وجوب پيروي از اهل بيت دلالت نميکند؛[11] بيپايه است؛ زيرا همان گونه که بيان گرديد متفاهم عرفي از عطف «اهل بيتي» بر «کتاب الله» اين است که شأن و منزلت اهل بيت نزد خداوند همان شأن و منزلت قرآن کريم است؛ و لذا حفظ حرمت اهل بيت پيامبر و عمل به دستورات آنان، همانند حفظ حرمت قرآن و عمل به دستورات آن واجب ميباشد، و جمله «اذکرکم الله في أهل بيتي» که سه بار تکرار شده است، برتأکيد ويژه نسبت به رعايت حکم مزبور در مورد اهل بيت دلالت ميکند. وجه اين تأکيد، آن است که شناخت درست و کامل قرآن، جز از طريق اهل بيت پيامبر به دست نخواهد آمد. لذا تمسک به قرآن از رهگذر تمسک به اهل بيت پيامبر6 ممکن خواهد بود. از طرفي، زمينههاي مخالفت با اهل بيت نيز نسبت به مخالفت با قرآن بيشتر است؛ چرا که اهل انحراف ميتوانند براي درست جلوه دادن فکر وعمل خود به متشابهات قرآن تمسک جويند؛ ولي وجود اهل بيت درکنار قرآن و معيار بودن فهم و عمل آنان در شناخت قرآن و پيروي از آن؛ چنين زمينهاي را از دست آنان خواهد گرفت؛ و اين امر، عامل مخالفت با اهل بيت خواهد شد. لذا توصيه مؤکد در حفظ حريم و حرمت اهل بيت و پيروي از آنان، حکيمانه بوده است.[12]
2. وجوب تمسک به اهل بيت: در بسياري از روايات حديث ثقلين، عبارت «ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا ابداً؛ تا وقتي به آن دو تمسک جوييد، گمراه نخواهيد شد»؛ آمده است. مفاد روشن اين عبارت وجوب تمسک به قرآن واهل بيت است و تمسک به قرآن و اهل بيت معنايي جز پيروي از دستورات آنها در امور دنيوي و اخروي ندارد. زعامت و رهبري سياسي امت اسلامي يکي از مسايل ديني است که بايد درباره آن، مطابق رأي اهل بيت پيامبر6 عمل کرد. آنان امامت را حق شرعي خود ميدانستند که ديگران، به ناحق متولي آن شدهاند؛ چنانکه امير المؤمنين7 در خطبه شقشقيه فرموده است:
أما والله لقد تقمصها فلان (ابن ابي قحافة) و إنّه ليعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرَّحا…؛ به خداوند سوگند، فلاني ]فرزند ابو قحافه[ پيراهن خلافت را برتن کرد با اينکه ميدانست جايگاه من درباب خلافت، جايگاه محور نسبت به سنگ آسياب است… (نهج البلاغه، خطبه 3). در ادامه فرموده است:
من بر سر دو راهي قرار داشتم: يکي اينکه بر گرفتن حق خود به زور متوسل شوم، و ديگر اينکه شکيبايي را پيشه سازم، و من در نهايت سختي و تلخي، راه دوم را برگزيدم (همان).
آن گاه که از او خواستند با عثمان بيعت کند، فرمود:
شما ميدانيد که من به خلافت از ديگران سزاورترم؛ ولي به خدا سوگند تا وقتي که امور مسلمانان به سلامت سپري شود و فقط بر من ستم روا داشته شود، خاموش خواهم بود (نهج البلاغه، خطبه 74).
بنابراين، وجوب تمسک به اهل بيت، هم بر امامت علمي آنان دلالت ميکند و هم بر امامت سياسي آنان. از اينجا نادرستي اين سخن که وجوب تمسک به اهل بيت با رهبري سياسي آنان ملازمه ندارد (مظفر،بي تا، ج2: 472)؛ روشن گرديد.
3. جدا ناپذيري اهل بيت از قرآن: در بسياري از روايات حديث ثقلين، تصريح شده است که اهل بيت و قرآن تا روزي که در قيامت نزد حوض کوثر بر پيامبر6 وارد ميشوند؛ از هم جدا نخواهند شد: «إنّهما لن يفترقا حتّي يردا علي الحوض» جدانشدن اهل بيت از قرآن در همه جهات است که پيروي از قرآن از آن جمله است. بنابراين، پيروي از اهل بيت، همانند پيروي از قرآن تا روز قيامت واجبي است مستمر.
4. پيروي از اهل بيت شرط هدايت: در برخي از روايات حديث ثقلين، تصريح شده است که پيروي از قرآن و اهل بيت شرط نجات از گمراهي است. حاکم نيشابوري از زيدبن ارقم روايت کرده که پيامبراکرم6 در غدير خم خطاب به مردم فرمود: «من دو چيز را در ميان شما باقي ميگذارم که اگر از آن دو پيروي کنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. آن دو عبارتند از: کتاب خدا و اهل بيت من»(حاکم نيشابوري،1987، ج3: 118). ابن حجر مکي نيز حديث مزبور را روايت کرده و بر صحت آن گواهي داده است (هيتمي، 1425: 188).
در برخي از روايات حديث ثقلين آمده است که پيامبر اکرم6 پيشي گرفتن بر اهل بيت يا فاصله گرفتن از آنان را همانند پيشي گرفتن بر قرآن يا فاصله گرفتن از آن، سبب هلاکت دانستهاند: «فلا تقدّموهما فتهلکوا، ولا تقصروا عنهما فتهلکوا» (طبراني، 1415، ج5: 186-187). اين تعبير گوياي پيشوايي قرآن و اهل بيت پيامبر براي مسلمانان است؛ زيرا مقتضاي امامت اين است که مأموم در عقيده و عمل، و گفتار و کردار تابع امام خويش باشد.
ج) عصمت اهل بيت:
حديث ثقلين از جهاتي بر عصمت اهل بيت دلالت ميکند:
1. اهل بيت قرين و همتاي قرآن ميباشند: قرآن کريم حق خالص است و باطل در آن راه ندارد: «لَا يأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ» (فصلت : 42). بنابراين، اهل بيت نيز از هرگونه باطلي در گفتار، رفتار، علم و اعتقاد مصوناند.
2. قرآن و اهل بيت هرگز از هم جدا نميشوند: يکي از وجوه جدايي ناپذيري آن دو، اين است که در هدايتگري بشر موافق يکديگرند، و قرآن هيچگاه برخلاف حکم اهل بيت حكمي ندارد و هيچگاه گفتار و رفتار و نيز علم و اعتقاد اهل بيت بر خلافت قرآن نخواهد بود (مجلسي،1370، ج3: 235).
3. تمسک به اهل بيت، همانند تمسک به قرآن، انسان را از ضلالت و گمراهي ميرهاند: لازمه اين مطلب آن است که در اهل بيت (همانند قرآن) ضلالت و گمراهي راه نداشته باشد و علم و اعتقاد، قول و فعل آنان يکپارچه هدايت باشد.
محمد معين سندي در اين باره گفته است:
در حديث ثقلين با تأکيدي ويژه بيان شده است که اهل بيت همانند قرآن برحق بوده و همان گونه که وحي منزل از خطا مصون است، اهلبيت همواره از خطا مصون ميباشند.[13]
با توجه به دلايل عقلي ونقلي بر لزوم عصمت امام[14] و عدم دليل بر عصمت غير اهل بيت، امامت آنان ثابت ميشود.
د) افضليت اهل بيت:
همتايي اهل بيت با قرآن کريم از يک سو گوياي وجوب پيروي همه جانبه از آنان است و از سوي ديگر، مبيّن معصوم بودن آنان از هرگونه خطا و گناه است؛ چنانکه پيش از اين بيان شد و از سوي سوم، گوياي افضليت اهل بيت بر ديگران به جز پيامبر اكرم6 ميباشد.
مضافا اينکه در برخي از روايات حديث ثقلين، بر اعلميت اهل بيت بر ديگران تصريح شده است: «ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» (طبراني، 1415، ج5: 186-187 و آمدي، 1391، ج2: 341-342). شماري از عالمان اهل سنت بر اعلميت اهل بيت پيامبر6 بر ديگران تصريح کردهاند. ابن حجر هيتمي (متوفاي 973ه.ق) گفته است:
مقصود از کساني که به تمسک به آنان تشويق شده است، عالمان اهل بيت به کتاب خدا و سنت رسول خدا6 هستند؛ زيرا آنان کسانياند که تا قيامت از کتاب الاهي جدا نخواهند شد، و عبارت «ولا تعلّموهم فإنّهم اعلم منکم» در روايت پيشين، مؤيد اين مطلب است. آنان با اين ويژگي از ديگر عالمان متمايزند؛ زيرا خداوند پليدي را از آنها دور کرده و آنان را پاکيزه ساخته است و باکرامتهاي نمايان و مزاياي فراوان که برخي از آنها پيش از اين بيان شد، به آنان شرافت داده است (هيتمي، 1425: 189).
ملاعلي قاري (متوفاي 1013ه.ق) نيز گفته است:
اظهر اين است که اهل بيت غالبا نسبت به صاحب بيت از ديگران آگاهترند. پس، مراد از اهل بيت، عالمان از آنان است که برسيرت و طريقت پيامبر آگاه و به حکم و حکمت او عارفند و به اين جهت، صلاحيت آن را دارند که همتاي قرآن باشند (قاري، بيتا، ج5: 600).
افضليت يکي از شرايط اساسي امامت است. به گفته تفتازاني، معظم اهل سنت و بسياري از فرق اسلامي برآنند که امامت، حق افضل افراد يک عصر است؛ مگر آنکه مستلزم هرج و مرج و فتنه باشد (تفتازاني، 1409، ج5: 291).[15] از نظر عقل، با وجود فرد افضل، امامت مفضول قبيح است؛ چنانکه آيه شريفه «أَفَمَنْ يهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يهِدِّي إِلَّا أَنْ يهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمُونَ» (يونس : 35)؛ بر آن دلالت ميکند (رباني گلپايگاني، 1386:187-202).
با توجه به افضليت اهل بيت: و شرط افضليت در امامت، دلالت حديث ثقلين بر امامت اهل بيت، ثابت و آشکار است.
ه) ولايت امير المؤمنين در حديث ثقلين
در شماري از روايات حديث ثقلين که از اميرالمؤمنين7، زيدبن ارقم، حذيفة بن اسيد، عامربن ليلي، جابربن عبدالله انصاري و ام سلمه روايت شده، آمده است که پيامبر اکرم6، پس از سفارش به تمسک به ثقلين، اولويت خود بر مؤمنان از خود آنها را يادآور شد؛ آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه»؛ يعني همان ولايتي که من بر شما دارم، علي بر شما دارد.[16]
از اينکه ذيل حديث، گوياي امامت امير المؤمنين7 است و بر اساس قاعده وحدت سياق کلام؛ به دست ميآيد که حديث ثقلين گوياي امامت اهل بيت: است و طبعاً ذکر امامت اميرالمؤمنين7 ناظر به اولين و برجستهترين مصداق امامت اهل بيت: است. ابن حجر مکي در اينباره گفته است:
سزاورترين شخص از اهل بيت که به او تمسک ميشود و عالم آنان، علي بن ابي طالب است؛ به دليل آنچه پيش از اين در مورد علم فراوان و دقايق استنباطهاي او بيان کرديم. از اينجاست که ابوبکر گفته است: علي عترت رسول خدا است؛ يعني کساني که پيامبر6 به تمسک به آنان تشويق کرده است. ابوبکر به دليل ويژگيهاي علي7 که اشاره کرديم، او را به طور خاص عترت پيامبر دانسته و نيز به دليل آنچه پيش از اين [از پيامبر اکرم6 درباره ولايت علي7] در روز غدير خم بيان شد (هيتمي، 1425: 189).
مطلب مزبور را نور الدين سمهودي نيز در کتاب «جواهر العقدين» بيان کرده است (ميلاني،1432، ج2: 282).
و) روايت خليفتين
در برخي از روايات، به جاي کلمه ثقلين، واژه «خليفتين» به کار رفته است. احمد بن حنبل از زيدبن ثابت نقل کرده که پيامبراکرم6 فرمود:
إنّي تارک فيکم خليفتين، کتاب الله حبل ممدود بين السماء الي الارض، و عترتي أهل بيتي و إنّهما لن يتفرّقا حتي يردا عليّ الحوض؛ من در ميان شما دو جانشين ميگذارم: يکي کتاب خدا که ريسماني است آويخته ميان آسمان و زمين وعترت، يعني اهل بيتم و آن دو تا وقتي نزد حوض برمن وارد شوند، از هم جدا نخواهند شد (احمدبن حنبل، 1416، ج16: 28).
نورالدين هيثمي، آن را از طبراني در «المعجم الکبير» روايت کرده و گفته است: «رجال آن ثقهاند»(هيثمي، بيتا، ج9: 163). شمار ديگري از عالمان و محدثان اهل سنت نيز اين حديث را روايت کردهاند ( ميلاني،1432، ج2: 284- 285)؛ چنانکه در منابع شيعي نيز نقل شده است (صدوق، 1416: 239).
«خليفه»، به معناي جانشين است. جانشيني قرآن کريم براي پيامبراکرم6، به اين معناست که مجموعه معارف و احکام الاهي که به صورت تدريجي به پيامبر اکرم6 وحي شده است، در اختيار مسلمانان قرار دارد، و جانشيني اهل بيت به اين معناست که مسئوليت تبيين قرآن و رهبري امت اسلامي که توسط پيامبر اکرم6 انجام ميگرفت؛ پس از پيامبر اكرم6 به اهل بيت آن حضرت سپرده شده است. شهاب الدين دولت آبادي در کتاب «هداية السعداء» گفته است:
رسول خدا6 هنگام بازگشت از حجۀ الوداع در غدير خم دستور داد تا از پالان شترها منبري درست کنند. سپس بر بالاي آن رفت. مسلمانان گفتند:اي رسول خدا! پس از شما چه کسي را جانشين شما قرار دهيم؟ پيامبر فرمود: قرآن و فرزندان من دو جانشين من بر شما هستند. تا وقتي به آن دو تمسک کنيد، گمراه نخواهيد شد. اين حديث بر بقاي اهل بيت تا روز قيامت و هدايتگري آنان به حق دلالت ميکند (ميلاني، 1432، ج2: 288).
بر اساس برخي روايات، امير المؤمنين7 درمواردي به حديث ثقلين احتجاج کرده است. يکي از آن موارد، در جلسه شوراي خلافت بود که به دستور عمربن خطاب تشکيل شده بود. ابن مغازلي از عامر بن واثله روايت کرده که گفته است:
روز شورا من در آن جلسه شرکت داشتم و شنيدم که علي با اعضاي شورا احتجاج کرد. سپس موارد بسياري را برشمرد؛ از آن جمله گفت: شما را به خدا سوگند ميدهم، آيا ميدانيد که رسول خدا6 فرمود: من در ميان شما دو شئ گرانبها، يعني کتاب خدا و عترتم را باقي ميگذارم که تا وقتي به آن دو تمسک جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد، و آن دو تا وقتي نزد حوض برمن وارد شوند، از هم جدا نخواهند شد؟! آنان گفتند: آري (ابن شهر آشوب، 1412: 112).
شيخ قندوزي حنفي از ابوذر روايت کرده که گفته است:
امام علي7 به طلحه، عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابي وقاص فرمود: آيا ميدانيد که رسول خدا6 فرمود: من ثقلين، يعني کتاب و اهل بيتم را باقي ميگذارم…؟! گفت: آري (قندوزي، 1418: 43).
احتجاج امير المؤمنين7 به حديث ثقلين با گروهي از مهاجران و انصار در مسجد مدينه و در زمان خلافت عثمان نيز روايت شده است (همان: 135-137). با توجه به اينکه موضوع بحث در جلسه شورا، خلافت بوده است؛ احتجاج امير المؤمنين7 به حديث ثقلين در آن جلسه، طبعاً ناظر به مقام خلافت بوده است.
ح) حديث ثقلين و آيه اولي الامر
از سليم بن قيس چنين روايت شده است:
فردي از امير المؤمنين7 پرسيد: نزديکترين چيزي که انسان به واسطه آن گمراه ميشود، چيست؟ امام7 پاسخ داد: اين است که حجت خداوند بر بندگانش را که اطاعت از او و ولايتش را بر او واجب کرده است؛ نشناسد. آن فرد از امام خواست آنان را وصف کند. امام7 فرمود: آنان کسانياند که خداوند قرين خود و پيامبرش قرار داده و فرموده است: يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (نساء59). آن فرد توضيح بيشتري خواست؛ امام7 فرمود: پيامبر6 در مواضع مختلف و در آخرين خطبهاي که روز رحلتش ايراد کرد، فرمود:
من در ميان شما دو چيز را باقي ميگذارم که اگر به آن دو تمسک جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد؛ آن دو عبارتند از: کتاب خدا و اهل بيتم. خداوند به من عهد کرده که آن دو تا وقتي نزد حوض برمن وارد شوند، از هم جدا نخواهند شد. پس، به آن دو تمسک جوييد و بر آنان تقدم نگيريد که گمراه ميشويد! (قندوزي،1418: 137-138 و کليني، 1407، ج2: 414).
اهل بيت پيامبر6
در روايات حديث ثقلين، ثقل اول که در برخي روايات از آن به «ثقل اکبر» تعبير شده، قرآن کريم معرفي شده است؛ ولي روايات درباره ثقل دوم، يا «ثقل اصغر»، سه دستهاند: در برخي ثقل دوم به عترت و در برخي به اهل بيت معرفي شده و در بيشتر آنها عبارت «عترتي اهل بيتي» به کار رفته است. کلمه اهل بيتي در اين تعبير بدل يا عطف بيان براي عترت است.[17]
براي عترت در لغت سه معنا يا کاربرد گفته شده است:
1. خويشاوندان: «عترۀ الرجل، أقرباؤه» ( ابن منظور، 1408، ج25: 10 و فيومي، بيتا، ج2: 45).
2. خويشاوندان نزديک: «عترة الرجل: رهطه و عشيرته الأدنَون؛ أخصّ أقاربه» (جوهري،1431، ج1: 597 و فيروز آبادي، 838: 1432).[18]
3. فرزندان و ذريه: «عترة الرجل: ولد الرجل و ذريته و عقبه من صلبه».[19]
در هر حال، با توجه به اينکه عترت پيامبر در حديث ثقلين به اهل بيت پيامبر تفسير شده است؛ بايد ديد مقصود از اهل بيت پيامبر چه کسانياند؟ از سخنان لغت شناسان عرب به دست ميآيد که کلمه «اهل» بر نوعي رابطه و پيوند ميان يك انسان با انسان يا چيز ديگري دلالت ميکند. همسر يك مرد اهل وي ميباشد؛ چنانکه نزديكترين افراد به او نيز اهل او هستند. امت هر پيامبري اهل او به شمار ميروند. ساکنان خانه يا شهر و آبادي، اهل خانه يا شهر و آبادياند. پيروان هر دين و آييني اهل آن دين و آييناند ( ابن فارس، 1418، ج1: 93 ؛ فيومي، بيتا، ج1: 37؛ ابن منظور، 1408، ج1: 186 و راغب اصفهاني، 1418: 29). بنابراين، اهل بيت در لغت، به معناي ساکنان يک خانه است؛ ولي در عرف مسلمانان معناي خاصي دارد که بر نوعي ارتباط با پيامبر اکرم6 دلالت ميکند و چهار کاربرد اعم، عام، خاص و اخص دارد. کاربرد اعم آن، مسلماناني را شامل ميشود كه با پيامبر هيچگونه پيوند خويشاوندي ندارند؛ ولي در پيروي از آن حضرت صادق و ثابتقدمند؛ چنانکه سلمان(ابن شهر آشوب، 1414، ج1: 85 و هيتمي، 1425: 281) و ابوذر غفاري (طبرسي،1392: 459)، به عنوان اهل بيت معرفي شدهاند.
کاربرد عام اهل بيت، همه خويشاوندان نسبي پيامبر6 را در بر ميگيرد. آنان کسانياند که صدقه واجب (زکات) بر آنان حرام شده است (نيشابوري، بيتا، ج4: 1873و هيتمي، 1425: 281).
کاربرد خاص اهل بيت، به همسران پيامبر6 مربوط است. بدون شک، همسران پيامبر6 مطابق معناي لغوي و عرفي، اهل بيت پيامبرند.
کاربرد اخص اهل بيت، به گروهي از اهل بيت پيامبر6 اختصاص دارد که از ويژگي عصمت برخوردار بوده و از نظر فضايل و کمالات بر ديگران برتري دارند. اهل بيت در احاديث مربوط به شأن نزول آيه مباهله و آيه تطهير و نيز حديث سفينه و ثقلين به اين معنا ميباشد.
شمس الدين سخاوي گفته است:
اهل بيت دو کاربرد اعم و اخصّ دارد: کاربرد اعم آن، همسران پيامبر و خويشاوندان نسبي او را شامل ميشود که صدقه واجب (زکات) بر آنان حرام شده است و نيز صحابهاي چون سلمان که در پيروي از پيامبر6 صادق بودند. کاربرد اخص آن به کساني اختصاص دارد که آيه تطهير در شأن آنان نازل شده است (اصحاب کسا) (هيتمي،1425: 281).
با توجه به دلالت حديث ثقلين بر عصمت و افضليت اهل بيت و جداناپذيري آنان از قرآن کريم تا قيامت، اهل بيت: در حديث ثقلين بر کاربردهاي اعم، عام و خاص آن منطبق نبوده، و فقط برکاربرد اخص آن منطبق است؛چنانکه در روايات نيز به اين مطلب تصريح شده است:
1. وقتي پيامبر اکرم6 حديث ثقلين را بيان کرد، جابربن عبدالله انصاري پرسيد: عترت شما چه کسانياند؟ پيامبر6 پاسخ داد: علي، حسن، حسين:، و امامان از فرزندان حسين تا روز قيامت (صدوق، 1361: 91؛ همان، 1416، ج1: 245).
2. از امير المؤمنين7 درباره مقصود از عترت در حديث ثقلين سؤال شد؛ امام پاسخ داد: مقصود من، حسن، حسين و نُه امام از فرزندان حسين7 است که آخرين آنان مهدي و قائم آنهاست» (صدوق،1361: 90 – 91).
3. امام حسن مجتبي7 خطاب به مردم عراق فرمود: «ما اهل بيتي هستيم که خداوند آيه مبارکه تطهير را درباره آنان نازل فرموده است» (دمشقي،1416، ج5: 458).
روايات شيعه در اين باره بسيار است (آمدي،1391، ج2: 321-367).
گروهي از عالمان اهل سنت نيز به اين مطلب اذعان کردهاند:
1. سبط بن الجوزي حديث ثقلين را ذيل عنوان «ذکر الأئمۀ» آورده و سپس به معرفي امامان نه گانه از نسل امام حسين: پرداخته است (ابن جوزي، بيتا: 407).
2. گنجي شافعي گفته است:
اهل بيت، علي، فاطمه، و حسن و حسين هستند.
وي به حديث کسا و مباهله استشهاد کرده است (گنجي، 1406: 54).
3. سعيد الدين کازروني گفته است: «از حديث ثقلين و حديث مباهله به دست ميآيد که تا وقتي قرآن باقي است، فرزندان فاطمه باقي خواهند بود» (ميلاني، 1432، ج2: 342).
از اينکه وي حديث مباهله را در کنار حديث ثقلين ذکر کرده است، به دست ميآيد که مقصود وي از فرزندان فاطمه3 کسانياند که از ويژگي عصمت برخوردارند؛ زيرا اهل بيت: در حديث مباهله، اصحاب کسا هستند که معصوماند.
4. شهاب الدين دولت آبادي در موارد متعدد از کتاب خود، «هدايۀ السعداء» عترت پيامبر6را به فرزندان او تفسير کرده است.
5. کاشفي، حديث ثقلين را در فضيلت اهل بيت گرامي پيامبر که پيشوايان دين و مقتدايان در علم و يقيناند، نقل کرده و با استناد به حديث مباهله گفته است: «اهل بيت رسول خدا6 عبارتند از: علي، فاطمه، حسن و حسين:».[20]
6. سمهودي گفته است:
«از حديث ثقلين به دست ميآيد که تا روز قيامت همواره فردي از اهل بيت طاهرين که شايستگي آن را دارد که به او تمسک شود، وجود خواهد داشت. بدين جهت آنان؛ چنانکه خواهد آمد، براي اهل زمين امان ميباشند و هنگامي که از دنيا بروند، اهل زمين از دنيا خواهند رفت» (مناوي،1416، ج3: 19).
7. مناوي گفته است:
و عترتي اهل بيتي، تفصيل پس از اجمال، يعني کلمه اهل بيتي بدل يا بيان کلمه عترتي است، و آنان اصحاب کسا هستند که خداوند پليدي را از آنان زدوده و آنها را پاکيزه ساخته است» (همان: 18).
8. عبدالحق دهلوي:
«کلمه اهل بيتي پس از کلمه عترتي در حديث ثقلين، گوياي آن است که مقصود پيامبر- از عترت اخص خويشاوندان، فرزندان و ذريه او ميباشد» (ميلاني،1432، ج2: 345).[21]
9. ابن ابي الحديد معتزلي:
«پيامبر اکرم6 در حديث ثقلين، عترتش را به اهل بيتش تفسير و در حديث کسا اهل بيت خود را معرفي كرده است» (ابن ابي الحديد،1421، ج6: 297).
وي در ادامه يادآورشده است که کلام امير المؤمنين7 درباره اهل بيت که فرموده است: «هم أزمۀ الحق و ألسنۀ الصدق»؛ بر عصمت اهل بيت دلالت ميکند.
شيخاني قادري در «الصراط السوي»، زرقاني در «شرح المواهب»، سهارنپوري در «المرافض»، شبراوي در «الإتحاف بحبّ الأشراف»، سندي در «دراسات اللبيب»، عجيلي در «ذخيرة المآل»، محمد مبين لکهنوي در «وسيلة النجاة»، ولي الله لکهنوي در «مرآة المؤمنين»، قندوزي حنفي در «ينابيع المودة» و حسن زمان در «القول المستحسن» بيان کردهاند که مقصود از اهل بيت معناي اخص آن است (ميلاني،1432، ج2: 245- 247).
پاسخ به يک اشکال
از آنچه درباره مقصود از عترت و اهل بيت پيامبر6 در حديث ثقلين بيان شد، پاسخ اين اشکال که «عترت در کلام عرب به معني خويشاوندان است و لازمه دلالت حديث ثقلين بر امامت اهل بيت اين است که همه خويشاوندان پيامبر امام بوده و اطاعتشان واجب باشد، که لازمهاي است باطل»؛[22] روشن گرديد؛ زيرا معلوم شد که مقصود از عترت و اهل بيت پيامبر6 اخصّ خويشاوندان و کسانياند که از ويژگي عصمت و افضليت برخوردارند که اصحاب کسا مصاديق موجود در زمان پيامبر بودند و به حکم جدايي ناپذيري اهل بيت، واجد ويژگيهاي ياد شده از قرآن کريم ميباشند. امامان معصوم از نسل امام حسين7 نيز مصاديق اهل بيت در زمانهاي بعد بودهاند.
افشاي يک مغالطه
فيصل نور، نويسنده وهابي کتاب «الامامة و النص» در نقد استدلال شيعه به حديث ثقلين بر امامت اهل بيت، روايات بسياري را از منابع شيعي نقل کرده است که در آنها عترت و اهل بيت پيامبر کاربرد گستردهاي دارد و به اهل کسا يا امامان دوازدهگانه شيعه اختصاص ندارد. در برخي از اين روايات، از عموم خويشاوندان پيامبر6 به عنوان عترت و اهل بيت او ياد شده است. عباس بن عبدالمطلب، حمزة بن عبدالمطلب، شيبة بن عبد المطلب، جعفر بن ابي طالب، فرزندان عقيل، زبير، زيد بن علي از آن جملهاند. در روايات ديگري نيز کساني چون سلمان، ابوذر و مقداد اهل پيامبر6 به شمار آمدهاند (نور، بيتا: 549-557).
با توجه به مطالبي که پيش از اين درباره مقصود از اهل بيت در حديث ثقلين بيان شد، پرده از مغالطه مزبور برداشته خواهد شد؛ زيرا در بسياري از روايات شيعه، تصريح شده است که مقصود از اهل بيت در حديث ثقلين، امامان دوازدهگانه شيعهاند که همگي از ويژگي عصمت و افضليت برخوردارند. فيصل نور البته از نقل آن روايات خودداري و رواياتي را نقل کرده است که ناظر به کاربرد اعم اهل بيت است و به اهل بيت در حديث ثقلين ربطي ندارد. آنجا که سخن از وجوب محبت واحترام به اهل بيت پيامبر و يا حرمت دادن زکات به آنان است؛ کاربرد عام اهل بيت مقصود است و رواياتي که فيصل نور نقل کرده، ناظر به آن ميباشد؛ ولي آنجا که سخن از وجوب اطاعت از اهل بيت و تمسک به آنان در علم و عمل براي دستيابي به اسلام اصيل و نجات و رستگاري است؛ کاربرد خاص اهل بيت مقصود است و شمار زيادي از روايات شيعه ناظر به اين کاربرد ميباشد، و اما از آنجا که نقل آنها باب مغالطه را بر فيصل نور ميبسته، از نقل آنها چشم پوشي کرده است.
وي در اين باره تنها يک روايت را نقل کرده که گمان ميکرده ميتواند آن را عليه شيعه به کار گيرد و آن، اين که:
امام باقر7 درباره سخن پيامبر6 که فرمود: اوصيکم بکتاب الله و أهل بيتي؛ گفته است: آل عقيل و آل فلان و فلان، آن [وصيت] را در حق خود ادعا ميکردند؛ ولي هنگامي که آيه تطهير (احزاب: 33) نازل شد، پيامبر6 علي7، فاطمه7، حسن و حسين8 را به کسا وارد نمود و فرمود: خدايا! هر پيامبري را ثقل و اهلي است و اينها ثقل و اهل من هستند. ام سلمه گفت: آيا من اهل تو نيستم؟ پيامبر6 فرمود: تو برخير هستي، ولي اينها ثقل و اهل من ميباشند (مجلسي، 1390، ج35: 211).
فيصل نور در نقد اين روايت گفته است:
مفاد اين روايت آن است که حديث ثقلين قبل از نزول آيه تطهير (که پيامبر6 پس از نزول آن اهل بيت خود را معرفي کرده) صادر شده است. در اينجا اين سؤال مطرح ميشود که مقصود از اهل بيت که پيامبر در غدير خم، اصحاب خود را به تمسک به آنان در کنار قرآن سفارش کرده است؛ چه کساني بودهاند؟ يعني در فاصله ميان صدور حديث ثقلين و نزول آيه تطهير (نور، بيتا: 552).
گويا فيصل نور، خود به نادرستي نقد خويش آگاه بوده و اين مطلب را صرفاً براي گمراه کردن خواننده ناآگاه بيان کرده است؛ زيرا سخن خود را با کلمه «فتأمّل» پايان داده است. وجه تأمل اين است که در روايت مزبور نيامده است که پيامبر6 نخست حديث ثقلين را بيان کرده و سپس آيه تطهير نازل شده و حديث کسا بيان گرديده؛ بلکه گفته شده است كه اگر پيامبر اهل بيت را معرفي نميکرد، آل عباس و آل عقيل و … ميتوانستند چنان ادعايي را مطرح کنند. حال، ممکن است پيامبر نخست اهل بيت خود را معرفي کرده و سپس حديث ثقلين را در غدير خم که گوياي سفارش به تمسک به اهل بيت در کنار قرآن است؛ بيان کرده است. گواه اين مطلب رواياتي است مبني بر اينکه پيامبر اکرم6 پس از نزول آيه تطهير مدت شش يا هفت يا نه ماه، هنگامي که ميخواست براي نماز به مسجد برود، بر در خانه علي و فاطمه3 ميايستاد و بر آنان سلام ميداد و با تلاوت آيه تطهير آنان را به نماز فرا ميخواند (سيوطي،1412، ج6: 533- 535)؛ در حالي که فاصله زماني صدور حديث ثقلين در غدير خم تا رحلت پيامبر6 حداکثر سه ماه بوده است.[23]
ثانياً: بر اساس قاعده عقلايي اجمال و تفصيل، ميتوان گفت پيامبر اکرم6 نخست به طور مجمل، صحابه خود را به تمسک به اهل بيتش سفارش و سپس مصداق آن را معرفي کرده است.
فرضيه اجماع اهل بيت
عبدالجبار معتزلي، در نقد استدلال به حديث ثقلين بر امامت اهل بيت، گفته است:
مفاد حديث اين است که اجماع اهل بيت حق است، نه اين که هريک از اهل بيت برحق ميباشد؛ زيرا اولاً: کلمه اهل بيت بر عموم اهل بيت دلالت ميکند، نه بر هريک از آنان؛ و ثانياً: چه بسا در ميان اهل بيت اختلاف رخ ميدهد؛ چنان که واقعيت گواه بر آن است؛ و اين اختلافات گاهي از قبيل تضاد است که قابل جمع نيست و چنين اقوال ناسازگاري نميتوانند همگي حق و با قرآن هماهنگ باشند. پس، مقصود اين است که اجماع اهل بيت حق است، و اجماع به امامت ربطي ندارد؛ زيرا امامت [درهرزمان] مخصوص يک فرد است. اين سخن که حديث ثقلين بر عصمت اهل بيت دلالت ميکند و كسي جز امير المؤمنين7 و امامان از ذريه او داراي ويژگي عصمت نبودند؛ پس امامت آنان اثبات ميشود؛ درست نيست؛ زيرا ميتوان گفت مقصود عصمت اهل بيت در مسئلهاي است که بر آن اجماع دارند. اين احتمال با ظاهر کلام سازگارتر است (همداني، 1382، ج2: 192).
ابن تيميه نيز به اين اشکال اشاره کرده است.[24]
ارزيابي
تفسير اهل بيت در حديث ثقلين به اين که مقصود حقانيت اجماع اهل بيت پيامبر6 است، نه افرادي معين از آنان؛ بياساس است؛ زيرا وقوع اجماع، مطلبي حتمي و هميشگي نيست تا اينکه پيامبر اکرم6 رستگاري و نجات مسلمانان از ضلالت را به آن وابسته کند. از طرفي ديگر، مسائل اجماعي نسبت به مسائل اختلافي اندک است و نميتواند پاسخگوي نياز هدايتي مسلمانان در همه مسايل ديني باشد. از سوي ديگر، در مسايلي که اهل بيت پيامبر در آنها آراي ناسازگار داشته باشد، از قرآن جدا خواهد شد و اين، برخلاف نص حديث است که گوياي جدا ناپذيري اهل بيت و قرآن از يکديگر ميباشد. بنابراين، افراد خاصي از اهل بيت مقصود است که از ويژگي عصمت برخوردارند، و هر يک از آنان در زمان خاص در کنار قرآن کريم، امت را راهنمايي و رهبري ميکند، و پيروي از او رهايي بخش از ضلالت و گمراهي خواهد بود (علي بن الحسين، 1407، ج3: 127- 128و طوسي، بيتا: ج2: 146- 245).
شبهه روايات معارض
در برابر استدلال به حديث ثقلين بر امامت اهل بيت، رواياتي به عنوان معارض مطرح شده است:
1. اقتدوا باللذين من بعدي أبي بکر و عمر؛ پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنيد.
2. ان الحق ينطق عل لسان عمر؛ حق با زبان عمر سخن ميگويد.
3. اصحابي کالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم؛ اصحاب من همانند ستارگانند؛ به هر يک از آنان که اقتدا کنيد، هدايت شدهايد.
4. اهتدوا بهدي عمار و تمسکّوا بعهد ابن ام عبد؛ از هدايت عمار هدايت بجوييد، و به عهد ابن ام عبد تمسک کنيد.
5. اعلمکم بالحلال والحرام معاذ بن جبل؛ معاذ بن جبل، داناترين شما به حلال و حرام است.
6. عليکم بسنتي و سنۀ الخلفاء الراشدين المهديين من بعدي تمسّکوا بها و عضّوا عليها بالنواجذ؛ بر شما با که به سنت من و سنت خلفاي رشد يافته و هدايت يافته؛ پس از من تمسک جوييد، و بر آن اصرار بورزيد (همداني، 1382، ج20: 193).
پاسخ شبهه
1. روايات ياد شده، اگر از نظر سند و دلالت پذيرفته باشند، تنها از طريق اهل سنت روايت شده است و با حديث ثقلين که مورد قبول فريقين است؛ معارض نخواهد بود (ميلاني،1432، ج2: 309 و سيد مرتضي، 1407، ج3: 129).
2. عدهاي از عالمان برجسته اهل سنت بر نادرستي يا ساختگي بودن حديث اقتدا به ابوبکر و عمر گواهي دادهاند. ابن حزم اندلسي (اندلسي،1422، ج3: 27)، برهان الدين عبري فرغاني (ميلاني،1432، ج3: 103)، شمس الدين ذهبي (ذهبي، بيتا، ج1: 105ـ141و ج3: 610)، ابن حجر عسقلاني (عسقلاني،1406، ج1: 188و ج5: 237) و شيخ الاسلام هروي[25] از آن جملهاند.
دلالت حديث اقتدا بر امامت ابوبکر و عمر نيز از جهاتي مخدوش است. اولاً: با اين سخن عمر که گفته است: «اگر کسي را به جانشيني خود تعيين نکنم، کسي که از من بهتر است، يعني رسول خدا6 نيز کسي را به جانشيني خود تعيين نکرد» (بخاري، بيتا، ج4: 248)؛ سازگاري ندارد. ثانياً: اگر حديث اقتدا بر امامت ابوبکر و عمر دلالت ميکرد، وي در سقيفه براي مجاب کردن انصار به جاي استدلال به حديث «الأئمة من قريش»، به حديث اقتدا که به نام او تصريح شده است، استدلال ميکرد؛ و در پاسخ اعتراض طلحه در نصب عمر به جانشين خود، به آن استناد مينمود و نيز چنين آرزو نميکرد که از پيامبر ميپرسيد چه کسي پس از وي متولي امر امامت خواهد بود، تا کسي با او مخالفت نميکرد (سيد مرتضي، 1407، ج2: 30).
3. لازمه روايت «انّ الحق ينطق علي لسان عمر»؛ اين است که سخنان عمر در همه موارد حق بوده باشد؛ در حالي که او خود در موارد بسياري به نادرستي سخنان خود اعتراف کرده و در يک مسئله آراي مختلف و متعارضي صادر کرده است (اميني، 1421، ج6 : 120-460) مضافاً اينکه اگر چنين مطلبي در مورد عمر درست بود، صحابه پيامبر نميبايست در هيچ مسئلهاي با او مخالفت کنند؛ در حالي که واقعيت برخلاف آن است.
4. بسياري از عالمان برجسته اهل سنت، سند حديث «أصحابي کالنجوم …» را ناتمام دانستهاند. احمد بن حنبل، ابوبکر بزّار، ابن عَدي، ابوالحسن دار قطني، ابن حزم، ابوبکر بيهقي، ابن عبدالبّر، ابن عساکر، شمس الدين ذهبي، ابن قيم جوزيه، ابن حجز عسقلاني، سخاوي مصري، جلال الدين سيوطي، ملاعلي قاري، شهاب الدين خفاجي و قاضي شوکاني از آن جملهاند (ميلاني،1428: 17-48).
مدلول حديث نيز قابل قبول نيست؛ زيرا در ميان اصحاب پيامبر6 اقوال، آرا و اعمال متعارض بسياري واقع شده است. لازمه حديث مزبور اين است که همه آنها حق و هدايت باشد که نادرستي آن بديهي است. از باب مثال، بايد هر دو گروه متخاصم در جنگهاي جمل، صفين و نهروان، و شورشگران عليه عثمان و مدافعان او برحق بوده باشند!! مضافاً اينکه اين حديث منافات ندارد با احاديث متعدد و معتبري که به انحراف و ارتداد بسياري از صحابه دلالت ميکنند.[26]
5. اگر حديث « اهتدوا بهدي عمّار»، صحيح باشد؛ با حديث ثقلين منافات نخواهد داشت؛ زيرا عمّار از پيشتازان در تمسک به قرآن و عترت واز خواص اصحاب امير المؤمنين7 بود و در راه ياري او به شهادت رسيد. اين حديث مبناي اهل سنت را در باره عدالت صحابه مخدوش ميسازد؛ زيرا شماري از آنان با عمّار مخالفت کردند و حتي او را آزار داده و با او از در خصومت و جنگ وارد شدند. بدون شک اين افراد به هدايت عمار عمل نکردهاند و در نتيجه به ضلالت رفتهاند (ميلاني،1432، ج3: 9-63).
اشکال مزبور بر حديث «تمسکّوا بعهد ابن ام عبد (عبدالله بن مسعود)» نيز وارد است؛ زيرا برخي از اصحاب، بويژه خليفه دوم و سوم، باوي مخالفت کردهاند. عمربن خطاب، عبدالله بن مسعود را از روايت (ابن سعد،1410، ج2: 336) و افتا (دارمي، بيتا، ج1: 61) منع کرد و حتي او را به زندان افکند (ابي يعقوب،1431، ج1: 61). در جريان يکسان سازي قرآنها به دستور عثمان، عبدالله بن مسعود از دادن قرآن خود به عثمان و نابود کردن آن، امتناع کرد، و لذا به دستور عثمان به شدت مضروب واقع شد و در حال خشم از عثمان از دنيا رفت (ابي يعقوب،1414، ج2: 66 ـ 67).
6. علاوه بر مناقشات سندي در حديث «اعلمکم بالحلال والحرام معاذ بن جبل» (ميلاني،1432، ج3: 79-88 و ج11: 257 ـ 277)؛ از نظر مدلول در حدي نيست که با حديث ثقلين معارض باشد؛ زيرا لازمه آن، اين است که معاذبن جبل در علم حلال و حرام برهمه اصحاب پيامبر برتر بوده باشد؛ در حالي که قطعاً چنين نبوده است. لذا برخي از عالمان اهل سنت گفتهاند: مقصود اين است که او پس از انقراض بزرگان صحابه چنين جايگاهي خواهد داشت؛ زيرا ابوبکر، عمر و علي نسبت به حلال و حرام داناتر از معاذ بودند» (مناوي، 1416، ج1: 574).
7. حديث «عليکم بسنّتي و سنة الخلفاء الراشدين» بافرض صحت،[27] با حديث ثقلين ناسازگار نيست؛ زيرا مفاد حديث ثقلين، چنانکه بيان شد، اين است که پس از پيامبر اکرم6 تا روز قيامت، همواره از اهل بيت او کساني هستند که از ويژگي عصمت برخوردارند و افضل و اعلم مردمان عصر خود به قرآن و سنت نبوي ميباشند. آنان همان خلفاي راشدين هستند که در اين حديث از آنها نام برده شده است؛ چنانکه حديث مشهور «دوازده خليفه» مؤيد همين مطلب است. اما اينکه در بين اهل سنت از خلفاي سهگانه يا چهارگانه، به «خلفاي راشدين» تعبير ميشود؛ هيچ دليل و مستند معتبري ندارد؛ برخلاف «خلفاي دوازدهگانه» که در حديث نبوي مشهور و معتبر و روايات ديگر، مطرح شده است (قندوزي، 1418: 303-499). لام عهد در «الخلفاء الراشدين المهديين» نيز مؤيد همين تفسير است (اميني،1421، ج6 : 466).
شبهه شوراي مهاجران و انصار
گفته شده است:
اگر حديث ثقلين بر امامت عترت پيامبر6 دلالت ميکند، چگونه حديثي که شيعه از امير المؤمنين7 به صورت متواتر نقل کرده مبني بر اينکه شورا از آنِ مهاجران و انصار است؛ صحيح خواهد بود.[28]
پاسخ
نقل اين کلام از اميرالمؤمنين7 از طريق شيعه متواتر نيست؛ ولي از سخنان مشهور امام7 است و سيد رضي آن را در بخش نامههاي اميرالمؤمنين7 نقل کرده است (نهج البلاغه، نامه6). در هر حال، اين سخن امام7 به هيچ وجه با دلالت حديث ثقلين بر امامت اهل بيت پيامبر6 و ديگر نصوص عام و خاص امامت آنان، منافات ندارد؛ زيرا بر اساس عقل و قرآن، دعوت ديگران به حق، بر سه شيوه مبتني است که عبارتند از: حکمت، موعظه پسنديده و جدال احسن.[29]
در شيوه جدال احسن، دعوت به حق از طريق الزام مخاطب و دعوت شونده بر اساس آنچه وي به آن معتقد و ملتزم است، انجام ميگيرد؛ زيرا او يا توان درک و هضم حکمت را ندارد ويا به آن معتقد و ملتزم نيست. روشن است اگر اميرالمؤمين7 با استناد به نصوص امامت خود، معاويه را به بيعت و پذيرش امامت خود دعوت ميکرد، معاويه ميتوانست با استناد به روش گذشتگان از پذيرش آن سرباز زند و عمل خود را در اذهان عمومي موجه جلوه دهد؛ اما امام7، با استفاده از روش جدال احسن، راه هرگونه اعتذاري را بر معاويه بست. معناي سخن امام7 اين است که شورايي که معاويه و ديگران در باب امامت و خلافت به آن معتقدند، توسط جمعي از مهاجران وانصار حاضر در مدينه رقم خورده است. اين روش، اکنون در شکلي نمايانتر نسبت به امامت آن حضرت واقع شده است. لذا معاويه و ديگران حق مخالفت نخواهند داشت.
روشن است اين منطق، با منصوص بودن امامت اميرالمؤمنين7 هيچگونه ناسازگاري ندارد.
وجود امام زمان4
حديث ثقلين وجود امام زمان. را نيز اثبات ميکند؛ زيرا مفاد آن، جدايي ناپذيري اهل بيت معصوم پيامبر اکرم6 از قرآن کريم است. بنابراين، همواره فردي از اهل بيت در کنار قرآن کريم وجود دارد که نسبت به کتاب الاهي و سنت نبوي آگاهي کامل دارد و از هرگونه خطا و لغزش در علم و عمل و گفتار و رفتار پيراسته است و تمسک به او، در کنار قرآن نجات بخش بشر از گمراهي خواهد بود؛ زيرا اگر در برههاي از زمان، چنين فردي از اهل بيت پيامبر اکرم6 وجود نداشته باشد، در گفتار رسول خدا6 در حديث ثقلين خلل راه خواهد يافت که اين، با مقام عصمت او، به ويژه در دريافت، حفظ و بيان پيامهاي الاهي منافات دارد.
پيامبر در حديث ثقلين يادآور شده است که خداوند او را آگاه ساخته که کتاب الاهي و اهل بيت نبوي تا وقتي در قيامت بر آن حضرت وارد شوند، هرگز از هم جدا نخواهند شد. حکمت خداوند و عصمت پيامبر6 اقتضا ميکند که اين وعده الاهي بدون هيچگونه خللي تحقق يابد. پس، وجود فردي معصوم از اهل بيت در کنار قرآن کريم در هر زماني قطعي است.
چنين فردي، پس از حضرت امام حسن عسکري7 کسي جز حجت بن الحسن4 نيست؛ يعني اگر وجود حضرت حجت4 پذيرفته نشود، با توجه به اين که فرد ديگري در ميان امت اسلامي وجود ندارد که مصداق عترت معصوم پيامبر اکرم6 در کنار قرآن کريم باشد؛ سخن رسول خدا6 در حديث ثقلين، مبني بر جدايي ناپذيري قرآن و عترت تا روز قيامت، کذب خواهد بود و چون اين پيامد قطعاً باطل است؛ وجود حضرت حجت7 قطعي است و چنانکه در بحثهاي پيشين بيان گرديد، در شماري از روايات که به معرفي اهل بيت پرداختهاند، حضرت مهدي موعود4 به عنوان آخرين امام از خاندان رسالت، معرفي شده است.
برخي از عالمان اهل سنت نيز بر دلالت حديث ثقلين بر وجود فردي از اهل بيت پيامبر6 در همه زمانها که شايستگي تمسک به او را داشته باشد؛ تصريح کردهاند. نور الدين سمهودي (متوفاي 911هـ) گفته است:
از اين خبر وجود فردي از اهل بيت و عترت طاهره که شايستگي تمسک به او را دارد، در همه زمانها تا روز قيامت، فهميده ميشود، تا توصيه و ترغيب به تمسک به اهل بيت موجه باشد؛ همان گونه که قرآن مجيد اينگونه است ]همواره وجود دارد و ميتوان به آن تمسک کرد[ به همين جهت است که آنان براي اهل زمين، امان ميباشند[30] و هرگاه [همگي] ازدنيا بروند، اهل زمين نيز از بين خواهند رفت(مناوي، 1416، ج3: 19).
از اينکه عبدالرئوف منّاوي، سخن سمهودي را بدون هيچ مناقشهاي نقل کرده است، دليل بر مقبوليت آن نزد او است (همان). زرقاني نيز در «شرح المواهب اللدنية» کلام سمهودي را نقل کرده است (ميلاني، 1432، ج2: 262).[31]
ابن حجر مکي نيز گفته است:
احاديثي که بر تمسک به اهل بيت تشويق و ترغيب ميکنند، به اين مطلب اشاره دارند که همانگونه که کتاب عزيز تا قيامت باقي است، همواره فردي شايسته تمسک به وي از اهل بيت نيز، تا قيامت وجود خواهد داشت. بدين جهت چنان که پس از اين خواهد آمد؛ آنان براي اهل زمين، امان ميباشند؛ همان گونه که اين خبر گواه آن است: «في کل خلف من أمتي عدول من اهل بيتي ينفون عن هذا الدين تحريف الضالّين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين، ألا و إنّ أئمتکم وفدکم الي الله عزوجل فانظروا من توفدون؛ در هر نسلي از امت من، عادلاني از اهل بيت من وجود دارند که تحريف گمراهان، و گرايشهاي باطل گرايان و تأويل جاهلان از دين را نفي ميکنند. آگاه باشيد که پيشوايان شما نمايندگان شما در پيشگاه خداوند بزرگ ميباشند. پس، بينديشيد که چه کسي را به پيشوايي و نمايندگي خود برميگزيند» (هيتمي، 1425: 189).
عجيلي شافعي در «ذخيرة المآل» در شرح حديث ثقلين گفته است:
اهل بيت پيامبر6 حافظان کتاب خدا و خلافت رسول خدا ميباشند و تاروز قيامت از آن جدا نخواهند شد و از وجود حجتي الاهي از آنان که وارث نبوت و خلافت رسول اکرم6 باشد؛ گريزي نيست. برخي از آنان ظاهر و برخي پنهاناند تا اين که آخرين آنان قيام کند (ميلاني،1432، ج2: 263).
شهاب الدين دولت آبادي و حسن زمان در «القول المستحسن» و ديگران نيز چنين مطالبي را بيان کردهاند (همان).
نتيجه
حديث ثقلين که در صحت و تواتر آن مجال ترديد وجود ندارد از جهات مختلف بر امامت اهل بيت عصمت و طهارت: دلالت ميکند؛ چنان که بر وجود امام زمان4 نيز دلالت روشني دارد.
منابع
قرآن کريم.
1. آمدي، سيف الدين (1391ه.ق). غاية المرام في علم الكلام، القاهره، المجلس الاعلي للشؤون الإسلامية.
2. ابن ابيالحديد، هبة الله بن محمد (1421ه.ق). شرح نهج البلاغة، بيروت، دارالسياقة للعلوم.
3. ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم (1425ه.ق). منهاج السنة النبوية، قاهره، دارالحديث.
4. ابن جوزي، شمس الدين مظفر يوسف (بيتا). تذكرة الخواص، بيجا، بينا.
5. ابن حزم اندلسي، علي بن احمد (1422ه.ق). الفصل في الملل و الاهواء و النحل، بيروت، داراحياء التراث العربي.
6. ابن سعد، محمد بن سعد (1410ه.ق). الطبقات الكبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية.
7. ابن شهرآشوب المازندراني، محمد بن علي (1412ه.ق). مناقب آل ابي طالب، بيروت، دارالأضواء.
8. ابن فارس، احمد (1418ه.ق). معجم المقاييس في اللغة، بيروت، دارالفكر.
9. ابن منظور، محمدبن مكرم (1408ه.ق). لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربي.
10. ابي يعقوب، احمد (1414ه.ق). تاريخ يعقوبي، قم، مؤسسه النشر الإسلامي.
11. ابي يعقوب، محمد (1413ه.ق). تذکرة الحفاظ، قم، مؤسسه النشر الإسلامي.
12. احمد بن حنبل (1416ه.ق). المسند، شرحه و صنع فهارسه احمد محمد شاكر، القاهره، دارالحديث.
13. احمد بن علي، ابن حجر عسقلاني، (بيتا). تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر.
14. ألباني، محمد ناصر (1405ه.ق). سلسة الاحاديث الصحيحه، بيروت، المکتب الإسلامي.
15. اميني، عبدالحسين (1421ه.ق). الغدير، قم، مركز الغدير للداراسات الاسلاميه.
16. بخاري، ابوعبدالله (بيتا). صحيح البخاري، حاشية السندي، بيروت، دارالمعرفة.
17. ترمذي، محمدبن عيسي (بيتا). سنن ترمذي، بيروت، دار احياء التراث.
18. تفتازاني، سعد الدين (1409ه.ق). شرح المقاصد، قم: منشورات الرضي.
19. جرجاني، مير سيدشريف (1412ه.ق). شرح المواقف، قم، منشورات الشريف الرضي.
20. جوزي، عبدالرحمن (1403ه.ق). العلل المتناهيه في الاحاديث الواهيه، بيروت، دارالکتب العلميۀ.
21. جوهري، اسماعيل بن حمّاد (1431ه.ق). الصحاح، بيروت، دارالفکر.
22. حاكم نيشابوري، محمد بن عبدالله (1978م). المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالكتب العلمية.
23. حمويني، علي بن محمد (1400ه.ق). فرايد السمطين، بيروت، بينا.
24. خليفات، مروان (1424ه.ق). و رکّبت السفينه، قم، مرکز الغدير للدراسات الاسلاميه.
25. الخوارزمي، الموفق بن احمد (1414ه.ق). المناقب، قم، مؤسسه النشر الإسلامي.
26. دارمي، عبدالله بن عبدالرحمن (بيتا). سنن الدارمي، داراحياء السنۀ النبويۀ، بيجا، دار احياء السنة النبويه.
27. دمشقي، اسماعيل بن کثير (1416ه.ق). تفسير ابن کثير، بيروت، دارالاندلس.
28. دمشقي، اسماعيل بن کثير (1417ه.ق). البدايه و النهايه، العربي، بيروت، داراحياء التراث العربي.
29. ذهبي، محمد بن احمد (1430ه.ق). الکاشف في معرفۀ من له روايۀ في الکتب الستۀ، بيروت، دارالکتب العلميۀ.
30. ذهبي، محمد بن احمد (بيتا). تلخيص المستدرك، المطبوع ذيل المستدرك، بيروت، دارالمعرفة.
31. ذهبي، محمد بن احمد (بيتا). ميزان الاعتدال، بيروت، دارالفکر.
32. راغب اصفهاني، حسين بن محمد (1418ه.ق). المفردات في الفاظ القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه.
33. رباني گلپايگاني، علي (1386). امامت در بينش اسلامي، قم، مؤسسه بوستان كتاب.
34. سبحاني، جعفر (1414ه.ق). اصول الحديث و احکامه في علم الدرايه، قم، مؤسسه الإمام الصادق.
35. سّبکي، عبدالوهاب بن علي (بيتا). طبقات الشافعيه، القاهرۀ: دار احياء التراث العربيۀ.
36. سيد الرضي، محمد بن الحسين (1369). نهج البلاغة، قم، نشر امام علي7.
37. سيد مرتضي، علي بن الحسين (1411ه.ق). الذخيره في علم الکلام، قم، مؤسسه النشر الاسلام.
38. سيوطي، جلال الدين (1412ه.ق). الدر المنثور، بيروت، دار احياء التراث العربي.
39. سيوطي، جلال الدين (1430ه.ق). الفيه سيوطي في علم الحديث، القاهرۀ، دارالسلام.
40. صدوق، محمد بن علي (1361). معاني الاخبار، قم، منشورات جامعۀ المدرسين.
41. صدوق، محمد بن علي (1416ه.ق). كمال الدين و تمام النعمة، قم، مؤسسة النشر الإسلامي.
42. طبراني، سليمان بن احمد (1415ه.ق). المعجم الكبير، القاهرة، مكتبة ابن تيمية.
43. طبرسي، الحسن بن الفضل (1392ه.ق). مکارم الاخلاق، بيروت، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات.
44. طبري، محمد بن جرير(1412ه.ق). جامع البيان (تفسير طبري) بيروت، دار احياء التراث العربي.
45. الطوسي، محمد بن الحسن (بيتا). تلخيص الشافي، قم، مؤسسه انتشارات مبين.
46. عسقلاني، احمد بن علي ابن حجر (1406ه.ق). لسان الميزان، بيروت، مؤسسه الأعلمي.
47. عسقلاني، احمد بن علي بن حجر (بيتا). المطالب العاليه بزوائد المسانيد الثمانيه، بيروت، دارالمعرفۀ.
48. علي بن الحسين (سيد مرتضي) (1407ه.ق). الشافي في الامامه، تهران، موسسه الصادق.
49. علي بن محمد، ابن الصباغ(1422ه.ق). الفصول المهمه في معرفة الائمه، تحقيق: سامي الغريري، اول، قم، دارالحديث للطباعه و النشر.
50. عمر هاشم، احمد (بيتا). قواعد اصول الحديث، بيروت، دارالکتاب العربي.
51. فيروز آبادي، محمد بن يعقوب (1432ه.ق). القاموس المحيط، بيروت، دارالمعرفه.
52. فيومي، احمد بن محمد (بيتا). المصباح المنير، قاهره، بينا.
53. قاري، علي بن سلطان (بيتا). المرقاة في شرح المشکاة، بيروت، داراحياء التراث العربي.
54. قندوزي، سليمان (1418ه.ق). ينابيع المودة، بيروت، مؤسسة الاعلمي.
55. کنجي، محمد بن يوسف (1404ه.ق). کفاية الطالب في مناقب علي بن ابي طالب، طهران، داراحياء التراث لأهل البيت.
56. كليني، محمد بن يعقوب (1407ه.ق). الكافي، تهران، دارالكتب الاسلامية.
57. متقي هندي، علاء الدين (1401ه.ق). كنزالعّمال في سنن الأقوال و الأفعال، بيجا، مؤسسة الرسالة.
58. مجلسي، محمدباقر (1370). مرآة العقول، تهران، دارالكتب الإسلامية.
59. مجلسي، محمدباقر (1390ه.ق). بحارالأنوار، تهران، المكتبة الإسلامية.
60. مناوي، محمد عبدالرؤوف (1416ه.ق). فيض القدير، بيروت، دارالفکر.
61. ميلاني، السيد علي (1432ه.ق). نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار، قم، مركز نشر آلاء.
62. ميلاني، سيد علي الحسيني (1428ه.ق). الرسائل العشر في الاحاديث الموضوعة، قم، مرکز الحقائق الإسلاميۀ.
63. نور، فيصل (بيتا). الامامة و النص، بيجا، دارالصادق.
64. نيشابوري، مسلم بن الحجاج (بيتا). صحيح مسلم، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
65. همداني، عبدالجبّار (1382ه.ق). المغني في ابواب التوحيد و العدل، بيروت، دارالكتب.
66. هيتمي المكي، ابن حجر (1425ه.ق). الصواعق المحرقة، بيروت، المكتبة العصرية.
67. هيثمي، نورالدين (بيتا). مجمع الزوائد و منبع الفوائد، تحقيق حسام الدين القدسي، القاهره، مكتبة القدسي.
â استاد حوزه علميه قم.
[2]. «و قوم حدّدوا بعشرۀ و هو لديّ أجود» (الفيۀ السيوطي في علم الحديث: 46).
[3]. «رواه علي عن النبي6 ويرويه عن علي اثناعشر رجلا و مثل هذا يبلغ التواتر» (البدايۀ والنهايۀ، ج7: 321).
[4]. «حکم المتواتر أنّه مقبول و يجب العمل به دون البحث عن رجاله»، (قواعد اصول الحديث: 148).
[5]. المطالب العاليۀ بزوائد المسانيد الثمانيۀ، ج4: 65.
[6]. متن حديث: «إنّي تارک فيکم خليفتين: کتاب الله حبل ممدود ما بين السماء والارض و عترتي أهل بيتي و انّهما لن يتفرقا حتي يردا عليّ الحوض».
[7]. فيض القدير، ج3: 18-19، حديث 2631.
[8]. محمد بن اسحاق بن يسار المدني مؤلف «السيرۀ النبويۀ». شعبۀ بن الحجاج او را امير المؤمنين در حديث لقب داده و احمد بن حنبل حديث وي را حسن شمرده؛ سُبکي گفته است: او امام و مورد اعتماد است و به توثيق او عمل ميشود. (طبقات الشافعيۀ، ج1: 85) و ذهبي او را از درياهاي علم و صدوق دانسته است (الکاشف، ج3: 19، ر.ک: نفحات الازهار، ج1: 230).
[9]. سلسلۀ الاحاديث الصحيحۀ؛ ج4: 355 حديث 1761. محمد ايمن شبراوي که احاديث منهاج السنۀ» را تخريح کرده، درباره حديث ثقلين به روايت ترمذي گفته است: «صحيح بشواهده» (منهاج السنۀ، ج8: 215، پاورقي). فيصل نور نيز گفته است: « حديث ثقلين از پيامبر اکرم6 با الفاظ مختلف و طرقي که يکديگر را تقويت ميکنند، روايت شده است و با توجه به شواهد از درجه صحت برخوردار است (الامامۀ و النص: 547).
[10]. ابن حجر مکي گفته است: «در حديثي کتاب الله و سنّتي آمده است و در رواياتي که کتاب ذکر شده و سنت ذکر نشده است نيز، سنت مراد است؛ زيرا سنّت مبيّن کتاب است. لذا ذکر کتاب مغني از ذکر سنت است و حاصل اين است که بر تمسک به کتاب، سنت و عالمان به آن دو از اهل بيت، تحريص وتشويق شده است» (الصواعق المحرقۀ: 188).
[11]. «هذا اللفظ يدل علي انّ الذي أمرنا بالمتمسک به و جعل المتمسک به لا يضل هو کتاب الله». (منهاج السنۀ، ج7: 215).
[12]. شهاب الدين خفاجي (متوفاي1069هـ) در کتاب «نسيم الرياض في شرح الشفاء للقاضي عياض» گفته است: «پيامبر اکرم6 از طريق وحي به آنچه پس از او در امر خلافت و فتنهها رخ خواهد داد، آگاه بود. لذا مقام اقتضا ميکرد که به طور خاص و مؤکد به رعايت اهل بيت سفارش کند» (نفحات الازهار، ج2: 291).
[13]. در اسات اللبيب: 233.
[14]. در اين باره به کتاب «امامت در بينش اسلامي» فصلهاي 10و 11 رجوع شود.
[15]. شرح المقاصد، ج5: 291.
[16]. ر.ک: المستدرک علي الصحيحين، ج3: 118، حديث 4576 و 4577؛ الصوعق المحرقۀ، 55. ابن حجر مکي اين حديث را از معجم طبراني و ديگران نقل کرده و آن را صحيح شمرده است (کنز العمال، ج1: 168؛ الفصول المهمّۀ، 40؛ کمال الدين، 234و 238 و نيز ر.ک: نفحات الازهار، ج2: 279-282).
[17]. «و عترتي اهل بيتي، تفصيل بعد إجمال بدلا أو بياناً» (فيض القدير، ج3: 18).
[18]. رجوع شود به الصحاح، ج1: 597 و القاموس المحيط، 838.
[19]. اين قول از ابن الاعرابي نقل شده است (المصباح المنير، ج2: 45 و السان العرب، ج10:25).
[20]. براي مطالعه بيشتر رجوع شود به كتاب الرسالۀ العليۀ في الأحاديث النبويۀ، 29-30.
[21]. براي مطالعه بيشتر رجوع شود به كتاب أشعۀ اللمعات، ج4: 681.
[22]. براي مطالعه بيشتر رجوع شود به كتاب مختصر التحفۀ الإثني عشريۀ: 174.
[23]. اين مدت، مطابق نقلي است که تاريخ رحلت پيامبر6 را دوازدهم ربيع الاول سال يازده هجري ميدانند؛ اما مطابق نقل مشهور ميان شيعه که رحلت پيامبر6 در 28 صفر سال 11هجري ميداند؛ کمتر خواهد بود.
[24]. «و قد أجاب عنه طائفۀ بما يدل علي أنّ اهل بيته کلهم لايجتمعون عل ضلالۀ، قالوا: و نحن نقول بذلک» (منهاج السنۀ، ج7: 215).
[25]. براي مطالعه بيشتر رجوع شود به كتاب الدر النضيد: 97.
[26]. ر.ک: صحيح بخاري، بحاشيۀ السندي: ج4، باب في الحوض، احاديث 1، 7، 8، 9، 10، 11 و باب غزوۀ الحديبيۀ، و کتاب الفتن، باب اول، حديث 2.
[27]. در باره نقد سندي حديث ر.ک: نفحات الازهار، ج2: 311-327.
[28]. مختصر التحفۀ الاثني عشريۀ: 174-175.
[29]. «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ» نحل: 125.
[30]. اشاره است به حديث: «النجوم أمان لأهل السماء فاذا ذهبت أتاها مايوعدون و أهل بيتي أمان لأمتي فاذا ذهب أهل بيتي أتاهم مايوعدون» (المستدرک علي الصحيحين، ج2: 486-487، حديث 3676؛ فرائد السمطين، ج2: 252-253، حديث 522؛ ينابيع المودۀ: 26، باب سوم به نقل از مناقب احمد بن حنبل و منابع ديگر؛ الصواعق المحرقۀ، 190) سيوطي حديث النجوم را در الجامع الصغير، حديث 9313 از سلمۀ بن أکوع نقل کرده و آن را حَسن دانسته است. مناوي افزوده است: طبراني، مسدّد و ابن ابي شيبه آن را باسندهاي ضعيف روايت کردهاند؛ ولي تعدد طرق آن چه بسا آن را در رتبه حديث حسن قرار ميدهد (فيض القدير، ج6: 367).
[31]. شرح المواهب اللدنيۀ، ج7: 8 به نقل از نفحات الازهار، ج2: 262.
نویسنده:
علي رباني گلپايگاني