نقش امام در نظام آفرينش

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 19 - 37 دقیقه)

100c

چكيده

ضرورت وجود امام و حجت آسماني در هر زمان، از ديرباز در بيان پيشوايان و انديشمندان ديني مطرح بوده و بر آن دلايلي اقامه شده است. غيبت و عدم حضور ظاهري امام مهدي و سؤالات مربوط گوياي آن است كه وجوب وجود امام معصوم بر کره زمين و آثار مترّتب بر وجودشان به تحليل بيش‌تري نياز دارد. از اين رو، ما همچنان با اين پرسش روبه‌رو هستيم: وجوب وجود امام معصوم و حجت خدا با بدن عنصري و خاکي بر روي زمين حتي در صورت غيبت ايشان چگونه قابل تبيين بوده و چه آثاري بر آن مترتّب است؟ به نظر مي­رسد دليل واسطه فيض از مهم­ترين دلايل ضرورت وجود امام معصوم در هر زمان باشد، تا در پرتو اين حقيقت، وجود امام مهدي حتي در حالت نهان زيستي ضروري باشد. در اين نوشتار با تحليل جايگاه و نقش فاعلي امام در پيدايش موجودات، به جايگاه امام در دوام و بقاي موجودات پرداخته و اثر وجودي امام را با عنوان تحقق بخش هدف خلقت، امام هدف غايي خلقت، امام محور خلقت، و امان بودن امام براي مردم بررسي مي­کند. اين مقاله با روش توصيفي – تحليلي و با تکيه بر آيات نوراني قرآن در صدد تبيين اين واقعيت است.

 

مقدمه

بي‌ترديد يکي از سؤال­هاي مهمي که ذهن بسياري را به خود مشغول کرده و در صدد يافتن پاسخي قانع کننده براي آن مي‎باشند، اين است که چگونه مي‎توان از بركات امام غايب بهره برد؟ آيا اصولاً امامي که در پس پرده غيبت قرار گرفته است مي‎تواند بر حيات بشري تأثيري داشته باشد؟

نياز مردم به امام و ضرورت وجود بي بديل او در جامعه انساني، مؤلفه امامت را در جايگاه والايي در منظومه فکري و اعتقادي شيعه قرار داده است و علما و دانشمندان مکتب تشيع در تبيين اين نياز و آن جايگاه بلند، براهين و استدلال­هاي متعدد عقلي و نقلي اقامه کرده­اند.

نياز دائمي به دين آسماني تحريف ناشده و آگاهي از حقايق آن، متناسب با مقتضيات زماني مخاطبين وحي (تا پايان عمر دنيا)، لزوم وجود امام معصوم را به عنوان حافظ دين و مفسّر وحي و مبيّن تفاصيل شريعت مطرح (حمصي رازي، 1412، ج2: 256) و نيز قاعده لطف، ضرورت وجود حجت آسماني را براي سرپرستي جامعه انساني به عنوان مقرّب به طاعت خدا و دور کننده از نافرماني او ثابت کرده است. (سيد مرتضي، 1410، ج1: 47). در اين بين، احتياج هميشگي مردم به يک مربّي دلسوز و طبيب نفوس با توجه به يکي از وظايف اصلي همه انبيا «و یُزَکّيهِم» (جمعه: 2)، لزوم وجود امام را از منظري ديگر اثبات كرده است. (علامه طباطبايي، 1386: 162).

غيبت امام مهدي به عنوان غيبت آخرين وصیّ پيامبر و حجت آسماني خداوند در نگاه ابتدايي اين سؤال را مطرح مي‌كند که ضرورت وجود امام معصوم با غيبت او چگونه سازگاري دارد؟ آيا استدلال­هاي شيعه در اثبات ضرورت وجود امام در هر زمان ناقص نيست؟ آيا مردمي که براي رسيدن به سعادت، به امام محتاج هستند، چگونه مي‎توانند به اين نياز خود پاسخ گويند؟ آيا مردم در زمان غيبت به خود واگذار شده­اند؟ (که در اين صورت بين بودن و نبودن امام فرقي نيست) مردم از امام غايب چگونه مي‎توانند نيازهاي ديني و معرفتي خود را بپرسند و يا به کمک او به تهذيب نفس بپردازند و در حل مشکلات به او اميد داشته باشند؟

پيشوايان بزرگ دين با توجه به اين نياز (معرفت به جايگاه امام، تأثير او و کيفيت ­بهره­وري از او) با بيان­هاي مختلف به تبيين جايگاه امام و حجت خدا در عالم هستي پرداخته و با تبيين شؤون وجودي امام و امام غايب، اين سؤال و نياز را پاسخ داده‌‌اند. علما و انديشمندان مکتب تشيع نيز با بهره­ بردن از اين بيانات نوراني، به تناسب زمان و مخاطب در مقام جواب اين پرسش، عملکرد امام و تبيين کارهاي امام را توضيح داده‌اند.

آثار و برکات وجودي امام

پيامبر گرامي اسلام در پاسخ سؤال جابر بن عبدالله انصاري در خصوص کيفيت انتفاع مردم از امام در زمان غيبت فرمود:

اِي وَالَّذي بَعَثَني بِالنُّبُوَّةِ اِنَّهُم یَستَضيئُونَ بِنُورِهِ وَ یَنتَفِعُونَ بِوِلايتهِ في غَيبَتِهِ کَانتِفاع النّاس بِالشَّمسِ وَ اِن تَجَلَّلَها سَحابٌ؛ آري قسم به خدايي که مرا براي نبوت برگزيد به درستي که آنان طلب روشنايي مي‎کنند به نور او و در دوران غيبتش به ولايت او نفع مي‎برند مانند انتفاع مردم از خورشيد هر چند ابر آن را پوشانده باشد (صدوق، 1395، ج1: 253).

نظير اين بيان از امام صادق نيز نقل شده است.

فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ فَكَيْفَ يَنْتَفِعُ النَّاسُ بِالْحُجَّةِ الْغَائِبِ الْمَسْتُورِ قَالَ كَمَا يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ؛ به امام صادق گفتم مردم چگونه از حجت غائب نهان منتفع مي شوند؟ فرمود: همچنان‌كه از خورشيد پشت ابر منتفع مي‌شوند (صدوق، 1376: 186؛ مجلسي، 1403، ج51: 215).

دقت و تأمل نسبت به اين بيان وقتي دقيق­تر مي‎شود که خود حضرت ولي عصر در توقيعي اين وجه شباهت را دوباره بيان مي‎کند:

وَ اَمّا وَجهُ الاِنتفاع بي في غَيبتي فَکَالاِنتِفاع بِالشَّمسِ اِذا غَیَّبَتها عَن الاَبصار السَّحابُ؛ اما کيفيت انتفاع از من در غيبتم: پس مانند انتفاع از خورشيد است زماني که ابر آن را از ديدگان پنهان مي‎کند (صدوق، 1395، ج2: 485).

شايد بتوان با تکيه بر مستندات نقلي و نيز تأملات عقلي، آثار وجودي امام را به سه گروه تقسيم کرد:

الف) آثاري که بر اصل وجود امام در عالم هستي مترتب مي‎شود. در اين آثار، نه فعل امام مطرح است، و نه ظاهر و غايب بودن امام دخالتي دارد.

ب) آثاري که بر افعال امام مترتب مي‎شود؛ چه امام ظاهر باشد چه غايب؛ يعني امام چه غايب باشد و چه ظاهر، اين آثار مترتّب مي­شوند.

ج) آثاري که بر امام حاضر و ظاهر مترتب مي‎شود.

اکنون با توجه به تشبيه نقل شده و روايات ديگر در خصوص مقام امام، به بيان انتفاع از امام غايب با توجه به نوع اول از تقسيم بندي سه گانه و با تکيه بر واسطه فيض با استفاده از قرآن مي‎پردازيم.

مفهوم شناسي واژه فيض

لغت شناسان، «فيض» را مصدر باب «فاض يفيض»، به معناي کثرت و فراواني و جاري شدن معنا کرده­اند (فراهيدي، 1409، ج7: 65). ابن منظور اضافه کرده است: «فاض الماء»؛ يعني آب به قدري زياد شد که جاري شد (ابن منظور، 1414، ج7: 210). ابن فارس قيد سهولت را نيز اضافه کرده است (ابن فارس، 1404، ج4: 465). اين واژه در معناي جود و بخشش نيز به کار رفته است (راغب اصفهاني، 1412: 648).

فيض در اصطلاح دو کاربرد دارد: يکي به معناي اسم مصدر و حاصل کار است؛ مانند خلق که به معناي مخلوق است؛ و ديگري صفت فعل خدا و به معناي آفريدن و وجود دادن است. در فلسفه و عرفان، فيض به فعل فاعلى اطلاق مى‏شود كه هميشه و بدون عوض و غرض در جريان است. چنين فاعلى داراى وجود ازلى و ابدى است (صليبا، 1366: 508). ملاصدرا از قول فارابي آورده است: واجب الوجود مبدأ كل فيض (صدراي شيرازي، 1354: 99). در عرفان براي فيض در اين معناي دوم، دو مرتبه و مقام گفته شده است: فيض اقدس (ثبوت الاشياء في علم الله تعالي) و فيض مقدس (وجود تلك الماهيات في الخارج بإفاضة الوجود عليها) (صدراي شيرازي، 1981، ج‏2: 354).

اين نکته قابل ذکر است که فيض و مباحث مربوط به آن، در بيان حکما و فلاسفه اسلامي و نيز در کلمات عرفا در خصوص فاعليت خداوند و آفرينش و کيفيت صدور موجودات مطرح شده است.

واسطه فيض

يکي از آثار وجودي امام (چه امام ظاهر و چه امام غايب) اين است که به برکت وجود او، عالم هستي برقرار بوده و به حيات خويش ادامه مي‎دهد و چنانچه زماني بيايد که امام نباشد، نظام دنيا دگرگون شده و پايان حيات بشري و عالم ماده فرا مي‎رسد. ابي حمزه مي‎گويد:

به امام صادق  عرض کردم: أتَبقِي الاَرضُ بِغيرِ اِمام؟ قال: لَو بَقِیَتِ الاَرضُ بِغيرِ اِمامٍ لَساخَت؛ آيا زمين بدون امام باقي مي‎ماند؟ حضرت فرمود: اگر زمين بدون امام شود، فرو برد ]اهل خود را و هلاک کند[. (کليني، 1407، ج1: 179).

محمد بن فضيل مي‌گويد: به امام رضا عرض كردم:

زمين بدون امام باقى مي‌ماند؟ فرمود: نه. گفتم: براى ما از حضرت صادق روايت شده كه زمين بدون امام باقى نباشد، مگر اين‌كه خداى تعالى بر اهل زمين يا بر بندگان خشم گيرد. فرمود: نه؛ باقى نماند، در آن صورت، فرو رود (کليني، 1407، ج1: 179).

امام باقر فرمود:

لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَةً لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِه‏؛ چنانچه امام از زمين بر گرفته شود، زمين با اهلش مضطرب گردد، مانند دريا (کليني، 1407، ج1: 179).

از جمله مباحث مهمي که در خصوص حجت خدا مطرح است اين که حجت خدا در هر زمان، واسطه فيض خداوند به مخلوقات است و بركات الاهي به واسطه او و از طريق وي به آن‌ها مي‎رسد و چنانچه اين واسطه نباشد، نظام هستي در هم پيچيده مي‎شود و ديگر ادامه حيات براي مخلوقات ممكن نخواهد بود (آشتياني، 1381: 456 و 508).[1]

وساطت فيض به چند صورت قابل تفسير است: 1- خلق موجودات و فيض الاهي به آنان از طريق حجت خدا تحقق مي­يابد؛ به گونه­اي که براي امام نوعي نقش فاعليت در وجود لحاظ شود؛ 2- پيدايش جهان به دليل وجود آنان است و با خلقت آنان، امکان وجود براي ساير موجودات نيز فراهم مي­آيد؛ 3- با وجود امام معصوم، هدف از خلقت انسان و جهان تحقق مي­يابد و تا هدف قابل تحقّق است، آفرينش و ادامه حيات موجودات معنا دارد.

ويژگي وساطت فيض امام را با تفاسير گفته شده و با بيان­هاي گوناگوني که قابل ارائه است، مي­توان در دو محور اصلي قرار داد: الف) جايگاه امام در پيدايش موجودات؛ ب) جايگاه امام در دوام و بقاي موجودات.

يک) جايگاه امام در پيدايش موجودات

يکي از مباحث مهم در انديشه مکتب تشيع، چگونگي «نظامي» است که خداوند سبحان در ايجاد و آفرينش عالم هستي به کار برده است. با تأملي گذرا به جهان، به روشني درک مي­کنيم که خلق موجودات بر پايه نظام سبب و مسبب و علت و معلولي و روابط تکويني و وجودي بين موجودات بنا نهاده شده است. هر دانى تابع عالى است و به منزله جزء و پرتو او است و فيض وجود از عالى به دانى سرريز كرده تا رسد به صادر اوّل و مرتبه محمديّه كه جمع الجوامع و واسطه فيض همه او است‏ (طالقاني، 1373، ج‏1: 491). از اين رو، برخي موجودات واسطه در پيدايش موجودات ديگر هستند. (اعراف: 58؛ انبياء: 30؛ بقره: 22)؛ يعني برخي موجودات معلول موجودات ديگر بوده و وجودشان مترتب بر وجود آنان است؛ به گونه­اي که اگر علل و اسباب نباشند، اين معلول­ها و مسببات نيز نخواهند بود. همچنين برخي موجودات در امور ديگر مخلوقات دخالت دارند (نازعات: 5). و زمين را خشكيده مى‏بينى و چون آب بر آن فرود آوريم، به جنبش درمى‏آيد و نمو مى‏كند و از هر نوع [رستني‌هاى‏] نيكو مى‏روياند (حج: 5). همچنان‌که برخي انسان­ها قدرت تصرف در امور تکويني دارند؛ مانند معجزات انبيا و اولياي الاهي (آل­عمران: 49).

ضرورت وجود واسطه

با پذيرش وجود نظام سبب و مسبب و وجود وسايط در تحقق موجودات، اين بحث مطرح مي­شود که آيا وجود واسطه امري ضروري و لازم است، يا اين که خداوند متعال بر اساس مصالح و حکمت­هايي نظام جهان را بدين گونه خلق کرده است؟ حکماي اسلامي با دو بيان در صدد اثبات اين مطلب برآمدند که وجود واسطه امري ضروري است:

بيان اول: خداوند واجب تعالي بسيط و غير مرکب است. او «احدي الذات و الصفات» است؛ يعني صفات او عين ذات اوست. بنابر اين، در ذات او کثرت راه ندارد و بر اساس قانون «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد» صدور کثير از خداوند ممكن نيست.

مطلب ديگري که بايد به آن توجه داشت اين که واجب تعالي فاعل و موجِد است فقط به ذاتش و نه به انضمام امري ديگر که زايد بر ذات است و در مرحله فاعليت، جز افاضه وجود فعلي از او صادر نمي­شود و تمام صفات فعلي او به افاضه و ابداع برمي­گردد. لذا نمي­توان به او چيزي منضم کرد تا در مقام فاعليت کثرتي به وجود آيد و به دنبال آن، صدور کثير از جانب او ممکن شود (در حالي که در موجود غير واجب مانند انسان چنين امري ممکن است؛ مثلا به ذات انسان که «جوهر ناطق» است، صفت کتابت ضميمه مي­شود و لذا فعل کتابت از او صادر مي­شود. انسان در مقام فاعليت از ذات و امر منضَم شده به ذات مركب است).

بر اين اساس که کثرت از فاعلي صادر مي­شود که يا ذاتش مرکب باشد و يا در مقام فاعليت تکثري براي او باشد، و اين هر دو در واجب تعالي منتفي است. لذا از او کثير صادر نمي­شود و صادر از او موجود واحد بسيطي بيش نخواهد بود (صدراي شيرازي، 1354: 188). از فارابي چنين نقل شده است:

إنّ أوّل المبدعات عنه [تعالى‏] يكون واحدا و هو العقل الأوّل (مجمع البحوث الاسلامية، 1414: 216).

بيان دوم: اين حقيقت ثابت است كه ميان علت و معلول، سنخيت لازم است (فيض کاشاني، 1375: 87)؛ يعنى معلول با علّتش مناسب است، نه بين آن دو تخالف تام است و نه تشابه تام (حسن زاده آملي، 1381، ج‏4: 28)؛ و براساس قوله سبحانه: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ»؛ بگو هر كس بر حسب ذات و طبيعت خود عملي انجام خواهد داد (إسراء: 85) مخلوقات مادّي و حتّي مجردات، به علت ضعف وجودي، نمي­توانند مستقيماً از خداوند كه در نهايت شدت وجود است، پديد آيند (حاجي سبزواري، 1383: 456). لذا لازم است معلول اول، از لحاظ شدت وجودي، به گونه­اي باشد كه بتواند از خدا صادر باشد. بنابراين، معلول اوّل دو حيث دارد: يكي آن ­كه داراي چنان شدت وجودي است که مي­تواند معلول مستقيم خدا باشد، و دوم آن­ كه مي­تواند جهت كثرت داشته باشد و به واسطه او، مخلوقات ديگر پديد آمده و از فيض وجود بهره برند. (صدراي شيرازي، 1360: 140). پس در واقع، فيض و خلقت اصلي، واسطه و صادر اول است و فيض خدا، از طريق او و در امتداد وجود او به كاينات مي­رسد.

نقش فاعلي حجت آسماني در فيض وجود

بر اساس دو بيان گذشته و اثبات ضرورت وجود واسطه، سخن از چيستي و يا کيستي اين واسطه مطرح مي­شود. روشن است در اين بخش بايد از وادي عقل عبور کرده و از نقل بهره برد. در مورد حقيقت اين واسطه در روايات از «عقل» (مجلسي، 1403، ج1: 97)، «قلم» (همان، ج54: 366) و «نور پيامبر» (همان، ج1: 97) سخن به ميان آمده است. ملاصدرا در مورد اين روايات مي­گويد هر سه به يك معنا مي‌باشند.

و في الحديث. أنه قال رسول الله: أول ما خلق الله العقل و في رواية «القلم» و في رواية «نوري» و المعنى في الكل واحد (صدراي شيرازي، 1363: 59).

حکيم سبزواري پس از بيان مقدمات بحث مي­گويد:

عقل منشرحت، بايد تشريح كند آن وجود مبارك را به جسمانيّت و روحانيّت و بدانى كه روحانيّت و جنبه معنى حضرت خاتم «عقل كلّى» است؛ يعنى عقل اوّل و بدانى كه براهين عقليّه هست، بر آن وجود مبارك به حسب روحانيّت … پس، احكامى و براهينى كه از براى وجود «عقل اوّل» است، همه مى‏گيرد وجود آن حضرت را. و در اين دعوى، تنها نيستم كه همه اعاظم عرفاي متشرّعين و افاخم اخباريّين- كه اهل روايت بادرايتند- با ما شريكند در اين طريقه كه روحانيّت او، اوّل است به حدّى كه اصطلاح ايشان «حقيقت محمديّه»، حقيقت است در عقل اوّل، و بدين طريق، جمع مى‏شود ميان اخبارى كه در باب «صادر اوّل» حق تعالى رسيده. جايى فرموده‏اند: «اوّل ما خلق اللّه العقل»، و جايى: «اوّل ما خلق اللّه القلم»، و جايى: «اوّل ما خلق اللّه روحى»…. پس، او را به «عقل» تعبير نموده‏اند، به آن جهت كه جوهرى است مجرّد… و او را «قلم» فرموده‏اند؛ چه واسطه نگارش حق است، صور مبدعات و مخترعات و كائنات را…و او را «روح» فرموده‏اند؛ چون «جان» عالم و «جان جان» عالميان است و حيات‏بخش است، باذن الله تعالى به همه عوالم و او را «نور» فرموده‏اند، چه معنى نور، «ظاهر بالذّات» و «مظهر للغير» است و اين معنى، در حقيقت وجود متحقّق است؛ چه وجود حقيقى [نيز، مثل نور] ظاهر بالذّات و مظهر همه ماهيّات است… پس، صادر اوّل، نور حقيقى اوست. (حاجي سبزواري، 1383: 491).

و در روايات، در ادامه نور حضرت محمد، نور اهل بيت معرفي شده است. از امير مؤمنان علي نقل شده است:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِي وَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّداً وَ خَلَقَنِي وَ ذُرِّيَّتِي ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللَّهُ فِي ذَلِكَ النُّورِ وَ أَسْكَنَهُ فِي أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ كَلِمَاتُهُ وَ بِنَا احْتَجَبَ عَنْ خَلْقِهِ فَمَا زِلْنَا فِي ظُلَّةٍ خَضْرَاءَ حَيْثُ لَا شَمْسٌ وَ لَا قَمَرٌ وَ لَا لَيْلٌ وَ لَا نَهَارَ وَ لَا عَيْنَ تَطْرِفُ نَعْبُدُهُ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نُسَبِّحُهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقَه‏؛ خداوند تبارك و تعالى يكتا و بى‏همتا است و در وحدانيت خود بى‏نظير است. سپس به كلمه‏اى تكلم كرد آن كلمه نور شد سپس از آن محمّد را آفريد و من و ذريّه‏ام را آفريد. سپس به كلمه‏اى تكلم كرد آن كلمه روح شد. روح را خداوند در آن نور سكونت داد و در بدن­هاى ما قرار داد. پس ما روح اللَّه و كلمات خداييم. به وسيله ما از خلق خود احتجاب ورزيد (واسطه قرار داد). و پيوسته ما در سايبانى سبز قرار داشتيم جايى كه خورشيد و ماه و شب و روزى وجود نداشت و نه چشمى به هم مي­خورد، ما او را مي­پرستيديم و تسبيح مي­گفتيم پيش از آفرينش مخلوقات‏ (مجلسي، 1403، ج26: 291).

از امام سجاد نقل شده است:

إِنَّ اللهُ عز و جل خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ الأَئِمَّة الأَحَدَ عَشَرَ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ أَرْوَاحاً فِي ضِيَاءِ نُورِهِ، يَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ؛ خداي متعال محمد و علي و ائمه يازده‌گانه را از نوع عظمت خود آفريد، ارواحي كه از ضياء نور او بودند، آنان پيش از آنكه خداوند خلق را بيافريند او را مي‌پرستند (همان، ج15: 23).

يکي از انديشمندان معاصر از جمله «بِکَم فَتَحَ اللهُ و بِکُمْ یَخْتِم…» در زيارت جامعه کبيره و سببي دانستن «با» در اين بخش‌ها، نقش فاعليت تکويني اهل بيت را استفاده و ثابت کرده­ است. (رباني گلپايگاني، 1388: 7).

اشاره

قابل ذکر است اين بيان با فرض تماميت و پذيرش آن، خلقت نوري پيامبر و اهل بيت را واسطه فيض معرفي مي­کند؛ اما وساطت فيض امام با جسم خاکي و در زمين را نتيجه نمي­دهد.

دوم) جايگاه امام در دوام و بقاي موجودات

در اين بخش، واسطه فيض بودن امام نه در نقش فاعليت و تأثير علّي در وجود، که در جايگاه هدف غايي و يا دوام بخش فيض وجود بررسي مي­شود.

الف) امام تحقق بخش هدف خلقت

به تصريح قرآن کريم، خداوند نعمت‌هاي زمين را براي انسان ايجاد کرد، (بقره: 22ـ29؛ لقمان: 2) و نيز انسان را خلق کرد که با حرکت اختياري از راه بندگي به هدف و کمال خويش برسد: «وَ مَا خَلَقْت الجِْنَّ وَ الانس إِلا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات: 56)؛ بندگي و عبوديتي عمومي و فراگير (نور: 55). انسان براي حرکت صحيح در اين راه و رسيدن به کمال لايق خويش، به علت نارسايي و نقصان دانش (چه دانش عقلي و چه معرفت­هاي حسي) به وحي و راهنمايي الاهي نياز دارد. لذا خداوند انبياي بزرگوار را برگزيد و براي هدايت مبعوث كرد. پيامبر همچنين بايد خودش احکام را جامه عمل بپوشاند و مطابق علم خود رفتار کند و قولاً و عملاً دعوت کنندة مردم به کمالات حقيقي باشد تا بر مردم عذري نماند و مردم در تشخيص راه حق (به علت تفاوت قول و فعل) سرگردان نشوند.

بعد از پيامبر اسلام نيز بايد امامي همانند او در جامعه باشد؛ زيرا منظور خداوند از فرستادن پيامبران در صورتي تحقق مي‎پذيرد و حجت بر بندگان تمام مي‎شود که تمام پيام­هاي خدا بدون هيچ کم و زيادي در بين بشر محفوظ و باقي بماند. اين مهم از سوي امام عالم معصوم نيز تحقق مي­يابد که کمالات انساني در وي فعلیّت يافته باشد. با وجود او، دين در جامعه حفظ شده، و افاضات و عنايات خدا قطع نمي­شود؛ و الّا با نابودي پيام­هاي خدا (هر چند برخي از آن­ها) هدف تکاملي براي انسان قابل دسترس نخواهد بود و اگر انسان هدفي قابل دسترس نداشته باشد، وجود او لغو و بيهوده بوده و به نابودي بشر منتهي مي‎شود، و نابودي بشر به معناي نابودي آسمان و زمين است؛ چرا که اين‌ها براي بشر و در خدمت او بوده و با نابودي انسان وجود آن لغو خواهد بود.

مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه 38 سوره يوسف اشاره دارد که همان‌طور كه عنايت خداوند نسبت به بندگانش ايجاب كرده كه انسان را هم از راه الهام و ارتكاز عقلى به درك خير و شر و تقوا و هم به درك احكام دينى و قوانين شرعي مجهز كند، همچنين عنايت او واجب مى‏كند كه افرادى از اين نوع انسانى را به نفوسى طيب و طاهر و دل‌هايى سليم و مستقيم مجهز كند تا ملازم فطرت اصلى بوده، لحظه‏اى از راه توحيد به سوى شرك منحرف نگشته و در نتيجه اصل توحيد در تمامى زمان­ها در ميان اين نوع باقى بماند؛ زيرا پيدايش شرك و نسيان توحيد از افراد عادى انسان ممكن است، و وقتى امرى نسبت به يك فرد جايز و ممكن باشد، نسبت به همه افراد جايز و ممكن است و فرض مشرك شدن همه افراد و فراموش كردن توحيد مساوى است با فرض فساد اين نوع و بطلان غرضى كه خداوند از خلقت اين نوع داشته است. از اين رو، واجب است در ميان انسان­ها افرادى باشند كه همواره داراى اخلاص در توحيد بوده و امر توحيد را زنده نگه‌دارند. از آن دفاع نموده و مردم را از خواب غفلت و جهالت بيرون آورند. اشتغال مردم به امور و اعمال مادى و ممارستشان در امور حسى ايشان را به سوى لذات جلب كرده و به پستى وادار مى‏سازد، و اگر در هر دوره و عصرى مردانى خداشناس و خداپرست و افرادى كه خدا با توجه خالص به قيامت پاك و خالصشان كرده است، نبوده باشند؛ گمراهى و كورى سراسر زمين را احاطه مى‏كند و واسطه فيض بين زمين و آسمان قطع و غايت خلقت باطل گشته، زمين اهل خود را فرو مى‏برد (طباطبايي، 1417، ج11: 173).

بنابر اين، وجود امام و حجت آسماني دو نتيجه به همراه دارد:

الف) اصل وجود او صرف نظر از هدايت انسان­هاي ديگر، به بقا و ادامه هستي مي‎انجامد؛ چرا که هدف خدا از خلقت جهان و انسان (رسيدن انسان به هدف و کمال لايقش) محقّق مي­شود. پس وجود امام چون هدف خلقت را که همان عبادت و معرفت کامل است، به همراه دارد؛ براي ادامه حيات هستي لازم است؛ چه انسان­هاي ديگر بخواهند در اين طريق گام بردارند و چه نخواهد به اين هدف برسند.

ب) چنين فردي به واسطه افاضات معنوي و کمک‌هاي باطني هر فردي را طبق استعدادش به کمال مطلوب مي‎رساند. امام گنجينه الطاف الاهي است تا افراد بشر به واسطه انوار الاهي که در وجود او تابيده شده، با هدايت او بتوانند به کمال لايق برسند.

اين بيان، تمام بوده و نقش وساطت فيض امام را با جسم خاکي در هر زمان در بقاي زمين و آسمان ثابت مي­کند. طبق اين بيان امام هرچند غايب باشد، اولاً وجودش تحقّق هدف از خلقت را به همراه دارد، و ثانياً هدايت‌هاي او چه به صورت باطني و چه به صورت ظاهري، ولي ناشناس (همچون يوسف پيامبر) به مردم مي­رسد. در اين بيان، معناي تشبيه امام به خورشيد پشت ابر روشن شده است.

ب) امام هدف غايي خلقت

بي‌ترديد عالم هستي بر پايه اسباب (علت و معلول) استوار گرديده است. در اين چرخه وجود، بعضي از موجودات و امور باعث پيدايش بعضي امور ديگر مي‎شود؛ به گونه‎اي که اگر آن امور و اسباب نباشد، آن امور ديگر و نتايج متفرّع به وقوع نخواهد پيوست. مثلاً اختراع تلفن به خاطر امکان ارتباط بهتر و راحت­تر است. حال اگر اصل ارتباط داشتن معني و مفهوم نداشت و يا انسان بدون نياز به وسيله خاصي، توان برقراري ارتباط را داشت، کسي به فکر اختراع دستگاه تلفن نيز نمي‎افتاد.

همين امور فرعي نيز داراي يک درجه و رتبه نيستند، بلکه بعضي از بعضي ديگر ارزشمندتر و پاره‎اي از برخي ديگر ماندگارتر و پايدارتر هستند. مثلاً باغباني که در صدد کاشت درختاني با محصول مطلوب است، زمين را آماده کرده و چاه آبي حفر مي­کند و با ايجاد جويبار، آن را در سراسر باغ جاري مي­سازد. حرکت آب در جويبارها اين فرصت را ايجاد مي­کند كه زمين اطراف مسير آب مستعد حيات شده و گياهان ديگري نيز بتوانند فرصت رويش پيدا کنند.

خداوند ابتدا خلقت زمين را براي انسان اعلام مي­کند: «اوست آن‌که آفريد براي شما همه آنچه در زمين است» (بقره: 29) و در ادامه به گفت­وگوي خداوند و ملائکه در خصوص خلافت انسان مي‎پردازد و در پاسخ به ملائکه که گفتند: «آيا مي­آفريني در آن کسي را که فساد کند و خون­ها را بريزد؟» (بقره: 30)؛ با اشاره به آدم و افاضه علم الاهي به وي، گويا چنين اعلام مي­کند که اساس خلقت براي اين موجود کامل است. با وجود او، ساير انسان­ها و موجودات ديگر نيز امکان حيات مي­يابند. آن‌ها هرچند وجودشان فرع وجود انسان کامل و به واسطه وجود اوست؛ مي‎توانند در اين چرخه حرکت کرده و سير صعودي را طي کنند.

اين بيان در مورد اهل بيت معناي خاصي دارد؛ بدين معنا که اصل هستي به خاطر آنان و به یُمن وجود ايشان پديد و نظام يافته است. اين نظر مستند به روايات متعددي است. از پيامبر اسلام چنين نقل شده است:

يا عَلِيُّ لَوْ لَا نَحْنُ مَا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَ لَا حَوَّاءَ وَ لَا الْجَنَّةَ وَ لَا النَّارَ وَ لَا السَّمَاءَ وَ لَا الْأَرْض؛ يا علي اگر ما نبوديم خداوند آدم و حوا و بهشت و جهنم و آسمان و زمين را نمي‌آ‌فريد (مجلسي، 3، 104، ج23: 335). ‏

و از امام اميرالمؤمنين، علي نقل شده است كه خداوند نسبت به پيامبر اسلام فرمود:

لَوْلَاكَ مَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاك؛ اگر تو نبودي افلاك را نمي‌آفريدم‏ (مجلسي، 1403، ج54: 199).

و از امام صادق نقل شده است که خداوند به حضرت آدم و حوا فرمود:

لَوْ لَا هُمْ مَا خَلَقْتُكُمَا؛ اگر آنها نبودند شما دو نفر را خلق نمي‌كردم (شيخ صدوق، 1403: 109).

بر اين اساس تا زماني هستي ادامه خواهد يافت که موجود کامل باشد، و مصداق انسان کامل، امام زمان است.

اين بيان نيز وساطت فيض امام را بر اساس وجود خاکي و جسم مادي ثابت و تشبيه امام غايب به خورشيد پشت ابر را معنا مي­کند.

ج) امام، محور خلقت

موجودات از حيث رتبه وجودي درجه­بندي شده­اند، به گونه­اي که برخي در مرتبه بالاتر از مراتب وجود و بعضي ديگر در مرتبه پايين­تر قرار دارند. و در اين سلسله مراتب، آنکه در رتبه بالاتر است به شکلي در پيدايش موجود رتبه پايين­تر نقش دارد، و با از بين رفتن او، موجود مرتبه پايين­تر نيز از بين مي‎رود. شعاع­هاي ساطع شده از نور يک لامپ، هر چه به لامپ نزديکتر باشند از درجه نور بالاتري برخوردار بوده (قوي­تر خواهند بود) و عامل ايجاد شعاع‌هاي ديگرند. چنانچه اگر اطراف لامپ پارچه­اي کشيده شود، با از بين رفتن شعاع­هاي اوليه، مراتب پايين­تر نور نيز نابود مي‎شوند.[2]

در امور حقيقي و جهان هستي و انسان نيز اين مراتب وجود دارد. حرکت و نقش آفريني دست انسان، به وجود دست وابسته است که يکي از اجزاي بدن مي‎باشد و بدن تحت اراده و تدبير روح است. لذا اگر روح از بدن جدا شود، تن آدمي، توده خاکي به شکل انسان خواهد بود که توان هيچ حرکتي ندارد و ديگر اثري از او پديد نمي­آيد. سير حرکت وجودي بدن نيز تحت اراده روح است. پس کانال فيض رساني وجود به تن، روح است و روح نسبت به بدن در مرتبه بالاتر وجود قراردارد و طبيعي است که بدن بدون روح نابود مي‎شود.

اراده انسان­ها نيز داراي مراتب است و انسان برتر، اراده­اش بر ديگران نفوذ دارد و به آنان فرمان مي‎دهد؛ مانند اراده فرمانده لشکر (در امور اعتباري). در امور حقيقي نيز چنين است. انسان هر چند مختار است به يکي از دو راه خير و شر؛ هر قدر بالاتر باشد تأثيرگذارتر بوده و به اراده­هاي پايين­تر خود جهت و فرمان مي‎دهد و وجود ارادي آن­ها را شکل مي‎دهد. طبيعي است اراده بالاتر بايد سعة وجودي بيش‌تري داشته باشد تا به بالاترين و اصلي­ترين اراده برسد که او بايد کامل­ترين باشد. اراده­هاي پايين­تر در پرتو اراده بالاتر و با کمک و جهت­دهي اراده بالاتر و تحت محوریّت او که تجلي اراده الاهي است، مي‎توانند حرکت خود را به سوي هدف تنظيم کنند؛ والا اراده­هاي ضعيف به سرگرداني دچار شده و ره به جايي نخواهند برد.

خداوند ولايت و سرپرستي انسان مؤمن را براي خود اعلام مي­کند و خروج او را از ظلمت­ها به سوي نور به خود نسبت مي­دهد؛ همان‌گونه که طاغوت را اولياي انسان­هاي کافر برمي­شمارد و خروج کافران را از نور به تاريکي­ها به آن­ها نسبت مي­دهد (بقره: 257). سپس اين وظيفه را براي انبيا و حجت­هاي آسماني برمي­شمرد:

كِتَابٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلىَ‏ صِرَاطِ الْعَزِيزِ الحَْمِيد؛ ]اين[ كتابى است كه بر تو نازل كرديم، تا مردم را از تاريكي‌ها ]ى شرك و ظلم و جهل[، به سوى روشنايى ]ايمان و عدل و آگاهى[، به فرمان پروردگارشان در آورى، به سوى راه خداوند عزيز و حميد (ابراهيم: 1 و نيز آيه5).

و در نهايت اين مقام را براي پيامبر و جانشين حقيقي او (در جهت ولايت الاهي) اعطا مي‌کند:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَكِعُونَ؛ جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آورده­اند؛ همان ايمان آورندگانى كه اقامه نماز و اداى زكات مى­كنند؛ در حالى كه در ركوع نمازند. (مائده : 55).

بايد توجه داشت که اين مهم با اختيار انسان منافات ندارد؛ چرا که خود انسان جهت را انتخاب کرده و مي‎خواهد به مراحل بالاتر برسد. رسيدن به مراحل بالاتر در گرو توجه به اراده بالاتر است.

وجود اراده نخستين که اراده حجت خدا و امام معصوم بوده و مظهر اراده خداست؛ اين امکان را فراهم مي‎آورد تا اراده­هاي ضعيف بتوانند به وجود آيند و حول محور اراده نخستين حرکت کنند. تجلي و ظهور اراده­ها در دنياي مادي، خلقت بدن و تن مادي را مي­طلبد و بدين ترتيب است که به واسطه وجود اراده نخستين، خلقت هستي رقم مي‎خورد (البته بايد توجه داشت دنياي انسان­ها چون بر اساس اختيار و انتخاب بنا گذارده شده،؛ وجود طرف شرّ نيز بالتبع مورد اراده خدا قرار گرفته است).

با اين تبيين نيز وساطت امام در فيض و تشبيه او به خورشيد پشت ابر ثابت مي­شود.

د) امام، امان مردم

واسطه فيض بودن امام را از منظر ديگر و با توجه با امان بودن حجت خدا مي­توان بررسي و تبيين کرد. مرحوم مجلسي علاوه بر رواياتي که در مباحث مختلف بحار بيان کرده است، بابي را به صورت مستقل به نام «اِنَّهُم اَمانٌ لِاَهلِ الاَرض مِنَ العَذابِ» (مجلسي، 1403، ج27: 308) گشوده است و روايات متعددي را از تفسير علي بن ابراهيم، امالي طوسي، عيون اخبار الرضا و کمال الدين و تمام النعمه شيخ صدوق نقل مي‎کند.

در روايتي از پيامبر گرامي اسلام نقل شده است:

خداوند ستارگان را امان براي اهل آسمان و قرار داد اهل بيت مرا امان براي اهل زمين قرار داد (علي بن ابراهيم قمي، 1404، ج2: 80؛ مجلسي، 1403، ج27: 308).

در اين روايت، ائمه امان براي همه مردم قرار داده شده‎اند. در روايت ديگر، از پيامبر اسلام چنين نقل شده است:

ستارگان امان براي اهل آسمان هستند و اهل بيتم امان براي امتم (شيخ صدوق، 1395، ج1: 205؛ طوسي، 1414: 259؛ مجلسي، 1403، ج27: 308و 309).

همچنين ايشان فرمود:

ستارگان امان براي اهل آسمانند و اهل بيتم امان براي امتم. پس هنگامي که ستارگان بروند، اهل آسمان مي‎روند و هنگامي اهل بيت من بروند اهل زمين مي‎روند (صدوق، 1395، ج1، 205؛ طوسي، 1414: 379؛ مجلسي، 1403، ج27: 309).

در اين روايت، اهل بيت هر چند امان امت پيامبر شمرده شده­اند؛ با رفتن اهل بيت نه فقط امت اسلام، بلکه اهل زمين رفتني خواهند بود.

اکنون جاي اين سؤال وجود دارد كه مفهوم اين روايات چيست؟ آيا مراد اين است که اهل بيت واسطه فيض هستند که با رفتن آنان، نظام زندگي در هم پيچيده مي‎شود؟ و يا معناي ديگر مراد است؟ به نظر مي‎آيد معنايي ديگري نيز مورد نظر پيامبر بوده است. شاهد اين مطلب روايتي است که مرحوم شيخ صدوق نقل کرده است. شخصي به نام محمد بن ابراهيم به امام صادق نامه‎اي نوشت و عرض کرد: از فضل شما اهل بيت به ما چيزي خبر دهيد. امام صادق در جواب نوشت:

به درستي که ستارگان قرار داده شده­اند در آسمان امان براي اهل آسمان. پس زماني که ستارگان آسمان بروند مي‎آيد اهل آسمان را آنچه وعده داده شده‎اند و نيز پيامبر فرمود اهل بيتم امان براي امتم قرار داده شده‌اند. پس هنگامي که اهل بيتم بروند مي‎آيد امتم را آنچه وعده داده شده اند (شيخ صدوق، 1395، ج1: 205؛ مجلسي، 1403، ج27: 309).

در اين روايت سخن از (وعيد) الاهي است که اهل بيت مانع از تحقق آن هستند و به عبارت ديگر اگر اهل بيت نباشند آن وعيد محقق مي‎شود و امت را گرفتار مي‎کند. اين وعيد چيست؟ روشن است مراد از آن، قيامت نيست؛ زيرا اولاً روايت لفظ امت را آورده؛ در حالي که قيامت براي همه مردم است و ثانياً بين اهل آسمان و زمين تفاوت قرار داده شده؛ در حالي که طبق ديدگاه شيعه وجود اهل بيت باعث دوام هستي است و با از دنيا رفتن آن­ها، دنيا دگرگون مي‎شود، و آثار و علايم قيامت طبق آيات قرآن هم آسماني است هم زميني. بنابراين، بايد پاسخ ديگري براي سؤال پيدا کرد.

خداوند مي­فرمايد: «وَ ما کانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم و اَنتَ فِِِيهم[3]» (انفال: 33). از اين آيه استفاده مي‎شود که وجود مقدس پيامبر باعث رحمت بوده و خداوند به بركت وجود ايشان مردم را به خاطر کردار ناپسندشان در دنيا عذاب نمي‎کند. آيه هر چند بنابر ظاهر فقط پيامبر را شامل مي‎شود؛ با توجه به روايات ديگر، امام هر عصر را نيز در زمان خودش در برمي‎گيرد. مرحوم صدوق در توقيعي از امام زمان چنين نقل مي‎کند:

و به درستي که من امان براي اهل زمين هستم؛ همان‌طور که نجوم، امان براي اهل آسمان هستند (صدوق، 1395، ج2: 485).

و در بيان ديگري فرمود:

من آخرين اوصيا هستم. به واسطه من، خدا از خاندان و شيعيانم بلا را دفع مي‌كند (همان: 441).

با توجه به مطالب مذكور، يکي از آثار وجودي امام و حجت خدا اين است که خداوند متعال به خاطر آن وجود مقدس، بلا و عذاب را برمي‎دارد و مردم را به خاطر اعمال بدشان، عذاب دنيوي نمي‎کند. به علاوه از مجموع روايات استفاده مي‎شود که دفع بلا از مردم و امان بودن اهل بيت سه مرحله دارد:

الف) امان براي همه مردم زمين: ايشان امان براي همه هستند و خداوند عذابي نمي‎فرستد که آن­ها را به صورت کامل نابود کند، همانند عذاب قوم نوح و برخي ديگر از اقوام كه به طور كلي نابود شدند.

ب) امان براي امت پيامبر: اين امان مرحله دوم است که خداوند به برکت اين ذوات مقدسه بر امت اسلام نظر ويژه­اي دارد و امان بودن اهل بيت براي آنان آثار بيش‌تري دارد و عذاب بيش‌تري را از آنان برمي‎دارد.

ج) امان براي نزديکان و شيعيان: که وجود مقدس امام براي پيروانش آثار فراواني دارد؛ از جمله بلا و گرفتاري را به صورت خاص از آنان برمي‎دارد.

در روايتي از قول جابر چنين نقل شده است:

از امام باقر پرسيدم: براي چه چيزي به پيامبر و امام احتياج است؟ فرمود: براي آن‌که عالم بر صلاح خود باقي بماند؛ زيرا خداوند دفع مي‎کند عذاب را از اهل زمين هنگامي که پيامبر يا امامي در آن باشد. خدا مي‎فرمايد: خدا ايشان را عذاب نمي‎کند و حال آن‌که تو در ميان آنان هستي و پيامبر فرمود: ستاره‎ها امان اهل آسمانند و اهل بيتم امان براي اهل زمين. پس زماني که ستارگان بروند، مي‎آيد اهل زمين را از آنچه کراهت داشتند و زماني که اهل بيت من بروند، مي‎آيد اهل زمين را از آنچه کراهت دارند. اراده کرده به اهل بيتش همان ائمه‎اي که قرين کرده خدا اطاعت آن‌ها را به اطاعت خود. پس فرمود: اي کساني که ايمان آورده­ايد! اطاعت کنيد خدا را و اطاعت کنيد رسول و صاحبان امر از خودتان را،… به واسطه آن‌ها اهل عصيان را مهلت مي‎دهد و عقوبت و عذاب بر آنان قرار نمي‎دهد (مجلسي، 1403، ج23: 19).

نتيجه‌‌گيري

امام معصوم داراي شؤون متعدد و آثار و برکات فراواني است که برخي از آن‌ها به اصل وجود آن بزرگوار مرتبط است و برخي ديگر در پرتو افعال امام معنا پيدا مي­کند. در بسياري از اين شؤون و مقام‌ها، پنهان زيستي امام مانع تحقق و جريان آن‌ها نيست. واسطه فيض بودن امام، يکي از ويژگي­ها و شؤون امام است که بر وجود ايشان، حتي در حالت غيبت مترتّب است. وساطت فيض به دو صورت جايگاه امام در پيدايش موجودات و جايگاه امام در دوام و بقاي موجودات تحليل شد. در صورت اول نقش فاعلي امام در فيض وجود مورد بررسي قرار گرفت؛ و در صورت دوم، نقش امام به عنوان تحقق بخش بودن هدف خلقت؛ امام، هدف غايي خلقت؛ امام، محور خلقت و امان مردم بودن امام بررسي و تحليل شد و ثابت گرديد وساطت فيض بر وجود امام حیّ با جسم خاکي بر روي کره زمين طبق صورت دوم مترتّب است؛ و ظاهر و غايب بودن امام در اين وساطت فيض مدخليتي ندارد. از اين رو، وجود ايشان در هر زمان تا پايان عمر دنيا ثابت خواهد بود.

منابع

قرآن کريم.

  1. آشتياني، سيد جلال الدين (1381). شرح بر زاد المسافر، قم، دفتر تبليغات اسلامى.

  2. ابن فارس، احمد بن فارس (1404ق). معجم مقاييس اللغه، تصحيح: هارون، عبدالسلام محمد، قم، بي‌تا.

  3. ابن منظور، محمد بن مكرم (1414ق). لسان العرب، بيروت، دار صادر.

  4. حسن زاده آملى، حسن (1381). هزار و يك كلمه، قم، دفتر تبليغات اسلامى.‏

  5. حمصى رازى‏، سديد الدين (1412ق). المنقذ من التقليد، قم، مؤسسة النشر الإسلامي.‏

  6. راغب اصفهانى، حسين بن محمد (1412ق). مفردات ألفاظ القرآن، ‏بيروت، دار القلم.

  7. رباني گلپايگاني، علي (1388). نقش فاعلي امام در نظام آفرينش، فصل­نامه انتظار موعود، ش29.

  8. سبزوارى، ملاهادي (1383). اسرار الحكم، قم، مطبوعات دينى.

  9. سهروردي شيخ اشراق (1375). مجموعه مصنفات شيخ اشراق،‏ تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.

  10. سيد مرتضي، علي بن الحسين (1410ق). الشافي في الإمامة، تحقيق: سيد عبدالزهرا حسيني، تهران‏.

  11. صدر المتألهين، محمد بن ابراهيم (1363). المشاعر، تهران، كتابخانه طهورى.

  12. ـــــــــــ (1354). المبدأ و المعاد، تصحيح: سيد جلال الدين آشتياني، تهران، انجمن حكمت و فلسفه ايران.

  13. ــــــــــ (1360). الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، مصحح: سيد جلال الدين آشتياني، مشهد، المركز الجامعى للنشر.

  14. ــــــــ (1981م). الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث.

  15. صدوق، محمد بن على، (1395ق). کمال الدين و تمام النعمة، مصحح: علي اكبر غفاري، تهران، اسلاميه.

  16. ــــــــــــــــــــــ (1376). امالي، تهران، كتابچي.

  17. ــــــــــــــــــــــ (1403ق). معاني الأخبار، قم، جامعه مدرسين.

  18. صليبا، جميل، صانعى دره بيدى، منوچهر (1366). فرهنگ فلسفى‏، تهران، انتشارات حكمت‏.

  19. طالقاني، نظر على (1373). كاشف الأسرار، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا.

  20. طباطبايى، سيد محمد حسين (1417ق). الميزان فى تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

  21. ـــــــــــــــــــــــــ (1386). شيعه در اسلام، قم، مؤسسه بوستان كتاب.

  22. طوسى، محمد بن الحسن (1414ق). الأمالي، قم، دار الثقافة.

  23. فراهيدى، خليل بن احمد (1409ق). كتاب العين، قم، نشر هجرت.

  24. فيض کاشاني، محمد بن مرتضي (1375). اصول المعارف، قم، دفتر تبليغات اسلامى.

  25. ــــــــــــــــــــــــــــ (1387)، رسائل فيض كاشانى، تهران، مدرسه عالى شهيد مطهرى.

  26. قمي، على بن ابراهيم،‏ (1404ق). تفسير القمي، مصحح: طيب موسوي جزائري، قم، دارالكتاب.

  27. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق (1407ق). الكافي، مصحح: علي اكبر غفاري و محمد آخوندي، تهران، دارالكتب الاسلاميه.

  28. مجلسى، محمد باقر (1403ق). بحار الأنوار، بيروت، دار إحياء التراث العربي، بيروت.

  29. مجمع البحوث الاسلامية، شرح المصطلحات الفلسفية (1414ق). مشهد، مجمع البحوث الاسلامية.

  30. ‏نراقي، ملا مهدي (1369). أنيس الموحدين، تهران، انتشارات الزهراء.

[1]. و نيز رک: سهروردي شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، 1375، ج2: 11؛ طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 1417، ج11:‌ 174؛ فيض کاشاني، أصول المعارف، 1375: 44 و 348؛ فيض كاشانى، رسائل فيض كاشانى، 1387: 42؛ نراقي، ملا مهدي، أنيس الموحدين، 1369: 130، پاورقي.

[2]. اين بيان بر اساس قاعده امکان اشرف است. رک: رحيم لطيفي، فصل­نامه انتظار موعود، ش7: 67.

[3]. «و خداوند آن‌ها را عذاب نمي‎کند، در حالي که تو در ميان آن‌ها هستي».

نویسنده:

مهدي يوسفيان

 


چاپ   ایمیل