چکیده
اتان کلبرگ، خاورشناس معاصر، شیعهپژوه و نویسنده بنام اسرائیلی است. وی مقالهای درباره کاربرد اصطلاح «رافضه» در میان شیعیان امامیه دارد که در سال 1979 منتشر شد. همچنین، مدخل «رافضه» در دائرةالمعارف اسلام را نیز نگاشته است. در مقاله نخست، وی عنوان «رافضه» را میکاود و با رویکردی تاریخیروایی سیر تطور معنایی و تاریخی این اصطلاح را در روایات شیعی بررسی میکند و تحلیلی از این مفهوم به دست میدهد. وی با جستوجوی رد پای واژه «رافضه» در قرآن کریم و نیز کتابهای تورات و انجیل میکوشد نحوه بهکارگیری کتابهای اسرائیلی در روایات شیعی را بکاود. البته در پژوهشِ نخست وی، کم و کاستیهایی دیده میشود که برخی را در مقاله دوم مرتفع میکند. مقاله دوم، از لحاظ شیوه و روش پژوهش مشابه مقاله نخست است اما مطالب پیشین را بسط میدهد و دیگر احتمالات پیدایش عنوان «رافضه» را در کنار قیام زید میکاود. همچنین، چند روایت از اهل سنت و زیدیه در بهکارگیری این عنوان میافزاید. مصادیق رافضه، فرقههای گوناگون آن، جغرافیای رافضه، حضور روافض در شهرهای مختلف اسلامی، بزرگان رافضه و اعتقادات آنها از دیگر مباحث مطرحشده در این مقاله است که از خلال آنها سیر بهکارگیری این اصطلاح را تا عصر حاضر پی میجوید. البته وی دیدگاههای ناصوابی راجع به شیعه امامیه مطرح میکند که توضیحات لازم در خصوص آنها و نقد برخی، در پاورقی ذکر شده است. در پایان نیز، هر دو مقاله کلبرگ از لحاظ روشی نقد شده است.
اصل مقاله
اصطلاح «رافضه» در کاربرد شیعه امامیه
اصطلاح «رافضه» که در اصل به عنوان لقبی منفی به کار میرفته در کهنترین کاربردش نزد امامیان (که نخستین بار خطاب به آنان به کار برده شد) به معنای افتخارآمیزِ «کسانی که شرّ را طرد کردند»[i] تفسیر میشد. این تفسیر عمدتاً بر مقایسهای مبتنی است که میان شیعه و «رافضه نخستین» انجام میشود، که شرّ را در قالب فرعون رد کردند و به جای آن به موسی پیوستند.[ii] اصطلاح «رافضه» از همان دوره اولیه با تاریخ تشیع همراه بوده است. ظاهراً ریشههایش به قیام شکستخورده زید بن علی ضد امویان باز میگردد. این قیام که در سال 122 ه.ق./740 م. رخ داد،[iii] سرنگونی نهایی سلسله امویان را یک دهه بعد رقم زد.[iv] همچنین، این قیام باعث جدایی جدّی در صفوف شیعه شد؛ جدایی میان کسانی که دعوت زید را اجابت کردند (زیدیه نخستین)، و کسانی که کارایی قیام مسلحانه را باور نداشتند (امامیه نخستین). گروه دوم را دشمنانشان متهم به ترک و رد زید کردند. گفته شده آنها قبل از ترک (رفض) با ناکامی از زید تقاضا کردند آشکارا خودش را از ابوبکر و عمر جدا کند و اعلام کند که آن دو غاصبان مجرماند.[v] در نسلهای بعد، پس از سیر تحولات معنایی متعدد،[vi] اصطلاح «رافضه» به لقب منفی همه امامیه بدل شد، که کاربرد آن برای یادآوری دو گناه مهم بوده است: از نظر زیدیه گناه ترک زید،[vii] و از نظر اهل سنّت گناه ترک دو خلیفه نخست.[viii] آی. فردلندر (Israel Friedlaender) حدود هفتاد سال پیش به شکل جامع معانی مختلف اصطلاح «رافضه» را بررسی کرده است (Friedlaender, 1908: 137-159). فردلندر اشاره میکند که «رافضه» صریحاً به معنای نام مستعار است، و دقیقتر، نام مستعاری منفی است (Ibid.: 137). در اینجا سخنش صحیح است. ولی آنجایی که اضافه میکند شیعه «هرگز خودشان را روافض نمینامیدند» (Ibid.: 138, n. 1) دلیل قاطعی ندارد. اگرچه اغلب به نظر میرسد با این اظهارنظر مخالفتی نشده،[ix] ولی با بررسی برخی از منابع شیعه امامی آشکار میشود که این گفته درست نیست. از جمله این منابع، کهنترین منبع در دست احتمالاً کتاب محاسن ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقی (متوفای 274 ه.ق./887 م. یا 280 ه.ق./893 م.) است (برقی، 1964). بخش چهارم این کتاب، که تحت عنوان «الصفوة والرحمة» است، برخی اظهارات صریح درباره رافضه را در بر دارد. این سخنان منسوب به محمدِ باقر (متوفای 114 ه.ق./732 م. یا 117 ه.ق./735 م.) و جعفر صادق (متوفای 148 ه.ق./765 م.)، امام پنجم و ششم، است. در نقلی عیینه یا عتیبه، فروشنده نیشکر،[x] شکایت به جعفر صادق برده که کسی به او هشدار داده که مبادا رافضی شود؛ جعفر در پاسخ میگوید: «به خدا، این نام بهترین نامی است که خداوند به شما داده تا زمانی که به آموزههای ما عمل کنید و بر ما دروغ نبندید»[xi] (برقی، 1964: 119؛ مجلسی، 1305-1315: ج15، باب اول، ص127). در موقعیت مشابهی گفته شده که محمدِ باقر به خودش اشاره کرده و گفته: «من از روافضم»[xii] (همان).[xiii] افزون بر آن اظهارات کلّی، که هدفشان اعطای آبرومندی به «رافضه» است، تلاشهایی نیز برای بازگرداندن آن به زمینه تاریخی متفاوتی صورت گرفته است. محدّث شیعی متقدم، سلیمان بن مهران اعمش (متوفای 148 ه.ق./765 م.) (نک.: طوسی، 1963: 206؛ ذهبی، 1956: 1/154؛ موسوی، 1963: 99-101؛ (Brockelmann & Pellat, “al-Amash” از جعفر صادق نقل کرده که «رافضه» لقب منفی بوده و مخالفان شیعه این لقب را به آنها دادهاند. اما در واقع لقب افتخارآمیزی است که خداوند در عهد عتیق و عهد جدید به شیعه داده است. بنا بر گفته جعفر صادق، در میان قوم فرعون هفتاد نفر بودند که رئیس خود (فرعون) را ترک کردند و به جای آن به موسی گرویدند. بنابراین، خدا آنها را «رافضه» خواند، آنانی که شرّ را ترک کردند. و به موسی دستور داد که این کلمه را در تورات به عربی اصیل بنویسد. پس از مرگ محمد، زمانی که بیشتر مسلمانان نخستین دچار انحراف جدّی از مسیر حقّ شدند، فقط شیعیان شر را رد کردند و بدینترتیب به پیروان رافضه نخستین تبدیل شدند (کوفی، 1354: 139؛ مجلسی، 1305-1315: ج15، باب اول، ص127). ظاهراً این حدیث بر آیات قرآنی (اعراف: 120-126؛ طه: 70-75) مبتنی است، که گروهی از جادوگران فرعونی را توصیف میکند که آنقدر تحت تأثیر معجزات موسی قرار گرفته بودند که ایمان خودشان را به خدا اظهار کردند و به تهدیدهای مجازات فرعون توجهی نکردند. بنا به نقل برخی از مفسران، تعداد آنها 72 نفر بوده است[xiv] (ثعلبی، بیتا: 165).[xv] خود اصطلاح «رافضه» در نقل قرآنی این داستان نیامده است (در واقع در هیچ کجای قرآن نیامده). بنابراین، امامان شیعی نمیتوانستند به قرآن ارجاع دهند. بدینسان به کتاب مقدس به عنوان منبع این واژه ارجاع دادهاند. لیکن داستان جادوگرانی که فرعون را رد کردند، نه در عهد قدیم و نه در عهد جدید موجود نیست؛[xvi] این غیرعادی نیست، زیرا رسم نقل آیات واقعی یا جعلی، مثل این نمونه، برای اثبات اعتبار آموزهای خاص در میان سنّیها و شیعیان بهیکسان تثبیت شده است (نک.: Rosenthal, 1962: 35-45; Kister, 1972: 215-239).[xvii] افزون بر آن، میتوان بهخوبی استدلال کرد که تعبیر «رافضه» در متن اصلی کتاب مقدس وجود داشته ولی بعدها دشمنان تشیع یا اسلام آن را حذف کردهاند.[xviii] تشابه میان شیعیان امامی و کسانی که فرعون را ردّ کردند به جزئیات جالبی بسط پیدا میکند. مثلاً در یکی از نقلهای شیعیِ ذکرشده، محمد باقر گفته است: «هفتاد نفر از قوم فرعون، فرعون را رد کردند (رفضوا) و به موسی روی آوردند؛ و هیچ کس در میان قوم موسی نبود که وفاداریاش و عشقش به هارون فراتر از آنها باشد»[xix] (برقی، 1964: 119؛ مجلسی، 1305-1315: ج15، باب اول، ص127). به نظر میرسد تأکید بر هارون به جای موسی آگاهانه بوده است؛ زیرا بنا بر یکی از معروفترین احادیث امامی، علی نسبت به محمد همان جایگاه هارون نسبت به موسی را داشته (جز آنکه علی پیامبر نیست)؛[xx] و هر دو، هارون و علی، وصی و جانشین بودند.[xxi] با تأکید بر وفاداری هارون آنانی که میتوان «رافضه نخستین» نامیدشان، به موازات محمد و علی فوراً آشکار میشوند. در نقلهایی که در اینجا گفته شد، رافضه نخستین از مصریهایی بودند که وقتی حقیقت را یافتند، با شجاعت کافی برای ردکردن فرعون ترغیب شدند. اما با توجه به نقل دیگر، این افراد مصری نبودند بلکه از بنیاسرائیل بودند که به دین فرعون گرویده بودند (یا شاید بر آن دین به دنیا آمده بودند). و اینها بعداً از خطایشان آگاه شدند، و دوباره به همکیشان پیشین خود پیوستند و به عنوان مؤمنترین بندگان خداوند درآمدند[xxii] (کلینی، 1375-1377: 8/34؛ مجلسی، 1305-1315: ج15، بخش اول، ص115؛ مفید، 1971: 101؛ مجلسی، 1305-1315: 11/223).[xxiii] بنابراین، قوم فرعون، چه در گذشته و چه حال، دشمن همه رافضیها هستند. همانگونه که موسی و هارون در قرآن پیشنمونهای محمد و علی هستند، فرعون و هامان در قرآن نمایندگان بدترین دشمنان شیعهاند. این تصویر بهوضوح در اثری ناشناس[xxiv] از مفضل بن عمر جعفی (متوفای پس از 180 ق/796 م) نقل شده است (نک.: GAS, I, p. 534). در آن اثر تبیین شده که مفضل از جعفر صادق پرسشهای گوناگونی درباره رجعت امام مهدی پرسیده است. و در پاسخ به پرسشی، جعفر میگوید زمانی که مهدی ظهور کند وعده آیه ذیل محقق میگردد: «ما قصد داریم به کسانی که در زمین ستم دیدهاند لطف کنیم و آنها را به رهبران و وارثان تبدیل کنیم (و به آنها قدرت در زمین دهیم، و اجازه دهیم فرعون، هامان، و لشکر آنها از میان چیزی که از آن میترسیدند، آن را ببینند»[xxv] (قصص: 5-6). عبارت «کسانی که ستم دیدهاند» اشاره به شیعه دارد،[xxvi] در حالی که «فرعون» و «هامان» در سخن جعفر به «ابوبکر» و «عمر» اشاره دارد[xxvii] (مجلسی، 1305-1315: 13/204). همین تصور البته با صراحت کمتری در تفسیر ابنابراهیم قمی (متوفای 307 ه.ق./919 م.) نیز آمده که در آن فرعون، هامان و لشکرشان اشاره به کسانی دارد که حقّ اهل بیت را غصب کردند: «الذین غصبوا آل محمد حقّهم» (قمی، 1386-1387: 2/133؛ مجلسی، 1305-1315: 13/213).[xxviii] بنا بر این تفسیر، داستان قرآن باید به عنوان مَثَل فهمیده شود: به همان شیوه که فرعون جنایاتی را علیه بنیاسرائیل مرتکب شد تا اینکه سرانجام به دست موسی، که همچون ابزار خدا بود، مجازات شد، همینطور اهل بیت نیز تحت ستم قرار گرفتند و به دست دشمنانشان به قتل رسیدند. اما زمانی انسانها به این دنیا باز میگردند (رجعت) و تقاص خواهند داد (همان)؛ به عبارت دیگر، بنیاسرائیل و امامیان، همه رافضیان را در قالب فرعون و هامان، ابوبکر و عمر رد کردند و متحمل رنج و مرگ شدند، و تا کنون به پیروزی رسیدند یا در آینده منتظر پیروزی قطعی هستند. فرافکنی مضمون «رافضه» به دورهای کهنتر در گزارش شیعه امامیه درباره إدریس رخ داده، که معمولاً با هِرمِس[xxix] و أخنوخ[xxx] (إنوش)[xxxi] همسان گرفته میشود.[xxxii] بنا بر این گزارش، إدریس در دوره ستمکاری به نام بِیوَرَسب[xxxiii] زندگی میکرده،[xxxiv] که از نسل قابیل بود.[xxxv] کسانی که آن ستمکار را رد کردند و خودشان را جزء پیروان إدریس تلقی میکردند رافضه نامیده شدند (مسعودی، 1955: 21).[xxxvi] زمانی که یکی از این رافضیها از قبول تقاضای آن ستمکار راجع به واگذاری باغ شکوفای خودش به او امتناع کرد، آن ستمکار به پیشنهاد همسرش شاهدان دروغینی را احضار کرد تا شهادت دهند که رافضی، آن ستمگر و دینش را انکار کرده است. سپس آن رافضی محکوم به مرگ شد و پادشاه، باغ او را تصرف کرد. در نقلی از این داستان، آن همسر و آن شاهدان از ازارقه بودند (خوارج متعصّب ضد علی)،[xxxvii] «آنانی که کشتن روافض مؤمن را روا میداشتند» (ابنبابویه، 1379-1378: 228؛ مجلسی، 1305-1315: 5/75). این گزارش که به توصیف مواجهه بین آن ستمکار و إدریس ادامه میدهد، شباهتی قوی با داستانهای کتاب مقدّس درباره ایلیا و یشع دارد.[xxxviii] چند نمونهای که در اینجا نقل شد کافی است که نشان دهد چگونه «رافضه» در جهان شیعی از لقبی ناخوشایند به نامی که به ستایش خاصی دلالت دارد تبدیل شد. چنین رخدادی کاملاً طبیعی است؛ زمانی که رهبران شیعی متوجه شدند که نمیتوانند خودشان را از این اصطلاح جدا کنند، درصدد برآمدند آن را به امتیازی برای خود بدل کنند. اگر آنطور که محتمل به نظر میرسد[xxxix] این عنوان در قیام زید پدید آمده باشد،[xl] بنابراین باقر (که پنج یا هشت سال قبل از قیام او فوت کرده) نمیتواند آن عنوان را شناخته باشد، و سخنان منسوب به او درباره رافضه میبایست برای دوره متأخرتری باشد. به همان دلیل کاملاً گویا است که جعفر صادق، که در حدود 25 سال پس از عموی خود زید فوت کرده است، قبلاً با این اصطلاح آشنا بوده؛ بنابراین، سخنان منسوب به وی در جانبداری از رافضه ممکن است ناشی از او باشد.[xli]
پینوشتها
[i]. این عبارت در ضمن روایت اعمش (متوفای 148 ه.ق.) آمده است: «و رفضتم الشرّ» (کوفی، 1410: 376، ح506) (م.).
[ii]. این عبارت در ضمن همان روایات آمده است: «رفضوا فرعون و دخلوا فی دین موسی» (همان) (م.).
[iii]. مورخان سال قیام زید را متفاوت ذکر کردهاند: سال 118 ه.ق. (ابنقتیبه دینوری، 1969: 344)؛ سال 120 ه.ق. (ابنسعد زهری، بیتا: 5/326؛ طبری، 1358: 131)؛ سال 121 ه.ق. (ابنقتیبه دینوری، 1969: 365؛ یعقوبی، بیتا: 2/326؛ طبری، 1403: 5/481-482؛ مسعودی، 1404: 3/206)؛ 122 ه.ق. (بخاری، 1406: 1/349؛ همو، بیتا: 3/403، ش1341؛ ابنقتیبه دینوری، 1969: 216؛ بلاذری، 1397: 3/242، ش21؛ مسعودی، بیتا: 279؛ ابنحبان تمیمی، 1411: 104، ش425؛ ابوالفرج اصفهانی، 1385: 92) (م.).
[iv]. یکی از اقدامات اولیه عباسیان انتقامخواهیشان برای زید بود. آنها جنازه هشام بن عبدالملک (حک. 105-125 ه.ق.) را از گورش بیرون کشیدند و او را به دار آویختند (ابنسعد زهری، بیتا: 5/326؛ طبری، 1358: 131؛ همو، 1403: 6/225-226) (م).
[v]. بلاذری، 1397: 239-240، ش18؛ ابناعثم کوفی، 1411: 8/289؛ طبری، 1403: 5/498-499) (م.).
[vi]. در این خصوص نک.: دباغی، 1398 (م.).
[vii]. رسی، 1421: 61-62 (م.).
[viii]. اشعری، 1426: 1/33 (م.).
[ix]. این گفته منتگومری وات را در مقاله W. Montgomery Watt, “The Rāfīḍites: A preliminary Study,” in: Oriens, 16, 1963, pp, 110-121. at p, 119 که «اصطلاح «رافضه» همیشه لقب است و خود این فرقه به کار نمیبرند»، مقایسه کنید با نظر مخالف J. Calmard, “Le Chiisme imamite en Iran ȧ Iʼépoque seldjoukide, d'après le Kitab al-Naqḍ,” in Le monde iranien et l'Islam. I, Geneva and Paris, 1971, pp, 43-67, at p, 51.
[x]. عُیَیْنَه یا عُتَیْبَه بن میمون، مولی بجیله و شاگرد جعفر صادق، نک.: نجاشی، 1317: 214؛ طوسی، 1963: 262. و برای توضیح درباره نامش نک.: ممقانی، 1350: 2/243-244.
[xi]. قال (علیه السلام): «والله لنعم الاسم الذی منحکم الله ما دمتم تأخذون بقولنا ولا تکذبون علینا. قال: و قال لی ابو عبدالله علیه السلام هذا القول إنی کنت خبرته ان رجلا قال لی: إیاک أن تکون رافضیا» (برقی، 1964: 1/157، باب 24، ح90) (م.).
[xii]. عن ابی الجارود قال: أصم الله أذنیه کما أعمی عینیه ان لم یکن سمع ابا جعفر علیه السلام یقول: ان فلانا سمانا بإسم، قال: و ما ذاک الاسم؟ قال: سمانا الرافضة، فقال ابو جعفر علیه السلام بیده إلی صدره: و أنا من الرافضة و هو منی قالها ثلاثا (برقی، 1964: 1/157، باب 24، ح91) (م.).
[xiii]. همچنین مقایسه کنید با حدیثی که طبری، 1963: 276 نقل کرده؛ و نک.: حسنی رازی، 1313: 32-33.
[xiv]. دو نفر از آنها قبطی و سرکرده جادوگران بودند و بقیه 70 نفر از مردم بنیاسرائیل بودند که به اجبار فرعون جادوگری را آموخته بودند (ثعلبی، 1422: 6/254). البته برخی مفسران تعداد آنها را 70، 12000، 19000 و حتی 80000 نفر نیز گفتهاند (ابنکثیر، 1388: 2/43) (م.).
[xv]. اعداد بسیار بزرگتری نیز گفته شده، برای نمونه: 900، 15000، و بیش از 30000 و حتی 70000 را نیز ذکر کرده است، نک.: طبری، 1954: 11/24 و 16/184-186 (م.).
[xvi]. مأخذ Speyer, 1931 را با Repr. Hildesheim, 1961, pp. 266-267 مقایسه کنید.
[xvii]. ابوحاتم رازی (متوفای حدود 322 ه.ق./934 م.) احتمالاً نخستین فرقهنگاری است که به معنای ستایشآمیزی پرداخته باشد که نامیدهشدگان به اصطلاح «رافضه» دادهاند. وی میگوید چون شریعت موسوی به عبری نگاشته شده پذیرفتنی نیست که با واژهای عربی مثل «رافضه» به بنیاسرائیل اشاره شده باشد، نک.: ابوحاتم رازی، 1392: بخش فرقهها، الغلات والفرق الغالیة فی الحضارة الاسلامیة، ص271 [البته در پاسخ میتوان گفت مانعی ندارد عنوان «رافضه» ترجمه واژه عبری باشد؛ همانگونه که نام مبارک دو امام حسن و حسین (ع) ترجمه عبری نام فرزندان هارون (ع)، یعنی شبر و شبیر، بوده است (عبسی کوفی، 1409: 7/513، ح11؛ صدوق، 1385: 1/138، ح7) (م.)].
[xviii]. اگرچه من در ارجاع به رافضیان با این استدلال مواجه نشدم، اما در آن خط فکری اینگونه ادبیات جدلی کاملاً رایج بوده است.
[xix]. قال (علیه السلام): «ان سبعین رجلا من عسکر فرعون رفضوا فرعون فأتوا موسی علیه السلام فلم یکن فی قوم موسی علیه السلام أحد أشد اجتهادا ولا أشد حبا لهارون منهم فسماهم قوم موسی الرافضة، فأوحی الله الی موسی: ان ثبت لهم هذا الاسم فی التوراة فانی قد نحلتهم و ذلک اسم قد نحلکموه الله» (برقی، 1330: 1/157، ح92) (م.).
[xx]. صدوق، 1385: 1/201-202، ح2؛ عبسی کوفی، 1409: 7/496، ح11-15؛ بخاری، 1401: 5/129 (م.).
[xxi]. برای نمونه نک.: ابنشهرآشوب، 1956: 2/219 و صفحات بعد، و 3/46. این روایت در منابع سنّی نیز دیده میشود، اگرچه سنّیان نتایجی همچون شیعه به دست نمیدهند. برای برخی از مجادلات امامی در این باره نک.: شریف مرتضی، 1301: 148 و صفحات بعد. برای دیدگاه سنّی از باب مثال نک.: جاحظ، 1955: 153-159؛ عبدالجبار، 1966: ج20، باب دوم، ص126؛ ابنحجر هیتمی، 1385: 49-50.
[xxii]. قال (علیه السلام): «أن سبعین رجلا من بنی إسرائیل رفضوا فرعون و قومه لما استبان لهم ضلالهم فلحقوا بموسی علیه السلام لما استبان لهم هداه فسموا فی عسکر موسی الرافضة لانهم رفضوا فرعون و کانوا أشد أهل ذلک العسکر عبادة و أشدهم حبا لموسی و هارون و ذریتهما علیهما السلام» (کلینی، 1348: 8/33-36، ح6). و با اندکی تفاوت در برخی کلمات (مفید، بیتا: 104-107) (م.).
[xxiii]. برای مقایسه میان بنیاسرائیل و رافضیان نک.: قمی، 1386-1387: 2/134؛ مجلسی، 1305-1315: 13/213-214.
[xxiv]. برای اطلاع بیشتر نک.: نصیری و صالحی، 1396: 133-156 (م.).
[xxv]. «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِی فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یَحْذَرُونَ» (م.).
[xxvi]. در روایتی از مفضل جعفی به نقل شیخ صدوق از امام صادق (ع) مصداق این آیه اهل بیت (ع) بیان شدهاند (صدوق، 1361: 79، ح1). همچنین، روایاتی دیگر در همین معنا از حضرت علی (ع) وارد شده است (نهجالبلاغه، 4/47، خطبه 209؛ کوفی، 1410: 313، ح1-419؛ صدوق، 1417: 566، ح26-768). البته در نقلی مصداق این روایت امام زمان (ع) شمرده شدهاند (صدوق، 1405: 424-426، ح1). ناگفته نماند که در برخی از منابع گفته شده که بنیعباس خود را مصداق این آیه معرفی میکردند (تنوخی، 1364: 2/348) (م.).
[xxvii]. در نقل مجلسی به نام شیخین تصریح نشده و به جای آن نام عشیره آن دو ذکر شده است؛ مجلسی، 1403: 31/628، ح127 و 53/25-26 (م.).
[xxviii]. مجلسی، 1403: 53/54، ح32 (م.).
[xxix]. مسعودی به هر دو نام «هرمس» و «أخنوخ» اشاره کرده است (مسعودی، 1386: 110-111). و میگوید صابئه مدعیاند که نام إدریس پیامبر (ع) هرمس به معنای عطارد بوده است (مسعودی، 1404: 1/50) (م.).
[xxx]. بیشتر منابع حضرت إدریس (ع) را با این نام معرفی کردهاند: یعقوبی، بیتا: 1/11؛ طبری، 1403: 1/115-117؛ صدوق، 1404: 4/174-177، ح5402 (م.).
[xxxi]. أنوش پسر شیث نوه حضرت آدم (ع) است و إدریس (ع) فرزند یرد بوده و بین آن دو سه نسل است (ابنقتیبه دینوری، 1969: 20-21، ش11؛ یعقوبی، بیتا: 1/7-9؛ طبری، 1403: 1/110؛ مسعودی، 1404: 1/49) (م.).
[xxxii]. مسعودی، 1955: 20: «إدریس و هو هِرمِس و هو أخنوخ»؛ مقایسه کنید: EI, new edition, s.v., “Idris” [G. Vajda]. در إثبات (ص23-24) دو نفر به نام «أخنوخ» معرفی شدهاند. اولی همچنان که به «إدریس» مشهور است، پدربزرگ دومی بوده؛ که این دومی پدربزرگ «نوح» بوده است. برای توضیح احتمالی درباره این افزوده به تبارشناسی (شجره) کتاب مقدس نک.: Ch. Pellat, “Masūdī et l’lmāmisme,” in Le Shīism Imāmite, ed. R. Brunschvig and T. Fahd, Paris, 1970. [pp. 69-90], p. 80. برخلاف تمایل پلات در اثبات اصالت کتاب إثبات به شخص مسعودی، ت. خلیدی در این انتساب تردید کرده است (T. Khalidi, Islamic Historiography: The Histories of Masūdī, Albany, 1975. pp, 138. n. 2, 163-164).
[xxxiii]. بیوراسب که در زبان فارسی باستانی ازدهاق گفته میشود و معرّب آن ضحاک است (طبری، 1403: 1/133). گفته شده وی در دوره نبوت حضرت نوح (ع) میزیسته (همان: 119) و مؤسس دیانت صابئه بوده (همان: 122) است. در نقلی دیگر گفته شده که وی در زمان حضرت ابراهیم (ع) بوده است (همان: 134). بر سرِ اینکه اصالتاً پارسی یا عرب بوده اختلاف است (همان: 133-134؛ مسعودی، 1404: 1/247؛ همو، بیتا: 75-76) (م.).
[xxxiv]. در نسخه چاپشده إثبات (ص21) نام او بهاشتباه «یَبوراسب» گفته شده است.
[xxxv]. در آثار مهم موجود مسعودی (بیتا: 85؛ همو، 1404: 1/264) بیوَراسب بهدرستی با زُحاک/ضَحَّاک در شاهنامه مشهور یکسان گرفته شده، مقایسه کنید: Th. Nöldeke, Das iranische Nationalepos, Berlin & Leipzig, 1920, p. 19, n. 2.
[xxxvi]. برای مناقشه در این بحث نک.: Molė, 1963: 303-316 at pp. 314-315; Pellat, Ibid.؛ مقایسه کنید: ابنبابویه، 1378-1379: 1/227؛ مجلسی، 1305-1315: 5/74.
[xxxvii]. چنین توضیحی در متن روایت وجود ندارد (صدوق، 1405: 127-130، ح1؛ مجلسی، 1403: 11/271-276، ح2). لیکن در آثار فرقهنگاری، این گروه ذکر شدهاند (اشعری، 1426: 1/84-85) (م.).
[xxxviii]. مقایسه کنید با: Vajda, 1941-5: 124-133؛ در نقلی دیگر، رافضه نخستین هفتاد نفر از پیروان نوح بودند، نک.: قزوینی رازی، 1952: 585-586.
[xxxix]. احتمالات دیگری نیز ذکر شده؛ از زمان قیام مغیرة بن سعید بجلی (متوفای 119 ه.ق.) (ناشی اکبر، 2003: 46، ش72؛ نوبختی، 1355: 62-63؛ طبری، 1403: 5/498؛ ابوحاتم، 2015: 1/502، ش133 و ص553؛ تمیمی مغربی، 1383: 1/49)، یا از دوره ابنسبا (نوبختی، 1355: 22-23؛ خلّال، 1410: 3/496-497، ش791؛ ابنعبدربه، 1404: 2/249) (م.).
[xl]. به دلایلی قیام زید نمیتواند سرآغاز پیدایش این اصطلاح باشد (نک.: دباغی، 1398). از جمله اینکه گزارشهایی در کاربرد این واژه در سده نخست دیده میشود (غطفانی، بیتا: 1/182، ش1163؛ ابنابیالدنیا، 1408: 129، ش225؛ وکیع، بیتا: 3/28-29؛ خلّال، 1410: 3/496-498، ش791؛ بیهقی، بیتا: 103؛ ابنعبدربه، 1404: 2/249؛ ابنشاهین، 1415: 24، ش6؛ دارقطنی، 1406: 3/1418) (م.).
[xli]. همه روایات ذکرشده از اهل بیت (ع) و اهل سنت درباره عنوان «رافضه»، بعد از وارسی سندی و بررسی محتوایی، هیچ یک موثق نبود؛ لیکن با نگاهی به مجموع آنها میتوان به نتایجی دست یافت؛ برای
اطلاع بیشتر نک.: دباغی، 1398 (م.).
رافضه
رافضه «رافضه» یا «روافض» واژهای است که به دو معنا اشاره دارد: الف. امامیان نخستین (که بعدها شیعه دوازدهامامی شدند)؛[i] ب. هر یک از فرقههای شیعه.[ii]
در این مقاله این واژه به معنای نخست به کار میرود، مگر اینکه در جایی به معنای دیگری اشاره شود. منشأ این اصطلاح محل اختلاف است. نخست، فرقهنویسان نخستین امامیه معتقد بودند این نام را ابتدا مغیرة بن سعید (اعدامشده در 119 ه.ق./737 م.) بر پیروان جعفر صادق[iii] اطلاق کرده بود (ناشی اکبر، 1971: 46، ش72؛ نوبختی، 2008: 54؛ ابوحاتم رازی، 2015: 1/502، ش133)؛ هنگامی که آنان بالفور از او جدا شدند (نک.: «مغیریة») (ناشی اکبر، 1971: 41، ش61؛ اشعری، 1400: 6-9، فرقه چهارم؛ ابوحاتم رازی، 2015: 1/552-553، ش168).[iv] دوم، در مقابل، گزارشهای دیگری این واژه را به شورش ناکام زید بن علی ضد امویان در سال 122 ه.ق./740 م. مرتبط میکنند.[v] بر اساس این گزارشها (از جمله گزارش (حمیری، 1430-1431: 222) مورخ کوفی عوانة بن حکم[vi] و گزارش دیگری (طبری، 1403: 5/497-499) از ابومخنف[vii]) برخی از کوفیانی که ابتدا به اردوگاه زید پیوسته بودند، تداوم پشتیبانی خویش را از وی به بیزاریجویی از ابوبکر و عمر (یا همه صحابه)[viii] مشروط کردند. وقتی زید از پذیرش درخواستشان سرباز زد، او را رها کردند و بدینگونه باعث شکستش شدند. بنا به نقل دیگری گفته شده اصطلاح «رافضه» یادآور رهاکردن زید (ابوالحسین طبری، 1421: 277؛ ابوتمام نیشابوری، 1998: 121)، یا رهایی دو خلیفه نخست (اشعری، بیتا: 16؛ ابنعبدربه، 1404: 2/245؛ مقدسی، 1411: 38) یا هر دوی آنها است.[ix]
این عنوان با اشاره به امامیان نخستین در بیاناتی که وثاقتشان مشکوک است،[x] منسوب به شعبی راوی[xi] (متوفای 103 ه.ق./ 721 م. یا 110 ه.ق./728 م.) به کار رفته،[xii] و در نیمه سده دوم (هشتم میلادی) بنا بر نقلهایی به دست سلیمان بن جریر زیدی[xiii] و دیگران رواج پیدا کرده است (نوبختی، 1931: 55-57). شگفتآور نیست که محافل حسنی بهویژه در تبلیغ روایات ضدرافضی فعال بودند. گفته شده که خود زید از پیامبر نقل کرده که ایشان به علی گفته وی باید هر رافضیای را که ببیند بکشد، چون آنان مشرکاند[xiv] (حمیری، 1948: 185).[xv] همچنین، گفته شده که محمد فرموده: «در آخرالزمان، گروهی ظهور خواهند کرد که روافض نامیده میشوند و آنان اسلام را رها خواهند کرد».[xvi] بنا بر نقلی منسوب به سُدّی[xvii] (متوفای 127 ه.ق./744-745 م.) زید متارکه رافضه را با شورش خوارج ضد علی مقایسه کرده است[xviii] (ابنعساکر، بیتا: 6/648).
مخالفان رافضه مدعیاند رفض در یهودیت ریشه دارد؛ آنها ادعا میکنند که عبدالله بن سبا (M. G. S. Hodgson, Abd Allāh b. Sabaʾ, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. I, p. 51) خاستگاه یهودی داشته، و [عقیده] تشبیه که ظاهراً یکی از نشانههای یهودیت است نخستین بار از طریق رافضه به جهان اسلام وارد شده است[xix] (مقایسه کنید با: J. Van Ess, Theologie und Gesellschaft, I, pp. 399-403).[xx]
با اینکه رافضه در ابتدا به قصد توهین به کار میرفت، اما امامیه خیلی زود آن را به لقبی افتخارآمیز تبدیل کردند. اعمش[xxi] راوی نقل میکند که جعفر صادق بیان فرموده: «آن نام را خداوند به شیعه داده و در تورات و انجیل از پیش حفظ شده است». بنا به گفته صادق، در میان قوم فرعون هفتاد تن بودند که فرعون را رها کرده و به جای آن به موسی پیوستند. لذا خداوند آنها را رافضه نامید، یعنی کسانی که شر را رها کردهاند، و به موسی دستور داد این کلمه را به عربی اصیل در تورات بنگارد. پس از مرگ محمد، زمانی که بیشتر مسلمانان نخستین از مسیر اصلی منحرف شدند، فقط شیعیان بودند که شرّ را رها کردند.[xxii] به این ترتیب آنها جانشینان رافضه نخستین شدند. بنا بر نقل دیگری، کسانی که فرعون را رها کردند قبطی نبودند بلکه اسرائیلیهایی بودند که به دین فرعون گرویده بودند (یا شاید در آن متولد شده بودند)؛ و پس از آنکه به خطای خود پی بردند، دوباره به همکیشان پیشینشان پیوستند[xxiii] (کلینی، 1375-1377: 8/34). با این حال گزارش دیگری میگوید این اصطلاح را در اصل گوسالهپرستان بر هارون و پیروانش اطلاق کردند، از اینرو این واژه به طرفداران علی داده شد (عاملی بیاضی، 1384: 1/323).[xxiv] این مطلب برگرفته از حدیث مشهور امامیه است که جایگاه علی نسبت به پیامبر را همسان جایگاه هارون نسبت به موسی بیان میکند.[xxv] نشانی از این اصطلاح حتی در دورهای کهنتر از این دوره در نقل امامی دیگری درباره ادریس (G. Vajda, “Idrīs”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. III, pp. 1030-1031) وجود دارد. بنا بر این نقل، ادریس در دوره پادشاهی ستمگری بیدین به نام بیوراسب[xxvi] زندگی میکرد (همان ضحاک، مقایسه کنید: مسعودی، بیتا: 537)، که این ستمگر از تبار قابیل بود؛ و کسانی که او را رها کردند و خودشان را جزء پیروان ادریس میشمردند «رافضه» نامیده میشدند (صدوق، 1405: 127-130، ح1؛ مسعودی، 1955: 20-21). در پایان، نقلی دیگر میگوید رافضه نخستین هفتاد نفر از پیروان نوح بودند (قزوینی رازی، 1980: 585-586).[xxvii]
رافضیگری که ابتدا در کوفه شکل گرفته بود در پایان سده دوم (هشتم میلادی) در قم گسترش یافت (اشعری، 1400: 64). در حالی که در کوفه فرقههای گوناگون شیعی پیوسته با یکدیگر درگیر بودند در مقابل، قم به دژ پایدار عقاید رافضه بدل شده بود. نخست در قم بود که احادیث رافضه جمعآوری شد.[xxviii] محدثان قمی بیشتر عرب بودند، در حالی که راویان کوفی از موالی بودند. مراکز رافضینشین در سده سوم (نهم میلادی) عبارت بود از: اهواز، ری و نیشابور. و در سده چهارم (دهم میلادی) رافضیگری به طوس، بیهق و مناطق گوناگونی در طبرستان و بینالنهرین گسترش یافت.[xxix] و بغداد (بهویژه محله کرخ) به کانون عقلگرایی کلام رافضه تبدیل شده بود (نک.: Madelung, 1988: 78-86).
نخستین رافضیان دیدگاههای افراطی ضدسنّی را با تقیه سیاسی ترکیب کرده بودند. برجستهترین متکلمانشان عبارت بودند از: زرارة بن اعین (متوفای 150 ه.ق./767 م.)، شیطانالطاق، هشام جوالیقی و هشام بن حکم[xxx] (متوفای 179 ه.ق./795-6 م.) (خیاط، 1925: 6؛ اشعری، 1400: 63-64). آنان به تعدادی زیرشاخه تقسیم میشدند که برخی از آنها در فهرستی که ابنمفضل، رئیس پاسبانان وقت، برای خلیفه مهدی عباسی تهیه کرده بود، ذکر شدهاند (کشی، بیتا: 227).[xxxi] اگرچه رافضیان در مسائلی جزئی با هم اختلاف داشتند (چنانکه در اثری از هشام بن حکم با عنوان کتاب الردّ علی هشام الجوالیقی اشاره شده)،[xxxii] ولی بیشتر آنها در آموزههای اصلی اشتراک نظر داشتند. آنها معتقد بودند خداوند یک شکل دارد، و صفاتش الزاماً در معرض تغییر است، و اینکه خدا ممکن است دستورهایش را تغییر دهد (خیاط، 1925: 5-6؛ اشعری، 1400: 39) (نک.: «بدا»).[xxxiii] درباره مسئله امامت، معتقد بودند علی به عنوان جانشین محمد با نصّی صریح منصوب شده بود[xxxiv] و بیشتر صحابه گناهکار یا حتی کافر شده بودند، زیرا پس از مرگ پیامبر از علی پشتیبانی نکردند (ابنقتیبه دینوری، بیتا: 13-14). رافضیان همچنین اظهار میکردند که مخالفان علی، آیاتی از قرآن را که به حق او اشاره داشته حذف کرده یا تغییر داده بودند (خیاط، 1925: 164). در نتیجه نسخه قرآنی که به دست ما رسیده با قرآن وحیشده یکسان نیست.[xxxv] رافضیان معتقد بودند که امامان و همچنین امّتشان از جوهری آسمانی آفریده شده، و بدینسان از جهان خارج متمایز بودند.[xxxvi] و فقط اعضای این امّت مؤمناند (خیاط، 1925: 107). آنها حتی در هنگام گناه نیز مؤمناند،[xxxvii] و ورودشان به بهشت تضمین شده است.[xxxviii] همچنین، امامان از خطا و گناه معصوماند (اشعری، 1400: 48-49) (نک.: «عصمت») (E. Tyan, “Iṣma”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. IV, pp. 182-184) و مرجعیت مطلق دارند، زیرا واقعاً دانشی نامحدود دارند. و آموزههایشان پایه ساختار فقهی رافضه را شکل میدهد (اشعری، 1400: 50). رافضیان همچنان باور داشتند که حفظ جان از طریق تقیه[xxxix] اغلب روا است و گاه واجب میشود (کلینی، 1365: 2/217، باب تقیه). و نیز معتقدند قبل از برپایی روز قیامت بازگشتی به این دنیا (خیاط، 1925: 106-107؛ اشعری، 1400: 46) رخ خواهد داد (نک.: «رجعت») (E. Kohlberg, “Raḏja”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. VIII, pp. 371-373) چنانکه اشعری گفته، برخی از رافضیان در سده سوم (نهم میلادی) اندیشههای معتزله درباره توحید و قرآن را پذیرفته بودند (اشعری، 1400: 47، گروه سوم).
در واقع، مرجعیت امام در هدایت دینی نمایان میشود. محمد باقر و جعفر صادق[xl] اصول اعتقادی و فقهی رافضه را پایهگذاری کردند، و آنها را به حلقهای از شاگردان خویش در مدینه آموزش دادند. با پیدایش عباسیان فعالیتهای امامان با تنگناهای سختی روبهرو شد؛ آنها بیشتر در زندان یا حصر خانگی به سر میبردند،[xli] بدینگونه ارتباط اندکی با پیروانشان داشتند. این حصر که با گسترش جغرافیای رافضه ترکیب شده بود، به صورت طبیعی به رشد رهبران محلی که امامان برخی از اختیاراتشان را به آنها واگذاشته بودند، انجامید. مثلاً در میانه سده سوم (نهم میلادی) احمد بن محمد اشعری به عنوان رهبر توده رافضه در قم فعالیت میکرد و پاسدار عقاید رافضه بود (نجاشی، 1416: 81-83، ش198؛ طوسی، 1417: 68-69، ش13/75). افزون بر آن، امامان به شبکهای از مأموران مالی برای جمعآوری خمس متکی بودند.[xlii] بدینشکل این بستر دانشمندان را پس از آغاز غیبت عهدهدار مسئولیت کرد[xliii] (نک.: غیبت).[xliv]
نمایندگان بیشتر گروههای دینی دیگر رافضیان را در معرض هجمه قرار دادند. برای نمونه ابنندیم سه اثر به نام الردّ علی الرافضة را گزارش میدهد،[xlv] که یکی را بِشْر بن مُعْتَمِر معتزلی،[xlvi] دومی را عبدالله بن یزید اباضی،[xlvii] و سومی را قاسم بن ابراهیم زیدی[xlviii] نوشته بود (نک.:Mudelung, 1981: 98 ). اگرچه برخی از دانشمندان سنّی نقل حدیث به سند رافضیان را روا میدانستند[xlix] ولی دیگران روا نمیدانستند (خطیب بغدادی، 1357: 120-125). در حیطه فقهی نیز مخالفتهایی با رافضیان پیش آمده بود؛ ابنابیلیلا،[l] قاضی کوفه (متوفای 148 ه.ق./765 م.)، بنا بر گزارشها از پذیرش شهادت رافضه امتناع میکرد (وکیع، 1366-1369: 3/133؛ مجلسی، 1376-1394: 68/156). در حالی که درباره یکی از پیروانش به عنوان قاضی و محدث کوفی حفص بن غیاث نخعی[li] (متوفای 194 ق/809-810 م) گفته شده که وی ادعای رافضیان به بیاثربودن طلاق سهباره زن در یک جلسه را که میتوان آن را نادیده گرفت، انکار کرده و حکم به جدایی همیشگی زوجین داده است؛ بدینگونه رافضه با این حکم خویش همچنان خود را متأهل میدانستند[lii] (وکیع، 1366-1369: 3/185 و 188؛ [بغدادی]، بیتا: 8/194-193). بیان این دیدگاه برای حفص پیامدهای جدلی داشت. زیرا وی از هواداران علویان شمرده میشد.[liii] نویسندگان سنّی، بیشتر، رفض را با تشیع مقایسه میکنند؛ شیعه نگرشی هواخواهانه به علی و خاندان پیامبر دارد که هرگز قابل اعتراض نیست.
چنانکه پیشتر گفته شد، این عنوانِ «رافضه» کاربردهای گستردهتری داشت. برای نمونه خُشَیْش بن اصرم[liv] (متوفای 253 ه.ق./867 م.) همانطور که ملطی ذکر کرده[lv] به پانزده گروه رافضی اشاره کرده،[lvi] که بیشتر آنها شیعه غالی بودند.[lvii] همچنین، شهرستانی غلات را در جمله رافضه ذکر میکند؛[lviii] و نیز تقدیسی که رافضیان برای علی قائل میشوند که در برخی از احادیث گفته شده با خداانگاری مسیحیان نسبت به عیسی پیوند داده شده، که اینان میتوانند جزء غلات باشند.[lix] ابنحنبل (چنانکه ابنیعلی در طبقات الحنابلة، ج1، ص33 گفته)، ابنقتیبه (ابنقتیبه، 1969: 623)، عبدالقاهر بغدادی،[lx] ابومظفر اسفرایینی[lxi] و دیگران اصطلاح «رافضه» را برای اشاره به زیدیان نیز به کار بردهاند (ابنعبدربه، 1404: 2/249؛ بلخی، 1431: 392؛ ملطی، 1418: 33-35).
در کل، این اصطلاح برچسب شیعیان دوازدهامامی در سرتاسر سدههای وسطا و تا دوره کنونی، بهویژه در کانونهای مجادلهبرانگیز، بوده است. در این اواخر این واژه در معنایی مثبت به کار رفته، آنگونه که رهبر شیعی لبنانی، موسی صدر، شیعیان را انسانهایی توصیف کرده که شرّ را رها میکنند و ضد استبداد برمیخیزند (Ajami, 1986: 155).
نقد روشی
با اینکه محتوای مقاله بسیار مختصر بوده اما نویسنده از منابع فراوانی بهره برده و آثار متعددی را معرفی کرده است. این خود یکی از امتیازات این مقاله به شمار میآید. همچنین، از دیگر نکات درخور توجه، اهتمامورزیدن به آثار کهن شیعی است که بیشتر نویسندگان غربی از آن غفلت میکنند. در این نوشته با مأخذشناسی خوب نویسنده از مصنفات اصیل شیعی روبهرو هستیم. دیگر مسئله مهم در خور ذکر، توانمندی خوب نویسنده در ترجمه صحیح روایات و آیات است. با این حال کاستیهایی نیز دیده میشود، از جمله: 1. نپرداختن به معنای لغوی عنوان «رافضه»؛ 2. ذکرنکردن مستندات تاریخی در بهکارگیری عنوان «رافضه» در قیام زید (متوفای 121 ه.ق.) و مغیرة بن سعید (متوفای 119 ه.ق.)؛ 3. اخذ امامیه به عنوان مصداق اصلی این اصطلاح بدون ذکر دلیل، در حالی که دیگر گروههای شیعی از قبیل کیسانیه، غلات و حتی خود زیدیه در برخی از منابع اهل سنت بدین نام معرفی شدهاند (ابنقتیبه دینوری، 1969: 622-623؛ اشعری، 1400: 1/33-35؛ ابنعبدربه، 1404: 2/245-249).
پینوشتها
[i]. با مطالعه کتاب خیاط معتزلی به نظر میرسد بیشترین فرقهای که بدین عنوان نامیده شده امامیه اثناعشریه است (خیاط، الإنتصار).
[ii]. از نظر ابنقتیبه (متوفای 276 ه.ق.) رافضه شامل همه گروههای شیعی است (ابنقتیبه دینوری، 1390: 622-624)، و به نظر ناشی اکبر (متوفای 293 ه.ق.) رافضه شامل فرقههای امامیه از قبیل اثناعشریه بوده، و شامل غلات، کیسانیه و زیدیه نمیشود (ناشی اکبر، 1971: 22-48). و ابوالحسن اشعری (متوفای 324 ه.ق.) در ضمن رافضه اثناعشریه، کیسانیه و اسماعیلیه را ذکر میکند، و غلات و زیدیه را خارج میسازد؛ جز آنکه برخی از فرقههای غالی (بیانیه، حربیه و مغیریه) را در عداد رافضه تکرار کرده است (اشعری، 1400: 5-65). در نظر ابنعبدربه (متوفای 328 ه.ق.) رافضه شامل همه گروههای شیعی است (ابنعبدربه، 1404: 2/244-249). و از میان فرقهنگاران شیعه ابوحاتم رازی (متوفای 322 ه.ق.) رافضه را در مقابل کیسانیه، غلات، زیدیه و اسماعیلیه قرار داده (ابوحاتم رازی، 2015: 1/524-525 و 553-557، ش169-170) و ابوتمام نیشابوری (متوفای 332 ه.ق.) رافضه را در مقابل فرقههای کیسانیه، غلات، زیدیه و عباسیه نهاده، و هیچ ذکری از اسماعیلیه به میان نیاورده است (ابوتمام نیشابوری، 1998: باب الشیطان، 91-126).
[iii]. در برخی از منابع گفته شده که این عنوان بر یاران امام باقر (ع) نهاده شده بود (مغربی تمیمی، 1383: 1/49).
[iv]. نک.:
W. Madelung, “Al-Mughīriyya”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. VII, pp. 347-348.
[v]. تاریخ قیام زید به چند شکل متفاوت گفته شده؛ سال 118 ه.ق. (دینوری، 1960: 344)، 120 ه.ق. (ابنسعد، بیتا: 5/326؛ طبری، 1358: 131)، 121 ه.ق. (ابنقتیبه دینوری، 1960: 365؛ یعقوبی، بیتا: 2/326؛ طبری، بیتا: 5/481-482؛ مسعودی، بیتا: 3/206)، 122 ه.ق. (بخاری، 1406: 1/349؛ همو، بیتا: 3/403، ش1341؛ ابنقتیبه دینوری، 1960: 216؛ بلاذری، 1977: 3/242، ش21؛ مسعودی، بیتا: 279؛ ابنحبان، 1991: 104، ش425؛ ابوالفرج اصفهانی، 1385: 92).
[vi]. ابوحکم کلبی (متوفای 147 ه.ق.) عثمانیمذهب بوده و به نفع بنیامیه جعل حدیث میکرده است (ابنحجر عسقلانی، 1390: 4/386، ش1167).
[vii]. لوط بن یحیی غامدی (متوفای 157 ه.ق.) مورخ نامدار کوفه و یکی از راویان امام صادق (ع) بوده (نجاشی، 1416: 320-321، ش875؛ طوسی، 1417: 204-205، ش204). اما اهل سنّت وی را به دلیل نقل حوادث دوران خلفا تضعیف کردهاند (جرجانی، 1409: 6/93-94، ش5/1621). همچنین نک.: H. A. R. Gibb, “Abū Miḵhnaf”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. I, p. 140
[viii]. بنا بر گزارشهای موجود بیزاریجویی از شیخین صورت گرفته و هیچ نامی از دیگر صحابه به میان نیامده است (ابنحبیب بغدادی، 1361: 483؛ بلاذری، 1977: 3/239-240، ش18؛ طبری، 1403: 5/498؛ اشعری، بیتا: 65؛ حمیری، 1948: 221-222).
[ix]. این مطلب از اشعری برمیآید که هر دو نظر را داشته باشد (همان: 16 و 65).
[x]. زیرا در برخی از نقلها به جای واژه «رافضه» واژه «شیعه» (ابنسعد، بیتا: 6/249) و در دیگر نقلها واژه «خشبیه» به کار رفته است (خلّال، 1410: 3/496-498، ش791؛ ابنعساکر، 1415: 25/372-373). همچنین، از لحاظ سندی و تاریخی نیز اشکالات جدی دارد (ابنتیمیه، 1406: 1/22-36).
[xi]. عامر بن شرحبیل / شراحیل، فقیه و قاضی کوفه، و یکی از نامداران اهل سنّت در زمان خویش بوده است. تاریخ درگذشت وی به چند شکل گفته شده: 103، 104، 105 و 106 ه.ق. (ذهبی، 1993: 4/294-304، ش113). وی یکی از دشمنان جدی حضرت علی (ع) بوده است (موسوی خویی، 1413: 10/210-211، ش6095).
[xii]. از وی چندین سخن توهینآمیز درباره «رافضه» نقل شده است (ابنقتیبه دینوری، 1408: 2/289، ش2؛ ابنعبدربه، 1404: 249؛ غطفانی، بیتا: 1/182، ش1163).
[xiii]. وی سرکرده فرقه سلیمانیه از زیدیه است (اشعری، بیتا: 68).
[xiv]. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لعلی (علیه السلام): «إنه سیکون قوم یدّعون حبّنا لهم نبزٌ یُعرفون به، فإذا لقیتموهم فاقتلوهم فإنهم مشرکون» (حمیری، 1948: 222).
[xv]. یحیی بن الحسین رسی (متوفای 298 ه.ق.) در روایتی که حضرت علی (ع) مخاطب آن است در خصوص رافضه نقل کرده، اما زید در سند آن نبوده و متن آن نیز با روایت حمیری (متوفای 573 ه.ق.) متفاوت است (رسی، 1422: 62). نکته دیگر اینکه ضمیر مخاطبی که در روایت حمیری آمده جمع است، در حالی که مخاطب آن شخص حضرت علی (ع) بودهاند (حمیری، 1948: 222). اما ابوالعباس حسنی (متوفای 353 ه.ق.) نقل کرده که زید از پیامبر خدا (ص) شنیده که ایشان از گروهی که منکر امر به معروف و نهی از منکر هستند خبر دادهاند (ابوالعباس حسنی، بیتا: 353). بدینسان گمان میرود که گفته زید در روند نگارش زیدیه دچار تحریف شده است.
[xvi]. عن علی بن أبیطالب (رضی الله عنه) قال رسول الله (صلی الله علیه و سلم): «یظهر فی أمتی فی آخرالزمان قوم یُسمّون الرافضة یرفضون الإسلام» (ابنحنبل، 1406: 2/546-547، ح1268-1270).
[xvii]. اسماعیل بن عبدالرحمن، یکی از مفسران قرآن کریم و راویان روایات امام سجاد، باقر و صادق (ع) بوده است. وثاقت وی در میان اهل سنّت محل اختلاف است (ذهبی، 1993: 5/264-265، ش124؛ موسوی خویی، 1413: 4/63، ش1373).
[xviii]. نقل شده است زید آن گروه را نفرین کرده و آنان را به خوارج تشبیه کرده است (رسی، 1422: 62؛ ابوالحسین طبری، 1421: 277).
[xix]. خلّال، 1410: 496، ش791؛ ابنعبدربه، 1404: 249؛ نوبختی، 2008: 19-20.
[xx]. این کتاب بهتازگی ترجمه شده است (فان اس، 1397: 1/395-598).
[xxi]. سلیمان بن مهران اسدی (متوفای 148 ه.ق.)، از یاران ویژه امام صادق (ع) بوده، و گرچه اهل سنّت وی را ثقه دانستهاند اما به تدلیس متهم شده است (ذهبی، 1413: 6/226-248، ش110؛ موسوی خویی، 1413: 9/294-295، ش5518). همچنین نک.:
C. Brockelmann – [Ch. Pellat]), “Al-Amash”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. I, p. 431.
[xxii]. قال (علیه السلام): «والله ما هم سمّوکموه ولکن الله سمّاکم به فی التوراة والإنجیل علی لسان موسی و لسان عیسی، و ذلک أن سبعین رجلا من قوم فرعون رفضوا فرعون و دخلوا فی دین موسی فسمّاهم الله الرافضة، و أوحی إلی موسی أن أثبت لهم هذا الإسم فی التوراة حتی یملکونه علی لسان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ففرقهم الله فرقا کثیرة فرفضوا الخیر و رفضتم الشر واستقمتم مع أهل بیت نبیکم (علیهم السلام) فذهبتم حیث ذهب نبیکم واخترتم من اختار الله و رسوله ...» (کوفی، 1410: 376-377، ح506).
[xxiii]. قال (علیه السلام): «أن سبعین رجلا من بنی إسرائیل رفضوا فرعون و قومه لما استبان لهم ضلالهم فلحقوا بموسی (علیه السلام) لما استبان لهم هداه فسموا فی عسکر موسی الرافضة لأنهم رفضوا فرعون و کانوا أشد أهل ذلک العسکر عبادة و أشدهم حبا لموسی و هارون و ذریتهما (علیهما السلام) ...» (کلینی، 1389: 8/33-36، ح6).
[xxiv]. البته متن موجود شباهتی با روایت ندارد و بیشتر به نظر میرسد استنتاج خود نویسنده از روایات باشد (عاملی بیاضی، 1384: 1/323).
[xxv]. قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لعلی (علیه السلام): «ألا ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لیس نبی بعدی» (بخاری، 1401: 5/129؛ صدوق، 1385: 1/201-202، ح2).
[xxvi]. بیوراسب که در زبان فارسی باستانی ازدهاق گفته میشود، معرّبش ضحاک است (طبری، 1403: 1/133). گفته شده وی در دوره نبوت حضرت نوح (ع) میزیسته (همان: 119) و مؤسس دیانت صابئه بوده است (همان: 122). در نقلی دیگر گفته شده وی در زمان حضرت ابراهیم (ع) بوده (همان: 134) و بر سرِ اینکه اصالتاً پارسی یا عرب بوده اختلاف است (همان: 133-134؛ مسعودی، 1404: 1/247؛ همو، بیتا: 75-76).
[xxvii]. این روایت در منابع روایی پیشین شیعه ذکر نشده و در غیر از این کتاب در هیچ کتاب دیگری هم دیده نشده است (قزوینی رازی، 1391: 591-592).
[xxviii]. مستندی برای این گفته پیدا نشد.
[xxix]. مستندی برای این مطلب یافت نشد.
[xxx]. نک.: W. Madelung, “Hishām b. Al-Ḥakam”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. III, pp. 496-498. و تاریخ درگذشت وی را نجاشی در سال 199 ه.ق. در بغداد ثبت کرده (نجاشی، 1416: 433، ش1164) اما شیخ طوسی تاریخ آن را در سال 179 ه.ق. در کوفه ذکر کرده است (طوسی، 1415: 2/526، ش475). خویی معتقد است وی قبل از سال 193 ه.ق. از دنیا رفته است (موسوی خویی، 1413: 20/321-322).
[xxxi]. فرقههای یادشده در این فهرست عبارتاند از: 1. زراریه، یاران زرارة بن اعین (متوفای 150 ه.ق.)؛ 2. عماریه، یاران عمار ساباطی؛ 3. یعفوریه؛ 4. یاران سلیمان اقطع؛ 5. جوالیقیه، یاران هشام بن سالم جوالیقی. اما در آن فهرست نام هشام بن حکم به چشم نمیخورد (طوسی، 1415: 542، ش479).
[xxxii]. همچنین کتابی در ردّ شیطانالطاق دارد (ابنندیم، بیتا: 224).
[xxxiii]. نک.: I. Goldziher – [A. S. Tritton], “Badāʾ”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. I, pp. 850-851. درباره معنای «بداء» و نظر موافقان و مخالفان شیعه نک.: نعمه، 1405: 161-163، ش8.
[xxxiv]. در این باره اهل سنّت نیز روایات فراوانی نقل کردهاند (ابنحنبل، بیتا: 4/281؛ عبسی کوفی، 1409: 7، ص503، ح55).
[xxxv]. برخلاف این ادعا شیعه اثناعشریه بر واقعنشدن هیچ گونه تحریفی اجماع دارند (طوسی، 1209: 1/3). در مقابل، روایات فراوانی از اهل سنّت در کم و زیادشدن قرآن نقل شده و اساس به وجود آمدن چنین شبههای از طرف آنان بوده است (ابنشاذان نیشابوری، 1363: 209-229).
[xxxvi]. مستندی برای این مطلب یافت نشد.
[xxxvii]. مستندی برای این گفته یافت نشد.
[xxxviii]. این مطلب از دو روایت پیشین به دست میآید (کلینی، 1389: 8/33-36، ح6؛ کوفی، 1410: 376-377، ح506).
[xxxix]. R. Strothmann – [Moktar Djebli], “Taḳiyya”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. X, pp. 134-136.
[xl]. (M. G. S. Hodgson, “ḎjaꜤfar Al-Ṣādiḳ”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. II, pp. 374-375).
[xli]. امام کاظم (ع) دو بار در سالهای 179-183 ه.ق. زندانی شد (نوبختی، 2008: 71-72) و امام رضا (ع) از سال 200 ه.ق. (همان: 74؛ مسعودی، 1404: 3/440-441) یا 201 ه.ق. (طبری، 1403: 7/139) تا سال 203 ه.ق. (همان: 150؛ مسعودی، 1404: 441؛ نوبختی، 2008: 73) در کنار مأمون عباسی (حکـ 198-218 ه.ق.) در طوس بود. امام جواد (ع) در سال 220 ه.ق.، بعد از حدود ده ماه اقامت در دربار، درگذشت (همان: 76-77). امام هادی (ع) از سال 233-254 ه.ق. در سامرا به سر برد (همان: 77) و امام عسکری (ع) به همراه پدر بزرگوارشان به سامرا آمد و تا سال 260 ه.ق. در آنجا از دنیا رفت (همان: 79).
[xlii]. برای آشنایی با سازمان وکالت و چگونگی فعالیت وکلا در دوره غیبت صغرا (نک.: صفری فروشانی، 1391: 133-157).
[xliii]. در روایتی از امام زمان (ع) این تعبیر آمده: «وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فإنهم حجتی علیکم و أنا حجة الله علیهم» (صدوق، 1405: 483-485، ح4).
[xliv]. D. B. Macdonald – [M. G. S. Hodgson], “Ghayba”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. II, p. 1026.
[xlv]. ابنندیم (متوفای 438 ه.ق.) همچنین در گزارشی دیگر به کتاب الرد علی الرافضة والحشویة از ضرار بن عمرو معتزلی نیز اشاره کرده است (ابنندیم، بیتا: 184-185، 214-215، 233، 244).
[xlvi]. ابوسهل هلالی (متوفای 210 ه.ق.) یکی از سرکردههای معتزله بغداد بوده است (ناشی اکبر، 1971: 56-58، ش94-96).
[xlvii]. فزاری کوفی، از سرکردههای خوارج بوده و یاران وی از لحاظ فکری نزدیکترین گروه از خوارج به اهل سنّت بودهاند (ابنحزم، 1320: 2/112). البته وی شریک و دوست دائمی هشام بن حکم (متوفای قبل از 193 ه.ق.) نیز بوده است (مسعودی، 1404: 194).
[xlviii]. ابومحمد رسی (متوفای 246 ه.ق.) یکی از ائمه زیدیه که به همراه برادرش محمد بن ابراهیم (متوفای 199 ه.ق.) در سال 199 ه.ق. ضد مأمون عباسی (حکـ 198-218 ه.ق.) دست به شورش برد، و در سال 220 ه.ق. برای بار دوم به عنوان امام برگزیده شد، و بعد از آنکه در جنگ با عباسیان ناتوان شد به مدینه بازگشت و در آنجا مابقی عمرش را سپری کرد (رسی، 1422: مقدمه تحقیق).
[xlix]. یحیی بن معین (متوفای 233 ه.ق.) قائل بود که اگر رافضی داعی به مذهب خویش نباشد روایاتش پذیرفتنی است (غطفانی، بیتا: 2/111، ش3581). و این مطلب محل اجماع اهل سنّت بوده است (ابنحبان، 1973: 6/140-141).
[l]. محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی انصاری؛ وی از سوی بنیامیه و بنیعباس در کوفه به قضاوت مشغول بود (ذهبی، 1413: 6/310-316، ش133؛ موسوی خویی، 1413: 17/228-231، ش11066). همچنین نک.:
J. Schacht, “Ibn Abī Laylā”, in: The Encyclopaedia of Islam, Vol. III, pp. 687-688.
[li]. وی را هارون عباسی (حکـ 170-193 ه.ق.) به عنوان قاضی کوفه منصوب کرد و برای مدتی در بغداد نیز به قضاوت مشغول بود (ذهبی، 1413: 9/22-34، ش6).
[lii]. شیعه امامیه اثناعشری طبق سنّت نبوی عمل کرده و با بدعت عمر مخالفت کرده است (قشیری نیشابوری، بیتا: 4/183-184).
[liii]. شیخ طوسی وی را با وجود اینکه از امام باقر و صادق (ع) روایت کرده اما از اهل سنّت معرفی کرده است (طوسی، 1415: 133، ش50 و ص335، ش 16؛ طوسی، 1417: 116، ش1).
[liv]. ابوعاصم نسائی، کتابی به نام الإستقامة داشته که درباره فرق گمراه بوده است (ذهبی، 1413: 12/250-251، ش92).
[lv]. خود ملطی (متوفای 377 ه.ق.) به 18 فرقه اشاره کرده است (ملطی، 1418: 18-35).
[lvi]. وی در مجموع به 11 فرقه اشاره کرده است (همان: 156-165).
[lvii]. در بین آنها زیدیه نیز ذکر شدهاند (همان: 164).
[lviii]. شهرستانی (متوفای 548 ه.ق.) به هیچ وجه رافضه را به عنوان فرقه مشخصی ذکر نکرده و غلات را در ضمن شیعه بیان کرده است (شهرستانی، بیتا: 1/147). البته وی رافضه را به عنوان شیعیان کوفی مخالف با زید ذکر کرده است (همان: 155).
[lix]. این اتهام را مرجئه به شیعیان زدهاند (ابوحاتم رازی، 2015: 1/503-504).
[lx]. وی همه فرق شیعی را در زیرمجموعه رافضه قرار داده است (بغدادی، 1415: 29، 39).
[lxi]. وی نیز همه گروههای شیعه را رافضه نامیده است (اسفرایینی، 1403: 23، 27).
نویسندگان
حیدر دباغی 1 محمد حسن محمدی مظفر 2 1 دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات تاریخ تشیع، دانشگاه ادیان و مذاهب قم
2 استادیار گروه شیعهشناسی دانشگاه ادیان و مذاهب قم