انديشه‏ هاى كلامى شيعه‏ ى امامى در دوره‏ ى نخست عباسى‏

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 11 - 21 دقیقه)

مهم‏ترين رويداد تاريخى عصر اول عباسى كاربرد نيروى «استدلال» از سوى مسلمين است كه نهضت ترجمه بدان شدت بخشيد. شيعه‏ ى امامى در اين دوره اقليتى بود كه با تجهيز فِرق مختلف به نيروى استدلال، در وضعيت نوينى قرار گرفت. اگر چه در اين دوره، امامان شيعى شبهات فقهى، كلامى و دينى را پاسخ‏گو بودند، به نظر مى ‏رسد بدون توجه علماى شيعه به مسئله‏ ى مهم نهضت ترجمه، حفظ موجوديت شيعه‏ى امامى چندان آسان به نظر نمى‏رسيد؛ بنابراين متكلمين شيعه‏ى امامى نيز همگام با فِرق ديگر (مانند معتزله) خود را به نيروى عقل و استدلال در مباحثات كلامى تجهيز كردند. در اين مقاله به متكلمين اوليه‏ ى شيعه‏ ى امامى پرداخته شده است كه با مناظرات و تأليفات خويش سهم بزرگى در حفظ تشيع امامى ايفا كردند.
واژه‏هاى كليدى: علم كلام، شيعه‏ى امامى، نهضت ترجمه، معتزله.
آغاز مباحث كلامى ميان مسلمين‏
اولين اختلاف ميان مسلمانان پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در ماجراى سقيفه‏ى بنى ساعده روى داد؛ البته روشن است كه اصل تشكيل سقيفه‏ى بنى ساعده يك امر سياسى بود؛ اما اين اختلاف سياسى موجب مطرح شدن برخى مباحث كلامى شد. اختلاف بر سر مسئله‏ى جانشينى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم منجر به بروز عقايد متفاوتى در باب امامت و خلافت گرديد. اولين مسئله‏ى مورد بحث در اين رابطه ميان مسلمين، موضوع«اصل و نسب» بود. از همان آغاز، ابوبكر به استناد حديث «الائمة من قريش» به خلافت رسيد.2 در دوره‏ى خلافت ابوبكر، با مرتد شدن عده‏ى زيادى از مردم شبه جزيره و ظهور مدعيان پيامبرى،3 براى اولين بار ضرورت تعريف كامل ايمان احساس شد تا روشن گردد يك فرد با رعايت چه اصولى مؤمن و مسلمان واقعى است و با ارتكاب چه گناهانى در زمره‏ى مرتدين و كفّار خواهد بود.
اين مسئله پس از كشته شدن عثمان و بعد از ماجراى حكميت در جنگ صفّين اهميت فوق العاده‏اى يافت و پس از آن، بحث «مرتكب گناه كبيره» مطرح شد.4
طرح اين مسئله از سوى خوارج، كه آيا مرتكب گناه كبيره مؤمن است يا كافر، باعث تحولات عمده‏اى در زمينه‏ى مباحث كلامى شد؛ زيرا بعدها هر يك از فرق اسلام درباره‏ى اين موضوع به بحث پرداخته، نظرات مختلفى را ارائه دادند. با مطرح شدن اين مسئله و شهادت حضرت على عليه السلام، اين اعتقاد رواج يافت كه جميع اهل قبله با اقرار به ايمان، مؤمن هستند و ارتكاب گناه لطمه‏اى به ايمان آنها وارد نمى‏كند.5 افرادى كه اعتقاد داشتند اقرار به زبان نشانه‏ى ايمان است و درباره‏ى اعمال افراد نمى‏توان حكم كرد، مرجئه‏ى مجبره بودند.6 اين عقيده و رواج آن كاملاً به نفع خلفاى بنى‏اميه بود؛ زيرا آنان با رواج اين عقيده، به‏راحتى مى‏توانستند از بروز اعتراضات و نارضايتى‏هاى مردم جلوگيرى كنند. طبق اين عقيده و انديشه، خلفاى بنى اميه در انجام هر عملى آزاد و على‏رغم انجام اعمال خلاف اسلام، هم‏چنان مؤمن تلقى مى‏شدند. در واقع مرجئه واكنشى در برابر حملات شيعيان و خوارج عليه حكومت بنى اميه محسوب مى‏شد. مرجئه عقيده داشتند بايد از خلفاى بنى اميه اطاعت نمود و حكم درباره‏ى آنها را به روز قيامت موكول كرد.7
در مقابلِ مرجئه‏ى مجبره، كسانى بودند كه عقيده داشتند انسان قبل از انجام عمل كاملاً مختار است و خداوند افعال و اعمال بندگان را به خود آنها واگذاشته است. مَعْبدبن عبداللَّه جُهَنى، غَيلان دِمَشقى، جَعْدبن دِرهَم و يُونس اَسْوارى از جمله كسانى بودند كه پيش از ديگران اين عقيده را مطرح كردند؛8 اما بلافاصله اصحاب حديث و سنت و عده‏اى از صحابه كه در قيد حيات بودند، با عقيده‏ى آنان درباره‏ى اختيار و اراده‏ى انسان مخالفت نمودند.9 طرح مسئله‏ى اختيار و اراده‏ى انسان، به سود حكومت بنى اميه نبود؛ زيرا مردم را نسبت به اعمال بنى اميه در امور سياسى و اجتماعى جامعه حسّاس مى‏كرد. به‏تدريج طرف‏داران نظريه‏ى اختيار گسترش يافتند. از ميان اين افراد، واصل‏بن عطا، از شاگردان حسن بصرى، با طرح نظريه‏ى «منزلة بين المنزلتين» در مورد مرتكب گناه كبيره، بانى فرقه‏اى به‏نام معتزله شد.10
بنابراين، با شكل‏گيرى فرق مختلف، به ويژه ظهور فرقه‏ى معتزله، كه به استدلال و ادله‏ى عقلى اتكا داشتند و با طرز استدلالى مجادله مى‏كردند، شيعه در شرايط نوينى قرار گرفت. شيعه در آن زمان در اصول و فروع به قرآن و سنّت نبوى استناد مى‏كردند.11 اين دوره كه دوره‏ى اوج‏گيرى احتجاجات و مناظرات مذهبى بود، با امامت امام باقر و امام جعفر صادق‏عليهما السلام هم‏زمان گرديد. شيعه در اين دوره ناچار بود با فرق مختلف، از جمله اصحاب حديث و سنت و هم‏چنين معتزله، مناظره كند و دعاوى آنها را پاسخ دهد؛ اما اين كار به علت مدوّن نبودن حديث مذهب شيعه و كم بودن تعداد علماى اين مذهب چندان آسان به‏نظر نمى‏رسيد.12 در چنين وضعيتى، علماى شيعه ناگزير ديدند كه به اصطلاحات و طرز استدلال متكلمين روى آورند. اين مسائل از يك سو و ترجمه‏ى كتب بيگانه از سوى ديگر، نياز به مناظره‏ى متكى بر استدلال را براى شيعيان مضاعف كرد.
در همين زمان كه تنش‏هاى فكرى و عقيدتى شدت بيش‏ترى يافته بود، امام باقرعليه السلام با تشكيل حوزه‏ى درسى به تصحيح انديشه‏ها پرداخت. آن حضرت مردم را به تعقل فرا مى‏خواند و ارزش‏هاى والاى عقل، و ايمانِ متكى بر تعقل را مطرح مى‏كرد.13 امام باقرعليه السلام در بيان صفات خداوند سخنان استدلالى فراوانى داشت؛ اما اهل ايمان را از تفكر و مناظره در ذات خداوند و مباحثه‏هاى بى‏حاصل نهى مى‏كرد.14
موقعيت علمى امام باقرعليه السلام، به‏ويژه به عنوان نماينده‏ى علوم اهل بيت‏عليهم السلام، بسيارى را به محضر درس آن حضرت مى‏كشانيد تا حل اشكالات علمى و فقهى خود را از ايشان بطلبند. در اين ميان اهل عراق، كه شيعيان بسيارى ميان آنها وجود داشت، شيفته‏ى شخصيت وى شده بودند.15 شهرت علمى امام باقرعليه السلام آن‏چنان بود كه به «واسع العلم» و «وافر الحلم» مشهور بود.16 اين شهرت در زمان خود ايشان، نه تنها در حجاز،17 بلكه حتى در عراق و خراسان نيز فراگير شده بود.18

انديشه‏ هاى كلامى متكلمين اوليه‏ ى شيعه‏
تكيه‏ ى اصلى شيعه از نظر فكرى و عقيدتى بر امام صادق‏عليه السلام بود. آن حضرت نيز همانند امام باقر عليه السلام توجه شيعيان را به اهل بيت‏عليهم السلام جلب مى‏كرد و آنان را از تمسك به احاديث ديگران باز مى‏داشت. مهم‏ترين علت شكل‏گيرى فقه شيعه به شكلى مستقل اين بود كه خود امام صادق‏عليه السلام نيز به اين امر اشاره كرده و به شيعيان توصيه فرمود كه آثار رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و سنّت او و آثار اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را مدّ نظر داشته باشند.19
از جمله مسائلى كه امام صادق عليه السلام به مبارزه با آن پرداخت، تمسك به قياس و رأى بود. امام عليه السلام اصحاب خود را از مجالست با اهل رأى در صورتى كه تحت تأثير آنان قرار گيرند، باز مى‏داشت؛20 چنان‏كه در زمينه‏ى محكوم كردنِ عمل به قياس، روايات زيادى از امام صادق عليه السلام نقل شده است.21 به نظر مى‏رسد اگر امام صادق عليه السلام با اين قاطعيت در برابر قياس و طرف‏داران آن نمى‏ايستاد، فقه شيعه از اصحاب رأى متأثر مى‏شد و اصالت خود را از دست مى‏داد. آن حضرت قرآن را اصل و حديث را فرع معرفى كرده، ملاك درستى و نادرستى حديث را مطابقت آن با قرآن مى‏دانست؛22 افزون بر آن، امام صادق عليه السلام با طرح رواياتى در زمينه‏ى فضايل خواندن سوره‏هاى قرآن، كوشيد تا قرآن را در جامعه‏ى اسلامى احيا كند.23
بايد به خاطر داشت كه مخاطب اصلى امام صادق عليه السلام درباره‏ى كفر و غلات و پرهيز دادن از هم‏نشينى با آنان‏24، كسانى بودند كه از استوارى و استحكام فكرى برخوردار نبودند. در مكتب علمى امام صادق عليه السلام عده‏اى پرورش يافتند كه در بررسى مسائل فكرى آن زمان، از اهميت برجسته‏اى برخوردار بودند. اين افراد از علماى شيعه‏ى اماميه بودند كه در زمان خود نيز از متفكرين و محدثين جامعه‏ى شيعه محسوب مى‏شدند. يكى از اين علماى برجسته‏ى شيعه، محمدبن نعمان است. ابوجعفر احول، محمدبن نعمان، ملقب به مؤمن الطاق، شخصيت برجسته‏اى ميان متكلمين كوفه بود كه مخالفان، از سر عناد، وى را شيطان الطاق لقب داده بودند.25 وى برجسته‏ترين صحابه‏ى امام صادق عليه السلام بود كه پس از آن حضرت امامت امام موسى كاظم عليه السلام را بدون ترديد پذيرفت.26 محمدبن نعمان به دليل برترى و فضيلتى كه در مسائل كلامى و فن مناظره داشت در ميان پيروان امام صادق عليه السلام ممتاز گرديد؛ به طورى كه امام صادق عليه السلام او را عزيزترين فرد در نزد خويش به شمار آورده است.27
آثار مؤمن الطاق شامل كتاب الامامة، كتاب الرد على المعتزله فى امامة المفضول و چند رساله‏ى ديگر است.28 با توجه به خصوصيات وى در مناظره‏ها، احتمالاً آثار وى نيز داراى ماهيتى جدلى و بحث‏انگيز است. وى هم‏چنين مناظرات بحث‏انگيزى به طرف‏دارى از حقانيت امامت امام صادق عليه السلام داشته است.29 از ديگر متكلمين شيعه‏ى امامى كه از صحابه‏ى برجسته‏ى امام صادق عليه السلام نيز بود، مى‏توان هشام‏بن حكم را نام برد.30 وى ابتدا مريد جهم‏بن صفوان جبرى بود،31 ولى به آئين تشيع گراييد32 و از فداكارترين پيروان امام صادق عليه السلام شد كه تا زمان امامت حضرت رضاعليه السلام زنده بود.33
هشام در حاضرجوابى بسيار مهارت داشت و اداره‏ى مجالس بحث يحيى‏بن خالد برمكى را در زمينه‏ى كلام و نظر بر عهده داشت.34 وى كتاب الفاظ را كه از مهم‏ترين مباحث علم اصول است، تأليف كرد.35 برخى از تعليمات و تأليفات وى درباره‏ى امامت است كه با ادله‏ى عقلى، عقايد خود را تشريح كرده است.36
هشام‏بن حكم از روى دليل و برهان به امامت قائل گرديد. او پيوسته داستان ابلاغ سوره‏ى برائت و رد كردن ابوبكر و مأمور كردن على عليه السلام به اين كار را بيان مى‏كرد.37 چنان‏كه از اسامى كتب هشام برمى‏آيد، او قائل به امامت مفضول نبوده و آن را رد كرده است.38
امام صادق عليه السلام هشام را به دليل احتجاج و استدلال، ستوده و بر وى درود فرستاده است.39 شخصيت هشام‏بن حكم از آن جهت برجسته است كه در دفاع از اسلام و دفع شبهات مخالفين بسيار كوشيده است. وى حتى با بزرگان معتزله، از جمله عمروبن عبيد، مناظره و مباحثه داشته و با استفاده از روش استدلال سربلند بيرون آمده است.40
از دوره‏ى امام صادق عليه السلام به بعد ترجمه‏ى كتب بيگانه مورد توجه مسلمين قرار گرفت. از مطالعه‏ى آرا و نظريات كلامى فلاسفه‏ى يونانى و متكلمين اوليه‏ى شيعه، و مقايسه‏ى آنها چنين برمى‏آيد كه آنها نظرات مشابهى نيز داشتند؛ از جمله‏ى اين نظريات و مباحث، انكار علم قبلى خداوند درباره‏ى افعال آينده‏ى بشر بود كه مورد قبول گروهى از شيعيان، از جمله هشام‏بن حكم و محمدبن نعمان قرار گرفت. آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند پيش از وقوع اشيا، دانا به اشيا نيست و تنها در زمان وقوع از آنها با خبر مى‏شود.41 هشام‏بن حكم بر اين مقوله افزود كه اگر خدا به آنچه بندگانش خواهند كرد علم قبلى داشته باشد، ديگر آزمايش و امتحان معنايى نخواهد داشت و مكلف بودن انسان بى معنا خواهد بود.42
آيا هشام‏بن حكم و محمدبن نعمان، درباره‏ى نظريه‏ى علم قبلى خداوند از آثار فيلسوفان قديم يونانى تأثير پذيرفته بودند، يا منبع اصلى آنها قرآن بوده است؟ در قرآن مجيد، علم خداوند به هر چيزى، به‏صورت صريح، در آياتى هم‏چون «و او به همه چيز داناست.»43 و «خدا از آنچه مى‏كنيد آگاه است.»44، آمده است؛ هم‏چنين از علم قبلى خداوند نسبت به پنج مورد در سوره‏ى لقمان سخن به‏ميان آمده است.45 اين پنج مورد از اسرار الهى است و تنها خداوند به آنها آگاه است. گر چه به‏ظاهر در بين اين پنج مورد، از علم خداوند نسبت به افعال انسان سخن گفته نشده است، اما همين مورد كه خداوند مى‏فرمايد:
«او آنچه از نر و ماده و زشت و زيبا كه در رحم‏هاى آبستن است مى‏داند».46
نشان‏دهنده‏ى علم قبلى خداوند نسبت به افعال انسان‏هاست. و اين آيه نه تنها شامل انسان، بلكه شامل هر موجود زنده‏اى است.
عقيده‏ى هشام و محمدبن نعمان درباره‏ى علم خداوند با عقيده‏ى ارسطو هم‏ساز است؛ زيرا ارسطو نيز معتقد بود خداوند - بارى تعالى - به اجناس و انواع (كليه‏ى اشيا) علم دارد اما علم قبلى خداوند درباره‏ى افعال آدمى را رد كرده و معتقد بود كه بارى تعالى نمى‏تواند به اشخاص و كاينه‏ى فاسده، عالِم باشد.47
در مورد آزادى اراده و استطاعت و توانايى انسان بر انجام كارى، گروهى معتقد بودند كه انسان اصلاً داراى قدرتى نيست؛ اين عقيده‏ى جهم‏بن صفوان و گروهى از ازارقه بود.48 گروهى نيز معتقد بودند انسان مجبور نيست و داراى قدرت و توانايى است. اين گروه خود به دو دسته تقسيم شدند: دسته‏اى معتقد بودند استطاعت و توانايى براى انجام كارى، تنها همراه با فعل و مقارن با آن است و بر آن تقدم ندارد. اين عقيده‏ى گروهى از اهل كلام از جمله هشام‏بن حكم بود.49 هشام‏بن سالم، محمدبن نعمان و زرارةبن اعين نيز استطاعت و توانايى بر انجام كارى را منحصراً وابسته به سلامتى دانسته و هرگونه توانايى را وابسته به آن مى‏پنداشتند.50
اين نظريه شبيه به نظريه‏ى ارسطو است. ارسطو درباره‏ى طبيعت انسان معتقد بود طبع انسان هرگاه سليم باشد صلاحيت همه‏ى توانايى‏ها را دارد.51 هشام‏بن حكم نيز متقابلاً اعتقاد داشت نفوس انسانى هرگاه براى صنفى مهيا و آماده گردد همه‏ى اصناف اين نوع، آماده‏ى آن خواهند بود.52
هشام‏بن حكم هم‏چنين معتقد بود كه افعال انسان بدون آلات، جوارح، وقت، مكان و... نمى‏تواند صورت بگيرد.53 به نظر مى‏رسد اين‏كه هشام‏بن سالم جواليقى و محمدبن نعمان اعتقاد داشتند كه افعال بندگان، اجسام هستند54 در تأييد اين مطلب باشد.
از ديگر مباحثى كه در دوره‏ى نهضت ترجمه و نقل علوم بيگانه به زبان عربى، ميان مسلمين مورد بحث و گفت‏وگو قرار گرفت، بحث «جزء لايتجزى» بود. دموكريتوس و لوكيپوس (از فلاسفه‏ى قديم) معتقد بودند همه‏ى چيزها از اجسامى تقسيم‏ناپذير تركيب مى‏شوند و اتم‏ها در شماره و شكل نامحدودند.55
آنها اعتقاد داشتند اتم‏ها ظاهراً داراى هيچ‏گونه كيفيت ذاتى نيستند و اين كيفيات در اثر تجمع گوناگون آنها پديد مى‏آيد.56 اين مسئله بحث‏هاى زيادى ميان مسلمانان به وجود آورد. از جمله كسانى كه در اين مورد اظهار عقيده كرد، متكلم معروف شيعه، هشام‏بن حكم بود. هشام معتقد بود كه اجزاى جسم در تقسيم به جزءهاى كوچك‏تر نهايتى دارد و داراى حدى است؛ زيرا جسم داراى اجزاى معينى است كه از اجتماع آنها درست شده و هرگاه مشيت الهى اين اجتماع اجزا را از يك جسم سلب كند، اجزاى معدود آن جدا از يكديگر مى‏مانند و هيچ‏يك از آنها قابل تقسيم و تجزيه نخواهد بود.57 اين عقيده را نظام معتزلى نيز پذيرفت و در اين مورد تابع هشام‏بن حكم شد.58
عقل، يكى از مواردى بود كه فلاسفه‏ى قديم يونانى به آن توجه داشتند. آنها عقل را يكى از مهم‏ترين اصول در انسان محسوب مى‏كردند.فيلولائوس، يكى از فيلسوفان يونانى، عقل را نشانه‏ى اصل انسان مى‏دانست.59 سقراط، فيلسوف ديگر يونانى، عقل را كنيز مبدع اول مى‏دانست و معتقد بود اول‏چيزى كه مبدع اول آفريد، صورت عقل بود.60 نظريه‏ى افلاطون نيز با نظريه‏ى سقراط هماهنگ است. وى نيز عقيده داشت مبدع اول ابتدا عقل را پديد آورد و سپس به‏توسط عقل نفس كلى را آفريد.61 هراكليتوس نيز معتقد بود عقل بر همه چيز حكم‏روايى دارد.62
مسلم است كه با شروع ترجمه‏ى كتب بيگانه، مسلمانان با اين گونه افكار و اعتقادات آشنا مى‏شدند. در ميان متكلمين شيعه نيز كسانى مانند محمدبن نعمان و هشام‏بن حكم در مباحثات كلامىِ خود عقل و استدلال را به‏كار مى‏بردند. هشام‏بن حكم از جمله كسانى است كه در مناظرات استدلالى خود، جايگاه عقل و اهميت آن را كاملاً روشن كرده است. اين امر در مناظره‏اى كه وى با عمروبن عبيد داشت، كاملاً آشكار است. وى در جواب عمرو كه معتقد بود امامت در همه‏ى دوران به اختيار امت است اظهار كرد: چرا خداوند براى انسان دو چشم، دو گوش و زبان آفريده است؟ سپس از عمرو سؤال كرد: چرا خداوند برايش قلب آفريده است؟ هشام خود در پاسخ اين سئوال‏ها اظهار كرد قلب مرجع و محرك اعمال حواس است و حواس نفع و ضررها را با آن تشخيص مى‏دهند؛ لذا نسبت امام به مردم، مانند نسبت قلب به حواس ديگر است و هم‏چنان‏كه حواس مرجعى جز قلب ندارند مردم نيز مرجعى جز امام ندارند.63
ابوجعفر محمدبن خليل، مشهور به سكاك، از جمله متكلمين شيعه‏ى امامى است كه با بزرگان معتزله، از جمله ابوجعفر محمدبن عبداللَّه اسكافى‏64 و ابوالفضل جعفربن حرب‏65 مناظراتى داشته است. ابوعيسى محمدبن هارون نيز از متكلمين شيعه‏ى امامى بود كه كتاب معروفى به‏نام المقالات فى الامامة تأليف كرد.66 وى در اين كتاب به تاريخ ملل و نحل و شرح آرا و عقايد فرق مختلف پرداخته بود.67 ابوعيسى در كتاب ديگرش به‏نام المجالس مناظرات هشام‏بن حكم و عمروبن عبيد را درباره‏ى مسئله‏ى امامت جمع‏آورى كرده بود.68
در اين ميان نبايد از نقش امامان شيعه در مقابل انحرافات فكرى و پاسخ‏گويى آنها به سؤالات و شبهات مسلمين غفلت كرد. امام موسى كاظم عليه السلام در پاسخ كسانى كه درباره‏ى توحيد و صفات خداوند سؤال مى‏كردند، توصيه مى‏فرمود كه پا را از آنچه در قرآن ذكر شده فراتر نگذارند.69 آن حضرت در پاسخ كسانى كه عقيده داشتند خدا به آسمان دنيا نزول مى‏كند اظهار داشت: خدا تنزل نمى‏كند و احتياجى به آن ندارد؛ زيرا دور و نزديك در منظر خداوند مساوى است.70 پذيرفتن ظاهر چنين مسائلى (همچون نزول خدا به آسمان دنيا) مستلزم اعتقاد به تشبيه و قبول جابه‏جايى خداوند از مكانى به مكان ديگر بود. اهل حديث آشكارا اين اعتقاد را مطرح و به احاديث ديگرى نيز در اين باب استناد مى‏كردند.71 امام كاظم‏عليه السلام اصحابى را كه قدرت بحث و جدل داشتند تشويق مى‏كرد تا با مخالفان به بحث بپردازند. هشام‏بن حكم، قوى‏ترين متكلم شيعه در انتقال ديدگاه‏هاى اهل بيت‏عليهم السلام به مخالفان بود.72 محمدبن حكيم نيز از جمله صحابه‏ى امام كاظم‏عليه السلام بود كه در مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم با مخالفان به بحث و جدل مى‏پرداخت.73
دوره‏ى امام رضا عليه السلام از دوره‏هايى است كه بحث‏هاى كلامى در جريانات گوناگون فكرى به سرعت رو به رشد گذاشت و در زمينه‏هاى مختلف اختلاف نظر پديد آمد. دو گروهى كه به معتزله و اهل حديث معروف شدند، در برپايى اين كشمكش‏هاى فكرى، بيش‏ترين سهم را دارا بودند. در برابر اين دو گروه، كه يكى عقل را بر نقل ترجيح مى‏داد و ديگرى بر عكس، امام رضا عليه السلام كوشيد تا موضع خود را بيان كند؛ بنابراين بخش عمده‏ى رواياتى كه از امام رضاعليه السلام نقل شده درباره‏ى موضوعات كلامى در شكل پرسش و پاسخ و يا مناظرات است.74
به نظر مى‏رسد كه فعاليت‏هاى عمده‏ى متكلمين اوليه‏ى شيعه حول محور امامت بود؛ زيرا مناظرات و تأليفات متكلمين اوليه‏ى شيعه درباره‏ى امامت و فعاليت‏هاى فكرى ائمه‏ى شيعه در عصر اول عباسى و هم‏چنين تلاش متكلمين متأخر شيعه‏ى امامى (ابوعيسى محمدبن هارون وراق، ابوالاحوص داودبن اسد بصرى، ابومحمد حسن‏بن موسى نوبختى، ابوسهل اسماعيل‏بن على نوبختى و فضل‏بن شاذان نيشابورى) به‏تدريج مسئله‏ى امامت را در رديف مهم‏ترين مباحثِ كلام شيعه قرار داد.75

پى‏نوشت‏ها:

1. دانشجوى دكترى تاريخ اسلام دانشگاه تهران.
2. اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص‏3.
3. همان،ص 4.
4. همان، ص‏12؛ شهرستانى، ملل و نحل ، ج‏1، ص‏146.
5. اشعرى قمى، همان، ص 5.
6. همان،ص 131.
7. بغدادى، الفرق بين الفرق، ص‏145 و 371.
8. همان، ص‏11؛ شهرستانى،همان، ص‏45.
9. بغدادى، همان، ص‏11.
10. مسعودى، مروج الذّهب ، ج‏4،ص‏104.
11. اقبال آشتيانى، خاندان نوبختى،ص‏69.
12. همان، ص‏69 - 71.
13. كلينى، اصول كافى، ج‏1، ص‏32.
14. همان،ص 272.
15. شيخ مفيد، الارشاد، ص‏282.
16. ابن عنبه، عمدةالطالب، ص‏195.
17. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏15، ص‏77.
18. كلينى، همان، ج‏6،ص‏266.
19. الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج‏18، ص‏23 و 61.
20. همان،ص 16.
21. همان،ص 23 و 29.
22. كلينى، همان، ص‏69.
23. همان، ج‏2، ص‏499 و 614.
24. شيخ صدوق، الامالى ، ج‏2، ص‏264.
25. ابن نديم، الفهرست، ص‏328.
26. همان جا.
27. طوسى، رجال كشى، ص‏185.
28. ابن نديم، همان، ص‏329.
29. طوسى، همان، ص‏185.
30. ابن نديم، همان، ص‏328.
31. طوسى، همان، ص‏214.
32. همان‏جا.
33. همان‏جا.
34. ابن نديم، همان، ص‏327.
35.همان، ص‏328.
36. همان، ص 327 و 328.
37.همان، ص‏328.
38.همان، ص‏328.
39.همان، ص‏328.
40. مسعودى، همان، ج‏4، ص‏105.
41. شهرستانى، همان، ج‏1، ص‏246 - 247.
42. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص‏25.
43. سوره‏ى حديد، آيه‏ى 3.
44. سوره‏ى منافقون، آيه‏ى 11.
45. سوره‏ى لقمان، آيه‏ى 34.
46. سوره‏ى لقمان، آيه‏ى 34.
47. شهرستانى، همان، ج‏2، ص‏291.
48. ابوالحسن اشعرى، همان،ص‏28.
49. همان‏جا.
50. همان‏جا.
51. شهرستانى، همان، ج‏2، ص‏256.
52. همان، ص‏256.
53. همان، ج‏1، ص‏247.
54. بغدادى، همان، ص‏39.
55. خراسانى، نخستين فيلسوفان يونان، ص‏468.
56. همان، ص‏487.
57. ابوالحسن اشعرى، همان، ص‏36.
58. بغدادى، همان، ص‏94.
59. خراسانى، همان، ص‏215.
60. شهرستانى، همان، ج‏2، ص 128 - 129.
61. همان، ص‏142.
62. ژان برن، افلاطون، ص‏163 - 164.
63. مسعودى، همان‏جا.
64. خياط، الانتصار، ص 180.
65. همان، ص 142.
66. مسعودى، همان‏جا.
67. اقبال آشتيانى، همان، ص‏86.
68. مسعودى، همان، ج 4، ص‏105.
69. كلينى، همان، ج‏1، ص‏102.
70. همان، ص‏125.
71. قاضى، طبقات الحنابله ، ج‏1، ص‏29 و 67.
72. طوسى، رجال طوسى، ص‏329 - 330.
73. طوسى، رجال كشى ، ص‏380.
74. شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، ج‏1، ص‏152.
75. اقبال آشتيانى، همان، ص‏76.

منابع:
- ابن‏ابى الحديد، عبدالحميدبن هبةاللَّه، شرح نهج البلاغه،تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت، دارالاحياءالتراث العربى، 1387ق).
- ابن عنبه، جمال الدين احمدبن على، عمدةالطالب فى انساب آل ابى طالب (نجف، مكتبة الحيدريه، 1380ق).
- ابن نديم، محمدبن اسحاق ، الفهرست، ترجمه‏ى م.رضا تجدد (تهران، نشر كتابخانه‏ى ابن سينا،1343ش).
- اشعرى،ابوالحسن على بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين،ترجمه‏ى دكتر محسن مؤيدى (تهران، اميركبير، 1362ش).
- اشعرى قمى، سعدبن ابى خلف، المقالات و الفرق،تصحيح محمد جواد مشكور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361).
- اقبال آشتيانى، عباس، خاندان نوبختى (تهران كتاب خانه طهورى، 1345ش).
- برن، ژان ، افلاطون، ترجمه‏ى دكتر سيد ابوالقاسم پورحسينى (تهران، مؤسسه نشر هما، 1364).
- بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، ترجمه و حواشى و تعليقات دكتر مشكور (تهران، نشر كتاب فروشى اشراقى، 1367).
- الحر العاملى، محمدبن حسن، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه (بيروت، دارالاحياءالتراث العربى، 1391ق).
- خراسانى، شرف الدين ، نخستين فيلسوفان يونان (تهران، نشر انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370ش).
- خياط، عبدالرحيم‏بن محمد ابوحسين، الانتصار (مصر، بى‏نا، 1344ق).
- شهرستانى، ابوالفتح محمدبن عبدالكريم، الملل و النحل ، تصحيح جلالى نائينى (بى‏جا، نشر اقبال، 1361).
- شيخ صدوق، محمدبن على‏بن حسين‏بن بابويه قمى، عيون اخبار الرضا (تهران، انتشارات اعلمى، بى‏تا).
- شيخ مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد (قم، انتشارات بصيرتى، بى‏تا).
- طوسى، ابوجعفر محمدبن حسن، الفهرست، محقق شيخ جواد قيومى (بى‏جا، موسسه‏ى نشر الفقاهة، 1417ق).
- - ، اختيار معرفةالرجال معروف به رجال الكشى، تصحيح حسن مصطفوى (مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ق).
- - ، رجال طوسى (نجف، مطبعة الحيدرية، 1380ق).
- قاضى، ابوالحسين‏بن محمدبن ابى يعلى، طبقات الحنابله ،تحقيق محمد حامد الفقى (قاهره، بى‏نا، 1371ق).
- كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى،تحقيق على اكبر غفارى (تهران دارالكتب الاسلامية، 1381ق).
- مسعودى، على بن حسين ، مروج الذّهب ،تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد (مصر، مكتبة التجارية الكبرى، 1384ق).
خديجه عالمى 1
منبع:http://www.shareh.com/persian/magazine/tarikh_i/14/03.htm


چاپ   ایمیل