بررسی تحلیلی واکنش‌های شیعیان امامیه در برابر اسماعیلیان نزاری در دورۀ سلجوقیان

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 21 - 42 دقیقه)

چکیده
در دورۀ سلجوقی تا پایان فرمانروایی سلطان ‌ملک‌شاه (485 ه.ق)، سیاست مذهبی این حکومت بر پشتیبانی همه‌جانبه از مذهب تسنن استوار بود. لذا فرقه‌های مختلف شیعه وضعیت اجتماعی و سیاسی مناسبی نداشتند. این اوضاع نامطلوب چندان پایدار نماند؛ زیرا سلجوقیان در سال 483 ه.ق. با معضل شکل‌گیری حکومت اسماعیلیان نزاری به رهبری حسن صباح مواجه شدند که هدف غایی آن، برچیدن بساط حکومت سلجوقی بود. این خطر توجه آنان را به مقابله با اسماعیلیان معطوف کرد. در چنین وضعی، حکومت سلجوقی جز مماشات و برقراری روابط مسالمت‌آمیز با شیعیان امامیه چاره‌ای نداشت. این پژوهش ابتدا مناسبات شیعیان امامیه و اسماعیلیان نزاری با حکومت سلجوقیان را بررسی می‌کند و به دنبال آن، واکنش شیعیان امامیه در برابر اسماعیلیان نزاری را تبیین خواهد کرد. روش انجام پژوهش تاریخی حاضر، توصیفی-‌ تحلیلی و شیوۀ جمع‌آوری اطلاعات، کتاب‌خانه‌ای است.
کلیدواژه‌ها
سلجوقیان؛ فِرق شیعه؛ شیعیان امامیه؛ اسماعیلیان نزاری
اصل مقاله
مقدمه
سلجوقیان زمانی اسلام را پذیرفتند که سلجوق ‌بن ‌یقاق، پدربزرگ سلطان طغرل سلجوقی، به مذهب حنفی گروید (حسینی، 1380: 36). سلجوقیان از مدافعان سرسخت آیین تسنن و مذهب حنفی بودند. بنابراین، پس از تحکیم قدرت حکومت خویش، هم خلافت عباسی را که به علت ضعف درونی در حال فروپاشی بود و هم مذهب تسنن را که به علت تسلط حکومت شیعه‌مذهب آل‌بویه ضعیف شده بود، جان دوباره بخشیدند. سده‌های پنجم و ششم قمری، یعنی دوران حکومت سلجوقیان بر ایران و عراق، در تاریخ تشیع اهمیت بسیار دارد. زیرا پس از یکصد‌وسیزده سال حاکمیت خاندان شیعه‌مذهب آل‌بویه، حاکمیت سیاسی به دست خاندانی افتاد که با گرایش دینی شیعیان ناسازگار بودند و توان نظامی خود را در اختیار خلفای عباسی گذاشتند.

در اواخر حکومت ملک‌شاه سلجوقی (حک.: 465-485 ه.ق.)، با قدرت‌گیری اسماعیلیان و نیز نفوذ شیعیان امامیه در امور اداری و درباری سلجوقیان، زمینه برای مناسبات شیعیان امامیه و اسماعیلیه فراهم شد. در این مقاله کوشیده‌ایم به پرسش‌های زیر، که در بررسی روابط میان شیعیان امامیه و اسماعیلیه اهمیت ویژه دارد، پاسخ دهیم:

1. سیاست مذهبی سلجوقیان در برابر شیعیان امامیه و اسماعیلیان نزاری تحت تأثیر چه عواملی بوده است؟

2. در دورۀ سلجوقیان، شیعیان امامیه در برابر اقدامات اسماعیلیان نزاری چه واکنشی نشان دادند؟

پژوهش حاضر پیشینۀ چندانی ندارد.[1] ترکمنی آذر در کتاب تاریخ سیاسی شیعیان اثناعشری در ایران، به‌تفصیل فعالیت‌های سیاسی- ‌اجتماعی شیعیان را در ادوار مختلف تاریخی تا عصر صفوی بررسی کرده است. در بخش سلجوقیانِ این کتاب، نویسنده ضمن بیان مناسبات شیعیان امامیه با حکومت سلجوقی، به حضور سلجوقیان در مناصب اداری و برقراری ارتباط با خلافت عباسی اشاره کرده است؛ با وجود این به مسئلۀ پژوهش حاضر، یعنی مناسبات شیعیان امامیه و اسماعیلیه نپرداخته است. قاضی‌خانی در مقالۀ «مناسبات اسماعیلیان و امامیان عراق، شام و مصر در قرن سوم تا پنجم هجری» دربارۀ روابط شیعیان امامیه و اسماعیلیه در حکومت‌های شیعی همچون آل‌بویه، حمدانیان، فاطمیان و ... بررسی‌هایی انجام داده، ولی به دورۀ سلجوقیان اشاره نکرده است. بارانی و نادریان نیز در مقالۀ «وضعیت فرهنگی شیعه امامیه در ایران عصر سلجوقی» مظاهر فرهنگی امامیه را در محورهای مدارس، شعرا، ادیبان، دانشمندان شیعی و ... در دورۀ موضوع محل بحث به‌تفصیل کاویده‌اند اما به واکنش شیعیان امامیه در برابر اسماعیلیه ورود پیدا نکرده‌اند. بر این اساس، به منظور پاسخ به پرسش‌های یادشده، جمع‌آوری اطلاعات و ارزشیابی و بررسی صحت داده‌های منابع و نیز ترکیب دلایل مستدل و تجزیه ‌و تحلیل آنها به صورتی منظم و منطقی ضروری به نظر می‌رسد.

بررسی وضعیت شیعیان امامیه و اسماعیلیه در حکومت سلجوقیان
سلجوقیان زمانی بر ایران مسلط شدند که شیعیان تا حدودی نیرومند بودند و جنبش قدرتمند اسماعیلیه راه را برای برانداختن خلافت عباسی هموار می‌کرد. سلطان طغرل سلجوقی پس از فتح نواحی مهمی از سرزمین ایران، در سال 447 ه.ق. به بغداد وارد شد (حسینی یزدی، 1388: 31-32). از سوی دیگر، در ذوالقعدۀ سال 450 ه.ق.، ارسلان بساسیری، که فرماندهی سپاه ترک خلیفۀ عباسی، یعنی القائم بأمراللّه را بر عهده داشت، به خلافت فاطمی مصر پیوست و پس از تصرف بغداد و متواری‌کردن خلیفۀ عباسی، در بغداد به نام خلیفه المستنصر فاطمی خطبه خواند (ابن‌جوزی، 1992: 8/192؛ حلمی، 1390: 20-21). پس از این واقعه و به تقاضای خلیفۀ عباسی، طغرل برای مبارزه با بساسیری به سوی بغداد لشکر کشید و سرانجام بر او پیروز شد و در ذوالحجه سال 451 ه.ق. «خلیفه القائم بأمراللّه را به مسندِ خلافت و سدّه امامت آورد و حق را در مرکز خویش قرار داد» (حسینی یزدی، 1388: 34-35). بدین‌ترتیب سلجوقیان به خلافت سُنی محتضر عباسی حیاتی دوباره بخشیدند (Kafesoglu, 1988: 92 Kolberg, 1991: 18;).

این نکته درخور توجه است که با وجود آنکه هم شیعیان دوازده‌امامی و هم اسماعیلی‌مذهبان، دو فرقۀ مهم از فرقه‌های شیعۀ علوی بودند، در دهه‌های نخستین چیرگی سلجوقیان بر ایران، اصطلاحات «شیعه» و «رافضی» اغلب برای پیروان مذهب اثنا‌عشری به کار می‌رفت؛ اما واژه‌هایی مانند «قرمطی»، «باطنی»، «فاطمی» و «ملحد» بیشتر برای اسماعیلی‌مذهبان به کار گرفته می‌شد (Daftary, 2007: 17). عملکرد سلجوقیان در برابر شیعیان، به طور عام، در سده‌های پنجم و ششم قمری به دو دوره تقسیم می‌شود:

1. دورۀ اول حکومت سلجوقی (431-485 ه.ق.)
در این برهه از حکومت سلجوقیان به علت سیاست فرمانروایان قدرتمند سلجوقی، یعنی طغرل، آلب‌ارسلان و ملک‌شاه، مبنی ‌بر پشتیبانی از مذهب تسنن، سخت‌گیری بر شیعیان رواج یافت. خواجه نظام‌الملک طوسی، که در تمام دوران سلطنت آلب‌ارسلان و ملک‌شاه زمام ادارۀ امور حکومت سلجوقیان را بر عهده داشت، از مذهب شافعی پیروی می‌کرد و در اعتقاد به مذهب سنت، از وی به عنوان بهترین و درست‌ترین نمایندۀ این گروه یاد شده است (باسانی، 1381: 5/278). در مدارس نظامیه، فقه شافعی و کلام اشعری تدریس می‌شد و «تنها دانش‌آموختگان مدارس نظامیۀ نیشابور و بغداد مجاز بودند به مناصب مذهبی و دیوانی امپراتوری گماشته شوند» (نظام‌الملک طوسی، 1372: 200؛ ستارزاده، 1386: 88-90). سخت‌گیری‌های خواجه به فِرَق شیعه، به‌ویژه اسماعیلیان نزاری، انکارنشدنی است. نظام‌الملک که از قدرت‌گیری اسماعیلیان نزاری به‌شدت در هراس بود، برای مبارزه با آنان از مطرح‌کردن هیچ‌گونه اتهامی پروا نداشت و این‌گونه القا می‌کرد که «اصل مذهب مزدک و خرم‌دینی و باطنیان، همه یکی است» (نظام‌الملک طوسی، 1372: 288).

شیعیان امامی با وجود اختلاف در برخی مسائل، مانند اعتقاد به معاد جسمانی، در مسائلی نیز با اسماعیلیان اشتراک عقیده داشتند. آنها در مسئلۀ حقانیت امامت حضرت علی (ع) بعد از رحلت حضرت محمد (ص)، با اسماعیلیان (فاطمیان) هم‌عقیده بودند؛ اما در موضوع اعتقاد به امامت اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق (ع) که در زمان حیات آن حضرت درگذشته بود و اسماعیلیان به امامت وی معتقد بودند، با اسماعیلیه اختلاف نظر داشتند (نوبختی، بی‌تا: 81-82؛ Daftary, 2007: 5-6).

لوئیس (Bernard Lewis) به سخت‌گیری‌های خواجه نظام‌الملک بر شیعیان، در عهد سلطنت ملک‌شاه اشاره و بر این موضوع تأکید کرده است که چون «نظام‌الملک از سرّ عقیدت اینها آگه بود»، آنان را در ضعف و خواری نگاه می‌داشت (لوئیس، 1362: 141-142).

در ایام سلطنت ملک‌شاه و به دستور خواجه نظام‌الملک، یکی از بزرگان کاشان به نام معین‌الدین ابونصر بن احمد کاشی (کاشانی)، به نیابت امیر قماج که از بزرگان مملکت بود، گماشته شد. معین‌الدین کاشی که چندی بعد ولایت کاشان را به عنوان اقطاع دریافت کرد، سرانجام در زمان سلطان سنجر به وزارت رسید (خواندمیر، 1380: 2/514). معین‌الدین کاشی که به نوشتۀ خواندمیر «بر جاده شریعت سیدالمرسلین ثابت‌قدم بود، پیوسته سلطان را بر قلع و قمع ملاحده باعث می‌گشت و اسماعیلیه از صولت پادشاه و تدبیر وزیر خائف شد» (همان)، از دشمنان سرسخت اسماعیلیه به شمار می‌رفت. وی «به قهر و قمع ایشان برانگیخت تا سلطان سنجر با عساکر جرار به پای قلعه الموت رفته و محاصره کرد» (منشی کرمانی، 1364: 68).

معین‌الدین کاشی در سال 520 ه.ق. فرمان به جنگ، قتل و غارت اموال اسماعیلیه داد (لوئیس، 1362: 225). مؤلف کتاب نقض دربارۀ دشمنی وی با ملاحده نوشته است: «از ایشان الوف الوف را می‌گرفت و می‌کشت» (قزوینی رازی، 1358: 131). اما اسماعیلیان به‌زودی از معین‌الدین کاشی انتقام گرفتند. دو نفر از فداییان اسماعیلی که به عنوان مهتر (ستوربان) در زمرۀ خادمان آن وزیر قرار گرفته و اعتماد وی را جلب کرده بودند، در فرصت مناسب او را کشتند (خواندمیر، 1355: 198). قتل او در سال 528 ه.ق. در ایام امامت کیا بزرگ امید صورت گرفت (بنداری، 2536: 171؛ همدانی، 1356: 114).

دربارۀ رفتار سلاجقه با شیعۀ امامیه در دورۀ اول حکومت سلجوقیان، نخست به این واقعه باید اشاره کرد که سلطان آلب‌ارسلان وقتی مطلع شد که یکی از سرداران ترک او موسوم به اردم، درصدد است فردی به نام یحیی، دهخدای آبه را به دبیری خویش برگزیند، از آن موضوع رنجیده‌خاطر شد. سرانجام به فرمان سلطان سلجوقی، دهخدای آبه را به حضور وی آوردند و آلب‌ارسلان خطاب به وی گفت: «ای مردک تو باطنی‌ای و می‌گویی که خلیفۀ بغداد به‌حق نیست؟» (نظام‌الملک طوسی، 1372: 200-201). دهخدای آبه برای رفع اتهام از خود، در پاسخ به سلطان سلجوقی گفت: «ای خداوند، بنده باطنی نیست، شیعی است؛ یعنی رافضی» (همان: 201). در واکنش به سخنان دهخدای آبه، سلطان آلب‌ارسلان گفت: «ای مردک مذهب روافض نیز چنان نیکو نیست که آن را به سر مذهب باطنیان کرده‌ای، این بد است و آن بدتر» (همان). پس از این گفت‌وگو، آلب‌ارسلان «بفرمود چاوشان[2] را تا چندان سیلی در مردک بستند که گفتند خود بمرد و نیم‌کشته از سرایش بیرون کردند» (همان‌).

حکایت یادشده نمایانگر ضدیت سلجوقیان با شیعیان امامیه است؛ اما در مقام مقایسه با اسماعیلی‌مذهبان، در قلمرو سلجوقیان موقعیت شیعیان امامیه بهتر بود. علت این موضوع آن است که در آن احوال، رهبران شیعه، درصدد براندازی حکومت سلجوقی و به‌دست‌گرفتن زمام امور نبودند. در آن احوال، عمدۀ مخالفت آنان با عقاید اهل سنت بود و به مشروعیت خلفای نخستین شک داشتند. بنابراین، کارگزاران حکومت سلجوقی، شیعیان امامی را گروهی نمی‌دانستند که در اندیشۀ ایجاد حکومتی جدید هستند و با آنان مبارزه نمی‌کردند.

به هر حال، در دوران اول حکومت سلجوقیان، شیعیان امامیه برای در امان ماندن از خطرهای احتمالی، در مواجهه با جامعۀ اهل تسنن، محتاط بودند و از درگیری با سنیانی که اکثریت را داشتند، پرهیز می‌کردند (Kafesoglu, 1988: 92 Kolberg, 1991: 18;). اما در آن روزگار، غلبۀ سیاسی و فرهنگی سنیان بر شیعیان موجب تحمیل بعضی دیدگاه‌های اهل سنت بر شیعیان شده بود. خواجه نظام‌الملک از اعتقاد سلطان آلب‌ارسلان به بددینی اهل عراق و دیلم یاد کرده و به این موضوع اشاره کرده است که آلب‌ارسلان به بزرگان حکومت خود تأکید می‌کرد که اجازه ندهند اهل عراق و دیلم در میان لشکریان ترک نفوذ کنند. آلب‌ارسلان معتقد بود «چون از اینان یک‌یک میان ترکان درآیند و شغل یا کدخدایی ایشان کنند و بر ایشان واقف شوند، کمتر وقتی که در عراق خروج پدید آید یا دیلمیان آهنگ مملکت کنند، اینان همه در ِسرّ و علانیه[3] دست با ایشان یکی کنند و بر هلاک ترکان کوشند» (نظام‌الملک طوسی، 1372: 200-202). نظام‌الملک در جایی دیگر به این موضوع اشاره کرده است که سلطان طغرل و سلطان آلب‌ارسلان هنگامی که اطلاع می‌یافتند «امیری یا ترکی، رافضی‌ای را به خویشتن راه داده است» او را سرزنش می‌کردند (همان: 200).

در هر صورت، در دوران اول حکومت سلجوقیان، کارگزاران اهل سنت از حکومت ترکان برای شدت عمل در حق شیعیان، کمال استفاده را بردند. برخی معتقدان سنی‌مذهب تا بدانجا پیش رفتند که به شرط صیانت سلجوقیان از مذهب سنی حنفی، احادیثی نیز در تمجید از ترکان جعل کردند. در کتاب راحة ‌الصدور و آیة ‌السرور آمده است که روزی ابوحنیفه حلقۀ خانه کعبه را گرفت و گفت: «خداوندا، اگر اجتهاد در درست است و مذهب من حق است، نصرتش کن که از برای تو خدا، تقریر شرع مصطفی کردم. هاتفی از خانۀ کعبه آواز داد و گفت: حقّا قلتَ لازالَ مذهبکَ مادام السیفُ فی یدِ الاتراک، حق گفتی و رایت مذهب تو افراشته ... مادام که شمشیر در دست ترکان حنیفی‌مذهب باشد» (راوندی، 1364: 17).

در این دوره، شیعیان در مناصب اداری حضوری کم‌رنگ داشتند و گاهی نیز اهل سنت به آنها تعرض می‌کردند. در شهرهایی که محل اقامت جمعیتی از شیعه‌مذهبان بود، اکثریت حاکم رفتار چندان مناسبی با اقلیت شیعه نداشتند.[4] عمده تلاش شیعیان آن بود که از بروز هر گونه درگیری با حکومت سلجوقی، که به نابودی آنها می‌انجامید، خودداری کنند. زیرا در آن صورت نمی‌توانستند به اهداف درازمدت خویش جامۀ عمل بپوشانند. شیعیان می‌کوشیدند با اقدامات گستردۀ فرهنگی، موقعیت مذهبی خویش را در جامعه تثبیت کنند.

2. دورۀ دوم حکومت سلجوقی (485-590 ه.ق.)
این دوره از زمان درگذشت سلطان ملک‌شاه (485 ه.ق.) آغاز شد و تا پایان حکومت سلجوقیان (590 ه.ق.) تداوم یافت که مقارن با قدرت‌یابی اسماعیلیان در ایران بود. در سال 483 ه.ق. حسن صباح بر قلعۀ الموت[5] مسلط شد و از این تاریخ، فعالیت اسماعیلیان ایران که تا آن زمان مخفیانه بود، وارد مرحله جدیدی شد[6] (مستوفی قزوینی، 1339: 432؛ حلمی، 1390: 102-105؛ Aziz, 1974: 32). در این دوره، سلجوقیان میان اسماعیلی‌مذهبان، که اساس حکومت آنان را تهدید می‌کردند، و شیعیان امامی، که با توجه به اوضاع موجود راه تقیه را برگزیده بودند و به مسائل علمی و فقهی می‌پرداختند، تفاوت قائل شدند. بدین‌ترتیب شیوۀ مواجهه سلجوقیان و کارگزاران آنان با شیعیان امامیه و اسماعیلیان متفاوت شد.

موقعیت اجتماعی و سیاسی شیعیان امامی در دورۀ دوم حکومت سلجوقیان
در دورۀ دوم حکومت سلجوقی، در مقایسه با دورۀ اول، شیعیان از موقعیت خوبی برخوردار شدند؛ به طوری که مذهب تشیع گسترش درخور توجهی یافت و حضور تنی چند از شیعیان در سطوح عالی دستگاه خلافت عباسی و سلطنت سلجوقی، موجب اعتلای مذهب شیعه شد. در این دوره، هبة‌اللّه محمد بن علی از شیعیانی بود که به مقام وزارت خلیفه المستظهر عباسی رسید. همچنین، سعدالملک آوجی، وزیر محمد بن ‌ملک‌شاه شد و شرف‌الدین انوشیروان خالد کاشانی برای مدتی وزیر خلیفه المسترشد بود و زمانی نیز به وزارت محمود بن ‌ملک‌شاه رسید (کلوزنر، 1381: 88).

سعدالملک آوجی[7] از وزرای شیعه‌مذهب دورۀ سلجوقی بود که سرانجام به تهمت الحاد کشته شد. عده‌ای معتقد بودند سعدالملک، وزیر سلطان محمد، مذهب ملاحده دارد و ائمه و بزرگان شهر اصفهان بارها دربارۀ مذهب وی با سلطان سخن گفته بودند؛ اما سلطان محمد از پذیرش دعوی آنان سر باز می‌زد (نیشابوری، 1332: 41). سرانجام سلطان محمد از طریق یکی از کنیزکان حرم خود، به نامه‌ای دسترسی پیدا کرد که به خط سعدالملک، خطاب به ملاحده نوشته شده و به آنان وعده داده بود «که یک ماه صبر کنید تا من این سگ (یعنی سلطان محمد) را از میان بردارم». پس از فاش‌شدن این موضوع، سعدالملک به فرمان سلطان محمد کشته شد (شبانکاره‌ای، 1363: 109). شمس رازی در سوگ سعدالملک شعری سروده است که از فحوای آن چنین برمی‌آید که قتل سعدالملک با توطئۀ مخالفان آن وزیر صورت گرفته است. در واقع، الحادی که مخالفان به سعدالملک نسبت داده بودند، به احتمال بسیار تهمتی برای از میدان به در کردن وی بوده است:

تو را سعد و بوسعد بودند یـــار

 

چو تاج از بر سر در آویختی

در آویـخت بایـست آن هر دو را

 

تو آن هر دوان را بر آویختی

فضائح ‌الروافض در جای دیگری ضمن یادآوری محدودیت‌هایی که در دوران بعضی از سلاطین سلجوقی دربارۀ رافضیان اعمال می‌شد، از وضع مطلوب رافضیان در زمان خویش اظهار ناخرسندی کرده است. وی گفته است: «در عهد سلطان ماضی محمد بن‌ ملکشاه، اگر امیری کدخدایی داشتی رافضی، بسی رشوت به دانشمند سنی دادی تا تُرک را گفتندی او رافضی نیست، سنی یا حنفی است. اکنون کدخدایان همه ترکان و حاجب و دربان و مطبخی و فراش، بیشتر رافضی‌اند و بر مذهب رفض، مسئله می‌گویند و شادی می‌کنند بی‌بیمی و تقیه‌ای» (همان: 113). به نظر می‌رسد معیار مخالفت محمد بن ‌ملک‌شاه با شیعیان، منافع سیاسی و گاهی جلب حمایت درباریان بوده است تا داشتن تعصب در مذهب تسنن (ترکمنی آذر، 1390: 213). در این دوره، بزرگان شیعیان امامیه در واکنشی خردمندانه، در پاسخ به موقعیت مناسبی که در عهد سلاطین دورۀ دوم سلجوقی کسب کرده بودند، در آثار خود از سلاطین سلجوقی تمجید می‌کردند؛ از آن جمله عبدالجلیل رازی که سلاطین سلجوقی را با القاب نیکو و پسندیده ستایش می‌کرد (قزوینی رازی، 1358: 53).

حضور شیعیان در دربار و دیوان و سرای بزرگان تُرک به حدی بود که مؤلف فضائح‌ الروافض نوشته است: «هیچ سرایی نیست از ترکان که در او ده‌پانزده رافضی نیستند و در دیوان همه دبیران ایشان‌اند» (همان: 52). همچنین، در دوران دوم حکومت سلجوقیان به منظور تحکیم مناسبات سیاسی با شیعیان ازدواج‌هایی صورت می‌گرفته و گفته شده است که «دختران سلاطین آل‌سلجوق را الا به اسپهدان مازندران ندهند» (همان: 201). به‌علاوه افرادی از سلاطین سلجوقی که با مشکلاتی مواجه می‌شدند، به اسپهبدان مازندران که شیعه‌مذهب بودند، پناه می‌بردند. در این زمینه آمده است: «هر ملکی از ملوک سلجوق که خوفی پدید آید، پناه او آن حدود- ملک مازندران- باشد. می‌تازند تا آنجا، چون طغرل و مسعود بن‌ سلیمان». برای استمرار روابط دوستانه میان سلاطین سلجوقی و اسپهبدان مازندران نیز هدایایی بین حکومتگران یادشده رد و بدل می‌شد (همان‌).

مسلم است که بزرگان اهل سنت موقعیت مطلوب اجتماعی و قدرت سیاسی و اداری ارزشمندی را که بزرگان شیعه‌مذهب در عهد سلطنت فرمانروایان دورۀ دوم سلجوقی کسب کرده بودند، برنمی‌تافتند. برای نمونه راوندی که از معتقدان به مذهب سنت بود، در واکنش به اوضاع مطلوب شیعیان در روزگار خویش، از آنان با القابی نامناسب یاد کرده و نوشته است: «خرابی جهان از آن خاست که عوانان[8]و غمّازان[9] و بددینان ظالم، زبان در ائمه دین دراز کردند و ایشان را متهم کردند و تعصب و حسد در میان ائمه ظاهر شد و عوانان بددین از قم و کاشان و آبه و طبرش و ری و فراهان و نواحی قزوین و ابهر، جمله رافضی یا اشعری در لشکر سلطان افتادند و ... ملک با دست گرفتند» (راوندی، 1364: 30). عبدالجلیل قزوینی رازی معتقد است سلجوقیان با شیعیان امامیه چندان دشمنی نمی‌ورزیدند و با آنان رفتار تسامح‌آمیز داشتند. وی با اشاره به مدارس مربوط به شیعیان و سادات نوشته است: «اگر به تعدید مدارس سادات مشغول شویم، در بلاد خراسان و حدود مازندران و شهرهای شام از حلب تا حران و از بلاد عراق چون قم و کاشان و آبه که مدارس چند است و کی بوده است و اوقاف چند، طومارات کتب خواهد» (قزوینی رازی، 1358: 34). وی پس از آن، تعدادی از مدارس را که از قبل وجود داشته یا در عهد همین سلاطین بنا نهاده شده، ذکر کرده که بسیار تعجب‌آور است (همان: 34-38؛ همچنین نک.: بارانی و نادریان، 1390: 153-159). مؤلف کتاب فضائح ‌الروافض نیز از این موضوع اظهار تأسف کرده که در زمان او و در مقایسه با گذشته، اوضاع متفاوت شده است و شیعیان در دربار متصدی مقامات و مناصب بسیاری شده‌اند (همان: 78-82). شواهد حاکی از آن است که پس از یک دوره سختگیری بر شیعه در طول حکومت سه پادشاه اول سلجوقی، یعنی طغرل‌بیک، آلب‌ارسلان و ملک‌شاه، در دورۀ دوم حکومت سلجوقیان، زمینۀ مناسبی برای فعالیت شیعیان فراهم شده بود و آنان آسان‌تر مذهب خود را تبلیغ می‌کردند.

پایگاه سیاسی و اجتماعی اسماعیلیه در دوران دوم حکومت سلجوقیان
تبلیغات مبتنی بر دیدگاه‌های فلسفی اسماعیلیه، برای آنان که راجع به نظریه‌های جزمی دربارۀ مذهب تردید داشتند، جذابیت خاصی داشت و ممکن بود حتی افرادی را که اهل سنت بودند، به سوی اسماعیلی‌گری و باطنی‌اندیشی جلب کند. در این دوره، سلاطین و کارگزاران بلندمرتبۀ سلجوقی، اسماعیلیان را پدیدۀ سیاسی خطرناکی می‌دانستند و با طرفداران این تفکر مذهبی، به‌سختی دشمنی می‌ورزیدند. بر این اساس، در قلمرو سلجوقیان، اسماعیلیان علاوه بر مواجه‌شدن با رفتارهای خشونت‌آمیز علمای متعصب اهل سنت و عوام، همواره تحت تعقیب و آزار عوامل حکومتی بودند. نظام‌الملک پس از بیان مطالبی در ردّ شیعیان امامیه که به زعم او رافضی بودند، نوشته است: «اما حال رافضیان که چنان است، حال باطنیان که بَتَر از رافضیان باشند، بنگر تا چگونه باشد. هر آنگه که ایشان پدید آیند، بر پادشاهان وقت هیچ کار فریضه‌تر از آن نباشد که ایشان را از پشت زمین برگیرند و مملکت خویش را از ایشان صافی و خالی گردانند» (نظام‌الملک طوسی، 1372: 206).

در دوره سلطنت ملک‌شاه (465-485 ه.ق.) و به تحریک خواجه نظام‌الملک، به قلاع اسماعیلیه حملات بسیاری شد که نتیجه‌ای در بر نداشت و با مقاومت اسماعیلیه روبه‌رو شد. بعد از مرگ ملک‌شاه، به علت اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی ناشی از اختلاف میان برکیارق و محمد، یعنی پسران ملک‌شاه، بر سر مسئلۀ جانشینی، اسماعیلیان توانستند با تصرف قلاع بیشتر، نفوذ خود را گسترده کنند؛ اما پس از روی‌ کار آمدن سلطان محمد سلجوقی (حک.: 498-511 ه.ق.) وضع برای اسماعیلیه دگرگون شد. سلطان محمد از دشمنان سرسخت اسماعیلیه بود؛ چنان‌که مؤلف زبدة التواریخ از قول وی آورده است «مرا هیچ کاری سخت‌تر از کار این طایفه نیست، لشکر و خزانه به یک بار صرف و خرج خواهم کرد. هیچ آرزویی ندارم، مگر دشمنی این قوم [یعنی اسماعیلیه]» (کاشانی، 1366: 161). وی به قلاع اسماعیلیه حملات گسترده‌ای کرد و از آنها کشتار بسیاری بر جای گذاشت. در دوران سلاطین بعدی همچون سلطان سنجر نیز (حک.: 511-552 ه.ق.) حملاتی علیه اسماعیلیه صورت گرفت که نتایج چندانی در بر نداشت. وی پس از آنکه با تهدید جدی اسماعیلیان روبه‌رو شد و با توجه به مشکلات عمدۀ دیگری که حکومت او را تهدید می‌کرد، مانند شورش غزها، با اسماعیلیه صلح کرد (ابن‌اثیر، بی‌تا: 10/324-378). بنابراین، در این دوره، اسماعیلیان انسجام و همبستگی خود را حفظ کردند و آن‌قدر نیرومند شدند که بتوانند در برابر دشمنان سرسخت، پیروزمندانه بایستند.

روابط شیعیان امامیه و اسماعیلیه
در دورۀ حکومت سلجوقیان، شیعیان امامیه و اسماعیلیه از نیرومندترین فرقه‌های شیعه بودند. در آن روزگار، بسیاری از سران مذاهب تسنن، ضد فرقه‌های شیعه موضعی خصمانه داشتند. مذهب اسماعیلی علاوه بر ناسازگاری اعتقادی، بزرگ‌ترین خطر سیاسی برای سلجوقیان بود. بنابراین، شیعیان امامیه برای اینکه موضع خود را در برابر اسماعیلیان مشخص کنند، به اقدامات چندی دست یازیدند که در زیر به مهم‌ترین آنها اشاره می‌شود:

1. بیزاری‌جستن از اسماعیلیان
شیعیان امامیه، که در آن زمان بر مبارزۀ سیاسی با سلجوقیان تصمیمی نداشتند، از اسماعیلیه تبرا جستند. از سوی دیگر، بعضی از سنیان هم در تلاش بودند همۀ اَشکال مذهب شیعه را در شمار اسماعیلیه قلمداد کنند. عبدالجلیل قزوینی برای اینکه بی‌ارتباطی باطنیان را با امامیان ثابت کند، از ابتدای کار اسماعیلیان شرحی آورده و در این‌ باره، به‌تفصیل سخن گفته است. او به عکس معتقد بود بنیان‌گذاران مذهب باطنی بیشتر از مشبّه و مجبّره، از فرقه‌های اهل حدیث سنی بوده‌اند. وی برای اثبات نظر خود، به این نکته توجه کرده است که «در همۀ الموت یک قمی و کاشی نبوده است» (قزوینی رازی، 1358: 120). وی همچنین این مطلب را که حسن صباح بر مذهب اثنا‌عشری بوده، انکار کرده و دربارۀ بانیان الحاد نوشته است: «یکی رأس رئیس و مقدم و پیشوای مقتدای همۀ ملحدان در این هشتاد سال که رفت، حسن صباح بود» (همان: 127). همچنین برای ابراز انزجار از اسماعیلیه این‌گونه آورده است: «لعنت بر معد و معدیان و نزار و نزاریان و همۀ ملحدان باد با رایاتشان و ولایشان که شیعت خود صحابه را با درجه ایمان و سبقت و وصلت و هجرت و ستر و عفت و قبول شریعت کتاب و سنت قبول نمی‌کنند» (همان: 475).

شیعیان امامیه به منظور بیزاری‌جستن از اسماعیلیه، حتی گاه دست به تکفیر آنان می‌زدند. برای نمونه، خواجه امام ابواسماعیل حمدانی، که رئیس شیعیان در قزوین بود، اولین فتوا را برای کشتن ملاحده داد (ابن‌بابویه رازی، 1366: 121). ابوالفتوح الحسن بن عبدالملک الحمدانی از بزرگان اسماعیلیه در ایران بود که با تأیید یکی از مجتهدان بزرگ شیعه، به نام خواجه عبدالحمید بن عبدالکریم، از حضور در جوامع و محافل، برگزاری درس و صدور فتوا و احکام دینی منع شد (همان: 127).

2. تألیف کتاب در ردّ اسماعیلیان
مخالفان اصلی دولت و اندیشۀ اسماعیلی، خلافت عباسی و سلطنت سلجوقی و هم‌پیمانان آن دو بودند؛ اما در مکتب تشیع و دولت‌های شیعی غیراسماعیلی (ردیه) نیز، جلوۀ این خصومت را می‌توان دید. در تفکر شیعی، بعد از امام‌ صادق (ع) و بنا به نص، امامت در اختیار فرزندش موسی‌ بن ‌جعفر (ع) قرار داده شد. در این منظر، هر ادعای دیگری باطل و بی‌اساس است. روایاتی که در این ‌باره از امام‌ صادق (ع) نقل شده فراوان است. به ‌طور کلی این روایات در دو گروهِ تأکید بر اصالت امامت موسی ‌بن ‌جعفر (ع) و هشدار به شیعیان از گرویدن به اسماعیل و فرزندش، محمد، دسته‌بندی می‌شود. با این نگرش بود که عالمان شیعه علیه اسماعیلیان موضع‌گیری می‌کردند و ردیه‌هایی علیه آنان می‌نگاشتند (دفتری، 1376: 33).

گویا قدیمی‌ترین ردّیۀ شناخته‌شدۀ ضد اسماعیلی را فضل ‌بن ‌شاذان، دانشمند بزرگ شیعه، نوشته است (نجاشی، 1407: 306- 308).[10] عبدالجلیل رازی از تلاش علمی خود در مواجهه با معتقدات اسماعیلیه یاد کرده و نوشته است: «ما در مختصری که پارسال در جواب ملاحده و ردّ شُبه ایشان کرده‌ایم که از قزوین به ما فرستادند، شرح اسامی و القاب و انساب این مطعونان و مدعیان را داده‌ایم» (قزوینی رازی، 1358: 475). شیعیان امامیه علاوه بر اختلاف نظرهایی در مباحث اعتقادی، از منظر موضع‌گیری سیاسی نیز با اسماعیلیه دیدگاه متفاوتی داشتند. بر پایۀ این اختلافات است که قزوینی یادآور شده است که شیعیان از دشمنان سرسخت اسماعیلیه بوده و کتاب‌های بسیاری در ردّ آنان نوشته‌اند. وی در این ‌باره نوشته است: «کتاب‌هایی که شیعه امامیه کردند در ردّ نقض قاعدۀ ملاحده لعائن اللّه علیهم از مختصر و مطول آن را نهایتی نیست و در همۀ طوایف اسلام ملحدان را دشمن‌تر، شیعۀ اصولیه‌اند» (همان: 243).

شیخ منتجب‌الدین نیز از شیخ خلیل بن ظفر بن خلیل اسدی به عنوان فردی یاد کرده که دو کتاب جوابات ‌الاسماعیلیة و جوابات ‌القرامطه را تألیف کرده است (ابن‌بابویه رازی، 1366: 121). همچنین، فارس بن ماهویه قزوینی کتابی در رد اسماعیلیه نوشته است. از ابن‌عبدویه قزوینی نیز کتابی با عنوان الرد علی الاسماعیلیة به جا مانده است (نجاشی، 1407: 310-397). عبدالجلیل قزوینی از دو تألیف خواجه امام ابواسماعیل حمدانی، از علمای بزرگ شیعه ساکن قزوین، بدین شرح یاد کرده است: کتاب الفضول فی ذم الاعداء و مناظرات جرت بینه و بین الملاحدة. کتاب اخیر در ردّ نظریه‌های اسماعیلیان و نیز گزارش جلسات مناظرۀ امام ابواسماعیل با آنان بوده است (قزوینی رازی، 1358: 192-193؛ ابن‌بابویه رازی، 1366: 121). خواجه حسین حمدانی، از علمای امامیه، در رد مذهب اسماعیلیان کتاب هتک استار الباطنیة را نوشت (ابن‌بابویه رازی، 1366: 47).

3. برگزاری جلسات مناظره
برگزاری مناظره‌های علمی از شیوه‌های دیگر تقابل شیعیان امامیه در برابر اسماعیلیان بود. این شیوه به‌ویژه در دورۀ دوم حکومت سلجوقیان متداول شد و حتی شخص پادشاه در جلسات مناظره حضور پیدا می‌کرد. در این میان، حضور شیعیان در منصب وزارت در برگزاری چنین جلساتی تأثیرگذار بوده است. مؤلف نقض گزارشی از آشوب اسماعیلیان و فعالیت‌های آنها در زمان سلطان محمد، پسر سلطان ملک‌شاه آورده است که بر اساس آن خواجه ابواسماعیل حمدانی به اصفهان رفت و با اسماعیلیان مناظره و محکومشان کرد. پس از بازگشت از اصفهان، سلطان محمد به پاداش این اقدام، او را به «ناصرالدین» ملقب کرد (همان: 36). همچنین، کتاب مناظرات جرت بینه و بین الملاحدة، اثر خواجه ابواسماعیل حمدانی، برگزاری جلسات مناظرۀ شیعیان امامیه با اسماعیلیان را در این دوره تأیید می‌کند (قزوینی رازی، 1358: 193).

4. مبارزۀ نظامی با اسماعیلیان
از همان آغاز فعالیت اسماعیلیان، بسیاری از سران اهل سنت در کنار اسماعیلیان به شیعیان امامیه نیز حمله می‌کردند. در جریان فتوای قتل ملاحدۀ قزوین از سوی خواجه حسین حمدانی، اهل سنت و خواجه بلقاسم کرجی سنی او را یاری رساندند (همان: 341). راوندی هنگام بحث دربارۀ چگونگی مستولی‌شدن خوارزم‌شاه (تکش) بر عراق عجم، از شیعیان (رافضیان) به زشتی یاد کرده است (راوندی، 1364: 375-378).

در واقع، از منظر بسیاری از علما و کارگزاران سنی‌مذهب، اقدامات معتقدان به مذهب شیعۀ امامیه راه قدرت‌یابی اسماعیلیه را هموارتر می‌کرد. عبدالجلیل قزوینی در دفاع از شیعیان امامیه کوشیده است چنین اتهاماتی را مردود بشمارد. وی در دفاع از نظریۀ خود از مبارزاتی یاد کرده است که وزرای شیعی و نیز برخی امیران شیعی در طبرستان در برابر ملاحده، اسماعیلیه، داشته‌اند. سلطان محمد در سال 500 ه.ق.، سعدالملک آبی را مأمور قلع‌وقمع اسماعیلیان اصفهان کرد. سعدالملک در نبردی توانست قلعۀ شاه‌دژ (جلالی) و قلعۀ خان‌لنجان، در نزدیک اصفهان را تصرف کند و احمد بن عبدالملک عطاش، رهبر اسماعیلیان اصفهان، را به قتل رساند (بنداری، 2536: 103). معین‌الملک کاشی، وزیر سلطان سنجر، نیز در برابر اسماعیلیان مواضع سختی گرفت. وی صلح‌نکردن با ملاحده را اعلام کرد و بر آنها باج‌های سنگین قرار داد. همچنین، راه‌ها را بر آنها بست و به قتل آنها دستور داد (قزوینی رازی، 1358: 143).

شیعیان در جنگ‌های بسیاری بر ضد اسماعیلیان شرکت کردند؛ چنان‌که در این ‌باره عبدالجلیل قزوینی گفته است: «با غزای ملحدان از قزوین اگر ده سنی بروند، با کثرت عدد کمتر از پنج شیعی نباشد» (همان: 553). دربارۀ نزاع میان امامیه و اسماعیلیه شواهد دیگری نیز وجود دارد؛ از جمله اینکه ابوالمعالی حسینی علوی، نویسندۀ امامی‌مذهب اواخر قرن پنجم قمری، با تنفر از اسماعیلیان یاد کرده و دربارۀ آنان نوشته است: «الناصریه: اصحاب ناصرخسرو و او ملعونی عظیم بوده است و در کفر و الحاد و بسیار کس از اهل طبرستان از راه برفته‌اند و آن مذهب بگرفته» (حسینی علوی، 1376: 56). وی پیش از آن نیز، شرحی از فرقۀ باطنیه به دست داده و دربارۀ آنان گفته است: «غرض ایشان همه ابطال شریعت است که لعنت‌ها بر ایشان باد» (همان: 54). عبدالجلیل قزوینی همچنین، از عمید بوالمعالی شیرازی شیعی، که در شهر قزوین صاحب‌مقام بوده، یاد کرده است که در سرای او یکی از عالمان سنی که به الحاد، پیوستن به مذهب اسماعیلیه، متهم شده بود، محاکمه شد. علاوه ‌بر این، چند نفر دیگر از اسماعیلی‌مذهبان به امر او کشته شدند (قزوینی رازی، 1358: 192-193).

قزوینی دربارۀ شهرهای ساری و مازندران آورده که در آنجا، در مواجهه با باطنیان، سرسختی بسیاری وجود داشته است. وی به این موضوع اشاره کرده است که «ملوک حاکم در آن دیار خودِ شیعیان‌اند؛ اما باز هزاران ملحد (اسماعیلیه) را در سال، طعمۀ سگان می‌کنند» (همان: 200). مؤلف این مطلب را بدین سبب آورده است که ثابت کند، میان امامیان و اسماعیلیان جدایی بوده و اینها نه‌تنها ارتباطی با یکدیگر نداشته‌اند، بلکه دشمن یکدیگر نیز بوده‌اند. در مباهات اقدام شاه رستم بن علی،[11] حاکم امامی‌مذهب باوندیه،[12] در سرکوب ملاحده چنین آمده است:

به تأیید الاهی و برکت مصطفی صلوات‌ اللّه علیه و مرتضی (ع) فتحی شاعی روی بداد و شاه شاعی امامی باقبال صاحب الزمان مهدی بن الحسن العسکری (ع) از مازندران برآمد با عدت و آلت و ساز و قوت و نصرت و شوکت که کوه گران از هیبت آن شاه کوس می‌کرد و فتح ظفرش بهره حرکت زمین بوس می‌کرد تا آن قلعه[13]به تأیید الاهی بستد و آن کلاب جهنم و خنازیر[14]جحیم را طعمه سگان و گرگان کرد و روی رایت با حدود استراباد و گرگان کرد (قزوینی رازی، 1358: 370).

وی همچنین از اسماعیلیان هر که را می‌یافت می‌کشت و «اهل کلیسا و زنگیان و جمله را بدان که گفتند اسماعیلیه را راه می‌دهند، کشت» (ابن‌اسفندیار، 1366: 68). دربارۀ علت دشمنی وی با اسماعیلیان، مرعشی چنین آورده است که: «روزی اسپهبدشاه غازی در میان محله می‌گذشت، ملحدی از گوشۀ دکانی برجست و در او آویخت و کاردی بدو زد» (مرعشی، 1368: 230)؛ اما از شانس رستم او زنده ماند.

بنابراین، حکومت باوندیه با نابودی اسماعیلیه و در دست‌گرفتن قلاع آنان، سه هدف عمده را تأمین می‌کرد: 1. به‌دست‌آوردن خشنودی دستگاه خلافت عباسی و دولت سجوقی؛ 2. کسب وجهه نزد اهل سنت که اکثریت جامعه اسلامی را تشکیل می‌دادند و جلوگیری از هر گونه تهمت، مبنی ‌بر همکاری آل‌باوند امامی‌مذهب با اسماعیلیان؛ 3. جلوگیری از گسترش قلمرو و قدرت اسماعیلیه به مناطق تحت نفوذ خود و دسترسی مستقیم به اموال و خزائن اسماعیلیان که به‌مراتب برای آنان دلپذیرتر از دو هدف دیگر بود.[15]

برخی پژوهشگران معاصر، تقابل شیعیان امامیه با اسماعیلیان را پس از ظهور مغولان دانسته یا حتی نوشته‌اند: «البته اسماعیلیه با شیعیان دوازده‌امامی مخالفتی نداشتند و آنان را برای در هم‌ کوبیدن سنیان لازم می‌دانستند و هیچ‌گاه در تاریخ، موردی وجود ندارد که به جز مناقشات لفظی روحانیون، ضربه‌ای از جانب اسماعیلیان به آنان وارد آمده باشد» (بیانی، 1379: 100-101). اما باید گفت باوندیان یک قرن پیش از ورود مغولان به ایران، مبارزۀ سختی را با اسماعیلیان آغاز کرده بودند. علی ‌بن ‌شهریار، ملقب به علاءالدوله، در برابر دست‌اندازی اسماعیلیان به مناطق کوهستانی مازندران ایستادگی کرد. بهرام، برادر علاءالدوله، برای از بین ‌بردن وی با اسماعیلیان گفت‌وگو کرد؛ اما آنان نپذیرفتند. این مسئله نشان می‌دهد دشمنی اسماعیلیان با باوندیه به اندازه‌ای بوده است که بهرام به آنان متوسل شود. در دورۀ رستم‌شاه غازی (534-558 ه.ق.) مبارزه بر ضد ملاحده شدت گرفت. به گفتۀ ابن‌اسفندیار، رستم در یک نوبت، در سلس‌کوه هجده‌هزار ملحد را گردن زد (مرعشی، 1368: 57).

در پی حملات سخت باوندیه، ملاحده درصدد انتقام برآمدند. آنان گردبازو، پسر رستم‌شاه غازی را که نزد سلطان سنجر گروگان بود، به قتل رساندند (ابن‌اثیر، بی‌تا: 9/56؛ همدانی، 1356: 161).[16] با قتل گردبازو در سال 537 ه.ق. به دست ملاحده، جنگ باوندیه با اسماعیلیان وارد سخت‌ترین مراحل خود شد.[17] شاه غازی در نامه‌ای که به محمد بن‌ بزرگ امید (532-557 ه.ق.) نوشت، چنین آورد: «زندگی کافر بدگوهر، ملعون اعور،[18] مخذول[19]اکبر، محمد نومید در زمین دراز مباد و ایزد او را هالک و قرین او مالک کناد، پوشیده نیست که ایزد، عز و علا، کشتن کفار و ملاحده سبب نجات مؤمنان و مسلمانان گردانیده است و بزرگ‌تر نعمتی و عظیم‌تر منتی خدای را، تبارک و تعالی، بر ما آن است که به واسطۀ شمشیر ما دمار از دیار شما برآرد» (ابن‌اسفندیار، 1366: 87؛ آملی، 1348: 324).

رستم‌شاه غازی قلعه گردکوه را محاصره کرد؛ ولی با حمله ترکان غز به لشکر شاه غازی، این محاصره شکسته شد. عده‌ای که در کمک به او کوتاهی کردند، برای عذرخواهی نزد وی آمدند. او گفت: «مرا غم استیصال ملاحده برای حرمت مسلمانی است چون مسلمانان را همت چنین است من چه توانم کرد» (ابن‌اسفندیار، 1366: 103). این همان جنگ‌هایی است که عبدالجلیل در نقض، از آنها به عنوان مخالفت امامیه با اسماعیلیان یاد کرده است.

شاید یکی از علل حملات شیعیان امامی حاکم بر طبرستان به باطنیان الموت، این مسئله بوده است که سنیان، شیعیان امامی را زمینه اسماعیلی‌گری می‌دانستند؛ بنابراین در ساری، حاکمان شیعی آن دیار اسماعیلی‌ها را قلع ‌و قمع می‌کردند. به هر روی، عبدالجلیل این مسئله را که ارتباطی میان دو گرایش بوده، رد کرده است. عبدالجلیل دربارۀ سبزوار گفته است: «و عجب‌تر این است که هر لشکری که در عهد عباس نمازی و ایناج‌بیک مجاهد از ری بدان حدود نهند غارت و نهب و ملحد کشتن ایشان به دامغان باشد» (قزوینی رازی، 1358: 202).

در مقابل اقدامات امامیه، اسماعیلیان نیز دست به ترور شخصیت‌های بزرگ آنان زدند. «در ولایت طبس و قائن جمعی بسیار از سادات فاطمی را هلاک کردند» (همان: 313). از شیعیانی که ملاحده به قتل رساندند، می‌توان به این افراد اشاره کرد: سید منتهی جرجانی، سید اباطالب کیا در قزوین، سید حسن کیا جرجانی «که اسماعیلیان وی را از قبر بیرون آوردند و سوزاندند»، سید ابوهاشم کیا گیلانی که «به قول بلفتوح گوره‌خر بکشتند»، سید یسار قزوینی «علوی حسینی شیعی» که در راه قزوین به قتل رساندند، خواجه بوعصام زینوآبادی که او را در سال 496 ه.ق. به قتل رساندند و ملک گردبازو، پسر ملک مازندران رستم بن علی شهریار که او را در خراسان کشتند (همان: 132؛ ترکمنی آذر، 1390: 220).[20] حتی ملاحده به شیعیان امامیه لقب «قطعی» دادند. «شیعت را ملاحده قطعی خوانند و گویند: از اسماعیل‌ها بریده‌اند و تبع موسی کاظم شده و در عهد سلطان بوسعید مسعود سلجوقی از قلعه ارژنگ بانگ می‌زدند و شیعت را قطعی می‌خواندند» (قزوینی رازی، 1358: 547).

طرح این پرسش بجا است که چرا شیعیان به جای پیوند با اسماعیلیان یا بی‌طرفی در کشاکش آنان با سلجوقیان، چنین خصمانه با آنان رفتار کردند؟ این پرسش پژوهشی نو و واکاوی‌های بیشتری را می‌طلبد؛ اما در واقع، همان‌گونه که مونتگمری وات (William Montgomery Watt) گفته است، نه‌تنها اسماعیلیان ایران، بلکه فاطمیان مصر نیز نظامی جایگزین عباسیان یا سلطنت سلجوقیان پیشنهاد نکردند. رویکرد اسماعیلیان ایران به ترور نیز در پیوند دقیق با فقدان برنامۀ سیاسی ارزیابی می‌شود. ناتوانی در به دست دادن برنامۀ سیاسی، در باورهای مذهبی آنان ریشه داشت. هنگامی که امام اسماعیلی خود سرمنشأ خِرد و سیاست تلقی می‌شد، مطرح‌کردن برنامه‌ای برای رهبری او به هنگام دست‌یابی به قدرت، امکان نداشت. از نظر وات، شکست نهضت اسماعیلی در شهرها، علی‌رغم وجود هواداران پرشور، نشان می‌دهد وعدۀ حسن صباح نه تحقق بهشت بر روی زمین، که تحمل فرمانروایی ناخوشایندتر از فرمانروایان موجود بود. در نتیجه شواهد دلالت بر آن دارد که در سدۀ پنجم قمری، شورش اسماعیلی در ایران و نیز در شام کوششی جدی برای جایگزین‌کردن امامان فاطمی به جای سلجوقیان و عباسیان نبود؛ بلکه اعلام نارضایتی مردمی بود که به هیچ روی نمی‌توانستند وضع خود را بهبود ببخشند (Watt, 1961: 69- 72؛ منظورالاجداد، 1381: 355).

نتیجه

ظهور حکومت سلجوقی در عرصۀ جهان اسلام و سیاست فرمانروایان و کارگزاران آن سلسله که مبتنی بر حمایت بی‌چون‌وچرا از تسنن بود، اوضاع نامطلوبی را برای شیعیان، به طور عام، رقم زد و امکان تحرکات کنشگرانه و نیز تکاپوی علمی، عقیدتی، سیاسی و نظامی را از شیعیان گرفت. در پرتو اوضاع نابسامان دورۀ دوم حکومت سلجوقیان، دو فرقۀ اصلی شیعیان که امامیه و اسماعیلیه بودند، موفق به اعتلای قدرت خود شدند. از آنجا که در آن روزگار، شیعیان امامیه درصدد کسب قدرت سیاسی و براندازی حکومت سلجوقی نبودند، سلجوقیان با آنان راه سازش در پیش گرفتند. به همین علت، در دورۀ دوم حکومت سلجوقی، شیعیان امامیه موفق به حضور در عالی‌ترین مناصب دیوانی در نظام اداری سلجوقیان شدند. در دوران یادشده، بزرگان شیعیان امامیه توجه خود را به تعمق در مباحث کلامی و فقهی معطوف می‌کردند و مسائل اعتقادی خویش را گسترش می‌دادند؛ همچنین آنان که در دستگاه اداری سلجوقیان مصدر مقامات مهمی بودند، از موقعیت خویش به منظور پیشبرد تفکرات عقیدتی شیعیان امامیه بهره می‌جستند.

در زمانی که شیعیان امامیه تلاششان را بر مسائل علمی متمرکز کرده بودند، اسماعیلیه به براندازی خلافت عباسی و سلطنت سلجوقی توجه داشتند و برای رسیدن به اهداف خود، از هر ابزاری استفاده می‌کردند. در مناسبات شیعیان امامیه و اسماعیلیان، آنچه لازم است بر آن تأکید شود، این است که امامیه، هم از منظر فقهی خود، با بسیاری از عقاید اسماعیلیه مخالف بودند و هم، گسترش تفکرات اسماعیلی را مانعی برای ترویج مذهب شیعۀ اثناعشری می‌دانستند. شیعیان امامیه همچنین از قدرت نظامی اسماعیلیه بی‌بهره بودند و در آن برهۀ تاریخی، مبارزه با سلجوقیان در برنامه‌شان نبود. بر این اساس، آنان برای در امان ‌ماندن از سرکوب سلجوقیان می‌کوشیدند از دیدگاه‌های عقیدتی و اقدامات مسلحانه اسماعیلیان تبرا جویند و علاوه بر مبارزات کلامی، در منازعات فرقه‌ای با آنان رویارویی کنند.

پی‌نوشت‌ها


منابع

[1]. از منابع دست اول مرتبط با موضوع این پژوهش، از کتاب‌های فضائح ‌الروافض و ردّیه‌ای که بر آن کتاب با عنوان بعض مثالب النواصب فی النقض بعض فضائح ‌الروافض نوشته شده، استفادۀ فراوان شد. در سال 555 ه.ق.، در زمان حکومت محمد بن محمود بن محمد بن ملک‌شاه، یکی از علمای اهل سنت به نام شهاب‌الدین تواریخی شافعی کتابی با عنوان فضائح ‌الروافض تألیف کرده که در آن، به شیعیان امامیه (روافض) نسبت‌های ناروا داده و اتهاماتی بیجا وارد کرده است. در سال 566 ه.ق.، یعنی اندک زمانی پس از تألیف کتاب یادشده، یکی از علمای شیعۀ امامیه به نام عبدالجلیل قزوینی رازی بر کتاب فضائح ‌الروافض ردّیه‌ای با عنوان بعض مثالب ‌النواصب فی النقض بعض فضائح‌ الرافض نوشت و در آن، به اتهامات شهاب‌الدین تواریخی علیه شیعیان پاسخ داد. قزوینی رازی کتاب خود را که بیشتر به نام نقض مشهور است، به شرف‌الدین ابوالفضل محمد بن علی مرتضی (رئیس شهرری) تقدیم کرد (قزوینی رازی، 1358: 8).

[2]. نقیب لشکر، کسی که در جنگ فرمان حمله می‌دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق می‌کند (دهخدا، 1337: 17/78).

[3]. ظاهر و آشکار (دهخدا، 1335: 36/17).

[4]. برای نمونه هنگامی که احمد بن ‌اسماعیل، یکی از علمای سنی‌مذهب اهل شهر قزوین، با اعلام اینکه شخصی شیعی قصد کشتن او را دارد، از قزوین خارج شد، سایر اهالی شهر نیز برای همراهی با وی، قزوین را ترک کردند. وی فقط هنگامی راضی به بازگشت به شهر قزوین شد که بر پیشانی بزرگان شیعۀ آن شهر، مهری مبنی‌ بر محبت ابوبکر و عمر زده شد (جعفریان، 1386: 446-447).

[5]. واقع در دیلمان، در 35 کیلومتری شمال ‌شرقی قزوین.

[6]. نزار یکی از پسران خلیفۀ فاطمی، المستنصر باللّه (427-487 ه.ق.) بود که ابتدا پدرش او را به ولی‌عهدی گماشت؛ اما سپس از مقام خود خلع شد. پس از مرگ المستنصر، میان نزار و برادرش مستعلی بر سر مقام جانشینی پدر نزاع در گرفت و اسماعیلیه به دو گروه ِنزاریه و مُستعلویه تقسیم شدند. با آنکه نزار مغلوب و به دست برادرش کشته شد و هیچ‌گاه به خلافت نرسید، طرفدارانش به نام او دعوت آغاز کردند (ابن‌ظافر، 2001: 83-84). اسماعیلیان ایران که پس از نزار به نام او به دعوت پرداختند، همگی از اسماعیلیان نزاریه‌اند.

[7]. نصیرالدین ابوالمحاسن سعدالملک سعد بن محمد آبی.

[8]. سخت‌گیرنده و ظالم (دهخدا، 1335: 36/416).

[9]. سخن‌چینان (دهخدا، 1341: 37/307).

[10]. ابومحمد بن شاذان بن خلیل نیشابوری از فقیهان و متکلمان بزرگ شیعه (متوفای 260 ه.ق.) است که حدود 180 کتاب به او نسبت داده‌اند. ردّیۀ مذکور، کتاب الردّ علی الباطنیة والقرامطة است. وی از اصحاب امام‌ هادی و امام ‌عسکری (ع) بوده است (نجاشی، 1407: 306- 308). پدرش نیز شاذان ‌بن ‌خلیل از محدثان امامیه بوده است (نیشابوری، 1363: 52؛ همچنین نک: پاکتچی، 1370: 4/50-52).

[11]. رستم بن علی شهریار (534-558 ه.ق.) معروف به شاه غازی، از قدرتمندترین ملوک باوند بود. وی با کاردانی تمام بر طبرستان سلطه یافت و لشکریان سلطان سلجوقی را که برای تصرف طبرستان آمده بودند، شکست داد (مرعشی، 1368: 57).

[12]. اسپهبدان باوندی (45-750 ه.ق.) از خاندان منسوب به ساسانیان بودند که اندکی پس از وفات یزگرد ساسانی (31 ه.ق.)، در بخش کوهستانی نواحی شرقی طبرستان به حکومت رسیدند و به سه شاخۀ: 1. کیوسیه (Kayasiyya)، 2. اسپهبدیه (Ispahbadiyya) 3. کین‌خواریه (Kin-kharyya) تقسیم می‌شوند (Frye, 1986: 1110). در این پژوهش، اسپهبدیه (466-606 ه.ق.) که فرقۀ ثانیه باوندیه خوانده می‌شود، مد نظر است که مشهور به تشیع امامیه هستند (Madelung, 1985: 749؛ شوشتری، 1299: 2/384).

[13]. منظور از قلعۀ یادشده، مهرین‌دژ بوده است. اسماعلیان از این دژ به عنوان پایگاهی برای ایجاد ناامنی در مسیر راه دامغان- استرآباد استفاده می‌کردند (برای اطلاع بیشتر نک.: ستوده، 1362: 123-124؛ Willey, 2005: 143).

[14]. فردی که بیماری از نوع سل داشته باشد که در گردن ظاهر می‌شود (دهخدا، 1347: 21/745).

[15]. ظهیرالدین مرعشی از قول تیمور نوشته است: «حضرت صاحب قرآن تا آخر عمر خود همیشه اعتراف می‌نمود که خزاین چندین پادشاهان که به تحت تصرف اصحاب خزاین ما درآمد هیچ ‌کدامین این‌قدر نبود که خزینه حکام مازندران» (مرعشی، 1368: 309). ابن‌اسفندیار دربارۀ ثروت مازندران در دورۀ رستم‌شاه غازی آورده است: «و گذشت از خسروپرویز هیچ جهاندار و شهریار را چندان گنج و ذخائر و نفایس نبود که او (رستم‌شاه غازی) را تا به عهد ما چهل پاره قلعه از زر و اجناس و جواهر از آن او بماند» (ابن‌اسفندیار، 1366: 108).

[16]. بدین‌گونه برخلاف نوشتۀ مرعشی، قتل گردبازو در پی مبارزات شاه غازی با اسماعیلیان رخ داده است نه اینکه به سبب قتل پسر، رستم به انتقام‌گیری از اسماعیلیان بپردازد (مرعشی، 1368: 40-41). ابن‌اسفندیار قتل پسر رستم‌شاه غازی را به تحریک سنجر نسبت داده و در این ‌باره آورده است: «بعد از قضیۀ کشته‌شدن گردبازو، رستم پیوند خود را با دربار او گسست. دیگر به سنجر نامه ننوشت و پیوسته می‌گفت و به دوستان تاجدار خود می‌نوشت که سنجرِ ملحد، پسر مرا کشت» (ابن‌اسفندیار، 1366: 78). به هر حال، کشته‌شدن پسر رستم به دست اسماعیلیان رخ داده است و این عامل در حملات بعدی شاه غازی به اسماعیلیان مؤثر بوده است.

[17]. برای آگاهی بیشتر از اقدامات رستم ‌بن ‌علی در مقابل اسماعیلیان نک.: مرعشی، 1368: 41-58؛ ابن‌اسفندیار، 1366: 68؛ هاجسن، 1369: 149.

[18]. شخص یک‌چشم (دهخدا، 1338: 7/2999).

[19]. خوارشده و ذلیل (دهخدا، 1342: 44/647).

[20]. برای آگاهی از ترورهای اسماعیلیه و تفکیک گروهی آنان نک.: ولادیمبرونا، 1375: 184-192؛ و برای آگاهی از نحوۀ محاکمۀ ابوهاشم به دست اسماعیلیان نک.: کاشانی، 1366: 175-179 که نوشته است به فرجام او را «بکشتند و سوزانیدند».

 

مراجع
آملی، مولانا اولیاء‌اللّه (1348). تاریخ رویان، تصحیح: منوچهر ستوده، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.

ابن‌بابویه رازی، منتجب‌الدین علی (1366). الفهرست، تحقیق: سید جلال‌الدین محدث ارموی، قم: کتاب‌خانه عمومی آیةاللّه العظمی مرعشی نجفی.

ابن ‌جوزی، ابوالفرج عبد الرحمن (1992). المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، تحقیق: محمد عبد القادر عطاء و مصطفی عبد القادر عطاء، بیروت: دار الکتب العلمیة.

ابن‌ ظافر، جمال ‌الدین علی (2001). اخبار الدول المنقطعة، تحقیق: علی عمر، قاهره: مکتبة الثقافة الدینیة.

ابن‌اثیر، عزالدین علی (بی‌تا).الکامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران)، ترجمه: عباس خلیلی، تهران: مؤسسۀ مطبوعاتی علمی، ج9.

ابن‌اسفندیار، بهاءالدین محمد بن حسن (1366). تاریخ طبرستان، تصحیح: عباس اقبال، تهران: پدیده.

بارانی، محمدرضا؛ نادریان، هدایت (1390). «وضعیت فرهنگی شیعۀ امامیه در ایران عصر سلجوقی»، در: سخن تاریخ، س5، ش15، ص151-174.

باسانی، الساندرو (1381). «دین در دورۀ سلجوقی»،در: تاریخ ایران کمبریج (از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی ایلخانان)، گردآورنده: جی. آ. بویل، ترجمه: حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، چاپ پنجم، ج5.

بنداری اصفهانی، فتح بن علی (2536). تاریخ سلسلۀ سلجوقی، ترجمه: محمدحسین جلیلی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.

بیانی، شیرین (1379). مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، تهران: سمت.

پاکتچی، احمد (1370). «ابن‌شاذان»،در: دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، ج4.

ترکمنی آذر، پروین (1390). تاریخ سیاسی شیعیان اثناعشری در ایران (از ورود مسلمانان به ایران تا تشکیل حکومت صفویه)، قم: شیعه‌شناسی، چاپ چهارم.

جعفریان، رسول (1386). تاریخ تشیع در ایران، تهران: علم.

حسینی العلوی، ابوالمعالی محمد (1376). بیان ‌الادیان، تصحیح: محمد دبیر سیاقی، تهران:
روزنه.

حسینی یزدی، محمد بن‌ محمد (1388). العراضة فی الحکایة السلجوقیة، به کوشش: مریم میرشمسی، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی.

حسینی، صدرالدین ابوالحسن علی بن ناصر (1380). اخبار امرا و پادشاهان سلجوقی (زبدة التواریخ)، ترجمه: رمضان‌علی روح‌الاهی، تهران: ایل شاهسون بغدادی.

حلمی، احمد کمال ‌الدین (1390). دولت سلجوقیان، ترجمه و اضافات: عبداللّه ناصری طاهری، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چاپ چهارم.

خواندمیر، غیاث‌الدین بن همام‌الدین (1355). دستور الوزرا، تصحیح: سعید نفیسی، تهران: اقبال.

خواندمیر، غیاث‌الدین بن همام‌الدین (1380). تاریخ حبیب‌ السیر، زیر نظر: محمد دبیر سیاقی، تهران: خیام، چاپ چهارم.

دفتری، فرهاد (1376). افسانه‌های حشاشین یا اسطوره‌های فدائیان اسماعیلیه، ترجمه: فریدون بدره‌ای، تهران: فرزان روز.

دهخدا، علی‌اکبر (1335-1347). لغت‌نامه، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ج7، 17، 21، 36، 37، 44.

رازی، قوامی (1334).دیوان قوامی رازی، تصحیح و اهتمام: جلال محدث ارموی، تهران: بی‌نا.

راوندی، محمد بن علی (1364). راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح: محمد اقبال، با حواشی مجتبی مینوی، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم.

ستارزاده، ملیحه (1386). سلجوقیان، تهران: سمت، چاپ سوم.

ستوده، منوچهر (1362). قلاع اسماعیلیه در رشته کوه‌های البرز، تهران: کتاب‌خانۀ طهوری.

شبانکاره‌ای، محمد (1363). مجمع‌ الانساب، تصحیح: میرهاشم محدث، تهران: امیرکبیر.

شوشتری، قاضی نوراللّه (1299). مجالس‌ المؤمنین، تصحیح: حاج ملاامین طهرانی، تهران: کتاب‌فروشی اسلامیه، ج2.

قاضی‌خانی، حسین (1394). «مناسبات اسماعیلیان و امامیان عراق، شام و مصر در قرن سوم تا پنجم هجری»، در: مطالعات تاریخی جهان اسلام، س3، ش5، ص57-78.

قزوینی رازی، عبدالجلیل (1358). بعض مثالب ‌النواصب فی نقض بعض فضائح‌ الروافض، تصحیح: محدث ارموی، تهران: انجمن آثار ملی.

کاشانی، جمال‌الدین محمد (1366). زبدة التواریخ، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

کلوزنر، کارلا (1381). دیوان‌سالاری در عهد سلجوقی (وزارت در عهد سلجوقی)، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم.

لوئیس، برنارد(1362). تاریخ اسماعیلیان، ترجمه: فریدون بدره‌ای، تهران: توس.

مرعشی، ظهیرالدین (1368). تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش: محمدحسین تسبیحی، تهران: شرق.

مستوفی قزوینی، حمداللّه بن ابی‌بکر (1339). تاریخ گزیده، به اهتمام: عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر.

منشی کرمانی، ناصرالدین (1364). نسائم ‌الاسحار من لطائم‌ الاخبار، تصحیح: میرجلال‌الدین حسینی ارموی، تهران: اطلاعات.

منظورالاجداد، محمدحسین (1381). امامیه در دورۀ سلجوقیان، پایان‌نامۀ دکتری تاریخ، گرایش تاریخ اسلام، استاد راهنما: سید هاشم آقاجری، استادان مشاور: صادق آئینه­وند و هادی عالم­زاده، تهران: دانشگاه تربیت مدرس.

نجاشی، احمد بن علی (1407). رجال النجاشی، قم: النشر الاسلامی.

نظام‌الملک طوسی، ابوعلی حسن بن علی (1372). سیاست‌نامه، تصحیح: عباس اقبال، تهران: اساطیر، چاپ دوم.

نوبختی، ابومحمد حسن بن موسی (بی‌تا). فرق‌ الشیعة، تحقیق: محمد صادق بحرالعلوم، قم: مکتبة الفقیه.

نیشابوری، ظهیرالدین (1332). سلجوق‌نامه، تهران: کلاله خاور.

نیشابوری، فضل‌ بن‌ شاذان (1363).الایضاح، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

ولادیمیرونا، لودمیلا استرویوا (1375). تاریخ اسماعیلیان در ایران، ترجمه: پروین منزوی، تهران: دفتر نشر معارف اسلامی.

هاجسن، مارشال (1369). فرقۀ اسماعیلیه، ترجمه: فریدون بدره‌ای، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.

همدانی، رشیدالدین فضل‌اللّه (1356). جامع‌ التواریخ (بخش اسماعیلیان و نزاریان)، به کوشش: محمدتقی دانش‌پژوه و محمد مدرس، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ج2.


چاپ   ایمیل