جان سخن - حكومت در نهج البلاغه

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 11 - 22 دقیقه)

حكومت در نهج البلاغه
از بیانات مقام معظم رهبری در دومین كنگره نهج البلاغه

مسئله حكومت در نهج البلاغه، مانند دهها مسئله مهم دیگر زندگی، در این كتاب عظیم به شیوه ای غیر از شیوه محققان و مؤلفان مطرح شده است. البته چنین نیست كه امیرالمؤمنین (ع) فصلی درباره حكومت باز كرده باشد و با ترتیب مقدماتی به نتیجه گیری برسد. شیوه سخن او در این باب هم، مانند ابواب دیگر، شیوه ای حكیمانه است، یعنی عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روی نتیجه، نگاه امیرالمؤمنین (ع) به مسئله حكومت، نگاه یك حكیم بزرگی است كه با منبع وحی متصل و مرتبط است.

دیگر آنكه مسئله حكومت در نهج البلاغه، به صورت یك بحث تجریدی نیست. علی (ع) با امر حكومت درگیر بوده و به عنوان یك حاكم، سخن گفته، به عنوان كسی كه با مشكلات اداره كشور اسلامی، با همه مشكلاتش و با همه مصیبتها و دردسرهایش روبرو بوده، و به جوانب گوناگون این مسئله رسیدگی كرده است. توجه به این امر برای ما كه در شرایطی مشابه شرایط علی (ع) قرار داریم، بسی آموزنده است. بنده با یك سیر كوتاه در نهج البلاغه، مسائلی را به عنوان رئوس مطالب، یادداشت كرده ام كه در اینجا بیان می كنم.

مسائل عمده ای كه باید در این زمینه مورد توجه قرار گیرد به قرار زیر است:

اول ببینیم كه آیا «حكومت» از دیدگاه امام (ع) به همان معنایی است كه در فرهنگ متداول جهان كهن و جهان امروز از آن فهمیده می شود، یعنی حكومت مترادف است با فرمانروایی، سلطه، تحكم و احیانا برخورداری حاكم یا حاكمان از امتیازاتی در زندگی؟ یا نه، «حكومت» در فرهنگ نهج البلاغه، مفهوم دیگری دارد؟ در این باب از چند كلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده می كنیم، كه عنوان «امام» و «والی» و «ولی امر» برای حاكم و عنوان «رعیت» برای مردم از آن قبیل است.

مطلب بعدی، مسئله ضرورت حكومت است. این یك بحث است كه آیا برای جامعه انسانی، وجود فرماندهی و حكومت، امری ضروری است یا نه؟ استنتاج از این بحث به معنای التزام به لوازمی در زندگی جمعی است و صرفا منحصر به این نیست كه ما قبول كنیم حكومت برای جامعه لازم است، بلكه نتیجه بحث ما در شیوه فرماندهی و در شیوه فرمانبری و در اداره جامعه نیز مشخصات و خطوط ویژه ای ترسیم خواهد كرد.

مسئله سوم، منشا حكومت است. آیا منشا حكومت از نظر نهج البلاغه چیست؟ آیا یك امر طبیعی، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبیعی و اقتدار مكتسب) است؟ یا نه، منشا حكومت و آنچه به حكومت یك انسان یا یك جمع مشروعیت می بخشد، یك امر الهی یا یك امر مردمی است؟

مسئله چهارم این است كه آیا حكومت كردن، یك حق است یا یك تكلیف؟ حاكم حق حكومت دارد یا موظف است كه حكومت كند؟ و كدام انسانی است كه می تواند یا می باید حكومت كند؟

از نظر نهج البلاغه، حكومت هم حق است و هم وظیفه. برای آن كسی كه از شرایط و معیارها و ملاك های حكومت برخوردار است، در شرایطی وظیفه است كه حكومت را قبول كند، و نمی تواند این بار را از دوش خود بر زمین بگذارد.

مسئله پنجم این است كه آیا حكومت كردن برای فرد یا جمع حاكم، یك هدف است یا یك وسیله؟ و اگر وسیله است، برای چه هدفی است؟ حاكم به وسیله حكومت، به چه مقصدی می خواهد برسد و جامعه را برساند؟

مسئله ششم، مسئله شورانگیز روابط حاكم و رعیت است. این روابط، مبتنی بر چه مبنایی و چه اساسی است؟ آیا حقی یك جانبه است كه حاكم را بر گرده مردم سوار می كند؟ یا یك حق متقابل است؟ از جمله اساسی ترین و پرمعناترین و پرنتیجه ترین باحث حكومت در نهج البلاغه، این مسئله است.

مسئله هفتم، مسئله مردم در حكومت است. باید ببینیم كه در فرهنگ نهج البلاغه، مردم در برابر حكومت چه كاره اند؟ تعیین كننده اند؟ شروع كننده اند؟ اختیاردار تام اند؟ هیچ كاره اند؟ چه هستند؟ این از ظریفترین مسائلی است كه در نهج البلاغه عنوان شده است و امروز فرهنگهایی كه بر ذهنیت مردم در بخش ها و تقسیم بندی های مختلف سیاسی حاكم است، هیچكدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نیست.

مسئله هشتم كه از لحاظ اصولی یك مسئله درجه دو، اما از لحاظ عملی مسئله بسیار پرشور و پراهمیتی است، نحوه برخورد دستگاه اداری است با مردم. اجزا و اعضای حكومتی چگونه باید با مردم برخورد كنند؟ آیا طلبكار از مردمند؟ آیا بدهكار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حكومت با مردم چگونه است؟

مسئله نهم كه باز از آن مسائل بسیار جالب است، رفتار حاكم نسبت به خویشتن است. آیا برای رفتار حاكم در جامعه، محدودیتی وجود دارد؟ آیا می توان به حسن رفتار او با مردم بسنده كرد یا نه؟ ماورای نحوه ارتباط حاكم با مردم، چیز دیگری وجود دارد كه آن، نحوه ارتباط حاكم با خود است؟ زندگی شخصی حاكم چگونه باید بگذرد و نهج البلاغه در این مورد چه نظری دارد؟

مسئله دهم، شرایط حاكم است. چگونه انسانی بر طبق فتوای نهج البلاغه می تواند بر جامعه بشری حكومت كند؟

اینها عناوین مسائلی است كه در نهج البلاغه آمده است و ما می توانیم آنها را مطرح كنیم و مورد بحث قرار دهیم. از اول شروع می كنیم و به تناسب امكان و فرصت، بحث می كنیم و هر

مقدار كه پیش نرفتیم به عهده برادران و خواهران جوان می گذاریم كه در نهج البلاغه بگردند و از این دنیای معنا و معرفت بهره برگیرند و سررشته تحقیق و تفكر را دنبال كنند و به ما و دیگران بیاموزند.

مسئله اول، مسئله مفهوم حكومت است. در تعبیرات رایج در زبان عربی، برای حاكم، این تعبیرات و عناوین وجود دارد: سلطان و ملك.

كلمه سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاكم است. یعنی آن كسی كه حاكم است، از بعد سلطه گری مورد توجه است. دیگران نمی توانند در شئون مردم و امور مردم دخالت كنند، اما او می تواند.

ملك، ملكوكیت، مالكیت، متضمن مفهوم تملك مردم یا تملك سرنوشت مردم است.

در نهج البلاغه از حاكم جامعه اسلامی هرگز به عنوان ملك یا سلطان سخنی گفته نشده است. تعبیراتی كه در نهج البلاغه است، یكی امام به معنای پیشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد؛ رهبر آن كسی است كه اگر جمعیتی را و امتی را به دنبال خود می كشاند، خود، پیش قراول و طلایه دار این حركت است.

مفهوم حركت و پیشروی و پیشگامی در این خطی كه مردم حركت می كنند، در كلمه امام وجود دارد.

تعبیر دیگر، «والی» است. «والی» از كلمه ولایت یا ولایت گرفته می شود، و با توجه به مشتقات این كلمه می توان به بعد مورد نظر در آن رسید.

ولایت در اصل معنای لغت، به معنای پیوند و به هم جوشیدگی دو چیز است. لغت می گوید ولایت یعنی اتصال دو شیئی به همدیگر، بطوری كه هیچ چیزی میان آن دو فاصله نشود. به تعبیر فارسی به هم جوشیدگی، به هم پیوستگی، ارتباط تام و تمام؛ این معنای ولایت است. البته برای ولایت معانی مختلف دیگر هم ذكر شده ولایت به معنای محبت، ولایت به معنای سرپرستی، ولایت به معنای آزاد كردن برده، ولایت به معنای بردگی یا ارباب برده بودن.

به نظر می رسد كه نوع ارتباطهایی كه در معنای ولایت ذكر می شود، كلا مصادیق همان پیوند و پیوستگی هستند. «والی» امت و «والی» رعیت آن كسی است كه امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است و همین معنی، بعد خاصی از مفهوم حكومت را از نظر نهج البلاغه و امیرالمؤمنین روشن می كند: «ولی امر» یعنی متصدی این كار. هیچ امتیازی در كلمه متصدی این كار نهفته نیست. جامعه اسلامی مانند یك كارخانه عظیم متشكل از بخش ها، ماشین ها، پیچ ها، مهره ها و قسمتهای كوچك و بزرگ، پرتاثیر و كم تاثیر است. یكی از این قسمت ها، آن قسمتی است كه مدیر جامعه آن را تشكیل می دهد. او هم مانند بقیه قسمت هاست. او هم مانند بقیه اجزاء و عناصر تشكیل دهنده این مجموعه است. «ولی امر» متصدی این كار است. متصدی این كار هیچگونه امتیازی را طلب و توقع نمی كند و عملا هیچگونه امتیازی از لحاظ وضع زندگی و برخورداری های مادی به او تعلق نمی گیرد. اگر بتواند وظیفه خودش را خوب انجام دهد، به اندازه ای كه این وظیفه و انجام دادن آن برای او جلب حیثیت معنوی كند، به همان اندازه حیثیت كسب می كند، و نه بیش از آن. این مفهوم حكومت در نهج البلاغه است.

بنابراین تعبیر، حكومت در نهج البلاغه، هیچ نشانه ای و اشاره ای از سلطه گری ندارد. هیچ بهانه ای برای امتیازطلبی ندارد. از آن طرف، مردم به تعبیر نهج البلاغه رعیت اند. رعیت یعنی جمعی كه رعایت و مراقبت آنان، و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولی امر است. البته مراقبت و حفاظت، یك وقت نسبت به یك موجود بیجان است، كه این یك مفهوم دارد، یك وقت مربوط به حیوانات است و این هم یك معنا دارد. اما حراست و حفاظت، گاهی مربوط به انسانها است، یعنی انسان با همه ابعاد شخصیتش، با آزادی خواهیش، با افزایش طلبی معنویش، با امكان تعالی و اوج روحیش، با آرمان ها و اهداف والا و شریفش. اینها را به عنوان یك مجموعه در نظر بگیرید؛ انسان با همه این مجموعه باید مورد رعایت قرار بگیرند.

این همان چیزی است كه در فرهنگ اسلامی در طول زمانها مورد ملاحظه بوده است. «كمیت اسدی» می گوید:

ساسة لاكمن یرعی الناس

سواء و رعیة الانعام» (1)

سیاستمدارانی كه مراعات انسانها را مانند مراعات حیوانها در نظر نمی گیرند. یعنی انسان با انسانیتش باید مراعات بشود. این مفهوم رعیت و تعبیر از مردم در نهج البلاغه است. بطور خلاصه، وقتی در نهج البلاغه در جستجوی مفهوم حكومت هستیم، از طرفی می بینیم آنكه در راس حكومت است، والی است، ولی امر است، متصدی كارهای مردم است، وظیفه دار و مكلف به تكلیف مهمی است، انسانی است كه بیشترین بار و سنگین ترین مسئولیت بر دوش اوست. اما در سوی دیگر، مردم قرار دارند كه باید با همه ارزش هایشان با همه آرمان هایشان، با همه عناصر متشكله شخصیتشان، مورد عنایت قرار بگیرند. این مفهوم حكومت است و این مفهوم، نه سلطه گی است، نه زورمداری است و نه افزون طلبی است.

امیرالمؤمنین (ع) در بخشهای مهمی از نهج البلاغه به حیطه حكومت اشاره می كند. از جمله در ابتدای «فرمان مالك اشتر» می خوانیم:

جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها.

این معنای حكومت است. اگر مالك اشتر بعنوان استاندار و والی و حاكم مصر معین می شود، برای آن نیست كه برای خود عنوانی و قدرتی كسب كند، یا سود و بهره ای مادی را به خود متوجه سازد. برای آن است كه این كارها را انجام دهد: برای اداره امور مالی كشور از آنها مالیات بگیرد؛ با دشمنان مردم مبارزه كند؛ آنها را در مقابل دشمانشان مصونیت ببخشد؛ آنها را به صلاح نزدیك كند (صلاح با بعد وسیع مادی و معنویش كه از نظر علی (ع) و در منطق نهج البلاغه مطرح است) ؛ شهرها و حیطه حكومت خود را آباد كند. یعنی بطور خلاصه انسان ها را بسازد، سرزمین را آباد كند، اخلاق و ارزشهای معنی را بالا ببرد، وظایف مردم و آنچه را كه در جنب حكومت برعهده آنهاست، استنقاذ كند.

مسئله بعدی، مسئله ضرورت حكومت است. این بحث در نهج البلاغه در مقابل جریان خاصی مطرح می شود و همیشه همینطور بوده است. یك جریان، جریان گرایش های قدرتمندانه است. در یك جامعه، همیشه كسانی یافت می شوند كه مایلند برای خود حیثیت و قدرت فردی كسب كنند. روال عمومی جامعه را برای خودشان قبول ندارند. می خواهند كه از ضرورت هایی كه یك زندگی جمعی بر دوش انسان ها می گذارد، خودشان را رها كنند و تن به زیر بار قراردادهای اجتماعی و جمعی ندهند.

از این گرایش ها همیشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آینده هم تا وقتی كه اخلاق انسانی كامل و درست نشود، یك چنین گرایش هایی وجود خواهد داشت. اینها مانند آن جمعی هستند كه در یك كشتی سوارند و مایلند در آنجایی كه خودشان نشسته اند، كشتی را سوراخ كنند. در یك قطار دارند حركت می كنند و مایلند آن واگون یا آن اتاقی كه آنها را حمل می كند، در یك جایی كه به نظر آنها خوش آب و هواست بایستد حرفی ندارند. آنها به ضرورت هایی كه یك زندگی جمعی بر انسان تحمیل می كند به مقتضای طبیعت اجتماعی انسان، تسلیم نمی شود.

اگر این گرایش های قدرتمندانه و قدرت گرایانه در جامعه، محل بروزی پیدا كنند، سرانجام آن به هرج و مرج منتهی می شود. علی (ع) در مقابل این گرایش ها می گوید: «لابد للناس من امیر». علی (ع) این جمله را در مقابل جریان بخصوصی می گوید. جریانی كه ضرورت حكومت را نفی می كند، آن جریانی است كه اگر علی الباطن از گرایش قدرتمداری، قدرت گرایی و زورگرایی ناشی می شود، اما علی الظاهر لعابی از فلسفه بر روی این انگیزه كشیده شده، و این همان است كه در زمان امیرالمؤمنین (ع) بود. خوارج، عده ای صادقانه و از روی اشتباه، اما یقینا عده ای از روی غرض، می گفتند: «لا حكم الا لله» ؛ و در حقیقت یعنی ما در جامعه حكومتی لازم نداریم.

امیرالمؤمنین (ع) این كلمه «لا حكم الا لله» را برایشان معنی می كند و اشتباه آنها را توضیح می دهد. باور نمی كنیم كه «اشعث بن قیس» كه رئیس خوارج است دچار اشتباه بوده است. و باور نمی كنیم كه دست های سیاستمدار رقیبان موذی علی (ع) در ایجاد این گرایش علی الظاهر الهی و توحیدی نقش نداشته اند.

اینها می گفتند حكومت خاص خداست، ما حكومت نمی خواهیم؛ ولی مقصود واقعی آنها این بود كه حكومت علی (ع) را نمی خواهیم. آنروز اگر علی (ع) تسلیم این مغلطه واضح می گشت، یا تسلیم هیجان اجتماعی مردمی كه ساده دلانه این سخن باطل را قبول كرده بودند می شد و از صحنه كنار می رفت، آنوقت همان هایی كه گفته بودند ما حكومت لازم نداریم، مدعیان حكومت می شدند و قدم در صحنه می گذاشتند.

امیرالمؤمنین (ع) می گوید: نه، در جامعه حكومت لازم است: «كلمة حق یراد بها الباطل». این سخن حقی است است، این بیان، بیانی قرآنی است: كه «ان الحكم الا لله» : حكم و حكومت متعلق به خداست؛ اما به این معنی نیست كه جامعه مدیر نمی خواهد:

«نعم انه لا حكم الا لله و لكن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله».

اینها می خواهند بگویند اداره جامعه را هم خدا خودش باید به عهده بگیرد و هیچ كس غیر از خدا حق ندارد مدیر جامعه باشد، یعنی باید جامعه بدون مدیر بماند:

«و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر».

این یك ضرورت اجتماعی است، یك ضرورت طبیعی و انسانی است كه جامعه به یك اداره كننده احتیاج دارد، به یك مدیر نیازمند است، مدیر خوب باشد یا مدیر بد. ضرورت زندگی انسانها ایجاب می كند كه مدیری وجود داشته باشد. «لا حكم الا لله» كه اینها می گفتند در حقیقت می خواستند حكومت علی (ع) را - كه از آن ناراضی بودند - نفی كنند. در حالی كه «لا حكم الا لله» ، «انداد لله» را نفی می كرد، حاكمیتی در عرض حاكمیت خدا و رقیب حاكمیت الله را نفی می كرد. حاكمیت علی (ع)، حاكمیتی در عرض حاكمیت خدا نبود، محور در حاكمیت خدا بود، در طول حاكمیت خدا بود، سرچشمه گرفته از حكومت الله بود؛ و امیرالمؤمنین (ع) این مسئله را روشن می كند. در یك جامعه، اگر حكومتی با این وضع - یعنی منشاء گرفته از حاكمیت الله - وجود داشته باشد، آنوقت است كه هر حركتی نشان دهنده مفهوم انحرافی «لا حكم...» باشد، یك حركت ضدالهی و ضدعلوی است و امیرالمؤمنین (ع) آنروز با این حركت با قاطعیت تمام برخورد كرد، و خوارج را كه به راه حق بازنمی آمدند، بشدت كوبید.

مسئله سوم، منشاء حكومت است. در فرهنگ رایج انسان، در گذشته و حال، منشاء حكومت، زور و اقتدار بوده است. تمام فتوحات و لشكركشی ها به همین معناست. همه سلسله هایی كه جایگزین سلسله های پیش از خود می شدند، در حقیقت از همین راه می آمدند. اسكندر كه ایران را فتح كرد، مغول كه به بهانه ای به سراسر این منطقه یورش آورد، حسابشان جز این نبود. منطق ها همه این بود كه چون می توانیم، پس پیشروی می كنیم؛ چون قدرت داریم، پس می گیریم و می كشیم. در طول تاریخ حركاتی كه سازنده تاریخ حكومت هاست، همه نشاندهنده همین فرهنگ است. از نظر حاكمان و نیز از نظر محكومان، ملاك حكومت و منشا حكومت، زور و اقتدار بوده است. البته آن روزی كه پادشاهی می خواست بر سر كار بیاید، یا آنگاه كه بر سر كار می آمد، صریحا زور را منشاء و مایه حكومت خود نمی شمرد. حتی چنگیزخان مغول هم به بهانه ای به ایران حمله كرد كه ظاهرا برای یاران و طرفدارانش معقول بود.

امروز یاری ابرقدرت ها، به معنای تسلیم در برابر فرهنگ زور مداری است. آنهایی كه كشورها را به جبر و عنف می گشایند، آنهایی كه هزاران كیلومتر دور از خاك خود وارد خانه های مردم می شوند، آنهایی كه سرنوشت ملت ها را بدون اراده و خواست آنها در دست می گیرند، اگرچه نه به زبان اما در عمل، اثبات و اذعان می كنند كه منشاء حاكمیت، زور و اقتداراست. البته اگرچه این فرهنگ غالب است، در كنار این رای، نظرهای دیگری هم وجود دارد. افلاطون ملاك حكومت را فضل و فضیلت می داند، «حكومت افاضل» ؛ اما این نظر، فقط نقشی بر روی كاغذ و یا بحثی در كنج مدرسه هاست.

در دنیای جدید، دمكراسی، یعنی خواست و قبول اكثریت مردم، ملاك و منشا حكومت شمرده می شود. اما كیست كه نداند كه ده ها وسیله غیرشرافتمندانه به كار گرفته می شود تا خواست مردم به سوئی كه زورمداران و قدرت طلبان می خواهند هدایت شود. بنابراین می توان در یك جمله گفت كه در فرهنگ رایج انسانی، از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانی كه فرهنگ علوی و فرهنگ نهج البلاغه بتواند بر زندگی انسان ها حكومت كند، منشاء حاكمیت اقتدار و زور بوده و خواهد بود و لاغیر.

امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه، منشاء حكومت را این معانی نمی داند، و مهمتر از آنكه خود او هم در عمل آن را ثابت می كند. از نظر علی (ع)، منشاء اصلی حكومت، یك سلسله ارزشهای معنوی است. آن كسی می تواند بر مردم حكومت كند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرد كه از خصوصیاتی برخوردار باشد. نگاه كنید به نامه های علی (ع) به معاویه و طلحه و زبیر و به عاملان خود و به مردم كوفه و به مردم مصر. نامه های فراوانی كه اگر یكی از آنها را بخوانیم وقت زیادی خواهد گرفت. او حكومت را و ولایت بر مردم را ناشی از یك ارزش معنوی می داند. اما این ارزش معنوی هم به تنهایی كافی نیست تا اینكه انسان فعلا و عملا حاكم و والی باشد، بلكه مردم هم در اینجا سهمی دارند كه مظهر آن «بیعت» است.

امیرالمؤمنین (ع) در هر دو زمینه، تصریحاتی دارد. در نامه هایی كه امام (ع) به رقبای حكومتی خود نوشته است و قبلا به آنها اشاره كردیم، و نیز در بیاناتی كه درباره اهل بیت وارد شده است، آن ارزشهای معنوی كه ملاك حكومت هستند بیان شده اند. اما این ارزش ها به تنهایی، چنانكه گفتیم، مایه تحقق حكومت نیست، بلكه بیعت مردم هم شرط است:

«انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابا بكر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یكن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یرد و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سموه اماما كان ذلك لله رضا» (2)

اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و كسی را پیشوای خود بدانند و به امامت و او گردن بنهند، خدا بر این راضی است. بیعت، منجر كننده حق خلافت است. آن ارزش ها وقتی می تواند فعلا و عملا كسی را به مقام ولایت امر برساند كه مردم هم او را بپذیرند و قبول كنند.

مسئله دیگری كه در نهج البلاغه بسیار حائز اهمیت است، این است كه آیا حكومت، یك حق است یا یك تكلیف؟ و امیرالمؤمنین (ع) در بیانی خلاصه و مجمل، حكومت را هم یك حق می داند و هم یك تكلیف. به این ترتیب نیست كه هر كسی كه برایش شرایط تولیت امور و مردم فراهم شد و توانست بنحوی با كسب وجاهت، با تبلیغ، با كارها و شیوه هایی كه معمولا طالبان قدرت خوب می دانند كه شیوه ها را انجام بدهند، نظر مردم را جلب كند و بتواند حكومت كند. وقتی حكومت، حكومت حق است، این حق متعلق به كسان معینی است، و این به معنای آن نیست كه یك طبقه، طبقه ممتازند. زیرا كه در جامعه اسلامی، همه فرصت آن را دارند كه خود را به آن زیورها بیارایند. همه می توانند كه آن شرایط را برای خود كسب كنند. البته در دوران بعد از پیامبر اكرم (ص) یك فصل استثنائی وجود دارد. اما نهج البلاغه بیان خودش را به صورت عام ارائه می دهد و به این حق بارها اشاره می كند.

امام (ع) در اوایل خلافت، در خطبه معروف شقشقیه می فرماید:

«و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر».

می فرماید جایگاه من در خلافت، جایگاه میله گرداننده سنگ آسیا است.

درباره روزی كه در شورای شش نفری با عثمان بیعت كردند، می فرماید:

«لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری». (3)

ای مردم (یا ای مخاطبان من)، شما می دانید كه من از همه كس به حكومت و خلافت اولی ترم.

امام، حكومت را حق می داند. این چیزی است كه در نهج البلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله می فرماید:

«و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یكن فیها جور الا علی خاصة»

مادامیكه فقط به من ظلم می رود، من صبر می كنم، تسلیم هستم. مادام كه كارها بر محور خود انجام بگیرد، من در خدمت هستم.

عین همان بیانی كه در آغاز خلافت ابوبكر هم، یعنی نسبت به آن دوران هم، ایشان بیان فرمودند:

«فامسكت یدی حتی رایت راجعة الناس قد رجعت» (4)

اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نكردم؛ اما دیدم حوادثی بوقوع می پیوندد كه مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی (ع)، صعبتر و غیرقابل تحمل تر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت است.

بنابراین امیرالمؤمنین (ع) ولایت را یك حق می داند و این جای انكار نیست.

خوب است همه مسلمانها به این مسئله، با چشم واقع بینی نگاه كنند. این امر، كاری به بحث احیانا جدال انگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم كه در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم زندگی كنند و اخوت اسلامی را از همه چیزها بالاتر بدانند و این یك حقیقت است. این تفاهم و وحدت طلبی امروز یك وظیفه است، و همیشه وظیفه همین بوده است. اما یك بحث علمی و اعتقادی در نهج البلاغه این حقیقت را به ما نشان می دهد، و ما نمی توانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آنچه را كه نهج البلاغه با صراحت می گوید ندیده بگیریم. این را امیرالمؤمنین (ع) یك حق می داند، و همچنان كه یك وظیفه نیز می داند. یعنی آنروزی كه اطراف علی (ع) را می گیرند بنحوی كه:

«فما راعنی الا و الناس كعرف الضبع الی ینثالون علی من كل جانب حتی لقد وطی الحسنان و شق عطفای» (5)

مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند كه فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال كردند و ردای من پاره شد.

مردم مشتاقانه و نیازمندانه از علی (ع) می خواهند كه به نیاز آنها پاسخ بدهد. امیرالمؤمنین (ع) برای حكومت یك شان واقعی قائل نیست. حكومت برای علی (ع) یك هدف نیست، همچنانكه در بحث بعدی باید روشن بشود. اما با این حال، حكومت را به عنوان یك وظیفه می پذیرد، و می ایستد و از آن دفاع می كند:

«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر... لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بكاس اولها» (6)

باز هم حكومت برای من ارزشی ندارد باز هم حاضر نیستم برای بدست آوردن مقام، از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین، این جمع را سیراب كنم و همچنان كه روز اول كنار نشستم، باز هم كنار بنشینم.

مؤكدا می گوید:

«دعونی و التمسوا غیری»

مرا بگذارید و به سراغ دیگران بروید.

اما وقتی احساس می كند كه وظیفه است، احساس می كند كه زمینه آماده است و او می تواند این نقش عظیم و اساسی را بر عهده بگیرد، آنوقت قبول می كند. آیا حكومت برای علی (ع) یك هدف است یا یك وسیله؟ خط اساسی فاصل میان حكومت علی (ع) و حكومت دیگران همین است كه حكومت برای علی (ع) هدف نیست. یك وسیله برای رسیدن به آرمان های معنوی است.

محققان، نهج البلاغه را برای این زمان بسیار قدر بدانند. حقیقت این است كه اگر ما امروز «هزاره نهج البلاغه» * را می گیریم، باید بدانیم كه این كتاب عزیز از این هزار سال اقلا نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سكوت بوده است. جز دانشوران و خواص، كسی از نهج البلاغه جز نامی نمی دانست. اولین ترجمه ای كه از آن شده از مترجم روحانی محترمی است كه اول بار نهج البلاغه را بازاری كرد و به دست مردم داد: آقای «سید علی نقی فیض الاسلام». من از ایشان قدردانی می كنم و كار ایشان كار مهمی بود.

بتدریج نهج البلاغه به بازار آمد و دست مردم افتاد. مردم از وجود نهج البلاغه اطلاعی نداشتند و تنها جملاتی از آن شنیده بودند كه آنهم بیشتر در مذمت دنیا و بخشهایی اندك از اخلاق بود و دگر هیچ. بعد از آن، قدری نهج البلاغه دست به دست گشته است. كسانی بر آن شرح نوشته اند و كسانی برداشتهای خود را بنام شرح نگاشته اند. همه این زحمات ارجمند و قابل تقدیر است، اما در برابر عظمت نهج البلاغه در حكم صفر است.

نهج البلاغه، یك ترجمه كامل ندارد، یك شرح و تفسیر كامل ندارد. فصل بندی و باب بندی ندارد. بجز كتاب ارزشمند «كاشف الفاظ نهج البلاغه» كاری در این حد و در این مایه برای نهج البلاغه، انجام نگرفته است. **

امروز ما باید به نهج البلاغه برگردیم. فضلا و اندیشمندان كار خود را بكنند، اما جوان ها نباید منتظر اساتید، فضلا و پیشروان اندیشه و علم و ادب بمانند.

نهج البلاغه را باید از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهیم. و برای این كار، جمع ها و جلسه ها تشكیل دهیم؛ البته بنیاد نهج البلاغه، كه رحمت و توفیق خدا یار آن باد، می تواند محوری باشد، از خدا می خواهیم كه ما را در این كوشش موفق بدارد.

والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته

پانوشت ها

1 - دیوان كمیت بن زیاد اسدی به نام «الهاشمیات» ، ص 26.

2 - نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره 6.

3 - همان، خ 74.

4 - همان، بخش نامه ها، شماره 62.

5 - همان، خ سوم.

6 - همان، همانجا.

7 - همان، خ 92.


چاپ   ایمیل