آيت الله هبة الدين شهرستاني

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 7 - 14 دقیقه)

آيت الله هبة الدين شهرستاني

ی1ا

 

سيد حسين عابد از تبار آسمانيان بود. نياكانش از محسن صراف تا زيد، فرزند گرانقدر امام علي بن الحسين ـ عليهما السلام ـ همه در شمار نيكان جاي داشتند.[1] او با اين پيشينة سپيد دل به مهر خانداني بست كه از پشتوانه‎هاي افسانه‎اي بهره مي‎بردند. دودمان شهرستاني در مناطق كربلا، نجف، كاظمين، كرمانشاه بر، همدان و اصفهان پراكنده بودند[2] و از پارسايان نيك اختر به شمار مي‎آمدند. ستارگان فروزان اين خاندان، كه ريشه در آسمان عصمت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ داشتند، يكي پس از ديگري جهان را از پرتو اكسيري دانش و ايمان سرشار ساخته بودند. اينك مريم[3] دختر دانشور و نيك نهاد دودمان مقدس شهرستاني به همسري سيد حسين بن سيد محسن صراف در مي‎آمد تا مقدمات ميلاد يكي از بزرگترين بيدارگران خاور زخم خورده فراهم آيد. رؤياي صادق اندك اندك رجب 1301 ق. فرا رسيد. در بامداد سه شنبه بيست و چهارم اين ماه ميرزا علي شهرستاني، دانشور ارجمند سامرا، به خانة سيد حسين عابد شتافته، وي را از رازي سترگ آگاه ساخت. سخن ميرزا علي كوتاه و روشن بود: ديشب طنين مهر آميز آوايي، سكوت سنگين رؤيايم را شكست و گفت: فردا نوزاد مريم پاي به گيتي مي‎دهد او را محمد علي بخوانيد و هبة الدين لقب نهيد.[4] نيمروز فرزند مريم چشم به جهان گشود[5] و بر درستي رؤياي دوشين ميرزا علي گواهي داد. آغاز راه سيد حسين، كه عابد شهرت داشت، دانشوري پارسا و پژوهشگري توانا بود. پژوهشگري كه بيشتر وقتش را در تحقيق مسايل معنوي مي‎گذراند. كتابهايي مانند الفتوحات الغيبية في الختوم و الاحراز و الادعيه و دموع الشمعة في ادعية ليلة الجمعه، كه از آن بزرگ مرد بر جاي مانده، نشانگر دانش، بينش و كردار عارف بيدار دل سامراست.[6] همسرش مريم نيز در گروه دانشوران جاي داشت و در رياضيات، تاريخ، ادبيات و شعر سرآمد بانوان روزگار بود.[7] بي‎ترديد تعيين نخستين روزهاي آموزش براي فرزندي، كه از چنين پدر و مادري بهره مي‎برد دشوار است. ولي مي‎توان گفت كه آموزش رسمي هبة الدين از ده سالگي آغاز شد. فرزند پير پارساي سامرا در مدتي كوتاه، صرف، نحو، معاني، بيان، بديع، حديث، درايه، رجال، فقه و اصول سطح متوسط، تاريخ، هيئت، حساب و هندسه را در كربلا به پايان رسانده[8]، مي‎رفت تا در سايه عنايتهاي پروردگار بر قله‎هاي بلند دانش و معنويت فراز آيد كه نيمة ذيقعدة 1319 ق. فرا رسيد و عارف روشن بين سامرا در 73 سالگي چشم از جهان فرو بست.[9] آية روشن اندكي پس از تدفين پيكر سيد حسين در حريم امام كاظم ـ عليه السلام ـ[10] دانشمند برجستة نجف، سيد مرتضي كشميري، كه با عارف از دست رفته آشنايي ديرين داشت، در كربلا به ديدار سيد محمد علي شتافته، ضمن تسليت مرگ پدر، از وي خواست براي ادامة تحصيل رهسپار حريم امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ شود. ولي فرزند مريم نمي‎توانست بدين پيشنهاد پاسخ مثبت دهد. مخارج فراوان كوچيدن، شيوة نامعلوم زندگي در آن ديار و از سوي ديگر هواي بهره‎گيري از محضر بزرگان آن سامان وي را در ترديد افكنده بود. سيد كشميري با مشاهدة دودلي فرزند سيد حسين گفت: شايسته است به كتاب خداوند روي آوريم. آن گاه قرآن گرفته، با آفريدگار به رايزني پرداخت. كلام الهي چنين آشكار بود كه نه تنها هبة الدين، بلكه ميهمانش را نيز در شگفتي فرو برد: «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلي رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ»[11] پسر مريم و مادرش را دو نشانة خويش گردانيديم و آنها را در فرازي داراي آرامش و آب گوارا پناه داديم. فرزند بانوي پاك نهاد شهرستاني با شنيدن پيام روشن پروردگار، همة ترديدها را كنار نهاده، در 21 شعبان 1320 ق. رهسپار نجف شد.[12] سفر سبز هبة الدين در حريم پاك امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ از فقيهان نامور شيعه شيخ محمد كاظم خراساني، سيد كاظم يزدي و شريعت اصفهاني فيض برد[13] و در شمار مجتهدان شيعه جاي گرفت. او كه بيش از هر چيز به بيداري مسلمانان مي‎انديشيد با شيخ محمد عبده، مفتي مصر، سيد محمد رضا دانشور شهرة جهان اسلام و صاحب مجله «النهار» و گردانندگان مجلات «المقتطف» و «الهلال» ارتباط برقرار ساخته،[14] ميان مراكز فرهنگي شيعه و سنّي در عراق، مصر و سوريه پيوندي ناگسستني پديد آورد و با انتشار مقاله‎ها، شعرها و گزارشهاي روشنگر در مجلات جهان عرب هدف بلند بيداري و اتحاد مسلمانان را دنبال كرد. در اين روزگار فرياد مشروطه خواهي در ايران بالا گرفت. فقيه بيدار سامرا به حمايت از اين جنبش برخاسته، با شركت در محافل آزاديخواهان، آنها را در گزينش شيوه‎هاي درست مبارزه ياري داد.[15] در 1328 ق. تلاشهاي خستگي ناپذير دانشور مصلح جهان اسلام به بار نشست و نخستين شمارة ماهنامة ديني، فلسفي و علمي «العلم» انتشار يافت.[16] اين ماهنامه دو سال منتشر شد[17] ولي خبر پيوستن گروهي از مسلمانان بحرين به آيين ترسايان هبة الدين را اندوهگين ساخته، سمت بحرين روانه كرد.[18] بدين ترتيب دفتر مجله العلم براي هميشه بسته شد.[19] فقيه دردمند سامرا با افتتاح دو مدرسة اسلامي به نامها «اصلاح» و «اسلام»، يك ساختمان ويژه براي ارشاد ناآگاهان و سخنرانيها و نشستهاي علمي فراوان سرانجام جمع ترسايان بحرين را پراكنده ساخته، مؤمنان آن سامان را قدرتي تازه بخشيد.[20] آن گاه راه هندوستان پيش گرفت تا پس از گفتگوهاي سازنده با دين باوران هند و تشكيل انجمنهاي مذهبي، رهسپار ژاپن شود؛ ولي ديدار با سيد جلال الدين مؤيد الاسلام حسين كاشاني، نويسندة روزنامه حبل المتين، در كلكته مسيرش را دگرگون ساخت.[21] مؤيد الاسلام در آن سالهاي بحراني، كه شمارش معكوس جنگ نخست جهاني آغاز شده بود، سفر به ژاپن را سودمند نمي‎دانست. بنابراين هبة الدين راه يمن پيش گرفته، از آن جا به حجاز شتافت و سرانجام پس از اصلاحات در آن سرزمينها به نجف بازگشت.[22] او بر آن بود در هر شهر و ديار انجمن مذهبي سازمان داده، آنها را با انجمن مركزيِ نجف به يكديگر پيوند دهد تا به هنگام نياز نيروهاي پاكدل شتابان وارد عمل شده از مرزهاي اعتقادي دين پاسداري كنند. ولي دريغ كه آتش نبرد جهاني همة كشته‎هايش را خاكستر ساخت.[23] سالهاي جهاد در سال 1332 ق. جنگ نخست جهاني آغاز شد و غرش توپها آينده را در ابهام فرو برد. شيخ الاسلام استانبول، به عنوان رهبر معنوي مسلمانان و برترين مقام ديني دولت عثماني ضمن صدور اطلاعيه‎اي مردم را به جهاد و مقاومت در برابر فرانسه، بريتانيا و روسيه فرا خواند.[24] هر چند اين فتوا در بيست و سوم محرم 1333 ق. درهمه مساجد بغداد خوانده شد ولي دانشمندان ديني دست پروردة عثمانيان نه تنها آن را تأييد نكردند، بلكه با ارسال پيامهاي محرمانه دولت بريتانيا را مورد حمايت و تشويق قرار دادند. دولت عثماني در تنگنايي تاريك گرفتار آمده بود. كساني كه در ساية سلطان استانبول باغها، ثروتها و عنوانهاي مذهبي گرد آورده بودند، يكباره پدر خواندة ترك خويش از ياد برده، پيك دوستي سمت بريتانيا گسيل مي‎كردند. البته مقامهاي رسمي مذهبي در اين موضع گيري تنها نبودند، بلكه نمايندگان عراق در پارلمان عثماني و عراقيان پرورش يافته در مدرسهاي نظامي استانبول نيز از سلطان عثماني روي گردانده، براي خدمت به ملكة بريتانيا به رقابت پرداختند.[25] در چنين شرايطي شيعيان، كه همواره شهرونداني درجه دوم و سزاوار اهانت به شمار مي‎آمدند، به پيروي از فقيهان نجف احساس مسؤوليت كرده، سرنوشت خويش را با سرنوش دولت سست بنياد عثماني پيوند زدند.[26] سيد هبة الدين همراه روحانيان بزرگ چون شيخ الشريعه اصفهاني ميرزا مهدي بن ملا كاظم خراساني و سيد مصطفي كاشاني رايت مقدس بارگاه علي ـ عليه السلام ـ برداشته، در ميان شعارهاي پيوستة مردم سمت جبهه روان شد. آنها شب را در كوفه به سر برده، بامداد همراه سيد محمد فرزند حضرت سيد كاظم يزدي و سواراني كه بدانان پيوسته بودند، ادامة مسير دادند.[27] انبوه مجاهدان در 21 محرم 1334 به بغداد رسيدند. بغداد در آن سال نقطة اوج همايشهاي وحدت بود.و عصر جمعه، بيست و پنجم محرم، حضرت آية الله العظمي شيخ الشريعه اصفهاني همراه سيد هبة الدين و ديگر دانشورانِ عازم جبهه به ديدار انديشمندان اهل سنت در اعظميه شتافتند و در محفلي سراسر يگانگي، روشني و دوستي شركت جستند. هبة الدين كه نمي‎توانست بدين مقدار، در وحدت شيعه و سنّي، بسنده كند، در راستاي نزديكي فزونترِ نيروهاي فرهنگي مسلمان، دو روز بعد در يك شنبه بيست و هفتم محرم از دفتر نشرية صدي الاسلام بازديد كرد و تلاش دست اندركاران آن نشريه را ستود.[28] سپاه ارداتمندان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ سرانجام به جبهه رسيد و در نبرد با نيروهاي بريتانيان دلاورانه شركت جست. توجه به يكي از تلگرافهاي فقيه سامرا از جبهة كوت مي‎تواند نشانة روشن شجاعت و تلاش آن بزرگ مرد در تقويت روحية مردم و رزمندگان باشد: «ففي ثالث شباط بالعلم الحيدري الشريف مع الوفد العلمي النجفي زرنا معسكر الاسلام المحيط بالكوت فشركنا من صميم القلب شجاعة عسكرنا الابطال و مفاداتهم في استرجاع اراضينا المغصوبة و بهم قائدهم الغيور المبطل الجسور نادرة الايام حضرة خليل بك القائد العام و معا نقول الله الهيئة العسكريه لم تكن حتي اليوم في العراق بهذا الانتقام و الترتيب مستحضرة للقوي التمنعية حسب القانون الالهي و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة فالمنتظر سرعة محو الاعداء بعون الله تعالي.»[29] در سوم شباط با پرچم شريف علي ـ عليه السلام ـ، همراه گروهي از دانشوران نجف لشكرگاه سپاه اسلام در جبهة كوت را زيارت كرديم. از صميم قلب شجاعت سپاهيان دلير و فداكاريهاي آنان را در باز پس گيري سرزمينهاي غصب شده، سپاس گفتم، در حالي كه فرمانده دلاور و بي‎باكشان، مرد كمياب روزگار، فرماندة كل حضرت خليل بك نيز در ميان آنها بود. ما همه بر اين باوريم كه سپاه ما تاكنون هرگز در عراق چنين نظم و ترتيب نداشته، اين گونه به حكم قانون الهي «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» آمادة دفاع نبوده است. انتظار مي‎رود دشمنان، به ياري پروردگاره به سرعت نابود شوند. فهرست طلايي در سال 1339 ق. سرانجام سياستهاي نوين بريتانيا به بازنشست و نيروهاي اشغالگر هراسان از نفرت فزايندة مردم به حاشية ناپيداي صحنه پناه برده، فرمانروايي متن را به ملك فيصل سپردند.[30] فيصل كه براي به دست آوردن اعتماد مردم چاره‎اي جز گماردن برخي از خوشنامان در دستگاه ادارة كشور نمي‎ديد، پست وزارت معارف را به فقيه بيدار سامرا پيشنهاد كرد. هر چند سيد هبة الدين پذيرش اين پيشنهاد را نمي‎پسنديد و آن را فرصتي براي بهره‎گيري از نام نيك مبارزان راه آزادي مي‎دانست ولي پافشاري فراوان آشنايان در استفاده از فرصتي، كه شايد ديگر هيچ تكرار نمي‎شد، وي به پذيرش واداشت.[31] او در اين مقام نخست مستشاران بريتانيايي و استادان خارجي را از كار بركنار كرد، مدرسه‎هاي ابتدايي و متوسطه بنياد نهاد، عشاير را از مدارس سيار برخوردار ساخت، مدرسه صنايع بغداد را از انگليسيان باز پس گرفت و براي نخستين بار در تاريخ آموزش و پرورش نوين كشورهاي اسلامي مسألة تربيت ديني دانش آموزان و استادان را مورد تأكيد قرار داد.[32] پيروزيهاي فقيه سامرا در اصلاح نظام آموزشي عراق استعمارگران را در نگراني فرو برد. بنابراين چنان عرصه را بر وي تنگ ساختند كه ناگزير در بيستم ذيحجه 1340 ق. استعفا داد.[33] مدتي بعد ديوان عالي تمييز احكام براساس مذهب جعفري شكل گرفت و مسؤوليت آن به سيد هبة الدين سپرده شد. هر چند دانشور بزرگ سامرا پس از تجربة وزارت معارف، شركت در كارهاي اجرايي را شايسته نمي‎دانست، ولي ديگر بار به اصرار برخي از فقيهان شيعه مسؤوليت پذيرفت.[34] تلاش در سازماندهيِ دادگاههاي شرعي و پيوند آنها با ديوان عالي، گزينش داوران شايسته، تبيين احكام و تنظيم قوانين لازم در شيوه دادرسي بخشي از اقدامات فقيه بيدار سامرا در اين مقام به شمار مي‎رود.[35] سالهاي بيماري در 1342 همزمان پذيرش مسؤوليت ديوان عالي تمييز، بيماري چشم هبة الدين را در رنج فرو برد. بيماري دشواري كه با جراحي سال 1345 اندكي بهبود يافت[36] ولي هرگز ريشه كن نشد؛ حتي سفر 1349 به سوريه و بهره گيري از تخصص پزشكان آن سامان نيز دستاوردي جز رنج فزونتر در پي نداشت.[37] البته بيماري هرگز به معناي پايان كوششهاي معمول و گوشه گيري فقيه بيدار عراق نبود. آن بزرگ مرد در سال 1353 براي شركت در انتخابات مجلس شوراي ملي از ديوان عالي تمييز احكام جعفري كناره گرفت و به عنوان نمايندة استان بغداد رهسپار مجلس شد. مجلسي كه بيش از چند ماه دوام نياورد و سرانجام در ذي حجة همان سال منحل شد.[38] انحلال مجلس براي سيد هبة الدين فرصتي طلايي بود. او هر چند از درد چشم و كاهش شديد بينايي رنج مي‎برد، ولي مي‎توانست ديگر بار به پژوهشهاي ژرف خويش پردازد. بنابراين در صحن شريف امام كاظم ـ عليه السلام ـ كتابخانه‎اي با عنوان «مكتبة الجوادين العامه» بنياد نهاد،ؤ جايگاهي براي پذيرش ميهمانان در آن پديد آورد تا ضمن ديدار با مردم و انديشمندان، آنها را با دردهاي جامعه آشنا سازد. البته آن فقيه بيدار بدين مقدار بسنده نكرده، همه روزه به انبوه نامه‎هاي رسيده، پاسخ مي‎گفت و مخاطبانش را با مسؤوليتهايشان آشنا مي‎ساخت.[39] سرانجام تيرگي بر ديدگان مصلح بزرگ جهان اسلام سايه افكند و آن دانشور فرزانه را در نابينايي فرو برد. البته از دست دادن بينايي هرگز وي را از تحقيق و نگارش باز نداشت. هر روز كتابهاي مورد نياز را برايش مي‎خواندند و آن بزرگ مرد به عادت معمول مقاله يا كتاب مي‎نوشت.[40] او همواره مي‎گفت: پروردگار لطف كرده هر روز مي‎توانم به اعانت دست چهل صفحه بنويسم.[41] وفات اندك اندك بيماري بر پيكر مصلح كهنسال سامرا پنجه افكند و انديشة والايش در ناتواني فرو رفت، به گونه‎اي كه ديگر حتي دوستانش را نيز به خاطر نمي‎آورد. اين امر بر آشنايان نزديكش گران آمد، بنابراين زيارتش را محدود ساختند،[42] براي نخستين بار پس از 85 سال هبة الدين با خاموشي پيوند خورد. سكوتي كه چيزي جز آرامش پيش از توفان نبود. سرانجام گرد باد مرگ وزيدن گرفت و در شب دوشنبه بيست و ششم شوال 1386 ق.[43] ريشه‎هاي يكي از كهنسال‎ترين درختان حوزه‎هاي علميه را از خاكهاي ماديت برون آورده، به جهان ناپيداي جاودانگي برد. از آن بزرگ مرد، كه در حريم پاك امام كاظم ـ عليه السلام ـ به خاك سپرده شد،[44] بيش از 109 كتاب و رساله به يادگار مانده است. المحيط في تفسير القرآن، فيض الباري يا اصلاح منظومة سبزواري، الهيئة و الاسلام، الشريعة و الطبيعة، الدلائل و المسائل، اتوت و الملكوت و نور الناظر في علم الرايا و المناظر بخشي كوچك از گنجينة بزرگ آثار آن دانشور سخت كوش شمرده مي‎شود.

[1] . هبة الدين شهرستاني، سيد محمد مهدي علوي، ص 5ـ4. [2] . اسلام و هيئت، هبة الدين شهرستاني،‌ترجمة اسماعيل فردوس فراهاني، ص 53. [3] . هبة الدين شهرستاني، ص 7. [4] . اسلام و هيئت،ص 52. [5] . هبة الدين شهرستاني، ص 7ـ6. [6] . نقباء البشر في القرن الرابع عشر، آقا بزرگ تهراني، ج 3، ص 64ـ639. [7] . هبة الدين شهرستاني، ص 7ـ6. [8] . اسلام و هيئت، ص 55. [9] . هبة الدين شهرستاني، ص 8ـ7. [10] . هبة الدين شهرستاني، ص 8ـ7. [11] . سورة مؤمنون، آية 50. [12] . هبة الدين شهرستاني، ص 8ـ7. [13] . اسلام و هيئت، ص 55. [14] . هبة الدين شهرستاني، ص 11ـ10. [15] . ثورة النجف علي الانگليز، حسن الاسدي، ص 62. [16] . هبة الدين شهرستاني، ص 11. [17] . هبة الدين شهرستاني، ص 11. [18] . هبة الدين شهرستاني، ص 11. [19] . هبة الدين شهرستاني، ص 11. [20] . هبة الدين شهرستاني، ص 11. [21] . هبة الدين شهرستاني، ص 11. [22] . هبة الدين شهرستاني، ص 22. [23] . اسلام و هيئت، ص 55. [24] . الشيعة و الحكومة القومية في العراق، حسن العلوي، ص 73ـ62. [25] . الشيعة و الحكومة القومية في العراق، حسن العلوي، ص 73ـ62. [26] . الشيعة و الحكومة القومية في العراق، حسن العلوي، ص 73ـ62. [27] . لمعات اجتماعية من تاريخ العراق الحديث، علي الوردي، ج 4، ص 242ـ236. [28] . لمعات اجتماعية من تاريخ العراق الحديث، علي الوردي، ج 4، ص 242ـ236. [29] . لمعات اجتماعية من تاريخ العراق الحديث، علي الوردي، ج 4، ص 242ـ236. [30] . از تكريت تا كوت، جوديت ميلرو لوري ميل روا، حسن تقي زاده ميلاني، ص 96. [31] . هبة الدين شهرستاني، ص 14. [32] . اسلام و هيئت، ص 60ـ59. [33] . هبة الدين شهرستاني، ص 20ـ19. [34] . اسلام و هيئت، ص 58. [35] . اسلام و هيئت، ص 58. [36] . همان كتاب، ص 61ـ60. [37] . اسلام و هيئت، ص 61ـ60. [38] . اسلام و هيئت، ص 61ـ60. [39] . نقباء البشر في القرن الرابع عشر، ج 4، ص 1416. [40] . ريحانة الادب، علي مدرس تبريزي، ج 6، ص 351. [41] . اسلام و هيئت، ص 61. [42] . نقباء البشر، ج 4، ص 1417ـ1416. [43] . نقباء البشر، ج 4، ص 1417ـ1416. [44] . نقباء البشر، ج 4، ص 1417ـ1416.


چاپ   ایمیل