علماي ابرار يا ائمه اطهار

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 17 - 33 دقیقه)

نویسنده: عباس کنتراتی- طلبه سطح ١ حوزه علميه چهارده معصوم عليهم السلام ، قم
ف54

چكيده فارسی:

اخيراً شاهد آن هستيم كه برخي از اين به ظاهر روشنفكران مطالبي را تحت عنوان يك "نظريه" مستقل بيان مي كنند و از آن براي نقد و اشكال به علم غيب و عصمت ائمه عليهم السلام استنتاج مي كنند.تنها استدلال و اسناد اين نظريه فقط يك روايت و قول شهيد ثاني است كه در ادامه به نقد و بررسي اين ادعا خواهيم پرداخت و ما در اين نوشتار مجموعي از از اصلي ترين و مهم ترين استدلالات و اسناد اين نظريه را با دو دسته بندي روايات و اقوال علما بررسي و مورد نقد قرار داديم ؛ مجموع اين استدلالات و اسناد ها از دو مقاله و دو شخصيت متفاوت هستند كه مؤلف موافق بردن نام اين مقالات و مؤلفان آن ها نيست چرا كه از اصل و غايت از اين نوشتار دور خواهيم شد.

شيوه نگارش اين نوشتار بدين ترتيب است كه در ابتدا به تبيين ساده و مفصل اين نظريه و شيوه استدلال مدعيان بدان پرداخته و سپس به نقد روش استدلال به اين اسناد و روش شناسي مدعيان اين نظريه پرداختيم،و سپس به طرح مسأله مي رسيم و ذيل تمام استدلالات نقدهايي كه به آنها وارد است به صورت تفصيل ذكر شده و در نهايت نيز با استدلالي بي اشكال و قوي ، خط بطلاني بر اين نظريه و تمام استدلالات آن نيز كشيده شد.

اميد است كه در كشيدن خط بطلان بر اين نظريه و اتمام حجت توانسته باشيم رسالت را كامل كنيم.

كليد واژگان : ائمه ، علماي ابرار ، غلوّ ، امامت ، عصمت ، نص

    The righteous scholars, or the purified Imams?!

چكيده انگليسي[English] :

Recently, we have seen that some of the seemingly so called intellectuals express things as an independent "theory" and infer from it to criticize the knowledge of the unseen and infallibility of the Imams (as).

 The only argument and documents of this theory is just a narration and the statement of Shahid Thani, which will be reviewed and analysed in this article, and we've collected a number of the main and most important arguments and we examined and criticized the documents of this theory with two categories of narrations and sayings of scholars.  The collection of those arguments and documents is from two different articles and personalities that the author does not agree to mention the names of them and their authors because we will get away from the point of this article.

The method of writing this article is as follows: first, a simple and detailed explanation of this theory and the method of reasoning of the claimants is presented, and then we have criticized the method of reasoning on these documents and the methodology of the claimants of this theory, and then we describe the issue, and below all the arguments, the criticisms that have been leveled at them are mentioned in detail, and finally, with a solid and strong argument, a line of invalidity was drawn on this theory and all its arguments.

   It is hoped that we have been able to complete the mission in refuting this theory and completing the mission.

مقدمه

از دیدگاه شیعه امامیه، امامت منصبي الهي است که با تعیین و نصب از جانب خداوند متعال همراه است. امام، برترین مردمان و عاري از گناه و عیب است. دانش وي نه برگرفته از مردمان، بلکه به صورتي ویژه به او ارزاني شده است. امام به لطف و اذن الهي از مغیبات آگاه است و توانايي هايي خارق عادت دارد. مصدر و منبع اصلي این اعتقاد را باید به‌ حق در قرآن کریم و سنّت نبي مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله  جستجو نمود. تفصیل کمالات امامان علیهم السلام  نیز در روایات ایشان بیان شده است؛ آن‌ چنان‌ که اکنون بخش مهمي از میراث حدیثي امامیه به روایات درباره امامت و کمالات امام اختصاص دارد. با این‌حال در عصر حاضر برخي از نظریه‌ پردازان با ارائه دیدگاه هايي، سعي کرده‌ اند تا جایگاه امامان علیهم السلام  را نه مقامي الهي بلکه منصبي عادي و اکتسابي معرفي نمایند. از دید ایشان، تنها رسول خدا صلی الله علیه و آله  منصبي الهي داشته‌ اند و پس از ایشان و بسته شدن باب نبوت و رسالت، دیگر نباید از جایگاه الهي هیچ‌ کس سخن به میان آورد.

از ارکان مهم این نظریه، انکار مقامات خاص امامان علیهم السلام از قبیل علم وهبي، آگاهي بر امور پنهان، توانایي هاي تکویني و حتی معصوم و منصوص بودن ایشان از جانب خداوند و انتساب اين انكار ها به اصحاب ائمه عليهم السلام است.

مسئله و محور اصلي این مقاله، بررسي اساسي ترين استدلالت اين نظريه درباره امامان علیهم السلام  و کمالات ایشان است.

 

تقرير نظريه «علماي ابرار يا ائمه اطهار ؟!»

علماي ابرار اصطلاحي است كه برخي از اصحاب ائمه عليهم السلام در توصيف جايگاه ايشان به كار برده اند.

برخي با تكيه بر اين اصطلاح نتيجه گرفته اند كه اين اصحاب به مقاماتي مانند عصمت ، علم خطا ناپذير و... براي ائمه معتقد نبودند.

نظریه علماي ابرار، نظریه‌ اي ابراز شده توسط برخي از معاصرين است که بر اساس آن، شیعیان عصر حضور، باوري حداقلي نسبت به امامان اهل‌بیت عليهم السلام داشته‌ اند.

در گذر زمان، تطوراتي اساسي در این باورها در میان شیعیان رخ داده و به باورهایي غالیانه بدل گشته است. ائمه اهل‌بیت عليهم السلام نیز باور نخستین شیعیان عصر آن دوران را تأیید مي كردند و عقاید کنوني جامعه شیعي  مورد تأیید ایشان نیست.

 اضلاع سه‌ گانه مثلث نظریه علماي ابرار، ارکان سه‌ گانه نص، علم و عصمت را در باور به امامت ائمه اهل‌ بیت عليهم السلام تحت‌ الشعاع قرار مي دهد. القاء تطور شگرف در گزاره‌ هاي باور تشیع به امامت در طول تاریخ، مهم‌ ترین هدف این نظریه است. تردید در وجود نص بر امامت امامان اثنى عشر، اکتسابي دانستن علم امام و انکار عصمت امامان در میان تشیع اعتدالي و مورد تأیید ائمه اهل‌بیت عليهم السلام در عصر حضور و انگاره غالیانه باور به این سه اصل در آن دوران، لب لباب این نظریه است و بر این اساس اعتقاد به امامت سیر تکاملي خویش را پیموده و در قرون چهارم و پنجم، شاکله امروزین را یافته و رفته‌ رفته، فربه‌ تر شده و از «علمای ابرار» به «ائمه معصومین عليهم السلام» تغییر ماهیت یافته است.

نقد روش شناسي نظريه "علماي ابرار" :

١.عدم توجه كافي به ادله هاي ديگر :

متأسفانه داعيان اين نظريه توّجه كافي نسبت به اين موضوع مهمّ نداشته اند .

تنها ادله و دليل بر «امامت فرابشري» و «عصمت» و امثال ذلك صرفاً اعتقاد اصحاب نبوده و شيعيان اين موضوعات را با دلائل عقلي - كلامي و با استفاده از قرآن اثبات كرده اند.

عقل حکم دارد و باید پیروي شود و ضرورت هم دارد پیروي از آن ؛ در باب علم و عصمت باید دید عقل را نگریست و بتوان در مورد آن ها تطابقي با عقل داد و نمی توان به گفته غیر معصوم و برداشت آن در مقابل عقل حرفي زد.

در متون روایي نيز دلالت هاي فراواني بر علم فوق بشري و عصمت فوق بشري وجود دارد.

و نكته ديگري كه بسيار حائز اهميّت است آن است كه اگر سیره را بخواهید ملاك قرار دهید این سیره ممکن از عدم مبالات به دین و عدم فهم دقیق دین باشد و هیچگاه نمی توان به چنین سیره اي استشهاد کرد !!!

٢.تحليل غير روشمند :

در اغلب موارد ، به منبعي ارجاع داده شده كه پس از مراجعه به نفس آن منبع متأسفانه با اين موضوع روبرو ميشويم كه گزارش و يا عبارت نقل شده ابتدا و انتهائي داشته و متأسفانه مدعيان بدون در نظر گرفتن ابتداء و انتهاء اين گزارشات نتيجه اي استنتاج كرده اند كه به حكم اولى نتيجه اشتباهي است ؛ مفروض آن است كه باید به تمامه نگریسته شود و توضیح کافي راجع به همه جوانب آن داده شود.

و گاهي از موردي بسيار جزئي ، در صدد اثبات ادعايي كلان بر مي آيند... !!!

٣.تعميم عجولانه «hasty generalization» :

این مغالطه وقتي رخ مي دهد که فرد بدون وجود مدارك کافی و اثبات‌ شده، یك حکم کلي در مورد دسته بزرگي از مسائل مختلف صادر مي کند. در واقع بدون در نظر گرفتن تمام واقعیت‌ ها و بر اساس شواهد محدود، یك نتیجه‌ گیري کلي مي کنند. !!

٤.خلط بين مباحث

يكي از شايع ترين خلط مباحث ، خلط بين اعتقادات مفوضه و اماميه است؛مدعيان درباره مفوضه كه مطرود امامان بودند نظر خاصي دارد و معتقد است مفوضه كساني هستند كه صفات فوق بشري را به امامان نسبت مي دهند.

طرح مسألة

گفته مي شود كه اغلب اصحاب ائمة عليهم السلام در زمان حيات ايشان (ائمة عليهم السلام) هيچكدام قائل به اين صفاتي كه شيعه در حال حاضر براي امامان عليهم السلام بر ميشمارند نبودند و اين صفات از قرون بعد از ائمة به تدريج با غلو و ... پديدار شدند و علماء شيعه نيز به تدريج همين صفات را پذيرفتند ؛ مدعيان و مطرح كنندگان اين نظريه به هدف تشكيك در برخي از صفات امامان مثل عصمت ، علم امام و حتى امامت فرابشري امامان عليهم السلام اين نظريه را مطرح مي كنند.

در اين قسمت از مقاله قصد داريم به طرح و تقسيم بندي و نقد اين استدلال هاي اين نظريه بپردازيم... .

سؤال اساسي اين نظريه بدين شرح است :

به طور مشخص كداميك از عالمان شيعي ، اعم از متكلم و فقيه و محدث و مفسر و بالأخص اصحاب ائمة چنين قرائتي از امامت را داشته اند ؟!

١ - روايات

١ - ١ - روايت معلي بن خنيس و ابن ابي يعفور

عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ الْبَقْبَاقِ، قَالَ: تَدَارَأَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ مُعَلَّى بْنُ خُنَيْسٍ، فَقَالَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ:

الْأَوْصِيَاءُ عُلَمَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِيَاءُ، وَ قَالَ ابْنُ خُنَيْسٍ: الْأَوْصِيَاءُ أَنْبِيَاءُ، قَالَ فَدَخَلَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ، فَلَمَّا اسْتَقَرَّ مَجْلِسُهُمَا، قَالَ، فَبَدَأَهُمَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَقَالَ: يَا عَبْدَ اللَّهِ ابْرَأْ مِمَّنْ قَالَ إِنَّا أَنْبِيَاءُ.(رجال كشي ، ج١ ، ٢٤٧ )

ابوالعباس بقباق می‌گوید: ابن ابی‌یعفور و معلی بن خنیس اختلاف پیدا کردند. ابن‌ابی یعفور می‌گفت اوصیا علمای ابرار اتقیا هستند؛ درحالی‌که معلی بن خنیس می‌گفت اوصیا انبیا هستند. ابوالعباس می‌گوید آنها نزد امام صادق (ع) رفتند. هنگامی‌که مجلس برپا شد، امام پیش از آنها شروع به سخن کرد و گفت:‌ای عبدالله (ابن ابی‌یعفور) هرکس ما را نبی بداند، از او بیزارم.

استدلال :

 در مناظره‌ای كه میان ابن ابي يعفور و معلی بن خنیس در گرفت، معلی گفت: اوصیا پیامبرند، و ابن أبی یعفور آنان را با عنوان «علمای ابرار اتقیا» خواند. امام صادق در تأیید وی از كسانی كه ائمه: را پیامبر می‌دانند، برائت جست.

نقد استدلال :

در سند روایت اختلاف وجود دارد. مرحوم خویی میفرماید روایت صحیح است و آن را مستند میداند (معجم رجال الحديث ، ج١٩،ص٢٦٧) در حالی که مرحوم نمازی شاهرودی سند را مجهول میداند.(مستدركات علم الرجال ، ج٧ ، ص٤٦١)[1]

در خصوص ديدگاه عبداللّه‌ بن ابى‌يعفور درباره منزلت امامان، در همان منابعى كه مؤلف به آنها ارجاع داده است، دو روايت به چشم مي خورد كه محتواي آنها به روشني برخلاف مقصود مؤلف است. وي يكي از اين دو روايت را توجيه مي كند و ديگري را ـ كه يقيناً در معرض ديد او بوده است ـ ناديده مي گيرد! بر اساس روايت اول، ابن ابى‌يعفور امام را محدَّث و مفهَّم مي خواند. اين واژه‌ها (تحديث و تفهيم) در روايات شيعي معناي روشني دارند و ائمه را (همانند پيامبران) بهره‌مند از معارفي غيبي مي نمايانند.

مؤلف بدون ارائه دليلي چنين ادعا مي كند كه اين الفاظ در آغاز، معاني رايج كنوني را ـ كه وي آنها را غاليانه مي خواند ـ نداشته‌اند.

تعابيري چون «علماء ابرار» لزوماً مقام ائمه را به آنچه مؤلف خواهان آن است، تنزل نمي دهند؛ از برخي روايات چنين استفاده مي شود كه گستره علم و دانش معصومان چنان است كه ديگران را نمي توان ـ در مقايسه با آنان ـ عالم ناميد. در برخي از احاديث آمده است: «نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون». برخي از روايات نيز آيه شريفه «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» را بر ائمه منطبق ساخته‌اند. بر همين اساس، بسياري از انديشمندان، منظور از علما را در حديث «علماء امتى كانبياء بنى‌اسرائيل» امامان معصوم مى‌دانند. همچنين، محدث نورى با استناد به برخى از روايات چنين نتيجه مى‌گيرد كه واژه «عالم» از القاب خاص و رايج برخى از امامان بوده است.

قال ابي عبدالله عليه السلام : اَلنَّاسُ اِثْنَانِ عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ وَ اَلْهَمجُ فِی النَّارِ. (الخصال ، شيخ صدوق ، صفحه ٣٩)

در جايي ديگر آمده : إِنَّ اَلنَّاسَ رَجُلاَنِ عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ سَائِرُ اَلنَّاسِ غُثَاءٌ فَنَحْنُ اَلْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا اَلْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ اَلنَّاسِ غُثَاءٌ.(بصائر الدرجات ،  صفحه ٨)

در اينجا انحصار علم را و عالم بودن را فقط در خود مي دانند و به معني ذاتي كه متصف به مبدأ علم باشد ، حال اين علم انواعي دارد كه علم معصومين علم ملازم با عصمت مي باشد.

١ - ٢ روايت أبان : أخبرنا أحمد بن عبد الواحد قال : حدثنا علي بن محمد القرشي سنة ثمان وأربعين وثلثمائة ـ وفيها مات ـ قال : حدثنا علي بن الحسن بن فضال ، عن محمد بن عبد الله بن زرارة ، عن محمد بن أبي عمير ، عن عبد الرحمن بن الحجاج قال : كنا في مجلس أبان بن تغلب فجاء [ ه ] شاب فقال : يا باسعيد اخبرني كم شهد مع علي بن أبي طالب عليه‌السلام من أصحاب النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله قال : فقال له أبان : كأنك تريد أن تعرف فضل علي [ عليه‌السلام ] بمن تبعه من أصحاب رسول الله [ صلى عليه وآله ] قال : فقال الرجل : هو ذاك ، فقال : والله ما عرفنا فضلهم إلا باتباعهم إياه ، قال : فقال أبو البلاد : عض ببظر أمه رجل من الشيعة في أقصى الارض وأدناها يموت أبان لا تدخل مصيبته عليه ، قال : فقال أبان له : يا [ أ ] با البلاد أتدري من الشيعة ، الشيعة الذين إذا اختلف الناس عن رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله اخذوا بقول علي عليه‌السلام ، وإذا اختلف الناس عن علي أخذوا بقول جعفر بن محمد عليه‌السلام.(رجال نجاشي ، صفحه ١٢)

استدلال

گر كلام معصومين طبق ادعاي علماي شيعه باهم تعارض مي كند ؟! يعني اين امكان وجود دارد كه قول امام علي با امام جعفر صادق اختلاف داشته باشد كما اينكه در روايت فوق نيز ميخوانيم كه اگر درباره قول امام علي اختلاف كرديم به قول امام صادق رجوع كنيم !

نقد استدلال :

 بي تردید این عبارت بر مدعاي ايشان دلالت ندارد؛ بلکه منظور آن است که اگر شیعیان در انتساب قولي به رسول الله و امامان یا در دلالت کلام آنان اختلاف مي کردند، وقتي در دلالت کلام رسول الله ص اختلافي داشتند، به  قول امام علی علیه السلام رجوع مي کردند، سپس اگر در کلام علي علیه السلام نیز اختلاف داشتند، به سخن امام صادق علیه السلام رجوع مي کردند.

و اگر هم سلمنا بگوييم دلالت دارد و دلالت (ادعا) ايشان فرض شود و مدعاي ايشان را مورد پذيرش و مورد قبول قرار دهيم مي گوييم : إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.

وقتي كه دو احتمال مي باشد مجمل مي شود در دلالت مطلوب ايشان.

اصوليين در باب گفته اند : فما بمنزلة الجنس و يخرج بقولنا دلّ على معنى ما لا دلالة عليه كالمهمل و ما يدل بدلالة غير معتبرة كالغلط المحفوف بالقرينة فإنّ الظاهر من الدلالة هي الدلالة المعبرة.(الفصول الغروية في الاصول الفقية ، صفحه ٢٢٣) .

لذا دلالت بر معنايي مي كند كه دلالتي و ظهوري در آن ندارد همانند مهمل و ظهور و دلالت معتبري بر مدلول ندارد.

١ - ٣ روايت امام رضا عليه السلام : حدثنا تميم بن عبد الله بن القرشى رضى الله عنه قال: حدثنا أبي عن أحمد بن على الانصاري عن بريد عمير بن معاويه الشامي قال: دخلت على علي بن موسى الرضا بمرو فقلت له: يا بن رسول الله ر وى لنا عن الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام قال: انه لا جبر ولا تفويض بل أمر بين امرين فما معناه؟ قال: من زعم ان الله يفعل افعالنا ثم يعذبنا عليها فقد قال بالجبر ومن زعم ان الله عز وجل فوض أمر الخلق والرزق الى حججه عليهم السلام فقد قال بالتفويض والقائل بالجبر كافر والقائل بالتفويض مشرك.(عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج٢ ، صفحه ١١٤)

از بريد بن عمير بن معاوية الشامي مروي است كه گفت : وارد شدم بر حضرت علي بن موسى الرضا عليه السلام در مرو و عرض كردم يابن رسول الله حديثي از صادق آل محمد براي ما روايت شده است كه فرمود : لا جبر و لا تفويض بل امر بين الأمرين چيست معني اين حديث ؟! فرمود : كسي كه گمان كند كه خداوند افعال ما را مرتكب مي شود پس از آن ما را بر آن افعال عذاب مي كند قائل به جبر است و كسي كه گمان كند خداي عزوجل خلق و رزق را تفويض به حجج خود نموده قائل به تفويض است و كسي كه قائل به جبر است كافر است و كسي كه قائل به تفويض است مشرك.

نقد استدلال :

در وهله اوّل بايد عرض كنيم كه روايت سنداً مخدوش است .

راوي اوّل تميم بن عبد الله القرشي كه ضعيف است.(خلاصة الاقول ، صفحه ٣٢٩ - الرجال ، ابن داود حلي ، صفحه ٤٣٢)

راوي بعدي احمد بن علي الانصاري كه اين راوي مهمل بلكه مجهول است.علامه مامقاني ميفرمايد : حصيلت البحث المعنون بالعنوان المذكور مهمل.(تنقيح المقال في علم الرجال ، ج٦ ، صفحه ٣٦٨).

راوي بعدي نيز بُريد بن عمير بن معاوية الشامي كه همچنان مهمل است كما اينكه علامه مامقاني نيز در تنقيح المقال او را مهمل مي داند.(تنقيح المقال في علم الرجال ، ج ١٢ ، صفحه ١١٧)

در اين روايت تنها اعتقاد به تفويض در امر خلق و رزق ملاك تفويض به شمار رفته و به موارد ديگري كه مدعيان اين نظريه آورده اند و استدلال كرده اند اشاره نشده.

٢ – اقوال علماء

٢ – ١ قول شهيد ثاني : أن كثيراً منهم ما كانوا يعتقدون عصمتهم لخفائها عليهم بل كانوا يعتقدون أنهم كانوا علماء الأبرار.(حقائق الايمان ، صفحه ١٥٠)

نقد استدلال :

نكته اوّل : رسالة «حقيقه الإيمان والکفر» يا «حقائق الإيمان» که مورد استشهاد مدعي اين نظريه است و به نظر ايشان «بسيار با ارزش» است و اين که شخصيت بزرگي همانند شهيد ثاني چنين رساله اي دارد، موجب ابتهاج و خوشحالي بسيار وي شده است، اساساً هيچ ربطي به شهيد ثاني ندارد، هر چند بارها به نام شهيد ثاني چاپ شده و بسياري پنداشته اند که تأليف شهيد ثاني است، ولي قطعاً، يقيناً، جزماً و بتّاً از تأليفات شهيد ثاني نيست، بلکه از «زين الدين» نام ديگري است غير از شهيد ثاني و چون نام شهيد هم «زين الدين» است، عده زيادي پنداشته که اين زين الدين يعني شهيد ثاني. در حالي که حقيقت بر خلاف اين است و همه کساني که آن را به شهيد ثاني نسبت داده اند اشتباه کرده اند.

بنابر اين، اين سخنان هيچ ربطي به ساحت مقدس عالم بزرگي چون شهيد ثاني ندارد و اساس استشهاد اين نويسنده و تمسک به سخن شخصيتي مانند شهيد، ويران مي شود.

نكته دوم : مدعي اين نظريه گفته است که اين رساله ... مورد توجه و استناد سيد بحر العلوم در الفوائد الرجاليه (ج ٣، ص ٢٢٠) بوده است در حالي که رسالة ايمان و کفر که علامه بحر العلوم در الفوائد الرجاليه (ج ٣، ص ٢٢٠) از آن نام برده، تأليف جدّ علامة بحر العلوم است و هيچ ربطي به شهيد ثاني ندارد و عبارت علامة بحر العلوم صريح در اين مطلب است. علامه مي نويسد: «وقد حکي جدّي العلامه (قدّس سرّه) في کتاب الإيمان والکفر». و مصحح کتاب فوائد الرجاليه در پاورقي همان صفحه افزوده است:

کتاب الإيمان والکفر المسمّي به تحفة الغري مخطوطٌ، للعلامه الحجه السيّد محمّد ابن السيّد عبد الکريم الطباطبائي البروجردي، الذي هو جد سيّدنا بحر العلوم (طاب ثراه) الأدني لأبيه.

بنابر اين کتاب الإيمان والکفر که مورد توجه و استناد علامه بحر العلوم بوده است هيچ ربطي به حقيقه الإيمان والکفر منسوب به شهيد ثاني ندارد.

٢ - ٢ قول علامه مامقاني : ان اكثر ما يعدّ اليوم من ضروريات المذهب في‌اوصاف الائمه (ع) كان القول به معدوداً في العهد السابق من الغلو.(تنقيح المقال في علم الرجال ، ج ٢ ، صفحه ٣٠٥)

اكثر آنچه امروز از ضروريات مذهب در اوصاف ائمه عليهم‌السلام شمرده مي‌شود، در عهد سابق قائل شدن به آن غلو محسوب مي‌شد.

نقد استدلال :

سؤالي كه مطرح مي شود اين است كه چگونه براي دفع متواترات ویقینیات به كلام عالمي متأخر استناد میشود؟ كه آنهم دلالتش موجب اسعاف نظریه مدعي نمیشود ؟!

نكاتي در اين مورد وجود دارد :

اول آنكه منظور از "العهد السابق" عصر قمیون وتشدد آنها است.

در صفحات قبل نيز توضيح و تفصيل داده انده كه اصل كلام ايشان در مورد جرح هاي قمیین بوده.بر خلاف ادعاي ايشان ! كما اينكه محقق كتاب نيز در پاورقي همين كلام ايشان به خوبي تبيين و توضيح ميفرمايند.

ثانياً این متن از مرحوم مامقاني دلالت صریحش بر آن است که خود امام نهي مي کردند و نهي هم مفسده خارجي داشته و حقیقتاً غلو نبوده بلکه جزو اوصاف و مراتب ائمه علیهم السلام بوده و وقتي تصریح داریم به بودن چنین مقاماتي نميشود به صرف دید اصحاب قائل به عدم آن شد (با فرض صحت موضوع !)

تفسیر کلام ایشان آن است که ائمه علیهم السلام در حقیقت یك صفاتي را داشته اند و اصلاً کلام ایشان هیچ دلالتي ندارد بر نبودن امامت و عصمت و علم و خود ایشان با توجه به آنکه شیطان ممکن بوده آنها را فریب دهد و آنها حقیقتاً درك نکنند مقامات و مراتب ایشان را دچار لغزش شده و غالی شوند و این شده است که آن صفات در منظر ایشان جزو غلو محسوب گردد و این باعث شده ائمه علیهم السلام نهي از ابراز آن کنند و معهود بودن هم منشأي دارد که خود ایشان به تصریح ذکر مي کنند.

از طرفي زمان یکي از موارد تعیین کننده حکم است و با توجه به تاریخ و پدید آمدن گروهي به نام غالیان لازم بوده است امام بر حسب وظیفه الهي اینگونه اقدام کنند.

٢ – ٣ قول وحيد بهبهاني : ان كثيرا من القدماء سيما القيمين منهم (والغضائري) كانوا يعتقدون للائمة عليهم السلام منزلة خاصة من الرفعة والجلالة ومرتبة معينة من العصمة والكمال بحسب اجتهادهم ورأيهم.

بسياري از قدما به‌ويژه قمي‌ها و ابن‌غضائري براي ائمه منزلت خاصي از رخصت و جلالت و مرتبه معيني از عصمت و كمال به حسب اجتهاد و رأيشان معتقد بودند و تجاوز از آن [حد] را مجاز نمي‌شمردند و تجاوز [از آن حد] را ارتفاع [در مذهب] و غلو برحسب معتقدات خودشان مي‌شمردند.

نقد استدلال :

اين بیان وحید بهبهانی مربوط به تبیین نحوه تضعیفات قدما است که در اين بين به اصطلاح «الطیاره» و «اهل الإرتفاع» پرداخته.

آنچه از  این گزارش به دست مي آید چنین است که میان قدما در مسائل اعتقادي، اختلافاتي وجود داشته است؛ امّا  بر خلاف برداشت نادرست مدعيان از این متن ، دامنه این اختلاف به‌ ویژه در بحث غلوّ، مطابق با آنچه بیان شده است، بسیاري از ارکان اعتقاد شیعیان به امامت را در بر نمي گیرد؛ از جمله اعتقاد به نصب و علم الهي امامان علیهم السلام ، عصمت، افتراض طاعت و بي خطا بودن امامان علیهم السلام  در حوزه دین.

با دقت افزون‌تر در بیان وحید بهبهانی مشاهده مي شود که اصل بروز خوارق عادت از امامان علیهم السلام  نیز به گونه اي در زمره امور متفق‌ علیه معرفي شده است؛ زیرا در همه‌ جا براي غلوّ شمردن این موارد از ضمیمه نمودن مواردي چون مبالغه، عجایب، کثرت و اغراق، استفاده شده است. تنها در باب تفویض، به تلقي مطلق آن، غلوّ گفته شده است. همچنین در علم به مکنونات آسمان و زمین که ظاهراً با نوعي کلیت و شمول همراه است.

نتیجه آن‌ که استشهاد به این سخنان براي ارائه قرائتي غیر الهي از امامت که با انکار ارکان اصلي امامت شیعي عجین است، نابجا مي نماید.

از سوي دیگر این اظهارنظر وحید بهبهاني نوعي اجتهاد و نظریه‌ پردازي از سوي ایشان محسوب مي شود و نه گزارشي تاريخي. قول به اینکه قمي ها بیشتر یا تمامي این موارد را در حیطه غلوّ جاي مي داده اند، به صورت جدي محل تأمل است. خوشبختانه روایات فراواني از مشایخ و علماي مهم قم در دسترس است.

نكاتي چند درباره اين غضائري و اقوال درباره او :

اولاً  توجه به بر جاي نماندن آثار و تألیفات أحمد بن حسین غضائري و پدرش و تردید در انتساب کتاب الرجال یا کتاب الضعفاء موجود به ابن غضائري، امکان داوري دقیق درباره معتقدات ایشان در باب مقامات و فضایل امامان علیهم السلام  وجود ندارد.

ثانياً هیچ انکار یا تردیدي درباره تشیع امامي این دو تن با مباني اعتقاد به نصب الهي، عصمت و علم وهبی امامان علیهم السلام ، چه در بین متأخران و چه متقدمان، گزارش نشده است؛ همچنان ‌که عدم اعتقاد این دو به اوصاف فوق و مخالفتشان با مشهور، به هیچ ‌وجه گزارش نشده است.

ثالثاً هرچند در بیانات متأخران نوعي سخت ‌گیري درباره کمالات و فضایل امامان علیهم السلام  از دید ابن غضائري بیان شده؛ اما حدود روشني در اين باره ترسیم نشده است و اصل كمالاتي چون آگاهي از مغیبات، کرامات و توانایي خارق عادت، محل اشکال قرار ندارد.

رابعاً بر پایه کتاب الضعفاء منسوب به ابن غضائري و نیز برپایۀ گزارشهاي نجاشي و شیخ که انتساب آن مسلّم است نتیجه ميشود که بسیاري از کمالات و فضایل خاص اهل ‌بیت علیهم السلام  چون علم بر مغیبات، داشتن اسم اعظم، کرامات و خوارق عادات، فضایل بي شماري زیارت و توسل به اهل بيت علیهم السلام  و نظایر آن، از دید ابن غضائري بي اشكال بوده، غلوّ محسوب نمي شده است.

البته تحقیق در معنا یا معاني غلوّ و تفاوت دیدگاه قدما، به ويژه قمي ها در اين باره، نیازمند تحقیق تفصیلي دیگري است که از حدود پژوهش این مقاله خارج است.

نتيجه آنكه درباره ابن غضائري مطابق با آنچه بیان شد نمي توان به صورت مطلق چنین ديدگاهي را پذیرفت.

٣ - نقد ديدگاه نظريه علماي ابرار بر اساس ديدگاه اصحاب

٣ – ١ حسين بن سعيد اهوازي

قال الحسين بن سعيد: لا خِلافَ بينَ عُلمائنا فى أنّهم عليهم السلام مَعصومونَ عن كُلّ قَبيحٍ مطلقا، وأنّهم عليهم السلام كانوا يسمّونَ تركَ المندوبِ ذنبا وسيّئةً بالنسبة إلى كمالِهم عليهم السلام.(الزهد ، صفحه ١٤٣)

حسين بن سعيد اهوازي گفت : و اختلافي بين علماي [زمان ما] وجود ندارد كه آنها (ائمه عليهم السلام) معصوم بودند از هر نوع قبيحي مطلقاً و آنها (ائمه عليهم السلام) دوري مي كردند از ترك مستحبات به نسبت به كمالشان عليهم السلام.

همين نقل را علامه مجلسي نيز در بحار الانوار نقل فرموده اند با همين عبارات.(بحارالانوار ، ج٢٥ ، صفحه ٢٠٧)

حسين بن سعيد اهوازي از شاگردان و اصحاب امام رضا عليه السلام و امام

جواد عليه السلام و امام هادي عليه السلام بود.و در وثاقت او جاي هيچ شكي وجود ندارد كما اينكه علامه حلي درباره اون ميفرمايد : ثقة عين جليل القدر.(خلاصة الاقوال ، صفحه ١١٤)

حسين بن سعيد در اين قول ادعاي اجماع كرده و مي گويد كه هيچ اختلافي بين علماء زمان ما نبوده كه ائمه داراي عصمت بودند ؛ در زمان حسين بن سعيد زمان حضور امام معصوم عليه السلام است و نقل اين اجماع براي ما كاشف از اين است كه اصحاب در زمان ائمه عليهم السلام قائل بر عصمت بودند و مادامي كه نصي از خود امام نباشد به ما نشان مي دهد كه در اين اجماع خود معصوم عليه السلام نيز حضور داشته است ، پس كاشف از قول امام معصوم عليه السلام است.

اما الخاصّة فيقولون انّ الاجماع باعتبار كشفه عن قول المعصوم و رأيه حجة فالحجيّة انما هى من جهة المكشوف عنه الرّاجع الى النّصّ لا الكاشف الذى هو نفس الاتفاق فمستند الحكم هو قول المعصوم (عليه السلام) المكشوف عنه لا قول العلماء الكاشف عنه كما حرّر فى محلّه.(درر الفوائد في شرح الفرائد ، ج ٦ ، صفحه ٢٧١)

و اما خاصة (شيعه) ميگويند كه اجماع به اعتبار آنكه كاشف از قول معصوم عليه السلام است و رأي آن حجت است پس حجيت آن از جهت مكشوف عنه به نص برميگردد نه كاشف عنه كه او نفس اتفاق است مستند حكم همان قول معصوم است كه مكشوف عنه است

٣ – ٢ روایت ابن ابي عمیر وهشام بن الحكم

حَدَّثَنَا  مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ قَالَ حَدَّثَنِي  عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ  أَبِيهِ عَنِ  اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ قَالَ: مَا سَمِعْتُ وَ لاَ اِسْتَفَدْتُ مِنْ  هِشَامِ بْنِ اَلْحَكَمِ فِي طُولِ صُحْبَتِي لَهُ شَيْئاً أَحْسَنَ مِنْ هَذَا اَلْكَلاَمِ فِي صِفَةِ عِصْمَةِ اَلْإِمَامِ فَإِنِّي سَأَلْتُهُ يَوْماً عَنِ اَلْإِمَامِ أَ هُوَ مَعْصُومٌ فَقَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَهُ فَمَا صِفَةُ اَلْعِصْمَةِ فِيهِ وَ بِأَيِّ شَيْءٍ تُعْرَفُ فَقَالَ إِنَّ جَمِيعَ اَلذُّنُوبِ لَهَا أَرْبَعَةُ أَوْجُهٍ وَ لاَ خَامِسَ لَهَا اَلْحِرْصُ وَ اَلْحَسَدُ وَ اَلْغَضَبُ وَ اَلشَّهْوَةُ فَهَذِهِ مَنْفِيَّةٌ عَنْهُ لاَ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ حَرِيصاً عَلَى هَذِهِ اَلدُّنْيَا وَ هِيَ تَحْتَ خَاتَمِهِ لِأَنَّهُ خَازِنُ  اَلْمُسْلِمِينَ فَعَلَى مَا ذَا يَحْرِصُ وَ لاَ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ حَسُوداً لِأَنَّ اَلْإِنْسَانَ إِنَّمَا يَحْسُدُ مَنْ فَوْقَهُ وَ لَيْسَ فَوْقَهُ أَحَدٌ فَكَيْفَ يَحْسُدُ مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ لاَ يَجُوزُ أَنْ يَغْضَبَ لِشَيْءٍ مِنْ أُمُورِ اَلدُّنْيَا إِلاَّ أَنْ يَكُونَ غَضَبُهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّ اَللَّهَ فَرَضَ عَلَيْهِ إِقَامَةَ اَلْحُدُودِ وَ أَنْ لاَ تَأْخُذَهُ فِي اَللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ وَ لاَ رَأْفَةٌ فِي دِينِهِ حَتَّى يُقِيمَ حُدُودَ اَللَّهِ وَ لاَ يَجُوزُ لَهُ أَنْ يَتَّبِعَ اَلشَّهَوَاتِ وَ يُؤْثِرَ اَلدُّنْيَا عَلَى اَلْآخِرَةِ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ حَبَّبَ إِلَيْهِ اَلْآخِرَةَ كَمَا حَبَّبَ إِلَيْنَا اَلدُّنْيَا فَهُوَ يَنْظُرُ إِلَى اَلْآخِرَةِ كَمَا نَنْظُرُ إِلَى اَلدُّنْيَا فَهَلْ رَأَيْتَ أَحَداً تَرَكَ وَجْهاً حَسَناً لِوَجْهٍ قَبِيحٍ وَ طَعَاماً طَيِّباً لِطَعَامٍ مُرٍَّّ وَ ثَوْباً لَيِّناً لِثَوْبٍ خَشِنٍ وَ نِعْمَةً دَائِمَةً بَاقِيَةً لِدُنْيَا زَائِلَةٍ فَانِيَةٍ.( علل الشرایع ج ۱، ص ۲۰۴(

هشام بن حکم در رابطه با سؤال محمّد بن أبي عمیر مبني بر اینکه «آیا امام معصوم است؟»، از امام صادق عليه السلام روایت مي آورد که امام فرمودند: «نَعَمْ، فَقُلْتُ فَمَا صِفَة العِصمَةِ فِیهِ وَ بِأَیِّ شَیْ‌ءٍ تُعْرَفُ، فَقَالَ إِنَّ جَمِیعَ الذُّنُوبِ لَهَا أربَعَة أَوْجُهٍ وَ لاَ خَامِسَ لَهَا: الْحِرْصُ وَ الحسد وَ الْغَضَبُ وَ الشَّهوَة، فَهَذِهِ مَنْفِیَّةُ عَنْهُ...: فرمود: بلي ، گفتم: حقیقت بي گناهي چه چیز است؟ و معیار شناخت عصمت چیست؟ پاسخ دادند: تمامي گناهان برخاسته از چهار چیز است و پنجمي ندارد: حرص، حسد، خشم و خواهش‌ هاي نفساني که هیچ یك از اینها در امام نمي باشد.

بررسی سند حدیث

1ـ محمّد بن علی ماجیلویه: از مشایخ شیخ صدوق، ثقه، عالم و فقیه می‌باشد (ر.ک؛ حلّی، 1411ق.: 157 و خوئی، 1371، ج 18: 57)

 2ـ علی بن ابراهیم قمی: وی ثقه و معتمد می‌باشد (ر.ک؛ نجّاشی، 1365: 260)

٣ـ إبراهیم بن هاشم القمّی: أصله کوفی، سپس به قم مهاجرت کرد، فیه نظر (همان: 16)

٤- محمّد بن أبی‌عمیر: وی کوفی، از اصحاب امام صادق (ع) و ثقه می‌باشد (ر.ک؛ همان: 326 و جواهری، 1430ق.: 488)

٥ـ هشام بن حکم: ثقه و از اصحاب خاصّ امام کاظم (ع) می‌باشد (ر.ک؛ نجّاشی، 1365: 434).

بنا بر آنچه گفته شد، هرچند ابراهیم بن هاشم توثیق نشده است، ولی می‌توان این حدیث را در شمار احادیث «صحیح» به شمار آورد، چراکه این حدیث با سند صیحیح دیگري از هشام به نقل از امام صادق (ع) وارد شده است (ر.ک؛ صدوق، 1361: 133).

دلالت و ظهور اين روايت نيز بسيار واضح است كه هشام بن الحكم عصمت ائمه را براي ابن ابي عمير توضيح ميدهد ابن ابي عمير هم با كمال اشتياق مي گويظ تا به حال كلامي خوش تر از اين كلام از هشام نشنيده بودم.

٣ – ٣ روایت علي بن رئاب

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ  أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ  اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ  عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ قَالَ: سَأَلْتُ  أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ  «وَ مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ»  أَ رَأَيْتَ مَا أَصَابَ  عَلِيّاً وَ  أَهْلَ بَيْتِهِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ مِنْ بَعْدِهِ هُوَ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ هُمْ أَهْلُ بَيْتِ طَهَارَةٍ مَعْصُومُونَ فَقَالَ إِنَّ  رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ يَتُوبُ إِلَى اَللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ إِنَّ اَللَّهَ يَخُصُّ أَوْلِيَاءَهُ بِالْمَصَائِبِ لِيَأْجُرَهُمْ عَلَيْهَا مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ .( الکافي ج ۲، ص ۴۵۰(

علي بن رئاب گويد از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم از تفسير گفتار خداي عز و جل «آنچه بشما از مصيبتها رسد براى آن چيزى است كه خودتان كرده‌ايد» بفرمائيد: آنچه به علي و اهل بيت (معصومين او) عليهم السلام رسيد بخاطر كارى بود كه آنها كرده بودند، با اين كه آنان خاندان طهارت و هم معصوم (از گناه) بودند؟ فرمود: همانا رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) در هر روز و شبى - بدون گناه - صد بار استغفار ميكرد و بسوى او توبه مينمود، همانا خداوند دوستان خود را بمصيبتها و پيش آمدها گرفتار كند تا بدان واسطه بدون گناه بآنها اجر و ثواب دهد.

شيخ صدوق نيز همين روايت را در كتاب معاني الاخبار خود جلد اول صفحه ٣٨٣ نقل مي كند ؛ علامه مجلسي نيز درباره سند روايت ميفرمايد : حسن كالصحيح بل أعلى من الصحيح.بالاتر از صحيح.( مرآة العقول ; ج ۱۱  ص ۳۴۷)

 پاورقی:

[1] روشن است مؤلف قصد رد یا پذیرفتن روایت را ندارد و صرفا قائل بر این است که در سند روایت مناقشاتی وجود دارد.

منابع و مآخذ:

  • قرآن
  • خلاصة الأقوال ، علامه حلي
  • الرجال ، نجاشي
  • الخصال ، شيخ صدوق
  • عيون اخبار الرضا ، شيخ صدوق
  • علل الشرائع ، شيخ صدوق
  • الرجال ، ابن داود حلي
  • مقاله نقد روش شناسي نظريه علماي ابرار با تأكيد بر كتاب مكتب در فرايند تكامل ، عبدالحسين خسروپناه
  • اختيار معرفة الرجال ، محمد بن عمر كشي
  • معجم رجال الحديث ، سيد ابوالقاسم خويي
  • مستدرك علم الرجال ، نمازي شاهرودي
  • بصائر الدرجات ، صفار قمي
  • الفصول الغروية في الاصول الفقهية ، حائري اصفهاني
  • تنقيح المقال في علم الرجال ، علامه مامقاني
  • فوائد الرجالية ، بحر العلوم
  • الزهد ، حسين بن سعيد اهوازي
  • بحارالانوار ، علامه مجلسي
  • درر الفوائد في شرح الفرائد ، يوسف تبريزي
  • الكافي ، كليني
  • مرآة العقول ، مجلسي
  • عصمت امام در تاريخ تفكر اماميه تا پايان قرن پنجم هجري ، محمد حسين فارياب


چاپ   ایمیل