مؤمنالطاق و روش کلامی او
چکیده
ابوجعفر، محمد بن علی بن النعمان مؤمنالطاق، از شاگردان برجسته امام صادق7 است که همزمان با متکلمانی چون هشام بن حکم و هشام بن سالم به فعالیت کلامی اشتغال داشته است. او ساکن کوفه بوده و در فضای ارتباطی این شهر، به ویژه در مقابل جریانهای رقیب چون اهلحدیث عراق و معتزله و یا زیدیّه و خوارج، مناظرات زیبایی را به یادگار گذاشته است. وی در منظارات خویش هم از روش احتجاج نقلی بهره گرفته است و هم از روش احتجاج عقلی. همسوئی ظاهری با خصم و اظهار طالب حقیقت بودن، طرح سؤال و پرسش از رقیب، پرسشگری به جای پاسخگوئی، اقرار گرفتن از خصم، رفتار به جای گفتار، تشبیه، تمثیل و شواهد تاریخی، پاسخگویی به شبهه از راه تبیین واژگان، از جمله روشهایی است که مؤمن الطاق در احتجاجات کلامی خویش به کار گرفته است.
اصل مقاله
مقدّمه
نگاهی به شخصیت مؤمن الطاق
ابوجعفر محمد بن علی بن نعمان معروف به مؤمنالطاق، از اصحاب امام صادق علیهالسلام است. وی معاصر ابوحنیفه و از پیشگامان دانش کلام و از چهرههای برجسته تاریخ تفکر شیعه محسوب میشود (نجاشی، 1413: 325؛ طوسی، 1404، 2: 422). شرححال نویسان از زمان و مکان تولد مؤمنالطاق گزارشی به دست ندادهاند، امّا شواهد و قرائن تاریخی حاکی از آن است که وی در اواخر سده اول هجری دیده به جهان گشوده است (ن.ک. نمازی شاهرودی، 1412، 7: 248). تاریخ، دوران زندگی مؤمنالطاق را روزگاری معرفی کرده که بیشتر اصحاب اهلبیت: در زندانهای بنیالعباس در حصر بودهاند و شاید به همین دلیل از سالروز فوت یا شهادت ابوجعفر، همچنین آرامگاه و مدفن او گزارش صریحی ثبت نشده است؛ با وجود این، بر پایه برخی شواهد و اطلاعات تاریخی میتوان گمانهزنی کرد که مؤمنالطاق حدود سال 180 هـ. ق زندگی را درود گفته است (جهت اطلاع بیشتر: ن.ک. زرکلی، 1382، 3: 18 و 6: 271؛ زبیدی، 1414، 26: 108؛ طوسی، همان: 427).
اطلاعات مربوط به خاندان مؤمنالطاق نیز همانند دادههای منابع رجالی و تاریخی در مورد تولد و فوت او حداقلی است. با این حال، همین گزارشات حاکی از آن است که مؤمنالطاق و خاندانش جملگی از موالیان قبیله بَجیله بودهاند (طوسی، همان: 422؛ نجاشی، همان: 325). همچنین منابع مذکور عمو، عموزاده و نیای ابوجعفر را از بزرگان و سرشناسان اصحاب و محدثان شیعه معرفی کردهاند (طوسی، 1415: 146 و 182). این سابقۀ درخشانِ شیعی البته در نسلِ مؤمنالطاق نیز وجود دارد. فرزند او حارث بن محمد بن علی بن نعمان، ابوعلی کوفی، از اصحاب امام صادق7 معرفی شده و برای او کتابی در اصول حدیث گزارش شده است (نجاشی، همان: 140). همچنین سُهیل بن زیاد ابویحیی واسطی، صاحبِ کتابِ نوادر، نوه دختری مؤمنالطاق بوده و در دوران امام عسگری7 میزیسته است (نجاشی، همان: 192).
مجموعه شواهدی که از اطلاعات تاریخی و تراجم به دست میآید به خوبی نشان میدهد که مؤمنالطاق در طول زندگی خویش، القاب متعددی را از سوی دوستان و دشمنان خویش گرفته است.
به نظر میرسد جدای از لقب «الأَحوَل» (دوبین) که غالباً با کنیۀ وی در مصادر روایی به کار رفته، اصلیترین لقب ابوجعفر «صاحبالطاق» (نجاشی، همان: 315) و پس از آن «شیطانالطاق» (شهرستانی، 1976، 1: 186) بوده است. بعید نیست او را به دلیلِ وجاهت و شکوه قابل توجهی که در محل کسب و پیشه خویش داشته، صاحب الطاق خوانده باشند. در مورد لقب شیطانالطاق نیز هرچند تحلیلهای چندگانهای ارائه شده[1] اما محتملترین ایده آن است که این لقب، از سر زیرکی و کیاستی که در مؤمنالطاق بوده میان مردمان رواج یافته است. با این همه دیری نپایید که لقب شیطانالطاقِ او، بار مثبت پیشین خود را از دست داد و از سوی جامعۀ اهل سنت، بار معنایی منفی به خود گرفت. شواهدی در دست است که میتوان از آن. استنباط نمود دلیل این تغییر معنا، حاضرجوابی ابوجعفر در مباحث اعتقادی و کلامی بوده است (مرزبانی خراسانی، همان: 90). به هر صورت، عمدتاً منابع غیر شیعی نوشتهاند که شیعیان تلاش کردند در برابر این لقب، لقبی مشابه ـ والبته با بُعدی مثبت ـ به دست دهند (ذهبی، 2033، 11: 182) تا به شکلی، زشتی و قبح لقب «شیطان الطاق» را گرفته و حرمت ابوجعفر را پاس دارند؛ لقبی که از مثل لقب «مؤمنالطاق» (نجاشی، همان: 325) انتظار میرود و احتمالاً اینگونه بوده که لقب «مؤمنالطاق» رخ نمایانده است.
مجموعه القاب ابوجعفر به خوبی نشان میدهد که واژه «طاق» در القاب او حضور جدی دارد.
مؤمنالطاق به جهت شغلش (تجارت) فردی پرسفر هم بوده است. گزارشهای زیادی در منابع تاریخی و روایی از مسافرتهای او قابل استحصال است (طبرسی، 1386، 2: 308 و 364) که البته در بیشتر آنها خدمت امام صادق7 نیز رسیده است. طبیعی است این چنین آمد و شدهایی نزد امام معصوم، شخصیت ویژه و ممتازی را برای ابوجعفر رقم خواهد زد. این جایگاه خاص نه تنها از سر علم و دانش، بلکه در کنار آن، برخاسته از خصوصیات اخلاقی و ویژگیهای رفتاری مؤمنالطاق هم بوده است. در مجموع بحث ارائه مباحث آزاد با پیروان نحلههای مختلف فکری، اطلاعات وسیع دینی، حضور ذهن و تیز هوشی، بهرهمندی از روحِ نقد و قدرتِ بیان، جرأت و گستاخی در بیان مطلب و ... از بارزترین ویژگیهای اوست. اما در بین این ویژگیها، شجاعت و پردلی او چشمگیر است. بسیاریِ مناظرات وی از طرفی و خصوصیت و جایگاه و منزلتی جماعتی که ابوجعفر در بین ایشان به مناظره میپردازد گواه این مدعاست (طوسی، 1404، 2: 426؛ طبرسی، همان: 140). حاضر جوابی او نیز در پاسخگویی به سوالات و ایرادات به واقع تحسین برانگیز است (طوسی، 1417: 207).
به گمان میرسد این ویژگیهای ممتازِ اجتماعی آنقدر در خور توجه بوده است که فرقهنگاران اهلسنت پیرو نمایشنامۀ پردازش شدۀ خویش، مبنی بر ساخت فرقههای مختلف به نام و نشان هر یک از صحابی مطرح اهلبیت:، از فرقهای نام ببرند که به محمد بن علی بن نعمان منسوب است. این فرقه در منابع مختلف با نامهایی چون «نعمانیه» (شهرستانی، همان، 1: 186) و «شیطانیه» (زرکلی، 1382، 6: 271) معرفی شده است. آنچه محرز است همانا گذرانِ حیاتِ پربرکتِ مؤمنالطاق در کنفِ اهلبیت: و بهرهمندی از معارف الهی ایشان و استفاده از این سرچشمه معرفتی است. در پاک اعتقادی او همین بس که امام صادق7 درباره او فرمودهاند:
چهار تن را از همه کس ـ چه زنده و چه مرده ـ بیشتر دوست دارم: برید بن معاویة عجلی، زرارة بن أعین، محمد بن مسلم و أبوجعفر الأحول (صدوق، 1359، 1: 76).
جدای از منزلت اجتماعی مؤمنالطاق، موقعیت ممتاز علمی او هم بسیار در خور توجه است. او به واقع شاگرد مکتب اهل بیت: بوده و دوران امامت امام سجاد تا امام کاظم: را درک کرده است، پس طبیعی است بیشترین بهره را از امام صادق7 برده باشد (مجلسی، بیتا، 48: 203). این ادعا از آنروست که ادعای آموختن کلام نزد امام سجاد7 را آنگونه که برخی آوردهاند (الامین، بیتا، 5: 328) به سختی میتوان پذیرفت، چرا که سن کم او در دوران آن امام، چنین اجازهای را نمیدهد. ملاقات مؤمنالطاق با امام باقر7 نیز محتمل است، اما قرائن تاریخی آن قدر نیست که بتوان ادعا کرد از حضرتش به عنوان منبع فکری و معرفتی بهره برده است، هر چند گزارش خلاف و البته یگانهای هم به تصریح وجود دارد (شهرستانی، همان، 1: 186). دوران امامت امام کاظم7 نیز ایام کهنسالی مؤمنالطاق است که به احتمال زیاد در زندان هارون محبوس و از درک محضر امام محروم بوده است.
باری، به غیر از اهلبیت:، اگر همانطور که مشهور است ناقل راویاتِ یک راوی را شاگرد و متقابلاً راوی را استاد بدانیم، افراد بسیاری در زمره مشایخ روایی و شاگردان ابوجعفر جای خواهند گرفت. لذا جدای از صادقین8، مؤمنالطاق بیشترین روایت را از سلام بن مستنیر نقل کرده و همینگونه، حسن بن محبوب و عبدالله بن مسکان هم فعالترین ناقلان روایاتِ مؤمنالطاق بودهاند.
اما اگر منظور از شاگردی، پرورش یافتن یا آموزش دیدن در رشتهای است که مورد تخصص استاد است، آنچنان که از اخبار و اطلاعات برمیآید، ابوجعفر کسی را به عنوان متکلم پرورش نداده است؛ چه، او بیش از هر چیز به کلام شهرت داشت. البته ذوق و قریحه شعری، همچنین فصاحت و بلاغت ابوجعفر نیز آن اندازه بوده که از او به عنوان «الفصحاء البلغاء» یاد کردهاند (مرزبانی خراسانی، همان: 87). به گفته کشی خداوند ذوق سرودن شعر را بر او ارزانی داشته بود اما مؤمنالطاق آن را ترک کرد و به علم کلام پرداخت (طوسی، 1404، 2: 426). گفتنی است به غیر از کلام و شعر، مؤمنالطاق را به فقه (حلی، 1411: 261) و اخلاق (مجلسی، همان، 75: 286) هم ستودهاند. با این حال آنچه بیش از همه در اوصاف علمی و فرهنگی مؤمنالطاق مشهور است توانمندی او در فن مناظره و دفاع از مباحث عقیدتی بوده است. تاریخ شاهد نیکویی است که نشان دهد مؤمنالطاق همواره مناظره با متکلمانِ مذاهبِ مخالف را پیروزمندانه پشت سر نهاده است (ن.ک. طبرسی، همان، 2: 378؛ نجاشی، همان: 325). بسیاری از مناظرات و احتجاجات ابوجعفر که در بین متکلمان مشهور و به دستور امام صادق7 و بعضاً در محضر ایشان برگزار شده است نیز گواه موقعیت والای ابوجعفر نزد امام7 و اهل دانش، و مؤید متکلم بودن اوست. امام صادق7 در همین راستا به قیس ماصر فرمودند:
تو و احول پر جست و خیز و تیزبین هستید و طرف مناظره را غافلگیر ساخته و خود را از کمند محکومیت رها میسازید (طبرسی، همان، 2: 364).
مؤمنالطاق نقل میکند که امام صادق7 به او فرمودهاند:
با مخالفان فکری خود مناظره کنید و آنان را به راه هدایت رهنمون شوید؛ آن هدایتی که شما بر آن هستید و خطای آنان را بر ایشان تبیین کنید و با آنان درباره علی بن ابیطالب7 مباهله نمایید (مجلسی، همان، 10: 452).
مجموعۀ مناظرات مؤمنالطاق همه در دفاع از حریم تشیع و مکتب علوی است، همان که امام صادق7 او را تا سرحد مباهله در انجام آن تشویق کردهاند. او نیز نسبت به این دستور امام7 بی اهتمام نیست. نیمنگاهی به مجموع مناظرات وی، که در واقع آینه افکار و اندیشههای اوست، نشان میدهد تخصص کلامی ابوجعفر اثبات و دفاع از ولایت علیبنابیطالب7 است. براساس گزارشات تاریخی تخصص ویژه ابوجعفر در دانش کلام، بویژه مباحث امامت را در بر میگیرد (مرزبانی خراسانی، 1413: 87). او در طی گفتوگوهای گوناگون، علاوه بر دفاع از مکتب تشیع، بلندای اندیشه و میزان دانش خویش را در رشتههای مختلف چون کلام و فقه و تفسیر، همچنین مهارتش در پاسخگویی به مخالفان را به نیکویی به نمایش گذاشته به نحوی که امام صادق7 در پاسخ به منتقد او برای انجام مناظره فرمودند:
ابوخالد، مؤمنطاق که با مردم سخن میگوید، مانند پرندهای است که اگر بالش را ببرند، میتواند پرواز کند (طوسی، 1404، 2: 425).
منقول است که امام7 در پاسخ به مردی از خوارج که از امام میخواهد یکی از اصحاب خویش را معرفی نمایند تا با او در عرصۀ کلام به بحث و گفتوگو نشیند، این مهم را به ابوجعفر محول کردند. وی که در مقابل ابوجعفر مغلوب شده بود خطاب به امام میگوید:
باور نمیداشتم بین اصحاب شما کسی باشد که این چنین در عرصه کلام چیره دست باشد (خوئی، 1413، 18: 39).
در کنار مناظراتِ کلامیِ به جای مانده از ابوجعفر، آثار او نیز شاهد دیگری است که متکلم بودن ابوجعفر را تأیید میکند. اگرچه از مؤمنالطاق میراثبری در عرصۀ کلام باقی نمانده، با این همه او در منابع گوناگون چنان معرفی شده که آثار مختلفی در حوزه مباحث کلامی به رشته تحریر در آورده است. شیخ طوسی که مؤمنالطاق را در زمره صاحبان کتب و اصول اربعمأة شمرده (طوسی، 1417: 207) شماری از آثار وی را نام برده است. دیگر بزرگان رجال و تراجم هم ضمن اشاره به صاحب اثر بودن وی نام برخی از آثار او را فهرست کردهاند. برخی آثار او عبارتند از: کتاب إفعل و لاتفعل (نجاشی، 1413: 325) کتاب الاحتجاج فی امامة امیرالمؤمنین7 (زرکلی، 1382، 6: 271)، کتاب الامامه (ذهبی، 1413، 10: 553)، کتاب الرد علی الخوارج و الکلام علیهم (نجاشی، همان: 326)، کتاب مجالسه مع ابی حنیفه و المرجئه (زرکلی، همان: 271)، کتاب الرد علی المعتزلة فی امامة المفضول (طوسی، 1417: 207)، کتاب فی امر طلحة و الزبیر و عایشه (طهرانی، 1332، 15: 177)، کتاب المعرفة (طهرانی، همان، 21:245)، کتاب اثبات الوصیه (طوسی، 1417: 207)، کتاب الحدیث (طهرانی، همان، 6: 307) و کتاب فی ایام هارون الرشید (ذهبی، همان: 554).
در هر حال انبوه مناظرات اعتقادی به جامانده از مؤمنالطاق، آثار کلامی و اعتقادی نگاشته شده توسط او، نقل روایات عمدتاً اعتقادی، تصریح ائمه: و دیگر اصحابِ معاصر با وی بر متکلم بودن او، عمده شواهدی است که نشان میدهد ابوجعفر ید طولایی در دانش کلام داشته است. با این وصف این سوال مطرح خواهد شد که به راستی منابع و سرچشمههای فکری و اعتقادی چنین شخصیت ممتازی در کلام، در به دست دادن یک فرآیند کلامی ـ به لحاظ محتوا و روش ـ چیست؟
روش شناسی کلامی مؤمنالطاق
آنچه گذشت، تصویری از مؤمنالطاق بود که بر پایه اطلاعات منابع نخستین ارائه شد. اما در میان گزارشهای موجودِ منابع رجالی شیعه، چند روایت نیز در نکوهش وی وجود دارد که در این مقاله، تلاش خواهد شد نشان داده شود این روایات ناظر به منهج و روش کلامی مؤمنالطاق بوده و ارتباطی با مجموعه باورها و اعتقادات او ندارد. به همین منظور لازم است ابتدا تصویری که مؤمنالطاق از کلام و مشخصههای آن دانش نزد خود ترسیم کرده است را واکاوی نموده، تا از آن سامانه مسیر دستیابی به روش کلامی او هموارتر گردد و در ادامه نقاطِ تمایزِ روششناختیِ کلام ابوجعفر از روشهایِ کلامِ توصیه شده از سوی اهل بیت: نشان داده شود.
کلام و ابعاد آن از نگاه مؤمنالطاق
امروزه در مقام تعریف، علوم را به شیوههای گوناگونی تعریف میکنند. تعریف علوم به واسطه موضوع، و پس از آن به غایت و روش، از شایعترین شیوهای است که خصوصاً در سنت متفکران اسلامی معمول بوده است. این نحوه تعریف آن هنگام به واقعیت نزدیکتر خواهد بود که آنچه در طول تاریخِ این دانش رخ داده نیز، مد نظر قرار گیرد.
با نگاهی از بالا به موضوعاتِ مباحثی که مؤمنالطاق پیرامون آنها به بحث و مناظره نشسته است میتوان دریافت که او هم چون بسیاری از اندیشمندان پس از خود[2] تمام معارف دینی و عقاید ایمانی[3] اعم از فقه و اخلاقیات و اعتقادات را شایسته و بایسته دفاع میدانسته و کلام را منحصر در ذات و صفات خدا و یا برخی مباحث خاص اعتقادی تصور نمیکرده است. شاهد این ادعا، مجموعه مناظراتی از مؤمنالطاق است که امروزه ما آنان را به لحاظ موضوع، در زمره مسائل فقهی جای داده، یا از آنها در مباحث اخلاقی طبقهبندی میکنیم (ن.ک. مفید، 1430: 111؛ مجلسی، بیتا، 10: 230؛ ابنحبان، بیتا، 1: 213؛ الامین، بیتا، 1: 49). گویی مؤمنالطاق بسان یک فقیه در معنای تاریخی خود، در صدد فهم و تبیین معارف دینی است و همچون یک متکلم در دفاع از آن معارف ظاهر شده است؛ هر چند جنبه کلامی و دفاعی مؤمنالطاق بر حیثیت فقهی او برتری دارد.
تبیین، اثبات و دفاع از عقاید و آموزههای اعتقادی اهداف اساسی علم کلام را تشکیل میدهند. تراث باقی مانده از ابوجعفر گواهی میدهد که عمده تلاشهای فکری و احتجاجات کلامی مؤمنالطاق، بیش از همه کلام دفاعی را پوشش میدهد.
اما در ناحیه روش کلامی ابوجعفر باید توجه داشت که بازشناخت روش کلامی او، بازبستۀ واخوانی صحیحِ رفتار کلامی اوست. این نکته از آنروست که تنوع رسالتهای این دانش کلام، تنوع روشهای آن را در پی دارد و اگر برای یک پروسه کلامی مراحل گونهگونی چون استنباط و یا فهم معارف دینی، تبیین معارف فهم و یا استنباط شده، تنظیم و ارایۀ نظاممند و منسجمِ آموزهها، اثبات آموزههای اعتقادی استنباط شده و دفاع دروندینی و برون دینی از گزارهها و معارف دینی و پاسخ دهی به شبهات ترسیم شده باشد، طبعاً روشهای دستیازی به این مراحل هم متفاوت خواهد بود، چرا که علم کلام در حوزه استنباط، از روشهای نقلگرایی، عقلگرایی و یا هر دو بهرهگیری میکند. همچنین در حوزه تبیین و اثباتِ معارفِ دینی، عمدتاً از روشهای عقلی، تجربی و یا حتی تاریخی بهره میجوید. در حوزه نظامبخشی به معارف دینی، روشهای عقلانی و عقلایی یاریگر متکلماناند و در عرصۀ دفاع، تمامی روشهای مقبول و مشروعِ دفاع عقیده (اعم از روشهای تجربی، عقلی و تاریخی و حتی تمثیل، خطابه، جدل وشعر) به متکلمان سود میرسانند. به همین دلیل دانش کلام،بر خلاف فلسفه که تک روشی است، چند روشی دانسته میشود.
اینک اما، این پرسش پاسخی در خور میطلبد که اگر موضوع کلام از نگاه مؤمنالطاق، تمامی معارف دینی و اعتقادی است و اگر غایت این دانش در نگاه او، هر دو حوزۀ کلام دفاعی و کلام استنباطی را پوشش میدهد، اولاً رفتار کلامی او کدامین حوزه را بیشتر پوشش میدهد؟ و ثانیاً روشِ کلامیِ او در این دو حوزه چگونه است؟
تبیین نخستین گامی است که یک متکلم در عرصه کلام دفاعی بر میدارد. منظور از تبیین، توضیح و شفافسازی آموزههایی است که متکلم به آنها اعتقاد دارد و آنها را پیشتر استنباط کرده است. مقام تبیین مقامی است که متکلم مدعای خویش را به نیکویی بیان کرده و مقصود خویش را به روشنی به مخاطب میرساند. این رفتار صرفاً به معنای توصیف نیست، چه بسا ممکن است متکلم علاوه بر توصیف، مبانی، لوازم و پیامدهای توصیف را هم بواسطه تحلیل و تجزیه مفاد اعتقاد به بحث بنشیند و از آن سخن کند. طبیعی است که این هدف، روش یگانهای را بر نمیتابد بلکه بسته به موضوع بحث، مخاطب، شرایط زمانی و حتی مکانی و... روشهای مختلفی را رقم میزند.
اثبات امّا، رفتاری است که متکلم با هدف استقرار مفاهیم و اعتقادات خویش از خود بروز میدهد تا مخاطبش به واسطه دلایلی که اقامه نموده است، آموزههای مورد بحث را به نفع متکلم تصدیق کند. دستیازی به این هدف نیز بازبسته شرایط مختلف است؛ شرایطی اعم از زمان و مخاطب و موضوع و اثباتگر و... . با این همه عمده روشهایی را که از مؤمنالطاق در این عرصه قابل پیگیری است را میتوان چنین ارائه نمود.
1) روش استفاده از متن مقدس
الف. قرآن کریم
ابوجعفر مؤمنالطاق از آنرو که متفکری مسلمان است به خوبی از قرآن کریم در مجموعه فعالیتهای علمی خود بهره میبرد. نقل آیات قرآن بارزترین ویژگیای است که در مناظرات ابوجعفر به چشم میآید. وی مانند بسیاری از دیگر متکلمان از آیات عقایدی قرآن در بحثها، تحلیلها و تبیینها استفاده کرده و به شیوههای گوناگون به این آیات استدلال و استناد میکند. در واقع گسترهای که او برای کاربرد آیات در نظر میگیرد بسیار وسیع است؛ او گاه به استناد مستقیم از قرآن میپردازد و از آیات بسان دلیل بهره میگیرد وگاه به عنوان شاهد از قرآن و آیاتش استفاده میکند.
اغلب بهرهمندیهای او از قرآن، همراه با استدلالها و تقریبهایی ذکر شده است که مخاطب را برای پذیرش مبنای قرآنی بحث آماده میکند. استدلال با آیات قرآن شیوهای است که در بین متکلمان مسلمان مرسوم بوده است؛ منهجی که از ترکیب آیات و جمع آیات قرآن و چینش آنها کنار یکدیگر حاصل میآید. در استدلالهای قرآنی قضایا و گزارههای حاصل از قرآن کریم، مقدمات یک استدلال را تشکیل میدهد؛ از اینرو در این برهانها و قیاسهای منطقی، قالب و شکل قیاس، مانند دیگر قیاسها و برهانهاست، اما تامین کننده مواد آن، آیات قرآن است.
نمود زیبای این رفتار را در مناظره ابوجعفر با ابنابیخدره میبینیم. مؤمنالطاق طی این مناظره تلاش میکند ضمن ردّ ادله مخالف، با دلایل گونهگون نشان دهد حضرت امیر7 افضل از ابوبکر و اطاعت از او لازم و واجب است. بدین منظور در بخشی از مناظره به نیکویی از آیات قرآن بهره گرفته و این چنین استدلال میکند که:
خدای عزوجل در قرآن میفرماید: (یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ) اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنید و با راستان باشید (توبه:119). این آیه ما را به اطاعت راستگویان امر میکند و علی علیهالسلام فردی است که در قرآن به این صفت شناخته میشود؛ آن جا که خدای عزوجل میفرماید:(وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) آنان کسانیانى که در سختى و زیان، و به هنگام جنگ شکیبایانند، آنانند کسانى که راست گفتهاند، و آنان همان پرهیزگارانند (بقره:177) و تمام امت اجماع دارند که علی7 به این اوصاف از دیگران شایستهتر است؛ چرا که آن حضرت هیچ وقت از جنگ فرار نکرد، و حال آنکه دیگران بارها فرار کردند (طبرسی، 1386، 2: 378).
همانطور که مشاهده میشود ابوجعفر در اثبات مقدمه اول به آیه 119 سوره توبه و در تایید مقدمه دوم به آیه 177 سوره بقره تمسک جسته است؛ و بدین صورت استدلالی با مقدماتی از قرآن به دست داده است.
ابوجعفر در همین مناظره با ابنابیخدره، پایه بحث خویش در ردّ ادعای مجیب را، که مدعی افضلیت ابوبکر به دلیل دفن شدن کنار پیامبر9 است، آیه 52 سوره احزاب قرار میدهد که: مگر نه این است که خدا در قرآن از ورود به منزل رسول الله9 بدون اجازه حضرتش منع کرده است،[4] سپس اضافه میکند منزل رسول خدا9 پس از وی، از دو حال خارج نیست؛ یا متعلق به نُه همسر اوست و یا متعلق به تمام مسلمانان، که در هر دو صورت، ابوبکر در محل غصبی و بدون اذن صاحب آن دفن شده است (طبرسی، همان، 2: 378).
مؤمنالطاق همین رویه را دیگر بار در انکار ادعایی که مصاحبت ابوبکر با پیامبر9 را در غار فضیلت او دانسته بود به کار میگیرد و با تنظیم استدلالی دیگر و البته با مقدمههایی برگرفته قرآن، همین فضیلت را برای حضرت امیر7 بر کرسی اثبات مینشاند. کاربست آیات قرآن در اثبات ادعا و رد خصم در این نمونه بسیار زیباست. او خطاب به طرف مناظره میگوید: آیا خداوند سکینه و آرامش را بر پیامبر9 و مؤمنان در غیر غار نیز نازل و عطا فرمود؟
در واقع اشارۀ ابوجعفر به آیاتی از قرآن است که در آنها خداوند به رسولش و مؤمنان، در مواضع مختلف آرامش داده است؛ همانند: (إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُواْ فىِ قُلُوبِهِمُ الحَمِیةَ حَمِیةَ الجْاهِلِیةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلىَ رَسُولِهِ وَ عَلىَ الْمُؤْمِـنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَ کاَنُـواْ أَحَقَّ بهِـَا وَ أَهْلَهَا وَ کاَنَ اللَّهُ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیمًا) (فتح: 26) یا (ثمَُّ أَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلىَ رَسُولِهِ وَ عَلىَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَ ذَالِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ) (توبه: 26). طبیعی است برای فردی که قرآن به عنوان متن مقدس مافوق چون و چراست، چارهای جز پذیرش ادعای مؤمنالطاق نیست. او با گرفتن اقرار ادامه میدهد که: فقد أخرج صاحبک فی الغار ما السکینة وخصه بالحزن؛ [اما خداوند سکینه را ویژه پیامبر9 قرار داد] و حال آنکه ابوبکر محزون و اندوهناک بود. این فراز اشاره به آیه 40 سوره توبه است که میفرماید: (فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانىَِ اثْنَینِْ إِذْ هُمَا فىِ الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَحِبِهِ لَا تحَزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا) (توبه: 40).
مؤمن الطاق پس از ردّ ادعای طرف خصم در افضلیت ابوبکر بر امام علی7، مجدداً با استفاده از آیه 207 سوره بقره[5] قرآن نشان میدهد که داستان برعکس است و قرآن فضیلت را برای آن کسی دانسته که در لیلة المبیت در فراش رسول خدا9 خوابیده نه آن کس که با او در غار همراهی کرده است.
آری، ابوجعفر گرچه به تصریح از آیات قرآن در این استدلالها استفاده نکرده، اما تمام مقدمات استدلال او بر افضلیت حضرت امیر7 برگرفته از این کتاب آسمانی است.
تسلط ابوجعفر بر فضایل امیرالمؤمنین7 در قرآن واقعاً تحسین برانگیز است. او در همان مناظره با ابنابیخدره تمام ادله او مبنی بر افضلیت ابوبکر نسبت به علی7 را بر پایه آیات از قرآن ابطال میکند.
از دیگر ویژگیهای منهج کلامی مؤمنالطاق آن است که پس از اثبات موضوعی، آن را با آیات قرآن تایید کرده و موافقت آن را با قرآن اعلام میدارد. او حتی از آیات قرآن به مثابه موید بر گفتارهای عقلی خویش هم بهره جسته تا از این رهگذر راه را بر خصم خویش ببندد. ابوجعفر پس از اقامه دلیل عقلی بر لزوم اطاعت از حضرت امیر7 به آیه 35 سوره یونس اشاره میکند که میفرماید: (أَفَمَن یهَدِى إِلىَ الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمَّن لَّا یهَدِّى إِلَّا أَن یهُدَى فَمَا لَکمُْ کَیفَ تحَکُمُونَ) و ادعا میکند که این آیه نیز انسانها را به حکم عقلی مورد استنتاج وی رهنمون است.
او در پاسخ به فردی از نواصب که مدعی بود علیبنابیطالب7 خلیفه اول و دوم را به عنوان امیرالمؤمنین صدا میکردهاند و از صدق یا کذب این گفته جویا میشد؛ با تنظیم یک قیاس تمثیل به آیه 23 از سوره صاد تمسک میکند که میفرماید: (إِنَّ هذا أَخی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِی نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنیها وَ عَزَّنی فِی الْخِطابِ) و پاسخ را به حکمی که پرسشگر درباره صدق و کذب گفته این دو برادر (ملک) در آیه ابراز میدارد احاله میکند. داستان از این قرار است که دو فرشتهای برای امتحان بر داود نبی7 داخل شدند و یکی از آنها خطاب به حضرت داود گفت: «این برادر من است که نود و نه میش دارد و من یکی بیش ندارم». مؤمنالطاق با طرح این پرسش که آیا این دو فرشته راستگو بودند یا دروغگو؟ بر او چیره میشود (مجلسی، بیتا، 29: 446). نقل است او با کاربست همین آیه در مقابل هارون الرشید، جان خویش را از دامی که برای قتلش طراحی شده بود میرهاند (مرزبانی خراسانی، 1413: 88).
تسلط ابوجعفر بر قرآن و علوم آن در بسیاری از مناظراتش یاریگر اوست. وی در پاسخ به ابوحنیفه که با استشهاد به آیات سوره معارج (احتمالاً آیات 28 و 29) معتقد است متعه حرام است؛ پاسخ میدهد که این سوره مکی است و حال آنکه آیه متعه (آیه 24 سوره نساء) مدنی است و پر واضح است که آیات مکی نمیتواند، ناسخ آیات مدنی باشد.
او برای دفاع از خویش هم به آیات قران تمسک جسته است. مشهور است روزی ابوحنیفه با اصحاب خود جمع بودند که ناگاه متوجه مؤمنالطاق شدند، در این حین به اصحاب خویش گفت: قد جائکم الشیطان. و ابوجعفر در پاسخ، رو به وی و اصحابش نمود و این آیه را قرائت کرد: (أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا) آیا ندانستى که ما شیطانها را بر کافران گماشتهایم، تا آنان را [به گناهان] تحریک کنند؟ (مریم: 83).
نمونههای فراوان دیگری هم از مناظرات مؤمنالطاق وجود دارد که در مجموع نشان میدهد ابوجعفر با تسلط به قرآن و اقتناص آیاتی که از جهت اعتقادی ـ مستقیم یا غیرمستقیم ـ میتواند مورد استدلال قرار گیرد مباحث خود را غنا میبخشد و از آیات آن در تبیین، اثبات و دفاع از اعتقادات خویش بهره میجوید.
ب. سنت نبوی
چگونگی استفاده مؤمنالطاق از نص و ظاهر قطعی قرآن در مناظرههایش به تصویر گذاشته شد، اما همین متد در بهرهجویی از روایات، در منهج کلامی ابوجعفر هم قابل واکاوی است.
نقل حدیث یکی از پرکاربردترین شیوههایی است که در کشف، فهم، تبیین، استدلال، اثبات و دفاع در حوزه کلام به کار میآید. گرچه به کارگیری حدیث در کلام، متوقف بر اثبات پیشفرضهایی چون حقانیت حضرت رسول9 و امامت اهلبیت: از راه عقل و قرآن، اثبات عصمت در گفتار و وحی بودن کلام ایشان و ... است، اما مؤمنالطاق در مباحثات و احتجاجات خود همواره نظر به روایات اهلبیت: داشته است. او از سویی کلمات رسول خدا، امیرالمؤمنین و ائمة پیشین: را مورد استناد قرار میدهد و از سوی دیگر به اقوال أئمه همعصرش به عنوان مرجعی قطعی الصدور و الدلاله، تمسک میجوید. شاید هم از این رو باشد که در منابع رجالی، ابوجعفر را در مقام روایت و نقل حدیث، یک راوی صادق و ثقه مییابیم (طوسی، 1417: 207؛ نجاشی، همان: 326) که در سلسله اتصال شیعه به معارف ائمه:، نقشی موثری ایفا میکند.
او معتقد به معرفت اضطراری است (اشعری، 2005، 1: 51)، و مرجعیت معرفتی امام معصوم را باور دارد. در نگاه مؤمنالطاق اطاعت از امام واجب است و البته این اطاعت مطلق است؛ چه در ساحت نظر و چه در عرصه عمل. در گفتوگوی ابوجعفر با زید این ادعا به خوبی نمود دارد و در واقع نشان از التزام عملی مؤمنالطاق در قبال امام معصوم دارد (طبرسی، همان، 2: 308).
طبیعی است چنین تلقیای از امام، رفتاری را میطلبد که ما پیشتر در استفاده از قرآن برای مؤمنالطاق شاهد بودیم. او در جایی از گفتوگوی خویش با ابنابیخدره در مورد فضیلت علیبن ابی طالب7، فرمایش رسول اکرم9 را یادآور میشود که فرمودند:
إن الله تبارک وتعالى أمر لموسى وهارون أن تبوءا لقومکما بمصر بیوتا[6] ، وأمر هما أن لا یبیت فی مسجد هما جنب ولا یقرب فیه النساء إلا موسى و هارون وذریتهما (ن.ک. هلالی، 1368: 636)، و إن علیا منی هو بمنزلة هارون من موسى و ذریته کذریة هارون ، و لا یحل لأحد أن یقرب النساء فی مسجد رسول الله 9ولا یبیت فیه جنبا، إلا علی و ذریته: (ن.ک. صدوق، 1349، 1: 181).
همانطور که مشاهده میشود پایه این استدلال تمسک به آیه 87 سوره یونس است که با انضمام گفتار حضرت رسول9 استدلالی بر افضلیت حضرت امیر7 اقامه شده است.
مؤمنالطاق در برشماری ادله خویش مبنی برلزوم اطاعت و افضلیت حضرت علی7، تمسک به نص را دلیلی جداگانه دانسته و از احادیثی چون حدیث ثقلین، حدیث سفینه و... به نیکویی در تبیین و دفاع از باورهایش استفاده کرده است.
ابوجعفر در مناظراتی به ضعف حدیث هم توجه داشته و از پذیرش احادیث ضعیف استنکاف میورزیده است. برای نمونه در گفتوگویش با ابوحنیفه درباره نکاح، روایتی را که ابوحنیفه در مقام دفاع از نسخ متعه روایت میکند را به دلیل شاذ بودن روایت رد میکند (مجلسی، بیتا، 47: 411).
2) روش استفاده از عقل
متکلمان برای عقل، بسته به حوزهای که آن را به کار میبندند کارکردهای متفاوتی در نظر میگیرند. به نظر میرسد در بازۀ زمانی بحث، بارزترین کارکرد عقل را در عرصۀ کارکرد استنباطی و همچنین کارکرد دفاعی و حتی کارکرد عملی و نظری عقل میتوان یافت. منظور از کارکرد نظری عقل همان کشف حقایق نظری و هستها و نیستهاست. کارکرد عملی عقل، ادراک حسن و قبح افعال به صورت کلی و جزیی و حکم به باید و نباید آن افعال است. کارکرد استنباطی عقل نیز بیشتر نقش فهم و مقایسه در مفاهیم و مقدمات و لوازم را ایفا میکند. به دست دادن مراد شارع و فهم گفتار او و احیاناً حل تعارضات ظاهری و ... همگی کارکرد همین عقل است. کارکرد دفاعی عقل نیز رفتاری است که عقل جهت دفاع از دین در تمام عرصههای تبیین، اثبات و رد شبهات از خود به نمایش میگذارد.
اما آنچه در مناظرات ابوجعفر از تلاشهای عقلانی قابل پیگیری است کاربست عقل در بیشتر این حوزههاست. برای نمونه او در مناظره با ابنابیخدره، دلیل عقلیای بر لزوم اطاعت از علیبنابیطالب7 اقامه مینماید که در واقع نمونهای خام از برهان لطف متکلمان بعدی است:
اما دلیل عقل بر اطاعت علی7 این چنین است: همه مردم به وسیله اطاعت و ارشاد عالمان خدا را میپرستند. و این مطلب اجماعی است که علی7 اعلم اصحاب رسول خدا9 بوده است و مردم پیوسته به او مراجعه و نیازهای خود را از او میپرسیدند و حال آنکه علی7 از دیگران بینیاز بود (طبرسی، همان، 2: 378).
او در مقابل زید بن علی تبیینی برای ادعای خویش میآورد که بازگشت آن به نگاه عقلمدار اوست:
اگرخدا را روی زمین حجتی (غیر از تو) باشد، پیرو او نجات یافته و خروج کننده با تو هلاک شده است؛ و اگر امامی از جانب خدا در روی زمین نباشد، پس پیروی و ناپیروی از تو یکسان است (کلینی، بیتا، 1: 366)
قبح عقلیِ عدم رعایت شأن و منزلت اجتماعی خویشتن، پایهای است که مؤمنالطاق به وسیله آن خود را از کمند سوال ابوحنیفه میرهاند. ابوحنیفه در پاسخ به مؤمنالطاق که متعه را حلال دانسته میگوید: پس زنان خود را امر کن متعه شوند و از این طریق کسب در آمد کنند. و در مقابل ابوجعفر پاسخ میدهد: مقام و موقعیت افراد باید ملاحظه شود و انجام هر کار حلالی مناسب شؤون و موقعیت هر کس نیست (کلینی، همان، 5: 45).
موارد فراوان دیگری از کاربست تلاشهای عقلی در گفتار مؤمن الطاق قابل استحصال است، اما از آنجا که این تلاشها عمدتاً در عرصه کارکرد دفاعی عقل صورت یافته، ذیل مباحث آتی از آن بحث خواهیم کرد.
در هر حال آنچه تا اینجا مطرح شد بیش از همه رفتار کلامی ابوجعفر در عرصه تبیین و اثبات را نشانه گرفته بود تا نشان دهد که او از عقل به نیکویی در تبیین دادههای وحیانی بهره میگرفته است. اما در کنار به دست دادن تبیینهای خردپسند از معارف و اعتقادات، انبوه مناظرات و تلاشهای ابوجعفر برای نقد تفکر مقابل، آنهم با رویهای که پیروز میدان مناظره باشد، نشان میدهد که وی در ساحت کلام دفاعی نیز یکهتاز است. او به واقع مناظری چیره دست است که اصول و فنون مناظره را به خوبی آشناست و به نیکویی در فعالیتهای کلامی خویش از آنها بهره میگرفته است (ن.ک. مفید، 1430: 111؛ مرزبانی خراسانی، 1413: 90؛ طبرسی، 1386، 2: 378). قدرت درگیری مؤمنالطاق با اندیشههای رقیب، آن هم با منطق جدلی- احتجاجی، به نیکویی خود را در مناظرههای ابوجعفر نمایانده است. به نظر میرسد منطق جدلی- احتجاجی مؤمنالطاق در مجادلات کلامی، مهمترین ویژگی روششناختیِ اوست که وی را از برخی متکلمان همدورۀ خویش ممتاز میکند.
جدل و مناظره، آداب و فنون خاصی دارد که در طولِ تاریخ برای آن، کتب و آثار متعددی به رشته تحریر در آمده است. هر چه آداب و فنون مناظره دقیقتر و نیکوتر رعایت شود، ثمرۀ مناظره و جدل هم مطلوبتر خواهد بود.
اینک اما برای این که نشان دهیم مومنالطاق از جمله متکلمانی است که به فنون مناظره و جدل آگاهی داشته و در مناظرات خویش به خوبی از آنها بهره میبرده است، نمونههایی ارائه شده است.
1. روش همراهی و همسویی ظاهری در اعتقاد و خود را طالب حقیقت جلوه دادن
از جمله فنون جدل، آن است که جدلی، ضمن ردّ خصم تلاش کند طرف جدل از موضع او مطلع نشود تا عملاً دستاویزی برای شکست احتمالی خویش فراهم نکرده باشد. این رفتار به نیکویی در احتجاجات مؤمنالطاق به تکرار نمود دارد. او معمولاً در مقام سنگربانی از اعتقادات، تلاش میکند از کلیت مطلب دفاع کرده و سربسته خصم را به انزوا بکشاند. گویی او در مقام مناظره به نحوی رفتار میکند که عملاً به طرف مقابل اجازه ندهد به اعتقاد واقعیاش دست یابد و یا حتی از آن سو، خصم خود را با او همسو و همراه بیابد. فایده این رفتار آن خواهد بود که طرف مناظره نخواهد توانست به خوبی بر مقدماتی تکیه کند که مورد قبول طرفش باشد. از همینرو معمولاً در موضع انفعال و پاسخگویی قرار خواهد گرفت.
به عنوان نمونه مؤمنالطاق در گفتوگو با هارونالرشید همین رویه را رعایت میکند و جان خویش را میرهاند. منقول است که مؤمنالطاق در زندان هارونالرشید به سر میبرد و هارون به دنبال فرصت و دستاویز مناسبی میگشت تا او را قتل برساند، اما موفق به این کار نمیشد. وی مجلس بحث و مناظره ویژهای تشکیل داد تا شاید در بحث با فقها و متکلمان خطایی از او سرزند و زمینه قتل وی هموار شود. پرسش این مناظره به پیشنهاد وزیرش، عیسیبن موسی، دربارۀ نزاع بین حضرت علی7 و عباس عموی پیامبر گرداگرد میراث پیامبر9 طراحی شد تا مؤمنالطاق درباره حقانیت هر یک داوری کند. طبیعی بود که نتیجه این پرسش نیز هرچه بیان میشد، به ضرر مؤمنالطاق تمام میگردید، چرا که هر کدام را که محکوم میکرد، دستاویز مناسبی را برای قتل خود فراهم نموده بود. لذا مجلسی آراسته شد و سؤال فوق مطرح گردید. اما مؤمنالطاق با زیرکی گفت:
من نمیگویم آنها نزاع و خصومت کردند و لکن در صورتی که امر چنین است که مطرح شد؛ بگو بدانم برای چه جبرئیل و میکائیل در نزد داود پیامبر 7 نزاع کردند؟ (مرزبانی خراسانی، همان: 80).
همانطور که مشاهده میشود مؤمنالطاق با تمسک به یک قیاس تمثیلی، داستان پرسش را به سمتی به گردش در میآورد که لازم نباشد پرده از پندار خویش بردارد.
همین رویه را در در پاسخ به فردی ناصبی از مؤمنالطاق شاهدیم که از درستی یا نادرستی گفتار علیبنابیطالب7 در خصوص امیرالمؤمنین خواندن خلیفه اول و دوم جویا شده بود. وی مجدداً با استفاده از یک قیاس تمثیل از صدق یا کذب گفتار خداوند درباره دو ملک پیشین جویا میشود و عملاً پاسخ را به حکمی که پرسشگر درباره صدق و کذبِ گفته این دو برادر (ملک) در آیه ابراز میدارد احاله کرد. وی شبیه به آنچه در مقابل هارونالرشید انجام داده را در مقابل ناصبی به اجرا در میآورد و با طرح این پرسش که آیا این دو فرشته راستگو بودند یا دروغگو، وضع طرفِ مقابل را در هم میشکند بدون اینکه موضع خویش را در این مورد مشخص کند (مجلسی، بیتا، 29: 446).
در نمونهای دیگر أبیمالک أحمسی گزارش میکند ضحاک، یکی از چهرههای مطرح خوارج، پس از قیام در کوفه خود را أمیرالمؤمنین خواند و مردم را به مذهب خود دعوت میکرد. مؤمنالطاق در مواجههای با او میپرسد: «علّت تبری جستن شما از علیبنابیطالب7 چیست و چرا جنگ و کشتن او را حلال میشمارید؟» که در پاسخ میشنود وی در دین خدا حَکَم قرار داده بود. پس از این مؤمنالطاق که خود را هوادار حق و حقیقت معرفی کرده بود از ضحاک میخواهد درباره اصول دین با او گفتگو نماید و البته فردی را هم معرفی کند تا در گفتگوی او و ضحاک، ضمن داوری، نشان دهد کدامیک از ایشان راست رو و کدامیک به خطا میروند؛ تا خطاکار را به خطایش آگاه سازد و اندیشه درست را معرفی کند. در پاسخ به این درخواست فردی از سوی ضحاک معرفی میشود. مؤمنالطاق میپرسد: آیا این مرد را به عنوان حَکم درباره اصول دینی که میخواهیم درباره آن به گفتگو بپردازیم اختیار کردی؟ضحاک در پاسخ میگوید: آری! در این حال مؤمنالطاق رو به پیروان ضحاک میکند و میگوید: دیدید که پیشوای شما در دین خدا حَکم گرفت! دیگر این شما و این ضحاک و آن هم فتوای او که لحظاتی قبل صادر کرد. آنان نیز با شمشیرهای آخته به ضحاک حملهور میشوند و به حدی او را میزدنند تا هلاک شود (مجلسی، همان، 47: 405 و 8: 570).
در این گفتو شنود نیز مشی رفتاری مؤمنالطاق به نحوی است که طرف مقابل نه تنها اعتقاد قلبی او را نمییابد، که حتی او را با خویشتن هم رأی می پندارد.
2. روش طرح پرسش و سوال
از دیگر فنونی که جدلی میتواند از آن در جدل بهره ببرد، آن است که در مقام سائل، پرسشهایی را در مقابل خصم خویش طراحی کند تا از رهگذر پاسخهای او، آگاهانه یا ناآگاهانه به اعترافاتی از وی دست یابد. سپس از طریق اطلاع از مواضع خصم، قیاسی جدلی ترتیب دهد که ناقضِ وضعِ مجیب و خصم باشد.
نمونه این رفتار را از مؤمنالطاق در مقابل زید میتوان دید. داستان از این قرار است که زید بن علی، از مؤمنالطاق برای همراهی در قیام دعوت می گیرد. او نیز در جواب اظهار میکند این کار را زمانی انجام خواهم داد که پدر یا برادر زید از وی چنین اقدامی را مطالبه نمایند، و چون چنین مطالبهای نیست، همکاری نخواهد کرد. در ادامه نیز مؤمنالطاق خصیصهای از امام را برای زید واگو میکند که زید پس از آن اظهار میکند: ای ابوجعفر، من با پدرم سر یک سفره نشسته و با او غذا میخوردم، پدرم غذای گرم را از روی شفقت، لقمه لقمه سرد میکرد و در دهان من میگذاشت؛ با این حال چطور از آتش دوزخ برمن دلسوزی نکرده باشد و چگونه از خصائص امام به تو خبر داده و به من چیزی نگفته است؟
مؤمنالطاق هم در جواب میگوید: به دلیل شفقت پدرانهای که به تو داشتهاند، تو را مطلع نکردهاند. سپس داستانی را از قرآن یادآور میشود که حضرت یعقوب، حضرت یوسف را امر کرد که داستان خوابش را برای برادرانش بازگو نکند تا مبادا بر او نیرنگی کنند. او خوابش را نگفت و پنهان داشت تا از نیرنگ آنان در امان باشد [ولی بر پسران خود نگفت که نسبت به یوسف حسد نورزید و به او صدمه نزنید، زیرا چنین امر صریحی اگر از ناحیۀ پیامبر خدا 9 نسبت به فرزندان صادر شده بود و آنان باز تخلف میکردند؛ توبۀ آنان قبول نمیشد و وارد جهنم میشدند و این سرپوشی حضرت یعقوب فقط به واسطۀ شفقت پدری بود] و همچنین پدر شما صریحاً تو را از این عمل نهی نکرده، زیرا برتو بیم داشت (طبرسی، همان، 2: 140).
او برای تایید دلیل خویش مبنی بر چرایی عدم اطلاع امام سجاد7 به فرزندش زید، به همین رویه روی آورده و با اقرار گرفتن از زید مبنی بر افضلیت انبیاء بر امثال زید، دلیل خویش را متوجه یک امر مساوی در قرآن میکند و به دادهای قرآنی متمسک میشود که حضرت یعقوب هم به همین دلیل از فرزندش یوسف خواست که خوابش را برای برادرانش بازگو نکند، مبادا بر او نیرنگی کنند.
ابوجعفر توجه دارد که زید قرآن را به عنوان یک منبع معرفتشناختی قبول دارد لذا با استناد به آن اظهار میدارد یوسف خوابش را نگفت و پنهان داشت تا از نیرنگ برادران در امان باشد. ولی یعقوب به پسران خود نگفت که نسبت به یوسف حسد نورزید و به او صدمه نزنید، زیرا چنین امر صریحی اگر از ناحیه پیامبر خدا9 نسبت به فرزندان صادر شده بود و آنان باز تخلف میکردند؛ توبه آنان قبول نمیشد و وارد جهنم میشدند و این سرپوشی حضرت یعقوب فقط به واسطه شفقت پدری بود. او همین حکم را به تمثیل بر فعل امام سجاد7 بار کرده و میگوید: همچنین پدر شما صریحاً تو را از این عمل نهی نکرده، زیرا برتو بیم داشت که از گفته او تخلف کنی و رستگار نگردی.
در نمونهای دیگر آوردهاند مؤمنالطاق در مناظرهای با ابوحنیفه در مقام مجیب، ضمن ردِ بیدرنگِ ادعای ابوحنیفه مبنی بر شکستنِ دستِ چپِ میتِ شیعه برای ناتوانی در گرفتن نامه اعمال در روز قیامت، به نیکویی میدان بازی را عوض کرده و شبیه همان سوال را به سائل باز گرداند. روزی در محفلی ابوحنیفه رو به مؤمنالطاق کرد و به وی گفت: چیزی از شما شیعیان شنیدهام! مؤمنالطاق پرسید: چه شنیدهای؟ ابوحنیفه گفت: شنیدهام وقتی کسی از شما میمیرد، دست چپ او را میشکنید تا نامه عملش را به دست راست گیرد!! مؤمن الطاق فوری جواب داد: این حرف را به دروغ گفتهاند؛ اما از شما مرجئه نقل شده وقتی کسی میمیرد قیفی در نشیمنگاه او قرارداده و کوزه آبی داخل آن آن میریزند تا در قیامت تشنه نشود؟ ابوحنیفه گفت: آری هم به شما دروغ بستهاند و هم به ما (مجلسی، بیتا، 47: 407).
3. روش طرح پرسش بجای جوابدهی سوالات
از دیگر آدابی که منطقیون در فنون جدل مطرح کردهاند آن است که مجیب تلاش کند به جای آنکه به سؤالهای سائل پاسخ گوید، پرسشهایی را مطرح کرده و پیش روی سائل نهد، تا بدین صورت مهاجم به مدافع و مدافع به مهاجم تبدیل گردد. این رویه به دفعات در گفتگوهای مؤمنالطاق رخ تابانیده است، که نمونهای از آن در بالا گذشت. مناظره ابوجعفر با هارونالرشید و یا گفتو شنود او با ناصبی در خصوص امیرالمؤمنین خواندن خلفا از سوی علیبنابیطالب7 نیز نمونههای دیگری است از این رویه که پیشتر مطرح شد. در مناظرهای دیگر، مؤمنالطاق پرسش ابوحنیفه را که جویا شده بود: حدیث ردّالشمس را برای علی7 از چه کسی نقل کردهای؟پاسخ میدهد: عمن رویت أنت عنه (عسقلانی، 1390، 5: 300) کنایه از اینکه تو بگو از که نقل میکنی؟ من هم از همو نقل کردهام! و از آن رو که وی جوابی برای مؤمنالطاق نداشته، عملاً بر او چیره میشود.
همین رویه در مناظرهای دیگر با ابوحنیفه قابل ردگیری است. ابوحنیفه نظر مؤمنالطاق را درباره متعه میپرسد که او اظهار میدارد این کار حلال است. آنگاه ابوحنیفه به وی میگوید:آیا خرسند میشوی از این که مادرت متعه شود؟او درنگی میکند و با تغییر موضوع سوال، به مقابل به مثل روی میآورد و از او میپرسد: نظر تو درباره آبجو چیست؟گفت: حلال است. پرسید: حتی خوردن و خرید و فروش آن؟گفت: آری.سپس گفت آیا تو خوشنود میشوی که مادرت شرابخوار باشد؟[7]و بدین ترتیب خصم خویش را ساکت میکند.
مقابله به مثل کردنهای مؤمنالطاق در پرسش خلاصه نمیشود. او در پاسخ ابوحنیفه که پس از شهادت حضرت صادق علیه السلام به او گفته بود: امامت، فوت شده است، بیدرنگ پاسخ میدهد که: لکن إمامک من المنظرین إلى یوم الوقت المعلوم.[8]بدین معنا که امام تو ابلیس است؛ همو که تا قیامت زنده است، تا از این طریق هدف خصم را که همانا آزار وی بوده را خنثی کرده و آن را در حق طرف مقابل اجرا کند.
4. روش اقرار گرفتن از خصم
هم چنین اقرارگرفتن از خصم نیز هنری است که ابوجعفر در مناظراتش به نیکویی و زیرکی از آن بهره برده است. نمونههایی از این عملکرد پیشترگذشت اما گفتوگویی جالب بین او ابوحنیفه رخ داده که اساس پیروزی مؤمنالطاق در آن به واداشتن طرف مقابل به امری است که مورد انتظار اوست. مؤمنالطاق در پاسخ به ابوحنیفه که میگوید شما شیعیان نمیتوانید همسران خویش را طلاق دهید؛ به نحوی پاسخ میگوید که طرف مقابل را برای قبول درخواست بعدی آماده سازد. او میگوید: ما قادریم همسران مخالفانمان را نیز طلاق دهیم پس چگونه نسبت به همسران خویش چنین نباشیم؟ سپس ادامه میدهد: اگر متمایل باشی، همسرت را طلاق دهم. ابوحنیفه که مشتاق میشود توان مورد ادعای مؤمنالطاق را بر انجام این کار بیابد، خواسته او را قبول کرده و عملاً او را در طلاق همسرش وکیل میکند. مؤمنالطاق نیز چنین میکند و میگوید: به امر تو همسرت طلاق دادم، همانا تو به من گفتی این کار را انجام دهم.[9]
5. روش برخورد و رفتار عملی به جای پاسخدهی
در مناظرهای دیگر او به جای پاسخ، رفتاری از خویش به نمایش میگذارد که گوینده سوال مردد میشود چه بسا پرسشی که از مؤمنالطاق پرسیده به حدی ناصواب بوده که وی این گونه برخورد میکند. جاحظ نقل کرده که ابراهیمِ نظام وبشر بن خالد به مؤمنالطاق گفتهاند: حیا نمیکنی که در کتاب امامت خویش گفتهای:
إن الله تعالى لم یقل قط فی القرآن (ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)؟
او که در بسیاری از مناظراتش با ابنابیخدره، حروی و... به این آیه برای اثبات افضلیت حضرت امیر علیهالسلام استشهاد کرده، تنها در جواب آنان چنان میخندد که پرسشکنندگان بعداً گفتند: وی چنان خندید، گویی این که به جای او، ما مرتکب چنین خلاف و گناهی شده بودیم.[10]
6. روش بیان تشابه میان اشیاء گوناگون و مثالآوری از وقایع تاریخی
بیان تشابه میان اشیاء گوناگون و مثالآوری از وقایع تاریخی به منظور استفاده از پیامدها و نتایج آن واقعه، از دیگر ابزارهایی است که جدلی در مناظرات خویش از آن میتواند استفاده کند. جدلی تلاش میکند در شرایطی از مثال استفاده کند و طرف مقابل را وادارد تا حکمی را که در مورد مثال او ساری و جاری است را درباره مسالۀ مورد مناقشه نیز بپذیرد. این رفتار البته میتواند هادی خصم در دست یابی به حقیقت هم باشد.
مؤمنالطاق نیز در مقام مثالآوری و سریان نتیجه آن به موضوع مورد سوال، خطاب به ابوحنیفه که از او درباره علتِ مطالبه نشدن حقوق ضایع شده حضرت امیر علیهالسلام، توسط حضرتش سوال کرده بود، قضیهای را یادآور شد که بر پایه آن سنیان معتقد بودند جنیان، سعد بن عباده را کشتهاند! داستان این واقع را پیشتر در بخش استفاده از تاریخ در کلام مؤمنالطاق بیان کردم اما آن چه شاهد ما در این بخش است استفادهای است که مؤمن از این پندار تاریخی میکند و در جواب ابوحنیفه اظهار میکند در صورت چنین فعلی از سوی حضرت امیر علیهالسلام، چه بسا ممکن بود همان نتیجه هم برای حضرتش اتفاق بیفتد، و آن نتیجه البته چیزی نبود جز قتل سعد بن عبادة.[11]
نمونه دیگر داستانی است که پیشتر از گفتوگوی او با زیدبنعلی یادآور شدیم. مؤمنالطاق با تمثیلی حکم آیه پنجم سوره یوسف را برای زید بازگو کرده و آن را دلیل ادعای خویش میانگارد. وی دلیل رد و انکار همکاری با زید را این میداند که زید حجت خدا نیست و حجت خدا هم اجازه بذل جانش را در راه زید به وی نداده است و لذا همکاری با زید بهسان هلاکتش خواهد بود. زید در پاسخ مؤمنالطاق شفقت و مهربانی پدرش را در سرد نمودن غذای گرم یادآوری کرده و اظهار میکند چگونه چنین پدری بر من دلسوزی نکرده باشد که مؤمنالطاق هم شفقت پدرانه را دلیل این اقدام میشمارد. او برای اینکه مدعای خویش را نیکوتر به کرسی اثبات بنشاند به قرآن متمسک شده و ضمن اقرارگیری از زید مبنی بر افضلیت انبیاء بر زید، میگوید: حضرت یعقوب، حضرت یوسف را امر کرد که داستان خوابت را بر برادرانت نگو، مبادا بر تو نیرنگی کنند. او خوابش را نگفت و پنهان داشت تا از نیرنگ آنان در امان باشد. اما برادران را امر نکرد که به یوسف صدمه نزنید تا احیاناً در صورت صدمه زدن به یوسف، مخالفت امر ولی خدا نکرده باشند. مؤمنالطاق این عمل حضرت یعقوب را سرپوشی میداند که وی فقط به واسطه شفقت پدری برای فرزندانش انجام داد. لذا اضافه میکند که: همچنین پدرت صریحاً تو را از این عمل نهی نکرده، زیرا برتو بیم داشت.[12]
7. روش تعریف واژه و پاسخ به شبهه از آن طریق
پیشترگذشت که از بارزترین ویژگیهای ابوجعفر حاضرجوابی او در مقابل مخالفان خویش گزارش شده است. او به عنوان متکلم در انجام رسالتهای تعریف شده خویش در تلاش است تا از تمامی علوم و فنون بهره برد و از اصول موضوعه و یا از قواعد آن در پیشبرد اهداف کلامی بهره گیرد. یکی از علومی که ابوجعفر در منهج کلامیاش به کار گرفته، استفاده از ادبیات و علوم بلاغی است که البته بیارتباط با قریحه شعری و حاضرجوابی او نیست.
برای نمونه در گزارشاتی که از گفتوگوهای او با مخالفانش نقل شده به موردی برمیخوریم که وی برای دفاع از اعتقاد خویش در امامت حضرت امیر علیهالسلام به همین علوم تمسک جسته است. آنگونه که مرزبانی در مختصر اخبار شعراء شیعه گزارش میکند، مردی از خوارج مترصد فرصتی بود تا مؤمنالطاق را در دام اندازد و هلاکش کند. پس پیوسته در کمین او بود تا در اطراف بصره او را گرفت در حالی که در دستش شمشیری بود، آنگاه به ابوجعفر گفت: به خدا سوگند اگر از علی و عثمان تبری بجویی تو را آزاد و در غیر این صورت خواهم کشت. او بیدرنگ در پاسخ گفت: أنا من علی، ومن عثمان برئ[13]. همانطور که ملاحظه میشود در واقع ابوجعفر بدینگونه از عثمان برائت جسته و موالات خویش با علی علیهالسلام را اظهار کرده است و اساساً اگر میخواست از هر دو بیزاری بجوید باید میگفت: «أنا من علی وعثمان برئ».
نقد و بررسی
آنچه بیان شد تنها گوشهای از گفتو شنودهایی است که در تاریخ ثبت و ضبط شده است. تمامی موارد فوق به نیکویی نشان میدهد که مؤمن الطاق در عرصه دفاع، متکلم توان مند و موفقی است. نمود این پیروزمندی را نه تنها در روایات تاریخی، که در کلام امام صادق علیهالسلام هم میتوان یافت؛ آنجا که از او همچون پرندهای یاد کردهاند که اگر پر و بالش را هم ببرند، دوباره میپرد و حمله میکند.[14] و یا در روایتی دیگر او و قیس ماصر را «قفّازان حاذقان»[15] دانستهاند؛ دونفری که در احتجاجات کلامی جست و گریختهای ماهرانهای از خویش به نمایش میگذارند.
با این حال، روش او در جدال با مخافان کاستیهایی هم داشته است که در برخی روایات بیان شده و از این جهت مورد نکوهش یا نقد امام صادق7 نیز قرار گرفته است.
برای نمونه از یونس بن یعقوب گزارش شده، مردی از اهل شام با اصحاب امام صادق علیهالسلام در حضور ایشان به مناظره میپردازد. در پایان و غلبه تمامی اصحاب، حضرت نقاط قوت و ضعف هر یک را گوشزد کرده و از آن بین به مؤمنالطاق فرمودند:
قیّاس روّاغ ، تکسر باطلاً بباطل الّا أن باطلک أظهر[16]
تو در قیاس چیرهدست و [در مناظره] بسیار مکر کننده و چاره اندیشی؛ سخن باطل دیگران را با باطل پاسخ میگویی، الا اینکه باطل تو روشنتر از طرف مقابل است[لذا کلام تو بر حریف غالب و تو پیروزی]
یا در نمونهای دیگر میخوانیم مؤمنالطاق در محضر امام صادق علیهالسلام با مردی از خوارج به نحوی گفتوگو میکند که مایه تعجب سائل شده و خطاب به حضرتش میگوید: باور نداشتم بین اصحاب شما چنین افرادی مسلط در کلام باشند. و حضرت در پاسخ فرمودند: در بین اصحاب من از این نمونه فراوانند. راوی میگوید مؤمنالطاق از این گفته حضرت متعجب شد و پس از خروج فرد خارجی گفت: آقای من، آیا شما را مسرور کردم؟ حضرت در جواب فرمودند:
به خدا مسرورم کردی، به خدا بر او پیروز شدی، به خدا او را بر دام انداختی، اما به خدا حتی کلامی حرف حق به زبان جاری نکردی.
مؤمنالطاق با تعجب پرسید: چگونه ممکن است؟
قال : لأنک تتکلم على القیاس، والقیاس لیس من دینی.
فرمودند: برای اینکه تو بر مبنای قیاس تکلم کردی و قیاس از دین من نیست.[17]
[1]. برای نمونه: اطلاق شیطانالطاق به جهت امور ذیل بوده است: غلبه بر مخالفان (مرزبانی خراسانی، 1413: 90 و 95). از باب تضعیف و توهین به او (اسد حیدر، 1413، 3: 70 و 72) به تقلید از آوای لقب شاه الطاق او (مدرسی، 1383: 403).
[2] . برای نمونه نک: لاهیجی، 1372: 42؛ ابن خلدون، 1415، 2: صص932،933،947.
[3] . یعنی هر آنچه که متعلق باور انسان مؤمن قرار گرفته یا در شأن آن است که قرار بگیرد.
[4]. اشاره به این آیه: (یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتَ النَّبىِِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُم) اى کسانى که ایمان آوردهاید، داخل اتاقهاى پیامبر مشوید، مگر آنکه براى [خوردنِ] طعامى به شما اجازه داده شود (احزاب: 52).
[5] . (وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ) و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.
[6]. اشاره به آیه 87 سوره یونس: (وَ أَوْحَیْنَا إِلىَ مُوسىَ وَ أَخِیهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتًا وَ اجْعَلُواْ بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَ أَقِیمُواْ الصَّلَوةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِین) و به موسى و برادرش وحى کردیم که شما دو تن براى قوم خود در مصر خانههایى ترتیب دهید و سراهایتان را رو به روى هم قرار دهید و نماز برپا دارید و مؤمنان را مژده ده.
[7] . نک: کلینی، اصول کافی، ج5، ص450، باب متعه، ح8. همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج 47، ص 411.
[8] . نک: کشی، رجال، ص187؛ مرزبانی، مختصر اخبار الشعراء، ص88، خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 13، ص 409.
[9] . نک: ابن حمدون، تذکرة الحمدونیة، ج3، ص16؛ الابی، نثر الدر، ج1، 159.
[10] . نک: ابن حزم، الفصل، ج4، ص139؛ همچنین نک: ذهبی، تاریخ إسلام، ج 11 ،ص 182 ؛ ابن حجر، لسان المیزان، ج 5 ، ص 108.
[11] . نک: طبرسی، الاحتجاج، ج2،ص380؛ مجلسی، بحار الانوار، ج47،ص399؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج18، ص43.
[12] . نک: کلینی، اصول کافی، ج1، باب الاضطرار الی الحجة، ح5؛ همچنین نک: مجلسی، بحار الانوار، ج46،ص180؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص140،141.
[13] . نک: مرزبانی، مختصر اخبار الشعراء، ص88؛ صدوق، عیون الاخبار، ج2،ص203.
[14] .نک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال ، ج 2، ص 424.
[15] . نک: کلینی، اصول کافى، ج 1، ص 240 تا 244؛ همچنین نک: مجلسی، بحارالانوار، ج 48، ص 203 تا 205 ؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، 364 تا 367.
[16] . نک: کلینی، اصول کافى، ج 1، ص 240 تا 244؛ همچنین نک: مجلسی، بحارالانوار، ج 48، ص 203 تا 205 ؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، 364 تا 367.
[17] . نک: کشی، رجال، ص188.