ديدگاه‏ها و رويكردهاي گوناگون در تجربه ديني

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 11 - 21 دقیقه)

در زمينه‏ ي تجربه‏ گرايي ديني، تلقي‏ ها و ديدگاه‏ هاي متفاوتي ارايه شده است كه در اين‏جا به چند نمونه از آن اشاره مي‏شود:الف. ديدگاه سويين برن «ريچارد سويين برن» پنج نوع تجربه ‏ي ديني را مطرح نموده و آن‏ها را برحسب نحوه‏ ي تحقيقات دسته‏ بندي كرده است. البته لازم به ذكر است كه به اعتقاد سويين برن اين دسته‏ بندي جامع و مانع است.

1. تجربه‏ ي خداوند به كمك يك امرِ محسوس همگاني
در اين تجربه خداوند يا حقيقت غايي، به واسطه‏ ي يك مشي محسوس در قلمرو تجربه‏ي همگاني مورد تجربه قرار مي‏گيرد. براي مثال ممكن است شخصي خداوند را به صورت تمثالي مقدس، غروب خورشيد يا اقيانوس مشاهده كند. البته منظور اين نيست كه خداوند خورشيد يا اقيانوس است، بلكه شخص مشاهده كننده، خداوند را از طريق تمثال، شخصيتي مقدس، اقيانوس يا غروب خورشيد شهود مي‏كند و با او مواجهه پيدا مي‏نمايد. براي نمونه به اين نقل توجه كنيد: «در گذرگاه دشتي لُخت، در گودالي برف گرفته، در تاريك روشنايي شفق، در زير آسمان ابري... من سرشار از شعفي ژرف بودم... در جنگل، جواني جاودانه جاري است. در اين كشتزارهاي خداوندي سلطنتي شايسته و مقدس، جشني جاودانه برپاي داشته‏اند... ايستاده بر زمين برهنه ـ سرم در نسيمي نرم فرو شد و به فضاي نامتناهي بر آمد ـ تمام خودي‏هايم از ميانه بر خاست. من دو چشم روشن شدم. من همه چيز را مي‏بينم. جريان وجود كيهاني در من جاري است. من پاره‏اي، جزيي از خداوندم.»
2. تجربه‏ي خداوند به كمك امرِ محسوس مشاع
ممكن است شخصي امر مافوق طبيعي را به صورت مشاع تجربه كند، اما تجربه‏ي خداوند يا حقيقت غايي فقط در اختيار او قرار مي‏گيرد؛ به اين معنا كه چه بسا بسياري از مردم در آن حادثه حاضر هستند و آنچه را واقع مي‏شود مشاهده مي‏كنند، اما آن تجربه‏ي نامتعارف تنها در اختيار افراد نادري قرار مي‏گيرد. چنانكه در حادثه‏اي تنها موسي‏مدعي بود كه بوته‏ي مشتعلي را كه نمي‏سوخت مي‏بيند؛ «اما موسي گله‏ي پدر زن خود تيرون را شباني مي‏كرد... و فرشته‏ي خداوند در شعله‏ي آتش از ميان بوته‏اي بر وي ظاهر شد و چون او نگريست، اينك آن‏بوته به آتش مشتعل است، اما نمي‏سوزد... خداوند از ميان بوته به وي ندا داد و گفت: «اي موسي! اي موسي!».
3. تجربه‏ي خداوند به كمك پديده‏ي شخصي قابل توصيف
اگر شخصي خداوند را در رويا مكاشفه و تجربه كرده باشد، اين حقيقت غايي را در قالب زبان حسي متعارف و قابل توصيف تجربه كرده است. چنان كه «پطرس» در حالت رويا چادري ديد كه از آسمان آويخته شده و حيوانات حرام گوشت در آن هستند. «من در نمازخانه‏اي مي‏نشستم. در همان حين كه از لذت دعا و مراقبه بهره‏مند مي‏شدم، به ناگاه در اندرونم گرمايي خوشايند و غريب احساس مي‏كردم. تا مدت‏هاي مديد حيران بودم كه اين گرما از كجا مي‏آيد؟ تا به تجربه آموختم كه از جانب خالق است نه مخلوق، و از آن پس آن را دل‏انگيزتر و سرشار از حرارت يافتم».
4. تجربه‏ي خداوند به كمك پديده‏ي شخصي غير قابل توصيف
اگر صاحب تجربه چيزي را احساس كرد، اما نتوانست آن را در قالب زبان حسي توصيف كند، تجربه‏ي غير قابل توصيف و شخصي داشته است. تجربه‏ي قديسه ترزا (1582 ـ 1512.م) از اين سنخ است؛ «من در جشن باشكوه سنت پطرس در حال نيايش بودم كه مسيح را در كنار خويش ديدم، يا بهتر بگويم از حضورش آگاهي يافتم، براي اين كه نه با چشم سر چيزي مي‏ديدم نه با چشم دل، فقط احساس مي‏كردم كه او نزديك من است. اما اين امر ديداري وهم نبود، نمي‏توانستم او را در هيچ قالبي رويت كنم. فقط در تمام مدت به وضوح احساس مي‏كردم كه او درست پشت سر من تمام اعمالم را نظاره مي‏كند».
5. تجربه‏ي خداوند بدون كمك امر حسي
در اين تجربه، شخص به صورت كاملاً شهودي و بدون آن كه از امور حسي كمك بگيرد خداوند يگانه‏ي مطلق و حقيقت غايي را تجربه كرده و از آن آگاه مي‏شود. برخي از هندوها و بودايي‏ها گزارش‏هايي از اين گونه، تجارب ديني ـ كه رفيع‏ترين و غني‏ترين انواع تجارب هستند ـ ارايه كرده‏اند؛ «كسي كه به اولين مقام جذبه وارد شود، نطق را از دست مي‏دهد. كسي كه به دومين مقام جذبه وارد مي‏شود، توان استدلال و تأمل را از دست مي‏دهد. كسي كه به سومين مقام جذبه وارد شود، شادي را از دست مي‏دهد. كسي كه به چهارمين مقام جذبه وارد شود، دم و بازدم را از دست مي‏دهد. كسي كه به قلمرو بيكرانه‏ي فضا وارد شود، ادراك قلمرو بيكرانه‏ي فضا را از دست مي‏دهد و كسي كه به قلمرو عدم وارد شود، ادراك قلمرو بيكرانه‏ي آگاهي را از دست مي‏دهد».
چنان‏كه مي‏بينيم چهار قسم از اين دسته‏بندي با عنصر حس همراه هستند و تنها قسم اخير است كه با امر حسي مقارنتي ندارد. چهار قسم نخست از يك سو با تجربه‏ي حسي ـ كه در دسته‏ي سابق بود ـ مشابهت دارند و از سوي ديگر با مكاشفه‏ي صوري اشتراك پيدا مي‏كنند. نكته‏ي جالب در اين دسته‏بندي اين است كه سويين‏برن در نهايت به تجربه‏اي اشاره مي‏كند كه در آن هيچ اثري از عنصر حس وجود ندارد؛ نكته‏اي كه در كلمات ديويس به چشم نمي‏خورد. شايد بتوان گفت كه اين نوع تجربه، همان مكاشفات معنوي است كه در كلمات عرفاي مسلمان مطرح شده است. با اين همه مي‏بينيم كه در كلمات عرفاي مسلمان، مكاشفات معنوي بي‏شماري وجود دارد كه نشانه‏ي تعالي و رشد عرفان در جهان اسلام است.
علاوه بر اين، چون در منابع اسلامي اعم از قرآن و سنت، اوصاف و ويژگي‏هاي مشخص و واضحي براي خداوند ذكر شده است، مكاشفات عرفاني وضوح و شفافيت ويژه‏اي دارند. اين امر از گزارش‏ها و توضيحات عارفان مسلمان به دست مي‏آيد. اما بيان‏ها و نقل‏هاي عارفان مسيحي همواره پراكنده، مبهم، تيره و تار است. احتمالاً مي‏توان ريشه‏ي اين مسأله را در عدم وضوح منابع ديني دانست.
ب. ديدگاه ويليام جيمز
«ويليام جيمز» در اثر مشهور خود «تنوع تجارب ديني»، به صورت مبسوط درباره‏ي تجارب ديني و عرفاني بحث كرده است. به طوري كه مي‏توان نظريه‏ي فلسفي او را نوعي «تجربه‏گرايي ديني» محسوب نمود. سنت تجربه‏گرايي ديني كه از شلاير ماخر آغاز شد، توسط اتو و ويليام جيمز ادامه يافت.
ويليام جيمز پس از اصالت دادن به حالات عرفاني و فلسفه‏هاي دروني، اين سوال را مطرح مي‏كند كه «حالت عرفاني يعني چه؟» ما چگونه مي‏توانيم وجدان عرفاني و تجارب ديني را از ساير حالات متمايز سازيم؟
او چهار ويژگي را براي تجارب عرفاني برمي‏شمارد بدين معنا كه اگر اين علايم در يك حالت دروني وجود داشت، مي‏توان آن را عرفاني دانست. از اين چهار ويژگي، دو خصيصه‏ي «اولي»، و دو خصيصه‏ي ديگر «ثانوي» هستند. دو خصيصه‏ي اولي عبارتند از: توصيف ناپذيري و كيفيت معرفتي.اين دو ويژگي در هر حالت رواني يافت مي‏شوند. دو خصيصه ثانوي كه قطعيت كمتري دارند، اما در اكثر تجارب عرفاني يافت مي‏شوند، عبارتند از: گذرا و انفعالي بودن.
1 ـ توصيف ناپذيري (Ineffability)
روشن‏ترين و بارزترين نشانه‏اي كه جيمز براي حالات عرفاني برمي‏شمارد، وصف ناپذيري و بي‏نشان بودن آن‏ها است. عارف قبل از هر چيز اظهار مي‏كند كه حالت او به گونه‏اي است كه قابل بيان و توصيف نيست و به هيچ وجه نمي‏توان آن را شرح كرد؛ «بي دل از بي‏نشان چه گويد باز».
بنابراين تنها در صورتي مي‏توانيم فهم و درك درستي از حالت عرفاني داشته باشيم كه خود واجد آن باشيم.در اين صورت، عرفان بيشتر شبيه يك وضع و حالت احساسي است تا يك وضع و حالت معرفتي و قابل توصيف .هيچ كس نمي‏تواند احساسات عرفاني خود را براي كسي كه شخصا واجد آن نيست و از آن دركي ندارد، توصيف كند. انسان بايد در عمر خود يك بار عاشق شده باشد تا بتواند حالت و وضعيت روحي عاشق را درك كند. به قول سعدي:
«حديث عشق چه داند كسي كه در همه عمر به سر نكوفته باشد در سرايي را»
يكي از گلايه‏ها و شكوه‏هاي عارف نيز دقيقا همين مسأله است كه مي‏گويد: چون ديگران واجد اين حالات و تجربه‏ها نيستند، نمي‏توانند درك درستي از واقعيات عالم و نيز تصوف و عرفان داشته باشند. عارف بسياري از انتقادات و اعتراضات را ناشي از جهل معترضين و منتقدين مي‏داند. استدلال او همين است كه آنكه بي‏دل است، از عشق بي خبر است.
2 ـ كيفيت معرفتي (Noetic quality)
دومين ويژگي تجارب عرفاني به نظر ويليام جيمز، خصيصه‏ي معرفتي و واقع‏نمايي تجارب عرفاني است. عارف، تجربه‏ي خويش را مبدأ شناخت و بصيرت مي‏داند. حالات عرفاني هر چند با شور و احساس همراه هستند، اما براي كساني كه به دركي از آن‏ها نايل آمده‏اند، نوعي معرفت و شناخت را به ارمغان مي‏آورند. هر يك از اين حالت‏هاي عرفاني موجب بصيرت هستند و روشنايي خاصي از عمق حقايق به دست مي‏دهند كه هرگز با عقل و استدلال قابل حصول نيست.
در بيشتر سنت‏هاي عرفاني، سالك به رياضات سختي دست مي‏زند. تدابيري از قبيل ذكر، دعا، روزه‏هاي طولاني، چله نشيني و... تاثيرات قابل ملاحظه‏اي در حالات جسمي، ذهني و روحي عارف بر جاي مي‏گذارند. سالك بر اين باور است كه اين امورِ تمهيدي و تمرين‏هاي اعدادي، مكاشفات و تجاربي را براي او به ارمغان مي‏آورند تا او به صورتي كاملاً متفاوت بتواند از متن واقعيت، بصيرت حاصل كند. بنابراين فلسفه‏ي رياضت و ديگر دستورالعمل‏هاي سلوك، اين است كه سالك با استمداد از آن‏ها، به حالاتي كه او را واقع بين و به معني دقيق كلمه «صاحب معرفت» مي‏كند، دست يابد. لذا «سلوك» مقدمه‏ي «عرفان» خواهد بود و تنها اين «سالك» است كه «عارف» خواهد شد.
3 ـ زودگذري (Transiency)
حالات عرفاني پايداري چنداني ندارند. با اين حال ممكن است تاثير اين حالات براي مدتي طولاني يا حتي در تمام عمر باقي بماند. البته در اينجا اذعان بايد كرد كه اين قاعده موارد استثنا نيز دارد؛ در عرفان اسلامي ، مقاماتي براي «انسان كامل» شمرده مي‏شود كه اعلي درجه‏ي آن مقام «جمع الجمعي» مي‏باشد. در اين مقام انسان كامل مي‏تواند كشفي مستمر و مداوم داشته باشد، در عين حالي كه در مراتب نازل نيز حضور دارد.
4 ـ حالت پذيرش (Passivity)
اگر عارف با حالتي عرفاني مواجه شود، در همان دم احساس مي‏كند كه اراده از او سلب شده و در اختيار قدرت و اراده‏ي موجودي برتر قرار گرفته است. به همين دليل، سالك به هنگام فرا رسيدن خلسه‏ها و يافته‏هاي عرفاني، حالت انفعالي داشته و احساس مي‏كند كه تنها او مي‏تواند آن‏ها را قبول كند. او در اين حالت خود را فاقد هر گونه نقش آفريني مي‏بيند.
اما به نظر مي‏رسد اين ويژگي نيز كليّت ندارد. «ابن سينا» در «مقامات العارفين» بعد از آن كه مراحل و منازل سير و سلوك عارفان را مطرح مي‏كند، به اين مرحله مي‏رسد كه «ولعلّه الي هذا الحد انما يتيسّره له هذه المعارف احيانا، ثمّ يتدرّج الي أن يكون له متي شاء».
عارف در مراحل مقدماتي حالات خود را به صورت غير ارادي دريافت مي‏كند، اما به تدريج بالا رفته و به جايي مي‏رسد كه حالاتش تحت ضبط و اراده‏ي او در مي‏آيد؛ به گونه‏اي كه هرگاه بخواهد، مكاشفه‏اي خواهد داشت.
مقامات عارفان بيش از اين است. عارف به جايي مي‏رسد كه در هر چيزي بنگرد خدا را مي‏بيند. در اين هنگام او به مقصد و مقصود خويشتن نزديك شده و ضميرش كاملاً صيقل يافته است. تا اين كه سرانجام به جايي مي‏رسد كه از خود پنهان مي‏شود.او در اين حال به توحيد آسماني و ذاتي نايل شده است. در اين رتبه، وصل و اتصال صورت مي‏گيرد: «ثم انه ليغيت عن نفسه فليحظ جناب القدس فقط و ان لحظ نفسه فمن حيث هي لاحظه لا من حيث هي بزينتها و هناك يحقّ الوصول».
ج. ديدگاه پايك
«پايك» در كتاب معروف «اتحاد عرفاني» به تحقيقي در زمينه‏ي پديدارشناسي عرفاني دست زده است. پديدارشناسي عرفاني به معناي پديدارشناسي حالات عرفاني است. اين بحث گزارش‏هاي عارفان از احوال خويش، كالبد شكافي واژه‏ها و مقايسه يافته‏هاي عرفاني با يكديگر را مورد بررسي و تحليل قرار مي‏دهد:
1 ـ انواع قرب معنوي
به نظر پايك محور الهيات عرفاني واردات و القائات است و كانون واردات، حالات وحدت عرفاني مي‏باشد. پديده‏اي كه در حيات روحاني و معنوي اهميت محوري دارد، عرفان عملي و حالت تجربه‏ي وحدت است. تجربه وحدت عرفاني، خود به سه قسم تقسيم مي‏شود: نماز سكوت، نماز اتحاد كامل و حالت وجد.
نماز سكوت: حالت «تذكر» كه در ادبيات عرفاني مسيحيت به كار مي‏رود، يكي از انواع اين نمازها است. نمازگزاردن در اكثر موارد، سخن گفتن با مخاطب غير قابل رؤيت است؛ چه به جهر و چه به اخفا. اما تذكر يك فعاليت غير گفتاري و غير گفتماني است. تذكر چيزي است كه ما بيشتر به آن حالت «تأمل» يا «مديتيشين» مي‏گوييم. در اين حالت، انسان عميقا در معنويت و «حيات مسيح» ـ يا به تعبير قديسه ترزا «تمثل يا تصوير پروردگار» ـ غرق مي‏شود و بدون گسيختگي در آن حالت باقي مي‏ماند. اين حالت عميق و متمركز، «يادآوري» يا «باز يادآوري» مي‏باشد كه قابل آزمايش است. فقط كافي است كه ذهن را از پراكندگي‏ها تطهير نمود و با سخت‏كوشي در پي ايجاد اين حالت بود. بنابراين، تجربه‏ي نماز سكوت نوعي مهارت است. البته ممكن است پس از طي مراحل، براي برخي نيز بدون تلاش حاصل شود.
نماز اتحاد كامل: روح به عنوان جوهري كه داراي نيروي ديدن، شنيدن و فهميدن است، مي‏تواند با خدا از حيث ربوبيّتش و نه از حيث تجسدش مواجه شود. اين مواجهه در كجا صورت مي‏گيرد؟ پاسخ ترزا اين است: در «انبار شراب». منظور قديسه ترزا از انبار شراب، «عمق كانون روح» است؛ اين همان جايي است كه خدا براي نخستين بار «ظهور كرد» و بنابراين «باز بايد به همان جا وارد شود».
حالت وجد: اين حالت را قديسه ترزا تحت عناوين «تعالي»، «پرواز روح»، «انتقال» و «جذبه» نام‏گذاري مي‏كند. قديسه ترزا حالت وجد را چنين توصيف مي‏كند: «روح در حالت وجد بدن را احيا مي‏كند و در اين صورت بدن حساس مي‏شود. ممكن است چشم انسان تر يا كاملاً خشك شود، اما ما به خانه و سرزمين خود وارد مي‏شويم. با اين حالت ديگر هيچ امكاني وجود ندارد. قبل از اين حالت ممكن بود انسان هر كاري انجام دهد ببيند، احساس كند و بشنود، اما قوت و قدرت حالت جذبه و وجد هرگونه احتمال و امكاني را از انسان سلب مي‏كند.»
در حالت وجد، روح در خود احساس انگيزش و صعود مي‏كند؛ حتي ممكن است بدن هم با روح بالا برود. در اين حالت، ترس بزرگي بر انسان غالب مي‏شود، اما بايد پرسيد: مقصد روح كجاست؟ قديسه ترزا پاسخ مي‏دهد: خداوند روح را به سوي خويش بالا مي‏كشد. اگر وجد به بالاترين درجه‏ي خود برسد، روح به «قربي بي‏واسطه با پروردگار» دست مي‏يابد.
2 ـ احساس‏هاي قرب معنوي
پايك در نظر دارد در اين بحث حواسي كه در ادبيات عرفاني مسيحيت ـ در مورد سه تجربه‏ي پيشين ـ وجود دارد را بيان كند. از اين رو، به نظريه‏پردازي در زمينه‏ي حواس معنوي روي مي‏آورد. وي معتقد است كه بدن داراي پنج حس دروني است كه به كمك آن‏ها ادراكات مختلفي حاصل مي‏كند. روح نيز داراي پنج حس دروني متناظر است كه ما آن‏ها را ديدن، شنيدن، چشيدن و لامسه‏ي معنوي مي‏ناميم. چنان كه «ردريگوآلوارز»، «آگوستين» و ترزا معتقدند، حواس پنجگانه‏ي معنوي نقطه‏ي شروعي براي توصيف تمام حالات وحدت عرفاني مي‏باشد. در اين جا «لمبارد» مناقشه‏اي با آگوستين دارد. او معتقد است كه لامسه حس معنوي نيست، اما آگوستين معتقد است كه تمام حواس پنجگانه مي‏توانند وضعيتي روحاني و معنوي داشته باشند.
رويكردها و پيامدها
در جهان غرب مسأله‏ي تجربه‏ي ديني رويكردهاي مختلفي يافته است. رويكرد معرفت‏شناسانه اين سؤال را مطرح مي‏كند كه آيا مي‏توان از طريق تجربه‏ي ديني برهاني معتبر براي اثبات وجود خدا فراهم آورد؟ «ويليام آلستون» در اين زمينه نظريه‏پردازي كرده است. از سوي ديگر گرايش غالب در مورد مساله‏ي ايمان كه به آن «فيدئيزم» گفته مي‏شود، اين است كه ايمان يك تجربه‏ي ديني، دروني و شخصي است. بر اين اساس ايمان‏گراياني چون «ويتگنشتاين» و «كي‏ير كي‏گارد» ميان ايمان و تجربه‏ي ديني رابطه‏اي مستقيم برقرار كرده‏اند.
در مورد مساله‏ي صدف و گوهر دين، اين ديدگاه وجود دارد كه تجربه‏ي ديني، حالات عرفاني و خلسه‏هاي دروني گوهر دين است و از آن‏جا كه همه‏ي اديان از نظر عرفاني مشترك هستند، اين امر نيز مي‏تواند منشأ وحدت و اشتراك اديان شده، ما را سرانجام به پلوراليسم ديني برساند. رويكرد ديگر در تجربه‏ي ديني در ارتباط با سنت «هرمنوتيك» شكل مي‏گيرد. به هر تقدير، تجربه‏گرايي ديني به دليل گستره‏ي وسيع رهيافت‏ها و رويكردها اهميت دو چنداني يافته و شايسته‏ي تحقيقات بيشتري مي‏باشد. امّابه نظر مي‏رسد تجربه‏گرايي ديني از نقاط ضعفي رنج مي‏برد كه بايد به آن‏ها نيزعطف توجه نمود.
الف. تضعيف تعقل و استدلال
به اعتقاد جيمز، روش تعقلي و استدلالي در مقابل عرفان قرار دارد. در روش تحقيق تعقلي ـ اعم از فلسفي يا عملي ـ اصرار بر اين است كه هر چيز بايد براساس يك سلسله اصول مسلم قوانين منطقي اثبات شود. اگر اين روش‏ها و اصول در يك مورد اعمال نشود، آن مورد در دستگاه فلسفه يا علم جايي نخواهد داشت. جيمز معتقد است، قسمتي از معارفي كه بشر در باطن خود به روش عرفاني به دست آورده است، در سنجش با معارفي كه آدمي از طريق تعقل و استنتاج كسب نموده است، قابل قياس نيست. سهم روش‏هاي عقلاني با همه‏ي ارزشي كه دارند اين است كه تنها با سطح و روساخت زندگي انسان تماس دارند. اين بخش اگرچه براساس موازين منطقي استوار شده و ترديدناپذير است، اما اگر با نتايجي كه انسان در قلب و وجدان خود يافته است سنجيده شود، «همچون شيرهاي برفي‏اي هستند كه از يك گرماي آفتاب از هم پاشيده مي‏شوند».
شعور باطني، وجدان دروني و بصيرت قلبي عميق و بانفوذ هستند. «تمام ادياني كه مي‏خواستند هستي خدا را از نظام طبيعت بيرون بياورند ـ و در قرون گذشته براي آن تلاش زيادي نمودند ـ امروز در قفسه‏هاي كتابخانه‏هاي دنيا خاك مي‏خورند. حقيقت اين است كه در قلمرو متافيزيك و مذهب، استدلال و تعقل اثري ندارد مگر آن كه دلايل قلبي ما را به آن سوي رهبري كنند». ويليام جيمز بر اين باور تأكيد مي‏كند كه اصولاً مذهب يك امر باطني و شخصي يا يك حالت روحاني است كه در قالب منطق و استدلال نمي‏گنجد. وي سرچشمه‏ي زندگي مذهبي را حالات رواني و تجربه‏هاي عرفاني مي‏داند. جيمز تا آن‏جا در اين مسأله پيش مي‏رود كه مي‏گويد: «فرمول‏ها و دستورالعمل‏هاي فلسفي و خداشناسي مانند مطالب ترجمه شده‏اي است كه اصول آن به زبان ديگري باشد». بر اين اساس، فلسفه‏ي دين «ترجمان احساسات ديني» است، و لذا اصالت نخواهد داشت.
آنچه در جهان مذهب اصيل است، احساسات ديني است؛ سپس كلام، فلسفه و خداشناسي سامان مي‏يابند.
اگر مذهب احساسات پاك و عواطف روحاني و آرامش مطلوب را در عمل براي انسان به ارمغان نمي‏آورد، ما نمي‏توانستيم باور كنيم كه آدمي مي‏تواند دراثر تعقل و تفكر اصول مذهب را به اثبات برساند.
ويليام جيمز پا را از اين فراتر گذاشته و نمونه‏هاي متعددي از ادله‏ي اثبات خدا را مطرح مي‏كند و نقدهاي هر يك را متذكر مي‏شود و در پايان به اين نتيجه مي‏رسد: «بنابراين، دلايل پيروان هدف نهايي را مي‏توان نتيجه‏ي تصورات و تخيلات دانست. اگر اين طور باشد ديگر اين دلايل نمي‏تواند اعتقاد به وجود خدا را براي ما ايجاب نمايد. البته اگر ما به وجود خداوند اعتقاد داشته باشيم، اين دلايل مي‏توانند آن اعتقادات ما را محكم و پايدار سازند، در غير اين صورت آن‏ها به خودي خود نمي‏توانند اعتقادي در ما ايجاد كنند. درباره‏ي ساير دلايل نيز مي‏توان به همين صورت استدلال كرد. اين همان چيزي است كه فلسفه درباره‏ي هستي و وجود خداوند مي‏گويد. حال اگر فلسفه نتواند هستي خداوند را به اثبات برساند، آيا مي‏تواند درباره‏ي صفات او سخن بگويد؟»
ب. اصالت عمل در دين
چنان‏كه مي‏دانيم «پيرس و جيمز» از بنيان‏گذاران مكتب «پراگماتيسم» مي‏باشند. جيمز با اعتقاد به «اصالت عمل» اين انديشه را به دين و مذهب تسري داد. لذا اگر بخواهيم در مورد دين تصميم بگيريم، بايد اين اصل را در نظر داشته باشيم و از ثمرات آن بهره‏برداري كنيم. براي مثال اگر ما اصل مزبور را در مورد صفات الهي به كار ببريم و مباحث نظري و قيل و قال‏هاي مدرسه‏اي را در اين زمينه مورد توجه قرار ندهيم، خواهيم ديد كه برخي صفات از صفات ديگر مهم‏تر بوده و برخي ديگر از نظر منطقي مقدم‏تر مي‏باشند. مثلاً قائم به ذات بودن، بسيط بودن، بي‏نهايت بودن، غني بودن، عاشق بودن و... تاثير بسزايي در زندگي و نحوه‏ي رفتار انسان خواهد داشت.
ويليام جيمز به صراحت مي‏گويد: «من نمي‏توانم براي اين صفات هيچ‏گونه خصوصيت و ويژگي مذهبي‏اي قائل شوم. براي مثال اعتقاد به اين كه خداوند مركب نيست چه اثري در كردار و رفتار من در زندگي خواهد داشت؟ آيا صفات و چگونگي‏هايي كه براي خداوند مي‏آورند (علم كلام) جز گردآوري يك مجموعه و كلكسيون از جملات و كلمات پرزرق و برق ـ كه در زندگي معمولي مردم كوچك‏ترين اثر و ارتباطي ندارد ـ چيز ديگري خواهد بود؟».
به اعتقاد جيمز استدلال‏هاي فلسفي و ادله‏ي كلامي چيزي بيش از يك سلسله سخن‏پردازي، سنگ اندازي، مطلق‏گويي و اصطلاح بافي نيست. به همين دليل مي‏بينيم كه روح مذهب روز به روز ناتوان‏تر و بي‏رمق‏تر مي‏گردد.
ج. مذهب انساني
بينش احساسي در زمينه‏ي مذهب و نگرش عمل‏گرايانه درباره‏ي امور ديني، فصل مهمي در تاريخچه‏ي خداخواهي انسان مي‏باشد. خداوندي كه بشر او را پرستش مي‏كند، خداوندي است كه زندگي انسان را بهبود مي‏بخشد. از اين نگاه، «دين» اساسا «انساني» خواهد شد و از جنبه‏ي آسماني و الوهي خالي مي‏گردد. اين در حالي است كه امروزه علم حتي خواسته‏هاي انسان را كنار گذاشته است. علم موجودات جهان را قاعده‏مند و طبقه‏بندي مي‏كند، بدون آن‏كه نتيجه‏ي آن را بداند. علم تئوري‏ها و نظريه‏هاي خود را بيان مي‏كند، بدون اين كه از خود بپرسد: «آيا اين تئوري‏ها و نظريه‏ها در زندگي ناآرام بشري و سرنوشت او تأثيري خواهد داشت؟»
به نظر مي‏رسد كه توجه به بعد عملي اديان امر مطلوب و پسنديده‏اي است و با اين نگاه نيز مي‏توان مذاهب را مورد بررسي تاريخي قرارداد، اما نبايد نقش تلاش‏هاي فلسفي و تحليل‏هاي كلامي را ناديده گرفت. واقعيت اين است كه اگر ايمان، بر تعقل و بينش‏هاي صحيح ديني استوار نباشد همواره آفريننده در معرض شك و ترديد قرار خواهد گرفت علاوه بر اين صفات متافيزيكي خداوند در زندگي انسان نقش آفرين هستند؛ براي مثال اگر ما او را صاحب قدرت مطلق بدانيم، در زندگي همواره فتح و پيروزي را با جنود الهي و طرفداران حق خواهيم دانست. اگر ما او را واجد علم مطلق بدانيم، هيچ چيز را از محضر علم او پنهان نديده و مراتب رفتار و كردار خود خواهمي بود. هم چنين اعتقاد به سخنان او موجب تقويت توكل در انسان خواهد گرديد. به هر تقدير نمي‏توان از آثار عملي عقايد دين شانه خالي كرد و نيز نمي‏توان اساس ديانت و مذهب را بر احساساتي كه هر لحظه در معرض گذر، تزلزل و ترديد هستند، قرار داد.
قرآن نيز با صراحت اعلام مي‏كند كه اين «از سوي خدا» و «براي انسان» است. آن جا كه سخن از فطرت انسان به ميان مي‏آيد، قرآن نخست توجه و اقبال به جانب آسمان را طلب كرده و سپس اعلان مي‏كند كه دين آسماني با نهاد پاك انساني هماهنگ است (آيه‏ي فطرت).
«سويين برن»، پنج‏گونه تجربه‏ي ديني را مطرح مي‏كند كه در چهار نوع آن عنصر حسّ دخيل است.
در ديدگاه «ويليام جيمز»، تجربه‏ي عرفاني از چهار ويژگي برخوردار است. توصيف ناپذيري، معرفت زدايي، زودگذري و حالت انفعالي.
گرايش تجربه‏گرايي ديني پيامدهايي دارد و از جمله: بي‏اعتنايي به تعقل و استدلال، عمل‏گرايي افراطي و رويكرد به مذهب انساني(و نه آسماني)
منبع:دكتر محمدتقي فعالي

 


چاپ   ایمیل