«شیخیه» نام فرقهای است که در طی دو قرن اخیر از شیعة امامیه جدا شده است. آنها طرفداران شیخ احمد احساییاند. طرفداران شیخیه، در عین حالی که همواره کوشیدهاند خود را شیعة امامی معرفی کنند، عقایدی دارند که مشکل بتوان آنها را با عقاید شیعة امامی یکی دانست. مقالة حاضر تلاشی است برای شناخت و بررسی شیخیه و بزرگان آن و معتقدات ایشان، و اینکه چه تفاوتهایی بین شیخیه با غیرشیخیه وجود دارد. در نهایت، با بررسی و تطبیق اعتقاداتی که به ایشان نسبت داده شده، با عنایت به مکتب اهل بیت، به نقد و بررسی آنها پرداخته شده است.
شیخیه در عقاید خویش در مواردی چند دچار انحرافاتی شدهاند. از آن جمله میتوان به بحث معاد جسمانی و غلو در مورد جایگاه پیامبر(ص) و امامان(علیهم السلام)، رکن رابع، حیات جسمانی امام عصر(عج) اشاره کرد.
این مقاله، به روش مطالعة کتابخانهای و در مواردی میدانی تدوین و در مقام نقد و بررسی، از دو روش توصیف و تحلیل استفاده شده است.
کلیدواژهها: احمد احسایی، معاد جسمانی، هورقلیا، نبوت، معراج، امامت، رکن رابع.
مقدمه
مذهب شیخیه و شیخیگری نوعی تشیع جدید است که در قرن دوازدهم هجری قمری از مذهب شیعة اثنی عشری منشعب شده است و پیشوای آن یک روحانی شیعی بود، که به واسطة اظهار برخی نظریات تازه در مورد معاد و معراج و امامت، پیروانی چند یافت و روش تازهای در تشیع پدید آورد. این روحانی، شیخ احمد احسایی بود.
شیخ احمد احسایی، که شیخیه منتسب به اوست، در سال 1166 ق در منطقهای از نواحی احساء از سرزمین حجاز، به دنیا آمد، و در مسیر تحصیلات خویش سالیان چندی نیز در عتبات عالیات در محضر بزرگان علمای شیعه، به تحصیل پرداخت. شیخ احمد هیچ اعتماد و اعتقادی به علوم بشری که مأخوذ از غیر طریق معصومان بوده باشد، نداشت و مدعی بود، خود وی هرچه را از علوم مختلف دارد، از تفضلات و عنایات اهل بیت بر اوست.
سیدکاظم رشتی که شاگرد مبرّز شیخ احمد به حساب میآمد بعد از شیخ جانشین وی شد. همو بود که به مسائل اختلافی بین شیخ و علمای دیگر دامن زد و در نهایت نیز، با اتخاذ مواضع متمایز از علمای شیعی، مکتب شیخیه و پشت سری را، که شیخ احمد احسایی بنیان نهاده بود، طرح کرد. در نهایت محمد کریمخان کرمانی با ترسیم دقیق حد و مرزهای شیخیگری، و به باد انتقاد گرفتن دیگر عالمان شیعی، یگانه عالم کامل و واصل را، شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی معرفی میکند. او بود که با بسط و توسعة مطالب شیخ احمد و سید کاظم، مطالب دیگری را نیز در آن افزود و به اختلافات موجود هرچه بیشتر دامن زد.
آرا و نظریات خاص شیخ احمد احسایی، پس از شیخ باعث ایجاد و پیدایش گروههای مختلف شیخی مانند کریمخانیه، ثقةالاسلامیه، حجةالاسلامیه و احقاقیه و باقریه گشته است. علاوه بر آن، برخی از افکار شیخیه، بستری برای پیدایش فرقة ضالة بابیه شده است. با توجه به آثار و تبعات مهمیکه بر آرای این فرقه مترتب است، آشنایی با عقاید مهم و اصلی ایشان و نقد آن مهم و ضروری به نظر میرسد.
با توجه به آثار و تبعات مهمی که بر آرای شیخیه مترتب است، متأسفانه تاکنون عقاید این فرقه، خاصه شیخیة کرمان کمتر در کانون توجه و نقادی قرار گرفته است. به طور غالب آثار منتشر شده صرفاً از زاویة خاصی مسئله را بررسی و بعضاً نقادی کردهاند و در برخی آثار نیز به جای نقد و بررسی علمی و عالمانه، صرفاً به استبعاد و نادر خواندن این اقوال، احیاناً به بدگویی و اهانتهایی به پیروان آنها پرداختهاند.
به همین لحاظ بسیار لازم است تا ضمن تحقیق و بررسی عقاید و تفکرات این دسته از مسلمانان، اولاً موضع آنها دربارة برخی از مسائل شفافتر گردد؛ ثانیاً اگر در موردی با عقاید شیعة امامیه اختلاف و مغایرتی دارند، آن نکات دقیقاً بررسی و نقادی و موضع شیعه و علما و فقهای شیعه نیز درخصوص آن بخش از عقاید آنها بیان شود، و حد و مرز شیعة امامیه با شیخیها معین گردد.
از همان تاریخی که شیخ احمد احسایی، آرای خاص خود را ابراز کرد، علما با آن به شدت برخورد کرده، با آن به مخالفت پرداختند، تا جایی که عدهای از فقهای عصر شیخ، وی را تکفیر کردند. رسالههایی نیز در ردّ و ابطال آرای وی نوشته شد. با توجه به اینکه آرای شیخیگری بعد از شیخ احمد گسترش یافت، عمدة ردیهها و نقدها پس از او نوشته شده است. از جمله آثار منتشر شده در این مورد میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: محمد باقر نجفی، بهاییان (1357 ش)؛ محمد خالصیزاده، خرافات الشیخیه و کفریات ارشاد العوام أو دسائس القسس فی ایران (بیتا)؛ محمدمهدی الکاظمینی القزوینی، هدی المنصفین الی الحق المبین، (1342ق) و احمد خدایی، تحلیلی بر تاریخ و عقاید فرقة شیخیه (1382ش).
نوشتار حاضر تلاشی است برای شناخت و بررسی آرا و عقاید کلامی شیخیه و بزرگان شیخیه و معتقدات ایشان، و اینکه چه تفاوتهایی بین شیخیه با غیرشیخیه وجود دارد و چه نقدهایی بر این آرا وارد است؟ از جملة آن اعتقادات میتوان به کفیت معاد جسمانی، تفویض و غلو در مورد معصومان، مسئلة رکن رابع و ناطق واحد، حیات جسمانی امام زمان و معراج جسمانی رسول اکرم اشاره کرد.
در این تحقیق تا جای ممکن کوشیدهایم تا به منابع اصیل و دست اول شیخیه، که بزرگان ایشان نوشتهاند رجوع کنیم، تا روشن گردد عقایدی که مشایخ شیخیه مدعیاند، از کتاب و سنّت و مکتب اهلبیت برگرفتهاند، تا چه اندازه صادقانه و صحیح است.
1. بزرگان شیخیه
1-1. شیخ احمد احسایی، بنیانگذار شیخیه
شناخت شیخیه، با شناسایی شیخ احمد احسایی گره خورده است؛ چه اینکه شیخیه به او منسوباند و اساس تعالیم خود را از او گرفتهاند. مشرب و سیرة شیخ احمد، دامنة تأثیر او را به پس از حیاتش رسانده، و تحولاتی را در تاریخ امامیه از قرن سیزده به بعد به بار آورده است.
شیخ احمدبن زین الدینبن ابراهیمبن صقربن ابراهیمبن داغربن رمضان، ... مطیرفی احسایی، از خانوادهای وابسته به یکی از تیرههای بنی خالد برخاسته است. بنا به روایت شیخی، اجداد شیخ به سبب تتبع و معاشرت نکردن با شیعیان، بر طریقة اهلسنّت و جماعت بودند. البته خالی از تعصب و عداوت بودند. پس از مدتی، بنابر دلایلی جدش رمضان، از کیش خود برگشت و تشیع و ولایت اهلبیت را پذیرفت، تا اینکه از نسل وی شیخ احمد از شیخ زین العابدین در ماه رجب 1166ق پا به عرصة گیتی نهاد.
شیخ احمد احسایی، در ذکر وقایع دوران کودکی خود، از چند حادثة طبیعی و سیاسی یاد میکند که در سرزمینشان رخ داده و او را سخت به اندیشه در ناپایداری دنیا واداشته بود. شیخ احمد احسایی در بخشی دیگر از زندگی مدعی است خوابهایی میبیند که مسیر زندگی وی را به طور کلی متحول میسازد و از آن پس روش دیگری را در زندگی خود برمیگزیند. شیخ خوابهای متعددی را نقل میکند و در ضمن آنها بیش از حد از خود تعریف و تمجید و چنین وانمود میکند که پیوسته در عالم خواب با ائمّة اطهار مرتبط است و هرچه میگوید از ناحیة ایشان به وی رسیده است.
این خوابها با اجازهنامهای که در خواب از امام هادی میگیرد به اوج خود میرسد؛ آنجا که میگوید: «وقتی میان من و شیخ محمدبن شیخ عصفور بحث بسیار واقع شد و اصرار در انکار من مینمود چون شب شد (در خواب) خدمت حضرت علیبن محمد الهادی رسیدم و شکایت از حال مردم نمودم، فرمود ترک کن ایشان را و به حال خویش مشغول باش. اوراقی چند مرا عطا کرد و فرمود این اجازههای دوازدهگانة ماست. گرفتم و گشودم و نظر نمودم ... .»
هانری کربن یکی از مدافعان اندیشههای شیخی، در مورد این بخش از حیات شیخ احمد میگوید: «شیخ احمد مثل بسیاری از سایر اهل معنی و مردان روحانی مناطق دیگر، از همان اوان کودکی برای حالات عرفانی و تأله، استعداد و قابلیت داشته است. میتوان گفت که از همان اوان جوانی، شیخ احمد عقیدة باطنی به امام و مدرکی را که اساس امامشناسی است در وجود خود خلاصه و جمعآوری مینماید و همین عقیده عین اصول نظریاتش است. تعدادی منامات میباشند که زمینة بروز این مشاهدات باطنی و دیدارها را فراهم ساخته است.»
داستان بحث و مجادلة شیخ با مرحوم محمدتقی برغانی قزوینی، در آخرین سفر وی به مشهد به هنگام عبور و توقفی که در شهر قزوین داشت صورت گرفته است. بعد از آن بود که شیخ تکفیر شد و این تکفیر از ناحیة علمای عصر، شهرة آفاق گشت.
سرانجام شیخ در اواخر عمر پس از ماجرای تکفیر، آزردهخاطر میشود و قصد عزیمت به عتبات عالیات را مینماید. بعد از مدت اندکی که ساکن آنجا میگردد، به عللی از جمله نامهنگاریهای مرحوم برغانی و برانگیختن علمای عراق برضد وی، و در نتیجه تکفیر او از ناحیة برخی دیگر از علمای عراق، به هوای حج بیت الله الحرام، عازم حجاز میگردد.
فرزند شیخ احمد، شیخ عبدالله، در مورد کیفیت وفات وی چنین میگوید: «در اثنای راه مزاج مبارکش را ملالتی به هم رسیده و همواره در تزاید بود تا دو منزلی مدینة طیبه در آن محل جهان فانی را وداع و قرب جوار پروردگار را اختیار فرمود. در روز یکشنبه بیست ویکم شهر ذیقعده الحرام از سال یکهزار و دویست و چهل و یک هجری و بدن ایشان را به مدینة طیبه نقل نموده و در بقیع رفیع [دفن نمودند].»
2-1. سید کاظم رشتی
راهی را که شیخ احمد احسایی آغاز کرده بود، شاگردش ادامه داد. آوردهاند که شیخ احمد احسایی از میان شاگردان خود، یک تن را برای جانشینی خویش برگزید و او، سید کاظم رشتی بود. شیخ احمد، به سید رشتی بسیار احترام میگذاشت و تا او در مجلس درس حاضر نمیشد، درس گفتن را شروع نمیکرد.
سید کاظم علاوه بر عقاید و نظریات فلسفی و عرفانی شیخ، خود نیز چیزهایی بر آن افزود، و مطالبی تخیلآمیز در کتابهای خود نوشت؛ به طوری که برخی از محققان تاریخ شیخیه، وی را منشأ اکثر آرای نادرست شیخیه میدانند و معتقدند که خود شیخ احمد احسایی به آنها اعتقاد نداشته است.
3-1.تأملی در حیات و افکار سید کاظم رشتی
سید کاظم رشتی در ادامة مسیر شیخ احمد احسایی، کاری کرد که محیط آن زمان را تا آنجا که برای او امکان داشت آماده کرد و بر اثر همان سمپاشی و خرافات زمینة رکن رابعسازی و بابسازی را فراهم آورد. دربارة افکار و آرای و شخصیت سید، سخن بسیار است. صاحب أحسن الودیعه گوید: «سید رشتی دارای مؤلفات بسیاری است که احدی چیزی از آنها نفهمیده است. گویا که با زبان هندی حرف میزند. خصوصاً شرح خطبه و شرح قصیدة او، که مملوّ از لغز و معمّا بوده و خالی از عبارات فصیحه میباشد.»
از سوی دیگر، به استثنای برخی منابع شیخی، و به غیر از چند سطری در قصص العلماء تنکابنی و روضات الجنات مرحوم خوانساری ـ آن هم در ضمن شرح حال شیخ احمد احسایی ـ و مواردی متفرقه در الذریعه الی تصانیف الشیعه اثر مرحوم آقا بزرگ تهرانی، در میان کتب تراجم، به تألیف دیگری برنمیخوردیم که به زندگی و شرح احوال سید کاظم رشتی پرداخته باشد. البته صاحب ریحانه الادب نیز به نقل از دو منبع مذکور، صفحهای به شرح احوال وی اختصاص داده است.
از آرای وی این بود که میگفت: ظهور امام غایب بسیار نزدیک است و چنان در آن پافشاری میکرد که شاگردانش میپنداشتند شاید امام غایب، خود او باشد؛ زیرا میگفت او اکنون نزد شماست. از برخی آثار و کلمات سید کاظم چنین فهمیده میشود که، وی نیز در باطن امر، همان مقامی را که علی محمد باب ادعا مینمود (مقام بابیت و ولایت)، برای خود ثابت میدانست و علی محمد باب پس از وی زمینه را با توجه به آموزههای استادش فراهم دیده و مدعای خود مبنی بر بابیت را مطرح نمود.
4-1. انشعاب در شیخیه
پس از در گذشت شیخ احمد احسایی، پیروان او گرد سیدکاظم رشتی حلقه زدند و جانشینی وی را پذیرفتند، ولی پس از وفات سید کاظم، بر سر جانشینی وی اختلافات چندی میان پیروان او پدید آمد. سید کاظم رشتی مسئلة بابیت و ظهور امام را به نحوی به شاگردان خود آموزش داده بود که تمام آنها در انتظار ظهور قریبالوقوع امام به سر میبردند و برای دستیابی به مقام نیابت و بابیت، در جستوجوی شیعة کامل و تعیین رکن رابع بودند و در این زمینه ریاضتهای فراوانی میکشیدند. کریمخان کرمانی در اینباره چنین مینویسد: «بعد از فوت سید جلیل بنای تخمین قوتی گرفت، و جزم بر امر سید کردند و از پی وصی ایشان برآمدند و هر کس را محل مظنّه میبینند طلب علامت و کرامت میکنند... .» در چنین موقعیتی، کریمخان کرمانی، که در نهاد و ضمیر آن داعیة رکن رابع و شیعة کامل بود، بنا به دلایلی خود را جانشین سید کاظم، اعلام کرد. همچنین میرزا شفیع تبریزی فرقهای دیگر در تبریز به پا کرد و مدعی جانشینی سید شد و در برابر شیخیة کریمخانی موضع گرفت.
دیگر شاگردان سید نیز ادعای جانشینی و بابیت نمودند، تا آنجا که از میان آنها 38 نفر مدعی و بدعتگذار برخاستند. از میان این افراد سیدعلیمحمد شیرازی بابیه و حاج محمد کریمخان کرمانی شیخیة کرمان را پایهگذاری کردند و غالب شاگردان سید کاظم، یا مرید سیدعلیمحمد یا هواخواه کریمخان شدند. و بر ضد هم و جامعة شیعة امامیه، حرفها زدند و کتابها نوشتند.
2. عقاید شیخیه
«شیخیه» ادعاهایی طرح کردهاند که پیش از آن، برخی از آن عقاید را، گروههای دیگر در زمان ائمه طرح کرده و مورد تکفیر قرار گرفته بودند. از جملة عقاید ایشان، غلو در مورد جایگاه امامان شیعه میباشد که چنین دیدگاهی، علاوه بر آنکه خود گناه بزرگی است، زمینة پیدایش افکار دیگری (مثل ادعای الوهیت، تجلی ذات حق، و حلول حق تعالی در افراد و...) شده است. از جمله اعتقادات آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1-2. معاد جسمانی
معروفترین رأی شیخ احمد احسایی، دربارة کیفیت معاد جسمانی است؛ نظریهای که دلیل اصلی تکفیر او از سوی برخی علما، از جمله ملّا محمدتقی برغانی بود که گزارش آن را تنکابنی و دیگران آوردهاند. در واقع کلام وی در مورد معاد غامض است، و از آن چنین استنباط میشود که گویا قائل به معاد روحانی صرف است و معاد جسمانی را قبول ندارد.
مهمترین اثر شیخ احمد «شرح زیارت جامعة کبیره» نام دارد، که در این اثر احسایی و به تبع وی دیگر مشایخ شیخیه، اصل «معاد جسمانی» را که در آیات قرآنی و احادیث مستفیض بر آن تأکید شده، میپذیرد، اما تفسیر ویژهای از جسم ارائه میدهد که عدة کثیری از دانشمندان مسلمان آن را نمیپذیرند. البته قبل از شیخ احمد نیز در میان علمای شیعه امامیه در مورد کم و کیف و چگونگی معاد جسمانی، اختلافاتی وجود داشت، اما معنای متداول در میان علمای شیعة امامی از معاد جسمانی این است که آدمی، در حیات آخرتی مانند حیات دنیایی، دارای کالبد ظاهری مرکب از عناصر طبیعی است. بدن، در سرای آخرت، محشور میشود و نفس، بار دیگر، به آن تعلق میپذیرد، و پاداشها و کیفرها و لذات و آلامی که جنبة جزئی و حسی دارند و تحقق آنها بدون بدن و قوای حسی ممکن نیست تحقیق مییابد.
احسایی، معاد جسمانی را به این معنا نمیپذیرد و بر آن است که این نحوة فهم با آنچه از تغیر و تباهی در کالبد ظاهری میشناسیم، سازگار نیست و باید پاسخ را در حقیقتِ جسم انسانی جستوجو کرد. وی، بحثی لغوی و حدیثی دربارة «جسم» و «جسد» میکند و توجه میدهد که معانی این هر دو واژه از آنچه به ذهن متبادر میشود، گستردهتر است.
بر این اساس میگوید آدمی، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اول، کالبد ظاهری است که از عناصر زمانی تشکیل یافته و از عوارض حیات دنیایی است. پیداست که این جسد، در بردارندة حقیقت انسانی نیست؛ زیرا در عین کاهش و افزایشی که در آن روی میدهد، حقیقت فرد و صحیفة اعمال او کاهش و افزایش نمییابد. جسد اول، در واقع، به منزلة جامهای است که بر تن داریم. این جسد، در قبر، تجزیه و زوال میپذیرد و سرانجام، به عناصر تشکیلدهندة خود در طبیعت باز میگردد.
آدمی را جسد دومی نیز هست به نام جسد هورقلیایی که ویژگیهای فناپذیر جسد اول را ندارد و در قیامت برانگیخته میشود. در حدیث آمده است که «طینت» آدمی، در قبر، به صورت «مستدیر» باقی میماند. این طینت، همان جسد دوم است. معنای مستدیر ماندن آن، این است که هیئت پیکری و ترتیب اندامها را در دل خاک از دست نمیدهد. این جسد، مرکب از عناصر مثالی و لطیف زمین هورقلیاست که عناصری برتر از عناصر دنیا هستند.
مرگ آدمی، مفارقت روح از این دو جسد است و این مفارقت، با جسم اول صورت میگیرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اول، لطیف و اثیری و صورتدهندة آثار و قوای روح در حیات برزخی انسان است؛ همچنانکه جسد مادی، صورتدهندة آثار حیات دنیایی اوست. آنچه در همة این نشئات، هویت شخص را ثابت میدارد، جسم اصلی و حقیقی اوست (جسم دوم) که جز در فاصلة دو نفخة صور، از روح جدا نیست. با دمیدن نفخة نخست (نفخة صعق) جسم اول، از روح جدا میشود و از میان میرود و آنچه پس از نفخة دوم (نفخة بعث) حشر مییابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.
احسایی تأکید میکند که بدن آخرتی انسان - که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است ـ همان بدن دنیایی اوست؛ با این تفاوت که بدن دنیایی، کثیف و متراکم است، اما بدن اخروی، از تصفیههای متعدد عبور کرده و لطیف و خالص شده است. وی، از همین جا نتیجه میگیرد که به معاد جسمانی معتقد است.
2-2. واژهشناسی هورقلیا
علیاکبر دهخدا در فرهنگ خود دربارة این کلمه چنین میگوید: «این کلمه به گمان نگارنده از نام heraclita آمده است، و وجود هورقلیایی همان (divinfeu) و حیات هور قلیایی همان le devennir)) (صیرورت) هراقلیطوس است، و الله العالم» برخی دیگر از دانشمندان وجوه دیگری در مورد معنی و مفهوم این لفظ بیان کردهاند.
دکتر محمد معین، ریشه و اصل کلمة هورقلیا را عبری دانسته و آن را اقرب به صواب شمرده است. وی با تحقیقاتی که انجام داده معتقد است کلمة هورقلیا عبری است و در اصل «هبل قرنیم» بوده و پس از مقلوب شدن در زبان فارسی امروز، به این صورت در آمده است. هبل قرنیم در لغت به معنی تشعشع بخار است، و این ترکیب در آثار عبری به معنی جسم قالبی به کار رفته است. پس اینکه در آثار احسایی به سریانی بودن کلمه اشاره شده، چندان دور از حقیقت نیست؛ زیراکه عبری با سریانی بسیار نزدیک است.
در دائرةالمعارف فارسی هم آمده است: هورقلیا (havarqalya) از دو واژة عبری هبل (habal)، بخار و هوای گرم، و قرنیئم (qarna'im)، تشعشع و درخشش، عالم مثال که عالمی میان جسمانیات و مجردات است، و گاه اقلیم هشتم به مناسبت آنکه برتر از اقلیمهای هفتگانه است نیز، خوانده شده است.
همچنین در برهان قاطع در تعریف این دو واژه، آمده است: هورقلیا ظاهراً از کلمة عبری «هبل» و به معنای: هوای گرم، تنفس، و بخار، و «قرنئیم» به معنای درخشش و شعاع است، و کلمة مرکب آن به معنای تشعشع بخار است.
با توجه به آنچه گذشت، روشن میشود که مراد از عالم «هورقلیایی» همان عالم مثال است، و چون عالم مثال بر دو قسم اول و آخر است، گفتهاند که این عالم دارای دو شهر «جابلقا» و «جابرسا» است. عالم مثال یا خیال منفصل یا برزخ بین عالم عقول و عالم ماده، چیزی است که عارفان و فیلسوفان اشراق، به آن معتقدند و فلاسفة مشّا آن را نپذیرفتهاند.
3-2. هورقلیا در اندیشة احسایی
به نظر میرسد، اصطلاح هورقلیا یکی از مفاهیم کلیدی حل بسیاری از نکات بغرنج و نامفهوم اندیشهها و آرای شیخ احمد احسایی است؛ زیراکه وی در موارد متعددی همچون حیات دنیایی امام عصر، معراج جسمانی رسول خدا و معاد جسمانی پیوسته کوشیده تا همة آنها را با همین حیات و جسم هورقلیایی توجیه و تفسیر کند. شیخ احمد معتقد است کلمة هورقلیا، سریانی است. وی در جوامع الکلم، رسالة قطیفیه میگوید: «و هی کلمة بعبارة سریانیه.» اما در مورد معنی و مفهوم آن، احسایی آن را به معنی «ملک آخر» گرفته است. ابوالقاسم ابراهیمی نیز آن را به معنی عالم دیگر میداند.
در طول قرنهای متمادی تنازعی بین برخی از متکلمان و فلاسفه دربارة معاد جسمانی پدید آمده بود که ملّاصدرا با طرح نظریة حرکت جوهری در فلسفة اسلامی، بابی جدید در جهت اثبات نوعی از معاد جسمانی گشود و زمینههای رفع این اختلافات را فراهم آورد. اما شیخ احمد احسایی به ناکارآمد بودن این نظریة ملّاصدرا اعتقاد داشت و خود فرضیة جدید هورقلیا را مطرح ساخت، که نه تنها مشکلی را حل نکرد، بلکه باعث تکفیر خودش و ایجاد فرقهای جدید در میان شیعه امامیه شد، و این تنها به این دلیل بود که به جای استفاده از احادیث اهلبیت و اصطلاحات مکتب ایشان به دامن اصطلاحات صابئین افتاد و کوشید با روش و اصطلاح آنها مسائل کلامی اسلام را تبیین کند، و بدون دلیل عقلی یا نقلی مستحکم، برای انسان دو جسد و دو جسم اثبات میکند که یکی جسم عنصری و دیگری جسد هورقلیایی بود.
این در حالی است که این سخن ادعایی بیش نیست و دلیل عقلی و دلیل نقلی بر آن اقامه نگشته است. قرآن به صراحت در بیان معاد جسمانی میفرماید: «آیا انسان گمان میکند استخوانهای او را جمع نخواهیم کرد؟ بلکه ما قادریم [حتی] سر انگشتان او را به حال نخستین برگردانیم» (قیامت:3 و 4).
شیخ احمد احسایی در تألیفات خود بارها کلمة هورقلیا را به کار برده است. نمونههایی از عین عبارت شیخ احمد را برای روشن شدن مقصود وی، در اینجا میآوریم:
در جوامع الکلم، رسالة خاقانیه مینویسد: «همانا میگویم که ظاهر جسد انسان فانی میشود، ولی باطنش که همان جسم دومی است باقی میماند و آن از عناصر چهارگانة هورقلیایی است، که از عناصر دنیایی هفتاد مرتبه شرافتش بیشتر است.»
در جوامع الکلم، رسالة قطیفیه مینویسد: «جسم کلی است که به عالم مثال قرار گرفته و محل آن به شمار میرود، و آن مجموع عالم اجسام و شکل کل است. و آن همان عالم مثال بلکه بالاتر از آن میباشد و همان است که حایل بین نفوس و اجسام میشود...» در همان رساله در جای دیگر مینویسد: «و هی البلاد التی اذا نام الانسان رآها، و هی هورقلیا بعبارة السریانیه، و معناه ملک آخر... .»
وی در رسالة رشتیه میگوید: امام عصر در عالم هورقلیا میباشد و همانا ظهور و رجعت ایشان نیز در همان عالم هورقلیایی خواهد بود... معتقدم که هورقلیا در اقلیم هشتم واقع شده است و معنی آن ملک آخر میباشد که دارای دو شهر میباشد: یکی در غرب با نام جابرسا و یکی در شرق به نام جابلقا.
4-2. معراج پیامبر
چنانکه ملاحظه شد، قول به جسد هورقلیایی در تفکر احسایی، تبیینکنندة معاد جسمانی به شمار میرفت. در نظام اعتقادی شیخیه، معراج پیامبر نیز بر پایة همین جسم هورقلیایی تبیین شده است. احسایی معتقد بود که معراج جسمانی، طبق برداشت از ظاهر آیات و روایات و فهم متعارف مسلمانان، مستلزم خرق و التیام در افلاک است و خرق و التیام نیز محال است. در نتیجه، پیامبر اسلام در هر فلکی، جسمی متناسب با آن را داشتند.
البته شاید سخن شیخ احمد احسایی در شرح عبارت «مستجیر بکم» از زیارت جامعه، بر تجدیدنظر و برگشت وی از نظریة سابق در باب معراج جسمانی پیامبر دلالت کند؛ چنانکه آورده است:
«...پیامبر اسلام در شب معراج با همین جسم شریف، و با تمام کثافات بشریهای که دارد عروج کرد. و با همین لباسهای خویش؛ ولی این امر چون کثافت وی قلیل بوده باعث اختراق آسمانها نگشته است. آیا نمیبینی وقتی که ایشان در مقابل آفتاب میایستادند سایهای نداشت، با آنکه لباسهای ایشان در تن شریفشان بود.»
در هر حال، این سخنان، مخالف قول مشهور علمای امامیه و برداشت عمومی از مسئلة معراج پیامبر اکرم و کیفیت زندگی ظاهری آن حضرت است. موضوع معراج، اساساً در بحثهای کلامی مطرح نبوده و بعد از ورود فلسفه یونان به جامعة اسلامی و مطرح شدن بحثهای طبیعیات این فلسفه ـ که بیشتر بر هیئت بطلمیوسی استوار بود و کرة زمین را مرکز عالم میدانست و به افلاک نهگانه قائل بود ـ این سؤال مطرح شد که معراج جسمانی نبی اکرم، و حرکت به سوی آسمان مستلزم خرق و التیام افلاک میشود، و این امکان فلسفی ندارد. عدهای تحت تأثیر همین اشکال، نظریة روحانی بودن معراج را مطرح ساختند و بعضی نیز پاسخهای دیگری دادند.
شیخ احمد در پاسخ این اشکال فرضیة جدیدی طرح کرد. وی گفت: پیغمبر اکرم در هر فلکی از افلاک، جسمی متناسب با جرم آن فلک برای خود گرفت تا خرق و التیامی لازم نیاید و ورود در افلاک مختلف برای بدن ظاهری و جسمانی او مشکلی ایجاد نکند. البته بعد از غلبة هیئت کوپرنیکی بر هیئت بطلمیوسی و سقوط طبیعیات فلسفة یونانی، همانگونه که صدور افلاک از عقول عشره مسکوت واقع شد، همچنین معلوم گشت که وجود افلاک با تعریف موردنظر فلسفة یونان، وهمی بیش نبوده است تا اشکال خرق و التیام در معراج پیش بیاید.
5-2. زندگی و غیبت امام زمان
از دیگر آرای ویژة احسایی، آن است که دربارة زندگی امام زمان معتقد است که آن حضرت در عالم هورقلیا، به سر میبرند و هرگاه بخواهند به اقالیم سبعه تشریف بیاورند، صورتی از صورتهای اهل این اقلیم را میپوشند. جسم و زمان و مکان ایشان، لطیفتر از عالم اجسام، و از عالم مثال است و به جهت آنکه نفس ایشان، حقیقت هر چیز را میبیند و از تخیلات و تصورات به دور است، پس بهشت را بنفسه، نه با صورت آن میبیند.
با توجه به اینکه مراد از «عالم هورقلیا» در ضمن مباحث پیشین روشن گردید، حال بهتر میتوان به اعتقاد ایشان در مورد امام عصر پی برد. شیخ احمد احسایی، امام زمان را زنده و در عالم هورقلیا میداند. وی میگوید: «هورقلیا ملک آخر است که دارای دو شهر جابرسا - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - میباشد. پس حضرت قائم در دنیا در عالم مثال نیست؛ اما تصرفش به گونهای است که به صورت هیکل عنصری میباشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است.» امام زمان، هنگام غیبت در عالم هورقلیا است و هرگاه بخواهد به «اقالیم سبعه» تشریف بیاورد، صورتی از صورتهای اهل این اقالیم را میپوشد و کسی او را نمیشناسد. جسم و زمان و مکان ایشان لطیفتر از عالم اجسام و از عالم مثال است.
شیخ احمد معتقد بود که امام دوازدهم در جسد هورقلیایی است؛ لذا احتمالا در هنگام ظهور در قالب اولیهاش نباشد! و در قالب شخص دیگری ظاهر شود. البته این تلقی را منابع مخالف شیخیه به وی نسبت میدهند.
6-2. غلو در مورد ائمّة اطهار
شیخیه، در حق رسول خدا و ائمّة اطهار بسیار غلو کرده و ایشان را علل اربعه برای مخلوقات دانستهاند. شیخ احمد احسایی در اینباره مینویسد: علت فاعلیه و مادیه ایشاناند و از شعاع و سایة ایشان است. علت صوری نیز ایشاناند و علت غایی هم ایشاناند؛ زیرا که همة اشیاء عالم یا به خاطر ایشان خلق شده و یا به خاطر دوستداران و پیروان ایشان.
آنچه بیش از هر چیزی در شرح زیارت جامعة کبیرة شیخ احمد به چشم میخورد زیادهروی و غلو او دربارة پیامبر گرامی وخاندان ارجمند اوست تا حدی که در باب ایشان قائل به تفویض شده است. شیخ در بخشی از این کتاب ائمّة اطهار را نفس صفات الهی میشمارد و مینویسد: «الاربعة عشر معصوماً هم صفات اللّه و اسماؤه و آلاؤه و نعمه و رحمته الواسعة و رحمته المکتوبة و هم معانیه...»؛ امامان دوازدهگانه صفات الهی و اسماء و نعمتهای خدای تعالی و رحمت فراگیر و مکتوب خدا و معانی صفات اویند... آنان خدایان ظاهر در بین خلقاند؛ زیراکه معانی اسماء خدایند».
در این عبارات شیخ احمد آشکارا اهلبیت را چنین وصف میکند که آنها معانی اسمها و افعال حضرت حقتعالی هستند، اعم از علمش و قدرتش و سمعش و بصرش و... و در نهایت نیز میگوید ایشان خدایان ظاهر در بین خلقاند!
سیدکاظم رشتی در یکی از رسائلش در مورد رسول خدا مطالبی ابراز میکند که آشکارا مقام ایشان را از عبد و بنده و مخلوق خدا بودن بالا برده، آن حضرت را علت ایجاد موجودات معرفی میکند. سید مینویسد: «و لما کان جسده الشریف علة لوجود جمیع الاجساد و جسمه علة لجمیع الاجسام کان محیطاً بجمیعها، ... أن عقله علة العقول، و روحه علة الارواح، و نفسه علة النفوس، ...»؛ جسد شریف رسول خدا علت و دلیل وجود همة اجساد است و جسم شریفشان علت وجود همة اجسام، لذا به همة آنها احاطة کامل دارند... همانا عقل رسول اکرم علت همة عقول و روح ایشان علت همة ارواح و نفس ایشان علت همة نفوس عالم میباشد.» این همان تفویضی است که پیوسته امامان از آن نهی کردهاند.
محمد کریمخان کرمانی هم همان کلمات مشایخ و استادان خویش را تکرار کرده، در ارشاد العوام چنین میگوید: «آنچه در قرآن است، یا شرح احوال خلق است یا شرح صفات خالق... اما احوال صفات خالق پس همة صفات خدا غیر از خداست و غیر از خدا حادث است و اول و اشرف موجودات پیغمبر است. پس اصل و معدن و منبع همة صفات خدا اوست. پس معلوم شد که صفات خدا و حقیقت کل خلق در نزد اوست و قرآن شرح این دو امر است. پس پیغمبر حقیقت قرآن، و قرآن بیان صفات آن ذات شریف است.»
او در جای دیگر پا را فراتر گذاشته و ائم:ة اطهار را نیز به مانند خدای متعال ازلی و ابدی میخواند و میگوید: «اول جلوهای که از آن ذات مقدس ظاهر شده است نور مقدس پیغمبر است و ائمّة طاهرین و چون آن بزرگواران جلوه و صفت خداوند هستند، محبوب خدایند، چراکه هر کس دوست میدارد کسی را که بر صفت آن باشد و ایشان عین صفت خدا هستند و از این جهت محبوب خدایند... و چون صفت خدا هستند، پس ایشان هم ازلی باشند و معنی آنکه ازلی باشند آن است که ایشان هم دایم و باقی میباشند و هلاکت در وجود ایشان راهبر نیست.»
7-2. نقد و بررسی
عقاید شیخیه در باب امامت آن قدر غلوآمیز است که حتی محمدحسن آلطالقانی، نویسندة کتاب الشیخیه ـ که این اثر وی صبغة شیخیگری و طرفداری از ایشان دارد ـ نیز در مقام دفاع برنیامده و خود به منتقدان از ایشان میپیوندد. وی در بررسی عقاید شیخیه به هنگام بحث از امامت در عقاید شیخیه میگوید: «ممن تجاوز الحد، الشیخیه؛ یعنی شیخیه از کسانی هستند که در باب امامت، از حد تجاز کردهاند.»
رئیس شیخیه در مورد امامت دیدگاهی دارد که به هیچ وجه مطابقتی با عقاید شیعی ندارد. از آن جمله اینکه معتقد است آل محمد معانی صفات الهی و وجه اللهی هستند که اولیای الهی به آن متوجه میشوند. آناناند که بعد از فنای کل شیء باقیاند.
در مورد غلو و نکوهش غالیان، از ائمّة اطهار روایات فراوانی نقل شده، که خود دفتر مفصلی میطلبد. به طور کلی با عنایت در این روایات میتوان دریافت با توجه به ضرر و خسرانی که چنین عقاید غلوآمیز در مورد خاندان رسول خدا، داشته، پیوسته ائمّةاطهار از چنین افرادی تبری جسته و آنها را در راه راست ندانستهاند. در اینجا به ذکر یک روایت بسنده میکنیم.
از امام صادق در نهی از غلو و ارتباط با غالیان روایت شده که فرمود: «برحذر دارید جوانان خود را از غلات، تا ایشان را فاسد نکنند؛ زیرا غلات بدترین آفریدگان خدایند. بزرگی خدا را کوچک شمارند، و برای بندگان خدا دعوی خدایی کنند. به خدای سوگند که غلات بدتر از یهود و نصاری و مجوس و مشرکاناند.» حال با وجود این عبارات روشن در منابع حدیثی چگونه افرادی مانند شیخ احمد احسایی همة اینها را نادیده میانگارند و پس از قریب به هزار سال از عصر ائمّة طاهرین، در حق ایشان غلو و زیادهروی و سخنان به مراتب غلوآمیزتری ابراز میدارند؟! اگر ایشان همعصر امامان شیعه میبودند، آیا ائمّة اطهار از ایشان نیز ابراز برائت و بیزاری نمیجستند؟ آیا ایشان را نیز به مانند دیگر افرادی که دچار غلو در مورد ائمه شده بودند، تکفیر نمیکردند؟
8-2. اعتقاد به رکن رابع و ناطق واحد
شکی نیست که اعتقاد به رکن رابع را قبل از کریمخان کرمانی، بزرگان قبل از او، تعلیم داده بودند و تعالیم شیخیه دربارة این مسئله پیوستگی را نشان میدهد. ولی بعد از شیخ احمد و سیدکاظم، شیخیة آذربایجان منکر این امر شده و آن را از مخترعات و ابداعات محمد کریمخان کرمانی شمردهاند و به شدت با آن مخالفت نمودهاند، به طوری که امروزه یکی از اختلافات شیخیة کرمان و آذربایجان، موضوع رکن رابع است. شیخیة کرمان اصول دین را چهار اصل، توحید، نبوت، امامت و رکن رابع میدانند. ولی شاخة آذربایجان آن مثل بقیة شیعة امامیه، قائل به اصول پنجگانة دیناند.
شیخیه معتقدند در هر عصری باید واسطهای بین مردم و حجت الهی باشد، وگرنه وجود امام لغو خواهند بود. محمد کریمخان کرمانی در کتاب رجوم شیاطین در اینباره مینویسد:
در هر عصری بالغ کاملی که به حقیقت معرفت، عارف و به حقیقت عبادت بندگی نماید باید باشد تا خلقت لغو نباشد و از فضل او عیش سایر خلق برقرار بماند؛ زیرا که اگر غرض وجود او نبود حکیم برای سایر خلق قبضهای نمیگرفت... پس کاملان در هر عصری همیشه موجودند و اگر ایشان نبودند دنیا و ما فیها برپا نمیایستاد پس به خلوص نیت و پاکی فطرت خودت تسلیم برای ایشان بشو تا رستگار شوی.
سپس در ادامه چنین نتیجه میگیرد که:
چون دانستی که کاملان در هر عصری و زمانی در دنیا موجودند و زمان از وجود ایشان خالی نمیماند و ایشاناند علت غایی خلق عالم و علت توجه مشیت پروردگار به مشائات، و علت دعوت انبیا و مرسلین و اگر ایشان نبودند عالم برپا نمیایستاد، پس بدان که ایشان نزدیکترین خلقاند به خدای سبحانه... پس ایشاناند سابقان مقربان و اصحاب زلفی و منزلت و ماسوای ایشان دون ایشان هستند... بنابراین که هیچ فیضی و برکتی و نعمتی و خیری نازل نمیشود مگر به سبب ایشان، و ایشاناند اصل هر خیر و معدن آن و مأوی و منتهای آن، و ایشاناند محل نظر حکیم و مقصود از ایجاد این عالم، پس ایشاناند اولیای نعم و اسباب وصول آن به سوی تو و شکر منعم عقلاً و شرعاً واجب است... و تولای ایشان لازم و برائت از دشمنان ایشان متحتم است... پس توجه به سوی ایشان فریضه است؛ زیراکه هر کس اعراض کند از ایشان، هیچ مددی و خیری به او نمیرسد و هر کس توجه به دشمنان ایشان نماید و پشت کند به ایشان، پس متوجه به شیطان شده است و به خدا پشت کرده است... .
کرمانی در رسالة رکن رابع، در جواب سپهسالار أعظم مینویسد:
بعد از حجتهای خدا واسطگانی باید باشند که دین خدا را در اطراف زمین و اشخاص عباد پهن کنند تا حجت خدا بر همه کس تمام شود... اگر چنان راویان پیدا کردی، آنهایند حجتهای امام زمان بر خلق و باید دین خدا را از آنها آموخت و پیروی ایشان کرد... .
همانسان که از این عبارتها استفاده میشود، شیخیه و بخصوص شاخة کرمان، معتقدند در هر عصری باید یک واسطه بین مردم و حجت الهی باشد.
ابوالقاسم ابراهیمی، یکی دیگر از بزرگان شیخیه، در اینباره میگوید: «امام بینایب نمیشود و خانه بدون باب معنی ندارد، بلکه میگوییم امام بیمأموم نمیشود و مأموم واقعی کسی است که من کل حیث، اقتدا به امام کرده، و نمایندة صفات امام شده باشد و اگر این چنین اشخاص در ملک نباشند معلوم است که وجود امام (العیاذ بالله) خاصیتی نبخشیده پس (نعوذ بالله) وجود امام لغو شده است و این محال است که ملک خدا بیامام و پیشوا باشد.»
9-2. شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی و موضوع رکن رابع
برخی از بزرگان شیخیه معتقدند شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی هیچ عبارت و مطلبی در مورد رکن رابع نگفته و اعتقادی نیز به آن نداشتهاند، و آن را ساخته و پرداختة حاج محمد کریمخان کرمانی (شیخیة کرمان) میدانند. حتی به این سخن خود استدلال کردهاند که اگر در عبارات سید یا شیخ چنین عباراتی بود به دست ما میرسید و عباراتی را هم که کرمانیها به آنها استناد نمودهاند، خالی از هرگونه دلالتی بر مدعایشان دانستهاند. مهمترین کسانی که با آن مخالفت کردهاند، شیخیة آذربایجان و در رأس آنها میرزا موسی اسکویی در کتاب احقاق الحق است.
البته نباید منکر این شد که مبتکر و مبلغ اصلی موضوع رکن رابع و عَلَم کردن آن در مقابل دیگر علمای عصر خویش، فردی نیست جز کریمخان کرمانی. ولی با بررسی منابع و آثاری که از شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی بر جای مانده، میتوان دریافت که ریشههایی از بحث رکن رابع و ناطق واحد در آثار این دو موجود است. شیخ احمد احسایی در شرح زیارت جامعة کبیره هنگامی که به این فقره میرسد: «و شاهدکم و غائبکم میگوید:
همانا من به حاضر شما، امامان یازده گانه، و غایب شما، حضرت حجت ایمان دارم. یا ایمان دارم به حاضر شما یعنی آنکه ناطق و قطب زمان و محل نظر خدا در جهانیان است، ... و ایمان دارم به غیب شما، یعنی به امام صامت که در هر زمانی باید ناطق و صامتی باشد، و صامت لازم است از ناطق اذن بگیرد و اذن گرفتن صامت متوقف به وجود ناطق است.
شیخ احمد احسایی یک معنای دیگر «شاهدکم» را به معنی قطب وقت و محل نظر الله ـ تبارک و تعالی ـ دانسته و گفته است به ناچار باید هر زمانهای ناطقی داشته باشد تا از حجت الهی که صامت است پیام و سخن ایشان را به خلق برساند. آیا معنای مدنظر بزرگان شیخیة کرمان جز این معنی و مفهوم از رکن رابع میباشد؟
سیدکاظم رشتی نیز اثری دارد به نام رسالة «الحجه البالغه»، و آن همان اثری است که مورد استناد کرمانی در بحث رکن رابع است.
سید میگوید:
چون امام وجه متخلق خدا به اخلاق الله بود، قانون خدا را به اجرا گذاشت، و در عین بودن، غایب شد و ابوابی را برای خود تعیین کرد. در ابتدای غیبت خود ابواب مخصوصی و مردان معلوم و مشخصی را تعیین فرمود. (اما در غیبت کبری) امام عصر برای خود نایبانی با صفاتی معین قرار داد و در توقیعی اشاره کرد که: «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم». این نایب که حجت است، بر دو قسم است: قسمی نایب خاص و قسمی نایب عام... اما قسم دوم نایب عامی است که خاص است، و این همان اصل است. مثال امام، و ظاهر او در بین رعیت، اخلاق و علوم وی برگرفته از علوم آنان میباشد... خلاصه حکم این ابواب، حکم ابواب خاص منصوص است، مخالفت ایشان عین مخالفت آنان میباشد، مخالفت، از ایمان بیرون میبرد و در کفر و نفاق وارد میکند... .
خلاصه اینکه بزرگان شیخیه، آنگاه که خود را در معرض انتقادهای شدید علمای شیعی میبینند، وجود هر نوع باب و نایب امام زمان در عصر غیبت را، مطابق عقیدة حق شیعه، منکرند و قبول نمیکنند و حتی در این عقیده به توقیعات شریف از ناحیة امام عصر نیز استدلال و تمسک میکنند.
از طرف دیگر شاهدیم که همین آقایان قائل به باب و وجود نواب گشتهاند و میگویند:
البته حضرت امام زمان ابواب و نواب شریف دارد. امام بینایب نمیشود وخانه بدون باب معنی ندارد... محال است زمین از وجود آنها [نواب و ابواب] خالی شود... بلی اگر عالمی صاحب علم و عمل و کمال و صاحب تصرف در ملک باشد و همان صفاتی که برای نایب خاص امام فرمودهاند، یک وقتی در کسی دیدیم و ادعا هم کرد و شکی بر ما باقی نماند، البته از او قبول هم میکنیم و چرا نباید قبول کنیم؟
معلوم نیست که به کدام دلیل اثبات شده که خلق از امام عصر بدون وجود افرادی به عنوان ابواب و ناطقی از ناحیة امام، نفع نمیبرند، در صورتی که خود امام عصر در توقیع شریف، برای زدودن چنین تصورات واهی فرمودهاند: «نفع بردن از من در ایام غیبتم، مانند نفع بردن مردم از خورشید است وقتی که ابرها آن را میپوشانند، و من مایة امن و امان برای اهل زمینم.»
نتیجهگیری
شیخیه طرفداران شیخ احمد احساییاند، که در موارد متعددی از اصول عقاید، متمایز از شیعة امامیهاند بزرگان شیخیه همواره کوشیدهاند در ظاهر خود را شیعة امامی بخوانند، اما با مراجعه به منابعی که هم اکنون مآخذ این فرقه محسوب میشود، میتوان به نادرست بودن این ادعای ایشان پیبرد.
از مهمترین عقاید شیخیه که راهی به غیر از راه تشیع امامی پیمودهاند میتوان به مواردی چند اشاره کرد، از جمله اینکه معاد جسمانی را جسم هورقلیایی که به معنی ملک آخر است، میدانند و معتقدند آنچه در روز رستاخیز از جسم انسان برمیگردد عناصر و ذرات اصلی آن است نه همة ذرات وجودی انسان. این امر مهمترین عامل جدایی آنان از جمع شیعة امامیه به شمار میرود. همین امر محمدتقی برغانی، شهید ثالث او را تکفیر کند.
شیخیه در مورد جایگاه رسول خدا و همچنین ائمّة اطهار دچار غلو گشته و شأنیتی بالاتر از بندگی خدا برایشان قائل شدهاند، و ایشان را علل چهارگانة خلقت نامیدهاند. آنان در این عرصه نیز راهی غیر از مسیر هموار و اجماعی شیعة امامیه در پیش گرفته و به مخالفت با آن پرداختهاند. معراج جسمانی از اموری است که عالمان شیعی در مورد آن کمترین اختلاف را دارند و اکثریت قریب به اتفاق، آن را جسمانی میدانند. اما شیخیه با قائل شدن به معراجی غیر از معراج مألوف در نزد شیعه راهی دیگر پیمودهاند، و با سخن راندن دو پهلو در نهایت قائل به معراج با جسم خاص و ترقیق و لطیف شده و به اصطلاح، جسم هورقلیایی، شدهاند.
از دیگر عقاید خاصی که باعث طرد شیخیه از اجتماع شیعه و به وجود آمدن فرقهای به این نام شده، موضوع امامت و غلوّ آنان در این باره است. طرفداران شیخیه معتقدند خدای تعالی رسول خدا و ائمّة اطهار را آفرید و خلقت دیگر خلایق را به ایشان واگذار کرد. آنان در اینباره معتقدند علل اربعة آفرینش، وجود امامان شیعهاند. و طوری در این باب سخن میرانند که گویا ایشان در این امر خلقت، مستقل از اراده و مشیت الهی عمل میکنند. این نوع اعتقاد در مورد امامت و جایگاه امام معصوم در خلقت، همان اعتقاد غالیان همعصر ائمّة اطهار است؛ که ایشان صاحبان این نوع اعتقاد را نکوهش و لعن و نفرین کردهاند.
منابع
ابراهیمی، ابوالقاسم، الفهرست، کرمان، سعادت، 1350.
ـــــ، تنزیه الاولیاء، سایت الابرار http://www.alabrar.info/.
احسایی، احمد، جوامع الکلم، بصره، الغدیر، 1430ق.
ـــــ، شرح العرشیة، کرمان، سعادت، 1361.
ـــــ، شرح زیارت جامعة کبیره، بیروت، مکتبة العذراء، 1424ق.
ـــــ، مجموعةالرسائل الحکمیّه، بیروت، دار العالمیه، 1372.
احسائی، عبداللهبن احمد، رسالة شرح احوال شیخ احمدبن زینالدین احسائی، ترجمة محمد طاهرخان کرمانی، کرمان، سعادت، بیتا.
احسائی، عبداللهبن احمد، رساله فی جواب ملاحسین اناری، سایت الابرار http://www.alabrar.info/.
احقاقی، عبدالرسول، احقاق الحق، ترجمه محمد عیدی خسروشاهی، تهران، روشن ضمیر، 1385
ـــــ، جاودانگان تاریخ، دو قرن اجتهاد در خاندان احقاقی، تهران، روشن ضمیر،1385.
ـــــ، دو قرن اجتهاد و مرجعیت شیعه ی اثنی عشری درخاندان معظم احقاقی، تهران، روشن ضمیر، 1385
ـــــ، ندای شیعیان، تهران، روشن ضمیر،1384.
امین، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ق.
آقا بزرگ طهرانی، محمد حسن، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت، دار الاضواء، 1403ق.
ـــــ، طبقات اعلام الشیعه، مشهد، دار المرتضی، 1404ق.
آلالطالقانی، محمدحسن، الشیخیة: نشأتها و تطورها و مصادر دراستها، بیروت، الامال، 1420ق.
بدوی، عبد الرحمن، مذاهب الاسلامیین، بیروت، دار العلم للملایین،1997م.
نجفی، محمدباقر، بهائیان، قم، نشر مشعر، 1387
برهان، محمد حسین، برهان قاطع، تهران، امیرکبیر، 1356.
باقری، علیاکبر، نقد و بررسی آراء کلامی شیخیه کرمان، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1389
تنکابنی، محمدبن سلیمان، قصص العلماء، تهران، علمی فرهنگی، 1383.
حسینی طباطبایی، مصطفی، ماجرای باب و بهاء، تهران، روزنه، 1380.
دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1337.
ربانی گلپایگانی، علی، فرق و مذاهب کلامی، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1377.
روزبهانی، علیرضا، در جستجوی حقیقت، قم، مرکز مدیریت حوزة علمیه، 1389.
زرندی، نبیل، مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، مترجم عبدالحمید اشراق خاوری، تهران، موسسه ملی مطبوعات امری،134بدیع.
ـــــ، شرح آیه الکرسی، بیروت، دار المحجه البیضاء، 1386.
ـــــ، کشف الحق قی مسائل المعراج، بیروت، دار البلاغ، 1421ق.
سبحانی، جلال، منشور عقاید امامیه، قم، موسسه امام صادق، 1376
سهروردی، شهابالدین، مجموعه مصنفات، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1375.
شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، تهران، اقبال، 1350.
کربن، هانری، مکتب شیخی از حکمت الهی شیعی، تهران، تابان، بی تا.
کرمانی، محمد کریمبن ابراهیم، ارشاد العوام، کرمان، چاپخانه سعادت،1263.
ـــــ، تیر شهاب در ردّ باب مرتاب، سایت الابرار http://www.alabrar.info/.
ـــــ، رجوم الشیاطین، ط. سعادت، کرمان، مدرسه ابراهیمیه، 1268ق.
ـــــ، هدایه الطالبین، بیجا، بینا، بیتا.
ـــــ، هدایه المسترشد، بیجا، بینا، بیتا.
کرمانی، محمدبن محمد کریم، رسالة سپهسالاریه در معنی رکن رابع، مشهد، شیخیه باقریه، 1380.
مبلغی آبادانی، عبدالله، تاریخ ادیان ومذاهب، قم، منطق، 1373.
مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
مدرس، محمد علی، ریحانة الأدب فی تراجم المعروفین بالکنیه أو اللقب، تهران، خیام، 1369.
مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، آستان قدس رضوی، 1368
مدرسی چهاردهی، مرتضی، شیخیگری بابیگری، تهران، فروغی، 1345.
مصاحب، غلام حسین، دائرة المعارف فارسی، تهران، امیر کبیر، 1380.
معین، محمد، مجموعه مقالات، به کوشش مهدخت معین، تهران، انتشارات معین، 1367.
ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، المبدأ و المعاد، تهران، انجمن حکمت اسلامی، 1354.
موسوی بجنوردی، کاظم، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دایرة المعارف الاسلامیه الکبری،1370.
. محمد حسن آل طالقانی، الشیخیه، نشأتها و تطورها و مصادر دراستها، ص ۵۶.
. همان، ص ۱۵-۱۶: در اینجا انس خاص شیخ احمد با عالم منامات ویژهای که اساس مکتب وی از همان ابتدا بر آن بنا شده را، شاهد و ناظریم. شیخ در هر مرحلة خاص و حساسی از زندگی خود سعی در ارتباط دادن مستقیم خود به ائمة اطهار بر آمده و چنین وانمود میکند که وی در هر تصمیمی که میگیرد با اذن و هدایت ائمة اطهار و عنایت خاص آنها بوده است. امری که از لحاظ روش شناسی، نه علمی و عقلی است و نه منبعث از متون نقلی و به هیچ وجه هم چنین روشی در میان عالمان شیعی مقبول و مطروح نبوده است
. هانری کربن، مکتب شیخی از حکمت الهی شیعه، ص ۱۹
. البته شیخ عبدالله این حادثه و چگونگی آن را در اثر خود نیاورده است. ر.ک: علیاکبر باقری، نقد و بررسی آراء کلامی شیخیة کرمان، ص ۳۲.
. عبداللهبن احمد احسایی، همان، ص ۳۵؛ سید محسن امین، صاحب اعیان الشیعه هم، در مورد تاریخ تولد و وفات شیخ چنین میگوید: «ولد فی الإحساء فی رجب سنة ۱۱۶۶ و توفی و هو متوجه إلی الحج بمنزل هدیة قریبا من المدینة المنورة بمرض الاسهال لیلة الجمعة أو آخر ذی القعدة سنة ۱۲۴۱ و حمل إلی المدینة المنورة و دفن فی البقیع» سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج۲،ص۵۸۹
. محمدحسن آقا بزرگ طهرانی در طبقات أعلام الشیعة در جلد الکرام البررة ص ۸۸ تولّد احسائی را در ۱۱۶۶ و وفات او در ۱۲۴۱ هجریّه قمریّه ذکر میکند و در ص ۹۰ وفات سیّد کاظم رشتی را در سنة ۱۲۵۹ میگوید. و دهخدا در «لغت نامه »ج ۳، در لغت باب، ص ۳۲، تولّد سیّد علی محمّد باب را در سنة ۱۲۳۶ و کشته شدن او را در سنة ۱۲۶۶ ذکر کرده است.
. محمد کریمبن ابراهیم کرمانی، هدایة الطالبین، ص۷۰.
. مرحوم صاحب اعیان الشیعه دامن شیخ را از بسیاری از عقایدی که، بعد از ایشان، جعل شده، عاری دانسته و آنها را ساخته و پرداخته سید کاظم میداند. ر.ک: علیرضا روزبهانی، در جستجوی حقیقت، ص ۴۶
. محمدعلی مدرس، ریحانة الأدب فی تراجم المعروفین بالکنیه أو اللقب، ج ۲، ص ۳۰۹.
. همان، ج ۲، ص۷۷.
. نبیل زرندی، تاریخ بدیع، ص
علی اکبر باقری*