چکيده
سران بابيت و بهائيت، با ادعاي امي بودن خود و بهرهگيري از شعار مطابقت دين با مقتضاي زمان، از تازگي گفتار و بداعت ادعاها و نوين بودن آموزههايشان سخن راندهاند؛ ولی گفتار و کردار آنان به هیچ وجه تازگی نداشته، بلکه با ادعاها و سیره دیگر جریانهای انحرافی و باطنی، به ویژه برخي امامان متمهدي اسماعيليه مشابهتهای بسیاری دارد.
نوشتار حاضر با روش پژوهش توصيفي ـ تحليلي، در صدد است از طريق جمعآوري اطلاعات كتابخانهاي، هماننديهاي گفتار و کردار سران بابيت و بهائيت را با آموزههاي برخی ائمه اسماعيليه در حوزه امامت و رهبري بيان کند تا نقش اثرگذار آموزههاي امامان اين جريان بر فرقههاي بابيت و بهائيت آشکار گردد.
نتايج حاكي از آن است كه نه تنها مدعی سران بابيت و بهائيت تازگي و بداعت ندارد، بلکه با توجه به شواهد موجود، آموزههاي مطرح شده از سوی آنان در حوزه جايگاه امام و کارکردهاي او؛ تصویربرداري از آموزههاي امامان برخی جريانهاي مندرس اسماعيليه است.
مقدمه
تاريخ و باورهاي كلامي بابيت و بهائيت، يادآور سيره و آموزههای برخي امامان متمهدي جريانهاي اسماعيليه است. به گواهی منابع تاريخی و فرقهنگاری، دو فرقه بابيت و بهائيت با جريانهاي اسماعيليه همجوار بوده و با آنها ارتباط مستقيم يا با واسطه داشتهاند و روشن است كه «همجواري» يكي از راههاي الگوگيري و تأثيرپذيري است. به عنوان نمونه، از يک سو اسماعيليان نزاري پس از سقوط الموت، به لباس تصوف و دراويش درآمدند (دفتري، 1393: ص39، 523 و 531). از اينرو، نزاري قهستاني (شاعر اسماعيلي)، افکار و انديشههاي مذهبي خود را در لفاف الفاظ و اصطلاحات و تعبيرات صوفيانه بيان کرده است (همان، ص518). از سوي ديگر، سران بابيت و بهائيت در مجاورت و در ارتباط با جريانهاي صوفيه و گرايش به آنان بودهاند. آنگونه که تاريخ مينويسد، عليمحمد شيرازي در دوران کودکي، روزانه از کنار خانقاه دراويش و محل رياضت مرتاضان ميگذشت (محمدحسيني، 1995: ص138- 139) و حسينعلي نوري نيز با خرقهپوشي و تغيير نام خود به «درويش محمد»، دو سال را در ميان صوفيان سليمانيه عراق گذراند (افندي، 1992: ص251).
اين شواهد، به نقش تصوف در ارتباط میان اسماعيليه و بابيت و بهائيت اشاره دارد؛ به این معنا که تصوف در قالب پل ارتباطی میان اسماعیلیه و بابیت و بهائیت، آموزههاي اسماعيليه را به سران این دو جریان انتقال داده است. بر اين اساس است كه ايوانف ادعا ميکند: «در قرن 19، دراويش ايراني با آن که وابستگياي به فرقه اسماعيليه نداشتند؛ ليکن ملزم بودند که فهرست نام امامان اسماعيلي را از حفظ بدانند» (هاجسن، 1387: ص361). از اينرو، هاجسن (اسماعيليپژوه معاصر) مينويسد:
احتمال دارد که عدهاي از فرقههاي مذهبي ايراني که شباهت و مانندگي بسيار از جهات مختلف به فرقه اسماعيليه دارند، مانند بابيت و بهائيت، دوران اخير از اين تمايل و کشش در سنت و آيين باطني ايران متأثر شده باشند (همان).
شواهد بسیاری در زمینههای باطنیگری، تأویلگرایی، تشیکلاتسازی و ... وجود دارد که در ادامه به تفصیل بیان خواهد شد.
بر پايه اين شواهد، نوشتار حاضر در پي بررسي نقش محتوا و روشهاي امامان اسماعيليه در جريانسازي و تدوين آموزههاي بابيت و بهائيت است. از اينرو، نخست به تبيين محتواي ديني در موضوع بابيت، امامت و مهدويت از نگاه اسماعيليه ميپردازد و نتایج این تبیین را همراه روشهاي امامان اسماعيليه بيان و سپس آنها را با ادعاها و آموزههاي سران بابيت و بهائيت تحليل و تطبيق ميکند.
- پيشينه محتواي ديني
1ـ 1. بابيت
نخست، موضوع «بابیت» مورد بررسی قرار میگیرد. «بابیت»، در لغت به معنای «در» و در اصلاح به معنای «واسطه ميان امام و مردم» است که مردم برای رسیدن به امام باید از راه او وارد شوند. غرض از این بررسی آن است که هماننديهاي اين جريانها در موضوع بابيت و چگونگي آن روشن شود:
1ـ 1ـ 1. بابیت در جريانهاي اسماعيليه
«باب»، یا «باب الابواب»، یکی از مراتب عالی در حدود دین و تشکیلات دعوت اسماعیلیه است. در اصطلاح دینی اسماعیلیه، مرتبه «باب» دقیقاٌ معادل اصطلاح رسمی «داعی الدعات» به کار رفته است (دفتری، 1380: ج10، ص733). «باب» يا «حجت» در فرهنگ اسماعيليه، به کسي گفته ميشد که مَحرم و ملازم امام و امانتدار وي بود و بدون فاصله پس از امام قرار ميگرفت. مهدي غايبِ دور از دسترس، به وسيله او براي پيروانش دستيافتني ميشد. باب رئيس اجرايي تشکيلات دعوت اسماعيلي بود و در دوره ستر از اهميت ويژهاي برخوردار بود (همان، 1383: ص150).
راحة العقل حميدالدين کرماني، از جمله منابع اسماعيليان فاطمي است كه به مقام و اهميت باب و نزديکي و قرب منزلت وي به امام اشارات گوناگوني دارد (همان، 1393: ص269).
«باب» در اجرای وظايف خود، دقيقاً زير نظر مستقيم امام عمل ميکرد و عدهاي از داعيان تابع، او را ياري ميکردند (همان). برخي نيز گفتهاند، در دوران فاطميان مصر، مرتبه باب درست پس از مرتبه امام قرار داشت و او دستورها را بدون واسطه از امام ميگرفت و به حجتهايي ميرساند كه كار دعوت را بر عهده داشتند (حسيني طباطبایي، 1386: ج1، ص12). از اينرو، باب، سخنگوي امام دانسته ميشد (دفتري، 1393: ص269).
2ـ1. 1. جريان بابيت
ادعاهاي عليمحمد شيرازي با «بابيت» آغاز شد. او در بسياري از آثارش، به وجود مهدي موعودf اعتراف کرد، از اينرو، خود را «باب» آن حضرت معرفي کرد:
اللهُ قَد قَدَّرَ أن يخرُجَ ذلِکَ الکِتابَ في تَفسيرِ أحسَنِ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِ ابنِ الحَسَنِ ابنِ عَلي ابنِ مُحَمَّدِ ابنِ عَلي ابنِ مُوسَي ابنِ جَعفَرِ ابنِ مُحَمَّد ابنِ عَلي ابنِ الحُسَينِ ابنِ عَلي بنِ أبي طالِبٍ عَلي عَبدِهِ لِيکُونَ حُجَّةَ اللهِ مِن عِندِ الذِّکرِ عَلَي العالَمينَ بَليغاً؛ بهدرستی که خدا مقدر کرده است که این کتاب را در تفسیر نیکوترین داستانها ]سوره ی یوسف[ از نزد محمد، فرزند حسن، فرزند علی... فرزند علی بن ابی طالب بر بندهاش خارج سازد تا از نزد ذکر ]خود باب[ حجت رساننده خدا بر اهل عالم باشد (شيرازي، بيتا الف، ص1). همچنين مينويسد: «يا ايها الملأ! انا باب امامکم المنتظر؛ ای گروه ]شیعیان[ ! من باب امام شما هستم که در انتظارش به سر میبرید (همان: ص200).
او در سال 1261قمری با نوشتن رساله «خصائل سبعه» و رساندن آن به دست ملاصادق خراساني، ادعاي بابيت خود را آشکار ساخت. وي در اين نامه، وجوب افزودن جمله «اشهد أن علياً قبل نبيل[4] باب بقيۀ الله؛ شهادت میدهم که علی پیش از نبیل ]علیمحمد [ باب بقیۀ الله است.»؛[5] را به اذان نماز جمعه عنوان ساخت (اشراق خاوري، 1991: ص122).
عباس افندي (ملقب به عبدالبهاء، فرزند و جانشين سرکرده بهائيت) درباره معناي بابيت مينويسد:
آغاز گفتار نمود و مقام بابيت اظهار و از کلمه بابيت مراد او چنان بود که من واسطه فيوضات از شخص بزرگواري هستم که هنوز در پس پرده عزت است و دارنده کمالات بيحصر و حد؛ به اراده او متحرکم و به حبل ولايتش متمسک و در نخستين کتابي که در تفسير سوره يوسف مرقوم نموده، در جميع مواضع آن، خطابهایي به آن شخص غايب که از او مستفيد و مستفيض بوده، نموده و استمداد در تمهيد مبادي خويش جسته و تمناي فداي جان در سبيل محبتش نموده؛ از جمله اين عبارت است: يا بقية الله قد فديت بکلي لک و رضيت السب في سبيلک و ما تمنيت الا القتل في محبتک و کفي بالله العلي معتصماً قديماً؛ اي بقيۀ الله! سراپا فداي تو شوم و به ناسزا شنوي در راه تو خشنودم و در طريق دوستيات جز كشته شدن آرزویي ندارم و خداوند بزرگ نگاهدارنده قديم و تكيه گاه ازلي من است. و همچنين تأليفات کثيره در شرح و تفسير آيات قرآنيه و خطب و مناجات عربيه نموده، تشويق و تحريص به انتظار طلوع آن شخص کرده و اين کتب را صحائف الهاميه و کلام فطري ناميده (افندي، 2001: ص2).
بر اين اساس، ادعاي بابيت شيرازي، همان جايگاه حجت و بابي است که جريانهاي اسماعيليه در تشکيلات خود از آن رونمايي کرده بودند.
2ـ 1. امامت و مهدويت
ادعاي امامت و مهدويت سران اسماعيليه، موضوعي است که بر شکلگيري و ساماندهي جريانهاي بابيت و بهائيت دارای تاثیرات فراوانی است.
1ـ 2. 1. جريانهاي اسماعيليه
«اسماعيليان خالصه»، جرياني بودند که از امامت و مهدويت سران خود سخن ميراندند. گاهي «اسماعيل»، فرزند امام صادق را مهدي موعود ميخواندند (دفتري، 1393: ص114) و زماني با انکار مرگ «محمد بن اسماعيل»، او را مهدي و قائم موعود دانسته و در انتظار بازگشتش بودند (همان، ص123 و 166).
انشعابات اسماعيليه، برخاسته از نگاه حاکمان اين جريان، به مسئله «امامت» و «مهدويت» است. مهمترين افتراق، پس از رهبري «عبيدالله مهدي» در مرکز اسماعيليان رخ داد که سبب جدایی جريان قرامطه از بدنه اسماعیلیه و پیدایش فاطميان شد؛ زيرا عبيدالله بر خلاف اسماعيليان نخستين، در انتظار رجعت محمد بن اسماعيل به عنوان «مهدي موعود» اسماعيليان نماند؛ بلکه براي خود و اجدادش (رهبران قبلي) ادعاي امامت کرد. بر اين اساس، ايده تداوم امامت در اعقاب امام صادق به نظريه رسمي پيروان عبيدالله (فاطميان) تبديل شد، از اينرو، قرامطه (به رهبري «ابوسعيد جنابي» که مدعي نيابت امام قائم بود) در برابر فاطميان قرار گرفتند؛ اصلاحات عبيدالله را مردود دانسته و همچنان بر مهدويت محمد بن اسماعيل و رجعت قريب الوقوع او باقي ماندند (نوبختي، 1361: ص105- 106). آنان با اعتقاد به مهدويت محمد بن اسماعيل و توقف بر وي، امامان خود را به عدد هفت محدود کردند. از اينرو، به نام اضافي «سبعيه»؛ يعني «هفت امامي» شهرت يافتند (دفتري، 1383: ص124).
بر پايه توضيحات عبيد الله، روشن شد که رهبران مرکزي اسماعيليه که از ابتدا خود را امامان بر حق ميدانستند، تا مدتي براي حفظ امنيت در پوشش حجت امام قائم (محمد بن اسماعيل) فعاليت داشتند و دعوت را به نام وي گسترش ميدانند و براي تقيه از نامهاي مستعار استفاده ميکردند و مؤمنان از طريق حجت ميتوانستند از دستورهاي امام قائم آگاه شوند (دفتري، 1377: ج 8، ص686 - 687).
- جریان بابيت
عليمحمد شيرازي، پس از تبعید به آذربایجان و در زمانی که ميدانست پایان عمرش نزدیک است (اشراق خاوري، 1991: ص277)؛ دو شب پس از ورود به تبريز، پا را از ادعاي «بابيت» فراتر گذاشت و ادعاي «قائميت» خود را در سال 1264 قمري آشکار ساخت (همان، ص280) و در ميان علماي تبريز گفت: «من همان قائم موعودي هستم که هزار سال است منتظر ظهور او هستيد» (اشراق خاوري، 1991: ص283 و ر.ك: جاني كاشاني، 1328: ص135).
وي ادعاي بابيت خود را به بابيت علم الاهي تأويل برد (حسيني طباطبایي، 1386: ج1، ص17- 18). و در جمعي، از مخاطبان خواست که در اذان، به مهدويتش شهادت دهند: «نام مرا در اذان و اقامه داخل کنيد و بگوييد: اشهد ان عليمحمداً بقيۀ الله» (اعتضاد السلطنه، 1362: ص11).
شوقي افندي (نوه دختري و جانشين عباس افندي) در گزارش مهدويت شيرازي مينويسد:
اين ذات مقدس که چنين انقلاب عظيم در عالم وجود ايجاد نمود و روح حيات در کالبد امکان بدميد؛ همان قائم موعود و مهدي معهود صاحب العصر و الزمان است که شريعت فرقان به ظهور مبارکش منسوخ گرديد (شوقي افندي، 1992: ص40).
سران بهائيت با بهرهگيري از نظريه هزارهگرايي، به آيات و روايات اسلامي استناد کردند و در پي اثبات مهدويت عليمحمد شيرازي بودند (ر.ك: پرهيزگار، 1395ب: ص212-218)؛ زيرا شيرازي، به ظهور شخصي با عنوان «من يظهره الله» بشارت داد و حسين علي نوري با ادعاي «من يظهره اللهي»، بشارت شيرازي را مژده دين اسلام بر نبوت خود دانست. از اينرو، ميخواست مشكل بشارت پيامبر پيشين در اثبات نبوت خود را اين گونه حل كند.
در عین حال، علیمحمد پس از بازگشت از تبریز و ورود به تبعیدگاهش در ماکو، ادعاي بابيت و حكم كردن بر اساس قرآن را توجيه و چنين وانمود کرد كه ادعاهاي پلكاني او، پوششي براي جلوگيري از اضطراب مردم از رويارويي با دين جديد بوده است:
و نظر کن در فضل حضرت منتظر که چه قدر رحمت خود را در حق مسلمين واسع فرموده تا آن که آنها را نجات دهد؛ مقامي که اول خلق است و مظهر انني انا الله، چگونه خود را به اسم بابيت قائم آلمحمدf ظاهر فرموده و به احکام قرآن در کتاب اول حکم فرمود تا آنکه مردم مضطرب نشوند از کتاب جديد و امر جديد و مشاهده کنند که اين، مشابه است با خود ايشان. لعل محتجب نشوند و از آنچه از براي آن خلق شدهاند، غافل نمانند (شيرازي، بيتا ب: ص29).
بر اين اساس، عليمحمد شيرازي در پي آن است که ادعاهاي پي درپي خود را مصلحتانديشي براي جلوگيري از آشفتگي مردم جلوه دهد و گذشت که اين سياست، همان توجيهي است که عبيدالله پس از ادعاي امامت خود و خاندانش بيان کرد. بنابراين، ادعاهاي امامت و مهدويت شيرازي و پلکاني بودن آنها نيز برگرفته از سيره ائمه اسماعيليه است.
3ـ 1. گونههاي امام
«امامت»، در جريانهاي اسماعيليه، اقسامي دارد که هر يک نقشي را اجرا ميکنند. اين دستهبندي انحصاري همراه با کارکردي که براي آنان تعريف شده است، در سازمان تشکيلاتي بهائيت نيز ديده ميشود.
1ـ 3ـ 1. جريانهاي اسماعيليه
«امام» از ديدگاه اسماعيليه، هفت گونه دارد که هر يک، دارای جايگاه و نقشي در اين جريان است.
از جانشين هر يك از پيامبران، به «اساس دوره»، «صامت» و «وصي» ياد ميشود. وي معناي رمزي و باطني پيام فرستاده شده را براي برگزيدگان تبيين ميکند. امامان هفتگانه بعدي از نسل او هستند. اساس دوره ممكن است «مستقر» يا «مستودع» باشند (نصيري، 1384: ص133).
«امام مستقر» امامي است كه امامت در فرزندانش ادامه مييابد. او در همه دورهها هست و ميتواند در هر دو دوره ستر و كشف عهدهدار امامت باشد. «امام مستودع»، کسي است که همه ويژگيهاي امامت را دارد؛ ولي سلسه امامت در نسل او ادامه نيافته و به برادرش منتقل ميشود. اين مسئله ريشه بسياري از اختلافات و انشعابات در جريانهاي اسماعيليه شد (همان، ص134-135).
2ـ 3ـ 1. جريان بهائيت
سران بهائيت پس از نوري، جايگاه يکساني نداشتند. برخي مبين و مفسر بودند و بعضي رهبري اين جريان را به عهده داشتند و قرار بود رهبري بهائيت در نسلشان ادامه يابد.
«عباس افندي»، دومين سرکرده بهائيت است که تقريباً همان مقام «امام اساس» اسماعيليه را بر عهده داشت که قرار بود مستودع باشد و رهبري را به برادر خود واگذار کند: «قد اصطفينا الاکبر بعد الاعظم امرمن لدن عليم خبير؛ ما اکبر را بعد از اعظم برگزیدیم امری است از نزد علیم خبیر» (نوري، 137: ص136)؛ ليکن با طرد برادرش (غصن اکبر، يعني محمد علي) از امر پدر سرپيچي و رياست بهائيان را به نوه دختري خود منتقل کرد.
او به القابي همچون «مبين آيات»، «مجري کلمه» و «مثل اعلاي حيات بهائي» شهرت دارد (اسلمنت، 1988: ص83). وي «غصن اعظم»، «مرکز ميثاق» و «فرع منشعب از اصل قديم» نيز خوانده ميشود (همان، ص65).
وي در سال 1908 میلادی فرمان پايهريزي تشکيلات بهائيت را صادر کرد:
عبدالبهاء به صدور الواح وصاياي خود مبادرت نمودند و در آن الواح ماهيت و طرز کار و فعاليت مؤسسات مرکزي را که حضرت بهاءالله براي رهبري امور جامعه بهائي مقرر فرموده بودند، بهطور مشروح بيان داشتند. دو مؤسسه اصلي که بدين طريق به وجود آمد، به نام «مؤسسه ولايت امر» و «بيت العدل اعظم» ناميده شد (هاچر، بيتا: ص84).
«شوقي افندي»، نوه دختري عباس و سومين سرکرده بهائيت بود که «ولي امر الاهي» خوانده ميشد: «ولايت امر بهائي تنها مقام مسئول براي تبيين و تشريح تعاليم حضرت بهاءالله به نوه ارشد حضرت عبدالبهاء حضرت شوقي افندي رباني تفويض گرديد» (همان). عباس درباره جانشيني شوقي مينويسد: «اوست ولي امرالله بعد از عبدالبهاء و جميع افنان و ايادي و احباي الاهي بايد اطاعت او نمايند» (همان، ص88 - 89).
بر اساس وصيت عباس افندي، شوقي به همراه 23 تن از فرزندان ذکورش، بايد نسل به نسل متصدي مقام ولايت امري مسلک بهائيت ميشدند:
در هر دوري اوصيا و اصفيا دوازده نفر بودند. در ايام حضرت يعقوب، دوازده پسر بودند و در ايام حضرت موسي، دوازده نقيب رؤساي اسباط بودند و در ايام حضرت مسيح، دوازده حواري بودند و در ايام حضرت محمد، دوازده امام بودند؛ ولکن در اين ظهور اعظم، بيست و چهار نفر هستند، دو برابر جميع؛ زيرا عظمت اين ظهور چنين اقتضا نمايد. اين نفوس مقدسه در حضور خدا بر تختهاي خود نشستهاند؛ يعني سلطنت ابديه ميکنند (افندي، 1988: ص45 - 46).
وي در لوح ديگري مينويسد:
«اي احباي الاهي! بايد ولي امر الله، در زمان حيات خويش، «من هو بعده»[6] را تعيين نمايد تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد» (اشراق خاوري، 1991: ص467).
جايگاه شوقي افندي در بهائيت، همان جايگاه امام «مستقر» اسماعيليه است؛ با اين تفاوت که شوقي، هر چند به وظايف خود عمل کرد و تحولات ويژهاي در بهائيت پديد آورد؛ عقيم بود و سلسله اوليای امر بهائيت را ناکام گذاشت. وي حتي به امر عباس افندي درباره تعيين جانشين عمل نکرد و سبب انشعاب بهائيت به ارتدکس و بيت العدلي را فراهم آورد.
4_ 1. اعتلاي امام به نبوت و نسخ شريعت پيشين
اعتلاي امام به جايگاه نبوت و درپي آن، نسخ شريعت گذشته، از آموزههاي اسماعيليه بود که آثارش در جريانهاي بابيت و بهائيت نيز وجود دارد.
1ـ 4ـ 1. جريانهاي اسماعيليه
بر اساس امامتگرايي اسماعيليه، درپي هر «وصي» يا «اساس» يا «صامت»، هفت امام ميآمدند که «اتماء»[7] خوانده ميشدند. آنان از ظاهر و باطن معناي حقيقي کتابهای مقدس و شريعت پاسداري ميکردند (دفتري، 1393: ص166).
اسماعيليان بر اين باور بودند که هفتمين امام در دور هر پيامبري، به مرتبه «ناطقی»[8] اعتلا مييابد و پيامبر و ناطق دور بعدي ميشود و با آغاز دور جديد، شريعت ناطق پيشين را نسخ ميکند (ر.ک: مادلونگ، 1393: ص307– 308 و دفتري، 1377: ج 8، ص688).
اسماعيليان نخستين،[9] محمد بن اسماعيل را «امام هفتم دور ششم»[10] ميدانستند که هنگام ظهور، به جايگاه «ناطق هفتم»، مهدويت و قائميت اعتلا يافته و بر دور «معادي آخر»[11] حکم ميراند (دفتري، 1393: ص166و نصيري، 1384: ص116-119). از اينرو، او را «قائم القيامه» ميخواندند (دفتري، همان و نصيري، همان: ص120).
نسخ شريعت نيز اتفاقي بود که در سه گروه از اسماعيليان خودنمايي کرد.
1ـ 1ـ 4. 1ـ قرامطه
«قرامطه» بر پايه ايده «اعتلاي امام هفتم به نبوت» (دفتري، 1383: ص164 و 269)؛ بر اين باور بودند که محمد بن اسماعيل، امام قائم و خاتم پيامبران اولوالعزم است که هنگام ظهور، ناسخ شرايع قبلي و شريعت محمدي است (همان، ص125). از اينرو، ابوطاهر، فرزند ابوسعيد جنابي (م332ق)؛ براي آنکه نشان دهد پايان دوره اسلام فرارسيده است، حجر الاسود را از کعبه جدا کرد و به پايتخت جديد خود (احساء) برد (همان، ص190).
اين عملکرد آنان سبب شد که در وصفشان بنويسند اسماعيليان امکان برداشتن محدوديتهاي شريعت را از زندگي معنوي و شخصي انسان فراهم ميساختند (هاجسن، 1387: ص14). اعلام نسخ اسلام و اعلان شريعتگريزي از مهمترين عوامل افول اين جريان است.
2ـ 1ـ4. 1. فاطميان
در ميان اسماعيليان دوره فاطمي، حمزۀ بن علي بن احمد (از ياران حسن بن حيدره الاخرم) انتظار داشت که الحاکم بامر الله دور واپسين تاريخ مقدس را آغاز و همه شرايع قبلي، ازجمله اسلام و تأويل اسماعيلي آن را منسوخ کند. تعاليم او دين جديدي با عنوان «دروز» را عرضه ميکرد که ناسخ همه اديان پيشين بود (همان، ص230-231).
3ـ 1ـ 4. 1. نزاريان
حسن دوم (پسر محمد بن بزرگ کيا، معروف به علي ذکره السلام) دو سال و نيم پس از رسيدن به حکومت قلعة الموت (در رمضان 559 قمري)، در مصلاي عمومي الموت مجلسي برگزار و اعلام کرده است که امام زمان، شما را درود و ترحم فرستاده و شما را و بندگان خاص و برگزيده خويش خوانده و بار تکليف شريعت از شما برگرفته و شما را به قيامت رسانده است. وي در آن روز عيد قيامت گرفت (دفتري، 1383: ص441 -442).
حسن دوم، در موافقت با انتظاراتي که اسماعيليان متقدم از فرارسيدن قيامت داشتند، نسخ شريعتي را اعلام کرد که سران اسماعیلیان نزاری الموت، از جمله حسن صباح، بزرگ اميد و محمد بن بزرگ اميد به شدت رعايت ميکردند. او و پيروانش پس از نسخ اسلام، «ملاحده» خوانده شدند. رشيدالدين فضلالله و کاشاني، همين نسخ شريعت را دليل ملاحده خوانده شدن نزاريان دانستهاند (همان، ص443).
2ـ4ـ1. جريانهاي بابيت و بهائيت
عليمحمد شيرازي، با مسکوت گذاشتن ايده «اعتلاي آخرين امام به نبوت»، در ظاهر از اين نظريه بهره نگرفت؛ ولي بررسي سيره و شيوه ادعاهاي او چنين مينمايد که وي بدون طرح اين فرضيه، از يک سو با هزارهگرايي و جهانبيني ادواري و اکواري و از سوي ديگر با بيان ادعاهاي پلکاني و رنگارنگ، اين نظريه را به کار بست.
1ـ 2ـ 4. 1. هزارهگرايي و جهانبيني ادواري
«هزارهگرايي» و «جهانبيني ادواري» در بابيت و بهائيت، از آثار عليمحمد شيرازي رخ مينمايد. وي در بيان فارسي مينويسد: «شمس حقيقت در اين كور، به اسم بابيت مشرق الي ظهور من يظهره الله که آنچه شود، به مشيت او ميگردد» (شيرازي، بيتا ج: ص120). وي عمرِ عالم، از آدم تا عصر خود را 12210 سال ميداند و چون به عقيده او، هر هزار سال از عمر عالم با يك سال از عمر ظهورات و نمو آنها بهصورت كمال معادل است؛ از اينرو، آدم را به «نقطه» و خود را به جوان دوازده ساله و من يظهره الله را به جوان چهارده ساله تشبيه ميكند. اين از شواهد قطعي است كه خود عليمحمد نيز زمان پيدايش «من يظهره الله ادعايي» را نزديك دو هزار سال پس از عصر خود فرض كرده است (کاشاني، 1328: ص22)؛ نه کمتر از پانزده سال پس از خود؛ آنگونه که حسینعلی نوری در سال 1280قمری مدعی آن مقام شد.
در ملحقات اقدس نيز آمده است که مقصود از «الف قائمه» ظهور قائم آلمحمد (عليمحمد شيرازي) است واو اول «که قبل از الف» است و عدد آن شش است؛ به ادوار سابقه و مظاهر قبل مشعر است. «واو ثاني» که حرف ثالث کلمه واو است، مقصود ظهور (حسينعلي نوري) است که بعد از الف ظاهر شده است (نوري، بيتا: ص222). بر اين اساس، بهائيان به شش دور گذشته قائل هستند که با پيداش حسينعلي نوري، دور هفتم آغاز ميشود؛ زيرا او مينويسد: «واو ثاني که حرف ثالث کلمه واو است، مقصود ظهور اقدس کلي جمال ابهي است که بعد از الف ظاهر گشته» و عدد واو پيش از الف را برابر شش ميداند. از اينرو، نوري را قائم القيامه هم ميخوانند (نوري، 1998: ص112).
اين ادعا، در حقيقت همان نگاه ادواري و تئوري اعتلای اسماعيليان نخستين است که محمد بن اسماعيل را امام هفتمِ دور ششم ميدانستند که هنگام ظهور، به جايگاه ناطق هفتم، مهدويت و قائميت اعتلا يافته و بر دور معادي آخر حکم ميراند (دفتري، 1377: ج 8، ص688). از اينرو، محمد بن اسماعيل را «قائم القيامه» ميخواندند (نصيري، 1384: ص120).
سران بهائيت، با بهرهگيري از نظريه هزارهگرايي، به آيات و روايات اسلامي استناد کرده و در پي اثبات مهدويت شيرازي بودند (ر.ك: پرهيزگار، 1395ب: ص212-218)؛ زيرا شيرازي مبشر کسي با عنوان «من يظهره الله» بود که ميتوانست نوري را به آرزوي نبوتش نزديک کند؛ يعني نوري با اثبات مهدويت شيرازي، از بشارت ظهوري بهره ميگرفت که به گمان او، شيرازي به عنوان امام دوازدهم شيعه از آن خبرداده بود و اين را بشارت پيامبر پيشين (ديانت گذشته) بر نبوت خود قلمداد ميکرد.
2ـ 2ـ 4ـ1. ادعاهاي پلکاني
«شيرازي»، نخست ادعاي بابيت کرد؛ سپس با ادعاي مهدويت، خود را آخرين امام شيعيان اثني عشري خواند و با بهرهگيري از تئوري «تعالي امام آخر به نبوت»؛ از ادعاي نبوت و رسالت خود پرده برداشت و از آيين جديدي با عنوان «ديانت بابي» رونمايي کرد که به ادعاي نسخ اسلام انجاميد! او درباره ادعاي نبوتش مينويسد:
در هر زمان، خداوند جلوعز کتاب و حجتي از براي خلق مقدر فرموده و ميفرمايد و در سنه 1270 از بعثت محمد رسول الله، کتاب را بيان و حجت را ذات حروف سبع قرار داده (شیرازی، بیتا د: ص3).
سران بابيت و بهائيت در مناسبتهاي گوناگوني از نسخ اسلام و ظهور ديانت جديد سخن راندهاند:
الف) شوقي افندي درباره هدف اصلي فتنه بدشت مينويسد:
هدف اصلي و اساسي اين اجتماع عظيم (بدشت) آن بود که اولاً، به وسايل مقتضي استقلال امر بيان و انفصال شريعت رحمان از رسوم و آداب و سنن و شرايع قبليه به نحو مؤثر و نافذ اعلام گردد (افندي، 1992: ص93).
وي در جاي ديگري مينويسد:
يک روز هنگاميکه هيكل مبارک به علت نقاهت ملازم بستر بودند، جناب طاهره ... بيستر و حجاب در محضر مبارک در مقابل اصحاب ظاهر شد ... و با كلمات آتشين حلول دور جديد را اعلام و نسخ سنن و شعائر قديمه را علي رؤوس الاشهاد ابلاغ نمود (همان، ص94 - 95).
ب) عبدالحسين بافقي يزدي (معروف به آيتي و متخلص به آواره كه قبل از استبصار رئيس مبلغان بهائيت بود) در گزارشي از گردهمايي بدشت مينويسد:
در موضوع احكام فروعيه سخن رفت. بعضي را عقيده اين بود كه هر ظهور لاحق اعظم از سابق است و هر خلفي اكبر از سلف و بر اين قياس نقطه اولي اعظم است از انبيای سلف و مختار است در تغيير احكام فروعيه ... قرة العين از قسم اول بود اصرار داشت كه بايد به عموم اخطار شود و همه بفهمند كه قائم داراي مقام شارعيت است و حتي شروع شود به بعضي تصرفات و تغييرات از قبيل افطار صوم رمضان و امثالها (آيتي، 1342: ص129 و ر.ک: پرهيزگار، 1395الف: ص124 - 125).
بابيان و بهائيان اتفاق نظر دارند که ادعاهاي عليمحمد شيرازي پلکاني بوده و پس از ادعاي بابيت، خود را «مهدي موعود» خوانده و از استقلال و اصالت دعوت خود سخن رانده است:
حضرت باب بنفسه المقدس ... در عاصمه آذربايجان دعوي خويش را اعلان و با اظهار مقام قائميت و اثبات استقلال و اصالت امر مبارک قيام پيروان خود را در احتفال بدشت تأييد و نظرات و معتقدات آنان را نسبت به شريعه الاهيه تقويت و تصويب فرمودند. باري در اثر اين اجتماع، نفخه صور دميده شد و طلوع دور بديع افول شرع قديم را اعلام نمود ... اين انفصال که امر الاهي را از ظلمات حالکه تعصبات و اوهام و نفوذ شديد رؤسا و پيشوايان قوم مستخلص نمود، به درجهاي سريع و کامل و قاطع و نافذ تحقق پذيرفت که ابداً تصور آن نميرفت و به هيچ وجه با سکون و طمأنينهاي که شريعة الله با آن آغاز شده بود، مشابهت نداشت (افندي، 1992: ص97).
نويسندگان بهائي، اين ادعاهاي رنگارنگ شيرازي را مصلحتانديشي او دانسته و درباره آن کتاب نوشتهاند:
حضرت باب، جهت تربيت روحاني خلق و ارتقای معنويت و عرفان مردم جهت شناخت مقام حقيقي حضرتشان و براي اين که خلق مضطرب نگردند، در اوايل ظهور ضمن رعايت مقتضيات، نهايت حکمت و مصلحت را در اعلان مقام واقعي شان به کار ميبردند (بينام، بيتا، ص60).
همانگونه که گذشت، اين سخن، همان توجیه بود که عبيد الله مهدي، هنگام اعلام ادعاي مهدويت خود و اجدادش است (دفتري، 1377: ج 8، ص686 -687).
بر اين اساس، سران بابيت و بهائيت، در مورد نگاه ادواري و اکواري به جهان و ادعاهاي پلکاني نيز از ايده اعتلاي امامي الگو برداشتهاند که در اسماعيليه مطرح بود.
- پيشينه روشي
عملکرد سران جريانهاي بابيت و بهائيت، به جريانهاي اسماعيليه شباهتهاي فراواني دارد که برخي از آنها گزارش و بررسي ميشود:
1ـ 2. راهاندازي سازمان سياسي- مذهبي
«تشکيلاتگرايي» کارکرد مشترک و ويژه سران جريانهاي اسماعيليه و بابيت و بهائيت است که تأثيرپذيري جريانهاي بابيت و بهائيت از اسماعيليه را تأييد ميکند:
1ـ 1ـ 2. جريانهاي اسماعيليه
يكي از ابعاد وجودي «امام ناطق»، تشكيل سازمان سياسي- مذهبي و مديريت آن در تعليم و اجراي حدود و اقامه احكام آن است. دوام اين مسئوليت و قيام به وظايف رسول و جريان اوامر و نواهي الاهي، در جهت تزكيه و تعالي انسانها بر عهده «امام» است. نظام سياسي سازمان امامت، از طريق سلسله مراتب داعيان با طبقات پايين جامعه در دورترين نقاط عالم ارتباط داشته و در حوادث زندگي راهنماي آنان است (ر.ك: نصيري، 1384: ص139-140).
«امام» در تشکيلات اسماعيليه، در رأس سلسله مراتب اداري بود و بعد از شخص امام، يک شوراي عالي براي آفريقا قرار داشت که سازماني بين منطقهاي بود و فعاليتهاي سه شوراي منطقهاي را هدايت، نظارت و هماهنگ ميکرد. امام، اعضاي شوراي عالي را تعيين ميکرد. شوراي منطقهاي تا حدي از خودمختاري محلي برخوردار بود (دفتري، 1383: ص602).
«سازمان دعوت اسماعيليه»، دومين تشکيلات پس از عباسيان است که در جهان اسلام و تشيع شکل گرفت و «اصحاب الدعوة الهاديه» خوانده شد. اين سازمان نتيجه 150 سال کار تشکيلاتي و تبليغ ديني قرامطه در بحرين و فاطميان در مصر بود. آنان با رويکرد ديني، در پي تشکیل حکومت نيز بودند. از اينرو، به ترورهاي تشکيلاتي دست آلودند و لذا ترورهاي اسماعيليه شهرت ويژهاي يافت (نک: دفتری، 1393: ص405-406).
شکلگيري اين سازمان دو دليل داشت: سيطره حکومتها و وجود رقباي مذهبي. نیز اين سازمان دو هدف را پيگيري ميکرد: کسب قدرت و تغيير کيش ديگران به اسماعيليه.
2ـ 1ـ 2. جريانهاي بابيت و بهائيت
با سرکوب شورشها، بابيت، تشکيلاتي نوين و پنهاني به دست حسينعلي نوري (نوري، بيتا ب 2، ص5 -6)؛ يا سليمان خان[12] در تهران بنيان نهاد و ترور سران کشوري را در دستور کار خود قرار داد.[13] نخستين گام، ترور ناصرالدينشاه قاجار در 28 شوال 1268 قمري بود که نافرجام ماند (فيضي، 1990: ص35) و سبب شد دستور نابودي بابيها صادر شود (همان، ص71). از اينرو، سليمان خان و بسياري از بابيها را دستگير و اعدام کردند؛ ليكن نوري به سفارت روس پناهنده شد (اشراق خاوري، 1991: ص561 -562).
همانگونه که گذشت، پس از نوري، پسرش، عباس در پي تشکيلاتي کردن بهائيت بود. از اينرو، از ولايت 24 ولي امر سخن گفت و شوقي افندي را نخستين ولي امر بهائيت خواند و شوقي نیز از «نظم اداري» رونمايي کرد (هاچر، بيتا: ص92). او در طول دوران رياستش بر بهائيان، در صدور، توسعه و بنيان نظم اداري فرقه بهائيت در قالب تشکيلات ملي و محلي، نقش بسياري داشت (فلاحتي، 1390: ص61).
2ـ 2. ارتباط با پيروان
شيوه ارتباطگيري امامان اسماعيليه با پيروانشان و نحوه کنترل سازمان سياسي- مذهبي اين جريان، با عملکرد سران بابيت و بهائيت در اين موضوع شباهت بسياري دارد:
1ـ 2ـ 2. جريانهاي اسماعيليه
در دورههای گوناگون، ائمه اسماعیلیه شیوههای متفاوت ارتباطگیری با پیروان را به کار میبستند؛ از جمله آقاخان سوم، با بسياري از نزاريان در سرزمينهاي گوناگون تماس مستقيم داشت و جامعه نزاري را اغلب با فرستادن فرمانها يا دستورالعملهاي مکتوب، رهبري و هدايت ميکرد. این فرمانها و دستور العملهای مکتوب، در جماعتخانهها بر نزاريان خوانده ميشد. فرمانهاي آقاخان، نزاريان را در زمينههاي خاص، بهويژه در زمينه تعليم و تربيت، رفاه اجتماعي، سرمايهگذاريهاي اقتصادي تعاوني و آزادي زنان، همچنين جامعه را از لحاظ آداب و اعمال ديني، روابط اجتماعي و اخلاقي و رفتارهاي شخصي راهنمايي ميکرد (دفتري، 1383: ص600 -601).
2ـ 2ـ 2. جريان بابيت
«شيرازي»، با الواح بسياري که براي پيروانش فرستاد، جريان بابيت را رهبري کرد. او در ابتداي ادعاهاي خود، با لوحي که براي ملاصادق خراساني فرستاد، ادعای بابیت خود را در شیراز علنی ساخت (اشراق خاوري، 1991: ص122). وي همچنين در «لوح وصيت» به جانشيني پس از خود پرداخت و ميرزا يحيي نوري (برادر کوچک حسینعلی نوری و جانشین علیمحمد شیرازی؛ معروف به صبح ازل) را براي اين جايگاه معرفي کرد:
الله اكبر تكبيراً كبيراً هذا كتاب من عند الله المهيمن القيوم الي الله المهيمن القيوم. قل كل من الله مبدؤن. قل كل الي الله يعودون. هذا كتاب من علي قبل نبيل ذكر الله للعالمين الي من يعدل اسمه اسم الوحيد... قل كل من نقطة البيان ليبدؤن ان يا اسم الوحيد فاحفظ ما نزل في البيان و امر به فانك لصراط حق عظيم... (کاشاني، 1328: ص19).
3ـ 2ـ 2. جريان بهائيت
سران بهائيت، از نوري تا تشكيلات بيت العدل امروزي، پيروان خود را با لوحپراكني اداره كرده و ميكنند كه بسياري از آنها در قالب «الواح نازله» يا «الواح مباركه» در دسترس است.[14] اين شيوه امروزه نيز وجود دارد و بيت العدل با لوح پراکني، محافل روحاني، ملي و ... را کنترل و رهبري ميکند.
3ـ 2. تأويل
«تأويلگرايي» يکي از عملکردهای امامان اسماعيليه بود که سبب شد اين جريان را «باطنيه» بخوانند. اين عملکرد با همه ابعاد و توضيح و تفصيلهايش، در جريانهاي بابيت و بهائيت نيز وجود دارد.
1ـ 3ـ 2. جريانهاي اسماعيليه
سران اسماعيليه با بهرهگیری از قرآن و حديث، به اثبات عقايد خود پرداخته (دفتري، 1393: ص165) و تأويل شريعت را واجب ميدانستند. از اينرو، براي همه معارف ديني، ظاهر و باطني ميساختند که ميبايست به آنها معتقد شد (آقانوري، 1384: ص265-267).
اسماعيليان، باطن را روح دين ميدانستند و همهجا باطن را بر ظاهر مقدم ميداشتند. آنان به ظواهر کتاب و شريعت بدون توجه به باطن، بهاي چنداني نميدادند و شريعت بدون تأويل را همچون جسد بدون روح ميپنداشتند (قبادياني، 1384: ص66). ناصرخسرو قبادیانی (متفکر برجسته اسماعيليه، م481ق) معتقد بود که شريعت بدون تأويل از هيچ ارزشي برخوردار نيست؛ همانگونه که جسد بدون روح بيارزش است. آنکه باطن شريعت را نداند، نهتنها از دين بهرهاي ندارد، بلکه مورد بيزاري رسول خدا نيز هست (همان، ص66 -67). عارف تامر (اسماعیلیپژوه) گمراهي ديگر فرق اسلامي را (سواد اعظم) جهل به باطن دين و بسنده کردن به ظواهر آن ميداند (آقانوري، 1384: ص258).
تأويلگرايي اسماعيليان، با معاني رمزي و تمثيلي و خواص حروف و اعداد همراه بود (دفتري، 1377: ج 8، ص678 و همان، 1393: ص164) و کسي جز امام يا مقربان به وي، به آن دست نمييافتند (همان، 1393: ص106-107 و ص162-165). از اينرو، تأويل حق و امتياز انحصاري امام بود که ميتوانست علم به معناي نهفته در درون احکام و فرايض ديني را به اعضاي مراتب پايينتر در سلسله مراتب دعوت منتقل سازد (همان، ص275). بر اين اساس امام را «قرآن ناطق» و متن کتاب الله را «قرآن صامت» ميخواندند (همان، ص276). بيشتر اين تأويلها،[15] نسبت به اشخاص و مراتب دعوت ديني اين جريان بود (آقانوري، 1384: ص288).
از ديدگاه اسماعيليه، وظيفه امام بيان و تأويل دين است و اين علم ويژه اوست؛ ديگران نيز بايد بهطور کامل تسليم وي بوده و هر آنچه را بپذيرند که او ميگويد و هيچگونه انکاري نسبت به او و آموزههايش به ذهن و زبان خود راه ندهند (همان، ص254 و 280)؛ چون او معلم معارف ديني و تأويل و باطن قرآن است. آنان مدعي هستند که شريعت و کيش آنان با عقل ناسازگاري ندارد؛ ليکن تأويلات و تطبيقهاي آنان بر مبناي ذوق بوده و هيچ برهاني بر آن ندارند؛ حتي يکي از عوامل اختلاف ميان داعيان و متفکران آنان، همين ذوقي بودنِ تأويلهاي آنان است (کرماني، بيتا: ص79). يکي از پايههاي تأويل و باطنيگري آنان و توجيهات بدون ضابطه عرفي و لغوي و دلالتي از کتاب و سنت؛ ديدگاهي است که اسماعيليه نسبت به وظيفه امام داشته و معتقدند تأويلات از جانب اوست و پذيرش آن براي اتباع بدون هيچ پرسش لازم است و اينها امور باطني و رمزي است که امام يا درس آموخته او بدان آگاه است (همان، ص284-285).
نگاه باطني اسماعيليان به مقوله قيامت، از جمله تأويلهاي ذوقي و بيضابطهاي است که آن را به معناي «قيام قائم» ميدانستند و اسماعيليه در دورههاي گوناگون اين معنا را به کار ميبستند (دفتري، 1393: ص166، 259، 336 و 375).
به باور نزاريان، يکي از وظايف اساسي امام در هر عصر، تفسير و تأويل شريعت بر اساس مقتضيات زمان خود و به عبارت ديگر، تطبيق دين با زمان است. طبق اين نظریه، اعلام قيامت در واقع کوشش امام براي تفسيري از شريعت است که با اوضاع زمان سازگاري داشته باشد (بهمنپور، 1386: ص220).
گرايش باطني به اعداد و حروف، بخش ديگري از تأويل ذوقي اسماعيليان است. پارهاي از تأويلهاي اسماعيليه بر اساس اعداد خاص است که این اعداد، نزد آنان شرافت ويژهاي دارد. مهمترين آنها اعداد چهار، هفت، دوازده و نوزده است. آنان بهاندازهاي به عدد هفت اهميت ميدادند كه به «سبعيه» شهرت يافتند (دفتري، 1383: ص124).
قاضي نعمان، در اساس التأويل مينويسد:
کلمه لا اله الا الله داراي هفت فصل است و آن دليل است بر هفت ناطق و طول هر انسان بر اساس وجبهاي آن شخص، هفت وجب ميباشد و انسان در موقع سجود بر هفت موضع است و اينها دليل بر «سبعه» است. لواحق هفت ناطق دوازده است و تعداد مشهور دوازده و امثال آن در آسمان و تعداد بروج دوازده عدد است و از مجموع هفت و دوازده عدد نوزده حاصل است. به همين سبب خداي متعال ميفرمايد: عليها تسعه عشر (آقانوري، 1384: ص290 -291).
حميدالدين کرماني در کتاب «المصابيح في اثبات الامامه» تلاش دارد کتاب خويش را هفت مصباح و براي هر مصباحي هفت دليل خاص ارائه کند. مؤيدالدين شيرازي از آنجا که در عصر «المستنصر»، نوزدهمين امام اسماعيلي زندگي ميکرد، ميکوشيد اصول دينش را به عدد نوزده برساند و دعايم دين را به عدد هفت و براي هر کدام دوازده سال قرار دهد که مجموع آن دوازده ميشود (همان، ص291).
ناصر خسرو در تأويل «بسم الله الرحمن الرحيم» مينويسد:
بسم الله الرحمن الرحيم دوازده حرف است و دليل است بر دوازده حجت پس از هفت امامان که تأييد از ايشان پذيرند و به خلق برسانند (قبادياني، 1384: ص108- 109).
2ـ 3ـ 2. بابيت و بهائيت
سران بابيت و بهائيت، براي اثبات مهدويت شيرازي و نبوت نوري از آيات قرآن کريم و روايات اسلامي بهره بردهاند. آنان در استنادهاي خود، شيوههاي گوناگوني همچون تأويل و باطنگرايي را به کار گرفتند؛ ازجمله ميتوان به استناد آنان به حديث زوراء (نوري، 1998: ص163-164)؛ سنه ستين (همان، ص168) و لوح (همان، ص162-163) و آيه 5 سوره سجده (گلپايگاني، 2015: ص54 -55)، اشاره کرد (پرهيزگار، 1395ب: ص212 - 224).
نوري بر تأويل اصرار بسياري داشت و منع تأويل منابع ديني را سبب پنهان ماندن حقيقت و اسرار علوم ميدانست (نوري، 1998: ص18-19). از اينرو، نظريهپردازيهاي خود را درباره متون ديني آغاز کرد و تأويلهاي خود را كليد ابواب علم الاهي و گسترانندهٴ نور هدايت شناساند (همان، ص19-20).
نوري همچون امامان اسماعيليه، پيروانش را به اطاعت محض از خود فرا ميخواند:
کور شو تا جمالم بيني و کر شو تا لحن و صوت مليحم را شنوي و جاهل شو تا از علمم نصيب بري و فقير شو تا از بحر غناي لايزالم قسمت بيزوال برداري. کور شو، يعني از مشاهده غير جمال من و کر شو، يعني از استماع کلام غير من و جاهل شو، يعني از سواي علم من تا با چشم پاک و دل طيب و گوش لطيف به ساحت قدسم در آيي (نوري، 1339: ص427 - 428).
وي حق تأويل منابع ديني را براي خود محفوظ ميداند و هر متني را آنگونه معنا ميکند که او را به اهدافش برساند؛ ولي تأويل ديگران را سبب تحريف دانسته و آنان را از اين كار باز ميدارد (نوري، بيتا: ص102). اشراق خاوري (نويسنده بهائي) نيز غير سران بهائيت را غافل و غير مطلع ميخواند. از اينرو، همگان را از تأويل متون ديني باز داشته و مدعيان تأويل و فهم معاني باطني را کاذب ميداند (اشراق خاوري، 128: ص340). او از عباس افندي (دومين سركرده بهائيت) نقل ميکند که وي به مسدود کردن ابواب تأويل نصيحت کرد (همان، ص341). بر این اساس، انحصارگرايي نوري و ديگر سران بهائيت در تأويل متون ديني، در انديشههاي باطني اسماعيليه ریشه دارد.
سران بهائيت، در استناد به آيات و روايات، با ترک ظاهر و کاربست معنايي ذوقي براي واژگان درپي اثبات مهدويت شيرازي بودند. ابوالفضل گلپايگاني (مبلغ بهائيت)؛ آیه 5 سوره سجده: يدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الْأَرْضِ ثُمَّ يعْرُجُ إِلَيهِ في يوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ؛ كار ]جهان[ را از آسمان تا زمين تدبير مىكند؛ سپس ]كردارها[ در روزى كه در شمار شما هزار سال است، به سوى او بالا مىرود»؛ را مبين ميعاد ظهور شيرازي خوانده و آن را بر اساس ذوقيات خود تأويل و تفسير ميکند (گلپايگاني، 2015: ص54 - 55).
«شيرازي»، در تبيين مفهوم قيامت، سخن جريانهاي اسماعيليه را بازگو ميکند. او با موهوم خواندن مفهوم اسلامي آموزه قيامت؛ به انکار آن پرداخته و برانگيخته شدن از قبر را نفي كرده و قيامت را به معناي ظهور شجره حقيقت (قيام قائم) ميداند و علائم آن را بر امور معنوي، مثل منسوخ شدن اديان تأويل ميبرد:
با آمدن من، قيامت اسلام بر پا شد و من تا زندهام روز قيامت اسلام باقي است. روزي که من بميرم، روز قيامت اسلام به پايان ميرسد و منظور از بعث و برانگيختن اين است که من ميگويم؛ مثلاً ملاحسين بشرويهاي علي بن ابيطالب است ... مراد از يوم قيامت، يوم ظهور شجره حقيقت است (شيرازي، بيتا، ج3: ص30 -31).
بنابراين، وي هر ظهور بعدي را قيامت ظهور قبل ميداند و اين سخن، همان تأويل ذوقي امامان اسماعيليه است که در معناي قيامت به کار ميگرفتند (ر.ک: پرهيزگار، 1396ب: ص165).
«شيرازي» چنين مينمايد که تا شيء به مقام كمال نرسد، قيامت آن نميشود (کاشاني، 1328: ص20). اين، درحالي است كه هنوز احكام و باورهاي بابيت به كمال نرسيده بود كه حسينعلي نوري ادعاي نبوت و نسخ بيان كرد.
حسينعلي نوري، به تقليد از شيرازي، قيامت را به تأويل برده و پيدايش خود را قيامت اهل بيان معرفي ميکند و همچون شيرازي، باور اسلامي به قيامت را نفي کرده و اهل فرقان را خاطي و نادان ميخواند (نوري، 1286: ص338). وي در بحثهاي مربوط به قيامت، چيزي بر گفتهاي عليمحمد نيفزود و ادعاهاي او را تکرار کرد (ر.ک: پرهيزگار، 1396الف: ص40). نوري در کتاب ايقان، هر آنچه را در قرآن کريم درباره قيامت گفته شده است، با تأويلات خارج از قاعده و تفسير به رأي به ظهور عليمحمد نسبت داد و افکار همه علما و مفسران اسلامي را عاطل و باطل خواند:
مقصود از صور، صور محمدي است که بر همه ممکنات دميده شد و قيامت، قيام آن حضرت بود بر امر الاهي و غافلين که در قبور اجساد مرده بودند، همه را به خلعت جديده ايمانيه مخلع فرمود و به حيات تازه بديعه زنده نمود. اين است وقتيکه آن جمال احديه اراده فرمود که رمزي از اسرار بعث و حشر و جنت و نار و قيامت اظهار فرمايد، جبرئيل وحي اين آيه آورد: فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريبا (اسراء: 51) آنگاه به سوى تو ]به انكار[ سر خواهند جنباند و مىگويند: در چه هنگام خواهد بود؟ بگو: بسا كه نزديك باشد» (نوري، 1998: ص76).
اشراق خاوري نيز از روي دادن قيامت در نوزده سال فاصله ميان شيرازي و نوري خبر ميدهد:
نفوسي که خود مقر و معترفاند، آن پنجاه هزار سال در يک طرفة العين گذشت و وقايع عظيمه قيامت تحقق يافت، انکار ميکنند که نميشود عدد مستغاث نوزده سال منقضي شود (اشراق خاوري، 128: ص383).
سران و مبلغان بهائي، با تأويل آيات معاد، مدعي دلالت آنها بر ظهور شيرازي و نوري شدهاند. ازاينرو، اسلمنت (مبلغ آمريکايي بهائيت) مينويسد:
مقصود از قيامت، ظهور مظهر جديد شمس حقيقت است. قيام اموات عبارت از بيداري و انتباه روحاني نفوسي است که در قبور جهل و ناداني و غفلت و ضلالت به خواب رفتهاند. يوم الجزا يوم ظهور مظهر جديد است که به سبب ايمان يا انکار آن اغنام از ساير بهایم جدا شوند؛ زيرا اغنام حقيقي نداي شبان مهربان را ميشناسند و از پي او روان ميگردند... و بهوضوح تصريح گشته که اين مصطلحات غير از اين، معناي ديگر ندارد و مفاهيم عامه از قيام مردگان با جسد عنصري و بهشت و دوزخ و امثال آن صرفاً ضربي از اوهام و تخيلات است و ازجمله تعليمات، آنکه انسان را پس از فناي اين جسد خاکي بقاي ابدي است و در حيات روحاني بعد از موت ترقي و تعالي در کمالات نامتناهي است (اسلمنت، 1988: ص29-30).
بنابراين، عليمحمد و حسينعلي و پيروانشان، آيات معادي قرآن کريم را تأويل کرده و بر اين باورند که معاد و روز قيامت، در دنيا برپا شده و ميشود. آنان مدت زمان روز قيامت را پنجاه هزار سال ميدانند که به يک ساعت منقضي شد! از اينرو، وقتي ازليها و بابيها به حسينعلي نوري اعتراض ميکنند که بنا بر گفته عليمحمد شيرازي، من يظهره الله بعد از عدد مستغاث (2001) ميآيد، حسينعلي نوري ميگويد:
خود آن مشرکين، خمسين الف سنه (پنجاه هزار سال) يوم قيامت را مستدلند که به يک ساعت منقضي شد. بگو: اي بيبصران! همان معني در اينجا جاري، پنجاه هزار سال در ساعتي منقضي شود، حرفي نداريد؛ ولکن اگر دو هزار سال به وهم شما در سنين معدوده (شش سال) منقضي شود، اعتراض مينماييد (نوري، 1286: ص113).
گرايش شيرازي و نوري به اعداد و حروف نيز روشن است. آنگونه که عدد 9 و 19 را مقدس ميشمردند و شيرازي بر آن بود که کتاب «بيان» را 19 قسمت کند. دستهبندي تقويم بديع بهائيت بر اساس عدد 19 نيز بر همين اساس است.
بر اين اساس، سران بابيت و بهائيت در بهرهگيري از تأويل و باطنيگري نيز آموزههاي سران اسماعيليه را مطرح كرده و همان آموزهها را به کار بستهاند.
نتيجهگيري
بر اساس شواهدي که گواه ارتباط جريانهاي اسماعيليه و بابيت و بهائيت است و آنچه درباره همانندي ادعاهاي پلکاني سران اين جريانها در باب بابيت و امامت و مهدويت گذشت؛ مشخص شد که اين جريانها، حتي در دستهبندي امامان و نظريه اعتلاي امام به نبوت هم نظر هستند و درباره نسخ شريعت اسلام، هزارهگرايي و جهانبيني باطني داراي كلام واحدي هستند و نيز با توجه به نگاه واحدي که به کارکردهاي امام دارند، روشن ميشود که جريانهاي بابيت و بهائيت، در تدوين آموزهها و تأسيس تشکيلات خود، از آموزههاي امامان اسماعيليه و حکمراني آنان بر پيروانشان تأثيرپذيرفته و الگوبرداشتهاند و آنچه درباره تازگي باورهاي خود و مطابقت ديانت با مقتضيات زمان ميگويند، شعارهايي عوامفريبانه است.
منابع
قرآن كريم.
اسلمنت، ج. اي (1988م). بهاءالله و عصر جديد، ع. بشير إلهي، هـ. رحيمي، ف. سليماني، برزيل، دار النشر البهائيه في البرازيل.
اشراق خاوري، عبد الحميد (1991م). مطالع الانوار، بيجا، مؤسسه مرآت.
ـــــــــــــــــــــــــ (1981م). رساله ايام تسعه، آمريکا، نشر لجنه ملي امور احباي ايراني در آمريکا.
ـــــــــــــــــــــــــ (128). گنجينه حدود و احكام، بيجا، مؤسسه ملي مطبوعات امري.
اعتضادالسلطنه (1362). فتنه باب، عبدالحسين نوايي، تهران، انتشارات بابك.
افندي، عباس (2001م) مقاله شخصي سياح، آلمان، مؤسسه مطبوعات امري آلمان.
ـــــــــــــ (1988م). مفاوضات، هند، موسسه چاپ و انتشارات مرآت.
افندي، شوقي (1992م). قرن بديع، كانادا، مؤسّسه معارف بهايي.
آقانوري، علي (1384). اسماعيليه و باطنيگري، مجموعه مقالات اسماعيليه، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
آيتي، عبدالحسين (1342ق). الكواكب الدريه في مآثر البهائيه، مصر، السعادة.
بهمنپور، محمد سعيد (1386). اسماعيليه از گذشته تا حال، تهران، انتشارات فرهنگ مکتوب.
بينام (بيتا). مصلحت انديشي حضرت باب و ساير پيامبران آسماني در ابلاغ پيام الهي: مدارا و مماشات با خلق، بيجا، کتابخانه بهائي.
پرهيزگار، محمد علي (1395الف). بررسي تحليلي بر پيشينهشناسي بابيت و مهدويت عليمحمّد باب و رابطه آن با جريانهاي باطني، قم، فصلنامه انتظار موعود، شماره 53.
ـــــــــــــــــــ (1395ب). نقد استناد بهائيت به آيات و روايات در اثبات مهدويت علي محمد شيرازي، قم، فصلنامه مشرق موعود، شماره 39.
ـــــــــــــــــــ (1396الف). بررسي و نقد تأويل قيامت موعود به قيام قائم، قم، فصلنامه انتظار موعود، شماره 56.
ـــــــــــــــــــ (1396ب). پيشينهشناسي و نقد گرايشهاي باطني بابيت و بهائيت، قم، فصلنامه مشرق موعود، شماره 43.
حسيني طباطبائي مصطفي (1386). دانشنامه جهان اسلام، مدخل باب، سيد عليمحمد شيرازي، تهران، بنياد دايرة المعارف اسلامي.
دفتري، فرهاد (1393). تاريخ و سنتهاي اسماعيليه، فريدون بدرهاي، تهران، فرزان روز.
ـــــــــــــ (1383). تاريخ و عقايد اسماعيليه، فريدون بدرهاي، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز.
ـــــــــــــ (1377). دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، مدخل اسماعيليه، تهران، مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي.
ــــــــــــ (1380). دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، مدخل اسماعيليه، تهران، مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي.
شيرازي، علي محمد (بيتا الف). احسن القصص، بيجا، انتشارات اهل بيان. نسخه سايت بيانيک.
ـــــــــــــــــــ (بيتا ب). دلائل السبعه، بيجا، بينا. نسخه سايت بيانيک.
ـــــــــــــــــــ (بيتا ج). بيان فارسي، بيجا، بينا. نسخه سايت بيانيک.
ـــــــــــــــــــ (بيتا د). بيان عربی، بيجا، بينا.
فلاحتي، حميد و فاطمينيا، مهدي (1390). ديدار با تاريكي، تهران، نشر عابد.
فيضي، محمد علي (1987م). حضرت نقطه اولي، آلمان، لجنه ملي نشر آثار امري به لسان فارسي و عربي.
ـــــــــــــــــ (1990م). حضرت بهاء الله، لجنه ملي نشر آثار امري به لسان فارسي و عربي، آلمان غربي، لانگنهاين.
قبادياني، ناصرخسرو (1384). وجه دين، تهران، نشر اساطير.
کاشاني، ميرزا جاني (1910م). نقطه الکاف، ادوارد برون، ليدن از بلاد هلاند، مطبعه بريل.
كرماني، احمد حميدالدين (بيتا). راحة العقل، مصطفي غالب، بيجا، نشر دارالاندلس.
گلپايگاني، ابوالفضل (2015م). الفرائد، هوفهايم آلمان مؤسسه ملي مطبوعات امري آلمان.
مادلونگ، ويلفرد (1393). مکتبها و فرقههاي اسلامي در سدههاي مياني، ترجمه جوادي قاسمي، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي.
محمّدحسيني، نصرت الله (1995م). حضرت باب، کانادا، مؤسسه معارف بهائي.
مرسلوند، حسن (1388). گفت و شنودهاي سيد عليمحمد باب با روحانيون، تهران، نشر تاريخ ايران.
نصيري (رضي)، محمد (1384). امامت از ديدگاه اسماعيليان، مجموعه مقالات اسماعيليه، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
نوبختي، حسن بن موسي (1361). فرق الشيعه، محمدجواد مشكور، بيجا، انتشارات علمي فرهنگي.
نوري، حسينعلي (1998م). ايقان، آلمان، مؤسسه ملي مطبوعات بهائي آلمان.
ــــــــــــــــ (1339). ادعيه حضرت محبوب، مصر، بينا.
ــــــــــــــــ (1286ق). بديع، بيجا، بينا. نسخه خطي.
ــــــــــــــــ (بيتا). اقدس، بيجا، بينا.
نوري، عزيه (بيتا). تنبيه النائمين، بيجا، بينا.
هاجسن، مارشال گ.س (1387). فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدرهاي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
هاچر، ويليام، دوگلاس مارتين (بيتا). ديانت بهائي، پريوش سمندري، روح الله خوشبين، بيجا، مؤسسه معارف بهايي به لسان فارسي.
[1] . استاديار گروه شيعه شناسي دانشگاه اديان و مذاهب قم این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
[2] . استاديار دانشگاه علوم و معارف قرآن كريم این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
[3] . دانشجوي دكتراي كلام اسلامي دانشگاه قم (نويسنده مسئول) این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
[4]. نبيل به حساب ابجد با لفظ «محمد» برابر است. از اين رو، مراد از «علياً قبل نبيل» عليمحمد است.
[5]. اين عبارت را محمد علي فيضي چنين آورده است: «اشهد ان علياً قبل محمد عبد بقيۀ الله» (فيضي، 1987: ص153).
[6]. جانشين پس از خود.
[7]. تکميلکنندگان.
[8]. پيامبري که شريعت جديدي ميآورد.
[9]. یعنی قرامطه.
[10]. دور نبوت حضرت محمد6.
[11]. مراد از »دور معادي»، اعلام قيامت است. اعلام قيامت در واقع به معناي اعلان جدايي و استقلال از جامعه بزرگتر اسلامي است (دفتري، 1393: ص444).
[12]. «سليمان خان»، پسر يحيي خان تبريزي، همان کسي است که بهائيان مدعي هستند جسد عليمحمد شيرازي و ملامحمد علي را از خندق تبريز بيرون آورد (ر.ك: مرسلوند، 1388: ص94).
[13]. عزيه نوري، حسينعلي را طراح نقشه ترور ناصرالدين شاه(در سال 1268 قمری) معرفي ميكند (نوري، بيتا: ص5 - 6).
[14]. هفت مجلد «آثار قلم اعلي» از جمله همين لوح پراكنيهاي حسينعلي نوري است. امروزه نيز اين مسئوليت بر عهده بيت العدل است كه از طريق سايت «ديانت بهائي» اين كار را انجام ميدهد.
[15]. بهويژه بر اساس آنچه در تأويل دعائم الاسلام، وجه دين و کتاب الکشف آمده است.
نویسندگان:
سيد علي موسوينژاد ـ رحمان عشريه ـ محمّد علي پرهيزگار