چکیده
هدف این مقاله مروری کوتاه بر تاریخ و باورهای دینی فرقۀ مرشدیه است؛ گروهی که کمابیش در تاریخ نوپاست و آنطور که باید و شاید تاکنون بررسی نشده است. توصیفها و بررسیها [دربارۀ این فرقه] تنها تا سال 1946 را پوشش دادهاند و/ یا به شدت انتزاعی بودهاند. در این مقاله میکوشم بر پایۀ منابع مکتوب و کارهای میدانیای که تا سال 2010 انجام شده، به تشریح تاریخ این فرقه در حکم یک جماعت دینی مستقل، که در اصل انشعابی از علویه است، بپردازم. مرشدیه جماعت دینی نوپدیدی در کشور سوریه است که در اواخر قرن بیستم میلادی به عنوان گروهی انشعابیافته از فرقۀ علوی/ نُصیری ظهور کرد. هیچ آمار رسمیای دربارۀ تعداد اعضای این گروه در دست نیست، امّا بنا بر گزارشهای مختلف میتوان تقریباً 300000 نفر[i] را که بیشتر در غرب سوریه، ایالتهای لاذقیه، طرطوس، حُمص و در برخی از حومههای دمشق مانند (جُبَر، مأمونیه و ...) زندگی میکنند، تخمین زد.
کلیدواژهها
مرشدیه، سلمان/سلیمان المرشد، مجیب المرشد، نورالمضی المرشد، ساجی المرشد، عشیره غساسنه، تناسخ،
اصل مقاله
مشکل منابع
برای مدت طولانی کتاب مدعی الالوهیه فی القرن العشرین او سلیمان مرشد ربّ الجوبه (لاذقیه، 1947) نوشتۀ جورج داکار (Jurj Dakar)، از مقامهای رسمی سوری، تنها زندگینامۀ مفصل از این پیشوای علوی بود که به همّت شاهدی عینی، همدورۀ سلیمان، دربارۀ اعمال او گردآوری شده بود. این کتاب منبع اطلاعاتی مهمی برای محقق آلمانی پاتریک فرانک (Patrick Franke) هنگام نوشتن کتاب تعالی معنوی یک شبان سوری: سلیمان مرشد و آغاز مرشدیه[i] بود. با آنکه اثر داکار، که در زمان محاکمۀ مرشد نوشته شد و بلافاصله پس از اعدام او منتشر گردید، به شدت انتزاعی است و تحریفهای فراوانی دارد، امّا حقایق مهمی دربردارد و تفسیری جدید ارائه میدهد که میتواند در پرتو منابعی که اخیراً منتشر شده به ما در فهم بهتر پیام و جنبش سلمان مدد رساند.[ii] دیگر منبع مهم معاصر المجلس العدلی او الحکم الی الربّ المرشد (دمشق، 1947) است که روزنامهنگار اسماعیلی احمد عیسی الفیل آن را گردآوری کرده است. این کتاب، که موضوع اصلی آن محاکمۀ مرشد و پیروان نزدیکش است، اسنادی را نقل میکند که به دست آوردن آنها دشوار مینماید. در میان این اسناد میتوان به گفتههای خود سلمان، گفتههای برخی از پسران او و گفتههای اعضای قبیلۀ تازه تأسیساش اشاره کرد.
در اینجا باید به مقالهای کوتاه با عنوان «دیداری با شیخ سلیمان مرشد،
پادشاه علویان» نوشتۀ ریچارد بلگرِیو[iii] و گزارشی مختصر دربارۀ مرشد ونهضت
او به قلم ژاک ویولرز (Jacques Weulersse) با عنوان سرزمین علویان (Weulersse, 1940: 334-337) نیز اشاره کنیم. همچنین مقالهای به قلم محقق معاصر اسرائیلی گیتا یافّه
با عنوان «سلیمان مرشد: ظهور یک پیشوای علوی» (Yaffe, 1993: 624-640) نوشته
شده است که منابع دست اوّل او را مدارکی از بایگانیهای فرانسوی تشکیل
میدهد.
امّا کتابهای جدید نیز وجود دارند. شاید مهمترین آنها کتاب لمحات حول المرشدیه است، که به قلم پسر سلمان و رهبر غیررسمی کنونی جماعت مرشدیه، نورالمضی المرشد نوشته شده است. همچنین خاطراتی از زمان قیمومیت فرانسه بر سوریه به قلم دولتمردی به نام احمد نیهاد، با عنوان سیّاف شعاع قبل الفجر وجود دارد، که در 2005 در دمشق به چاپ رسیده است. این کتاب تفسیری کاملاً جدید از شخصیت و نهضت سلمان ارائه میدهد و تا حدی بر تاریخ و باورهای این جماعت بعد از اعدام او پرتوی نو میافکند. با این تفاصیل باید اذعان کرد که کتاب لمحات در کنار ارائۀ نسخۀ رسمی تاریخ مرشدیه، گاهی بیشتر نوعی سیرهنویسی را به ذهن تداعی میکند تا بخشی از تاریخ مکتوب این فرقه.
برخی از جزئیات نو و مهم [دربارۀ این فرقه] را میتوان در کتاب البحث عن الحقیقه المرشدیّه، المرشدیون و سلمان المرشد (دمشق، 2008)، نوشتۀ یکی از مقامات امنیتی پیشین سوریه به نام منذر الموصلی یافت که یکی از مریدان آخرین امام مرشدیه، یعنی ساجی، آن را به او تعلیم داده بود.
کتاب منتشرنشدۀ محاورات حول المرشدیه، که نورالمضی آن را بین سالهای 2003 تا 2009 گردآوری کرده و به شکل پرسش و پاسخ دربارۀ آموزهها و مناسک دینی این جماعت است، نیز منبع مهمی برای مطالعۀ باورهای کنونی این جماعت به شمار میآید. این نوشته نوعی توضیحالمسائل مرشدیه است که موفق شدم آن را در دوران کار تحقیقاتیام در سوریه در سال 2010 به دست بیاورم.
از این گذشته، هرچند تعدادی مقالۀ چاپشده در روزنامههای گوناگون سوریه از 1946 تا 2011 و برخی متون تذکرهای، شامل گزارشهای کوتاه دربارۀ این جماعت یا خانوادۀ مرشد، وجود دارد، امّا در کل تکرار مطالبِ منابعِ یادشده در بالا است. به مهمترین آنها در پی نوشتها اشاره کردهام.
پیشنهادی برای تقسیمبندی تاریخ این گروه
پیشنهاد من این است که تاریخ مرشدیه را به چهار دوره تقسیمبندی کنیم:
سلمان (سلیمان) المرشد و نخستین دگرگونیها درون زیرشاخۀ جماعت علوی/ نصیری با ظهور قبیلۀ غساسنه از 1923 تا 1946.
مجیب المرشد و قبیلۀ غساسنه بین سالهای 1946 و 1952.
ساجی مرشد و آخرین دگرگونی قبیلۀ غساسنه و تبدیل آن به یک گروه دینی مجزا از 1952 تا 1998.
نورالمضی مرشد و مرشدیه پس از سال 1998.
سلمان (سلیمان) المرشد و نخستین دگرگونیها درون زیرشاخۀ جماعت علوی/ نصیری با ظهور قبیلۀ غساسنه از 1923 تا 1946
سلمان المرشد، که امروزه مرشدیه او را «الزّعیم الامام» یا (المؤسس) مینامد، در 1907 در روستای کوچک جوبت بورغال در شهرستان لاذقیه درون زیرشاخه غیبیۀ[iv] جماعت علوی/ نصیری متولد شد. بنا به گفتۀ تمام منابع، سال 1923 آغاز دعوت او بود. در این سال، او به بیماری تب دچار شد و احتمالاً مکاشفاتی داشته و مدعی شده است که پیامآور حضرت خضر است. وی پس از مدتی به پیشگویی فرا رسیدن روز قیامت و ظهور قائم (یا مهدی) پرداخت. او همچنین علویان را به توبه دعوت کرد. سلمان با اینکه در خانوادهای بیگانه (Non-initiated) با تفکرات فرقۀ غیبیه متولد شده بود، خیلی سریع توانست حمایت برخی از شیوخ دینی زیرشاخۀ غیبیه را به دست آورد و روز به روز بر پیروانش بیفزاید.
فرقۀ مرشدیۀ معاصر بر پایۀ کتاب لمحات، این رویدادها را نوعی وحی خداوند به سلمان توصیف میکند. بر طبق این سنّت، در دوازدهم جولای 1923، سلمان 16ساله شروع به بیان سخنان حکیمانه، پیشگویی ظهور قائم موعود و دعوت مردم به توبه کرد (Nūr al-Mudī al-Murshid, Lamahat, 33-34)، که قبلاً به این شکل حتّی برای شیوخ نیز شناختهشده نبود. سپس با رهبری مرشد، کوشیدند قبیلۀ عرب غساسنه باستان را، که در طی این سالها پراکنده شده بودند، بار دیگر متحد سازند (Ibid.). امروزه این رخداد دوازدهم جولای «یوم الدخول» نامیده میشود و هر ساله همۀ جماعت آن را جشن میگیرند.
به نظر میرسد آغاز این جنبش و رشد سریع محبوبیت آن واکنشی باشد به واقعیت سیاسی و اجتماعی که سوریه پس از سقوط امپراتوری عثمانی و در دوران قیمومیت فرانسه با آن روبهرو شد.
منجیباوری همواره در میان علویان قوّت بالایی داشته است؛ تا جایی که بر اساس نوشتههای آنها عید رسمی مسلمانان، یعنی عیدالاضحی (عید قربان) نمادی برای ظهور منجی جنگاور در آینده تلقی میشود (Halm, 1982: 318).[v] گویا تغییرات و چالشهای تاریخی در این منطقه در نخستین دهههای قرن بیستم سبب قوّت گرفتن انتظار ظهور مهدی در میان علویان شد، به نحوی که عدهای از آنها این انتظارات را به سنگ بنایی برای نوعی «مکتب اتحاد و خودشناسی» تبدیل کردند. بر پایۀ برخی گزارشها، که در نوشتههای جورج داکار، احمد فیل وگیتا یافّه آمده، میتوان حدس زد که کل این جنبش مهدویت، در اصل با شماری از مراجع سیاسی و دینی علوی آغاز شده است، در حالی که سلمان جوان در همان آغاز بیشتر شخصیتی نمادین بود که ادعا میشد بیماری (گونهای از تب خطرناک) و حملات صرعی او روشی برای دریافت وحیهای الاهی است. امّا به یُمن شخصیت نافذ و استعداد مدیریتیاش خیلی زود به رهبری واقعی برای این نهضت تبدیل شد. او با دختران سرشناس و بسیار بانفوذ شیوخ غیبیه[vi] ازدواج کرد و اعلام کرد که پسرش فاتح همان منجی موعود جنگاور است:
و او کسی است که دین را پایهگذاری میکند و شمشیر خضر را با خود دارد. او مصر و کشورهای عربی را فتح میکند و سپس در پیشاپیش ارتش بیشمارش به سمت هند میتازد و آن را فتح و خود را پادشاه این سرزمین معرفی میکند. بدینسان ارادۀ سرمدی خداوند را میتوان فهمید. و هیچ جایگزینی برای ارادۀ خداوند وجود نخواهد داشت. این روز نزدیک است و به دنبال آن جهان پایان مییابد. پیروان مرشد با شفاعت او به بهشت وارد میشوند. ولی علویانی که به او اعتقاد نداشته باشند و دربارۀ مأموریت پیامبرانهاش تردید به دل راه دهند، سرنوشت آنها جهنم است. سلیمان آنان را شفاعت نمیکند و شفاعت هیچ پیامبر دیگری نیز برای آنان پذیرفتنی نخواهد بود (Dakar, 1947: 42-43).
سلمان با وجود نفوذ روزافزونش، همواره برای مشروعیت بخشیدن به خود، به حمایت پیشوایان دینی و سیاسی برگزیدۀ جامعۀ خود نیازمند بود.
این پیام به تدریج، از شکل دینی محض به یک نهضت برابریطلب سیاسی- اجتماعی تبدیل شد. شالودۀ اولیۀ این نهضت را بیشتر فقرای تشرفنیافتۀ طوایف علویمسلک مانند عمامره،[vii] مهالبه و دراویسیه تشکیل میدادند، امّا بعدها سلمان موفق شد پیروانی از درون دیگر طایفهها نیز برای خود دست و پا کند. این نهضت به زودی از طرف نخبگان سنتی (اوّل از همه، از سوی برخی دیگر از زیرشاخهها و قبایل علویان و بعدها نیز از طرف سنیان و مسیحیان) و حکومت فرانسه، خطری بالقوه قلمداد شد. در آغاز، این نهضت تهدیدی برای روابط سنتی، روابط دینی وسیع در طول تاریخ، روابط طایفهای و روابط دنیوی در درون جامعۀ علویان و در میان گروههای دینی گوناگون در این منطقه به وجود آورد. در برخی روستاها نیز سبب درگیریهای مسلحانه بین پیروان سلمان و مخالفان نهضت او شد. در نتیجه، مرشد به شرق سوریه تبعید شد.
امّا در 1927 او بخشوده شد و با مجوزی که از دولت فرانسه دریافت کرد به جَوبَت بورغال بازگشت. این اقدام به احتمال زیاد برآیند آغاز اتحاد جماعت پیروان سلمان با ساختار و نظام سیاسی بود که به دستور حاکمان فرانسوی در غرب سوریه تأسیس شده بود. برای مثال، پیروان مرشد، نمایندهای در شورای نمایندگان حکومت علویان داشتند که فرانسه آن را بنا نهاده بود.
سلمان پس از بازگشت در 1927، به کار سازماندهی دوبارۀ جماعت پرداخت. او پیروان خود را، که به قبایل و طوایف مختلف علویان تعلق داشتند، زیر لوای عشیرهای جدید به نام «الغساسنه»[viii] گرد آورد و خود رهبری سیاسی و دینی آنها را به عهده گرفت. از این لحظه به بعد پیروان او بیعت رهبران گذشتۀ خود را شکستند و تنها به سلمان وفادار شدند.
او همچنین کوشید قرائتی ساده از آموزههای دینی رازآلود علویان به دست دهد تا از این رهگذر از نفوذ و تأثیر شیوخی که تفاسیر تخصصی از آن آموزهها به دست میدادند، بکاهد: [برای نمونه] وی اعلام کرد که علی بن ابیطالب و امامان دوازدهگانه که بشر بودنشان از منظر علویان نوعی توهّم و خیال تلقی میشد (و میشود)، انسانهایی عادیاند و نه بدنهایی مینوُی و آسمانی (Nūr al-Mudī al-Murshid, Lamahat, 46-47). همۀ اعیاد غیراسلامی، و نیز قربانیها در مکانهای مقدس، منسوخ شد. بر پایۀ برخی گزارشها حتی الکل (که در مراسم مذهبی علویان استفاده میشد) (al-Adhani, 1988: 8ff)، نیز ممنوع اعلام شد.
همۀ اینها و برخی اصلاحات دیگر نظیر این تلاشی در راستای نزدیکسازی بیشتر آموزههای این طایفۀ جدید با اسلام سنتی به شمار میرفت. امّا من گمان میکنم که هدف اولیه مرشد، بیشتر یکدست کردن عقاید علویان بوده که تا امروز میتوان این تغییرات را حتی در روستاهای همسایه دید. همچنین او قصد داشت از قابلیتهای نظاممند اسلام فعال استفاده کند. شاید سلمان از رهگذرِ اسلامیسازیِ عقاید علویان میکوشید با تبلیغات مبلغان مسیحی که بسیار فعال بوده و غالباً هم در آن برهۀ زمانی موفقیتهایی به دست آورده بودند، مبارزه کند. وجود عناصر مسیحی مانند تثلیث، اعیاد خاص و نقش عیسی (ع) در عقاید نُصیریه به تسهیل فعالیت تبلیغی مسیحیان یاری میرساند.[ix]
این جماعت به دنبال چنین تحولاتی در 1930 به یکی از پرجمعیتترین و شاید سازمانیافتهترین گروههای دینی در سوریه تبدیل شد. مرشد قیمتهای تنباکو را کنترل کرد. او با آغاز سال 1936، نمایندۀ حکومت علویان در شورای نمایندگان بود، و از 1937 (پس از آنکه حکومت علوی به طور کامل در درون سوریه پذیرفته شد) نماینده مجلس ملی دمشق شد. او در پایان دهۀ 1930 و آغاز دهۀ 1940 بیشترین نفوذ را از آن خود کرده بود. در این زمان مناطقی در غرب سوریه، که تحت نظارت سلمان بودند، به صورت ملوکالطوایفی اداره میشدند: مرشد، خزانه (صندوق العشیره) و محافظان اندک، امّا بسیار ورزیدۀ مخصوص به خود را داشت که لباس نظامی آنها در بیروت تولید میشد.[x] او به جمعآوری مالیاتهایی که خود وضع کرده بود، پرداخت، دادگاههای محلی را کنترل کرد و با حمایت اعضای قبیلهاش برخی روستاها را که در مالکیت خانوادههای ملّاک محلی بودند، به تصرف خود درآورد.
مخالفان مرشدیه تا همین امروز او را به ادعای تجسّد الوهیّت متهم کردهاند، نکتهای که اعضای این جماعت آن را رد کردهاند. در این باره سخنان آر. بلگرِیو، افسر انگلیسی که با مرشد در 1945 ملاقات داشت، کاملاً متقاعدکننده به نظر میرسد:
سلیمان مرشد هرگز در نظر من، به هیچ تعبیری، یک خدا جلوه نکرد. از سوی دیگر، میتوان تخمین زد که حدود 50 هزار نفر از مردم او را تجسد خداوند در نظر میگیرند و میتوان گفت وی را از این حیث که پروردگار مطلقشان است، میپرستند. سلیمان افندی، که در آن منطقه به این نام مشهور است، انسان زیرکی است و فهمید که من در چندین موضع گفتهام که برای یک انسان شرمآور است مدعی شود صفتی از صفاتالله است. او بعدها برای من توضیح داد که «رب» یا «پروردگار» بودن او در همان معنایی به کار میرفت که برای «صاحب یک ملک» قائل میشویم. اما من گمان میکنم او هر از چند گاهی مناسب میدیده است که خدایی باشد با همان قدرت مطلق تا از این رهگذر بتواند از زیر بار مسئولیت گفتهها و اعمال خود شانه خالی کند (Belgrave, 1946: 155-156).
این موقعیت و رشد سریع محبوبیت و نفوذ مرشد سبب تشدید درگیریها بین او و نخبگان سنتی شد. سلمان کوشید بین دولت فرانسه و دولت ملی سوریه میانجیگری کند تا از این رهگذر موقعیت خود و جماعتش را تثبیت کند، اما در این راه توفیقی نیافت. بلافاصله پس از خروج نیروهای فرانسه از سوریه و شعلهور شدن آتش درگیری، او در دسامبر 1946 به مرگ محکوم و در دمشق اعدام شد. برای آنکه پیروانش بدن وی را به مکان مقدسی انتقال ندهند، او را در محلی ناشناخته بر روی کوه قاسیون دفن کردند. برخی از آنان هنوز معتقدند سلمان در 1949 نمرده و زنده است (Strothmann, 1950: 35). حتی امروزه مرشدیها هنگامی که دربارۀ سلمان سخن میگویند یا [مطلبی] مینویسند، ترجیح میدهند از کلمۀ «غیاب» به جای مرگ استفاده کنند.
مجیب المرشد و عشیرۀ غساسنه بین سالهای 1946 و 1952
گسترش روزافزون عشیرۀ غساسنه و تبدیل شدن آن به یک فرقۀ دینی جدید، با نام دو تن از فرزندان سلمان یعنی مجیب (1930-1952) و ساجی (1932-1998) پیوند خورده است.
مجیب رهبر سیاسی و دینی این اقلیت در سالهای 1951-1952 بود. او امروزه مشهورترین فرد در میان مرشدیه است و هنوز آنها او را قائم موعود و مؤسس «دعوت جدید» میدانند. دلیل نامگذاری عقاید دینی مرشدیه به این نام همین است. مصطفی شَکعه در کتاب اسلام بلا مذاهب حتی دعایی را برای مجیب نقل میکند (شکعه، 1411/1991: 348).[xi] تنها عید دینی این جماعت (عید الفرح بالله) است که در بیستوپنجم آگوست آغاز میشود و سه روز به طول میانجامد. بر طبق عقاید مرشدیه، مجیب در این روز در 1951 خود را آغازگر این «دعوت جدید» اعلام کرد. بر اساس برخی دیگر از گزارشها، او در این روز اعلام کرد که روح پدرش در او حلول کرده و هماکنون رهبر جدید این جماعت است (Franke, 1994: 133).
امروزه حتی پنجم اکتبر، روزی که مجیب پس از مدت کوتاهی دستگیری، در 1952 از زندان آزاد شد، نیز نوعی تعطیلی سالیانه همراه با یک مناسبت مرشدیه است.
مجیب در 27 نوامبر 1952 به دست عبدالحق شهاده افسر پلیسدر روستای غاب، در شرایطی که هنوز نیز کاملاً روشن نیست و به شیوههای گوناگون در منابع مرشدیه و غیرمرشدیه بیان شده، به قتل رسید. این مرگ بیرحمانه از او شهیدی ساخت که قابل مقایسه با عیسی (ع) و حسین (ع) است. روز بعد از قتل جنازۀ مجیب را به دمشق آوردند و در مکانی ناشناخته، مانند مکان دفن پدرش به خاک سپردند. مرگ او را «غیاب» نیز مینامند. پاتریک فرانک، که در آغاز دهۀ 1990 مصاحبهای با مرشدیان انجام داد، داستانی را از قول آنها نقل کرده که بر مبنای آن، بدن مجیب در جریان این انتقال ناپدید شده است. به سبب همۀ این اسطورهسازیها، دورۀ مجیب شاید پیچیدهترین دوره برای تغییرات اساسی باشد.
پس از جریان ضدیّت علیه سلمان و پیروانش، تعداد زیادی از اعضای عشیره غساسنه و در میان آنها پسران مرشد (به جز فاتح[xii] که به حبس ابد محکوم شد) بهرقّه و دَیرُ الزُّوردر شرق سوریه تبعید شدند.
ساجیمرشد پس از عفو عمومی سال 1948، به عشیره بازگشت، اما مجیب به بیروترفت و در کالج بینالمللی دانشگاه آمریکایی حضور یافت و گویا او هیچ علاقهای به زندگی در غساسنه نداشت. او تصمیم گرفت در رشتۀ حقوق دانشگاه دمشق ادامۀ تحصیل دهد، اما قبلاً در 1951 از این دانشگاه انصراف داده بود. او به کوهستان بازگشت و به تدریج در یک چرخش ناگهانی به رهبر سیاسی و دینی مرشدیه تبدیل شد.
دلایل این چرخش غیرمنتظره هنوز کاملاً مشخص نیست. همۀ آنچه ما میدانیم این است که از همان آغاز بخشی از عشیره و حتی اعضای خانوادۀ مرشد رهبری مجیب را به رسمیت نشناختند. مردم هنوز هم به ظهور (Messianic expectations) برادر او فاتح امید بسته بودند. امّا به زودی مجیب توانست موافقت ساجی را، که پیش از این تا حدودی در عشیره قدرت کسب کرده بود، به دست آورد و تا زمان ترورش در 1952 به عنوان رهبر غساسنه، حتی در بیرون از عشیره شناخته شود. برای مثال، مجیب بود که این جماعت را برای خوشامدگویی از ادیب شیشکلی[xiii] فرماندۀ نظامی سوریه هنگام دیدار از لاذقیه در 1952، آماده ساخت.
با مطالعۀ متن کتاب لمحات و منابع دیگر، نظیر تفاهمنامههای جلسههای مجلس در 1957، به نظر میرسد تقریباً همۀ اسطورهسازیهای اطراف شخصیت مجیب از ابداعات بعدی ساجی است که پس از ترور برادر بزرگش رهبری جماعت را بر عهده گرفت. یک نمونه از این ابداعات، اصطلاحاً «حِکَم» مجیب است که امروزه مرشدیه آنها را «اوامر مقدس» میدانند؛ در حالی که این فرامین در 1963، یعنی 11 سال پس از مرگ مجیب، صادر شده و رسمیت یافته است (!).
ساجی مرشد و آخرین دگرگونی قبیلۀ غساسنه و تبدیل آن به یک گروه دینی مستقل، از 1952 تا 1998
دورۀ ساجی را میتوان به دو مرحله تقسیم کرد: از 1952 تا 1971 زمان شکنجۀ سیاسی مرشدیه و از 1971 تا 1998 بعد از رسیدن حافظ اسد به قدرت.
ساجی برخلاف برادر بزرگش، مدیر توانا و کاملی بود. او عشیرۀ غساسنه را متحد ساخت و اصول دینی نوینی را پایه گذاشت که جماعت او را در سطوح قبیلهای و اعتقادی، بسیار بیشتر از آنچه در زمان سلمان اتفاق افتاده بود، از علویان متمایز کرد.
او پیش از این نیز در دهۀ 1950 کوشیده بود جماعت خود را در نظام سیاسی سوریه ادغام کند. نخستین تلاش او در این زمینه، معرفی فردی از مرشدیه در مقام نمایندۀ این جماعت در انتخابات مجلس بود. ساجی، عزیز عبّاد حقوقدان را برای تصدی این سمت برگزید که رسماً به جماعت او تعلق نداشت، امّا برادر هولا عبّاد یکی از همسران سلمان بود. همچنین در 1956، با وجود آنکه هر دو برادر (ساجی و فاتح)به همراه برخی دیگر از اعضای خانوادۀ مرشد ناگزیر شدند در دمشق بمانند، ساجی برنامهای برای رهایی فاتح از زندان ریخت. آزادی نهضت آنها تا 1971 محدود شد، البته با یک استثنا در پایان دهۀ 1950، هنگامی که ساجی چند سال برای زندگی به بیروت عزیمت کرد.
عبّاد نمایندۀ مرشدیه به سبب ایفای نقش در توطئهای که پادشاه عربستان سعودی در 1958 بر ضد جمال عبد الناصر طراحی کرده بود، شناخته میشود (معروف، 2003: 267-268). مشکل بتوان گفت که آیا ساجی در این توطئه شرکت داشته است یا نه، امّا در زمان جمهوری متحدۀ عرب، مرشدیان به همراه کمونیستهای سوری جزء گروههایی بودند که بسیار آزار دیدند (Nūr al-Mudī al-Murshid, Lamahat, 338-348).
ظاهراً دلیل دیگر و شاید محتملترین دلیل برای شکنجهها وجود مرشدیۀ معترضی باشد که ساجی از آنها حمایت کرد و از این راه در غرب سوریه اصلاحات ارضی به وجود آورد که بر داراییهای اعضای این جماعت اثر گذاشت. این جماعت در بُعد اقتصادی نیز شرایط زندگی فقیرانه را در سوریه پس از اتحاد این کشور با مصر تحمل کرد.
پس از انقلاب مارس 1963 از شدت فشارها بر این جماعت کاسته شد، امّا هنگامی که حافظ اسد در 1971 رسماًً زمام امور سوریه را به دست گرفت، تمام محدودیتها و حصرها از روی این جماعت و خانوادۀ مرشد برداشته شد.
نورالمضی المرشد در دهۀ 1970 در نتیجۀ روابط نزدیک با رفعت اسد، که ظاهراً برادران مرشد قبلاً در دهۀ 1960 با او در ارتباط بودند به «سرایا الدفاع» (سپاه پاسداران) پیوست. این سپاه واحد نظامی منسجمی به فرماندهی رفعت بود که گاهی «نیروهای محافظ رئیسجمهور اسد» نامیده میشد (Seal, 1990: 96). به این ترتیب، این اقلیت جدید که هیچ رابطۀ تاریخی و سنتی با دیگر گروههای قومیـ فرقهای (Ethno-Confessional) سوریه نداشت، به ابزاری برای نظام جدید تبدیل شد.
بعدها در جریان نزاع بین حافظ و رفعت اسد در 1983-1984 سربازان مرشدیه که نیروهای اصلی رفعت بودند، پس از گفتوگوهایی که بین حافظ اسد و برادرانمرشد (نورالمضی، ساجی و فاتح) صورت گرفت، طرف حافظ را گرفتند که این امر باعث تسریع در شکست رفعت شد.[xiv]
ساجی پیشتر در 1972 تغییراتی اساسی در درون این جماعت ایجاد کرده بود. او نمایندگان متنفذ خود (مستلمون) در غرب سوریه را که در دورۀ آزار و اذیت در ساماندهی امور جماعت به او مدد رسانده بودند، اما گویا رقیبی بالقوه برای او به شمار میرفتند، عزل کرد.
او آیین شیعی موسوم به «دور العذاب» را که یکی از بخشهای مهم ایدئولوژی دینی در دهههای 1950 و 1960 به شمار میرفت و در سنت مرشدیه تا به امروز به همین نام مشهور است، منع کرد.
ساجی به جای سختگیری دینی و زهدی که مستلمون انجام میدادند، موسیقی و شعری ساخت که جزء جداییناپذیر بخشی از زندگی آیینی این جماعت شد. دو سال پس از آغاز این نوگرایی، در 1974 مهمترین آیین ایشان تنها عید دینی مرشدیه، عید الفرح بالله، برای نخستین بار برگزار شد. همۀ اعیاد اسلامی، مسیحی یا باستانی ایرانیان مانند عید قربان، کریسمس یا نوروز را که نصیریان جشن میگرفتند و احتمال میرود مرشدیان پس از اعدامسلمان[xv] نیز آنها را جشن میگرفتند، به طور کامل برچیده شد و امروز دیگر در میان مرشدیه مرسوم نیست.
افزون بر این، ساجی به طور کلی جماعت خود را بسیار آزاد، و تا حدی با کاستن از احکام دینی و در عوض تمرکز بر روی معیارهای اخلاقی عمومی، عرفی کرد. چنین طرز فکری هماهنگی این جماعت را با حکومت غیردینیای که اسد آن را پایه گذاشته بود، آسان میکرد.
با وجود این، ساجی خود را امام یا امام عصر خواند. بر پایۀ برخی منابع، معنای کلمۀ امام در این مورد خاص، تا اندازهای با مفهوم امام در تشیع همسان است. نورالمضی مرشد در این باره میگوید:
مراد ما از اطلاق امام عصر به معلممان ساجی، به معنای پیشنماز و یا مرجع تقلید بودن او نیست، بلکه ما معتقدیم خداوند سخنان و اعمال امامالعصر ساجی را متبرک ساخته است. امام عصر رهبر نیست که مردم را به این کار امر و یا از آن کار نهی کند یا فردی نجیب که سطح یادگیری و دانش آنان را بالا ببرد. بلکه او فردی است که معرفت کامل دارد و با سخنان و تعالیمش، مردم را به ساحل نجات رهنمون میشود (Nūr al-Mudī al-Murshid, Muhawarat hawla al-Murshidiyya. (not published), 60).
مجیب (نیز به احتمال زیاد در آغاز دهۀ 1970 یا نیمۀ دوم دهۀ 1960) خود را قائم معرفی کرد که علم جدید (معرفت جدید) آورده، و این آغاز دور جدیدی در تاریخ مرشدیه بود؛ حال که این معرفت جدید در اختیار مرشدیه است، پس آنها مسئول اعمال خویشاند (Nūr al-Mudī al-Murshid, Lamahat, 230-231). این تفسیر از مفهوم قائم، کاملاً به تفسیر تمثیلی عقیده به «قیامت» نزد برخی از فِرَق شیعه، مانند اسماعیلیان دورۀ الموت شبیه است.[xvi]
ساجی بین سالهای 1980 و 1989 این «معرفت جدید» را در جلساتی که به «مدرسه الامام ساجی» موسوم بود، تعلیم میداد. مهمترین اصل یادگیری در این مجالس، فهم فردی از معارف دینی بود. امکان معرفت و فهم دینی فردی و دستیافتنی به ماهیت خداوند در تقابل کامل با ساختار خشک و خشن تعلیم و تربیت نوکیشان در فرقۀ نصیریه سنتی قرار دارد.
همچنین ساجی در دهۀ 1980، مرشدیه را یک «دین» معرفی کرد، که حزب سیاسی یا سازمان اجتماعی نیست. با وجود این، این جماعت از پایان دهۀ 1970، در مجلس سوریه با سه نماینده از لاذقیه، حمص و ولایت غاب حضور داشت (Tlas, 2004, Vol. 4).[xvii]
مرگ ساجی در 1998 به «غیاب» نیز موسوم است و با آنکه قبر او در روستای مراشتی در میان مرشدیه مشهور است و غالباً به زیارت آن میروند، برخی از آنها گویا به بازگشت احتمالی امامالعصر معتقدند.[xviii]
نورالمضی المرشد و مرشدیه پس از 1998
پس از مرگ ساجی، مرشدیها رسماً رهبر دینی خود را از دست دادند. از اینرو هیچ یک از اعضای این جماعت حق ندارد به نمایندگی از همۀ جماعت در باب دین سخن بگوید. هر آنچه یکی از اعضا میگوید صرفاً باید تفسیر خود او، در نظر گرفته شود. آخرین فردی که میتوانست از جانب تمام مرشدیها سخن بگوید، آخرین امامشان ساجی بود. برادر جوانتر او نورالمضی المرشد، که محل اقامت اصلی او در حمص است، هیچ لقب دینیای ندارد، اما به این سبب که به مدت طولانی شاگرد ساجی بوده، موثقترین حامل سنن و معارف دینی قلمداد میشود؛ زیرا او برای مدتی طولانی مرید ساجی بود. به احتمال خیلی زیاد نبود یک مرجع دینی عالیرتبه و آزادی بیحد و حصر در تفسیر آموزههای دینی، نورالمضی را به نوشتن لمحات و محاورات برانگیخت تا از این رهگذر بتواند دستکم آموزههای اصلی مرشدیه را که عمدتاً به صورت شفاهی منتقل میشدند، تثبیت و حفظ کند.
باورهای مرشدیه
با آنکه مرشدیه ویژگی منحصر به فرد پیام مجیب را تصدیق میکنند، شباهتهای فراوانی را میتوان از سویی میان اصطلاحات، نمادهای دینی، آیینها و آموزههای آنها و برخی از فرقههای اسلامی بدعتگذار معروف (مانند علویان، اسماعیلیان و بکتاشیه، که موسیقی و شعر بخشی از مناسک دینی آنهاست)، و از سوی دیگر، گاهی مسیحیت، بیرون کشید. البته این بدان معنا نیست که همۀ این اقلیتهای دینی تأثیر مستقیمی بر شکلگیری مرشدیه داشتهاند (صرفاً در تأثیر آموزههای علویان هیچ تردیدی نیست)، بلکه نشانگر نوعی رابطۀ تاریخی بین مرشدیه و همۀ این گروههای بسیار قدیمیتر است.
مرشدیه خود را انشعابی در درون اسلام تلقی میکنند. اما تفسیرشان از کلمۀ «اسلام» بسیار وسیعتر از حد معمول است. آنها به معنای تحتالفظی واژۀ «تسلیم» و آیۀ 19 سورۀ آل عمران «انّ الدّین عنداللّه الاسلام» اشاره میکنند. از اینرو، میتوان هر دینی را که مدعی تسلیم خداوند است[xix] و هدفش معرفتاللّه است، اسلام دانست.[xx]
این رویکرد مبیّن تسامح دینی مرشدیه در قبال سایر ادیان است. برای مثال، زنان در فرقۀ مرشدیه، که از هر لحاظ آزادند، میتوانند با پیروان فرقههای دینی دیگر ازدواج کنند (همچنانکه دو خواهر ساجی با مردانی که مرشدی نبودند، ازدواج کردند). حتی تغییر دین (خارج شدن از مرشدیه) مشکلساز نیست.
تفاوت بنیادین میان مرشدیه و علویه، در امکان دستیابی به معرفت دینی بیواسطه و قابل حصول است. مرشدیان هیچ آموزۀ سرّی ندارند و اعتقادشان را پنهان نمیکنند. سنت بزرگداشت شیوخ در میان علویان گاهی به منزلۀ نوعی بتپرستی زشت شمرده میشود. به همین دلیل است که در این جماعت هیچ شیخی وجود ندارد، بلکه افرادی موسوم به «مُلقّن» که از اعضای عادی این جماعت انتخاب شدهاند، وظیفۀ تعلیم نماز و عقاید اصلی مرشدیه به دختران و پسران دستکم چهاردهساله را به عهده دارند. تفسیر و فهم بیشتر این معرفت حاصلشده (Received Knowledge) به عهدۀ خود فرد است.
اساسیترین بخش از تعالیم مرشدیۀ نوین، توصیههای اخلاقی (مانند صادق بودن، دوری از فسق و فجور و سخنان زشت، پرهیز از زیادهروی در هر چیزی و غیره) است که مهمترین بخش حِکَم مجیب را نیز دربرمیگیرد. باور به آزادی اراده و اختیار و درنتیجه مسئولیت فردی در قبال اعمال خود، نقش محوری در نظام اخلاقی و دینی مرشدیه ایفا میکنند. هیچ کس مجبور به انجام کاری نیست، بلکه شخص باید خود روش رفتاری خود را برگزیند و در قبال آن مسئول باشد. به همین دلیل مرشدیه برای گسترش مذهب خود هیچ فعالیت تبلیغیای انجام نمیدهند.
باور به تناسخ (تکرار القمصان) در این فرقه بسیار مهم است. امکان تولد دوباره نشانۀ فیض خداوند تلقی میشود؛ زیرا روح با هر تولد دوبارهای در یک بدن جدید این امکان را مییابد که خود را از پوستۀ جسمانی رها سازد و با صعود از یک آسمان به آسمان دیگر در عالم ارواح به کمال خود ادامه دهد. این باور و نیز انسانشناسی مرشدیه با تمایزی که میان روح، نفس و بدن، قائل است، بازتاب روشنی از تعالیم گنوسی کهن (Jonas, 1999: 71) است که بیشتر فرقههای اسلامی بدعتگذار اسلامی (از جمله علویه) را به شدت تحت تأثیر خود قرار داده است.
برخی دیگر از تشابهات اصطلاحشناختی را در متن لمحات نیز میتوان یافت: برای مثال، مجیب در عنوان یکی از فصلهای آن، «نفس زکیّه» خوانده میشود. همین لقب را برخی از فرق غلات خاورمیانه دربارۀ امام پنجم شیعیان، امام محمد باقر (ع) که او را میپرستیدند، یا دربارۀ محمد نفس زکیّه که در میان پیروانش مهدی انگاشته میشد، به کار میبردند (Halm, 1982: 95 ff).
رد پای تأثیرات مسیحی را نیز میتوان در این فرقه شناسایی کرد: برای مثال، تنها صفت رایج مجیب مُخَلِّص (نجاتدهنده) است.[xxi] به نظر میرسد نقش عیسی مسیح در عقاید مرشدیه پررنگتر از علویه باشد.
نمادپردازی صوفیانه را میتوان اوّل از همه در اشعار ساجی یافت؛ او شراب را، که امروزه در این جماعت منع نشده، با معرفت خداوند و مستی [ناشی از آن را] با وضعیت فردی که این معرفت را به دست آورده، مقایسه میکند:
در میان اشعاری که ساجی در بیت الحریری[xxii] سروده، بیتی در باب شراب الاهی (یا معرفتالله) و آنچه از نوشیدن آن بر فرد عارض میشود، وجود دارد:
هیچ شیطانی و هیچ گناهی در شراب تو نیست؛
در شراب تو روح و شادمانی؛
و روشنایی روح و مستی روح؛
و خلوص و وفاداری و نجابت؛
پس، بعد از آنکه، شراب مقدس را نوشیدی، مستی روح تو را فرا میگیرد و
آن را به جایی میبرد که خیال را راهی به آنجا نیست:
تو با این روح به مکانی قدم خواهی گذاشت که؛
بسیار بلند است و خیال را یارای رسیدن به آن مکان نیست،
در حکومتی که پادشاه خالق
با قدرت و شکوهش محافظت میکند
(Nūr al-Mudī al-Murshid, Lamahat, 393)
تلقی مرشدیه از مرگ نیز جالب است. نه تنها مرگ دلیلی برای عزاداری تلقی نمیشود، بلکه بر اساس عقاید مرشدیه، مرگ راه رهایی روح است. مرشدیه این جمله را برای همدردی و تسلیت به زبان میآورند: «احسنَ اللّهُ خلاصَهُ».[xxiii] این تلقی از مرگ را میتوان در تعدادی از اشعار ساجییافت که در روز سوم یا چهارم بعد از مرگ شخص در مراسم یادبود او میخوانند. برای مثال:
فرشتۀ مرگ بر من نازل شو، محبوب من،
و مرا از این زندگی غمانگیز رها ساز
(Nūr al-Mudī al-Murshid, Muhawarat, 129)
احتمالاً این نگرش در خصوص مرگ، ریشه در مبانی گنوسی دارد، که هنوز هم در عقاید دینی علویان وجود دارد.
زندگی عبادی روزانه (یومیه)، کاملاً ساده و آنگونه که من مطّلعم شامل دو نماز است (یکی در صبح و دیگری در بعد از ظهر: زمان طلوع و غروب آفتاب) که واجب نیستند.[xxiv]
مرشدیه رسماً هیچ کتاب مقدسی ندارند؛ همۀ متونی که در جشنهای آنها (مانند عیدالفرح بالله[xxv] و مناسبات دیگر) و نیز متونی که در نمازهایشان استفاده میشود که از بخت بد نتوانستم آنها را در تحقیقات میدانیام به دست آورم، به قلم مجیب و ساجی نوشته شدهاند یا دستکم به آن دو منسوباند. آنها به قرآن و کتابهای عهد قدیم و عهد جدید به منزلۀ گزارشهایی دربارۀ انبیای پیشین و پیام آنها مینگرند. نورالمضی از این کتابها (و مخصوصاً قرآن) غالباً در نوشتههای خود نقلقول میکند، اما این کتابها برای این جماعت مقدس نیستند. نکتۀ جالب تعریفی است که مرشدیه از انجیل به دست میدهند. نورالمضی میگوید: «انجیل تنها آن چیزی است که عیسی (ع) بر زبان آورده است».
گویشهای فرقههای مرشدیه
نورالمضی گزارشهایی دربارۀ دو فرقه از این عشیره ارائه میدهد که از پایان دهۀ 1940 تا کنون وجود داشتهاند: قبالا (جنوبیها) و شمالا (شمالیها). برخی از اعضای این جماعت، که در اطراف لاذقیه و منطقۀ غاب زندگی میکنند، به فرقۀ شمالا متعلقاند، اما مرشدیۀ حُمص، منطقۀ مصیاف، حومۀ دمشق و (تا سال 1967) روستاهای ارتفاعات گولن (مانند زعورا و غجر) وابسته به فرقۀ قبالا هستند (Nūr al-Mudī al-Murshid, Lamahat, 184).
گویشها و برخی از آداب رسوم مرشدیه عمدتاً شبیه همسایههای نزدیکشان در نواحی مرکزی است. نورالمضی این محل را در دهۀ 1960 میلادی به صورت زیر توصیف میکند:
مرشدیه که در همۀ بخشهای سوریه پراکندهاند با آداب و رسوم محلیشان، گویشها و لباسهایشان شبیه اصناف مختلف مردمی هستند که ساکنان سوریه را تشکیل میدهند. در روستاهای اطراف دمشق، مانند منشیّه، گویش و آداب و رسوم آنها به مردم حوران و در باطریه به حاشیهنشینان دمشق نزدیک است. همچنین مردم زعورا و غجر گویش ساکنان ارتفاعات گولن و آداب و رسوم و لباسهای آنها را دارند. در حمص و تِلکَلخ نیز به همین صورت است. مردم روستای خَرسان آداب و رسوم، گویش و لباسهای اعراب بادیهنشین را داشتند و خالهای سبزی هم روی چانههایشان بود. شاید همسایههای مرشدی کردها در منطقۀ اسلونفا برخی از رسوم و سنتهای آنها را پذیرفته باشند (Ibid.: 396).
[i]. Gottliche Karriere eines syrischen Hirten: Sulaiman Murshid und die Anfange der Murshidiyya.
[ii]. نام مرشد به دو صورت در منابع ضبط شده است: سلمان و سلیمان؛ گویا شباهت این دو در نگارش و تلفظ علت این امر بوده است. در اسناد دادگاهیِ موجود بر ضد مرشد، در متونی که به قلم پسرش نورالمضی نوشته شده و در بیشتر منابع دست دوم او به سلمان مشهور است. من هم به همین دلیل این قرائت را برگزیدم.
[iii]. Belgrave, R. (1946). “A Visit to Sheikh Sulaiman Murshid, the Alawite ‘Lord’ˮ, in: Journal of the Royal Central Asian Society, Vol. xxx III: 155-160.
[iv]. برای اطلاعات بیشتر دربارۀ زیرشاخۀ غیبیّه بنگرید به:
Dussaud, 1990: 98-103.
[v]. [این کتاب با این مشخصات به زبان عربی هم ترجمه شده است: هالم، هاینس (2003/1382). الغنوصیه فی الاسلام، رائد باش، کلن: منشورات الجمل] (م.).
رجوع شود به پاورقی شمارۀ 5..7
[vii]. قبیلهای که مرشد به آن تعلق داشت.
[viii]. دربارۀ اشارههای این نام به قبیلۀ عربی پیش از اسلام و سنت علوی بنگرید به:
Franke, 1994: 93.
[ix]. برای مثال، برخی از طوایف قبیلۀ علویان مانند «رسالِنه» در آن زمان به مسیحیت گرویدند:
J. Barut, Shu’a, 212.
[x]. از مدارک موجود در این باره چنین برمیآید که پیروان مرشد، عموماً ملزم بودند اسلحه خریداری کنند:
Al-Fil, Al-maglis al-adli,31.
[xi]. از بخت بد امکان آن فراهم نشد تا در زمان حضورم در سوریه بتوانم سند این دعا را پیدا کنم.
13. در متون مرشدیه او را محمّد فاتح مینامند.
14. بر طبق گزارشهای مرشدیان، قتل مجیب رابطهای مستقیم با شیشکلی دارد.
15. اطلاعات بیشتر دربارۀ حضور مرشدیه در جریان نزاع میان حافظ و رفعت اسد بر روی اینترنت به آدرس http:// www. Moustafatlass.org/index.php?d=280&id=id=608 قابل دسترسی است.
16. نورالمضی به من گفت که پدرش اعیاد مسیحیت و ایرانیان باستان را که بعد از اعدام او در جامعه دوباره جشن گرفته میشد، منسوخ کرد.
[xvi]. قیامت، روز واپسین موعودی که در آن روز آدمیان باید مورد داوری قرار گیرند و برای همیشه به بهشت یا به جهنم روند. اما قیامت و معاد بر پایۀ تأویلات اسماعیلیه تعبیری مجازی و روحانی داشت. قیامت به ظهور حقیقت در شخص امام نزاری تعبیر میشد (دفتری، فرهاد (1375). تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمۀ: فریدون بدرهای، چاپ چهارم، تهران: نشر فرزان روز، ص442-443). (م.)
18. من در 2010 دریافتم که این جماعت در این سال، تنها یک نماینده از منطقه غاب داشته؛ زیرا مرشدیۀ لاذقیه و حمصهیچ نامزدی را برای انتخابات معرفی نکرده بودند.
19. این نتیجه را میتوان بر پایۀ برخی از عبارات کتاب محاورات، که نورالمضی سعی دارد این باورها را منکر شود، بیرون کشید.
20. تعریف اسلام، از زبان یکی از شاگردان مرشدی امام ساجی.
21. تعریف اسلام، از زبان نورالمضی مرشد.
[xxi]. غالباً مرشدیها این صفت را زمانی که نام مجیب را میبرند، استفاده میکنند، امّا من این صفت را در هیچ یک از متون مرشدیه نیافتم.
خانهای در دمشق؛ جایی که ساجی در دهۀ 1960 در آنجا زندگی میکرد..23
24. خداوند رهاییاش را مبارک گرداند.
[xxiv]. درباره استقبال مرشدیه از ماه و خورشید بنگرید به گزارشی که آر. استروتمن در مقاله خود با عنوان "Die Nusairi im heitigen Syrien" ارائه میکند. همچنین بنگرید به نتایجی که هاینس هالم در کتاب گنوسیان در اسلام گرفته است. اینها هر دو به تبیین ریشههای احتمالی برای آداب نیایش مرشدی پرداختهاند.
[xxv]. امروزه این عید در اتاقهای مخصوص مناسک موسوم به «مساحه العید» که بسیار ساده و محقر است و به صورت ویژه برای این منظور در روستاها و مناطق شهری مرشدیان ساخته شده، برگزار میشود.
مراجع
شکعه، مصطفی (1411/1991). اسلام بلا مذاهب، الطبعه الثامنه، لبنان: الدار المصریه اللبنانیه.
معروف، محمد (2003). ایام عشتها، بیروت: ریاد الرایس.
Al-Adhani, S. (1988). Kitab al-Sulaymaniyya, Beirut: Dar Li Ajl ai-Marifa.
Belgrave, R. (1946). "A Visit to Sheikh Sulaiman Murshid, the Alawite Lord", in: Journal of the Royal Central Asian Society. Vol. xxx III.
Dakar, Jurj (1947). Mudda'I al-uluhiyya fi l-qarn al-ishrin aw Sulayman Murshid, the Rabb al-Jawba, Latakia.
Dussaud, R. (1900). Histoire et Religion des Nusairis, Paris: Librairie Emile Bouillon.
Franke, Patrick (1994). Gottliche Karriere eines syrischen Hirten: Sulaiman Murshid und die Anfange der Murshidiyya, Berlin: Klaus Schwarz Verlag.
Halm, H. (1982). Die islamische Gnosis, Munchen/Zurich: Artemis Verlag.
Jonas, H. (1999). Gnosis, Die Botschaft des fremden Gottes, Frankfurt: Insel Verlag.
Nur al-Mudi al-Murshid, Lamahat.
Nur al-Mudi al-Murshid, Muhawarat Hawl al-Murshiyya.
Seal, P. (1990). Asad of Syria: The Struggle for the Middle Eas, Berkeley/Los Angeles: University of California Press.
Strothmann, R. (1950). “Die Nusairi im heitigen Syrien”, in: Nachrichten der Akademie der Wissenschaften in Gottingen aus dem Jabre, phil.-histor Klasse.
Tlas, M. (2004). Mirat Hayati, vol 4, Damascus: Dar Tlas.
Weulersse, J. (1940). Le Pays des Alaouites, Tours: Arrault & Ciz, Maitres Imprimeurs.
Yaffe, G. (1993). “Suleiman al-Murshid: Beginnings of an Alawi Leaderˮ, in: Middle Eastern Studies, Vol. 29, No. 4.
نویسندگان
دمیتری سِوروک محمد حسین محمدپور 1 سید علی بلند نژاد 2
1 کارشناس ارشد ادیان و عرفان و پژوهشگر بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی
2 دانشجوی ارشد ادیان و عرفان و پژوهشگر بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی