نيمه اول قرن دوم از نظر ظهور فرق و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامي بسيار پر رونق بود. از طرفي اهل سنت به مكاتب معتزلي در برابر مكتب اهل حديث گرايش نشان دادند. اما مذهب تشيع به رهبري امامان معصوم عليهم السلام به راه خود ادامه مي داد و در اين راه با فرق انحرافي و خرافي و غلات مبارزه ميكردند.
اين استمرار با شهادت امام صادق عليه السلام دچار بحران شد و عدهاي عجولانه به فرقه سازي درون اماميه دست زدند و عبدالله فرزند امام صادق عليه السلام را جانشين آن حضرت دانستند. اين فرقه به امامت عبدالله كه ملقب به افطح بود معروف به فطحيه يا افطحيه شدند.
فضاي سياسي
شرائط اجتماعي و فضاي سياسي در آن زمان با حكومت جائرانه منصور دوانقي به گونهاي بود كه امام موسي بن جعفر عليه السلام نميتوانست بدون ملاحظات سیاسی امامت خويش را آشكار كند. بلکه فشار سياسي مانع از وصیت علنی و آشکار امام صادق علیه السلام به امامت فرزندش موسی بن جعفر علیه السلام شد. همين فضای سیاسی باعث شد تا عدهاي در تطبيق امامت به خطا بروند.
جریانی که ابو ایوب نقل می کند می تواند گویای این فضای خطرناک باشد. ابو ایوب نحوی که یکی از درباریان منصور، حاکم وقت بنی عباس بود، نقل می نماید که نیمه شبی، منصور مرا نزد خود فراخواند. من هم روانه شده و او را دیدم که بر صندلی نشسته و نامه ای را با استفاده از نور شمع می خواند و هنگامی که به او سلام نمودم، در حالی که می گریست!، نامه را به سمت من انداخته و به من گفت که این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که خبر وفات جعفر بن محمد (ع) را به من داده است … آیا دیگر، می توان شخصی همانند او را یافت؟!
اما با این وجود و با این که بسیار ابراز ناراحتی می نمود، به من گفت: جواب نامه حاکم مدینه را این گونه بنگارم: هر کسی را که جعفر بن محمد به عنوان وصی خود قرار داده، نزد خویش بخوان و گردنش را بزن!” اما وقتی که جواب نامه از طرف حاکم مدینه به دست مارسید در آن نوشته شده بود: “ایشان پنج نفر را وصی خود قرار داده است. یکی از آنها خود شما، خلیفه عباسی می باشید و یکی دیگر هم من هستم! و سه نفر دیگر عبارت اند از: حمیده همسر امام صادق و دو فرزندش عبدالله و موسی.(1)
فرزند بزرگ امام صادق علیهالسلام
البته زمينه برای عدهاي از شيعيان برای مراجعه به امامت فرزندان ديگر امام صادق عليه السلام وجود داشت. چنانكه علت بروز اسماعيليه و فطحيه را ميتوان در اين موقعيت زماني جستجو نمود. به عنوان نمونه يكي از ادلهاي كه برخي فرق از جمله اسماعيليه و فطحيه در برابر اماميه ادعا ميكنند اين است كه امام بايد فرزند بزرگتر امام قبل باشد و با همين انگیزه عدهاي در زمان حيات امام صادق عليه السلام گمان ميكردند كه امامت بعد از ايشان براي اسماعيل است. زيرا اسماعيل فرزند بزرگتر امام صادق عليه السلام بود ولي با مرگ اسماعيل مشخص شد که این عقیده توهمی بیش نبوده. هرچند با این حال عده ای قائل به امامت او شده و مرگ او را انکار کردند. اما چون هنگام شهادت امام صادق علیه السلام فرزند بزرگتر، عبدالله بود، عدهاي با همين دليل او را امام هفتم دانستند.
ادعای امامت توسط عبدلله
عبدالله افطح فرزند امام صادق عليه السلام و برادر تني اسماعيل است. بعد از شهادت امام صادق عليه السلام بزرگترين فرزند امام صادق عليه السلام بود. وی از اين امر در ادعاي امامت خويش استفاده كرد و خود را جانشين پدر بزرگوارش معرفي نمود و در جايگاه ايشان قرار یافت و غسل و كفن و دفن پدر بزرگوارش را به عهده گرفت و انگشتر آن حضرت را در دست کرد. او با اين اعمال انگيزهاي جز ادعاي امامت نداشت. با ادعاي او فرقه فطحيه كه نام پيروان او ميباشد، تشکیل شد. امام صادق عليه السلام او را مرجئه كبير نام نهاد تا شخصيت واقعي او براي اصحاب پنهان نماند. با اين بيان واضح ميشود كه او به مباني اعتقادي اماميه پايند نبوده است بلكه با تفكر مرجئه بني اميه درآميخته است.
وجه تسمیه فطحيه (افطحيه)
براي نام گذاری اين فرقه به فطحيه يا افطحيه سه دليل ذکر شده است:
1. عبدالله سرش بزرگتر از حالت عادی بود. از اينرو او را افطح ميگفتند و به همين دليل به پيروان او نيز افطحيه اطلاق شد.
2.چون عبدالله پایش بزرگ بود ملقب به افطح شد.
3. عدهاي بر اين باورند كه در كوفه فردي به نام عبدالله بن فطيح كه سردمدار پيروان امامت عبدالله بود علت انتساب اين فرقه به فطحيه است.
عدهاي اين فرقه را به رئيس خود كه فردي به نام عمار است منسوب ميكنند و به همين دليل به اين فرقه عماريه گفته شده است.
گروندگان به امامت عبدالله افطح
چهرههاي درخشان اصحاب امام صادق عليه السلام و خواص شیعه به هيچ وجه به امامت عبدلله روي نياوردند. بلكه از ابتدا ميدانستند كه امامت، عهدي الهي و از آنِ حضرت موسي بن جعفر عليهم السلام است. اين افراد، بزرگاني چون هشام بن سالم و هشام بن حكم... بودند اما افرادي كه از منطقه مدينه دور بودند و چندان ارتباطي نداشتند بعد از شهادت امام صادق علیه السلام با ادعاي امامت عبدالله روبرو شدند. اين گروه عده كثيري از شيعيان بودند كه ادعاي آشکار و آزادانه امامت ازسوي عبدالله را پذيرفتند. اما پس از معاشرت با او و یا بعد از مرگ زودرس او از اين فرقه دست كشيده و منكر امامت او شدند. ولي تعداد محدودی بر امامت او باقي ماندند و بعد از مرگ او به امامت موسي بن جعفر عليه السلام معتقد شدند. عبدالله بن بكير و علي بن حديد و عمار بن موسي ساباطي را از اين گروه شمردهاند. البته اين افراد هيچ حكمي از احكام و يا روايتي در مورد اعتقادات را از عبدالله نقل ننمودهاند. زيرا از او چيزي جز ادعاي امامت و پاسخهاي غلط به یادگار نمانده است.
بازگشت ازامامت عبدالله افطح
چون عبدالله ادعاي امامت نمود بسياري از شيعيان به ادعاي او روي آوردند ولي بدون شاهد و دليل و معجزه ادعاي عبدالله افطح با شكست روبرو شد و حتي او عاجز از جواب مسائل ابتدائي بود و گفته شده است كه از او اعمالي سر زد كه همه ميدانند که از امام چنين رفتاري جايز نيست. به همين دليل قائلين به امامت او در زمان حيات او به دروغ بودن ادعاي او پي بردند و از امامت او رویگردان شدند.
عوامل انقراض فطحيه
مناظره و محاجه امام موسي بن جعفرعليه السلام با او.
امام موسي بن جعفر عليه السلام دستور داد تا آتشي برافروزند و در مقابل عبدالله وارد آتش شد و مدتي در آن بود و با مردم صحبت مينمود. سپس به عبدالله فرمود اگر تو امام ميباشي اين كار را انجام بده ولي او اين كار را نكرد. امام با این معجزه حجت را بر او تمام نمود و به هدایت شیعیان پرداخت.
نداشتن معيارهای امامت
از مهمترين اعتقادات اماميه در مورد امام و جانشين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اين است كه چنين شخصيتي بايد داراي علم و عصمت باشد. در حالي كه قول و اعمال عبدالله افطح از چنين معياري تهي بود. علاوه بر این که اصولا امامت برای افرادی معین است که نام و مشخصات ایشان از زمان نبی مکرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بیان و به نص امام قبلي معين شده باشند.
شيعيان و اصحاب برای یقین نمودن به صحت ادعای او به پرسشهاي گوناگون از او ميپرداختند ولي او از جواب صحيح باز ميماند. موارد زیر نشان گر این حقیقت است.
هشام بن سالم نقل می نماید که بعد از رحلت امام ششم (ع)، من و مؤمن طاق در مدینه بودیم و مشاهده نمودیم که بیشتر شیعیان، به دلیل روایتی که بیان می داشت: اگر فرزند بزرگ امامی، مشکلی نداشته باشد، جانشین پدر خویش خواهد شد، عبدالله را به عنوان امام هفتم شناخته بودند. من به همراه رفیقم به نزد او رفتیم و نمونه ای از پرسش هایی که قبلا پاسخ آن را از امام صادق (ع) دریافت نموده بودیم، نزد او مطرح ساختیم، ولی او پاسخی بر خلاف پاسخ پدر بزرگوارش ارائه نمود! ما که به شدت نگران و افسرده شده بودیم، از خانه او بیرون رفته و نمی دانستیم که باید به چه شخص دیگری مراجعه نموده و اندکی نیز در شیعه ماندن خود دچار تردید شدیم و با توجه به وجود اندیشه های مختلف مذهبی، همانند مرجئه، قدریه، معتزله، زیدیه و خوارج و … نمی دانستیم که کدامشان را به عنوان مذهب جدید بپذیریم؟! همین طور حیران و سرگردان در یکی از کوچه های مدینه نشسته بودیم که پیرمرد ناشناسی، با اشاره دستان خود، مرا به سمت خویش فرا خواند! با توجه به این که خلیفه عباسی منصور دوانیقی؛ جاسوسانی در مدینه گماشته بود تا اطلاع یابند که شیعیان، بعد از امام ششم (ع)، گرد چه شخصی اجتماع می نمایند و سپس با شناختن امام بعدی، او را به قتل برسانند.! من ترسیدم که نکند این پیرمرد ناشناس هم یکی از آن جاسوس ها باشد! به همین دلیل، به رفیق خود گفتم که او تنها به من اشاره نمود و با تو کاری نداشت، پس بهتر است از من فاصله گرفته و خود را بیهوده به کشتن ندهی! رفیقم نیز مقداری از من دور شد و من چون برای خودم راه نجاتی نمی دیدم، به همراه آن پیرمرد، روانه شدم و در طول مسیر، همواره مرگ را روبروی چشمانم می دیدم، تا این که او مرا در کنار خانه امام موسی کاظم (ع) رها نموده و خود به سمتی دیگر روانه شد!
در همین حال، خادمی از منزل امام بیرون آمده و مرا به داخل خانه هدایت نمود و به ناگاه با امام کاظم (ع) مواجه شدم و ایشان بدون مقدمه، تمام آن اندیشه های دینی منحرف که به ذهنم متبادر شده بود را برشمرده و فرمود: به نزد خودم بیا و نیازی نیست که تمایل به آن عقیده های انحرافی پیدا نمایی! پرسیدم: واقعا پدرتان رحلت نموده؟ فرمود: بلی! عرض کردم: امام بعد از او کیست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را به امامت راهنمایی نماید، یقینا این کار را خواهد کرد! پرسیدم که برادرت عبدالله گمان می نماید که جانشین پدرتان است! فرمود: او با این کار خود تصمیم گرفته که از بندگی خداوند خارج شود! … پرسیدم: شما امام هستید؟ فرمود: من این را نگفتم! پیش خود گفتم که پرسش خود را به شیوه ای دیگر مطرح سازم و عرض نمودم: آیا اکنون امامی بر شما ولایت دارد؟! فرمود: خیر! با شنیدن این حرف و اطمینان به امامت ایشان، بزرگی و هیبتی از او ناگهان به دلم نشست که حتی نسبت به امام ششم (ع) نیز چنین چیزی را احساس ننموده بودم! سپس به ایشان عرض داشتم که آیا می توانم پرسش هایی که نزد پدرتان مطرح می ساختم، از شما نیز بپرسم؟ ایشان جواب مثبت داد، ولی فرمود که خبر آن را پخش نکن؛ زیرا پخش این گونه اخبار، کشته شدن مرا در پی خواهد داشت! سپس از او سؤالاتی پرسیدم و او را همانند دریایی یافتم که هیچ گاه خشک نخواهد شد. عرض نمودم که اکنون، شیعیان با سردرگمی مواجه بوده و در موضوع امامت متحیرند! شما هم که فرمودید این خبر را پخش نکنم! چگونه می توانم آنان را به سوی شما راهنمایی نمایم؟! ایشان فرمودند که ابتدا می توانی تنها با افراد مطمئن، این موضوع را در میان گذاشته و رازداری را خاطر نشان آنها نمایی و بدان که اگر این موضوع (بدون پشت سر گذاشتن مقدمات لازم) منتشر شود، باعث بریده شدن سرم می گردد و به گلوی خودشان اشاره فرمودند! با شنیدن این سخنان، رفیق خود و افراد برجسته ای همانند فضیل و ابو بصیر را از این ماجرا مطلع نموده و بعد از مدتی، توجه تمام شیعیان به امام کاظم (ع) معطوف گشت و اطراف عبدالله خالی شد. عبدالله که مرا در این ماجرا مقصر می دانست، افرادی را اجیر نمود تا به ضرب و شتم من بپردازند.
عدم همراهي بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام.
اين افراد بزرگاني چون هشام بن سالم و هشام بن حكم و محمد بن نعمان و ابن ابي يعفور و عمر بن يزيد و عبيد بن زراره و جميل بن دراج و ابان بن تغلب... بودند. اين تعداد از بزرگان اصحاب با ارتباط عميقي كه با امام صادق عليه السلام داشتند از حقيقت امر آگاه بودند و یا لااقل به صرف ادعای عبدالله قائل به امامت او نشدند.
سرانجام عبدالله افطح و فطحیه
عبدالله افطح با اينكه لياقت و معيار امامت را نداشت چنين ادعائي را از خود بروز داد و عدهاي را پيرو خود نمود. اما او بيش از هفتاد روز در دار دنيا به چنين ادعائي سرگرم نبود. زيرا بعد از هفتاد روز از شهادت امام صادق عليه السلام از دنیا رفت و از خود فرزندي و يا فرزند ذكوري بر جاي نگذاشت تا پيروانش ادعاي امامت را در مورد فرزندش تكرار كنند. لذا این فرقه پس از مدت کوتاهی منقرض شد.
(1) کافی، محمد بن یعقوب کلینی
(2) کافی، محمد بن یعقوب کلینی