اسطوره‌هاي نجات، نماد موعود‌خواهي ملل

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 16 - 31 دقیقه)

139b

چکيده

نمادهايي در ميان ملل مختلف وجود دارند كه در عين تفاوت، داراي ديدگاه‌ها و آرمان‌هاي مشترك هستند؛ مثل نجات‌بخشي، ظلم‌ستيزي، گسترش و عدالت و ظهور و بروز منجي در اوج نااميدي؛ كه در ادبيات ملت‌ها به‌عنوان اسطوره ياد شده‌اند. نوشتار پيش‌رو، تلاشي است در برابر دغدغه‌هاي مهم بشر، نظير اين‌كه اسطوره در نگاه اسطوره‌شناسان به چه معناست؟ آيا بين اسطوره‌ها و آموزه‌هاي وحياني تعارضي است؟ آيا از اين نمادها مي‌توان پيامي عمومي و فطري از ملل مختلف بدون درنظر گرفتن رنگ، نژاد، طبقه اجتماعي‌ و غيره ارائه داد؟ به نظر مي‌رسد پيام مشترك در همه اين نمادهاو اساطير وجود يك منجي نجات‌بخش در تاريك‌ترين و ظلماني‌ترين بخش تاريخ ملت‌ها؛ به ويژه در آخرالزمان است.

هدف اين نوشتار اثبات اين فرضيه است كه اسطوره‌هاي نجات‌، نماد موعودخواهي ملت‌ها است. نكته مهم اين‌كه در صورت اثبات اين امر، مي‌توان آن را در كنار ديدگاه اديان، به عنوان يكي از مؤيدات منجي‌خواهي بشر اثبات كرد.

 

مقدمه

در ميان انديشمندان در حوزه‌هاي مختلف، بويژه انسان‌شناسي، درباره اسطوره به شدت اختلاف نظر وجود دارد؛ به گونه‌اي كه تعاريفي متضاد از آن ارائه داده‌اند. به طور كلي مي‌توان دو ديدگاه عمده را در اين زمينه مورد توجه قرار داد: گروهي بر اين باورند كه اسطوره به معناي سخن پريشان، بيهوده و بي‌ريشه و به كلي خيالي و دروغ مي‌باشد؛ در حالي كه برخي ديگر آن را سخن راستين و حقيقي معنا كرده و اسطوره را بازگو كننده چيزي كه به واقع روي داده است؛ تفسير مي‌كنند. به هر حال، در دانش اسطوره‌شناسي هركس بر پايه فكري خويش به تعريف اسطوره پرداخته و تلاش كرده است به نتيجه دل‌خواه برسد. ولي به نظر مي‌رسد نمي‌توان در مورد اسطوره تعريف جامعي كه مورد پذيرش همگان باشد، ارائه كرده البته اين بدان معنا نيست كه فهم درست اسطوره ميسور نباشد. تلاش ما در اين نوشتار اثبات اين نكته است كه بين معناي حقيقي اسطوره‌ و معناي استعمالي لفظ اسطوره تفاوت وجود دارد و سپس با تحليلي منطقي از اسطوره‌هاي نجات و نمادهاي عمومي ميان ملت‌هاي مختلف، به فهم و نگاه مشترك دست يابيم كه همان پيام منجي خواهي و يا موعود خواهي باشد.

در اين گفتار ما درصدد آن نيستيم تا موعودخواهي بشر را بر يک اسطوره تطبيق داده و آموزه‌هاي ديني را به آن گره بزنيم؛ نيز مدعي نيستيم كه آن‏چه به‌عنوان اساطير آمده، همه نشان از واقعيات دارند؛ بلکه برآنيم طرحي جديد دراندازيم و نگاهي مبتني بر رويكرد روان‌شناسانه، جامعه‌شناسانه و انسان‌شناسانه به اسطوره‏ها بيندازيم. اساطير که در طول تاريخ گذشته بشر شکل گرفت، بعضاً به آينده هم نظر دارند و به‌عنوان يک واقعيت تاريخي، بخشي از ادبيات کهن هر ملت را، اعم از ايران، چين، يونان و روم به خود اختصاص داده، و بعضي ملت‌ها به اين بخش فرهنگ خود افتخار مي‌کنند و از آن به‌عنوان قدمت پرافتخار ملت و کشور خود ياد مي‌کنند. سؤال اصلي اين تحقيق آن است که آيا اين اساطير مي‌توانند نمادين باشند؟ يعني مي‌تواند نماد يک فکر دسته‌جمعي بشر براي برآوردن نيازهاي اوليه و ناخودآگاه او باشد؟ به خصوص آيا مي‌توانيم از اين اسطوره‌هاي نجات ايده‌اي آرماني را براي آينده بشر مشاهده كنيم؟ در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: اسطوره‌هاي نجات، نماد موعود طلبي ملت‌هاست و اين مطلب همان فرضيه‌اي است كه در پي اثبات آن هستيم.

انواع اساطير

اساطير به حسب كاركردهايشان به انواع گوناگون تقسيم مي‌شوند؛ نظير اساطير ريشه و بُنْ، اساطير رستاخيزي، اساطير نجات‌بخشي، اساطير ايزدان، اساطير پيامبران و قديسان، اساطير كاهنان و شهرياران، اساطير بخت و تقدير، اساطير ياد و فراموشي، اساطير پهلوانان، اساطير جانوران و گياهان (اسماعيل‌پور، 1387: 64 ـ 72). آنچه مورد بحث ما در اين نوشتار است، اساطير نجات‌بخشي است؛ اسطوره‌هايي كه درباره رستگاي (اين جايي) و نجات بخشي انسان و جهان مي‌پردازد كه پيامد آن اميد به نجات از ظلم و ستم در دنيا و پيروزي حق بر باطل و تشكيل مدينه فاضله الاهيه در اين جان ماده قبل از روز رستاخيز مي‌باشد.

واژه‌شناسي اسطوره

واژه «اسطوره» در زبان پارسي برگرفته از واژه‌هاي «الاسطوره» و «الاسطيره» در زبان عربي است.

اما اين واژه عربي برگرفته از واژه يونانيhistoria، به معناي استفسار، تحقيق، اطلاع، شرح و تاريخ، و از دو جزء ترکيب يافته است. يکي واژه histor، به معناي داور و ديگري پسوند ـ ia واژه rhisto با مصدر يوناني idein، به معناي ديدن، خويشاوند است.

در زبان عربي، اساطير جمع مکسر واژه اسطوره است. در زبان پارسي نيز اين صورت جمع به‌کار مي‌رود؛ اما از آن اغلب معناي مجموعه دستاورد يک قوم در اين زمينه اعتقادي مستفاد مي‌شود؛ مانند اساطير ايراني و اساطير يوناني، که مقصود از آن تنها کنار هم چيدن تعدادي اسطورۀ پراکنده نيست، بلکه اساطير يک قوم به‌صورت يک مجموعه در نظر است؛ اما اين‌گونه معنا و مفهوم واژه اساطير در زبان فارسي عموميت ندارد و گاه اصطلاح اساطير جز در کنار هم قرار داشتن سادة اسطوره‏ها معنايي نمي‌دهد و فقط همان جمع مکسر واژه اسطوره است.

علم‌الاساطير و اسطوره‌شناسي دو اصطلاح هم‌معناست. با کاربردي نزديک به اصطلاح اساطير و از آن مجموعه درهم تنيده اساطير يک قوم، يا مطالعه، بررسي و تحليل اساطير يک قوم، يا اقوام مختلف مورد نظر است؛ اما گاه اين اصطلاح هم، معنايي جز مجموعه ساده‌اي از اسطوره‏ها ندارد. اين اصطلاحات در زبان فارسي تعاريفي را نمي‌توان براي آن مشاهده کرد که جامع و مانع باشند و اين به‌خاطر مطالعه و ترجمۀ آثار پژوهندگان اسطوره‌شناسي غرب است که پايه‌گذاران مطالعات علمي اساطير به شمار مي‌آيند (بهار، 1354: 343 ـ‌344).

در زبان‌هاي اروپايي واژه myth[1] در انگليسي و فرانسه و myth و mythe در آلماني، از نظر محتوايي معنايي برابر واژه اسطوره و حالت جمع آنها برابر واژه اساطير در زبان فارسي است و اصطلاح mythology در هر سه زبان برابر اساطير علم‌الاساطير، يا اسطوره‌شناسي در زبان ماست. در برخي فرهنگ‌ها و واژه‌نامه‏ها به گونه‌هاي اسطوره برخورد مي‌کنيم که به معناي، دگرگون شدن سخن پريشان و بيهوده، سخن باطل و افسانه، آمده است.[2]

هويت معرفتي و اصطلاحي اسطوره

با مروري گذرا بر آثار و نوشته‌هاي کساني که در روزگار ما به شناخت اسطوره ـ معناي اصطلاحي آن ـ معروفند؛ گوياي اين واقعيت است که ارائه تعريفي کامل و جامع از اسطوره که دربرگيرندۀ همه مفاهيم آن باشد، کاري است بس دشوار. از اين رهگذر پژوهشگران مختلف بنا به رويکردها و دلبستگي‌هاي گوناگون جامعه‏شناسانه، انسان‌شناسانه، روان‌شناسانه، ساختارگرايانه و تفاوت‌هاي ذهني خويش و ميزان رابطه اسطوره با مقولاتي نظير دين و تاريخ، تبيين متفاوتي از آن ارائه دادند، که به ديدگاه‌هاي چندي اشاره مي‌کنيم:

  1. ميرچا الياده، دين‏شناس معروف در تعريف اسطوره چنين مي‏گويد:

اسطوره نقل کننده‌ سرگذشتي قدسي و مينوي است؛ راوي واقعه‌اي است که در زمان نخستين، زمان شگرف بدايت همه چيز، رخ داده است. به بياني ديگر، اسطوره حکايت مي‏کند که چگونه به برکت کارهاي نمايان و برجستۀ موجودات مافوق طبيعي، چه کل واقعيت، يا تنها جزئي از آن پا به عرصه وجود نهاده است. بنابراين، اسطوره هميشه متضمن روايت يک خلقت است. يعني مي‏گويد چگونه چيزي پديد آمده و هستي خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چيزي که واقعاً روي داده و به تمامي پديدار گشته، سخن مي‏گويد. شخصيت‌هاي اسطوره موجودات مافوق طبيعي‌اند و خاصه به دليل کارهايي که در زمان سر آغاز همه چيز انجام داده‌اند، شهرت دارند. اساطير کار خلاق آن‌ها را باز مي‌نمايانند و قداست (يا تنها فوق طبيعي بودن) اعمالشان را عيان مي‌سازند (الياده، 1375: 13 و 25).

  1. جان راسل هينلز درباره نقش اسطوره مي‏گويد:

اسطوره‏ها همچنين مي‌توانند نقش اندرزها را در يک مجموعه اخلاق والا داشته باشند و سرمشق‌هايي در اختيار بشر بگذارند که طبق آن‌ها زندگاني خويش را بسازند؛ اما اسطوره‏ها از روايات يا داستان‌هاي نمادين محض به مراتب بااهميت‌ترند؛ چون اسطوره‏ها فعاليت قواي مافوق‌الطبيعه را بازگو مي‌کنند و از اين‌رو تصور مي‌شود بر خواندن آن‌ها در مناسک ديني موجب مي‌گردد که آن قوا آزاد يا دوباره فعّال شوند؛ همان‌گونه که مسيحيان اعتقاد دارند با دوباره به نمايش درآوردن «شام آخرين» (last supper) در مناسک عشاي ربّاني، مسيح را براي معتقدان حاضر مي‌سازند. معتقدان به دين‌هاي ديگر نيز بر اين باورند که با به نمايش درآوردن اسطوره آفرينش يا اسطوره قرباني فرجامين که به‌دست منجي انجام خواهد گرفت؛ همان نيروي فعال در هنگام خلقت يا در پايان جهان براي مؤمنان حاضر مي‌شود؛ از طريق اسطوره و مناسک، اطمينان به حضور قدسيان حاصل مي‌گردد (هنيلز، 1385: 25).

  1. لِوي اسْتروس اسطوره را اين‌گونه تعريف مي‌كند:

مجموعه‌اي به هم پيوسته از مناسبات كه در روايات مختلف با مضموني واحد يافت مي‌شوند. اساطير با نزديك گردانيدن هرچه بيش‌تر دو ضد به يكديگر، به صورتي پياپي، كوششي كاملاً منطقي براي حلّ تضادها و تعارضات به شمار مي‌روند (لوي، استروس، 1377: 15 ـ 18).

برخي ديگر اسطوره را اين‌گونه تعريف كرده‌اند:

روايت يا جلوه‌اي نمادين دربارة ايزدان (ايزد)، فرشتگان، موجودات فوق طبيعي و به طور كلي جهان شناختي ]است[ كه يك قوم به منظور تفسير خود از هستي به كار مي‌بندد، اسطوره سرگذشتي راست و مقدس است كه در زمان ازلي رخ داده و به گونه‌اي نمادين، … مي‌گويد كه چگونه چيزي پديد آمده، هستي دارد (اسماعيل‌پور، 1387: 13 ـ‌14).

اسطوره مقوله‌اي است که معناي دقيق آن به تمامي روشن نيست و مشکل بتوان تعريفي براي آن برگزيد که براي همه قابل قبول باشد و اين نکته‌‌اي است که با بررسي بيش‌تر کتاب‌ها و پژوهش‌هاي اسطوره‌شناسي معاصر مي‌توان بدان دست يافت و کم‌تر اسطوره‌شناسي است که چنين مطلبي را بر زبان نرانده باشد، شايد بتوان گفت:

دشواري درک اسطوره از يک‌سو بدين سبب است که در ذات خود گنگ و خاموش است و مبناها و کاربردهاي گوناگون دارد و پيوندها و تداعي‌هايي را تعهّد کرده و دربرگرفته است که گاه براي ما معنا و مقصودي ندارد. از اين‌رو اسطوره در روح صرفاً خردمندانه‌اي که فقط به تشريح و توضيح منطقي گرايش دارد، کم‌تر مي‌نشيند و انگار عناصر نيمه‌آگاه و ناآگاه طبيعت انساني را بيش‌تر طلب مي‌‌کند.

لذا مي‌توان گفت پژوهشگران در يك نكته اشتراك نظر دارند و آن، اين‌كه آن‌ها به اسطوره از سر اعتقاد و ايمان مي‌نگرند. آنان نه تنها به ساختار، بلکه به عملکرد جادويي اسطوره در جامعه، و در واقع به قدرت آن در ايجاد همبستگي قومي و ايدئولوژيکي ايمان مي‌آورند و به همين دليل براي آن‌ها اسطوره يا نماد زنده از اساطير و نمادهاي کهن بسيار مهم‌تر است. نمونه اين نگرش را مي‌توان در نوشته‌‌هاي ميرچا الياده، دين‌شناس امريکايي مشاهده کرد. بنابراين، اسطوره قلمرو زماني و مكاني محدودي ندارد و نياز دائمي بشر است. مهم‌ترين سود از مطالعه اساطير، عروج و تعالي آدمي از رهگذر تطبيق و همانند‌سازي با قهرمانان اساطيري است. همچنين تجزيه و تحليل اسطوره‌هاي ملل متعدد، مبتني بر دريافتي معقول و روشن، ما را به هم سويه‌كردن آرزوها، گرايش‌ها و تمايلات رهنمون مي‌گرداند. مراحل تكوين اسطوره در هر سرزميني متناسب با ساختار فكري و فرهنگي جامعه و ارزش و اهميت آن در هر مقطع زماني براي پرورش روحيه جنگ‌جويي، تعالي گرايش‌هاي اخلاقي يا رشد تفكر فلسفي متفاوت است (حجازي، 1385: 220 ـ 221).

دين و اسطوره

آيا بين دين و اسطوره رابطه‌اي وجود دارد؟ در فرض مثبت بودن جواب، اين سؤالات به ذهن متبادر مي‌شود:

بين دين و اسطوره چه رابطه‌اي است؟ آيا دين بر اسطوره مقدم است يا بالعكس؟ آيا اسطوره‌ها و دين همزمان شكل يافتند؟ برخي از دين‌شناسان در اين‌ زمينه‌ها چنين مي‌گويند:

  1. آقاي جان راسل هينلز:

نقشي كه اسطوره‌ها در دين دارند، آن‌ها را از حكايت‌ها متمايز مي‌كند. آدمي مي‌كوشد كه در دين خويش شناختي را از خويشتن و از طبيعت و محيط خود بيان كند. اسطوره‌ها كه تفكرات انسان را درباره هستي روايت مي‌كنند، قالب‌هاي تثبيت‌شده‌اي هستند كه در آن‌ها آدمي مي‌كوشد اين شناخت را بيان كند (هينلز، 1385: 85).

  1. يونگ آنتونيومورنو درباره اين‌كه آيا دين با اسطوره يكي است؛ مي‌نويسد:

در بن هردوي اين‌ها غريزه ديني مشابهي نهفته است؛ با اين حال، تجليات هريك را با آن كه در هم تافته و به هم متصلند، نمي‌توان با يك ديگر جابه‌جا كرد. اسطوره ابتدايي‌تر، عاطفي‌تر، شهودي‌تر از دين و كم‌تر از آن عقلاني است و دنباله گونه‌اي روان‌شناسي و نگرشي بشري است كه مشخصه اصلي ذهنيت انسان‌هاي ابتدايي است. از سوي ديگر، دين آن طور كه امروز آن را مي‌شناسيم، از اسطوره عقلاني و تحليل بر‌دارتر است و كم‌تر شهودي و احساسي و نمادين و نيز كمتر تحت تأثير عرفان برخاسته از امور مافوق طبيعي است (آنتونيومو رونو، 1380: 210).

  1. مرداد بهار در اين زمينه مي‌گويد:

اساطير، يعني اعتقادات جوامع ابتدايي به خدايان و در پي آيين به وجود مي‌آيند؛ يعني اول آيين‌هاي بركت بخشي وجود دارند و بعد براي توجيه آن‌ها ،اسطوره ساخته مي‌شود؛ هرچند احتمالاً اسطوره و آيين همراه شكل مي‌گيرند؛ نه اين كه اول آيين باشد، بعد اسطوره (بهار، 1376: 296).

  1. در تعريف ديگر آمده است:

اساطير، مفردش اسطوره، داستان‌هاي خرافي يا نيمه خرافي است درباره قواي فوق طبيعي و خدايان که به صورت روايت از نسل‌هاي متوالي به يکديگر انتقال پيدا مي‌کند. اساطير با داستان‌هاي پهلواني افراد بشري و نيز با افسانه‌هاي جن و پري که براي سرگرمي است، تفاوت دارد. اسطوره‏ها با روايات ديني ارتباط نزديک دارد و در پاره‌اي اديان همين اسطوره‏ها تکرار شده است (سهراب، 1377: 43).

به اعتقاد برخي از اسطوره‌شناسان:

با بررسي و تحقيق كه در باب اسطوره، از منظر مطالعات ديني به عمل آمده است، اسطوره ذيل دين گنجانده مي‌شود؛ زيرا عمده استدلال اينان آن است كه دين اساساً با جهان طبيعي سرو كاري ندارد و فقط به امور ماوراء طبيعي نظر دارد. دين از هرگونه تعدي از سوي علم مصون مي‌ماند (سگال، 1389: 85).

لذا نمي‌توان گفت بين علم و دين تعارضي وجود دارد.

شواهد بسياري تقدم زماني دين بر اسطوره را نشان مي‌دهد؛ از جمله وجود رابطه‌اي دقيق و نامحسوس بين باروري زمين و افزايش خير و بركت با اجراي مناسك ديني و پرهيز از گناهان. اين باور چگونه در انسان اساطيري به وجود آمده و قوت گرفته است.

سرخ پوستان كروايي و يوئتو معتقدند كه حاصلخيزي مزارع آن‌ها بيش‌تر به اجراي دقيق مراسم و مناسك وابسته است تا چگونگي شخم زدن، بذر پاشيدن، آبياري و جز اين‌ها (سراب، 1377: 75 ـ 76).

بدون شك اين باور قلبي سرخ‌پوستان امري تصادفي نيست. اين آيين بايد در دين منسوخ شده قبل از آن‌ها و يا در فطرت ناخودآگاهشان كه منبع الهام بخش غيبي است، ريشه داشته باشد (حجازي، 1385: 225).

قرآن و اسطوره‌

اسطوره در قرآن به چه معناست؟ اين سؤال ديگري است كه اين پژوهش خود را متكفل جواب به آن مي‌داند. در قرآن کريم واژه اساطير، نه بار آمده كه تمام موارد از زبان کفار و مشركين در برابر پيامبران به منظور توجيه مخالفتشان به كار رفته است.

وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى‏ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً؛‌ و گفتند: افسانه‏هاى پيشينيان است كه آنها را براى خود نوشته، و صبح و شام بر او املا مى‏شود (فرقان: 5).

يا آيه:

لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ؛ درست همين را قبلاً به ما و پدرانمان وعده دادند. اين جز افسانه‏هاى پيشينيان ]چيزى[ نيست (مؤمنون: 83) و آيات ديگر.[3]

در هر دو آيه مذكور از زبان مشركين، قرآن به اساطير معرفي شده است، و نوعاً مفسرين هم با توجه به نگاه مشركان به قرآن همان را متذكر شدند و لذا بسياري از مفسرين از ابتداء كلمه اسطوره و يا اساطير را به معناي افسانه‌ها و دروغ به كار بردند؛[4] اگرچه برخي در واژه اساطير و يا اسطوره درنگ كرده و بعضاً آن را به سطر به معناي نوشتن يا خط و يا صف به كار گرفتند (قريشي، 1378، ج3: 265).

چنان‌كه گفته‌اند:

سطر به معني صف است از چيزي تشكيل يابد و نيز به معني خط و نوشتن است و اصل آن مصدر مي‌باشد.[5]

به نظر مي‌رسد بايد بين معناي مورد نظر مشركين و واژه اسطوره تفاوت قائل شد. قائلين شرك از اين كلمه نوشته‌ها و حكايت دروغ و افسانه‌هاي بي مغز استفاده كردند، و تلاش كردند بر اساس درك غلط خود محال را به قرآن كريم نسبت دهند و اين امر استحالي نبايد واژه را در يك معناي غلط حقيقت كند و هرگونه استفاده صحيح از آن را نامقدور كند

البته اين رويه‌اي فراگير در همه تفاسير نيست؛ زيرا علامه طباطبايي معتقد است کلمه «اساطير» به معناي خبر نوشته شده است؛ ولي بيش‌تر در اخبار خرافي استعمال شده است. (طباطبايي، 1421، ج15: 149) و اين ديدگاه بعد از الميزان در برخي تفاسير تا حدي رعايت شده مثل آن‏چه ذيلاً مي‌آوريم:

«اساطير» جمع اسطوره به گفته ارباب لغت از ماده «سطر» در اصل به‌معناي «صف» مي‌باشد. از اين‌رو به کلماتي که در رديف هم قرار دارند و به اصطلاح صف کشيده‌اند، «سطر» مي‌گويند. به اين ترتيب اسطوره به معني نوشته‌هاي سطوري است که از ديگران به يادگار مانده، و از آن‏جا که در نوشته‌هاي پيش افسانه‌ و خرافات وجود دارد، اين کلمه معمولاً به حکايات و داستان‌هاي خرافي و دروغين گفته مي‌شود (مكارم شيرازي، 1372، ج14: 297).

پس، در خود معناي اسطوره دروغ نيست. به نوشته‏ها و خبر اسطوره گويند؛ امّا اين لفظ در مقام استعمال در مورد داستان‌هاي دروغ غلبه يافت و اين هم روشن است؛ زيرا مشرکين و مخالفين پيامبر اسلام تلاش داشتند براي زيربار نرفتن مفاهيم بلند وحياني بگويند اين از اساطير است. در حقيقت، مشرکين به‌وسيله اين واژه، نپذيرفتن دين را توجيه مي‌کردند. واژه «اساطير الاولين» در مورد قرآن كريم، هميشه از طرف مشركين به منظور غير الاهي و ناحق شمردن قرآن و عقايد موجود در آن ابراز مي‌شده است. با توجه به سياق آيات مذكور، مي‌توان گفت غرض مشركين انكار دو چيز بوده است: يكي ما انزل الله و ديگري بعث و خروج از قبر و غرضي غير اين نداشتند. لذا مي‌گوييم:

اولاً: آن‏چه در قرآن به‌عنوان اساطير آمده همه از زبان کفار است؛ والّا در مفهوم واژه اساطير کذب نيست؛ بلکه خبر است و مثل همه خبرها که احتمال صدق و کذب در آن وجود دارد؛ منتهي در مقام استعمال، بعد افسانه‏ها بر مؤلفه‌ خبر غلبه پيدا کرده است و يا در لغت‌نامه‌هاي امروز، معناي آن به داستان‌هاي خرافي عدول كرده است.

ثانياً: ما نمي‌خواهيم بگوييم اساطير دروغ و يا افسانه نداريم و درصدد تطهير اساطير از اين جهت نمي‌باشيم؛ بلکه بايد رويکرد روان‌شناسانه و يا جامعه‌شناسانه و احياناً در برخي زمينه‏ها رويکرد انسان‌شناسانه در اين عرصه داشته باشيم و صرف نظر از اين‌كه در فرهنگ قرآن، به اساطير چه گفته شده، و چه تفسيري از آن ارائه شده؛ بحث اين است که آيا مي‌توانيم از اساطير موجود در ميان ملل و نژادها پيامي عمومي دريافت کنيم يا نه؟ در حقيقت ما دنبال برخي مؤلفه‌هاي مشترك در اسطوره‏ها هستيم تا بتوانيم به نمادي مشترک دست پيدا کنيم.

ثالثاً: برخي از دانشمندان مسلمان در آثار خودشان از اسطوره‌ها بهره گرفته‌اند؛ نظير شيخ اشراق شهاب‌الدين سهروردي. او از کساني است که انديشه فلسفي را در حوزه فرهنگ اسلامي از انديشه‌هاي يوناني ممتاز کرده و خود صاحب مکتب فلسفي است. او در نوشته‌هايش از زبان نمادين اسطوره‏ها استفاده کرده و داستان‌هاي کوتاهي که نوشته است، همه نمادين‌اند.

سهروردي از اين انديشه‏ها در پديد آوردن سامانه جهان‌شناختي خود به شايستگي بهره مي‌برد. او حتي در پاره‌اي از داستان‌هاي نمادين خويش از شاهنامه بهره برده و قهرمانان شاهنامه را بر پايه ديدگاه خويش باز نموده و کارکرد ويژه‌اي در اين سامانۀ انديشه‌اي به آن‌ها بخشيده است؛ نظير باورهاي باستاني ايراني درباره فَرّه يا خَرّه کياني که پادشاهان نيرنگ تلقي مي‌شوند (معين، 1388، ج1: 242 و 421)؛ و يا داستان کيومرث (شهرزوي، 1380، 35). به‌واقع، انديشه اشراقي سهروردي، ترکيبي است از دو بنياد انديشه اسلامي و ايراني. او از زبان اسطوره که زباني است نمادين در آثارش در کنار آموزه‌هاي گسترده ديني، بهره گرفته است.

نژاد، ملل، اسطوره‏ها

نيم‌نگاهي به تاريخ کهن ملت‏ها‏، صفحاتي از آن به چشم مي‌خورد که مي‌تواند نمادهاي تاريخي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي ملت‏ها‏ را در آن ديد، و هميشه به‌عنوان اسطوره‏ها و يا گاهي به عنوان افسانه در لايه‌هاي تاريخي ملت‌ها زنده است و هرچه تاريخ ملتي کهن‌تر باشد، اين نمادهاي اسطوره‌اي را بسيار قوي‌تر مشاهده مي‌‌کنيم؛ مانند يونانيان، روميان، ايرانيان و مصريان. در اين‏جا ما تعدادي از اسطوره‌هاي نژاد و ملل را به‌عنوان نمونه ذکر مي‌کنيم:

گروهي از ايرانيان مي‌پنداشتند «کيخسرو» پس از تنظيم کشور و استوار ساختن شالودۀ فرمانروايي، ديهيم پادشاهي به فرزند خود داد و به کوهستان رفت و در آن‏جا آرميده تا روزي ظاهر شود و اهريمنان را از گيتي براند.[6]

انگليسي‏ها از چندين قرن پيش آرزومند و منتظر بودند که شخصي به‌نام «آرتور»، روزي از جزيره «آوالون» ظهور كند و نژاد ساکسون را در دنيا غالب و سعادت جهان نصيب آن‌ها گرداند. جالب توجه اين‌که اسطوره آرتور فقط به گذشته انگلستان مربوط نمي‌شود، بلکه بسياري بر اين عقيده‌اند که آرتور هنوز در آوالون زندگي مي‏کند و هرگاه که بريتانيا (انگلستان) در معرض خطر گران قرار مي‌گيرد، باز مي‌گردد و کشورش را از خطر مي‌رهاند (روزنبرگ، 1379، ج2: 555 و 621).[7]

اقوام اسکانديناوي معتقدند براي مردم بلاهايي مي‌رسد؛ جنگ‌هاي جهاني اقوام را نابود مي‌سازد؛ آن‌گاه شخصي به‌نام «اودين» با نيروي الاهي ظهور کرده، بر همه چيره مي‌شود (ر.ي. پيچ، 1384: 42 ـ 51).

اقوام امريکاي مرکزي معتقدند که «کوتزلکوتل » نجات‌بخش جهان، پس از بروز حوادثي در جهان پيروز خواهد شد (روزنبرگ، 1379: ج2: 945 ـ 954).

اسکيموها معتقدند طبق پيش‌گويي پيش‌گويان قطب، مردي پوست زيتوني با مو و ريش بلند و سفيد از شرق خواهد آمد.[8]

پيشگوي قرن دوازدهم اندونزي، دو جوبو جو، ظهور شاه روحاني بزرگي را از ناحيه غرب و پس از اشغال هلندي‌ها و ژاپني‌ها، پيش‌بيني کرد (همان).

از قرن نوزدهم ميلادي تا اواسط قرن بيستم افزون بر ده، دوازده تن از رؤساي مائوري‌ها در نيوزيلند مدعي عنوان موعود شده‌اند (همان).

صحرانشينان آسياي ميانه بر اين انديشه‌اند: هنگامي که مردمان استپ‌ها، خدايان باستاني خود را رها کنند، بورخان سفيد خواهد آمد. او مي‌آيد تا به آن‌ها و به تمام نژادهاي بشر، تولدي دوباره اعطا کند (همان).

در ميان تارتارهاي کوه آلتا در آسياي مرکزي اعتقادي آخرالزماني وجود دارد؛ بدين مبنا که تنگير کايراخان (Tengere kaira khen) امپراتور باوقار بهشت که زماني بر روي زمين با انسان‏ها زندگي مي‌کرد، در پايان دنيا باز خواهد گشت تا بين مردمان، طبق کردارشان قضاوت کند. او هنگام ترک زمين، يک ميانجي وفادار فرستاد. در پايان دنيا، اين ميانجي بر اهريمن پيروز خواهد شد.[9]

پيگمه‌هاي گابوني (Ganonese pygmies) در منطقه استوايي غرب افريقا بر اين باورند که زماني کمووم (kmvum = مرد اصلي) با خلوص نيت با آن‌ها زندگي مي‌کرده است. سپس گناه آنها، روز جدايي را براي ايشان آورد؛ اما او دوباره خواهد آمد و با خود، خوشي، فراواني و خوش‌بختي را خواهد آورد (همان).

سرخ‌پوستان قبايل ساليش (Salish Indian rtibes)، واقع در سواحل شمال غربي اقيانوس آرام در امريکاي شمالي، معتقدند که خداي خالق پيش از آن‌که از زمين ناپديد شود، وعدۀ بازگشت خود را در پايان دنيا به «ارشد» يا «رئيس» داد. هنگامي که زمين پير شد، کايوتي (گرگ صحرايي که در امريکاي شمالي زندگي مي‌کند) به‌عنوان نشانه‌اي از پايان دنيا، باز خواهد گشت. به دنبال اين «رئيس» نيز، به زمين باز خواهد گشت. پس از اين ديگر سرزمين ارواح، وجود نخواهد داشت. تمام انسان‏ها با هم زندگي خواهند کرد؛ زمين شکل طبيعي خود را باز خواهد يافت و مانند مادري در بين فرزندان خود زندگي خواهد کرد. آن‌گاه همه‌چيز درست شده و خوشبختي حکمفرما خواهد شد (همان).

همچنين سرخ‌پوستان قبيله سو معتقدند مردي با رداي سرخ که از مشرق مي‌آيد.[10]

نمادهاي موعودخواهي يا فرجام‌خواهي نژاد و ملل ذکر شده منحصر نيست؛ بلکه اين نهادها در اقوام يوناني، روميان، اسپانيولي و… با همين اسم يا اسم‌هاي ديگر مشاهده مي‌شود.

تحليل و بررسي

در بررسي فرهنگ‏ها‏ به دو پديده بايد توجه داشت: يکي آن دسته مسائل فرهنگي که در نزد همه اقوام بشري، هرچند با اختلاف‌هاي خاص هر محل، عموميت دارد و زاييده طبيعت مسلط بر انسان و کيفيات مادي و معنوي مشترک ميان همه جوامع انساني است؛ و ديگري آن دسته مسائل فرهنگي که در پي خود، ارتباط‌هاي متنوع مادي و معنوي را از قومي به قومي منتقل مي‌كند و متناسب با شرايط محيط تازه شکل مي‌دهد (بهار، 1354: 352). حال باتوجه به اين دو پديده، نکاتي را متذکر مي‌شويم:

اولاً: اسطوره‌هاي ملل داراي مشترکاتي هستند:

قهرمانان در اين اساطير، مشخصات جهان‌شمولي دارند، نظير شجاعت، شرافت، وفاداري و زيبايي، و ولادت آن‌ها غالباً معجزه آساست. پدر يا مادر و يا هر دو يک ويژگي آسماني دارند (همان:‌371).

اساطير هميشه به گذشتته نظر ندارند، بلکه به آينده هم نظر دارند (همان).

ساختاري که اسطوره‌هاي ياد شده به واقعيت اجتماعي مي‌دهند، به هيچ وجه متناهي نيست. اسطوره‏ها سيال هستند، همان‌طور که اسطوره‌هاي جديد پديد مي‌آيند تا جهان در حال تغيير را توضيح دهند؛ اسطوره‌هاي قديمي يا خود را با شرايط سازگار مي‌کنند و يا محو مي‌شوند (مرجري فرسوگن، 1383: 84).[11]

وجود عناصر مشترک و متشابه در اساطير: مثلاً در اسطوره‌هاي نجات در همه ملل، برخي مشترکات را مشاهده مي‌کنيد. اين‌كه او نيروي جسماني، دلاوري و جرأت و مهارت خاص دارد. او داراي اعتماد به نفس و از غرور بيزار است و با نخوت و خودبيني مقابله مي‌کند؛ در عين حال، با ضعفا و بينوايان با دوستي و مهرباني و تفاهم کامل رفتار مي‌کند. براي توده مردم مايه آرامش خاطر است و در برابر آنان که بي‌خردانه و يا غيرقانوني رفتار مي‌کنند، شدت عمل به خرج مي‌دهد. او انساني است بزرگوار، گشاده‌دست و مؤدب. او اهل دانش و خرد است و رعايايش او را دوست دارند و پادشاهي او عالم‌گير خواهد شد (روزنبرگ، 1379، ج2: 621). البته اساطير در ملت‌هاي مختلف تفاوت‌هايي نيز با يکديگر دادند و اين امري طبيعي است.

اساطير داراي اغراض واحد هستند؛ زيرا اساطير به مثابه پلي است ميان انسان و پديده‌هاي جهان اطرافش که از طريق ذهني پيوند او را با جهان برقرار مي‌سازد و به صورت بنيادي عقيدتي در پيوند با آيين‌ها، رفتارها، اخلاقيات و مقررات نظام سنتي اجتماعي و خانوادگي انعکاس خارجي و عيني مي‌يابد. پس مي‌توان گفت، اغراض اساطير بيان و توضيح جهان پيرامون ماست (بهار، 1354: 372).

ثانياً: از آن‏چه گذشت مي‌توان چنين برداشت کرد که اسطوره نه به معناي امر کذب، بلکه به‌عنوان شيوه‌اي براي دسته‌بندي کردن فرضياتي معين درباره جهان مدرن به کار مي‌رود. اين فرضيات در خصوص تاريخ، سياست، اقتصاد، فرهنگ، ارتباطات و محيط زيست جهان يافت مي‌شود.

اسطوره‌هايي که براي ما نقل شده‌اند و يا ما براي ديگران نقل مي‌کنيم، داستان‌هايي هستند که وقتي شرايط شان تغيير مي‏کند، به توضيح علت و تطبيق خود با وضع جديد مي‌پردازند و تحوّل مي‌يابند. همان‌گونه که انتظار مي‌رود، اسطوره با واقعيت اجتماعي رابطه‌اي تنگاتنگ دارد و از آن‏چه تاکنون در کار بود، بهره مي‌گيرد. امر واقع و امر آرماني را درهم مي‌آميزد و چيزي از سنخ آرمان پديد مي‌آورد که از آن‏چه شواهد نشان خواهد داد، فراتر مي‌رود.

اسطوره‏ها از طريق هدايت تصميم‌گيري‌ها و توجيه وقايع کمک مي‌کنند که فهم خود را از تعلّق به فرهنگي خاص، به جهان خودمان که «کل جهان» نيز هست، شکل دهيم (مرجري فرگوسن، 1383: 83 ـ 84).

ثالثاً: شالودۀ اسطوره نجات است، اعم از فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي. مثلاً حفظ زمين از بحران زيست‌محيطي، يکي از مصدايق کوچک در اين اسطوره‌هاست. انديشه‌هاي آرمان‌گرايانه مستتر در آن، واحد ماهيتي ميان فرهنگي و همزماني است و توانايي اسطوره را در بازآفريني خود در طيف زمان و مکان متجلّي مي‌سازد. به‌واقع نجات جهان از همه آفت‌هاي مادي و معنوي، باوري کهن و مقدس دربارۀ رابطه نزديک انسان با خدا و تعامل او با طبيعت است (همان).

نتيجه‌گيري

مجموعۀ ديدگاه‏ها و نظريات محققان و اسطوره‏شناسان حاکي از آن است که اساطير به مثابه تاريخ انسان پيش از تاريخ، آيينۀ تمام نماي خصائص فکري و ذهني، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، مذهبي انسان اوليه و بازتابندۀ جهان‌بيني و جهان‌شناختي، دغدغه‏ها و تب و تاب‌ها و آمال و اميدهاي اوست، به شيوه‌اي نمادين. از اين‌روست که آشنايي با اساطير و ورود به دنياي پُررمزوراز آن، مي‌تواند ما را به دغدغه‌هاي اصلي بشر در طول تاريخ، صرف نظر از نژاد و رنگ و مليت آن رهنمون باشد که مهم‌ترين آن را مي‌توان در موعود‌خواهي او مشاهده کرد؛ زيرا برخي از اسطوره‌ها همواره دربارة نجات‌بخشي انسان و جهان مي‌باشد و اين امر نشان دهندة اين امر است كه در اساطير ملل هميشه اميد به رستگاري نهايي و پيروزي نيروهاي خير و حق بر جريان باطل وجود داشته و دارد. آنچه در اساطير ملل آمده است وقتي در كنار وعده ظهور منجي اديان قرار دهيم، نشان از يك سنت لايتغير الاهي است كه سرانجام اين جهان به ظلم و ستم ختم نخواهد شد و زمين هيچ‌گاه از حجت الاهي خالي نخواهد بود و حق باوران عدالت پيشه، به كمك منجي و موعود بر جريان شيطان محور پيروز خواهند شد و اين وعده خداوند است.

منابع

قرآن كريم.

  1. آنتونيومورونو، يونگ (1380). خدايان، انسان مدرن، تهران، انتشارات مركز نشر.

  2. ابن منظور، محمد بن مكرم (1408ق). لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث.

  3. استروس، لوي (1377). جهان اسطوره‌شناسي، ترجمه جلال ستاري، تهران، نشر مركز.

  4. اسماعيل پور، ابوالقاسم (1387). اسطوره، بيان نمادين، تهران، انتشارات سروش.

  5. بهار، مرداد (1354). پژوهشي در اساطير ايران، تهران.

  6. بهار، مرداد (1376). از اسطوره تا تاريخ، ابوالقاسم اسماعيل پور، تهران، نشر چشمه.

  7. جوهري، اسماعيل بن حمّاد (1418ق). الصحاح، دارالفكر، بيروت،.

  8. حجازي، بهجت السادات (1385). مهدويت و اسطوره پيوند، مجموعه مقالات دومين همايش بين‌المللي دكترين مهدويت، قم، مؤسسه آينده روشن.

  9. ر.ي. پيچ (1384). جهان اسطوره‌ها(اسطوره‌هاي اسكانديناوي)، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مركز.

  10. رشيد رضا، شيخ محمد (1423ق). تفسير المنار، تعليقه سمير مصطفي رباب، بيروت، نشر دار احياء التراث العربي.

  11. روزنبرگ دونا (1379). اساطير جهان، (داستان‌ها و حماسه‌ها) ترجمه عبدالحسين شريفيان، تهران، انتشارات اساطير..

  12. سگال،‌ آلن رابرت (1389). اسطوره، ترجمه فريده فرنودفر، تهران، نشر بصيرت.

  13. سيوطي، عبدالرحمان جلال الدين (1420ق). الدر المنثور في تفسير المأثور، بيروت، نشر دارالفكر.

  14. شهرزوري، شمس الدين محمد (1380). شرح حكمة الاشراق، تصحيح حسين ضيايي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني.

  15. طباطبائي، محمد حسين (1421ق). الميزان في تفسير القرآن، قم، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية.

  16. طبرّي، ابوعلي الفضل بن حسن (1380). مجمع البيان، ترجمه علي كرمي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

  17. عروسي الحويزي، شيخ عبد علي بن جمعه (1422ق). تفسير نورالثقلين، تحقيق سيدعلي عاشور، بيروت، نشر مؤسسه التاريخ العربي.

  18. فاطميان علي (1381). نشانه‌هاي پايان، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

  19. فرگوسن، مرجري (1383). فصلنامه ارغنون، تهران، شماره 24.

  20. فيض كاشاني، محسن (بي‌تا). تفسير صافي، بيروت، نشر مؤسسه الاعلمي للمطبوعات.

  21. قريشي، سيد علي اكبر (1378). قاموس قرآن، تهران، نشر دارالكتب الاسلاميه.

  22. معين، محمد (1388). مزدسينا و ادب فارسي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.

  23. مكارم شيرازي، ناصر (1372). تفسير نمونه، تهران، دارالكتاب الاسلاميه.

  24. هادي، سهراب (1377). شناخت اسطوره‌هاي ملل، بي‌جا، نشر تنديس.

  25. هنلز، جان راسل (1385). شناخت اساطير ايران، ترجمه ژاله آموزگار ـ احمد تفضلي، تهران، نشر چشمه.

  26. الياده، ميرچاده (1375). اسطوره، رويا، راز، ترجمه رويا منجم، تهران، انتشارات فكر روز.

منابع لاتين

The Encyclopedia, Britannica, eleventh edition, copyright, in the United States of America, 1911, by Encyclopedia Britannica company

[1]. واژه «myth» از اصل يوناني «muthos» به معناي سخن و افسانه گرفته شده است. احتمالا با واژه گوتيک: «maudjan» به معناي يادآوري کردن، ايرلندي کهن: «smuasti» به معناي فکر مي‌کنم، اسلاوي کهن: «mysli» به معناي انديشه، ليتوانيايي: «mausti» به معناي با شوق چيزي را آرزو کردن، و با واژه پارسي«مُست» به معناي گله و شکايت، غم و اندوه، و «مويه» به معناي گريه و زاري هم ريشه است، در چنين، صورتي، ريشه هند و اروپايي نخستين آن «mud» به معناي انديشيدن است. (بهار، مهرداد، پژوهشي در اساطير ايران، ص‌344)

[2]. ر.ك: لغت نامه دهخدا و فرهنگ فارسي محمد معين، ذيل کلمه اسطوره (جوهري، الصحاح، ج1، ص559؛ ابن منظور، لسان العرب، ج6، ص257).

[3] . انفال: 31، انعام: 25، نحل: 24، احقاف: 17، قلم: 15، مطففين: 13.

[4] . به عنوان نمونه برخي تفاسر را نقل مي‌كنيم:

الف) طبرسي ذيل آيه 5 سوره فرقان مي‌گويد: مشركين گفتند: اين آيات همان افسانه‌هاي پيشينيان و نوشته‌هاي ديرين و كهنه‌اي است (ترجمه مجمع البيان، ج17، ص181).

ب) فيض كاشاني ذيل آيه 5 سورة فرقان مي‌‌گويد: «ما سطره المتقدمون اكتَتَبها بنفسه او استكتبها ...» (تفسير صافي، ج4، ص5).

ج) حويزي در ذيل آيه 15 سورة قلم، بعد از آيه «قال اساطير الاولين» بلافاصله مي‌گويد: «اي اكاذيب» (نورالثقلين، ‌ج7‏، ص451).

د) سيوطي در ذيل آيه فرقان بعد از نقل آيه «قالو اساطير الاولين» بلافاصله مي‌گويد: «قال: كذب الاولين و احاديثهم»، (الدرالمنثور، ج6، ص236).

ه‍‌) رشيد رضا ذيل آيه 25 انعام مي‌گويد:

اينها اصرار داشتند كه قرآن كريم چيزي جز اساطير مهم گذشته نيست يعني مجموعه قصه‌ها و حكايات و داستان‌هاي خرافي كه هيچ‌گونه فايده‌اي در آن نيست. (المنار، ج7، ص298).

[5] . جمع سطر، اسطر، و اسطار و سطور است، اقرب الموارد اساطير را جمع الجمع دانسته و مي‌گويد: آن جمع اسطار است. و او مبرّد و نقل مي‌كند كه گفته: جمع اسطوره است مثل احدوثه و احاديث. راغب نيز اين كلام را از مبرد نقل مي‌كند. بنابر قول مبرّد اساطير جمع عادي است، مجمع از اخفش نقل مي‌كند كه اساطير جمعي است كه واحد ندارد مثل اباطيل و مذاكير» (قريشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، ج3، ص266).

[6]. فردوسي مي‌گويد: پس از آن‌که کيخسرو جهان را از دشمن پاک ساخت، روي به عبادت آورد و از خداوند درخواست کرد که او را از زمين بر گيرد. آن‌گاه جهان را به لهراسب داده و خود با افسران ارشد به جانب کوه روان شد. پيروانش او را زنده مي‌دانند که روزي قيام و ظهور مي‌كند، آن‌گاه فردوسي مي‌گويد:

خردمند از اين کار خندان شود که زنده کسي پيش يزدان شود

[7]. اين کتاب ترجمه اي است ازMyTHOLOGY WORLDتاليف Donna Rosender که توسط انتشارات NTC در آمريکا چاپ شده است.

[8]. برگرفته از کتاب پيش‌گويي هزاره (Millennium Book of Prophecy) جزئي از دايرة‌المعارف (چند‌رسانه‌اي) بين‌المللي وبستر 1999.

[9]. دايرة‌المعارف بريتانيکا، مدخل Eshatology، مقاله «Nonliterate cultures and nativistic move ments».

[10]. کتاب پيش‌گويي هزاره: (Millennium Book of Prophecy).

[11]. اين مقاله مذكور ترجمه‌اي است از:

، Marjorie Ferguson. The my thology about Globalization

نویسندگان:

روح الله شاكري زواردهي ـ نرجس خاتون پاشايي

 


چاپ   ایمیل