چكيده
مهمترين ويژگي انسان، گزينش او از سوي خداوند سبحان براي احراز مقام شامخ خلافت الاهي است. انسان با برخورداري از گوهر عقل، بر موجودات فاقد خرد برتر است، و با بهرهمندي از مقام خلافت الاهي، بر همه آفريدهها، حتي موجودات داراي عقل، برتري دارد. انسان بدان جهت به چنين مقام شامخي دست يافته كه توانسته است حامل ((علم الاسما)) باشد.
اين منزلت والا داراي درجات و مراتب متفاوت است و عاليترين درجه آن، به انسانهاي برگزيده اختصاص دارد. آنان پيامبران الاهي و اوصياي آنها ميباشند كه مظهر كامل صفات جمال و جلال خداوند بوده و الگوي تمام عيار بشر در سير تكاملي و الي اللهي او ميباشند.
وجود انسان كامل و خليفه راستين خدا در زمين، غايت آفرينش اين جهان است. لذا ضروري و تخلفناپذير است و مصداق آن، پس از امام حسن عسكري عليه السلام، كسي جز ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نميباشد. بنابراين، ضرورت خلافت الاهي در زمين، برهاني قاطع بر وجود و امامت حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف به شمار ميرود.
مقدمه
خلافت و امامت، دو مفهوم و دو آموزه قرآني است كه هم جنبه قدسي و ملكوتي دارد و هم صبغه بشري و ملكي. جنبه قدسي و ملكوتي آن، بدان جهت است كه جلوه لطف و عنايت ويژه الاهي است، و صبغه ملكي آن به اين دليل است كه قابل آن، زميني است. جاعل خلافت و امامت، خداوند سبحان است، و قابل خلافت و امامت، بشر است؛ چنانكه غايت آن نيز دو سويه ملكوتي و ملكي دارد؛ چرا كه به حيات دنيوي و اخروي، و مادي و معنوي انسان مربوط ميشود.
خلافت و امامت، بر سنت حكيمانه و تغييرناپذير الاهي استوار است و اين دو مقوله، خلقت بشر را از آغاز تا پايان در برميگيرد.
آفرينش انسان با خلافت الاهي او در زمين آغاز شده و تا روزي كه بساط زندگي زميني گسترده است، استمرار خواهد داشت؛ چرا كه وجود خليفة الله در زمين، غايت و فلسفه خلقت جهان است، و وجود معلول در گرو وجود علت تامه آن است، و علت غايي از عناصر تعيين كننده در علت تامه است.
جامه خلافت و امامت بر قامت هر انساني راست نميآيد؛ بلكه زيبنده و برازنده كسي است كه به اسماء الله و اسرار عالم و مظهر كامل صفات جمال و جلال مستخلف عنه (خدا) عالم باشد. او كسي است كه حجت خدا بر بشر و اسوه و الگوي تمام عيار انسان در حركت و سير تكاملي او است. آنان همان پيامبران الاهي و اوصياي آنها هستند كه تعدادشان نسبت به افراد بشر اندك است؛ ولي قدر و منزلتشان نزد خدا عظيم است. مصداق چنين انساني در روزگار ما (پس از امام حسن عسكري عليه السلام) كسي جز حضرت حجت بن الحسن العسكري عجل الله تعالي فرجه الشريف نيست. بدين ترتيب، وجود و نيز امامت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف، مقتضاي تحقق سنّت حتمي خداوند در باب خلافت و امامت است. نوشتار حاضر تفصيل اين اجمال را باز خواهد نمود.
انسان و خلافت الاهي
از قرآن كريم به روشني به دست ميآيد كه در ميان آفريدههاي خداوند، تنها انسان شايستگي دستيابي به مقام والاي خلافت الاهي را داشته است؛ حتي فرشتگان كه از جنس عالم ملكوتاند و در تسبيح و تقديس خداوند سر از پا نشناخته: (( يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ)) (انبياء: 20)؛ و در اجراي فرامين الاهي هيچگونه نافرماني از آنها سر نميزند: (( بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)) (انبياء: 27 ـ 28)؛ شايستگي احراز مقام خلافت الاهي را در عاليترين و شاملترين مرتبه آن نداشتهاند؛ زيرا آنگاه كه خداوند به فرشتگان اعلام كرد كه قصد دارد در زمين خليفهاي قرار دهد: (( وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً)) (بقره: 30)؛ فرشتگان با در نظر گرفتن دو مطلب نسبت به اين تصميم الاهي شگفتزده شدند و از خداوند درباره آن توضيح خواستند: يكي اينكه خليفه كسي است كه از نظر صفات، آثار و افعال آيينه تمامنماي مستخلف عنه باشد؛ و چون مستخلف عنه خداي متعال است؛ پس، خليفه او بايد موجودي باشد كه مظهر و مجلاي اسماي حسناي الاهي باشد، و شر و فسادي در او راه نداشته باشد.
مطلب دوم اينكه موجودي كه بر روي زمين زندگي ميكند، داراي قواي غضب و شهوت است، و از طرفي زندگي بشر در زمين، زندگي اجتماعي خواهد بود و زندگي اجتماعي زمينهساز تزاحم و تعارض و تباهي و فساد است. بنابراين، زندگي انسان از شر و فساد خالي نخواهد بود. چنين موجودي چگونه ميتواند خليفة خداوندي باشد كه از هرگونه نقص و عيبي در ذات، صفات و افعالش منزه است؟!
اما فرشتگان كه موجوداتي ملكوتياند و از فساد و تباهي منزهاند، و پيوسته در حال تسبيح و تحميد و تقديس خداوند ميباشند؛ اين شايستگي را دارند كه خليفه خداوند باشند.
علم به اسما، شرط اساسي خلافت الاهي
خداوند در پاسخ فرشتگان سخن آنان را درباره اينكه بشر در زمين به فساد و خونريزي دست ميزند؛ رد نكرد؛ چنانكه سخن آنان را در اينباره كه آنها دائما در حال تنزيه و تمجيد و تسبيح الاهياند نيز رد نكرد؛ بلكه به آنان متذكر شد كه خداوند از حقيقتي درباره آدم آگاه است كه فرشتگان از آن آگاه نيستند. آن حقيقت اين است كه آدم، از ظرفيتي برخوردار است كه ميتواند ظرف علم اسما، به طور كامل باشد؛ اما فرشتگان چنين ظرفيتي ندارند:
وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاء إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (بقره: 31 ـ 32).
ضمير ((هم))، در ((ثم عرضهم علي الملائكة)) كه مخصوص موجودات داراي عقل است، گوياي اين است كه اسمايي كه خداوند آنها را به آدم تعليم كرده است، نامهاي قراردادي ميان افراد بشر نميباشد كه جنس الفاظ است؛ بلكه موجوداتي عيني و داراي عقل ميباشند؛ و جمله (( أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ)) (بقره: 32)؛ گوياي اين است كه اين موجودات داراي عقل محجوب به حجابهاي غيباند و فرشتگان از حقايق آنها آگاه نبودند؛ و پس از آنكه خداوند، آدم عليه السلام را از اين حقايق غيبي آگاه كرد و آدم به دستور خداوند فرشتگان را از نامهاي آنها آگاه ساخت؛ فرشتگان تنها نامهاي آنها را آموختند، و از درك حقايق آنها در حد و مرتبه فهم آدم، عاجز بودند و همين برتري علمي آدم عليه السلام بر فرشتگان بود كه او را شايسته خلافت الاهي در زمين ساخت.
از نكات پيشگفته به دست آمد كه مقصود از اسما، نامهاي لفظي نيست كه در ميان بشر متداول است؛ زيرا اگر مقصود نامهاي لفظي اشيا بود، با آگاه ساختن فرشتگان توسط آدم، آنان نيز همانند آدم از آنها آگاه ميشدند، و براي آدم كرامتي به شمار نميرفت، و ملاك برتري او بر فرشتگان و شايستگي او براي احراز مقام خلافت الاهي محسوب نميشد و مايه اقناع و اسكات فرشتگان نميبود؛ زيرا در فرض مزبور فرشتگان نيز ظرفيت آگاهي از اسما را دارا بودند؛ ولي خداوند آدم را به صورت مستقيم از آنها آگاه كرد، فرشتگان را به واسطه آدم؛ در حالي كه آگاه ساختن آنان بدون واسطه هم ممكن بود. در اين صورت، تعليم اسما به آدم، ملاك برتري او بر فرشتگان نميبود... مضافاً اينكه اصولاً فرشتگان براي آگاهي از مقاصد به وضع الفاظ و لغات نياز ندارند، و بدون واسطه الفاظ ميتوانند از مقاصد و معاني آگاه شوند، لذا كمال وجودي آنها مافوق تكلم به زبان است.
نكته ديگر درباره اسما، اين است كه چون جمع محلّي به لام است، به عموم دلالت ميكند؛ يعني خداوند آدم را از همه حقايق غيبي آگاه ساخت. از اين جهت، مفاد ((الاسماء)) در آيه مورد بحث همانند آيه (( وَإِنْ مِنْ شَيٍْ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ)) (حجر: 21) است كه گوياي اين است هر چيزي كه نام شئ بر آن اطلاق ميشود، خزائن و حقايق آن نزد خدا موجود است، و چيزي از آن كاسته نميشود، و حد و اندازهاي ندارد؛ حد و اندازه به مرتبة نازل شده آن حقايق مربوط است.
حاصل آنكه حقايق غيبي كه خداوند متعال آنها را بر فرشتگان عرضه كرد و فرشتگان از درك آنها عاجز بودند؛ ولي آدم عليه السلام قابليت و ظرفيت آگاهي از آنها را داشت و خداوند او را از آن حقايق آگاه ساخت؛ موجوداتي عالي و محفوظ در پيشگاه الاهياند، و محجوب به حجاب غيب ميباشند، و همه نامها و خيرات و بركات اين عالم از نور و خير و بركت آن حقايق غيبي است (طباطبايي، 1393: ج1، ص115ـ 118 و فيض كاشاني، 1419: ص163ـ 165).
تعابير روايات درباره اسمايي كه خداوند به آدم تعليم كرد، متفاوت است. در برخي آمده است كه نامهاي همه چيز را به او تعليم كرد: ((علّمه أسماء كلّ شئ)) (فيض كاشاني، 1419: ج1، ص162) و در برخي از روايات، از نامهاي كوهها، درياها، بيابان، گياهان و حيوانات سخن به ميان آمده، كه به نظر ميرسد از باب ذكر مصاديق است و مقصود تعليم اسماي همه چيزها است. گواه اين نكته آنكه امام عليه السلام به فرش زيرپاي خود اشاره كرد و فرمود: اين فرش هم از جمله چيزهايي است كه خداوند به آدم آموخت (عياشي، بيتا: ج1، ص32 و طبرسي، 1379: ج1، ص76). و در برخي روايات ديگر، اسما، به نامهاي پيامبران و اولياي الاهي و نيز نامهاي دشمنان خدا تفسير شده است (فيض كاشاني، 1419: ج1، ص162).
ملا محسن فيض در شرح اين روايات، دو نكته را يادآور شده است:
الف) مقصود از تعليم اسما به آدم عليه السلام، تعليم الفاظ دال بر معاني خاص نيست؛ زيرا آگاهي از لغت، علمي نيست كه ملاك تفاخر به فرشتگان و سبب برتري به آنان باشد؛ بلكه مراد، تعليم حقايق مخلوقات در عالم جبروت است؛ يعني اسباب وجود مخلوقات و ارباب انواع آنها كه مخلوقات به سبب آنها آفريده شده و بقا و رزق آنها به سبب آن اسما است. آن حقايق مجرده اسماي الاهياند؛ زيرا ظهور آنها در مظاهر موجودات بر صفات جمال و جلال خداوند دلالت ميكنند؛ همانگونه كه اسم بر مسمّا دلالت، ميكند. دلالت، همانگونه كه با الفاظ حاصل ميشود، با ذوات اشيا هم حاصل ميشود، و اسماي خداوند، همانند اسماي مخلوقات نيست. وجه اينكه اسماي خداوند در برخي احاديث به همه مخلوقات نسبت داده شده؛ اين است كه همه مخلوقات مظاهر اسماي الاهياند كه صفات الاهي به صورت متفرق در آنها ظاهر ميشود، و وجه اينكه در برخي ديگر از احاديث به اوليا و اعداي خداوند نسبت داده شده؛ اين است كه صفات لطف الاهي به صورت جمعي در اوليا و صفات قهر خداوند به صورت جمعي در اعداي الاهي نمايان شده است؛ چنانكه در حديث قدسي خطاب به آدم عليه السلام آمده است: ((اي آدم! اينها اشباح برترين مخلوقات من است. اين محمد صلي الله عليه و آله و سلم است و من محمودم. نام او را از نام خود گرفتهام، و اين علي است و من علي عظيم هستم. از نام خود، براي او نام علي را برگرفتم و...)) اشتقاق در اينجا به معناي ظهور صفات و انباي مظهر از ظاهر در او است.
ب) مقصود از تعليم اسماي همه موجودات به آدم اين است كه خداوند آدم را از اجزاي مختلف و قواي متباين آفريده است تا استعداد ادارك انواع مدركات از معقولات، محسوسات، متخيلات و موهومات را دارا باشد؛ و اينكه خداوند معرفت ذوات و خواص اشيا و اصول علم و قوانين صناعات و چگونگي ابزار آنها و بازشناسي اولياي الاهي از دشمنان خدا را به او الهام كرده است. انسان با چنين معرفت جامع و كاملي مظهر اسماي حسناي خداوند گرديده و به مرتبه احديت جمع كه بر ساير موجودات برتري دارد؛ دست مييابد و به مقام اصلي خود كه از آنجا آمده است؛ بازميگردد و گزيدهاي از كتاب بزرگ خداوند كه همان عالم اكبر است، ميشود؛ چنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: ((و فيك انطوي العالم الاكبر)) (همان، ص163).
علامه طباطبايي در شرح روايات مزبور در تفسير اسمايي كه به آدم تعليم شده، گفته است: ))با توجه به آنچه در تفسير آيه بيان كرديم، معناي اين روايات روشن ميشود؛ زيرا پيش از اين بيان گرديد كه مفاد كلام الهي ((و ان من شئ الاعندنا خزائنه))، اين است كه هيچ موجودي در اين عالم نيست، مگر اينكه داراي وجودي در خزاين غيب است، و اين موجودات از آنجا نازل شده است. هر اسمي كه براي يكي از اين موجودات وضع شده، در حقيقت اسمي است براي آنچه در خزاين غيب الاهي است. بنابراين، تفاوتي ندارد كه گفته شود: خداوند آنچه را در خزاين غيب الاهي ميباشد، به آدم تعاليم كرد؛ يا گفته شود: خداوند نامهاي هر موجودي را كه غيب آسمانها و زمين است، به آدم آموخت. مفاد و نتيجه هر دو تعبير يك چيز است.
وي در ادامه يادآور شده است كه اخبار خلقت نيز اين حقيقت را روشن ميكند؛ چنانكه جابر بن عبدالله ميگويد: به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفتم: نخستين آفريده خداوند چه چيز بود؟
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: نور پيامبرت. خداوند او را آفريد و هر خيري را از او آفريد او را در مقام قرب جاي داد. سپس او را به اجزايي تقسيم كرد؛ و عرش، كرسي، حاملان عرش و ساكنان كرسي را از هريك از اجزاي آن آفريد، و قسم چهارم را در مقام حُب جاي داد و آن را به اجزايي تقسيم كرد: قلم را از يك جزء، و لوح را از جزء ديگر، و بهشت را از جزء ديگر آن آفريد. جزء چهارم را در مقام خوف جاي داد و آن را به اجزايي تقسيم كرد: فرشتگان را از جزئي، و خورشيد را از جزئي، و ماه را از جزئي ديگر آفريد، و جزء چهارم را در مقام رجا جاي داد. سپس آن را به اجزائي تقسيم كرد: عقل را از جزئي، و علم و حلم را از جزئي، و عصمت و توفيق را از جزئي ديگر آفريد، و جزء چهارم را در مقام حيا جاي داد. آنگاه هيبت به آن نگريست، آن نور، آب شد و به صد و بيست و چهار هزار قطره تقسيم شد و خداوند از هر قطرهاي روح پيامبري را آفريد، و از نفس ارواح پيامبران، ارواح اوليا، شهدا و صالحين را آفريد....
اخبار گوياي اين معاني، بسيار است، و اگر با نظر تأمل و دقت در آنها بنگري، آنها را شواهدي بر آنچه ما بيان كرديم، خواهي يافت؛ و بر حذر باش از اينكه امثال اين احاديث شريف كه از معادن علم و منابع حكمت نقل شده است، از ساختهها و اوهام متصوفه بداني!؛ چرا كه عالم خلقت اسراري دارد و اين عالمان طبيعتشناس از اقوام مختلفاند كه از آغاز خلقت بشر تا كنون به بحث درباره عالم پرداختهاند، و هر روز كه به معلومي دست مييابند، مجهولهاي بسياري در برابرشان نمايان ميشود. اين، مربوط به عالم طبيعت است كه محدودترين عوالم است. پس، نسبت به ماوراي اين عالم، يعني عوالم نور و گسترش، چه گمان ميكني! (طباطبايي، 1393: ج11، ص120ـ 121).
ويژگيهاي خليفة الله
1. خليفة الله (خليفه كامل) كسي است كه تغذيه علمي و عملي او از تعليم اسما تأمين ميشود و تنها بدن و وجود عنصري او است كه از باب (( وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ)) (انبياء: 8)؛ از زمين و طبيعت تغذيه ميكند (جوادي آملي، 1378: ج3، ص117).
2. خليفة كامل خدا در هر عصري يگانه است و اگر خلفاي ديگري معاصر او بودند، تحت الولاية خلافت مطلق او قرار دارند (همان، ص119).
3. حوزه خلافت انسان كامل، خصوص زمين نيست؛ بلكه زمين مسكن و مقر وجود مادي و جسماني او است و كلمه ((في الارض)) در آيه، بدين معناست كه در قوس صعود، مبدأ حركت تكاملي انسان زمين است، نه اينكه موطن خلافت و قلمرو مظهريت او، زمين باشد. كلمه ((في الارض)) قيد جعل است، نه قيد خلافت (همان، ص116).
4. چون خداي سبحان عليم و قدير بالذات است، انسان كامل نيز مظهر تام آن عليم و قدير است و عالم به علم الاهي و مقتدر به قدرت الاهي و متخلق به اخلاق الاهي است. چنين انسان كاملي هم در ذات و صفات ذاتي و هم در اوصاف فعلي و آثار عيني خليفة الله است؛ يعني در هر چهار جهت، مظهر خداست، بدون آنكه از خود واجد چيزي باشد و چنين مقامي را، حتي فرشتگان ندارند؛ بلكه ويژه انسان كامل است (همان، ص93).
مراتب خلافت
خلافت الاهي مراتبي دارد و هر انسان به مقدار علمي كه به اسماي الاهي دارد و بر اثر آن بر ديگر موجودات برتري مييابد؛ خليفة الله است؛ گرچه مصداق عيني مطرح در آيه (( إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً)) (بقره: 30)؛ داراي خلافت مطلق و كامل است كه ويژه انسان كامل ميباشد. خداوند ظهورهاي متفاوت دارد و آنچه در آيه محل بحث مطرح است، خلافت خليفه تام و كامل است كه كار خداي سبحان را به اذن او در همه شؤون جهان امكان انجام ميدهد (جوادي آملي، 1378: ج3، ص 92 ـ 93).
انسان، در هر شأن و مرتبهاي تحول داشته باشد، به سوي خدا حركت ميكند: ((أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ )) (بقره: 115)، و براي آنكه چرخه و صيرورتش الاهي باشد؛ خداوند اسما و صفات خود را براي انسان برميشمرد و خود را با اسماي حُسناي عليم، حكيم، حيّ، عزيز، مريد، سميع، بصير، غفار، ستار و... معرفي ميفرمايد. پس، هركس به سوي علم و حكمت و حيات و عزت و... حركت كند؛ به سوي خدا ميرود و به همان ميزان از خلافت الاهي بهره ميبرد. آن كس كه همه اين راهها را بپيمايد و به همه اهداف نايل آيد و مظهر تمام اسماي حسناي حق تعالي گردد؛ انسان كامل و خليفه ]مطلق[ خدا ميشود و آنكه بخشي از اين راه را طي كند، انسان متوسط و خليفه ناتمام خواهد بود و كسي كه در اين سمت و سو اصلا حركتي ندارد؛ اساساً از انسانيت بيبهره است، تا چه رسد به كمال و يا مقام خلافت؛ زيرا خليفه بايد آيت و نشانه مستخلف عنه باشد و كسي كه در اثر انقطاع از خدا و اتصال به هوس و انخمار در هوا، هيچ نشانهاي از اسماي الاهي در او ظهور نكرده است، هرگز صلاحيت چنين سمت والايي را ندارد (جوادي آملي، بيتا: ج14، ص117).
شوؤن و بركات وجودي خليفةالله
خليفة الله، مدير مسئول سلسلة منظم نظام هستي امكاني است و بر اين اساس:
اولا: به جزئيات و ويژگيهاي اشياي مادي احاطه دارد و منافع و آثار آنها را از قوه به فعل ميرساند و از اين طريق صنايعي را استنباط و ابزاري را اختراع ميكند. از اين رو، ممكن است بسياري از فنون و صنايع، همانند علوم و سنُُن به دست پيامبران، يا با هدايت آنان به وجود آمده باشد.
ثانياً: هدايت تكويني همه هستي امكاني (اعم از مادي و مجرد) را برعهده دارد و همه موجودات را به اذن خدا رهبري ميكند؛ زيرا او مظهر همه اسماي حسنا و صفات جمال و جلال خداست.... و در يك جمله، اراده خداوند در همه امور و همه مقدمات، نزد او بار مييابد و هبوط پيدا ميكند و از بيت او صادر ميشود: ((ارادة الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم)) (مجلسي، 1390: ج98، ص153؛ زيارت اول از هفت زيارت مطلق امام حسين عليه السلام).
ثالثاً: هدايت تشريعي انسانها، ارشاد و موعظه، تفصيل و تبيين حلال و حرام، اجراي حدود الاهي، پاسداري از حصون ديني و در يك كلام، تشكيل حكومت عدل آسماني نيز، بر عهده اوست.
پس، جا دارد گفته شود: خليفه كامل خدا و رسول خدا بايد جامع حقايق علوي و سفلا و برتر از همه اداني و اقاصي باشد و كسي كه جامع اين صفات نباشد، لياقت خلافت خدا و رسول را ندارد (جوادي آملي، 1378: ج3، ص125 ـ 127، با تخليص)
خلافت الاهي و امامت بشر
از بحثهاي پيشين به دست آمد كه خلافت الاهي در درجات عالي آن، به انسانهايي اختصاص دارد كه مظهر و مجلاي صفات جمال و جلال خداوند در مراتب بالاي آن ميباشند. پيامبران الاهي نمونههاي عالي چنين افرادياند. آنان برگزيدگان و برخورداران از هدايت ويژه الاهياند: (( وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ، ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ (انعام: 87 ـ 88)؛ آنان ]پيامبران[ را برگزيده و به صراط مستقيم هدايت كرديم)).
آن هدايت، هدايت ويژه خداوند است كه خدا هريك از بندگان خود را كه بخواهد، به آن هدايت ميكند.
پيامبران الاهي، به دليل برخورداري از چنين هدايت ويژهاي، از درجات بالاي كمالات انساني برخوردار بوده و قافلهسالاران قافله بشري در حركت به سوي مقصد و غايت خلقت جهان و انسان بودهاند: ((وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا)) (انبيا: 73). امامت آنان براي بشر، محصول صبوري و پايداري در اجراي آزمونهاي دشوار الاهي و يقين آنان به مبدأ و معاد بوده است: (( وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ)) (سجده: 24). نمونه ويژه قرآني اين مطلب، امامت ابراهيم خليل عليه السلام است كه قرآن كريم با عنايت خاصي از آن ياد كرده است: (( وَإِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (بقره: 124)؛ به يادآور هنگامي را كه خداوند ابراهيم را به آزمونهاي سختي آزمود و او؛ آنها را به طور كامل انجام داد. خداوند به او فرمود: تو را پيشواي مردم قرار دادم...)). در اين آيه از شرط موفقيت ابراهيم عليه السلام در اجراي آزمونهاي سخت سخن به ميان آمده است؛ و در آيهاي ديگر، از فهم و درك ملكوتي و يقين ابراهيمي ياد شده است: (( وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنْ الْمُوقِنِينَ (انعام: 75)؛ ما، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان ميدهيم تا از صاحبان ]راستين[ يقين باشد)).
استمرار خلافت الاهي و امامت بشر
خلافت الاهي و امامت بشر، ضرورتي فلسفي و حِكمي است. از اين رو، با خلقت نخستين انسان آغاز شده و تا پايان تاريخ بشر در زندگي مُلكي و زميني او ادامه خواهد داشت. از يك سو، خلافت الاهي مقتضاي فلسفه آفرينش است؛ زيرا آفرينش آسمانها و زمين براي انسان بوده است: (( هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيٍْ عَلِيمٌ (بقره: 29)؛ خدا كسي است كه آنچه را در زمين است، براي شما آفريد. آنگاه آفرينش آسمان را قصد كرد و آن را به هفت آسمان آراست و او به هر چيزي داناست.)) به قرينه اينكه اين كلام، در مقام بيان نعمتهاي الاهي به انگيزه بيان امتنان خداوند به بشر است؛ جمله ((ثم استوي الي السماء...)) نيز گوياي اين است كه خداوند نه تنها زمين، بلكه آسمانهاي هفتگانه را نيز براي بشر آفريده است (طباطبايي، 1393: ج1، ص113).
از سوي ديگر: هدف خلقت انسان دستيابي او به كمال مطلوب بشري است: (( إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (كهف: 7)؛ آفريدههاي زمين را زينتبخش زمين قرار داديم تا آدميان را بيازماييم كه كداميك نيكوكارتر است.)) نيز فرموده است: (( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاريات: 56)؛ جن و انس را نيافريديم، مگر براي اينكه مرا عبادت كنند.)) عبادت خدا، ياد خدا را در وجود انسان پايدار ميسازد: (( وَأَقِمْ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي)) (طه: 14)؛ و پايداري ياد خدا در وجود انسان، او را به مقام منيع اطمينان نايل ميكند: ((أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)) (رعد: 28)؛ و قلب مطمئن، به مقام رضايت كامل بار يافته و به ديدار پروردگارش ميشتابد و در جرگه بندگان خاص خدا جاي گرفته و در بهشت ويژه متنعم ميگردد: (( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً، فَادْخُلِي فِي عِبَادِي، وَادْخُلِي جَنَّتِي)) (فجر: 27ـ 30).
بر اين اساس، تا نظام اين عالم برقرار است، غايت آن، كه انسان كامل و خليفه خداوند است، قطعاً موجود است؛ زيرا وجود او فلسفه و غايت خلقت است، و وجود معلول، بدون علت غايي آن محال است. در دعاي عديله درباره امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف چنين آمده است: ((الذي ببقائه بقيت الدنيا و بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء (قمي، بيتا: دعاي عديله)؛ كسي كه دنيا به واسطه بقاي او باقي است و موجودات، به يمن و بركت او روزي داده ميشوند و به واسطه وجود او آسمان و زمين پابرجاست)).
از سوي ديگر، وجود حجت خدا و پيشواي معصوم در ميان بشر نيز به مقتضاي مقام ربوبيت و صفت حكمت و رحمت الاهي ضرورت دارد، تا حافظ شريعت الاهي باشد كه ترسيم كننده صراط مستقيم هدايت و مسير معنوي و حركت تكاملي انسان است: ((ان الارض لا تخلو الا و فيها امام كيما ان زاد المؤمنون شيئا ردّهم و ان نقصوا شيئا أتمه لهم (كليني، 1388: ج1، ص136؛ كتاب الحجة، باب ((ان الارض لا تخلو من حجة))، حديث2)؛ زمين هرگز از وجود امام خالي نخواهد بود، تا اگر مؤمنان چيزي را بر دين افزودند، امام، آن را رد كند و اگر چيزي را از آن كاستند، امام آن را اتمام نمايد.)) بدين جهت، آخرين فردي كه از دنيا خواهد رفت امام خواهد بود، تا كسي نتواند به خداوند احتجاج كند كه او را بدون حجت الاهي رها كرده است (همان، ج1، ص135 كتاب الحجة، باب40، حديث1).[2]
از اينجا ميتوان به راز اين حقيقت پي برد، كه چرا در روايات بسياري تأكيد شده است كه اگر زمين از حجت خدا خالي باشد، بر ساكنان خود خشم گرفته و آنها را نابود خواهد كرد: ((لو بقيت الارض بغير امام لساخت)) (همان، ج1 كتاب الحجة، باب ان الارض لا تخلو من حجة، حديث1).[3]
صدر المتألهين در شرح اين احاديث گفته است: ((خداوند سبحان موجودات را با تفاوت درجات و مراتبي كه از نظر شرافت و خست دارند؛ آفريد. پايينترين مرتبه موجودات، مواد عنصري زمين است كه دورترين فاصله را از لطافت وجودي دارند (اما قابليت تحول و تكامل وجودي را دارا ميباشند) اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه اين مواد عنصري، مسير تكامل را طي كنند و به غايات برتر خود نايل شوند. بر اين اساس، در مسير تكامل موجودات كه از طريق علت غايي تحقق ميپذيرد، هر موجودي را كه اشرف و اعلا بود، سبب كمال و علت غايي موجود پايينتر از آن قرار داد. بدين ترتيب زمين را براي گياه آفريد و گياه را براي حيوان و حيوان را براي انسان؛ و از آنجا كه در ميان افراد انسان نيز مراتب كمال و نقص وجود دارد؛ كاملترين انسان را غايت وجود انسان قرار داد كه درحقيقت غايت موجودات ديگر كه مرتبه وجوديشان از انسان پايينتر است نيز ميباشد و او همان انسان كامل است كه در مرتبه امامت قرار دارد.
او، سلطان جهان زميني و خليفه خداوند در زمين است. بنابراين، زمين و آنچه در آن است، به خاطر امام آفريده شده است و هر چيزي كه براي چيز ديگري آفريده شده باشد، هرگاه آن چيز ديگر (غايت) وجود نداشته باشد، آن چيز (ذوالغاية) هم وجود نخواهد داشت. پس، اگر امام كه غايت آفرينش زمين و موجودات زميني است، وجود نداشته باشد؛ زمين و موجودات آن هم وجود نخواهند داشت (ملاصدرا، 1383: ج2، ص487 ـ 488).
امامت، كلمه باقيهاي است كه خداوند آن را در پاكان از ذريه ابراهيم عليه السلام قرار داده است: (( وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ)) (زخرف: 28). ضمير در كلمه ((جعلها))، به هدايت ويژهاي برميگردد كه در آيه قبل مطرح شده است: (( إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ)) (زخرف: 27).
اين هدايت ويژه، همان است كه بر اساس آن حضرت ابراهيم به مقام والاي امامت نايل شد: (( إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا)) (بقره: 124).
اين هدايت ويژه، در خاندان او براي هميشه قرار داده شده است تا هدايت كننده بشر به صراط مستقيم باشند (طباطبايي، 1393: ج13، ص165ـ 170). در احاديثي كه از امامان اهلبيت عليهم السلام روايت شده، ((كلمه باقية)) به امامت تفسير شده است كه در اهلبيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و در ذريه امام حسين عليه السلام تا قيامت ادامه خواهد داشت (همان، ج4، ص138ـ 140).
قرآن كريم يادآور شده است كه روز قيامت هر گروهي از انسانها با پيشوايشان به صحنة محشر فرا خوانده ميشوند: (( يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ)) (اسراء: 71). امام در اين آيه، هم امام حق را شامل ميشود و هم امام باطل را. در هر حال، مفاد آيه اين است كه امام حق تا قيامت در بين مردم باقي خواهد بود و در برابر آن، همواره امام باطلي وجود خواهد داشت. امام حق كسي است كه از مقام خلافت الاهي برخوردار است و از اسرار و حقايق جهان آگاه و از هرگونه ستمي پيراسته است: ((لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)) (بقره: 124)؛ يعني انديشه و گفتار، و عقيده و عمل او حق است. اميرالمؤمنين عليه السلام در اينباره چنين فرموده است:
لا تخلو الارض من قائم لله بحجّة اما ظاهرا مشهورا و اما خائفاً مغمورا؛ لئلا تبطل حجج الله و بينّاته، و كم ذا و اين اولئك؟ اولئك و الله الاقلّون عددا و الاعظمون عند الله قدرا... اولئك خلفاء الله في ارضه و الدعاة الي دينه (رضي، 1369: حكمت147)؛
هرگز زمين از كسي كه به حجت الاهي قيام كند، خالي نخواهد بود؛ خواه ظاهر باشد و آشكار، يا ترسان و پنهان، تا دلايل و نشانههاي روشن خدا باطل نشود. آنان چند نفرند و كجا هستند؟ آنان ـ به خدا سوگند ـ تعدادشان اندك و قدر و منزلتشان نزد خداوند از ديگران بزرگتر است.... آنان خلفاي خدا در زمين و دعوتكنندگان به دين خدا ميباشند.
نتيجه
به مقتضاي عقل و وحي، از زماني كه آدم پا به عرصه گيتي نهاد تا وقتي كه دنيا بر پاست، هرگز زمين از انسان كاملي كه خليفه و حجت الاهي در زمين است، خالي نخواهد بود. او يا پيامبر است يا جانشين پيامبر و ويژگي مشترك هر دو، اين است كه امام و پيشواي راستين بشريتاند. به اسما و به اسرار خلقت آگاه هستند. برگزيده خداوند هستند و از صفت عصمت برخوردارند و علت غايي موجودات در سلسله علل امكانياند؛ چه اينكه در سلسله علل فاعلي نيز وسايط فيض الاهي ميباشند.[4]
روشن است كه در امت اسلامي، پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، غير از امامان اهلبيت عصمت و طهارت كسي داراي صفات و ويژگيهاي مزبور نبوده است و پس از امام حسن عسكري عليه السلام، جز حضرت حجت بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف كسي كه ويژگيهاي مزبور را دارا باشد، وجود ندارد. افراد نخبه و زبده از اصناف و قشرهاي مختلف، تنها از برخي اوصاف ياد شده، آن هم در سطحي محدود برخوردارند. اكنون اگر عقيده شيعه درباره حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف به عنوان انسان كامل و خليفه و حجت خدا در زمين پذيرفته نشود، زمين از انسان كامل و حجت خدا خالي خواهد بود كه اين، برخلاف براهين و دلايل قاطع عقلاني و وحياني در اين باره است. بنابراين، ضرورت خلافت الاهي در هر زمان برهان قاطع بر امامت حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف ميباشد.
كتابنامه
1. قرآن كريم.
2. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، بيجا: نور الهدي، بيتا.
3. جوادي آملي، عبدالله، تسنيم، قم: مركز نشر اسراء، 1378ش.
4. ــــ، تفسير موضوعي قرآن كريم، قم: مركز نشر اسرا، بيتا.
5. رباني گلپايگاني، علي، نقش فاعلي امام در نظام آفرينش، فصلنامه انتظار موعود، شماره29، تابستان1388.
6. ــــــ، نقش غايي امام در نظام آفرينش، فصلنامه انتظار موعود، شماره31، زمستان1388.
7. رضي، محمد بن حسين، نهج البلاغه، قم: نشر امام علي عليه السلام، 1369ش.
8. صدوق، محمد بن علي بن حسين، كمال الدين و تمام النعمة، قم: مؤسسة النشر الاسلامي، 1416ق.
9. طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت: مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1393ق.
10. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت: دار احياء التراث العربي، 1379ق.
11. عياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي، تهران: المكتبة العلمية الاسلامية، بيتا.
12. فيض كاشاني، ملا محسن، كتاب الصافي في تفسير القرآن، تهران: دار الكتب الاسلامية، 1419ق.
13. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، بيجا، بينا، بيتا.
14. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، تهران: المكتبة الاسلامية، 1388ق.
15. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تهران: المكتبة الإسلامية، 1390ق.
16. ملاصدرا، محمد بن ابراهيم، شرح اُصول الكافي، تصحيح محمد خواجوي، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1383ش.
نعماني، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، تهران: مكتبة الصدوق، بيتا.
نویسنده:
علي رباني گلپايگاني