شاخصه‌شناسي مواجهه ائمه ع با مدعيان دروغين مهدويت

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 24 - 48 دقیقه)

149b

چکيده

اين پژوهه مي‌كوشد با هدف نهادينه‌سازي رويکرد کيفي به موضوع مدعيان دروغين مهدويت، شاخصه‌هاي مواجهه ائمه: با مدعيان دروغين مهدويت را بيان كند و اين فرضيه را محک بزند که سبک مواجهه ائمه: با مدعيان دروغين داراي ويژگي‌هايي است که مي‌تواند به مثابة الگو در روزگار کنوني به کار تقابل با مدعيان بيايد. اين مقاله با رويکردي توصيفي _ تحليلي سامان يافته، و برحسب دستاورد يا نتيجه تحقيق از نوع توسعه‌اي _ کاربردي و به لحاظ نوع داده‌هاي مورد استفاده، يک تحقيق کيفي است.

ضرورت‌شناسي بحث از شاخصه‌هاي مواجهه ائمه: با مدعيان دروغين مهدويت، آغازگاهي است كه اين جستار براي ارائه تصويري روشن از بحث برمي‌گزيند. نتايج تحليل و ترکيب داده‌هاي جمع‌آوري شده نشان مي‌دهد که «غلبة پيشگيري به جاي درمان»، «رويکرد فرصت‌ساز به تهديد مدعيان دروغين»، «تمييز ميان شبهه‌گر و شبهه‌زده»، «قاطعيت در تصميم‌گيري» و «سامان‌دهي رفتار اجتماعي شيعيان در قبال ادعاهاي دروغين» از جمله مهم‌ترين شاخصه‌هاي مواجهه ائمه: در تقابل با مدعيان مي‌باشد.

 

مقدمه

مطالعات در زمينه مدعيان دروغين مهدويت دائما با موضوعات فربه و انديشه‌خيزي پيوند مي‌يابد؛ موضوعاتي چون: سير تطور ادعاي مهدويت از سوي مدعي، عوامل پيدايش ادعا، چرايي گرايش مردم به مدعيان، ترفندشناسي مدعيان در جذب مردم، چرايي امتداد تاريخي يا عدم آن، پيامدهاي ادعا، سنخ‌شناسي منابع مورد استناد مدعي و طرفداران وي، راهکارهاي تقابل با مدعيان. دغدغة پيگيري چنين موضوعاتي نيز تنها به علاقه‌مندان مطالعه در عرصة مدعيان محدود نيست؛ بلكه هر كس كه به تتبع در تقابل با جريان‌هاي انحرافي علاقه‌مند است؛ به ناچار با آن سر و كار خواهد يافت. اخذ روي‌آورد «ميان‌رشته‌اي»[1] و کاربست «مطالعات تطبيقي»[2] در تبيين چنين موضوعاتي مهم مي‌نمايد.

يكي از سؤالاتي كه امروزه دربارة تقابل با مدعيان دروغين مهدويت، فراوان مطرح مي‌شود، «چگونگي و فرايند تقابل با مدعيان دروغين» است. آنچه در اين زمينه مهم مي‌نمايد، اين نکته است که بايد فرايند تحقيق در اين زمينه را رعايت کرد و ابتدا موضوعات پايه‌‌اي و مبنايي را مورد کاوش قرار داد. انديشه‌هاي پايه‌‌اي، مدخلي براي فهم ساير ديدگاه‌ها هستند و به كمك آن‌ها ساير مطالب، به آساني مفهوم مي‌شوند. از جمله مسائل پايه‌اي در اين زمينه، «تبيين نحوة تقابل ائمه: با مدعيان دروغين» است. در بررسي مواجهه ائمه: فراتر از ارائه گزارش‌گونة اين موضوع، «سبک‌شناسي» و «شاخصه‌شناسي» مواجهه ائمه‌: با آنان مهم است.

هدف اين جستار در سطح کاربردي، به تغيير عملي گرايش‌ها و بينش‌هاي موجود در جامعه در تقابل با مدعيان دروغين مهدويت ناظر است.

اين جستار براي پاسخ‌گويي به اين سؤال سامان يافته است که مهم‌ترين ويژگي‌ها و شاخصه‌هاي تقابل ائمه: با مدعيان دروغين مهدويت چه بوده است؟

اين پژوهه، به هيچ وجه با مدعاي بازنمود همة جنبه‌هاي موضوع بررسيده‌اش به نگارش در نيامده، بلكه در وهلة نخست، با هدف در ميان گذاشتن آن با صاحب‌نظران اين پهنة مطالعاتي به قصد سنجش يافته‌ها و ديدگاهش سامان يافته است؛ و آن‌گاه ارائه گامي ديگر در مطالعات مهدويت.

چارچوب مفهومي

«شاخصه»[3] در لغت به معناي بلند و برآمده و مرتفع است و نيز به معناي آن‌که در جامعه ممتاز و منتخب باشد (معين، 1993:1371). كاربرد واژه «مواجهه»[4] (رو در رويي)، در جايي است که دو طرف مخالف در ميان باشد؛ خواه در وجود دو نفر يا دو گروه.

نيز «منظور از شاخصه‌شناسي مواجهه ائمه: با مدعيان دروغين»، تبيين ويژگي‌هاي ممتاز و بارز برخوردهاي مشترک ائمه: با مدعيان دروغين است. ما مي‌توانيم با کنار هم نهادن برداشت‌هاي مختلف از گزارش‌هاي روايي و تاريخي در برخورد ائمه: با مدعيان دروغين و با تحليل آن‌ها، و با استمداد از فهم اجمالي و مبهمي که عموماً از اين امور داريم؛ مهم‌ترين ويژگي‌هاي تقابل ائمه: با مدعيان دروغين را تشخيص داده و مانند يک جورچين (پازل) ذهني کنار هم بنهيم، تا تصويري بالنسبه روشن، تفصيلي و فراگير از آن به دست آيد. به ديگر سخن: گزارش‌هاي تاريخي و روايي را که گوياي مواجهه ائمه: با مدعيان مي‌باشد، جمع‌آوري کرده، سپس مهم‌ترين ويژگي‌هاي ممکن اين سنخ برخوردها را باز مي‌جوييم. البته براي آن‌که به آسيب «تعميم‌هاي غير روشمند» مبتلا نشويم، مي‌بايست در مرحله اول به منابع معتبر و در مرحلة دوم به برخوردهاي مشترک ميان ائمه: استناد جست.

در پس بررسي شاخصه‌هاي مواجهه ائمه: با مدعيان دروغين، نوعي پيش‌فرض يا اصل مبنايي وجود دارد که تقابل ائمه: با مدعيان داراي ويژگي‌ها و شاخصه‌هاي ممتازي است. اين پيش‌فرض امکان جست‌و‌جوي موضوع را فراهم مي‌سازد.

ضرورت‌شناسي تبيين شاخصه‌هاي مواجهه ائمه: با مدعيان دروغين مهدويت

گفت و گوي علمي درباره مواجهه و تقابل با مدعيان دروغين و احکام و عوارض آن، از چند منظر براي جامعه اسلامي ما، اصالت و اهميت دارد:

اول اين‌که انديشة اصلاح، ارتقا و رشد فرهنگي در عرصة آموزه مهدويت، براي پيشگيري از پيدايش مدعيان دروغين مهدويت، دست کم به دو پيش‌فرض نيازمند است: يکي اين‌که وضعيت کنوني تقابل و مواجهه با مدعيان دروغين، به کاستي‌ها، اشکالات و نارسايي‌هايي دچار است که بايد اصلاح شود؛ ديگر اين‌که تصوري ذهني براي وضعيت مطلوب و سامان يافته، وجود داشته و بايسته‌هاي رويکرد مطلوب تعيين شده باشد. در حالي که پيش‌فرض نخست، بديهي و وجداني تلقي مي‌شود؛ دومين پيش‌فرض در هاله‌اي از ابهام و اختلاف ديدگاه قرار دارد.

دوم اين‌که توجه به الزامات تقابل با جريانات انحرافي به طور عام و مدعيان دروغين مهدويت به طور خاص، متناسب با اقتضائات فرهنگ اسلامي بسيار مهم است. معناي انديشه‌ورزي و نظريه‌پردازي در اين حوزه، صورت‌بندي يک «انگاره»[5] و «رهيافت»[6] متفاوت است؛ چرا که لازمة تقابل و مواجهه با مدعيان دروغين، برآمدن و برگرفتن مباني، مبادي، روش‌ها، غايات و پاسخ‌هاي فرهنگي از متن معارف نظري و تفکر اسلامي است. اين روند، جريان‌هاي بيدارگر را واجد هويت مستقل و متفاوتي مي‌کند. يکي از گام‌هاي اوليه و اساسي در زمينة انديشه‌ورزي در حوزة تقابل با مدعيان، رجوع به سيرة ائمه: و تبيين فرهنگ معيار از ديدگاه ائمه: است. خوانش مبسوط و ساختارمند شاخصه‌ها و ويژگي‌هاي تقابل ائمه: با مدعيان در اين چارچوب و تلقي، معنا و ضرورت مي‌يابد.

يافته‌هاي تحقيق در شاخصه‌شناسي مواجهه ائمه: با مدعيان دروغين مهدويت

براي آن‌که سنخ رفتار ائمه: در تقابل با مدعيان دروغين مهدويت و نيز زواياي گوناگون اين انديشه را آشکار سازيم؛ بايسته است شاخصه‌هاي مواجهه ائمه: را در تقابل با مدعيان دروغين به درستي بشناسيم؛ چرا که آگاهي از اين شاخصه‌ها و وقوف بر آن، به فهم دقيق اين مسئله، کمک فراواني مي‌کند. از اين‌رو، در اين قسمت از نوشتار مي‌کوشيم مسائلي را بيان کنيم که فهم‌پذيري سنخ مواجهه ائمه: بر آن مبتني است.

  1. غلبة پيشگيري بر درمان (واقعيت‌نگري)[7]

در فرايند مبارزه با يک انحراف يا بدعت، گاهي مشکل «حس» مي‌شود و زماني «درک» مي‌گردد. در ابتدا، به نظر مي‌رسد اين دو به هم نزديک هستند؛ اما بين حس و درک تفاوت جدي وجود دارد: احساس به معناي «عارضه‌بيني» است و ادراک يعني «ريشه‌يابي». به عبارت ديگر: حس، به معناي «ادراک ظاهري» و درک، به معناي «ادراک واقعي» است. از اين‌رو، تمييز اين دو، براي مواجهه با مدعيان دروغين مهدويت، امري حياتي است و بازنشناختن اين دو از هم، موجب خواهد شد که خط‌مشي‌ها در جهت رفع عارضه‌ها شکل گيرند و از حل مسائل و مشکلات اصلي غافل شويم.

تبيين و تقسير مهدويت در چارچوب «امامت منصوص»، نمونه‌اي بارز از رويکرد پيشگيرانه ائمه: در تقابل با مدعيان دروغين است. امامان شيعه با تأکيد بر گفتمان «امامت منصوص»، نه تنها مشروعيت خود را براي تعامل اثرگذار بر پيروان خويش تأمين کردند، بلکه با بهره‌برداري از «مشروعيت نهادينه شده» برآمده از آن توانستند از تقويت و رشد مدعيان دروغين امامت و مهدويت استفاده کنند.

قابل توجه اين که به‌خصوص در نيمه دوم عصر حضور، شيعيان با شهادت هر امام، به دنبال شناسايي امام منصوص بعدي بودند‌. به گفتة اشعري، شيعيان امامي در مواجهه با ادعاي مهدويت نفس‌زکيه به وجود نص اقامه مي‌کردند (اشعري،50:1400). اصل مسئله لزوم وجود نص براي احراز امامت شخص مدعي، کاملاً پذيرفته و قطعي تلقي مي‌شده است. حتي پس از شهادت امام حسن عسکري7، وقتي جعفر برادر ايشان درصدد برآمد تا با خليفه وارد معامله شود و از حمايت او براي تأييد امامتش کمک بگيرد؛ دستگاه خلافت، توفيق او را پيش‌بيني نکرد و به حمايت از وي حاضر نشد. جعفر در ديداري که با عبيدالله بن خاقان، وزير دربار عباسيان داشت، پيشنهاد کرد که اگر دستگاه خلافت او را رهبر و زعيم شيعيان بداند، حاضر است سالي بيست هزار دينار به حکومت بپردازد! اما عبيدالله در برخوردي تحقيرآميز به او گفت كه اگر واقعاً او نزد شيعيان امام است، به حمايت خليفه نيازي نخواهد داشت (مفيد، 320:1416).

آموزه امامت منصوص در مصونيت‌بخشي به جامعه شيعي نقش اساسي بر عهده داشت. بازتاب اين باور را مي‌توان در اشعاري جست و جو کرد که در آن‌ها بر وصايت ائمه: تأکيد شده است.[8] به نظر مي‌رسد اين آموزه در روزگار منتهي به غيبت صغرا به عنوان اصلي مسلّم پذيرفته شده بود. ابوسهل اسماعيل بن علي بن اسحاق نوبختي (م311ق).[9] در کتاب «التنبيه» که حدود سال 290هجري آن را به انجام رسانده، بر لزوم وجود امام منصوص و عالم بر کتاب و سنت که واجب‌الطاعه است و در کتاب خدا و سنت به فراموشي و اشتباه و خطا دچار نمي‌شود؛ به عنوان آموزة اماميه تأکيد کرده است. او بر وجوب عقلي نص از سوي پيامبر اکرم6 براي جانشين خود تأکيد مي‌کند. (صدوق، 94 : 1422).

در اين جا مي‌سزد اشاره کنيم که شيخ صدوق در کمال‌الدين و تمام النعمه، رساله‌اي را از ابوزيد، عيسي بن محمد بن احمد (م326ق)، به همراه نقض و رد آن توسط ابن‌قبه[10] مي‌آورد که به‌خوبي نشان مي‌دهد امامت منصوص چه جايگاهي در اماميه دارد و ديگر فِرَق از چه منظري به آن مي‌نگريستند. ابوزيد علوي که زيدي مذهب است، در رساله الاشهاد، به نقد مباني شيعه اماميه در باب امامت پرداخته و اعتقاد شيعيان امامي را از سه زاويه مورد حمله قرار داده است:

يکي اين که اماميه، امامت را که به نص پيامبر اکرم6 به خاندان آن حضرت به طور عام متعلّق است؛ بدون دليل به شاخه‌اي از نسل حسيني خاندان منحصر کرده‌اند.

دوم آن‌که آنان انتقال امامت را از امامي ديگر براساس نص و وصيت مي‌دانند؛ در حالي که بعد از درگذشت بر سر جانشين با هم اختلاف دارند.

سوم آن‌که آنان کساني را به عنوان امام مي‌پذيرند که هرگز به مبارزه با ظلم و ظالمان برنخاسته‌اند.

او همچنين شيعة اماميه را به خاطر اعتقاد به امام غايب و ادعاي علم غيب در حق ائمه: مورد انتقاد قرار مي‌دهد.[11] ابن‌قِبه در مقام پاسخ‌گويي به وي، با توجه به عقيده نص و لزوم وجود امامي معصوم در هر عصر، موضوع غيبت را نتيجة منطقي و ضروري مباني مذهب حق شيعة امامي در مسئله امامت مي‌داند (مدرسي طباطبايي، 1375: 174).

اهتمام فراوان پيامبر6 و ائمه: در «تبارشناسي دقيق مهدي موعود» نيز به رويکرد پيشگيرانه ائمه: برمي‌گردد؛ زيرا اين امر ضمن تثبيت موقعيت مهدويت در تفکر شيعي، تلاشي بود براي نفي ادعاهاي دروغين مهدويت و تمامي انشعابات شيعي پديد آمده در روزگار غيبت صغرا که همگي داراي تفسيرهاي متمايزي از شيعه اماميه در زمينه تبار و نسب مهدي موعود، بودند؛ زيرا کيسانيه معتقد بودند لزومي ندارد مهدي4 از نسل فاطمه3، يا حتي از نسل امام علي7 باشد؛ بلکه کافي است از بني‌هاشم باشد (نوبختي، 1368 : 35). آنان اولاد امام علي7 از زنان ديگر را نيز به‌ حق مي‌دانستند. زيديه و پيروان نفس زکيه نيز معتقد بودند هر يک از اعقاب فاطمه3 و علي7، اعم از نسل امام حسن و امام حسين8 شايستگي رهبري جامعه را دارند. اساساً ادعاي مهدويت نفس‌زکيه بر اين پندار مبتني بود. به عبارتي: اگرچه انديشه «منصوص بودن امامت» و اعتقاد به وجود نص بر امامت اهل‌بيت: نقطه پيوندي است که زيديه و اماميه را تحت عنوان عام «تشيع» قرار مي‌دهد؛ تلقي زيديه از نص اين است که پيامبر اسلام6 به صورت عام به امامت عترتش تصريح فرموده که منظور از عترت نيز همه فرزندان حضرت فاطمه3 مي‌باشد (خواتي،1386: 94).

«پرده‌برداري از توطئه مدعيان و پيش‌بيني ادعاي آنان» در حقيقت روشن‌گر رويکرد پيشگيرانه ائمه: در تقابل با مدعيان دروغين مهدويت است. براي نمونه در روايات بسياري ادعاي دروغين واقفيه در زمينه مهدويت امام کاظم7 پيش‌بيني شده بود. شايد امام باقر7 اولين کسي باشد که انحراف در شيعه بعد از شهادت امام کاظم7 را بيان کرده باشد. حمزة بن الزیّات، از حُمران بن أعیَن چنين نقل مي‌کند كه امام باقر7 به آنان فرموده‌اند: «شيعه‌اي نيست که اسم او و پدرش نزد ما نوشته نشده باشد، مگر آنان که از ما روي برمي‌گردانند. حُمران با تعجب مي‌پرسد: مگر مي‌شود شيعياني بعد از معرفت از امامان روي‌گردان شوند؟! حضرت در پاسخ مي‌فرمايند: بله و تو آنان را درک نمي‌کني». حمزة بن الزیّات مي‌گويد: ما در اين روايت بحث و مجادله مي‌کرديم تا اين که در مورد آن، نامه‌اي به امام رضا7 نوشتيم و از کساني که از امامان روي بر مي‌گردانند، پرسيديم؛ حضرت در پاسخ، واقفه را نام بردند (کشي، بي‌تا: 762).

شيخ طوسي روايتي نقل مي‌کند که درآن، انحراف زياد بن مروان قندي و دوستانش توسط امام کاظم7 پيش‌بيني شده است. بنا بر اين روايت:

هنگامي که زياد بن مروان و ابن مسکان يکي ديگر از واقفه، در نزد امام کاظم7 بودند، آن حضرت فرمود: هم اکنون بهترين اهل زمين وارد مي‌شود. در همان هنگام، امام رضا7 وارد مجلس شد، و امام کاظم7 وي را به سينه چسبانده و بوسيد. سپس امام کاظم7 رو به آن دو نفر کرد و فرمود: اگر حق وي را انکار کنيد، بر شما باد لعنت خدا و ملائکه و همه مردم! اي زياد! تو، و اصحابت هرگز عزيز و گرامي نخواهيد بود!

بعد از شهادت امام کاظم7 روزي يکي از شيعيان به نام «علي بن رئاب» به زياد بن مروان قندي سخن امام کاظم7 را متذکر شد؛ ولي او ضمن انکار، علي بن رئاب را مجنون خواند (طوسي، 1417 : 68). قضيه‌اي نقل شده که حاکي است امام کاظم7 در زمان حيات خويش، انحراف علي بن ابي حمزه بطائني و برخي ديگر از شيعيان را پيش‌بيني کرده بودند و گاه از اين امر خبر مي‌دادند (کشي، بي‌تا: 403).

«زدودن بهانه‌هاي مدعيان» نيز رويکرد پيشگيرانه ائمه: را در تقابل با مدعيان نشان مي‌دهد. تلاش گستردة امام صادق7 در مراسم تشييع و تدفين اسماعيل براي اعلام عمومي مرگ او، از اين جمله است. زرارة بن اعين نقل مي‌کند كه ساعاتي بعد از مرگ اسماعيل و پيش از دفن و کفن او، امام صادق7 حدود سي تن از اصحاب و ياران خود را دربارة مرگ اسماعيل شاهد گرفت. شهادت گرفتن امام صادق7 براي مرگ اسماعيل بعد از غسل و کفن کردن، بعد از گذاشتن لحد و بعد از آن در قبر، قبل از خاک ريختن و بعد از آن نيز تکرار شد (نعماني، 1422 : 478). اين اقدام پيشگيرانه حضرت در حقيقت براي انکار ادعاي مهدويت وي از سوي ديگران بوده است.

  1. تقدم مواجهه با علت بر معلول (تقابل با جهل نه جاهل)

بهترين راه مبارزه با مدعيان، کشف و برطرف‌سازي علل پيدايش مدعيان دروغين است. به معناي دقيق‌تر: ائمه: با «جهل» مبارزه مي‌کردند نه با «جاهل». در اين تقابل، سطح معرفتي پيروان در حوزه معارف مهدوي ارتقا و توسعه داده مي‌شود. در حقيقت، در اين گونه مواجهه، به هدف‌ها و ارزش‌هاي کلان نگريسته مي‌شود.

تبيين «معيارهاي تشخيص امام از مدعي» گوياي اين رويکرد ائمه: در تقابل با مدعيان است. معرفي علم لدني امام به مثابه معيار سنجش امامت، در انسجام‌بخشي به جامعه شيعي در برابر مدعيان، داراي نقشي محوري بود و از انحراف و کج‌روي آنان جلوگيري کرد. چنان‌که بسياري از شيعيان، که پس از رحلت امام حسن عسکري7 به سامرا مي‌آمدند و در آن‌جا از اين امر اطلاع مي‌يافتند؛ براي يافتن مرجع اصلي و حقيقي جهت حل و فصل امور ديني‌شان، به همين ملاک‌ها تمسک مي‌جستند و به هدف خود مي‌رسيدند. براي نمونه مخالفت‌هاي جعفر با امامت حضرت مهدي4، مهم‌ترين چالش عصر عثمان بن سعيد عمري بود. جعفر، برخي از شيعيان را نيز با خود همراه ساخته بود که عمدتا از ميان فطحيه بودند (طوسي، 1417: 135). اهميت همراهي بزرگان جامعة اماميه براي پذيرش ادعاهايش – که خود شاهدي بر نقش و اهميت آنان در تثبيت عقايد اماميه است – جعفر را واداشت تا به احمد بن اسحاق قمي اشعري، بزرگ قميان و از فقيهان ممتاز اين ديار (که در آن زمان در بغداد اقامت داشت) نامه‌اي بنگارد. جالب توجه آن‌که جعفر در اين نامه بر احاطه‌اش بر علم دين و آن چه را شيعه دربارة علم امام و شرايط آن بايد بداند؛ تأكيد مي‌كند. بنابراين، پيروي از وي، به عنوان امام بر حق، لازم است. آن‌چه در اين نامه رخ مي‌نمايد، جايگاه علم لدني و الاهي در سنجش امامت است. گويي براي جعفر نيز يقيني بوده است که سنخ علم امام اکتسابي نيست.

امام زمان 4 در جواب نامه احمد بن اسحاق اشعري قمي، معيارهاي تشخيص امامت را مطرح مي‌سازند و دليل بطلان ادعاي جعفر را فقدان حجت، دليل و نيز عدم برخورداري از علم و عصمت مي‌داند (طبرسي، 1416 : 279).

در اين نامه، امام زمان 4 براي اطمينان خاطر احمد بن اسحاق سفارش مي‌کند به نزد جعفر رفته و از احکام نماز و حدود آن از وي سؤال کند تا ناتواني و ناداني وي برايش اثبات گردد (همان). اين خبر از چند جنبه، مهم است: نخست آن‌که گوياي ترديدهاي برخي بزرگان شيعه، چون احمد بن اسحاق اشعري دربارة ادعاي جعفر است. اين ابهام‌ها با پرسش از مسائل فقهي از جعفر رفع شده بود؛ روشي که در زمان ديگر ائمه: نيز براي آگاهي از ادعاي امامتشان انجام شده بود. همچنين اين خبر، عقيدة عدم رسيدن امامت به دو برادر را بيان مي‌کند. پذيرش اين نظر در جامعة شيعه نقش مهمي در رد ديدگاه‌هاي جعفر داشته است.

جالب توجه آن‌که ابوالقاسم بلخي، از رجال معتزلي عصر غيبت صغرا در کتاب مقالات‌الاسلاميين (که تنها منتخبي از آن در المغني قاضي عبدالجبار معتزلي باقي مانده است) يکي از ويژگي‌هاي تفکر اماميه را علم امام در امر دين مي‌داند (قاضي‌عبدالجبار، بي‌تا: 176).

آن‌چه در اين زمينه بسيار مهم مي‌نمايد، اين است که شيعيان در مناطق دوردست نيز علم‌ ويژه را معيار سنجش امامت مي‌دانستند و اين حاکي از آشنايي شيعيان با معيارها و ملاک‌هايي است که از جانب امامان: براي شناخت امام بر حق تعيين شده بود. براي نمونه شهر بلخ، از شهرهاي بزرگ خراسان بود که شيعياني در آن زندگي مي‌کردند. نصر بن صباح بلخي، يکي از چهره‌هاي شاخص شيعيان در اين شهر بود و شيعيان را با وکيلان امام در خراسان آشنا و نزد آن‌ها راهنمايي مي‌كرد. او همچنين از برخي شيعيان بلخ خبر داده که اموالي را براي امام عصر4 مي‌فرستادند. به گفتة او يکي از شيعيان، اموال فراواني را همراه يک نامه به سامرا فرستاد و به فرستاده‌اش سفارش کرد که اين اموال را به کسي بدهد که محتواي اين نامه را براي او بازگو کند (صدوق،1422: 448). نمونة ديگر، نامه‌اي بود که يکي از شيعيان بلخ براي امام4 فرستاد و به همين منظور، نام خود را در نامه تغيير داد؛ اما نامه‌اي که در جواب او به دستش رسيد نام و نسب خود وي نوشته شده بود (همان). چنين اقداماتي که برآمده از عقايد تشيع در امامت بود، عمدتاً از طرف شيعيان براي شناخت امامان:، وکيلان و سفيران راستين ايشان صورت مي‌گرفت.

«ترفندشناسي مدعيان دروغين» نيز گوياي اولويت تقابل با جهل بر جاهل در مواجهه با مدعيان دروغين از سوي ائمه: مي‌باشد. براي نمونه تفسير نادرست و اشتباه يا کج‌فهمي از روايات و نيز دستبرد به حديث، از جمله ترفندهاي سران واقفه در جذب مخاطب بود. امام رضا7 در مواجهه با واقفه به اين امر مهم اشاره دارد. امام رضا7 در روايتي تحريف در يک حديث از سوي واقفه را گوشزد مي‌کند؛ توضيح اين كه:

شخصي از امام رضا7 در مورد پدرش پرسيد؛ آن حضرت در جواب فرمود پدرش همانند پدرانش از دنيا رفته است. آن شخص گفت: پس با حديثي که زُرعة بن محمد حضرمي، از سماعة بن مهران، از امام صادق7نقل کرده است چه کنم؟ آن حديث چنين است: امام صادق7 فرمود: همانا اين فرزندم ]امام کاظم7 [ به پنج تن از پيامبران شباهت دارد: بر او حسد ورزيده شد، همان‌طور که بر يوسف حسد ورزيده شد؛ غايب مي‌شود، همان‌طور که يونس غايب شد و ... . امام رضا7در پاسخ فرمود: زرعه دروغ گفته است. حديث سماعه اين گونه نيست؛ بلكه امام صادق7 فرمود: صاحب اين امر، يعني قائم4 به پنج تن از پيامبران شباهت دارد و نفرمود: فرزندم ... (کشي، بي‌تا: 774).

چنان‌كه در اين روايت ملاحظه شد، زرعة بن محمد با دست‌کاري در حديث بر تطبيق آن بر عقيدة خويش سعي داشت و از آن‌جا که مي‌خواست امام کاظم7 را به عنوان قائم و مهدي موعود معرفي کند، در حديث دست برده و کلمة «ابني» را جايگزين كلمه «قائم» کرده است.

  1. رويکرد فرصت‌ساز به تهديد مدعيان دروغين (تبديل تهديد مدعيان دروغين به فرصت تبيين و تفسير انديشه امامت و مهدويت)

اصولاً يکي از ويژگي‌هاي ائمه:، در تقابل با مدعيان دروغين مهدويت، استفادة بهينه آنان از فرصت‌ها بود. جالب توجه آن‌که ائمه:، علاوه بر بهره‌برداري مناسب از فرصت‌ها، بحران مدعيان دروغين را به گونه‌اي مديريت کردند که به فرصتي براي تبيين آموزه مهدويت و نهادينه سازي اين انديشه تبديل گردد.

اين رويکرد، از يک سو با ظرفيت‌ها و قابليت‌هاي بي‌شمار آموزه مهدويت داراي تناظر خاصي است و از سويي ديگر بر توانايي‌هاي ممتاز امامان معصوم: مبتني است. بر اين اساس، نگاه تيزبين به وقايع پيش‌رو و تشخيص ظرفيت‌ها و ضعف‌هاي موجود در جامعه شيعي در باورداشت مهدويت؛ از الزامات برگرفته از اين رويکرد است و در صورت احصاي چنين وضعيتي، بايستي با حداکثر توان، تهديد پديد آمده از سوي مدعيان دروغين، به فرصتي ممتاز براي تبيين معارف مهدويت تبديل گردد. به اين ترتيب، «فرصت‌محوري» با اصل توانايي و تحقق اهداف از پيش تعيين شده و کلان ارتباط بسيار نزديکي دارد، به اين معنا در راه مبارزه با انحراف بايد نقطة اوج آرمان‌ها و اهداف مورد توجه باشد. مبتني بر چنين رويکردي است که امامان معصوم: در تقابل با مدعيان مهدويت و در زمان‌هاي خاص به تبيين انديشه مهدويت مي‌پرداختند.

در اين زمينه به نظر مي‌رسد زدودن شک و ترديد شيعيان، مهم‌ترين جنبه ديدارهاي حضرت مهدي4 در روزگار غيبت صغرا بوده است. معرفي حضرت به عنوان فرزند و جانشين امام يازدهم7، در اين ديدارها تبيين مي‌شده است. اين امر از اين جهت مهم مي‌نمايد که در روزگار غيبت صغرا با توجه به انشعابات فرقه‌اي شيعه و نيز مدعيان دروغين وکالت، آن‌چه بيش از همه اهميت داشت، تثبيت امامت آن حضرت و ايجاد آگاهي عمومي به اين امر بود و با توجه به رعايت تقيه شديد از سوي وکيلان خاص (نائبان) حضرت، ديدارهاي مستقيم بهترين راه براي تبيين امر امامت و بطلان مدعيان دروغين مهدويت و امامت بود. اين ديدارها براي شيعياني که در مناطق دوردست مي‌زيستند، اهميت دوچنداني داشت. ديدار با ابوسعيد غانم هندي که به دنبال نشانه‌اي از امام بود، اين گونه بود.[12] ديدار با ابراهيم بن مهزيار و حسن بن وجناء که طالب حقيقت بودند نيز، نقش بسيار مهمي در تثبيت امامت حضرت داشت (صدوق، 1422: 440). ابراهيم بن مهزيار که وکيل امام حسن عسکري7بود، پس از شهادت آن حضرت براي آگاهي يافتن از مسأله جانشيني آن حضرت و امامت پس از او، به حج رفت تا با شيعيان و نزديکان حضرت ديدار کند. در مکه فرستادة امام عصر4 نزد او آمد و وي را به محل اقامت امام برد. در اين ديدار، امام کلياتي دربارة مسأله امامت و اين‌که زمين هيچ‌گاه از حجت الاهي خالي نخواهد ماند، بيان فرمودند و به سؤالات او پاسخ گفتند (همان: 445).

امام عصر4 در برابر سؤالات اسحاق بن يعقوب، ضمن پاسخ‌گويي به سؤالات وي و تبيين چند نکته اساسي در مورد زمان ظهور،[13] مرجعيت علمي و ديني،[14] علت غيبت[15] و چگونگي بهره‌مندي از وجود امام غايب،[16] نيابت عثمان بن سعيد و پسرش محمد را تأييد و از محمد بن شاذان، يکي از وکيلان آن حضرت به نيکي ياد کرده‌اند (طبرسي، 1416 : 281).

همچنين امام عصر4 در نامه‌اي که براي احمد بن ابي‌روح فرستادند، براي اطمينان خاطر وي از موضوع امامت، در آن، دربارة اموال ارسالي او توضيحاتي دادند و در ضمن يکي از وکيلان امام در بغداد به نام حاجز بن يزيد را به وي معرفي کردند (راوندي، 1409: 251).

  1. تلاش براي هدايت شبهه‌زدگان (تمييز ميان شبهه‌افکن و شبهه‌زده)

امامان معصوم: در مواجهه با مدعيان دروغين مهدويت ميان کساني که فريب مدعيان را مي‌خوردند. و کساني که با يقين به حقيقت، ادعاي دروغي را مطرح مي‌کردند؛ تفاوت قائل بودند. ائمه: در مواجهه با فريب‌خوردگان سعي داشتند حتي الامکان با برهان و بيان عقايد صحيح و مناظره، آنان را هدايت کنند.

سيدحِمیَري[17] از شعراي پرآوزه شيعه از معروف‌ترين کساني است که در گفت و گو با امام صادق7 هدايت شده است. برخي از اشعار وي سابقة اعتقادات کيساني وي را تأييد مي‌کند؛[18] اما شعر مشهور وي بر تشيع جعفري وي دلالت دارد:

تَجَعفَرتُ باسم الله و اللهُ اکبرُ و أيقنتُ أنّ اللهَ یَعفو و یَغفِرُ

ودِنتُ بِدينٍ غير ما کنتُ دانياً بِهِ و نهاني سيدُ الناسِ جعفَرُ[19]

شيخ صدوق (صدوق،1422 : 20)، شيخ مفيد (مفيد، 1413 : 93) و ابن‌شهر آشوب اخبار امامي شدن وي را توسط امام صادق7 نقل کرده‌اند. در اشعاري که وي خطاب به امام جعفر صادق7 سروده،[20] از مهدي منتظر4 و غيبتش ياد کرده و ظهورش را اميدوار است. [21]

«حسين بن بشار» از جمله کساني است تحت‌تأثير واقفه بوده و با تلاش امام رضا7 هدايت شده است. وي مي‌گويد که پس از رحلت امام کاظم7، در حالي که منکر شهادت امام کاظم7 بوده است، نزد امام رضا7 رفته و پس از گفت و گو با امام، ضمن تصديق شهادت امام کاظم7، امامت امام رضا7 را پذيرفته است (کشي، بي‌تا: 746).

«عثمان بن عيسي رواسي»[22] از جمله کساني است که تحت‌تأثير تلاش‌هاي امام رضا7 از مذهب واقفه برگشته است. بنا به برخي از اخبار، وي سرانجام به توبه موفق شد و اموال و وجوهات را به امام رضا7 تحويل داد؛ و بنابر خوابي که ديده بود، همراه دو پسرش از کوفه خارج و به حير (کربلا) رفت و تا آخر عمر در آن‌جا به عبادت مشغول بود و همان‌جا مرد و دفن شد و فرزندانش به کوفه بازگشتند. بنابر روايت کشي، به نظر مي‌رسد که امام رضا7 در اقناع بعضي از واقفه، نظير عثمان بن عيسي رواسي (همان: 598) و پيروان او، در قبول امامت خود موفق بوده است (همان: 596).

  1. قاطعيت در تصميم‌گيري و برخورد با شبهه‌گر

يکي از ويژگي‌هاي تصميم‌گيري مؤثر و موفقيت‌آميز، «قاطعيت و ثبات» در تصميم‌گيري است. تصميم‌گيري، آن‌گاه مؤثر و کارا خواهد بود که از درجه قاطعيت و ثبات لازم برخوردار باشد. قاطعيت معقول و با ثبات، پس از بررسي جوانب مختلف مسئله، در حل و فصل امور و دست‌يابي به اهداف مورد نظر داراي نقش مهمي است. اگر سستي و ترديد و احتياط بيش از حد در تقابل با مدعيان دروغين مهدويت وجود داشته باشد، اهداف ارزشي در زمان مناسب خود انجام نمي‌گيرد و صدمات جبران‌ناپذيري به وقوع مي‌پيوندد. يکي از مسائلي که ضرورت قاطعيت در تصميم‌گيري و از دست ندادن فرصت‌ها را بيش‌تر مي‌كند؛ آن است که زمان، محدود است و فرصت‌ها به سرعت از دست مي‌روند و ديگر امکان برگشت آن فرصت‌ها وجود ندارد.

البته قاطعيت، به معناي دقت نکردن در اتخاذ تصميم، بررسي نکردن جوانب مختلف مسئله، تصميم‌گيري عجولانه، استبداد، برخورد خشن و عدم انعطاف در تصميم‌ نيست؛ بلکه به اين معناست که وقتي اطلاعات لازم در مورد مسئله جمع‌آوري شد و ديدگاه‌هاي مختلف به دست آمد و بهترين راه حل مشخص شد و زمينه اجراي عمل نيز فراهم بود؛ بايد با قاطعيت کامل و ثبات لازم، تصميم مناسب اتخاذ شود و سپس با جديت به مرحلة اجرا درآيد.

اميرمؤمنان، امام علي7 به منظور تبيين اهميت و ضرورت قاطعيت و ثبات و جديت در تصميم؛ قاطعيت را يکي از صفات برجستة پيامبران الاهي مي‌داند.[23] امامان معصوم: نيز بعد از سنجيدن همة زواياي مسئله و جوانب مختلف آن، به برخورد قاطع با مدعيان مي‌پرداختند.

ائمه: هنگامي که دليل، بيان عقايد صحيح، مناظره و اتمام حجت در مورد سران ادعاگر کارساز نبود، تصميمات شديدي را اتخاذ مي‌کردند. البته به نظر مي‌رسد در تقابل ائمه: با جريانات انحرافي درون شيعي، اين تصميمات اتخاذ مي‌شده و در مورد کساني که از بزرگان شيعه بوده و داراي اعتقادات انحرافي بودند؛ به شدت اجرا مي‌شده است.

اوج برخورد‌هاي قاطع با مدعيان دروغين مهدويت؛ در مواجهه امام رضا7 با «واقفيه» ديده مي‌شود. در تحليل اين امر، توجه به اين نکته اساسي لازم است که شديدترين برخورد ائمه: در مواجهه با جريانات انحرافي در تقابل با جريانات انحرافي درون مذهبي بوده است. نهي از رفت و آمد با واقفيه (همان: 758)؛ درخواست دشمني هر چه تمام‌تر با آنان (همان: 762)؛ نهي از تعامل اقتصادي با آنان (همان: 756) و تکفير و لعن واقفه (همان: 759)؛ از جمله مهم‌ترين موارد برخورد قاطع امام رضا7 با واقفه مي‌باشد.

اعلام انزجار و برخورد قاطع با مدعيان دروغين در روزگار غيبت صغرا و نيز در مواجهه با مدعيان دروغين نيابت نيز يافت مي‌شود. براي نمونه امام زمان 4 در جواب نامه عده‌اي از شيعيان[24]، مدعيان دروغين مقام امامت و مهدويت را ظالم و کافر خواندند (طبرسي، 1416: 277).

به گفته شيخ طوسي، محمد بن موسي شريعي،[25] به‌دروغ مدعي شد که وکيل و نمايندة امام7 است؛ اما امام زمان 4 در توقيعي به کذب ادعاي او اشاره کرده‌اند.[26] شريعي از غاليان روزگار امام حسن عسکري7 و عصر غيبت صغرا بوده است. وي همانند حسن بن محمد بن باباي قمي، از شاگردان علي بن حسکه[27] بوده است. بسياري از منابع اشاره دارند او اولين کسي است که در عصر غيبت صغرا، مدعي بابيت حضرت مهدي4 شده است (طوسي، 1417: 397). شريعي را دروغ‌‌گو ناميده‌اند (همان) و حتي شيخ طوسي از فردي به نام هارون نقل مي‌کند که کفر و الحاد در سخنان شريعي آشکار است (همان) و شايد اين امر به جهت عقايد غاليانه وي باشد؛ زيرا به وي و پيروانش نسبت داده شده که مدعي حلول خداوند در برخي از معصومان :و الوهيت آنان بوده است (اسفرايني، 1983: 107).

از جمله کساني که مورد لعن قرار گرفت و توقيعي در لعن وي و برائت از او در روزگار غيبت صغرا صادر شد، ابوطاهر، محمد بن علي بن بلال، معروف به بلالي مي‌باشد. او از سابقه خوبي برخوردار و از اصحاب و وکلاي امام حسن عسکري7 بوده، تا جايي که حضرت، وي را «قابل اعتماد، موثق و آگاه به آن‌چه بايد بکند»؛ معرفي مي‌کند (کشي، بي‌تا: 571). وي در روزگار غيبت صغرا وکالت را بر عهده داشته؛ اما به جهت دنياطلبي از تسليم اموال و وجوهات به وکيل خاص خودداري کرد (طوسي، 1417: 400). شيخ طوسي، وي را از جمله سرزنش‌شدگان از سوي ائمه: معرفي کرده است (همان).

برخورد شديد و قاطع امام زمان4 با محمد بن علي شلمغاني، معروف به ابن ابي العزاقر نيز از اين موارد است.[28] وي در دوران سفير دوم، از فقيهان نامدار شيعه محسوب مي‌شد[29] و آثار متعددي در زمينه‌هاي گوناگون نوشته بود (همان: 387). کتاب الغيبه، از جمله کتاب‌هاي منسوب به اوست.[30] وي در زمان حسين بن روح نوبختي، از دستياران وي برشمرده مي‌شد. به نظر مي‌رسد در مدتي که حسين بن روح نوبختي پنهاني مي‌زيسته، شلمغاني به عنوان جانشين وي درصدد حل و فصل امور بوده است. هرچند شيخ طوسي نام وي را در رديف وکلاي مذموم ذکر نکرده؛ در بخش مربوط به مدعيان دروغين وکالت و بابيت نام وي را ذکر مي‌کند. روايتي که شيخ طوسي از «ابي‌غالب زراري» نقل مي‌کند بر وکالت وي دلالت دارد. در اين روايت، به اين نكته تصريح شده که در دوره اختفاي حسين بن روح نوبختي، شلمغاني به جاي وي نصب شده و مردم نيز به وي مراجعه مي‌کردند (همان: 303). در مدتي که سفير سوم در زندان به سر مي‌برد، محمد بن علي شلمغاني به‌دروغ ادعاي نيابت کرد (همان). در چرايي طرح ادعاي دروغين وي برخي منابع حسادت وي (مفيد، 1413: 16و نجاشي، 1416: 378)، به سفير سوم و برخي نيز جاه‌طلبي‌هاي او را مطرح کرده‌اند (جاسم حسين، 1377: 200). برخي منابع نيز ادعاهاي واهي فراواني رابه وي نسبت مي‌دهند (طوسي، 1417: 404؛ ابن‌اثير، 1409، ج8: 290 و ذهبي، 1993، ج15: 102) که اعتقاد به «تناسخ» از جمله آنان است (اشعري، 1360: 45). حسين بن روح در زندان از فعاليت‌ها و ادعاهاي وي مطلع گشت و در سال 312هجري نامه‌اي مبني بر ارتداد و لعن او که از ناحية امام4 صادر شده بود؛ به يکي از دستياران خود و يکي از چهره‌هاي سرشناس غيبت صغرا، به نام ابوعلي محمد بن همام اسکافي[31] داد (طوسي، 1417: 410). او از دستياران سفير دوم و سوم به شمار مي‌رفت و از چهره‌هاي سرشناس اين روزگار محسوب مي‌شد. کتاب الغيبه شيخ طوسي به‌درستي نقش او را در روزگار غيبت صغرا ترسيم مي‌کند (همان: 69، 135، 217، 263، 297، 307، 354، 355 و 362). او به همراه ابوسهل نوبختي، هنگام رحلت محمد بن عثمان، به عنوان شاهد بر نيابت حسين بن روح نقش‌آفريني مي‌کند. اين موضوع گوياي جايگاه ويژه وي در ميان اماميه مي‌باشد. او در ابلاغ طرد و لعن شلمغاني، از مدعيان دروغين نيابت نيز نقش برجسته‌اي داشت. ابن‌همام با شلمغاني آشنايي نزديک داشته و يک بار هم شلمغاني برخي مطالب غلوآميز خود را به او گفته بوده است (همان: 408). در ميان آثار ابن‌ابي العزاقر نيز کتابي با عنوان «رساله الي ابن‌همام» نام برده شده که قابل تأمل است (نجاشي، 1416: 378). در قسمتي از اين توقيع، امام زمان4 لعنت دائم خداي متعال را در آشکار و نهان و در هر زمان و هر مکان براي شلمغاني و براي موافقان و پيروان او و نيز براي آنان که با اعلام اين خبر، با او همراه شوند؛ خواستار است (همان). امام مهدي4 به حسين بن روح نوبختي فرمودند:

به کساني که به ديانت آنان اطمينان داري، اعلام کن که خداوند متعال در عذاب محمد بن علي، معروف به شلمغاني به دليل برگشت از اسلام، الحاد، کفر و دروغ و بهتان به خداوند متعال تعجيل كرده است.[32]

  1. سامان‌دهي رفتار اجتماعي شيعيان در قبال ادعاهاي دروغين

ادعاي مدعيان دروغين مهدويت، مانند هر ادعاي ديگري، در چارچوب زمانه طرح ادعا و شرايط فرهنگي و اجتماعي مدعي معنا پيدا مي‌کند. به همين سبب است که ادعاي مدعيان دروغين در هر جا، داراي ويژگي‌هايي است. گذشته از اين، ادعاي هر يک از مدعيان، مي‌تواند از خاستگاه متفاوتي نشأت گرفته باشد، يا سرانجامي خاص از طرح ادعا پديد آمده باشد. آنچه در اين زمينه مهم مي‌نمايد، رهبري و هدايت رفتاري جامعه در قبال ادعاهاي دروغين است. يکي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي مواجهه ائمه: با مدعيان دروغين به سامان‌دهي رفتار اجتماعي شيعيان در قبال ادعاهاي دروغين مهدويت برمي‌گردد (طوسي، 1417: 410).

براي نمونه روزگار امام صادق7، زمانه طرح ادعاهاي دروغين در اين عرصه مي‌باشد. رهبري و هدايت رفتاري در قبال انتظارات ناظر به مهدي در اين روزگار از مهم‌ترين اقدامات امام صادق7 مي‌باشد. در زمان امام صادق7، نهضت عباسيان عليه امويان، با انتظارات منجي‌گرايانه و اميد به يک مجدد دين و حکومت که مي‌بايست از اهل‌بيت: باشد؛ حمايت شد. دورة دعوت عباسيان و نيز عصر اوليه تشکيل خلافت عباسي، عصري بود که آرمان مهدي تب و تاب بسياري داشت. عباسيان، از اين فضا بيش‌ترين بهره را بردند. آنان محمد، وليعهد منصور دوانيقي را مهدي لقب دادند. مسلم بن قتيبه نقل مي‌کند که منصور دوانيقي به وي گفته است: «محمد بن عبدالله بن حسن خروج کرده و خود را مهدي مي‌خواند. به خدا قسم! او مهدي نيست و مهدي فرزند من است (ابوالفرج اصفهاني، 1381 : 218). مروان بن ابي‌فحصه در مدح سومين خليفه عباسي او را مهدي مي‌نامد (سيوطي، 1952 : 315). ابن‌کثير مي‌نويسد: «منصور، فرزندش، محمد را مهدي لقب داد، شايد همان مهدي موعود باشد؛ اما آن نبود؛ چرا که در اسم مشترکند و در عمل متفرق (ابن‌کثير، 1395: ج10: 162). البته پيش از فرزند منصور نيز، بنابر گفته مسعودي، سفاح خود را مهدي بني‌هاشم مي‌پنداشته است (مسعودي، بي‌تا: 292). يعقوبي شعري را آورده که در آن سفاح، مهدي بني‌هاشم خطاب شده است.[33] سديف بن ميمون نيز در شعري که در مدح سفاح سروده، وي را مهدي خطاب مي‌کند.[34] ابن‌عماد نيز در شذرات الذهب به مهدي خوانده شدن سفاح اشاره مي‌کند.[35] به نظر مي‌رسد عباسيان چنان اهتمامي به اين امر داشتند که ابودلامه شاعر در شعري خطاب به ابومسلم گفته است: «آيا قصد خيانت در دولت مهدي را داشتي؟!»[36] نوشته‌اي در مأذنه مسجد جامع صنعا، متعلق به 136 هجري موجود است که در آن، از سفاح با عنوان مهدي ياد شده است.[37] دربارة پنجمين خليفه عباسي هم تعبير مهدي آمده و ابوالعتاهيه خطاب به هارون الرشيد گفته است: «براي تو دو اسم وجود دارد که از رشد و هدايت گرفته شده‌اند: يکي رشيد و ديگري مهدي».[38]

با فزوني ادعاهاي آخرالزماني عباسيان،[39] امام صادق7 فعالانه درصدد کنترل و مهار اين فضا برآمدند. امام صادق7 تلاش كردند به جاي انطباق و همراهي با بحران و اوضاع بحراني، اوضاع را به سمت همراه ساختن با خود سوق دهند؛ يعني به صورت گسترده به بررسي و تحليل اوضاع پديد آمده پرداختند و درعين‌حال، تدابير لازم را نيز ‌انديشيدند. واکنش امام در قبال نامة ابوسلمه، از چهره‌هاي سرشناس عباسي، مبني بر پذيرش رهبري قابل توجه است. امام صادق7 در پاسخ او فرمودند: «و مرا چه كار با ابوسلمه كه او پيرو غير من است؛ و وقتي پيك، پاسخ صريح امام7 را درخواست كرد، امام7 نامة او را با شعلة چراغ سوزانيد و از پيك خواست تا آن‌چه را ديده براي ابوسلمه نقل كند و سپس شروع به خواندن اين شعر كميت‌بن‌زيد اسدي كرد: «اي كسي كه آتشي را افروخته‌اي كه روشنايي آن نصيب غير تو خواهد شد و ‌اي كسي كه هيزم خود را در طناب خود جمع‌آوري نكرده‌اي! ...» .[40]

نيز هنگامي كه تمايل عبدالله‌بن‌حسن را براي پذيرش دعوت ابوسلمه ديد؛ به او چنين فرمود:

«اي ابامحمد! از چه هنگام خراسانيان شيعة تو شده‌اند، آيا تو ابومسلم را به خراسان فرستادي و او را فرمان به پوشيدن لباس سياه دادي؟ و آيا كسي از اين خراسانيان را كه هم‌اكنون به عراق درآمده‌اند، مي‌شناسي و آيا تو سبب آمدن آن‌ها به عراق شده‌اي و آيا اصولاً كسي از آنان را مي‌شناسي؟! (مسعودي، 1409: 269).

واکنش امام صادق7 در قبال عباسيان درسي بزرگ براي شيعيان به دنبال داشت، مبني بر اين كه در برابر هر ادعايي بايد «موقعيت سنجي» کرد؛ بدين معنا که ابتدا بايد به تبيين و توصيف موقعيت فعلي مدعيان پرداخت و سپس به گرايش‌ها، تمايل‌ها، پيروان مدعيان توجه ويژه كرد تا در دام هر ادعايي گرفتار نشوند.

واکنش امام صادق7 در برابر ادعاي مهدويت محمد بن عبدالله و قيام او از اين جمله است. از ديدگاه امام، اين اقدام ساده و شتاب‌زده، نه تنها دوام نمي‌آورد، بلکه فرصت‌طلبان از آن بهرة بيش‌تري مي‌برند. گفتني است که عبدالله محض براي فرزندش، محمد، معروف به «نفس زکيه» با عنوان «قائم آل محمد» بيعت گرفت و ادعاي مهدويت وي را مطرح ساخت.[41] در منابع گزارشي نقل شده است که امام صادق7 در گفت و گو با عبدالله محض،[42] پدر محمد، به او فرمودند:

گمان مي‌کني که پسرت همان مهدي موعود است؟ چنين نيست و وقت آن فرا نرسيده است» (ابوالفرج اصفهاني، 1381: 227).

اين تأکيدات از ناحيه امام صادق7 محوري را براي‌ شـيعيان‌ تـرسيم‌ و مشخص مي‌کرد تا از محدوده آن خارج نشده و در دام جريانات ديگر گرفتار نشوند. امام صادق7 همه ‌‌اين‌ تهديدات مـوجود را بـه فرصت تبديل و با جلوگيري از هدر رفتن نيروها‌، جماعت‌ شيعه‌ را به سـمت ايجاد تحول و انقلاب فـکري در آن هـدايت كردند.

در موارد بسياري نيز امام صادق7 به شيعيان دستور مستقيم مـي‌دهد؛ از قبيل:

زبـان‌هاي خـود را کنترل كنيد و در خانه‌هاي خود بنشيند‌؛ زيرا‌ آنچه به‌ شما اختصاص دارد ]حکومت اسلامي حقيقي[ به اين زودي به شـما نـمي‌رسد و زيديه هـميشه حافظ و نگهبان شمايند.»[43]

امام صادق7 به منظور هدايت رفتاري شيعيان در قبال انتظارات ناظر به مهدي، از ياران خود مي‌خواست كه عجله روا ندارند و تا هنگامي كه اتفاق كلمه اهل‌بيت: در مورد رهبر قيام را مشاهده نكرده‌اند، اقدام مسلحانه انجام ندهند؛ چنان‌كه در پاسخ ابان ‌بن ‌تغلب و ابوبكر حضرمي مبني بر تعيين تكليف اصحاب، فرمود:

در خانه‌هاي خود بنشينيد و هنگامي‌كه مشاهده كرديد، ما بر روي شخصي اتفاق كرديم، آن‌گاه با سلاح‌هاي خود به ما بپيونديد (مجلسي، 1403، ج47: 132).

نتيجه‌گيري

شناخت ويژگي‌هاي مواجهه ائمه: با مدعيان دورغين مهدويت، به منظور دريافت صحيح نقش‌آفريني ائمه: و همچنين درک تفاوت رفتاري و گوناگوني سنخ مواجهات ائمه: با قضاياي پيش‌آمده، امري ضروري است. بررسي اين موضوع از اين جهت اهميت فراوان مي‌يابد که به تأييد و استواري انديشة اعتقادي شيعه مي‌انجامد. اين جستار نشان داد که سامان‌دهي رفتار اجتماعي شيعيان در قبال ادعاهاي دروغين، غلبة پيشگيري بر درمان، رويکرد فرصت‌ساز به تهديد مدعيان دروغين، تمييز شبهه‌گر از شبهه‌زده، قاطعيت در تصميم‌گيري، سامان‌دهي رفتار اجتماعي شيعيان در قبال ادعاهاي دروغين و تقدم مواجهه با علت بر معلول از مهم‌ترين شاخصه‌هاي تقابل ائمه: با مدعيان دروغين است.

اهميت بررسي چنين موضوعاتي نيز به کارکرد الگويي آن برمي‌گردد. به عبارتي سبک و سيره تقابل ائمه: با جريان‌هاي انحرافي نمونه‌اي قابل پيروي است. البته در نگاهي سياست‌گذارانه بايد به توصيفي ايده‌آل از وضعيت مطلوبي که مي‌خواهيم در تقابل با مدعيان به آن دست پيدا کنيم؛ ترسيم سازيم.

منابع

  1. آقا بزرگ طهراني (1403ق). الذريعه الي تصانيف الشيعه، بيروت، دارالاضواء.

  2. ابن اثير، عزالدين (1409ق). الکامل في التاريخ، بيروت، دار احياء التراث العربي.

  3. ابن‌اعثم کوفي، احمد (1411ق). الفتوح، تحقيق: علي شيري، بيروت، دارالاضواء.

  4. ابن‌جوزي، عبدالرحمن بن علي (1420ق). المنتظم في تواريخ الملوک و الامم، بيروت، دارالفکر.

  5. ابن شهر آشوب، محمد بن علي (1379ق). مناقب آل‌ابي‌طالب، قم، انتشارات علامه.

  6. ـــــــــــــــــــــــــــــ (1380ق). معالم‌العلماء، نجف، مطبعة الحيدريه.

  7. ابن‌عبد ربه، شهاب‌الدين احمد (1986م). العقد الفريد، تقديم: خليل شرف الدين، دار و مکتبة الهلال.

  8. ابن‌عماد، عبدالحي بن احمد (بي‌تا). شذرات‌الذهب في اخبار من ذهب، بيروت، دار احياء التراث العربي.

  9. ابن‌عنبه، احمد بن علي (1421ق). عمده الطالب في أنساب آل ابي‌طالب، قاهره، مکتبة الثقافة الدينيه.

10.ابن‌کثير، ابوالفداء اسماعيل بن کثير (1395ق). البداية و النهاية، تحقيق: علي شيري، بيروت، داراحياء التراث العربي.

11.ابن‌معتز، عبدالله بن محمد (2010م). طبقات‌الشعراء، محقق: عبدالستار احمد الفراج، قاهره، دارالمعارف.

12.اسفرايني، ابي‌المظفر (1983م). التبصير في الدين و تمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهالکين، تحقيق: کمال يوسف حوت، بيروت، عالم الکتب.

13.اشعري، ابوالحسن (1400ق). مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، تصحيح: هلموت ريتر، (بي‌جا)، دارالنشر.

14.اشعري، سعد بن عبدالله (1360).المقالات و الفرق، تهران، مرکز انتشارات علمي و فرهنگي.

15.اردبيلي، محمدبن‌علي (1433ق). جامع‌الرواة و رافع الاشتباهات، تحقيق و استدراک: محمدباقر ملکيان، قم، بوستان کتاب.

16.اصفهاني، ابوالفرج علي بن حسين (1994م).الاغاني، بيروت دار احياء التراث العربي.

17.ـــــــــــــــــــــــــــــــ (1381). مقاتل‌الطالبيين، تحقيق: احمد الصقر، قم، مکتبة الحيدرية.

18.اقبال آشتياني، عباس (1357). خاندان نوبختي، تهران، طهور.

19.انصاري، حسن (1383). مدخل امامت، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامي.

20.انصاري قمي (فروردين و تير 1379). ابوزيد علوي و کتاب او در رد اماميه، مجله معارف، دوره هفدهم، شماره 1.

21.بغدادي، أحمد بن علي الخطيب (بي‌تا). تاريخ بغداد أو مدينة‌السلام، مدينه، المکتبة السلفية.

22.بغدادي، عبدالقاهر بن طاهر (1987م). الفرق بين الفرق، بيروت، دارالآفاق الجديدة.

23.حسين، جاسم (1377). تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ترجمه: محمدتقي آيت‌اللهي، تهران، اميرکبير.

24.تستري، محمدتقي (1410ق). قاموس‌الرجال، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.

25.تفرشي، مصطفي (1418ق). نقدالرجال، قم، مؤسسة آل‌البيت7.

26.خواتي، محمدشفق (بهار 1386). امامت از ديدگاه زيديه و اماميه، فصلنامه طلوع، ش 21، مدرسه عالي امام خميني;.

27.خويي، سيدابوالقاسم (1403ق). معجم رجال‌الحديث، بيروت، دارالزهراء.

28.رازي، ابوحاتم (1975م).احمد بن حمدان، الزينة، تصحيح: حسين بن فيض همداني، قاهره.

29.راوندي، قطب‌الدين سعيد بن هبه‌الله (1409ق). الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسة الامام‌المهدي.

30.رسي، قاسم بن ابراهيم (1423ق). مجموع کتب و رسائل الامام قاسم الرسي، بي‌جا، بي نا.

31.دوري، عبدالعزيز (بي‌تا). اخبار الدولة العباسية، محقق: عبدالجبار مطلبي، بيروت، دارالطليعة للطباعة و النشر.

32.ـــــــــــــــ (1988م). العصر العباسي الاول، بيروت، دارالطلبه.

33.ذهبي، شمس‌الدين (1993م). سير اعلام النبلاء، بيروت، مؤسسة الرساله.

34.سيوطي، جلال‌الدين (1952م). تاريخ الخلفاء، تحقيق: محمدمحي الدين عبدالحميد، مصر، بي‌نا.

35.صدوق، محمد بن علي (1422ق). کمال‌الدين و تمام‌النعمه، تحقيق: علي اکبر غفاري، قم، جامعه مدرسين.

36.طبرسي، احمدبن علي (1416ق). الاحتجاج، قم، دارالاسوة للطباعة والنشر.

37.طبري، محمد بن جرير (1387ق). تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث.

38.طوسي، محمد بن حسن (1417ق). الغيبة، قم، مؤسسة المعارف الاسلامية.

39.ـــــــــــــــــــــ (1420ق). فهرست کتب‌الشيعه و اصولهم، قم، مکتبة المحقق الطباطبايي.

40.عمر، فاروق (بهار 1383). «فرهنگ مهدويت در لقب‌هاي خلفاي عباسي»، ترجمه غلام‌حسن محرّمي، فصلنامه تاريخ در آينه پژوهش، شماره1، بهار 1383.

41.قاضي عبدالجبار (بي‌تا).المغني، تحقيق: عبدالحليم سليمان دنيا، قاهره، الدار المصريه للتأليف و الترجمه.

42.کتبي، محمد بن شاکر (1973م). فوات‌الوفيات و الذيل عليها، تحقيق: احسان عباس، بيروت، دارصادر.

43.کشي، ابوعمرمحمد (بي‌تا).اختيار معرفة الرجال، مشهد، مصطفوي.

44.كليني، محمد بن يعقوب (1405ق). الكافي، تحقيق: علي‌اكبر غفّاري، بيروت، دارالاضواء.

45.مازندراني، ابوعلي محمد بن اسماعيل (1419ق). منتهي‌المقال في أحوال‌الرجال، بيروت، مؤسسة آل‌البيت: لإحياء التراث.

46.متقي‌هندي، علي (1413ق). کنز‌العمال في سنن الاقوال و الافعال، تصحيح: شيخ بکري حیّاني و شيخ صفوه السقّا، بيروت، مؤسسة الرسالة.

47.مجلسي، محمدباقر (1403ق). بحارالانوار، بيروت، موسسة الوفاء.

48.مسعودي، علي بن حسين (1409ق). مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر، تحقيق: محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، دارالفکر.

49.ـــــــــــــــــــــــ (بي‌تا). التنبيه و الاشراف، تصحيح و مراجعه: عبدالله اسماعيل الصاوي، قم، مؤسسه نشر منابع الثقافة الاسلامية.

50.مدرس، محمدعلي (1374). ريحانه الأدب، تهران، کتاب فروشي خيام.

51.مدرسي‌طباطبايي، حسين (1375). مکتب در فرآيند تکامل، ترجمه: ايزدپناه، هاشم، نيوجرسي، داروين.

52.مفيد، محمد بن محمد بن نعمان (1416ق). الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، بيروت، مؤسسة آل‌البيت:.

53.ــــــــــــــــــــــــــــــ (1413ق).الفصول المختاره، قم، کنگره شيخ مفيد.

54.موسوي بجنوردي، سيد كاظم (1383). دايرة‌المعارف بزرگ اسلامي، تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامي.

55.ميرزايي، ابراهيم (مهر و آبان 1383). جستاري در منابع عصر غيبت، کتاب ماه دين، شماره 85 و 86.

56.ناصري، رياض محمد حبيب (1409ق). الواقفية دراسة تحليلية، مشهد، المؤتمر العالمي للامام الرضا7.

57.نجاشي، احمد بن علي (1416ق). رجال‌النجاشي، تحقيق: سيد موسي شبيري زنجاني، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.

58.نعماني، ابن ابي‌زينب محمد بن ابراهيم (1422ق). الغيبة، قم، منشورات انوار الهدي.

59.نوبختي، حسن بن موسي (1368). فرق‌الشيعه، ترجمه: محمد جواد مشکور، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.

60.يعقوبي، احمدبن ابي‌يعقوب‌ابن‌واضح (1413ق). تاريخ اليعقوبي، تحقيق: عبدالامير مهنّا، بيروت، مؤسسة الاعلمي.

[1]. interdisciplinary approach.

[2]. comparative studies.

[3]..Distinctive.

[4].Confrontatian.

[5]. Idea.

[6].Approach.

[7]. Extraception.

[8]. براي نمونه، اشعار فضل بن عباس نشان‌دهنده جايگاه چنين باوري است:

الا ان خير الانس بعد محمد وصي النبي المصطفي عند ذي ذکر

و اول من صلّي مع نبيه و اول من اردي الغواه لدي البدر (ر.ک: تاريخ الطبري، ج3: 449).

[9]. ابوسهل، اسماعيل بن علي نوبختي (237-311ق) از متکلمان بزرگ روزگار غيبت صغرا مي‌باشد. وي 51 سال از 74 سال عمر خويش را در غيبت صغرا گذرانده است. 40 رساله و کتاب به وي نسبت مي‌دهند. (ر.ک: طوسي، الفهرست: 12و نجاشي، رجال: 30). براي اطلاع تفصيلي از زيست‌نامه، انديشه‌کلامي و فهرست كتاب‌هاي وي (ر.ک: ابن‌نديم، الفهرست: 225؛ ابن‌شهرآشوب، معالم‌العلماء: 9؛ ابن‌جوزي، المنتظم، ج6: 163؛ آقابزرگ طهراني، الذريعه، ج1: 69، ج2: 17، ج4: 438، ج7: 175؛ مدرس، ريحانةالادب، ج7: 143 و اقبال آشتياني، خاندان نوبختي:116).

[10]. نجاشي، ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قِبه را فردي متکلم، عظيم‌القدر، داراي عقيده‌اي درست، متبحر در کلام وصف کرده است. نجاشي کتاب‌هاي «الانصاف في الامامه»، «الرد علي الجبايي» و «المسأله المفرده في الامامه»، «التعريف في مذهب الاماميه و فساد مذهب الزيديه» و «نقض الاشهاد» را از جمله کتاب‌هاي وي برمي‌شمارد. (ر.ک: نجاشي، الرجال:375).

[11]. در اين زمينه (ر.ک: مدرسي طباطبايي، مکتب در فرايند تکامل:265). در اين کتاب اثر ابن‌قبه با عنوان نقض کتاب الاشهاد در انتهاي کتاب ضميمه شده است.

[12]. او اهل کشمير بود که در بلخ به دست حسين بن اشکيب، عالم و متکلّم سمرقندي اسلام آورده بود و مذهب تشيع را پذيرفته بود. او در سال 264 هجري با راهنمايي فرستاده‌ي امام در خانه‌اي با آن حضرت ديدار کرد. (ر.ک: کليني، الکافي، ج2: 454).

[13]. «و اما ظهور الفرج فانه الي الله و کذب الوقاتون...». (ر.ک: طبرسي، الاحتجاج، ج2: 184–281).

[14]. « و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه احاديثنا فانهم حجتي عليکم و انا حجه الله». (همان).

[15]. که در آن به بيعت و سلطة طاغوت‌ها بر امامان: اشاره شده و اين که غيبت امام دوازدهم4 براي آن است که چنين بيعت و سلطه‌اي بر عهده ايشان نباشد و نيز اشاره به اين‌که يکي از علل غيبت عمل‌کرد ناشايست مردم بوده است (همان).

[16]. امام عصر4 تأکيد دارند که امام در دوره غيبت همچون خورشيدي است که در پس ابر پنهان شده باشد و در عين پنهان بودن از انظار، اثرات وجودي خود را دارد (همان).

[17]. براي اطلاع تفصيلي از زيست‌نامه، شخصيت و سبک شعري وي (ر.ک: ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج3: 211 و ابن معتز، طبقات‌الشعراء: 32).

[18]. سيد حميري، پيش از اصلاح عقايدش، در بيتي، محمد حنفيه را مهدي خوانده و از او درخواست رجعت کرده است: «إمام الهدي قل بي متي أنت آيب / فمنّ علينا يا امام برجعه (ر.ک: سيد حميري، ديوان: 63).

[19]. به نام خداي متعال! جعفري شدم. الله اکبر و يقين کردم که خداي مي‌بخشد و مي‌آمرزد و به ديني غير از آنچه سابقاً معتقد بودم، عقيده پيدا کردم. سيد و آقاي همة مردم، جعفر، مرا از دين سابق نهي كرد.

[20]. «وَ أُشهِد رَبّي أَنَّ قولَکَ حُجَّه علي الخَلقِ طُراًّ مِن مُطيعٍ و مُذنِبٍ / بِأنّ وَلِیَ اللهِ و القائِمَ الّذي تَطَّلِعَ نَفسِي نَحوَهُ و تَطَرَّبي / لَهُ غَيبَهٌ لابُدَّ أَن سَیَغيبَها فَصَلّي عَلَيه مِن مُتَغَیِّبِ / فَیَمکُثُ حِيناً ثُمَّ یُظهِرُ أمرَهُ فَیَملَأُ عَدلاً کُلّ شَرقِ و مَغرِبِ». (ر.ک: ابن‌شهر آشوب، مناقب آل ابي‌طالب، ج1: 323).

[21]. گفتني است که ابوالفرج اصفهاني و نيز مسعودي گزارش‌هايي آورده‌اند، مبني بر اين‌که سيدحميري با اعتقاد کيساني از دنيا رفت. آنان معتقدند که اين اشعار را غلام وي قاسم الخياط سروده و به وي نسبت داده است. (ر.ک: ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، ج7: 250 و مسعودي، مروج الذهب، ج3: 79).

[22]. براي اطلاع تفصيلي در مورد عثمان بن عيسي رواسي و روايات مدح و ذم در مورد وي (ر.ک: ناصري، الواقفيه دراسه تحليليه، ج1: 274).

[23]. «و لکِن الله سُبحانَه جَعَل رُسُلَه اولي قُوّه فِي عَزائِمِهم؛ خداوند سبحان، پيامبران و فرستاده‌هاي خود را در تصميم‌ها داراي قدرت و قاطعيت قرار داد» (ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 129).

[24]. احتمالاً شيعيان قزوين اين نامه را براي امام نوشتند و سبب آن بحثي بود که ميان ايشان و شخصي به نام ابن‌ابي‌غانم قزويني روي داده و او اظهار داشته بود که امام يازدهم7 بدون باقي گذاشتن فرزندي از دنيا رفته است. (طبرسي، الاحتجاج: 277).

[25]. برخي او را شريقي و سريعي هم گفته‌اند (ر.ک: طبرسي، الاحتجاج، ج2: 475). مرحوم خويي اين امر را به خاطر اختلاف نسخ مي‌داند. (ر.ک: خويي، معجم رجال الحديث، ج18: 302).

[26]. «و خَرَج توقيع الامام بِلَعنه و البِرائَه مِنه»، (طوسي، الغيبه: 258).

[27]. وي به تأويل قرآن و اباحي‌گري نيز شهرت داشته است. علي بن حسکه قمي از غاليان روزگار امام هادي7 بوده که در قم مي‌زيسته است. وي مدعي الوهيت امام هادي7 بوده. خود را پيامبري از ناحيه حضرت و يا باب حضرت مي‌دانسته. (ر.ک: نجاشي، رجال نجاشي: 316).

[28]. بغدادي پيروان شلمغاني را «عزافره» و «عزاقره» ناميده است (ر.ک: بغدادي، الفرق بين الفرق: 205).

[29]. در مورد شلمغاني پايان‌نامه‌اي با عنوان «بررسي زندگاني سياسي فرهنگي شلمغاني» با راهنمايي استاد دکتر نعمت‌الله صفري‌فروشاني توسط محمدتقي ذاکري در دانشگاه اديان و مذاهب دفاع شده است. در اين پايان‌نامه ضمن بازشناسي کتاب‌هاي شلمغاني، جايگاه سياسي اجتماعي شلمغاني و گرايش فکري او نيز بررسي شده است.

[30]. شيخ طوسي در يک مورد از کتاب الغيبه وي مطلبي را نقل کرده است: «و ذکر محمد بن علي بن ابي‌العزاقر الشلمغاني في اول کتاب الغيبه الذي صنفه... و قال في فصل آخر...». (ر.ک: طوسي، الغيبه:240.) و در دو مورد نيز گفته است: روي الشلمغاني في کتاب الأوصياء (همان: 148).

[31]. براي اطلاع تفصيلي در مورد شخصيت و جايگاه اسكافي (258ـ 336ق) در روزگار غيبت صغرا (ر.ک: نجاشي، رجال، رقم 1032: 379؛ طوسي، رجال: 438؛ همان، الفهرست: 141؛ بغدادي، تاريخ بغداد 3: 365؛ تفرشي، نقدالرجال، ج4: 344، رقم 51559؛ مازندراني، منتهي المقال: 294، رقم 2409؛ خويي، معجم رجال الحديث، ج14: 232، رقم 9967 و حسن انصاري، ابن‌همام اسکافي، دايره‌المعارف بزرگ اسلامي، ج5: 121).

[33]. «انت مهدي هاشمٍ و هداها...» (ر.ک: تاريخ يعقوبي، ج2: 294).

[34]. «ظهر الحقّ فاستبان مضیّاً إذ رأينا الخليفه المهدیّا» (ر.ک: ابن‌اعثم، الفتوح، ج7: 342).

[35]. او مي‌نويسد: سفاح در کوفه متواري بود تا اين‌که سپاهيان ابومسلم از خراسان نزد او رسيدند... با او بيعت کردند و او را مهدي وارث امامت خواندند (ر.ک: ابن‌عمادحنبلي، شذرا‌ت‌الذهب، ج1: 179).

[36]. « افي دوله المهدي حاولت غدره» (ر.ک:الدوري، اخبار الدوله العباسيه: 256).

[37]. «... أمر المهدي عبدالله اميرالمؤمنين- أکرمه الله – بإصلاح المساجد و عمارتها علي يد الأمير علي بن ربيع – أصلحه الله – في سنه ست و ثلاثين و مائه....» (ر.ک: همان، العصر العباسي الاول: 124).

[38]. «لک اسمان شقّا من رشاد و من هدي / فانت الذي تدعي رشيداً و مهدياً» (ر.ک: مسعودي، مروج الذهب، ج1: 330).

[39]. بايد ميان کاربرد واژه مهدي به معناي اصطلاحي و لغوي تمييز قائل شد. در بسياري از موارد، صرفاً معناي لغوي واژه مهدي موردنظر بوده است. براي اطلاع تفصيلي در اين زمينه (ر.ک: فاروق عمر، «فرهنگ مهدويت در لقب‌هاي خلفاي عباسي»، ترجمه غلام‌حسن محرّمي، فصلنامه تاريخ در آينه پژوهش، ش1، بهار 1383: 157).

[40]. «أيا موقداً ناراً لغيرك ضوءها / و يا حاطباً في غير حبلك تحطب» (ر.ک: همان، ج3: 369).

[41]. ابوالفرج گزارش مي‌دهد که عبدالله بن حسن در مجلسي گفت: اکنون که بني‌اميه اختلاف کرده‌ و وليدبن يزيد را کشته‌اند، بياييد با محمد بيعت کنيم؛ چون مي‌دانيد که او مهدي است (ر.ک: ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين: 224).

[42]. عبدالله محض بزرگ خاندان هاشمي و از مشايخ ايشان به شمار مي‌رفت. عبدالله، شش پسر داشت که چهار تن از آنان، رهبري چهار قيام بزرگ را در تاريخ اسلام بر عهده داشته‌اند. پسران وي محمد، ابراهيم، موسي، يحيي، سليمان و ادريس بودند (ر.ک: ابن‌عنبه، عمده‌الطالب في أنساب آل ابي‌طالب: 123). منصور دوانيقي پيش از قيام محمد، نفس زکيه، عبدالله محض، پدر محمد را به همراه فرزندان، برادران و برادرزادگان وي دستگير کرد و به زندان انداخت و همه آن‌ها در زندان جان سپردند (ر.ک: مسعودي، مروج الذهب، ج3: 306). بنابر گزارش يعقوبي، عبدالله محض و يارانش، در حالي که به ديوارها ميخ‌کوب شده بودند، در زندان جان دادند (ر.ک: تاريخ‌ يعقوبي، ج2: 370).

[43]. «کفوا السنتکم و الزموا بيوتکم فـانه لا يصيبکم امر تخصون بـه ابـدا و لا تزال الزيديه‌ لکم‌ وقاء ابـدا» (ر.ک: کـليني، الکافي، ج 2: 254؛ نعماني، الغيبه: 197).

نویسنده:

اميرمحسن عرفان

 


چاپ   ایمیل