چکيده
با گذشت سدههاي متمادي از جريانهاي تاريخي دوره غيبت صغرا، در برخي لغات آن دوره تحول صورت گرفته؛ به طوري که به نظر ميرسد برخي واژگان مرتبط، معناي گذشته را از دست داده و به گونهاي ديگر فهميده ميشوند و البته بسياري ديگر از اين واژگان، با گذر ايام اصالت مفهوميشان را حفظ کردهاند. در هر صورت، واکاوي مجدد و شناخت صحيح اين مفاهيم، ما را به شناخت دقيقتر برخي از مفاهيم تاريخي رهنمون ميکند. از اين ميان، مؤلفههايي همچون «اماميه» با گذر ايام در دوره غيبت صغرا بارور شدهاند و اصالت مفهومي آنها حفظ شده است؛ در حالي که مفاهيم ديگري همانند «غيبت»، «سفير»، و «وکيل» بعد از دوره غيبت صغرا تا حدودي معناي گذشته خويش را از دست داده و مفهوم متفاوتي از آنها ارائه شده است.
مقدمه
شناخت صحيح بسياري از مفاهيم تاريخي بايد در فضاي شکل گيري آن مفهوم صورت بپذيرد، تا پژوهشهاي دوره معاصر بتوانند از آن مفاهيم و بالتبع از تاريخ تحليلي کارآمد ارائه كنند. بنابراين، پژوهشگر نميتواند با پيش فرضهاي امروزين خود يا ديگران به فهم تاريخ گذشتگان بپردازد. لحاظ كردن اين نكته امري است که در بسياري از پژوهشهاي تاريخي و غير تاريخي به بوته فراموشي سپرده شده، و همين امر سبب گرديده از بسياري حوادث گذشته تحليلي ناکارآمد صورت پذيرد.
به نظر ميرسد فهم آثار گذشتگان بر دو ساحت استوار است: ساحت نخست، دادههاي تاريخي را مورد واکاوي قرار ميدهد که عمده پژوهشهاي تاريخي بر همين مبنا استوار است و ساحت دوم، به زبان و ادبيات آن دوره مرتبط ميباشد.
پژوهش کنوني، ساحت دوم را لحاظ کرده و سعي دارد با توجه به فضاي صدور ادبيات آن دوره، به تبيين ديدگاههاي شيعيان امامي بپردازد. پژوهش حاضر، با بررسي مفاهيم اساسي دوره غيبت صغرا، به تطور تاريخي اين دسته از مفاهيم اشاره ميكند.
بررسي تحقيقهاي کنوني حاکي از آن است که نميتوان پژوهشي مستقل در اين زمينه معرفي کرد که به مفاهيم آن دوره پرداخته باشد. تنها در کتاب «سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه: ضمن بحثهاي مقدماتي تا اندزه اي بدان توجه شده است (جباري، 1382: مقدمه). به نظر ميرسد اين اثر، به رغم فهم دقيق از برخي مفاهيم مورد بحث، از جمله وکيل و سفير (همان: 35)؛ در موارد ديگري همانند نايب و باب (همان: 38-40) تحليلي صحيح ارائه نكرده است. بنابراين، در پژوهش پيش رو سعي خواهد شد با کمک مصادر کهن تاريخي و فرهنگ لغتها، به فهم دقيقتري از واژگان مورد بحث توجه شود. همچنين لغاتي مورد پژوهش قرار خواهند گرفت که با دوره زماني غيبت صغرا ارتباط پيوستهاي داشته باشند. در ادامه به اهم اين واژگان ميپردازيم:
اماميّه
«اماميه» مفهوم عامي است که امروزه به گروه قابل توجهي از شيعيان اطلاق ميشود. بايد دانست که اين مفهوم، بهتدريج در ميان گذشتگان شکل گرفته است. براي شناخت سير تدريجي اين مفهوم، لازم است به سير تاريخي و تطور آن توجه شود. در اين زمينه تحقيقهاي محدودي صورت پذيرفته؛ از آن جمله در مورد پيشينه و تطور تاريخي اين عنوان، اتانکلبرگ، خاورشناس، به تحقيق پرداخته و مقالهاي با عنوان «از اماميه تا اثناعشريه»[2] نگاشته است. وي در اين مسير سعي كرده است، باور به دوازده امام را در متون شيعي نشان دهد و اين که نخستين انديشمندان شيعه، چگونه براي اعتبار بخشيدن به اعتقاد خويش، از روشهايي مانند استناد به قرآن، احاديث شيعي، روايات اهل سنت، کتاب مقدس و روايات يهوديان بهره بردهاند. وي سپس با توجه به باور شيعيان به غيبت دوازدهمين امام خويش، از گوناگوني و اختلاف وصفهاي مربوط به اين انديشه و پارهاي نشانههاي تاريخي ديگر، چنين برداشت کرده است که اعتقاد به دوازده امام و غيبت دوازدهمين آنها، به عنوان شاخصة اصلي تفکر شيعه اثنا عشري، از اصالت برخوردار نيست؛ بلکه عالمان مذهب نوظهور شيعه اثنا عشري، با توجه به شبهات و حملاتي که متوجه ايشان بوده، در برههاي مناسب (عصر آل بويه) براي دفاع از خود، ضمن همساز ساختن منابع پيشين با باورهاي خويش، در پي اثبات اين امر برآمدند که اين باورها مدتها قبل، از سوي اماميه پرداخته و ارائه شده بود. به همين دليل، در چنين فضايي و با توجه به جاذبههاي باور به غيبت دوازدهمين امام و با تکيه بر زمينههاي فکري مربوط به «عدد دوازده» و «غيبت»، انتقال از «اماميه» به «اثنا عشريه» تحقق يافت. اين مقاله توسط محسن الويري خندان ترجمه و نقد شده است (الويري، 1374: 51-86). وي ضمن بررسي يکايک مصادر اصلي مـورد استفادة مـــؤلف، نخست اثبات كرده که بر خلاف نوشتة مؤلف، نظرية غيبت دوازدهمين امام، به طور ضمني در منابع اولية اماميه مطرح بوده و سپس با ارزيابي استدلالهاي مؤلف براي نوظهور شمردن اين دو نظريه و برداشتهاي او از منابع؛ قابل اعتماد نبودن نتيجهگيري او را نشان داده و آن گاه با طرح چندين پرسش، ديدگاه مؤلف را دربارة انگيزههاي گرايش اماميه به اين دو نظريه، اثبات كرده است. وي سپس در بخشي مستقل نشان داده که نگرش مؤلّف به اين مسئله، بر ناديده گرفتن شرايط و حوادث سياسي و اجتماعي شيعه در سه قرن نخست حيات خود و مقتضيات آن، به ويژه بر مسئله تقيه مبتني ميباشد. در پايان، با استناد به مدارک تاريخي، براي چرايي و چگونگي طرح گستردهتر انديشة دوازده امام و غيبت دوازدهمين امام در منابع سده چهارم هجري احتمالي جديد را مطرح كرده است.
در تبيين عنوان اماميه که از آن به «شيعه» تعبير ميشود، بايد گفت كه در زبان عربى سدة نخست هجري، شيعه در كاربرد مطلق به معنى «گروهى از مردم» (مريم: 69) و در صورت اضافه به معنى «ياران« و «پيروان« بوده است (قصص: 15). اين دسته از شيعيان عمدتاً به برتري سياسي اهل بيت باور داشته، و ايشان را شايستهترين افراد براي حاکميت جامعه ميدانستند. همچنين ايشان به برتري اميرمؤمنان7 بر عثمان باور داشته اند؛ در حالي که گروه ديگر «شيعه عثمان» ناميده ميشدند (جعفريان، 1368: 22). به باور ابن حجر عسقلاني، عثمانيه[3] کساني بودند که در محبت عثمان غلو کرده و براي علي بن ابي طالب7 نقص قائلند (عسقلاني، 1300: 16-17). در اين نگاه «متشيع» کساني بودند كه در مقام مقايسه ميان خلفا به اميرمؤمنان7توجه بيشترى داشتند؛ در حالى كه «رافضى» به كسانى گفته مىشد كه خلافت شيخين را منكر و خلافت اميرمؤمنان را به عنوان امرى منصوص باور داشتند. ريشههاى اين نوع تشيع، به عراق، بهخصوص مردم كوفه برمىگشت. علّت عمدة اين توجه نارضايتى از اقدامات و اعمال حاكمان منصوب از سوى خليفه سوم بوده که به انتقاد و سپس قتل خليفه منتهي شد. با روي کار آمدن اميرمؤمنان7، مردم كوفه به حضرت پيوستند و از حاميان آن حضرت شدند. ايشان حضرت على7 را بر عثمان مقدم داشته و خلفا را به اين صورت: ابوبكر، عمر و على پذيرفتند (همان: 23). آنچه منشأ اصطلاح شيعه گرديده، كاربرد تركيبى «شيعة على7» در جريانهاي تاريخى، مذهبى سدة نخست هجري بوده است؛ گرچه واژه شيعه، چنانچه به نحو مطلق يا همراه الف و لام معرفه و به صورت غير مضاف ذكر گردد؛ فقط بر پيروان اميرمؤمنان7، يعنى جمع پرشمارى از مسلمانان اطلاق ميگردد كه در برخى از باورها متفاوت از اهل سنت مىانديشند (نوبختي، 1404: 18 و جعفريان، 1368، ج2: 19). همچنين در تفصيل مباحث كلامى، اجمالاً اين نكته از مسلمات تاريخى است كه گروهى از مسلمانان از صدر اسلام، در باب امامت مسلمين پس از پيامبر6، براي امام على7 حقى ويژه قائل بودهاند و همين گروه با عنوان «شيعة على7» شناخته مىشدند (نوبختي 1404: 17).
در مفهوم اماميه، آنچه بيش از همه مورد توجه است، اينکه اين مفهوم از چه دورهاي بر گروهي خاص يا دستهاي از شيعيان اطلاق ميشده؛ اولين گمانه زنيها در چه زماني بوده و اين عنوان چه معنايي داشته است؟ در هر صورت، براي شناخت صحيح هر واژه، علاوه بر رجوع به منابع دست اول، بايد دانست که استعمال اصطلاح خاص، حاکي از رواج آن مفهوم در آن دوره زماني بوده است. گويا اين مفهوم، اولين بار در نيمه سده دوم هجري و البته به معناي خاص آن به كار رفته است. در اين باره نقل شده است كه زيد (121ق)، در جريان قيام خويش از برخي افراد امامي کمک خواسته بود (اصفهاني، بي تا: 141). همچنين راوندي در ضمن داستاني مبتني بر قول برخي از اصحاب چنين نقل کرده، که به اطرافيان امام هفتم7، «امامي» گفته شده است (راوندي، 1409، ج1: 309).
علاوه بر نشانههايي که در متن برخي از گزارشها آمده، نقلهاي ديگري در اين زمينه وارد شده مبني بر اين که در دوره غيبت صغرا، اين مفهوم، بر گروهي از شيعيان اطلاق ميشده است، اين اصطلاح با اين مفهوم در ادبيات علمي شيعه و سنّي آن دوره نيز مرسوم بوده است. در ميان شيعيان امامي کتابهايي با عنوان اماميه تدوين شده كه ميتوان به نوبختي (310ق) با عنوان الرد علي فرق الشيعة ما خلا الامامية (نجاشي، 1416: 63)، اشاره كرد. همچنين سعد بن عبدالله اشعري قمي کتابي به نام مقالات الامامية داشته و ابن قبه رازي نيز به اين اصطلاح اشاره كرده است (صدوق، 1395، ج1: 122). نيز در ميان زيديه، يحيي بن حسين (التحفه العسجديه، 1410، ج1: 354، 445 و 449)؛ و از اهل سنت، در آن دوره ابوالحسن اشعري (324 ق) از اين عنوان بهره برده است (اشعري، 1400: 17). همچنين در اين دوره، مفهوم اماميه در ميان فرقه شناسان مرسوم بوده است. براي نمونه نوبختي همان ويژگي را براي اماميه ذکر کرده است (نوبختي، 1404ق: 112). اشعري نيز در چند بخش کتاب خويش از اماميه نام آورده است (اشعري، 1360: 103-106). همچنين وي در مقالات الاسلاميين در دو جا از اصطلاح اماميه سود برده است (همان: 17 – 31). کمي بعد از پايان غيبت صغرا، ابي نصر بخاري در سِرُالسِلسلة العلويه (ابونصر بخاري، 1413: 40) و مسعودي در التنبيه و الاشراف (مسعودي، 1365: 258) و مروج الذهب (مسعودي، 1409، ج2: 108، ج3: 208 و 209)؛ اين اصطلاح را به كار بردهاند.
بر اين اساس، اماميه يكى از مذاهب اسلامى است که توده مردم، آن را با عنوان شيعه، و انديشمندان آن را «اماميه» ميخوانند. همچنين انديشمندان امامي به برخى خصوصيات امام، از جمله مفترض الطاعه بودن و معصوم بودن امام، و نيز خالى نبودن زمين در هيچ زمانى از امام؛ به عنوان باورهاي اساسى تأکيد ميکردند (مفيد، 1413: 38). به نظر ميرسد با گذار ايام، مفهوم اماميه به عنوان بخش مهمي از شيعه در دوره غيبت صغرا به گروه خاصي که به امامان دوازده گانه باور داشتهاند؛ اطلاق شده و شيعيان امامي از دوره غيبت صغرا تا کنون به همين نام شهره بودهاند.
حيرت
عمدتاً دوره غيبت صغرا را برخي از عالمان امامي «دوران حيرت» ناميدهاند؛ زمانهاي که با غيبت امام ايشان به سردرگمي فراواني دچار شدند؛ به نحوي که بر اين اساس آثاري نيز تأليف کردهاند (مقدمه ابن بابويه: 10:1395). واژه شناسان بر اين باورند که کلمه حيرت از «حار» مشتق شده و به معناي حيران و تحير است. اين واژه به انسان سرگرداني که مسيرش را نمييابد، اطلاق ميشود (راغب اصفهاني، 1412: 263؛ ابن منظور، 1414، ج4: 222؛ زبيدي، 1414، ج6: 320 و بستاني، 1375: 302).
در سير تاريخي و تطور اين واژه بايد گفت: اين اصطلاح را برخي از انديشمندان امامي دروه غيبت صغرا و به آن دوران اطلاق ميکردند. به طور عمده اين سرگشتگي به سبب غيبت امام دوازدهم و طولاني شدن اين پديده بوده است. نکته قابل توجه آن است که پيش از ذکر عالمان امامي، بسياري از روايات از پيشگويي در زمينه غيبت، و پيامد آن و تحير برخي از شيعيان خبر دادهاند. براي نمونه رواياتي با اين مضمون وارد شده که اميرمومنان7 به غيبت اشاره داشته و حيرت را زاييده غيبت امام عنوان كردهاند[4] (کليني، 1362، ج1: 338؛ مسعودي، 1423: 270 و نعماني، 1397: 185). همانطور که اشاره شد، اولين منابع مکتوب امامي به مفهوم حيرت توجه داشتهاند. همچنين انبوه تأليفات اماميه، دستکم در دو سده 4 و 5 هجري در مورد غيبت نشان از پيچيدگي حيرت و دل مشغولي شيعيان در اين باره بوده است. نکته اساسي اين امر، آن است که پديده غيبت و حيرت توأمان ميباشند و با يکديگر پيوند داشتهاند و چه بسا همين امر سبب شد تا انديشمندان امامي به اين پديده نگاه ويژهاي داشته باشند. براي نمونه ابن بابويه کتابي را با همين عنوان در غيبت صغرا تأليف و تصريح کرد که سعي داشته است با نگارش چنين کتابي حيرت و سرگشتگي شيعيان را بزدايد (ابن بابويه، 1404: 9).
نعماني نيز هدف از تأليف کتاب خويش را با محوريت موضوع غيبت، نجات شيعيان از حيرت و سر کشتگي و ارشاد به راه مستقيم عنوان و سعي كرده با کمک روايات به اين کار همت بگمارد (نعماني، 1397: 23).
شيخ صدوق نيز سبب تأليف کتاب کمال الدين و تمام النعمه را حيرت و سرکشتگي برخي از شيعيان در امر غيبت ميداند؛ به طوري که اين، سبب شده برخي از شيعيان به مذاهب ديگر گرايش پيدا کنند. وي به اين نکته اشاره ميكند که حتي برخي از عالمان امامي متأثر از شبهات پديده آمده در زمينه غيبت امام دوازدهم به حيرت مبتلا شدهاند (صدوق، 1395، ج1: 2). شيخ طوسي نيز کتابي در مورد غيبت تأليف کرده و علت تأليف اثر خويش را علاوه بر توصيه استاد خويش (سيد مرتضي)، طولاني شدن اين پديده، و جوابي به سئوال بدخواهان عنوان كرده است (طوسي، 1411: 2). شيخ طوسي در اين کتاب، غيبت را با توجه برخي از روايات و استفاده از روش کلامي مورد واکاوي قرار داده است (همان: 165 و 166، 285).
در نتيجه حيرت، اصطلاحي است که شمول آن به طور عمده متوجه غيبت صغرا ميباشد، و شيعيان امامي، آن دوره زماني را به چنين تعبيري ميشناختند. بر اساس شواهد موجود، اين اصطلاح تا حدود يک سده بعد از اين زمان نيز اطلاق ميشده؛ به طوري که بخشي از غيبت کبرا را نيز در بر ميگرفته است (نعماني، 1397: 23و صدوق، 1395، ج1: 2).
غيبت
واژه شناسان براي کلمه «غيبت» بيانهاي متفاوتي داشتهاند. مفردات الفاظ قرآن تفسير اين کلمه را مخفي شدن خورشيد از چشمها دانسته است و به تعبير ديگر: هر آنچه از حواس انسان پنهان شود (راغب اصفهاني، 1412: 616). لسان العرب در بيان معناي اين لغت چنين آورده است: هر آنچه خبرش از ايشان غايب باشد، آن «غيب» بوده و هر آنچه از چشمها مخفي باشد، «غيبت» عنوان ميگردد (ابن منظور، 1414، ج1: 654). مجمع البحرين آن را مخفي شدن از چشم مردم تعبير ميكند (طريحي، 1375، ج2: 134).
با توجه به شرح واژه نگاران، اين معني قابل فهم است که غيبت به طور عمده به غايب شدن شيء اطلاق ميشود؛ در عين حال، آن شيء وجود خارجي دارد؛ اما به رغم تأکيد بر چنين نگاهي، برخي مفهوم غيبت را توسعه داده و بر معناي ذکر شده، مخفي ماندن جسم امام را نيز افزودهاند (سليميان، 1387: 314). در اصطلاح، اين لغت در باورهاي شيعيان امامي، به معناي مخفي شدن امام دوازدهم ايشان از انظار عمومي است (طوسي، 1411: 3).
به نظر ميرسد با توجه به معناي لغوي غيبت (که در بالا گذشت) و نشانههاي روايي تاريخي فراوان در اين زمينه، غيبت امام به معناي عدم دسترسي شيعيان به ايشان است؛ به طوري که اماميه نميتوانستند با اراده خود با امام ديدار داشته، بلکه اين ديدارها بر اساس اراده يک سويه بوده و هر زمان که امام ميخواسته، ديدار حاصل ميگشته است (کليني، 1407، ج1: 330). اين، در حالي بود که در دوره حضور، شيعيان چنين مشکلي نداشتهاند. البته در برخي از روايات به ناديده بودن جسم امام نيز اشاره شده است (همان: 333)، كه به رغم وجود اين دسته از روايات، بايد توجه داشت بر اساس روايات دسته ديگر که بر زندگي عادي امام دلالت دارد و همچنين نشانههاي تاريخي فراوان در اين زمينه؛ دسته دوم از روايات تخصيص بر ميدارد؛ گرچه اين احتمال را بايد در نظر گرفت که ممکن است اين گونه روايات ناظر بر دوره غيبت کبرا باشد. بنابراين، گمانه زنيهايي مانند جسم غير خاکي داشتن يا به آسمان رفتن آن حضرت مورد پذيرش نيست (سليميان، 1387: 314). همچنين به نظر ميرسد، مراد از پنهان بودن در ابتداي غيبت صغرا، «ناشناس بودن» ايشان بوده و بعدها اين ناشناس بودن به «عدم شناخت ظاهري جسم» شريف امام دوازدهم4 تبديل شده است. همچنين غيبت، به معناي اينکه امام در مکاني باشد و نتوان امام را مشاهده کرد، با ساختار تاريخ غيبت صغرا همخواني ندارد. پذيرش چنين گمانهاي باچند اشکال مواجه است:
در تاريخ امامان شيعه: هيچ مورد قابل اعتنايي ديده نميشود که آن حضرات از چنين روشي استفاده کرده باشند؛ حتي در شديدترين شرايط از اين روش استفاده نكردهاند.
فرض چنين گمانهاي در تاريخ غيبت صغرا، تقيه شديد وکلاي اربعه را لغو خواهد کرد. براي نمونه حرمت نام امام دوازدهم از چه روي بوده است؟ وکيل اول در علت حرمت آن، چنين بيان ميکند كه آشکار شدن نام امام ممکن است سبب پيدا شدن مکان حضور ايشان باشد (كليني، 1407، ج1: 330).
تلقي عالمان دوره غيبت صغرا بر همين منوال بوده است. براي نمونه، همانطور که بيان شد، علاوه بر حرام دانستن نام امام، علت چنين حرمتي را آشکار شدن مکان امام بر ميشمردند. همچنين وکيل دوم، فراوان از نام مستعار سود ميبرده است (كشي، 1348: 533). داستانهايي نيز از کاربرد عنصر تقيه در مورد وکيل سوم نقل شده است (طوسي، 1411: 386).
در آن دوره، خلافت عباسي به دنبال شناخت عملکرد اماميه بوده، که برابر برخي از نقلها مدتها پس از آغاز غيبت صغرا خليفه عباسي توانسته بود مکان حضور امام را بيابد و مأموران خليفه عباسي توانسته بودند امام را پيدا کنند، و امام از روش ديگري، غير از ناپيدا شدن، آنجا را ترک كردند (همان: 248).
همچنين هيچ نقلي معتبري نميتوان يافت که به نحوي گوياي استفاده کردن امام از اين روش باشد. حتي نقلهاي قرآني ناظر به غيبت انبيا (که شيخ صدوق و شيخ طوسي براي اثبات غيبت امام دوازدهم از آنها سود برده اند) هيچ گاه متضمن چنين برداشتي از غيبت نيستند؛ و غيبتهاي بر شمرده انبيا، به طور معمول به معناي «پنهان شدن ايشان از انظار» بوده و «ناآشکاري» در آن ديده نميشود (صدوق، 1395، ج1: 254 و طوسي، 1411: 109).
در هر صورت، اين شيوه از غيبت را ميتوان نوعي «پنهان کاري» دانست. اين پنهان کاري از همان ابتدا صورت پذيرفت؛ به طوري که تولد ايشان حتي از غالب شيعيان پدرش مخفي ماند و به همين دليل، وجود ايشان مورد انکار برخي قرار گرفت (همان: 229). بر اين اساس، برخي بر اين باورند که غيبت امام را ميبايست از سال ولادت ايشان دانست؛ چراکه تولد ايشان نيز با پنهان کاري زيادي صورت پذيرفت و عملاً بسياري از اماميه نتوانستند ايشان را در دوران کودکي زيارت کنند؛ با توجه به اين كه تعداد محدودي از شيعيان امامي، ايشان را در دوران کودکي ديدهاند (کليني، 1407، ج1: 329)؛ شايسته است غيبت امام دوزادهم پس از شهادت پدرشان محسوب شود و دوران حيات امام يازدهم را نبايد از غيبت دانست (همان: 329).
در بررسي مصداق غيبت بايد توجه كرد که با توجه به برخي از روايات، يکي از علتهاي اصلي پديده غيبت، ترس از دستيابي عباسيان به ايشان ميباشد (طوسي، 1411: 97). وجود نشانههايي بر اين امر، غير قابل انکار است (صفري فروشاني و احمدي کچايي، 1391: 133-156). چه بسا همين امر سبب شد تا بردن نام ايشان در آن دوره حرام باشد (همان).[5] برخي از انديشمندان امامي پديده غيبت را امري بديع نميدانند، بلکه آن را تجربه شده در انبياي پيشين دانستهاند (طوسي، 1411: 244).
به رغم همه اين ديدگاهها، اين امر به راحتي مورد پذيرش شيعيان واقع نشد و در آن دوره چانه زنيهاي زيادي به دنبال داشت. نکته قابل توجه پديده غيبت، آن بود که اين امر بارها توسط امامان پيشين تذکر داده شده بود (کليني، 1407، ج1: 339 و نعماني، 1397: 176) و مهمتر آنکه برخي از اين روايات به وجود دو غيبت اشاره كردهاند؛ با اين وصف که يکي از ديگري طولانيتر خواهد شد (کليني، 1407، ج1: 339 و ج2: 160؛ نعماني، 1397: 170؛ طوسي، 1411: 109 و اربلي، 1381، ج2: 529). چه بسا اين دسته از روايات، سبب شده تا برخي از فرقههاي شيعه گاهگاهي مدعي غيبت رهبران خويش شوند (نوبختي، 1404: 27).
وکيل
«وكيل» از جمله واژگان مورد بحث در دوره غيبت صغرا است که به نمايندگان امام دوازدهم اطلاق ميشده است. لغت شناسان معمولاً در معناي اين واژه زياد اختلاف ديدگاه نداشتهاند. به همين دليل، تفاوت چشمگيري در آن ديده نميشود. براي نمونه در مفردات الفاظ قرآن، آن را به معناي «در کاري به ديگري اعتماد کردن» دانسته (راغب اصفهاني، 1412: 882) و لسان العرب آن را به معناي «کفيل» عنوان كرده که البته با تسليم شدن امري همراه است و معناي ديگر آن، امري را به کسي واگذار کردن ميباشد (ابن منظور، 1414، ج11: 734). مجمع البحرين آن را با «توکيل» هم خانواده دانسته که با اعتماد به طرف ديگر همراه است (طريحي، 1375، ج5: 494). همچنين تاج العروس آن را از ريشه وَکل یَکِلُ به معناي ««تسليم کردن»، يا «سپردن امري به شخص ديگر» دانسته است؛ به طوري که شخص مأمور ميباشد وظايف شخص ديگر را انجام دهد (زبيدي، 1414، ج15: 785). همچنين آن را «اعتماد کردن بر کسي» دانستهاند (بستاني، 1375: 955).
وكيل در اصطلاح، تعيين کسي است براي انجام دادن کاري از جانب ديگري به موجب عقد قرار داد؛ چراکه موکل خود را از انجام دادن کار مطلقاً، يا به صورت مستقيم عاجز کرده باشد (طاهري، 1418، ج4: 394 و امامي، ج2: 213).[6] اين اصطلاح به طور عمده به برخي از ياران حضرت اطلاق ميشده است، که البته وظائف خاصي داشتند. اين گروه از ياران امامان، در قالب نهادي به نام «وکالت» تعريف پذير هستند که در ادامه اين پژوهش بدان پرداخته خواهد شد (آفتاب،1390: 88).
اما آنچه به عنوان مصداق وکالت مطرح است، اين که آن نهاد تحت شرايط و ضرورت اجتماعي و سياسي آن روز، در ابتداي خلافت عباسيان توسط امامان مياني شيعه شکل گرفت، که به طور عمده تفويض امور در عرصههايي همچون جمع آوري وجوهات و سامان دادن توده اماميه، از جمله کارکرد اين نهاد بوده است. البته عمده کار اين نهاد در دوره غيبت صغرا و در قالب پنهان کاري نسبت به خود امام، يعني نام و مکان امام و نيز سامان دادن پنهاني شيعيان امامي بوده است. همچنين بايد توجه داشت وکيلان دوره غيبت صغرا به دو دسته اصلي و غير اصلي تقسيم ميشوند (طوسي، 1411: 353).
نکته مهم در اين بخش آن است که آيا اطلاق عنوان «نايب» به وکيلان اربعه يا همان وکيلان اصلي امام دوازدهم4 (امري که امروزه شايع شده) صحيح ميباشد؟ و آيا ايشان در تعريف اين دسته از الفاظ ستايش شدهاي قرار ميگيرند؟ به همين دليل لازم است در اين بخش به تعريف واژه نائب پرداخته شود:
نايب
در لغت «نايب» را چنين تعريف کردهاند، که شخص در امور مهم جانشين ديگري شود (ابن منظور، 1414، ج1: 774). همچنين به معناي جانشيني يا قائم مقامي شخص ديگر آمده است (بستاني، 1375: 887). در هرصورت، نايب بايد امور شخص ديگر را به عهده بگيرد.
در تطور اين عنوان بايد دانست که کلمه «نواب» هيچ گاه در روايات وارد نشده و در بستر تاريخ منابع معدودي به لفظ نواب اشاره داشتهاند. براي نمونه، صدوق در بيان عملکرد وکلا به اين عنوان اشاره و چنين نقل کرده است:
وَ كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ نَحْمِلُ الْأَمْوَالَ إِلَى بَغْدَادَ إِلَى النُّوَّابِ الْمَنْصُوبِينَ بِهَا وَ يَخْرُجُ مِنْ عِنْدِهِمُ التَّوْقِيعَاتُ (صدوق، 1395، ج2: 479).
پس از وي، طبري به اين لفظ توجه كرده (طبري، 1413: 520) و با فاصلهاي بيش از يک سده راوندي در سده ششم هجري به وکيل، به عنوان نايب اشاره كرده است (راوندي، 1409، ج3: 1112). گويا از اين زمان اين عنوان به طور گسترده مورد توجه قرار ميگيرد. به رغم اشاره منابع پيشيني به اين عنوان، گويا مرادشان ناظر بر برداشتهاي پسيني که بعدها در ميان اماميه رايج شد، نبوده است. اين برداشتها نايب را در همه شئون امامت صاحب اختيار ميدانست. در صورت پذيرش اين گمانه که اصحاب اصلي امام، از نايبان ايشان بودهاند؛ لازم ميآمد که ايشان وظايف امامت را، از جمله تصرف در امور حکومتي يا همان ولايت تشريعي پذيرا باشند؛ در صورتي که به نظر ميرسد، يکي از علتهاي اصلي غيبت امام دوازدهم، فضاي شديد سياسي عليه ايشان بوده؛ به طوري که فرصت زندگي عادي را از ايشان سلب ميكرد. با چنين فرضي، به هيچ صورت شرايط سياسي و اجتماعي براي تسلط امام يا يکي از اصحاب ايشان وجود نداشته تا بر مصدر امور حکومتي تکيه بزنند. بنابراين، تصور نايب در چنين شرايطي ممکن نبوده و اساساً امام در آن شرايط خاص به نايب نيازي نداشته است؛ بلکه به افرادي نيازمند بوده که بتوانند امور عادي شيعيان امامي را پيگيري کنند.
همچنين به باور برخي از محققان، با توجه به متن توقعيات منتسب به امام دوازدهم، عمدتاً وکلاي اربعه از ورود به مباحث اقتصادي و سياسي منع شده بودند (جاسم، 1367: 140). به نظر ميرسد اين اقدام به سبب وجود همان فضاي سنگين عليه اماميه بوده است. به همين دليل، امام در چنين شرايطي بهترين روش مهار مشکلات را با پرهيز دادن وکلا از ورود به حوزههاي بحث برانگيز دنبال ميکرده است. نگاهي به شغل وکيلان اصلي، خود گواه اين امر است که اين دسته از وکلا با انجام دادن کارهاي دست دوم و غير چشمگير، به دنبال تغيير نگاه عباسيان به اماميه بودهاند (صفري فروشاني، احمدي کچايي، 1391: 133-156). به نظر ميرسد با توجه به اصطلاح وکالت و شرايط زمانه، کارکرد وکيلان غير از چيزي است که براي ايشان در امور حکومتي در نظر گرفته شده است.
سفير
لغت شناسان واژه «سفير» را به معناي «آشتي دادن ميان قومي» دانستهاند. زبيدي آن را به معناي «اصلاح کننده در ميان قوم» ميداند. البته وي آن را با رسول مرادف برشمرده که گويا با کلمه سفر، به معناي «آشکار کردن» همخانواده ميباشد (زبيدي، 1414، ج6: 527). همين معني را ابن منظور در روايتي منسوب به امير مومنان برداشت کرده و چنين آورده است: «في حديث عليّ أَنه قال لعثمان: إِن الناس قد اسْتَسْفَرُوني بينك و بينهم.» وي مراد از اين فرمايش را اصلاح قوم توسط حضرت ميداند که با کلمه رسول هم معنا ميباشد (ابن منظور، 1414، ج 4: 370). لغت شناسان معاصر نيز همين را از اين لغت فهميدهاند (قرشي بنايي، 1412، ج3: 272).
در هر صورت، آنچه بيشتر بر آن اتفاق نظر ديده ميشود، اين است که اين لغت براي اصلاح بين امور توسط فرستادهاي (رسول) ميباشد. بنابراين، اطلاق آن بر وکلاي امام دوازدهم4 با وظايف ايشان نسبت به کلمه وکيل هم پوشاني کمتري دارد. در تطور مفهوم سفارت بايد در نظر داشت، اولين منبعي که به آن اشاره كرده نعماني بوده است. وي اين عنوان را به وکلاي امام دوازدهم و به جريان وکالت منتسب دانسته است. نعماني پس از ذکر روايتي که به دو غيبت در ميان اماميه اشاره دارد، سفرا را حلقه واسط ميان ايشان و امام در غيبت صغرا ميداند (نعماني، 1397: 161 و 173). بعد از وي، شيخ مفيد از عنوان سفير، به همان شيوه که نعماني استفاده کرده، اشاره ميکند (مفيد، 1413، ج2: 340 و 364). اما اولين منبع روايي اماميه که به طور گسترده به آن پرداخته، شيخ طوسي بوده است. وي براي معرفي وکلا چنين آورده است: «فصل سفراء الإمام المهدي4 و الظروف التي أحاطتهم في السفارة و ذكر أمور أخرى، ذكر طرف من أخبار السفراء الذين كانوا في حال الغيبه»؛ و سپس به طور مفصل با ذکر افراد سفير به ايشان اشاره كرده است. اين، در حالي است که نعماني و شيخ مفيد فقط به کليات سفير پرداخته و به افراد سفراء توجهي نداشتهاند (طوسي، 1411، 345).
شيخ طوسي در اين بخش، به وکيلان دوره حضور و غيبت توجه داشته، گرچه به همه وکيلان نپرداخته است، وي به اين موارد اشاره كرده است: حمران بن اعين، مفضل بن عمر، معلي بن خنيس، نصر بن قابوس لخمي، عبدالله بن جندب بجلي (در ضمن معرفي وي، به زکريا بن آدم، صفوان بن يحيي، سعد بن سعد، نيز اشاره کرده است)، محمد بن سنان، عبدالعزيز بن مهتدي قمي اشعري، علي بن مهزيار، ايوب بن نوح دراج، علي بن جعفر هماني و ابوعلي حسن بن راشد (طوسي، 1411: 346-351). نگاهي به افرادي که وي به آنها اشاره كرده، حاکي از آن است که اين افراد عمدتاً از افراد سرشناس نهاد وکالت بودهاند. وي حتي در معرفي منحرفين از سازمان وکالت بر همين مبنا بوده است (همان: 351) و با آنکه اماميه با انبوه وکلا در دوره غيبت صغرا مواجه بوده است، وي همان روش را در پيش گرفته و صرفاً به وکلاي اربعه اشاره كرده است (همان). در اين صورت، ميتوان چنين نتيجه گيري کرد که شيخ طوسي از مفهوم سفير، معناي خاصي را در نظر داشته که با وکيل در نگاه او متفاوت بوده است؛ هر چند منابع پيش از وي به آن توجه نداشته و چنين برداشتي نداشتهاند.
نتيجه گيري
با توجه به مفاهيم مهمي همچون اماميه، غيبت، دليل و حيرت در مقوله انتظار و غيبت، شناخت اين مفاهيم (لغتاً و اصطلاحاً) ضروي مينمايد. واكاوي در منابع كهن در اين زمينه راهگشاست. در اين پژوهش به اين مفاهيم پرداخته شد:
«اماميه»: در تطور مفهوم اماميه، چنين عنوان شد که اين مفهوم اولين بار در نيمه سده اول هجري وارد شده است و مصداق اماميه با دورههاي پيشين تفاوت چنداني نداشته و آنچه شيعيان اماميه امروزه در فهم اين معني برآنند، همان است که گذشتگان آن را درک ميکردند.
«غيبت»: گذشتگان آن را به معناي «عدم دسترسي» و «پنهان بودن جسم» شريف امام دانستهاند؛ در حالي که امروزه علاوه بر برداشت مذکور، غيبت را به معناي «جسم غير مادي» دانستهاند که صحيح نميباشد.
«وکيل»: اين واژه در باور اماميه کنوني با گذشتگان ايشان تفاوت چنداني ندارد؛ مگر آنکه امروزه به وکلاي اربعه لقب ستايش آميز نواب داده شده که به نظر ميرسد در فهم عنوان وکالت به خطا رفتهاند. اماميه در دوره غيبت صغرا هيچگاه چنين عنواني را به ايشان اطلاق نميکردند.
«حيرت»: اين عنوان از نظر مفهومي تغيير چنداني نيافته و آنچه در دوره غيبت صغرا از اين مفهوم داشتهاند، همان است که امروزه تعبير ميكنند.
«سفير»: اين عنوان را اولين بار شيخ طوسي به كار برده، که در حدود دو سده با آغاز غيبت صغرا فاصله داشته است و در دوره غيبت صغري چنين واژهاي مورد توجه نبوده است. به رغم برداشت ايشان از عنوان سفير، اين مفهوم در مقايسه با وکيل با مسئوليتهاي وکلا هم خواني کمتري داشته است.
منابع
قرآن كريم
آفتاب، علي (خرداد1390). وضعيت وکلاي امام زمان4 در کتب اماميه از آغاز غيبت صغري تا پايان قرن هفتم (پايان نامه)، قم، مجتمع آموزشي امام خميني; وابسته به جامعة المصطفي6.
ابن بابويه، على بن حسين (1404 ق). الإمامة و التبصرة من الحيرة، قم، مدرسة الإمام المهدى4.
ابن منظور، محمد بن مكرم (1414ق). لسان العرب، بيروت، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع - دار صادر.
ابونصربخاري، سهل بن عبدالله (1420ق). سِرُالسِلسله العلويه، نجف، المطبعة الحيدرية.
احمدي کچايي، مجيد و صفري فروشاني، نعمت الله (1391). چگونگي طرح وکلاء در منابع امامي دوره غيبت صغري، فصلنامه مشرق موعود، شماره 24، مؤسسه آينده روشن، قم.
ابوالفرج اصفهاني، على بن الحسين (بى تا). مقاتل الطالبيين، تحقيق: سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفة.
اربلى، علي بن عيسي (1381ق). کشف الغمة في معرفة الأئمه، تبريز، بنى هاشمى.
اشعري، سعد بن عبد الله (1360). المقالات و الفرق، قم، مركز انتشارات علمى و فرهنگى.
اشعري، ابوالحسن علي بن اسماعيل (1400ق). مقالات الاسلاميين، آلمان-ويسبادن، ناشر فرانس شتاينر.
الويري خندان، محسن (زمستان 1374). فصلنامه علمي-پژوهشي دين و ارتباطات، دانشگاه امام صادق7، تهران، سال 1، شماره 2.
امامى، سيد حسن (1340). حقوق مدنى، تهران، انتشارات اسلامية.
خيرخواه، سيد علي (1389). مقايسه تاريخ نگاري عثمانيه و شيعه در حوادث دوران امام علي7، قم، دانشگاه باقرالعلوم7.
جاسم، حسين (1367). تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، مترجم: سيد محمدتقي آيت اللهي، تهران، اميركبير.
جباري، محمدرضا (1382). سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه:، قم، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني;.
جعفريان، رسول (1368). تاريخ تشيع در ايران تا طلوع دولت صفوي، تهران، سازمان تبليغات اسلامى.
حسين، يحيي بن حسين (1343ق). التحفه العسجديه، صنعاء، للطباعة ابو أيمن.
حسيني زبيدي، محمد مرتضى (1414ق). تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دارالفكر.
راغب أصفهانى، حسين بن محمد (1412ق). مفردات ألفاظ القرآن، بيروت - دمشق، دار القلم - الدار الشامية.
راوندى، سعيد بن هبة الله (1409ق). الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدى4.
سليميان، خدامراد (1387). فرهنگنامه مهدويت، قم، بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود4.
صدوق، محمد بن على (1395ق). كمال الدين و تمام النعمة، تهران، اسلاميه.
طاهرى، حبيب الله (1418ق). حقوق مدنى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
طريحي، فخر الدين بن محمد (1375). مجمع البحرين، تهران، مرتضوى.
طوسي، محمد بن الحسن (1411ق). الغيبة، قم، دار المعارف الإسلامية.
ــــــــــــــــــــــــــــ (1386). کتاب الغيبه، ترجمه: مجتبي عزيزي، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران.
ـــــــــــــــــــــــــــــ (1417ق). العدة في أصول الفقه، قم، ستاره.
عسقلاني، أحمد بن علي (1300ق). فتح الباري في شرح صحيح البخاري، تحقيق: محب الدين الخطيب، بيروت، دار المعرفة.
فيومى، أحمد بن محمد (1414ق). المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، قم، موسسه دار الهجرة.
قرشي بنابي، علي اكبر (1412ق). قاموس قرآن، تهران، دار الكتب الاسلامية.
کشي، ابوعمرو محمد بن عمربن عبدالعزيز (1348). اختيار معرفة الرجال، تصحيح: حسن مصطفوي، مشهد، بي نا.
كلينى، محمدبن يعقوب (1407ق). الكافي، تهران، دارالكتب الإسلامية.
مسعودي، أبوالحسن على بن حسين (1365). التنبيه و الإشراف، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، تهران، شركت انتشارات علمى وفرهنگى.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (1374). مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى.
مسعودي، أبوالحسن على بن حسين (1423ق). إثبات الوصية للإمام علي بن ابي طالب7، قم، انتشارات انصاريان.
مصطفوى، حسن (1368). التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
مفيد، محمد بن محمد (1413ق). اوائل المقالات في المذاهب و المختارات، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد.
ـــــــــــــــــــــــــــ الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، قم، كنگره شيخ مفيد.
نعماني، محمد بن ابراهيم (1397ق). الغيبة للنعماني، تهران، نشر صدوق.
نجاشي، احمد بن على (1365). رجال النجاشي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعه لجماعة المدرسين بقم المشرفه.
نوبختي، حسن بن موسى (1404ق). فرق الشيعه، نوبختى، بيروت، دار الاضواء.
[1]. عضو هيات علمي مؤسسه آينده روشن (پژوهشكده مهدويت) این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
[2]. From Imāmiyeh to Ithnā `Ashariyeh
[3]. در اين زمينه رجوع کنيد به پايان نامهسيدعليخيرخواه: «مقايسه تاريخ نگاري عثمانيه و شيعه در حوادث دوران امام علي7» (دانشگاه باقرالعلوم، قم 1389).
[4]. أَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: «أَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ7 فَوَجَدْتُهُ مُتَفَكِّراً يَنْكُتُ فِي الْأَرْضِ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَالِي أَرَاكَ مُتَفَكِّراً تَنْكُتُ فِي الْأَرْضِ أَ رَغْبَةً مِنْكَ فِيهَا فَقَالَ: لَا وَ اللَّهِ مَا رَغِبْتُ فِيهَا وَ لَا فِي الدُّنْيَا يَوْماً قَطُّ وَ لَكِنِّي فَكَّرْتُ فِي مَوْلُودٍ يَكُونُ مِنْ ظَهْرِي الْحَادِيَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي هُوَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً تَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ وَ حَيْرَةٌ يَضِلُّ فِيهَا أَقْوَامٌ وَ يَهْتَدِي فِيهَا آخَرُون».
[5]. بنابر باور عثمان بن سعيد (267ق) شناخت نام امام ممکن بود به پيدا کردن مکان اختفاي ايشان منجر شود.
[6]. در تعريف آن چنين آورده اند: «عقدى است كه به موجب آن، يكى از طرفين، طرف ديگر را براى انجام دادن امرى نايب خود مىكند». بر اساس اين تعريف، اثر عقد وكالت اعطاى نيابت است؛ بدين معنا كه موكل اقدام وكيل را در مورد اجراي اعمال حقوقى، به منزلۀ اقدام خود دانسته و به او اختيار مىدهد كه به نام و حساب موكّل تصرفاتى را انجام دهد؛ نه آنكه موكّل با وكالت، براى وكيل سلطه و ولايت مستقل ايجاد كند. بنابراين، وكيل نسبت به آثار اعمالى كه انجام مىدهد، در حكم واسطه بوده و آنچه مىكند براى موكّل است، نه براى خود.
نویسنده:
مجيد احمدي کچايي