گونه شناسي وجود حجت حي با تأکيد بر دو واژه مُنذر و هاد

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 16 - 32 دقیقه)

چکيده

موضوع بسيار مهم امامت و پيشوايي جامعه مطلبي نيست که قرآن مجيد از کنار آن به سادگي عبور کرده و به آن نپرداخته باشد. از اين رو، آيات متعددي از کتاب الاهي، زواياي مختلف اين موضوع را مورد بحث قرار داده و در عرصه‌هاي گوناگون آن اصول، قواعد و معارف متنوعي را ارائه فرموده است. ازجمله اين قواعد، تأکيد بر ضرورت حضور امام و هادي در هر زمان است. اين مقاله در صدد ترسيم يکي از اين قواعد اساسي با استناد به جمله «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَاد» از آيه 7 سوره رعد است. در اين نوشتار، با بررسي و نقد آراي مفسران در اين زمينه و ارائه ديدگاهي نو با استناد به آيات قران و ديگر منابع، موضوع را بررسي مي‌كنيم.

 

طرح مسئله

يکي از آيات، قابل استناد در باره اثبات حضورحجت حي الاهي در هر زمان، اين آيه است:

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ لَا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ وکافران مي‌گويند: چرا آيه‌اي ]معجزه‌اي[ از پروردگارش بر او نازل نمي‌شود؟! همانا تنها تو بيم دهنده هستي و براي هر قومي هدايت کننده‌اي خواهد بود (رعد: 7).

انذار يکي از برنامه‌هاي اصلي رسالت انبيا است؛ چنان که در آيه‌اي ديگر مي‌خوانيم:

إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ؛ ما تو را به حق بشير و نذير فرستاديم و هيچ امتي نيست، مگر آن که در آن نذيري حضور يافته است ( فاطر: 24).

قواعد كلي

جمله آخر آيه مذكور «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ»(فاطر: 24)، استثناي در سياق نفي است و افاده حصر مي‌کند؛ يعني هيچ امتي نيست که نذيري براي آن نباشد.

اين که انذار از برنامه‌هاي انبيا است، قابل مناقشه نيست؛ چنان‌که از القاب پيامبر6 نذير و بشير است. همچنين در آيه «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ»(رعد: 7)؛ مي‌فرمايد: تو منذر هستي؛ ولي جمله ديگري نيز در پي آن آمده است: « وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ و براي هر قومي هدايت‌كننده‌اي هست». در مورد منذر در آيه ديگر فرمود: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ»(فاطر: 24) بنا براين، با توجه به آيات ذکر شده، دو قضيه موجبه کليه در دست داريم: 1- هر امتي نذير دارد؛ 2- هر قومي هادي‌اي دارد.

اکنون بايستي دلالت و مناسبت اين آيات با يکديگر سنجيده شود که آيا نسبت اين دو، تساوي است؛ يعني منذر و هادي يك مصداق دارند؛ يا تباين و يا نسبت ديگر؛ يعني منذر و هادي دو مصداق متفاوت دارند و در هر صورت چه نتايجي از معنا و دلالت آيات مذكور حاصل مي‌گردد؟ كاوش در باره اين آيه شريفه را ضمن چند مبحث ادامه مي‌دهيم:

مبحث اول: واژه شناسي

1.منذر

ريشه اين کلمه «نذر»، 130 مرتبه، در 115آيه قرآن به کار رفته است که بيش‌تر موارد آن در باره رسالت انبيا و بيم دادن از کيفر و عذاب الاهي است.

نذير، به معناي منذر؛ يعني اعلام کننده‌اي که بيم دهنده است. منذر کسي است که اخباري هشدار دهنده مي‌دهد.

خليل بن احمد فراهيدي در العين مي‌نويسد:

و نَذِرَ بالشي‏ء و بالعدوّ، بكسر الذال، نذْراً: عَلِمَهُ فحَذِرَه و أَنذَرَه بالأَمر إِنْذاراً و نُذْراً؛ عن كراع و اللحياني: أَعلَمَهُ.

نذر بالعدو، به كسر ذال: دانست و از آن برحذر شد و انذره بالامر: آگاهي داد (فراهيدي، 1409، ج8 : 180).

وي «نذر» ثلاثي را به معناي دانستني عنوان كرده که موجب حفاظت و مراقبت مي‌شود و «انذر» را «اعلمه» معنا کرده است.

بر اين اساس، «ترساننده»، معناي مستقيم منذر نيست؛ بلکه لازمه معناي آن است؛ چون کسي که به ديگري خبري هشدار دهنده مي‌دهد، او را از عاقبت امر مي‌ترساند، نه اين‌که بخواهد کسي را ابتدا بترساند. لذا اگر گاهي «منذر» در ترجمه‌ها «ترساننده» معنا شده است، لازمه معنا به عنوان معنا ارائه شده است.

2. امت

راغب درباره معناي «امت» مي‌نويسد:

کلُّ جماعةٍ يجْمَعُهُمْ أَمرٌ ما؛ إمّا دينٌ واحدٌ أَو...؛ هر جماعتي که چيزي آن‌ها را مجتمع کند: دين واحد، زمان واحد، مکان واحد يا... حال، اين امر چه تسخيري باشد و چه اختياري: وَ مَا مِن دَابَّةٍ فىِ الْأَرْضِ وَ لَا طَائرٍ يَطِيرُ بجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم (انعام: 38). پس، امت مجموعه‌اي است که چيزي آن‌ها را مجتمع کند (مفردات راغب اصفهاني: 86).

مردم يک زمان که تابع پيامبري هستند؛ امت آن پيامبر محسوب مي‌شوند. همچنين مردمي که در يک زمان مجتمع‌اند، امت آن زمان به شمار مي‌آيند. مردمي که در يک دين مشترک‌اند، امت پيامبر آن دين محسوب مي‌گردند. بنابراين، همه مسلمانان از زمان پيامبر6 تا آخرين نفوس آنان‌که به دنيا مي‌آيد، امت پيامبر6 و امت اسلام هستند؛ بلكه همه مردم آخرالزمان، چه مسلمان و چه غيرمسلمان، امت پيامبر آخرالزمان محسوب مي‌گردند؛ چون «يجمَعُهُم أمر ما» دين يا زمان يا مكان واحد است.

در آيه مورد بحث آمده است: « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ؛ تو منذر هستي» و آيه ديگر فرمود: « وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ؛ هر امتي باشد نذيري در آن هست» (فاطر: 25)؛ حال، آيا اين امت به معناي همان امت وسيع است؛ يعني مشتمل بر تمام مردمي که از زمان پيامبر آمده اند تا آخر؛ يا اين‌که اين‌جا امت معناي اخصي دارد؟

واژه امت اين کشش را دارد که بر مردم يک زمان و يا يک مکان اطلاق گردد. مثلاً صحيح است که به مردم مکه و مدينه گفته شود: «امت پيامبر6». همچنين به مردمي هم که در عصر‌هاي متمادي هستند، امت اطلاق مي‌گردد. بنابراين، واژه «امت» از نظر مصاديق گستره متفاوتي دارد و با اعتبارات مختلف، محدوده‌ها و مصاديق متنوعي را پوشش مي‌دهد.

3. قوم

آيه، پس از جمله « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ »، مي‌فرمايد: « وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ تو منذري و هر قومي هم هادي‌اي دارد.» جمله اول پُست و جايگاه منذر را تعريف مي‌کند و به پيامبر6 مي‌گويد: « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ » و نمي‌گويد: « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ هَادٍ»؛ بلکه فرموده است: «وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ هر قومي هادي‌اي دارد».

«قوم» به چه کساني گفته مي‌شود و فرق آن با «امت» چيست؟ ابن منظور در لسان العرب مي‌گويد:« وَ قَومُ کُلُّ رَجُلٍ شيعَتُهُ وَ عَشيرَتُهُ» قوم هرکس پيروان و قبيله اويند»، (ابن منظور، 1414، ج12: 505) در تاج العروس آمده است: «و القوم الجماعةُ مِن الرَّجالِ وَ النَّساءِ معاً»(حسيني زبيدي، 1414، ج17: 590). از قرآن هم شاهد مي‌آورد که «لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم » (حجرات: 11)؛ يعني جماعت (همان).

قرآن نيز در آيات مختلف، از عنوان «قوم شعيب»(اعراف: 88)؛ «قوم لوط»(هود: 70)؛ «قوم موسي»(قصص: 76) و «قوم نوح »(توبه: 70) استفاده كرده است. از کاربرد اين کلمه در آيات قرآن چنين بر مي‌آيد که معناي قوم همانند امت نيست. امت به اندك اعتباري قابل اطلاق بر مصاديق متفاوت از نظر دامنه است: «يجْمَعُهُمْ أمرُ ما»(راغب اصفهاني، 1412: 86)؛ ولي قوم کساني هستند که در يک محدوده زماني با فرد مرتبط‌اند.

به عبارت ديگر، «امت» فقط يك قيد دارد و آن حداقل ماده اجتماع است: «يَجْمَعُهُمْ أمُرما»؛ ولي قوم قيد ديگري نيز دارد و‌ آن قيد «همزماني» است.

تفاوت کاربرد واژه قوم با امت

به مردم اين عصر، «امت پيامبر6» اطلاق مي‌شود؛ ولي به مردم اين زمان، «قوم پيامبر6» گفته نمي‌شود. قرآن مجيد وقتي انبيا را با قومشان ياد مي‌كند، مقصود مردم زمان حضور آن نبي است.

ده‌ها مرتبه کاربرد کلمه قوم در قرآن شاهد اين مطلب و مدعا است:

يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتىِ اللَّهُ بِقَوْمٍ يحِبُّهمْ وَ يحبُّونَه؛ اگر از دين برگرديد، خداوند، قومي را مي‌آورد که پروردگار آنان را دوست دارد و آنان نيز او را دوست دارند؛ يعني آن‌ها قوم ديگري اند (مائده: 54).

ممکن است گفته شود مردم اين زمان هم، قوم پيامبرند؛ ولي به چند دليل اين ادعا صحيح نيست:

1. قرآن انبيا را به قومشان متصل کرده است: قوم نوح7، قوم لوط7، قوم موسي7 و...؛

2. به امت پيامبر6 مي‌گويد: « مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتىِ اللَّهُ بِقَوْمٍ» (همان)؛

3. لغت، اين معنا را كه «قوم» به مردم پس از پيامبر6 اطلاق گردد؛ نمي‌پذيرد؛ به ويژه آن‌كه فاصله آنان با پيامبر6 زياد باشد.

پس، قوم، مردم هر زمان هستند. کاربرد وسيع کلمه «قوم» در قرآن شاهد روشن اين مطلب است.

اين فرق امت با قوم است. پس، امت به دليل اين‌که با حد اقل وجه جامع قابليت اطلاق دارد، شامل مردم همة اعصار مي‌تواند باشد؛ بر خلاف کلمة قوم كه نوعاً با پيوست خود، حيطه خاص و محدودي را دربرمي‌گيرد.

دو اصل اساسي

مفاد دو جمله مورد بحث از دو آيه « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكلَّ قَوْمٍ هَادٍ»(رعد:7) و: «وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ» (فاطر: 24)؛ دو اصل اساسي است. حال آيا هادي در «وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ»، همان منذر است؟ اگر همان باشد، تکرار است. اگر مي‌خواست بفرمايد که‌اي پيامبر! تو هم منذري و هم هادي؛ مي‌توانست بفرمايد: « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ هَادٍ ». اين‌جا معنايي اضافه مطرح شده است: «وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ». قوم هم که معناي زماني دارد؛ يعني مردم صد سال بعد و قطعا مردم 500 و 1000 سال بعد را در بر نمي‌گيرد.

از اين‌جا معلوم مي‌شود که چيزي زايد بر « وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ»(فاطر: 24) هست. هر قومي هادي‌اي مي‌خواهد؛ اين هادي کيست؟

قابل ذكراست اگر ادعا مي‌كنيم كه در جمله «وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ»، مراد مصداقي متفاوت از «انت منذر» است؛ بدين معنا نيست كه پيامبر اكرم6 هادي نيستند؛ چون اين موضوع مفروض و مسلم است: «وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» (شوري: 52)؛ يعني پيامبر اكرم6 هم منذر است و هم هادي؛ چنان‌كه شاهد، مبشر، داعي و سراج است. آنچه محل بحث است اين‌كه آيا مفاد «وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ» تكرار همان موارد است يا اين‌‌كه مطلب و نكته‌‌اي زايد بر آن موارد را بيان مي‌كند.

نقد و بررسي آراي مفسران

در اين باره مفسران آراي مختلفي مطرح کرده اند:

فخر رازي در باره اين آيه مي‌نويسد:

و اعلم أن أهل الظاهر من المفسرين ذكروا هاهنا أقوالًا:

الأول: المنذر و الهادي شي‏ء واحد و التقدير: إنما أنت منذر و لكل قوم منذر على حدة و معجزة كل واحد منهم غير معجزة الآخر.

الثاني: المنذر محمد صلّى اللّه عليه و سلم و الهادي هو اللّه تعالى روي ذلك عن ابن عباس رضي اللّه عنهما و سعيد بن جبير، و مجاهد، و الضحاك.

و الثالث: المنذر النبي و الهادي علي، قال ابن عباس رضي اللّه عنهما: وضع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم يده على صدره فقال: «أنا المُنذِر» ثم أومأ إلى منكب علي رضي اللّه عنه و قال: «أنتَ الهادي يا علي بِكَ يَهتَدي المُهتَدُون مِن بَعدي»؛ بدان که اهل ظاهر از مفسرين، در اين جا اقوالي ذکر کرده اند:

1. منذر و هادي يک چيز هستند. بر اين اساس، چنين معنا مي‌شود: همانا تو منذر هستي و براي هر قومي منذري جداگانه هست و هرکدام معجزه ويژه‌اي دارد.

2. منذر، محمد6 است و هادي خداوند عزوجل. اين قول از ابن عباس و سعيد و مجاهد و ضحاک نقل شده است.

3. منذر، نبي6 است و هادي، علي7 است. ابن عباس مي‌گويد: پيامبر6 دستش را بر سينه خود نهاد و فرمود: من منذر هستم. سپس به شانه علي7 اشاره كرد و فرمود: تو هادي هستي و هدايت جويان، پس از من، به وسيله تو هدايت خواهند شد (فخر الدين رازي، 1420، ج19: 14).

نقد و بررسي كلام فخر رازي؛ احتمال اول

اگر مقصود از «هاد» در اين آيه انبيا باشند، به مقتضاي قضيه كلي «وَ لِكلَّ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ»، بايستي هر قومي پيامبري داشته باشد و اين احتمال طولا و عرضا باطل است؛ چون نه مقبول است که به صورت همزمان براي اقوام مختلف پيامبري عليحده باشد و نه اين که مردم هر زمان که قومي مجزا و مستقل هستند، پيامبري جدا داشته باشند؛ زيرا قطعا پيامبر اسلام6 به تصريح قرآن مجيد، پيامبر خاتم است. آيه «وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في‏ كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيراً؛ و اگر مي‌خواستيم در هر آبادي نذيري مبعوث مي‌کرديم» (اعراف: 51)؛ بر بطلان چنين نظري تصريح کرده است.

اين اصل، مسلم است که هر امتي نذير دارد: « وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ »(فاطر: 24)؛ ولي امت، چنان‌که گفته شد، از نظر معنا و شمول با قوم متفاوت است و اين نکته‌اي اساسي در دريافت معناي آيه و پرهيز از ارائه احتمالات بي‌پايه است.

بنابراين، با توجه به تعدد و تكثر اقوام در زمان‌ها و مكان‌هاي مختلف، اگر مقصود از «لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ»، بعثت انبيا باشد، لازمه آن، تكثر و تجدد انبيا در طول زمان و عرض مكان است كه با توجه به دلايل قطعي باطل است؛ در نتيجه بطلان معناي مفروض (احتمال نخست فخررازي) آشكار مي‌گردد.

احتمال دوم

بايد از قائلين به چنين اقوالي سوال کرد که در کجاي قرآن، ذکر رسول بر خداوند مقدم شده است و چه توجيهي دارد؟ در بيش از پنجاه مورد در آيات قرآن که الله و رسول کنار هم ذکر شده‌اند، همواره ذکر خداوندمتعال بر رسول مقدم شده است.

چه اتفاقي افتاده و چه نکته‌اي وجود داشته که رويه قرآن دگرگون شده است.؟

اساسا آيا ترکيب « لِكل‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ» که بياني انحلالي است؛ با شأن وحدانيت ذات اقدس الاه سازگار است؟ به بيان ديگر: مفاد « لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ» تعدد هادي، با تعدد اقوام همراه است و اين با رويه و بيان قرآن در تأكيد مستمر بر وحداني بودن خداوند ناسازگار است.

براي کساني که بارويه بياني قرآن، به ويژه در موضوع الاهيات آشنا هستند، اين نکته کاملاً واضح است. شگفت آن که مفسراني چون فخررازي اين اقوال را بدون توجه به اشكالات متعدد آن و بدون نقد ذکر کرده‌اند.

احتمال سوم

با توجه به اشکالات وارد بر دو نظريه مذکور، نظريه سوم به چند دليل موجه به نظر مي‌رسد:

1. اين نظريه با لغت و ترکيب آيه کاملاً سازگار است؛ چنان‌که در سطور گذشته به آن اشاره شد؛

2. چون جمله « لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ»(رعد: 7)، دال بر تعدد هادي است، روشن است معرفي حضرت علي7 به عنوان مطلع و سررشته هاديان بوده است؛

3. حديت متواتر ثقلين، نص ديگري دال بر هادي بودن عترت و برگردان ديگري از معناي آيه است.

آلوسي نيز در تفسير خود چنين آورده است:

وقالت الشيعة: إنه علي كرم اللّه تعالى وجهه و رووا في ذلك أخبارا، و ذكر ذلك القشيري منا. و أخرج ابن جرير و ابن مردويه و الديلمي و ابن عساكر عن ابن عباس قال: لما نزلت «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» الآية، وضع رسول اللّه6يده على صدره فقال: أنا المنذر و أومأ بيده إلى منكب علي كرم اللّه تعالى وجهه فقال: أنت الهادي يا علي بك يهتدي المهتدون من بعدي؛ شيعه مي‌گويد: همانا منظور از «هادٍ» در آيه، علي7 است و رواياتي نقل کرده اند و اين مطلب را قشيري از اهل سنت هم ذکر کرده است. نيز روايتي را ابن جرير، ابن مردويه، ديلمي و ابن عساکر از ابن عباس نقل کردند که او گفت: وقتي آيه «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» نازل شد، پيامبر6، دستش را روي سينه علي7 گذاشت و فرمود: «من منذر هستم و با دست به علي7 اشاره کرد و فرمود:‌اي علي! شما هادي هستي و به واسطه شما بعد از من، اهل هدايت، هدايت مي‌شوند (آلوسي، 1415، ج7: 103).

وأخرج عبد اللّه بن أحمد في زوائد المسند و ابن أبي حاتم و الطبراني في الأوسط و الحاكم و صححه و ابن عساكر أيضا عن علي كرم اللّه تعالى وجهه أنه قال في الآية: رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم المنذر و أنا الهادي، و في لفظ و الهادي رجل من بني هاشم‏- يعني نفسه..... قصارى ما فيه كونه كرم اللّه تعالى وجهه به يهتدي المهتدون بعد رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و ذلك لا يستدعي إلا إثبات مرتبة الإرشاد و هو أمر و الخلافة التي نقول بها أمر لا تلازم بينهما عندنا؛ عبدالله بن احمد در زوائد المسند روايتي آورده، و ابن ابي حاتم و طبراني در اوسط و حاکم، آن را صحيح دانسته و ابن عساکر هم از علي7 در مورد اين آيه نقل کرده که فرمود: «منذر، پيامبر خدا6 و هادي، من هستم» و در نقل ديگري: «و الهادي» فردي از بني هاشم است؛ يعني خودش.... اين عبارت که اهل هدايت، به واسطه حضرت علي7 هدايت مي‌يابند، به مرتبه‌اي از مقام او دلالت مي‌کند و اين مورد، با امر خلافت متفاوت است که از نظر ما (اهل سنت) ملازمه‌اي نيست (همان).

آلوسي ضمن قبول احاديث، موضوع خلافت را پيش مي‌کشد و دلالت آيه بر خلافت بلا فصل علي7 را نفي مي‌کند؛ ولي بر هادي و مرشد بودن صحه مي‌گذارد.

ثعلبى نيشابورى، متوفاي قرن پنجم هجري در تفسير آيه مي‌نويسد:

«وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» داع يدعوهم إلى الله عزّ و جلّ إمام يأتمون به؛ «هاد» دعوت‌كنندة مردم به سوي خداوند عزوجل و او امامي است كه مردم به او اقتدا مي‌كنند (ثعلبي نيشابوري، 1422، ج5: 271).

اين همان مطلبي است که روايات فريقين بر آن تصريح دارند.

مويد اين معنا آيه « وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَوةِ وَ كاَنُواْ لَنَا عَبِدِين » ( سورة انبياء: 73) مي‌باشد. بعد از اين‌که در آيات قبل زندگي حضرت ابراهيم7: « يَا نَارُ كُونىِ بَرْدًا وَ سَلَامًا عَليَ إِبْرَاهِيم »(انبياء: 69) و حضرت لوط7 را ذکر مي‌کند: « وَ نجَّيْنَاهُ وَ لُوطًا إِليَ الْأَرْضِ الَّتىِ بَارَكْنَا »(انبياء: 71) و مي‌فرمايد: « وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ كلاً جَعَلْنَا صَالِحِين »(انبياء: 72) و سپس ادامه مي‌دهد: « وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا »(انبياء: 73)؛ اين، بعد از حضرت ابراهيم7 تا زمان حضرت موسي7 است که شريعت تازه‌اي نيامده است؛ ولي امامان هادي حضور دارند و هدايت مي‌کنند. اين هدايت به امر است. مرحوم علامه; با استشهاد به آيات مختلف قرآن، اين مطلب را بيان مي‌کند که اين هدايت به امر، نوعي هدايت خاص و از عالم امر است و در رابطه با اين آيه مي‌فرمايد: آيه چنين دلالت دارد كه زمين از هدايت‌كننده‌اي كه مردم را به حق دلالت كند، خالي نيست؛ از نبي‌منذر و يا هدايت‌كننده‌‌اي كه به امر خداوند هدايت‌كند (طباطبائي، 1417، ج11: 305).

اين هدايت به امر در حال حاضر نيز موجود است و هدايت دل‌هاي مستعد و دستگيري‌هاي معنوي خاص را انجام مي‌دهد. اين کار فرمانده‌اي دارد كه در آيات « لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»(رعد: 7) و: « وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»(انبياء: 73)؛ به آن تصريح شده است.

نقد و بررسي اقوال ديگر

در کتاب‌هاي تفسير، احتمالات ديگري نيز مطرح شده است: طبرسي در مجمع البيان مي‌نويسد: «أن المراد بالهادي كل داع إلي الحق؛ همانا مراد از هادي هر دعوت کننده به حق است» ( طبرسي،1372، ج‏6: 428).

ابو حيان اندلسي در تفسير خود مي‌نويسد:

و قالت فرقة: الهادي علي بن أبي طالب، و إن صح ما روي عن ابن عباس مما ذكرناه في صدر هذه الآية، فإنما جعل الرسول صلّى اللّه عليه و سلّم علي بن أبي طالب مثالا من علماء الأمّة و هداتها إلى الدين، فكأنه قال: أنت يا علي هذا وصفك، ليدخل في ذلك أبو بكر و عمر و عثمان و سائر علماء الصحابة رضي اللّه تعالى عنهم، ثم كذلك علماء كل عصر، فيكون المعنى على هذا: إنما أنت يا محمد منذر، و لكل قوم في القديم و الحديث دعاة هداة إلى الخير؛ و فرقه‌اي گفته اند: هادي، علي بن ابي طالب7 است. گرچه اين نقل از ابن عباس صحيح است؛ پيامبر6 اين را به عنوان مثال و نمونه براي علما و هاديان دين معرفي کردند و گويا حضرت فرموده‌اند: يا علي! اين صفت تو است و در اين وصف ابوبکر و عمر و عثمان و ساير علماي صحابه نيز داخل هستند. همچنين علماي هر عصر، بر اين اساس معناي آيه چنين مي‌شود:‌اي پيامبر! تو منذر هستي و براي هر قومي در عهد قديم و عصر جديد دعوت کنندگان به خير خواهند بود (اندلسي،1420، ج6: 355).

نقد و بررسي

1. اگر اين معنا مراد بود، بايد مي‌فرمود: «لِکُلِّ قَومٍ هادِين»؛ اما گفته است: «لِکُلِّ قَومٍ هادٍ»؛ يعني هدايت کننده‌اي مي‌خواهد؛ همانند منذر که مفرد است.

2. اين‌جا سخن از منصبي الاهي است كه در رديف رسالت انبيا است: « إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ»(رعد: 7) و معنا ندارد که دو منصب، يكي خاص و بسيار ويژه و ديگري عام، در کنار هم ذکر شده باشند.

به عبارت ديگر، جوار و همسايگي «منذِرٌ وَ هادٍ» اين اقتضا را دارد که متقارب و هم‌وزن باشند؛ نه اين که يکي منصبي الاهي و مهم و ديگري مسؤوليتي عمومي باشد.

بنابراين، دو منصب منذر و هادي كه از نظر وزن و جايگاه نزديك يكديگرند، در كنار هم مطرح شده‌اند.

3. اين هادي را خداوند متعال، کنار پيامبر6 قرار داده است: « أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكلُ‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ يعني کسي است که همان خصوصيات را دارد. اگر مراد علما باشند، چند پرسش بايد پاسخ داده شود: 1. علما در بسياري موارد در هر زمان منشأ اختلافات هستند؛ 2. علماي کدام فرقه و کدام دسته، آن هم با آن همه اختلافات و تفاوت‌ها و نگاه هايي که دارند؟ با اين اوصاف، چگونه مي‌توان گفت: « لِكُل‏ِّ قَوْمٍ هَادٍ»، در مورد علماست؟ به همين جهت، قرآن مي‌فرمايد: در هر زمان و براي هر قوم، هادي‌اي خواهد بود که وظيفه خود را انجام مي‌دهد.

اگر مقصود از «هادي»، علما باشند، بايد بگوييم قرآن مجيد انسان‌ها را به اطاعت از فرامين و برنامه‌هاي متضاد دعوت کرده است!

آيا چنين احتمالي معقول و مقبول است؟! آيا آيات قرآن ما را از اطاعت علماي سوء باز نداشته است؟! اين احتمالات تنها مي‌تواند موجب مستور شدن حقيقت شود، چنان‌که گفته اند: « اذا ازدحم الجواب خفي الصواب؛ وقتي پاسخ‌ها متعدد شد، سخن صواب پنهان مي‌شود».

تحليل روايات تفسيري

آنچه در تفسير آيه گفته شد، در روايات نيز به صراحت آمده است. روايات در اين مسئله در منابع شيعه و اهل‌ سنت مذكور است. در ابتدا به برخي منابع شيعه اشاره مي‌شود:

عن حنان بن سدير عن أبي جعفر7 قال: سمعته يقول‏ في قول الله تبارك و تعالى: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ»- فقال: قال رسول الله6: «أنا المنذر و علي الهاد، و كل إمام هاد للقرن[2] الذي هو فيه؛ پيامبر اکرم6 فرمود: من، انذار دهنده و علي7، هدايت کننده است، و هر امامي هدايت کننده قومي است که در بين آن‌ها زندگي مي‌کند» (عياشي، 1380، ج2: 204).

در أمالي صدوق; با استناد به عباد بن عبد الله چنين نقل مي‌كند:

قال على7: ما نزلت من القرآن آية الا و قد علمت أين نزلت و فيمن نزلت و في اى شي‏ء نزلت و في سهل نزلت أو في جبل نزلت، قيل: فما نزل فيك؟ قال: لولا انكم سألتمونى ما أخبرتكم، نَزَلتْ فِيَّ هذِهِ الآية: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ» فرسول الله6 المنذر، و أنا الهادي الى ما جاء به؛ من هر آيه‌اي که نازل شده، مي‌دانم کجاست و دربارة چه کسي است و دربارة چيست؛ در بيابان نازل شده و يا در کوه. پرسيدند، در بارة شما چه نازل شده است؟ فرمود: اگر سوال نمي‌کرديد به شما خبر نمي‌دادم؛ اين آيه در حق من نازل شده است. «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ». پس، رسول الله 6، منذر و من، هدايت‌كننده هستم به آنچه بر ايشان نازل شده است (عروسي حويزي، 1415، ج2: 482).

شيخ صدوق در تفسير اين آيه چنين نگاشته است:

«وَلِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ» فالنذر هم الرسل و الأنبياء و الأوصياء هداة و في قوله عز و جل‏ «وَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ» دليل على أنه لم تخل الأرض من هداة في كل قوم و كل عصر تلزم العباد الحجة لله عز و جل بهم من الأنبياء و الأوصياء؛ منذر رسل و انبيا هستند و اوصيا، هاديانند و جمله« لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ»؛ دليل است بر اين که زمين هيچ‌گاه از هادي در هر قومي و در هر عصري خالي نيست و حجت از جانب خداوند براي آن‌ها از انبيا و اوصيا لازم است (كمال الدين صدوق، ج2: 667).

فالهداةُ من الأنبياء و الأوصياء لا يجوز انقطاعهم ما دام التكليف من الله عز و جل لازما للعباد لأنهم يؤدون عن النذر و جائز أن تنقطع النذر كما انقطعت بعد النبي6 فلا نذير بعده؛ روا نيست كه سلسله هاديان از انبيا و اوصيا منقطع شود، مادام كه تكليف الاهى بر بندگان لازم است؛ زيرا آنان سخن رسول نذير را مى‏رسانند؛ امّا رواست كه سلسله نذيران منقطع گردد؛ چنان‌كه پس از پيامبر اكرم6 منقطع گرديد و هيچ نذيرى پس از او نيست (همان).

محمد تقي مدرسي در تفسير خود مدعي استفاضه احاديث در اين مورد است.

نامبرده مي‌نويسد:

«وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» هذه الآية نزلت في رسول اللّه6 و علي بن أبي طالب7 إذ هو الهادي لأمة محمد6 بعده، و قد بلغت الروايات في هذا المجال حد الاستفاضة؛ اين آيه در رابطه با پيامبر اکرم6 و امير المؤمنين، علي7 نازل شده است؛ زيرا ايشان هدايت کننده امت رسول الله6 بعد از رحلتشان هستند؛ و اخبار ذکر شده در اين مورد در حد استفاضه است (مدرسي، 1419، ج5: 301).

در منابع اهل سنت، به نقل از ابن عباس و سعيد ابن جبير نقل شده است كه وقتي اين آيه نازل شد، پيامبر6 دست خود را بر سينه علي7 نهاد و فرمود: من منذرم: «انا المنذر»؛ سپس با دست به شانة علي7 اشاره نمود و فرمود: يا علي! تو هادي مي‌باشي که به وسيلة تو اين امت راهنمايي مي‌شوند.

سيوطي در تفسير خود چنين آورده است:

وأخرج ابن مردويه والضياء في المختارة عن ابن عباس رضي الله عنهما في الآية قال رسول الله صلى الله عليه وسلم المنذروالهادي علي بن أبي طالب رضي الله عنه؛ وأخرج ابن جرير وابن مردويه وأبو نعيم في المعرفة والديلمي و ابن عساكر وابن النجار قال لما نزلت «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ» وضع رسول الله صلى الله عليه وسلم يده على صدره فقال أنا المنذر وأوما بيده إلى منكب علي رضي الله عنه فقال أنت الهادي يا علي بك يهتدى المهتدون من بعدي؛ ابن‌مرويه و ضياء راجع به اين آيه از ابن‌عباس نقل كرده‌اند كه پيامبر6 فرمود: منذر و هادي، علي بن ابيطالب7 است. ابن جرير و ابن مردويه و ابونعيم در كتاب «المعرفة» و ديلمي و ابن‌عساكر و ابن‌نجار گفتند: وقتي آيه «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ» نازل شد، پيامبر خدا6 دست خود را بر سينه او ]علي بن ابيطالب7 [ گذاشت و فرمود: من، منذر هستم و با دست به شانة علي7 اشاره كرد و فرمود، تو هادي هستي،‌اي علي7! به واسطة تو افراد قابل هدايت بعد از من هدايت مي‌شوند (سيوطي، 1404، ج4: 45).

طبري نيز در تفسير خود حديث را بدين صورت آورده است:

حدثنا أحمد بن يحيى الصوفي، قال: حدثنا الحسن بن الحسين الأنصاري، قال: حدثنا معاذ بن مسلم، حدثنا الهروي، عن عطاء بن السائب، عن سعيد بنجبير، عن ابن عباس، قال : لما نزلت «إنَّما أنتَ مُنْذرٌ ولِكُلَّ قَوْمٍ هادٍ» وضع6 يده على صدره، فقال: أنا المنذروَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ، وأومأ بيده إلى منكب علي، فقال : أنت الهادي يا علي، بك يهتدي المهتدون بعدي (طبري، 1415، ج13: 142).

حاکم حسکاني نيز از طرق متعدد و اسانيد مختلف اين مضمون را از حضرت علي7 و ابن عباس و ابوبرزه اسلمي و ابوهريره و... چنين آورده است:

حدثني الوالد;، عن أبي حفص بن شاهين، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد الهمداني قال: حدثنا أحمد بن يحيى الصوفي وإبراهيم بن خيرويه، قالا: حدثنا حسن بن حسين و أخبرنا أبو بكر محمد بن عبد العزيز الجوري قال: أخبرناالحسن بن رشيق المصري قال: حدثنا عمر بن علي بن سليمان الدينوري: قال: حدثنا أبو بكر محمد بن ازداد الدينوري قال: حدثناالحسن بن الحسين الأنصاري قال: حدثنا معاذ بن مسلم عن عطاء بن السائب عن سعيد بن جبير: عن ابن عباس قال: لما نزلت: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ [وَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ]) قال رسول الله6: أنا المنذر وعلي الهادي من بعدي وضرب بيده إلى صدر علي فقال: «أنت الهادي بعدي يا علي بك يهتدي المهتدون»؛ ابن‌عباس گفت: هنگامي كه اين آيه نازل شد، پيامبر خدا6 فرمود: من، منذر هستم و علي، بعد از من هادي است و با دست خود بر سينه علي7 زد و فرمود: تو هادي بعد از من هستي؛ و‌اي علي! به واسطه تو هدايت‌شوندگان بعد از من هدايت مي‌شوند.

أخبرنا أبو يحيى الحيكاني قال: أخبرنا أبو الطيب محمد بن الحسين بالكوفة قال: حدثنا علي بن العباس بن الوليد،قال: حدثنا جعفر بن محمد بن الحسين قال: حدثنا حسن بن حسين،قال: حدثنا معاذ بن مسلم الفراء، عن عطاء بن السائب، عن سعيد بن جبير: عن ابن عباس قال: لما نزلت: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ» أشار رسول الله6 بيده إلى صدره فقال: أنا المنذر «لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ» ثم أشار بيده إلى علي فقال: يا علي بك يهتدي المهتدون بعدي.

ابن‌عباس مي‌‌گويد: وقتي اين آيه نازل شد، پيامبر خدا6 با دست به سينه خودش اشاره كرد و فرمود: من، منذر هستم و با دست به علي7 اشاره كرد و فرمود:‌اي علي به واسطه تو، هدايت‌شوندگان بعد از من، هدايت مي‌شوند.

حدثني أبو الحسن الفارسي قال: حدثنا أبومحمد عبد الله بن أحمد الشيباني قال: حدثنا أحمد بن علي بن رزين الباشاني قال: حدثنا عبد الله بن الحرث، قال: حدثنا إبراهيم بن الحكم بن ظهير، قال: حدثني أبي، عن حكيم بن جبير: عن أبي برزة الأسلمي قال: دعا رسول الله 6 بالطهور وعنده علي بن أبي طالب، فأخذ رسول الله6 بيد علي -بعد ما تطهر - فألزقها بصدره، فقال: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ) ثم ردها إلى صدر علي ثم قال: (وَ لِكُلِ‏قَوْمٍ‏هادٍ) ثم قال: إنك منارة الأنام وغاية الهدىوأمير القراء [ كذا ]، أشهد على ذلك أنك كذلك؛

ابي‌برزة اسلمي گفت: پيامبر خدا6 هنگام وضو گرفتن مردم را فراخواند و علي7 نزد او بود بعد از وضو، دست علي بن ابيطالب7 را گرفت و به سينه چسباند و فرمود: همانا من انذاردهنده هستم. پس از آن، دست علي را بر سينة او قرار داد و فرمود، براي هر قومي هدايت‌كننده است و به علي7 فرمود: همانا تو چراغ هدايت مخلوقات و انتهاي هدايت و بزرگ امت هستي، و شهادت مي‌دهم بر اين‌كه تو داراي تمام آن اوصاف هستي (حسکاني، 1411، ج1: 381).

آشکار است که اين حديث در منابع اهل سنت نيز در حد استفاضه بوده؛ لذا بحث سندي جايگاهي ندارد. در يک حديث «رجل من بني هاشم» آمده که برخي محدثان در پي آن جمله «يعني نفسه» را آورده‌اند که قطعا از اضافات راويان است و چون اين احاديث در مورد اميرالمؤمنين، علي7 روايت شده، مقصود آن است كه مراد از «هادي» پس از پيامبر6، حضرت علي7 است.

نتيجه

در قرآن مجيد تعبير منذر و نذير داريم: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ»(فاطر: 24)؛ هر امتي نذير دارد. امت شامل همة مردم مي‌شود؛ اگرچه در زمان واحد نباشند؛ چرا که «يجمَعهُم أمر ما» و لذا الآن هم مي‌توان گفت مردم جهان امت پيامبرند: « وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ». اين آيه علاوه بر « إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ»، مي‌فرمايد: « وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ». اين هادي بودن منزلت و مقام ديگري غير از نذير است؛ يعني هر قومي هادي‌اي دارد و حد اقل آن است که قومي که در يک زمان هستند هادي مي‌خواهد. اين هادي، هم به دليل لغت و هم به دليل شواهد ديگر نمي‌تواند علما باشند. احتمالات ديگري نيز که در تفاسير ذکر شده است، با توجه به قراين موجود در اين آيه و مباحثي که گذشت قابل قبول نيست.

مويد اين معنا در سورة انبياست که راجع به جانشينان حضرت ابراهيم مي‌فرمايد: « وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»(انبياء: 73).

روايات فريقين نيز مصداق هادي را پس از پيامبر6 معرفي كرده است. مجموعه روايات در اين زمينه اگر از حد استفاضه نگذاشته باشد، لااقل مستفيض و از بررسي سندي بي‌نياز است.

منابع

قرآن کريم.

1. ابن منظور، محمد بن مکرم (1414ه‍.ق). لسان العرب، بيروت، دارالفکر للطباعة و النشر.

2. اندلسى، ابو حيان محمد بن يوسف (1420ه‍.ق). البحر المحيط فى التفسير، بيروت، دار الفكر.

3. ثعلبي نيشابوري، ابو اسحاق احمد بن ابراهيم (1422ه‍.ق). الکشف و البيان عن تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي.

4. حسکاني، عبيدالله بن احمد (1411ه‍.ق). شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، تهران، وزارت ارشاد اسلامي.

5. حسيني زبيدي، محمدمرتضي (1414ه‍.ق). تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دارالفکر.

6. راغب اصفهاني، حسين بن محمد (1412ه‍.ق). مفردات الفاظ قرآن، بيروت، دارالقلم – الدارالشامية.

7. سيوطي، جلال الدين (1404ه‍.ق). الدر المنثور في التفسيربالمأثور، قم، کتابخانه آيت الله مرعشي;.

8. شيخ صدوق، محمد بن علي (1395ه‍.ق). کمال الدين و تمام النعمه، تهران، اسلامي.

9. طباطبايي، محمدحسين (1417ه‍.ق). الميزان في تفسير القرآن، پنجم، قم، جامعه مدرسين.

10. طبرسي، فضل بن حسن (1372). مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3، تهران، ناصر خسرو.

11. طبري، محمد بن جرير (1417ه‍.ق). جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع.

12. عروسي حويزي، عبدالعلي بن جمعه (1415ه‍.ق). تفسير نورالثقلين، چهارم، قم، اسماعيليان.

13. عياشي، محمد بن مسعود (1380). تفسير عياشي، تهران، المطبعه العلميه.

14. فخرالدين راضي، ابوعبدالله محمد بن عمر (1420ه‍.ق). مفاتيح الغيب، ج3، بيروت، داراحياء التراث العربي.

15. فراهيدي، خليل بن احمد (1409ه‍.ق). کتاب العين، ج2، قم، نشر هجرت.

 

 

â استاد حوزه علميه قم. Kalbasirmka@ gmail.com.

[2]. و القرن من الناس، اهل زمان واحد «لسان العرب ماده قرن»؛ «قرن»؛ يعني مردمي كه در يك زمان زندگي مي‌كنند.

 

نویسنده:

مجتبي كلباسي


چاپ   ایمیل