معرفی فرقه اسماعیلیه - 6

(مدت زمان لازم جهت مطالعه: 75 - 149 دقیقه)

فهرست مطلب


خوجه هاى هند


خوجه ها نام طايفه اى از مسلمين هند هستند كه در پنجاب، سند و به صورت پراكنده در جاهاى ديگر زندگى مى كنند. گويا اولين فردى كه نام خوجه را به اين طايفه داده، يكى از داعيان نزارى در حدود قرن هشتم است. خوجه از كلمه فارسى خواجه به معناى ارباب گرفته شده است. اين افراد غالباً به تجارت مشغولند و داراى آداب و رسوم هندى هستند. اكثر خوجه ها، نزارى بوده و عده اى نيز شيعه اثنى عشرى يا سنى هستند كه غالباً از نزارى به كيش هاى ديگر درآمده اند. خوجه هاى پنجاب رهبر اوليه خود را سيد صدرالدين دانسته كه در قرن هشتم به ميان آنها آمده و مفاهيم اسماعيلى نزارى را در قالب مفاهيم هندى به آنان عرضه نمود. عده اى از خوجه هاى هند به آفريقا، بالاخص زنگبار و سواحل شرقى آفريقا مهاجرت كرده و كيش نزارى را در آنجا تبليغ كرده اند. خوجه هاى بمبئى با آقاخان در تماس بوده، ولى آداب و رسومشان شبيه هنديان است. شكافهاى زيادى در خوجه ها در طول قرون گذشته به وجود آمده كه در كتب مربوطه مذكور است و در دوران آقاخان اول نيز بر سر دادن عُشريه (يك دهم مال) دعوايى با آقاخان درگرفت كه با كمك انگليس آقاخان موفق شد به عنوان رهبر معنوى خوجه هاى نزارى خود را تثبيت كند. به هر حال خوجه ها به عنوان طرفداران امامان نزارى (آقاخان ها) معروف هستند و اكنون نيز پيرو آقاخان چهارم هستند.

تعداد نزاريان دقيقاً مشخص نيست. گفته شده در تاجيكستان دويست هزار نفر، سوريه صد هزار نفر، پاكستان پنجاه هزار نفر، افغانستان 3%، ايران سى هزار نفر، دهها هزار نفر در غرب، صدها هزار نفر در هند و غرب آفريقا و تعدادى در يمن زندگى مى كنند. گويند نزاريان اكثريت اسماعيليان را دارا هستند. از طرف ديگر تعداد طيبيان هشتصد هزار نفر تخمين زده شده است. بنابراين تعداد نزاريان بايد بالاى يك ميليون باشد. بعضى اوقات تعداد نزاريان از 4-3 ميليون نفر تا 20 ميليون نفر شنيده مى شود كه معلوم نيست چقدر صحت داشته باشد.



ظهور مستعلويان و طيبيان


بعد از مرگ مستنصر در سال 487 ق، افضل بن بدر الجمالى به امامت مستعلى متمايل شده و وى را به عنوان امام و خليفه مطرح كرد. در دروس پيش گفتيم كه نزاريان از فاطميان جدا شده و راه خود را رفتند، ولى اكثريت اسماعيليان به امامت مستعلى پايبند مانده و وى را به عنوان امام پذيرفتند. از اين تاريخ تا قتل آمر در سال 524 ق به دوران مستعلوى معروف است. بعد از قتل آمر در سال 524 ق به دست فدائيان نزارى انشقاق طيبّى - حافظى در درون اسماعيليه حاصل مى گردد.

در سال 429 ق على بن محمد صليحى، رهبر دعوت در يمن توانست سلسله صليحيون را تأسيس كند كه چون از فاطميان تبعيت مى كردند، دست نشانده آنها بودند. بعد از على صليحى، پسرش مكرم احمد جانشين پدر شد. همسر وى سيدة حرة دختر احمد صليحى، زنى زيرك و كاردان بود و به او ملكه سيده مى گفتند. به علت بعضى از مشاوره هاى اين زن، اكثر نواحى يمن به دست صليحيون افتاده بود و به همين خاطر شهر عدن جزئى از مهريّه وى بود. مكرّم در سال 477 ق از دنيا رفت و حكومت صليحيون به دست ملكه سيده افتاد. در سال 487 ق، وى به خاطر روابط دوستانه اش با قاهره، از مستعلى طرفدارى كرد و چون اسماعيليان هند نيز از يمن تبعيت مى كردند، امامت مستعلى را پذيرفتند. در اين دوران يحيى بن لمك (م 520) داعى يمن بود. در سال 524 ق كه آمر كشته شد، ملكه سيده ادعا كرد كه آمر در نامه اى به وى تولد طيّب فرزند خود را به تاريخ ربيع الثانى 524 هجرى خبر داده است و طيب در زمان مرگ پدر حدود شش ماه داشته است. بنابراين ادعاى پسر عموى آمر، عبدالمجيد مبنى بر قطع نسلِ امامان فاطمى صحيح نبوده و طيّب امام برحق است و عبدالمجيد كه با لقب الحافظ لدين الله بر تخت نشسته، غاصب است. با اين ادعاى ملكه سيده دوباره انشقاق ديگرى با عنوان حافظى - طيبى ايجاد شد و يمنى ها و هنديان با عنوان طيبى راه خود را از فاطميان جدا كردند. به غير از ادعاى ملكه سيده، كسى از طيب خبر نداشته و خود طيبيان نمى دانند كه بر سر طيب چه آمده است. بنابر برخى روايات اصلا فرزندى به نام طيب وجود نداشته و بنابر برخى روايات ديگر وى بعد از تولد توسط عبدالمجيد به قتل رسيد. اين گفته ها را طيبيان نپذيرفته و قائلند تعدادى از نائبان خاص آمر وى را مخفى كرده و در خفا مى زيسته است. لذا قائل به غيبت وى شده و مى گويند: چون سلسله امامت تا روز قيامت ادامه دارد و مى دانيم كه طيب به دنيا آمده است و حضور امام در زمين در هر عصرى لازم است، بنابراين يا طيب غايب شده و در غيبت به زندگى ادامه داده و اكنون نيز به مشيّت الهى زنده است تا وقت ظهورش برسد يا اينكه در خفاء از دنيا رفته است و امامت در نسل وى ادامه يافته و هر وقت مصلحت باشد، امامى از نسل وى ظهور خواهد كرد، كه اين انديشه دوم در بين طيبيان مطرح است و آن را پذيرفته اند.



طيبيان در يمن


بعد از قطع روابط صليحيون يمن با فاطميان مصر، عده اى از اسماعيليان يمن به حافظ عبدالمجيد وفادار مانده و امامت وى را پذيرفتند، ولى به خاطر طرفدارى ملكه سيده از امامت طيب اكثريت اسماعيليانِ يمن طرفدار امامت طيب شده و طيبيان را تأسيس كردند. ملكه سيدة در دوران حكومت خود جنگهايى با زيديان و اسماعيليان حافظى داشت و در اكثر اين جنگها پيروز ميدان بود. در زمان جدايى يمنى ها از فاطميان رهبرى دعوت يمن در دست ذوئيب بن موسى همدانى بود. وى با مشورت ملكه سيده به وسيله يحيى بن لمك (م 520 ق) به عنوان داعى مطلق يمن منصوب شد. ذوئيب به طرفدارى از ملكه سيده در حمايت از امامت طيب به پا خواست و اولين داعى طيبيان شد. ملكه سيده تا زمان مرگش يعنى سال 532 هجرى با تمام توان به تبليغ امامت طيب پرداخت و در وقت مرگ تمام جواهراتش را به امام طيب اهداء كرد. با مرگ ملكه سيده، قدرت صليحيون نيز كاهش يافته و فقط قلعه هاى دور افتاده در دست طيبيان باقى ماند. دستيار داعى مطلق يمن، خطّاب بن حسن بود كه نقش بسزايى در پيشرفت فكر طيبى داشت. وى در كتاب غاية المواليد از امامت طيب دفاع كرده و ملكه سيده را حجت امام دانسته است.

ذوئيب بعد از بيست و دو سال داعيگرى در سال 546 هـ از دنيا رفت و ابراهيم بن حسين حامدى را جانشين خود كرد. حامدى به صنعاء رفت و شروع به تبيين مفاهيم جديد كيش طيبى كرد و تمام عمر خود را به نوشتن سپرى نمود و در سال 557 هـ در صنعاء درگذشت و پسرش به جاى وى داعى گرديد و تا سال 605 هـ منصب داعى مطلق در دست اعقاب ابراهيم حامدى بود. فرزند ابراهيم با نام حاتم شروع به تدريس كرد و توانست داعيانى را براى پيشرفت تعاليم طيبى پرورش دهد.

پرورش اين داعيان در زنده نگه داشتن كيش طيبى بسيار مؤثر بود و توانست نسل در نسل طيبيان را زنده نگه دارد. وى داعيانى به سند و هند گسيل داشته و امر دعوت را در آنجا گسترش داد. در زمان حاتم، سلسله فاطميان از بين رفت و طيبيان آن را عقوبت الهى براى غصب امامت دانستند. حاتم در سال 596 هـ از دنيا رفت و در زير قلعه حُطَيب مدفون شد. قبر وى اكنون نيز محل زيارت طيبيان است. پس از حاتم فرزندش على، داعى مطلق طيبيان شد و در سال 605 هـ درگذشت. پس از على بن حاتم بن ابراهيم بن حسين حامدى، على بن محمد داعى مطلق شد. وى مردى دانشمند بود كه كتب متعددى در توضيح عقايد طيبيان نوشت. از اين زمان به بعد منصب داعى مطلق در خاندان على بن محمد باقى ماند و تا داعى بيست و سوم در سال 946 هـ يعنى بيش از سه قرن داعيان از اين خانواده برخاسته و امر دعوت طيبى را به عهده گرفتند. فقط داعى ششم و داعى دهم از خاندان على بن محمد وليد نبوده اند. داعيان طيبى عبارتند از على بن حنظله (م 626)، احمد بن مبارك (م 627)، حسين بن على بن وليد (م 667)، على بن حسين (م 682)، على بن حسين (م 686)، ابراهيم بن حسين (م 728)، محمد بن حاتم (م 729)، على بن ابراهيم (م 746)، عبدالمطلب بن محمد (م 755)، عباس بن محمد (م 779)، عبدالله بن على (م 809)، حسن بن عبدالله (م 821)، على بن عبدالله (م 832)، ادريس بن حسن (م 872) كه يكى از عالمان پركار طيبى است، حسن بن ادريس (م 918)، حسين بن ادريس (م 933)، على بن حسين بن ادريس (م 933)، محمد بن حسن (م 946) كه آخرين داعى از خانواده ابن وليد بود. او همچنين آخرين داعى يمنى طيبيان نيز بود. بعد از وى منصب داعى مطلق به يك هندى با نام يوسف بن سليمان رسيد و از اين بعد اين هنديان بودند كه منصب داعيّت را براى هميشه به هند بُردند. يوسف بن سليمان در سال 974 هـ در يمن از دنيا رفت و جلال بن حسن كه در هند حضور داشت، داعى مطلق گرديد و اين چنين پايگاه اصلى داعيان مطلق طيبى از يمن به هند نقل مكان كرد.



طيبيان در هند


هنديان از قرن چهارم به بعد با اسماعيليان آشنا شدند، ولى بيشتر آنها در شرق و در پاكستان امروزى بودند. اولين اسماعيليانى كه به غرب هند رفتند، در قرن پنجم بود. در سال 460 هـ اولين داعى اسماعيلى به گجرات آمد و به تبليغ كيش اسماعيلى پرداخت. اسماعيليان گجرات به بُهره ها شهرت يافتند. زيرا بهره به معنى داد و ستد كه از شغل آنها كه تجارت بود، اخذ گرديده بود. يكى از داعيان اسماعيلى به نام فخرالدين كه از هنديان بود، در آنجا كشته شد و قبر وى زيارتگاه اسماعيليان هند است. به خاطر پيروى امر دعوت اسماعيلى در هند از دعوت اسماعيليه يمن، بعد از جدايى يمنى ها از فاطميان، بهره هاى گجرات نيز طرفدار امامت طيب شدند و از داعيان مطلق يمن تبعيت كردند. دعوت اسماعيلى طيبى به خوبى در هند پيشرفت كرد و شهرهاى كامباى، سيدپور و احمدآباد را درنورديد. آنان بدون اذيت و آزار هنديان به تبليغ كيش خود پرداخته تا اينكه گجرات به دست مسلمانان افتاد. امپراتورى مغولان هند كه مسلمان شده و از اهل سنت حنفى تبعيت مى كردند، مزاحمتهايى براى طبيبان هند ايجاد كردند. در زمان احمد اول (حكمرانى 846-814 هـ) اسماعيليان به شدت اذيت و آزار شده و باعث شد كه طيبيان به تقيه روى آورند. در دوران داعى هيجدهم طيبى، فردى به نام جعفر كه از طيبيان بود، به خاطر مسائل فرقه اى و مذهبى از اسماعيليه به اهل سنت گرويد و باعث شد كه نيمى از بهره هاى گجرات به اهل سنت كه مورد حمايت حكومت امپراتورى مغول هند بود، بگروند. بعدها عالمى از اهل سنت از بهره هاى سنى خواست كه همه نوع ارتباط خود را به بهره هاى طيبى قطع نمايند و اين مسئله باعث شكاف بيشتر بهره ها گرديد. يكى از بزرگان طيبى هند، حسن بن نوح بهروچى (م 932) است كه كتاب الازهار وى در هفت مجلد، جمع آورى كتب قدماى اسماعيليه است.

جلال بن حسن داعى بيست و پنجم طيبيان در احمدآباد مستقر شد و از گجرات به امور يمن رسيدگى مى كرد. جلال بن حسن در سال 975 هـ درگذشت. فرزند جلال بن حسن از فقهاى مهم طيبيان است كه در فقه كتب متعددى نوشت، كه اكثر آنها شروحى بود بر كتب دعائم الاسلام و تأويل الدعائم قاضى نعمان.

بعد از جلال بن حسن، داود بن عجب شاه به عنوان بيست و ششمين داعى مطلق طيبيان به رهبرى جماعت طيبيان رسيد. وى به خاطر ظلم هايى كه به طيبيان مى شد، تصميم گرفت اكبرشاه را ملاقات كرده و شخصاً از ظلم حاكمان گجرات شكايت كند. بنابراين داود بن قطب شاه را جانشين خود كرده و به دربار اكبرشاه قدم گذاشت و اظهار تظلم كرد و باعث فرمان آزادى بيشتر براى طيبيان شد. اين امر باعث شد كه داود بن عجب شاه به امور عبادى طيبيان بيشتر توجه كرده و مراسم عبادى متروك مانده طيبيان را احياء كند. وى در سال 997 يا 999هـ از دنيا رفت و بين جانشينانش اختلاف افتاد.



عالمان و انديشمندان اسماعيلى


در طول تاريخ هر فرقه، تعدادى از انديشمندان معتقد به آن كيش و به تبيين مفاهيم و تعاليم آن فرقه همت گماشته و باعث رونق آن مذهب گرديده اند. ما در اين بخش به مهمترين و اثرگذارترين عالمان اسماعيلى پرداخته و به صورت مختصر به زندگانى و آثار آنها خواهيم پرداخت. مصطفى غالب در كتاب اعلام الاسماعيليه حدود صدوسى نفر را به عنوان بزرگان اسماعيليه مطرح ساخته است كه بعضى از اين افراد يقيناً اسماعيلى نيستند. مثل ابن عربى، فخرالدين رازى، ابوالعلاء معرّى، جلال الدين رومى معروف به مولانا. بعضى افراد جزء ائمه آنها هستند مثل حضرت امير(عليه السلام)، امام باقر(عليه السلام)، امام صادق(عليه السلام)و تمام خلفاى فاطمى. برخى معلوم نيست وجود خارجى داشته باشند، مثل احمد بن عبدالله بن ميمون قدّاح و.... بنابراين از اين افراد نامى به ميان نخواهد آمد. همچنين از افراد كم اهميت نيز يادى نخواهد شد و بيشتر به كسانى كه تأثيرگذار بوده و افكار يا كتابهايشان اكنون به عنوان افكار و آثار مرجع در اسماعيليه مطرح است، مى پردازيم. گفتنى است كه به علت دوره ستر نخستين كه از سال 148 هـ تا حدود سال 280 هجرى ادامه داشته، از هيچ فرد مطرحى ياد نمى شود و حتى خود اسماعيليان از آن دوره اطلاع خاصى ندارند. بنابراين علماى اسماعيليه از اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم براى ما شناخته شده هستند و باعث مى شود كه اين بخش را با علماى قرن سوم آغاز كنيم.

1 - ابن حوشب: حسن بن فرج معروف به ابن حوشب و منصوراليمن، متولد به سال 230هـ . قاضى نعمان قائل است كه از شيعيان اثنى عشرى بود كه بعد از رحلت امام حسن عسگرى(عليه السلام)، درباره امام خود به شك و ترديد افتاده و به سبب آشنايى با امام مستور اسماعيلى به كيش اسماعيلى وارد شد. وى به همراه على بن فضل، داعى ديگر اسماعيليه در سال 268 هـ به يمن رفت و به تبليغ كيش اسماعيليه پرداخت. در سال 270هـ دارالهجره اى ساخت و آن را پايگاه جنگى خود قرار داد و به اطراف لشگر كشيد و توانست دعوت اسماعيلى را گسترش داده و داعيانى به اطراف گسيل دارد. او ابوعبدالله شيعى را به مغرب و هيثم را به سند فرستاد. ابن حوشب تأليفاتى نيز داشته كه فقراتى از كتاب الرشد و الهدايه وى باقى مانده است. اين كتاب بوسيله كامل حسين تصحيح و چاپ شده است. بعضى اين كتاب را از وى نمى دانند. او در اين كتاب به عقيده ظهور مهدى پرداخته و وى را ناطق هفتم مى داند. اين كتاب انديشه اسماعيليان نخستين، يعنى اسماعيليان قبل از فاطميان را بيان كرده و به تبيين آن مى پردازد. كتاب ديگرى كه به وى نسبت مى دهند، كتاب العالم و الغلام است كه در نسبت اين كتاب نيز به ابن حوشب ترديد وجود دارد. وى بعد از عمرى تلاش در راه ترويج كيش اسماعيلى در سال 302 هـ در يمن درگذشت.

2 - محمد بن احمد نسفى: وى در نخشب (نسف) در آسياى ميانه متولد شد و در نزد حسين مروزى تعاليم كيش اسماعيليه را فرا گرفت و خود داعى اسماعيليان در خراسان شد. او به كمك دستياران خود توانست امير نصر بن احمد سامانى را به كيش اسماعيليان درآورد. رهبران سنى مذهب حكومت سامانى از اين واقعه ناخرسند گشته و امير نصر سامانى و نسفى را در سال 332هـ به قتل رساندند. مهمترين ويژگى نسفى در تبيين جديد كيش اسماعيلى بالاخص در مباحث جهان بينى است. بنابر نظر مصطفى غالبِ اسماعيلى مذهب، او اولين كسى است كه مذهب اسماعيليه را با فلسفه نوافلاطونى ممزوج ساخت و فلسفه را به مذهب اسماعيليه وارد كرد. وى كتابى به نام المحصول نوشت و از امامت و مهدويت محمد بن اسماعيل دفاع كرد. وى دوران محمد بن اسماعيل را دوران ملغى شدن شريعت معرفى كرده و وى را ناسخ شريعت محمدى مى دانست. اين كتاب تأثير عميقى بر انديشه قرامطه گذاشت و شايد همين كتاب باعث شد كه قرامطه بحرين به شريعت اهميت نداده و وقتى ناصر خسرو از آنجا ديدن كرد، آنان را غير مقيد به شريعت يافت. در دوران معزّ خليفه چهارم فاطمى انديشه فلسفى و جهان بينى توحيدى نسفى پذيرفته شد و به عنوان فكر اسماعيليه باقى ماند، ولى اباحه گرى وى مورد انتقاد ديگر اسماعيليان قرار گرفت و از سوى فاطميان ردّ شد، اگرچه نزاريان بعد از اعلام قيامت، روش اباحه گرى پيش گرفتند، ولى معلوم نيست كه تحت تأثير نسفى باشند. نسفى هيچ گاه ديدگاههاى عبيدالله المهدى، مبنى بر مهدويت خويش را نپذيرفت و جزء قرامطه باقى ماند و به مهدويت محمد بن اسماعيل معتقد بود و اگرچه خلافت عبيدالله المهدى و القائم بامرالله را درك كرد، ولى به آنان نپيوست. در جهان بينى نسفى، عالَم به صورت ابداع از سوى خداوند خلق گشته و اولين مخلوق همان عقل اول است. از عقل اول، نفس كلى به وجود آمده و از نفس كلى، هيولا و صورت پديد آمده اند كه اين موجودات عِلوى (عالم بالا) مدبّر عالم پايين (زمين) هستند. وى در تبيين مباحث امامت و نبوت قائل به هفت دور در تاريخ شد كه هر دور با بعثت يك پيامبر اولوالعزم شروع مى شود و هر پيامبرى داراى هفت جانشين است. دوره هفتم تاريخ دوره پايانى عالم است و با ظهور محمد بن اسماعيل شروع مى گردد. در آن دوره علوم باطنى ظاهر گشته و به علت اين ظهور، شريعت ملغى مى گردد. متأسفانه كتاب المحصول از بين رفته و اثرى از آن موجود نيست. فقط نقل قولهايى از آن در كتب ابوحاتم رازى و حميد الدين كرمانى يافت مى شود. در نگاه نسفى حضرت آدم شريعتى نداشته و فقط مردم را به توحيد فراخوانده است و دور هفتم مثل دور اول، دور بى شريعت است و از زمان امامت محمد بن اسماعيل شروع شده است. به هر حال مفهوم خداى غير قابل شناخت، انبعاث عالَم از طريق عقل اول و هفت دور عالم از نظريات نسفى است كه در اسماعيليه باقى مانده و به عنوان فكر رايج مطرح است.

3 - ابوحاتم رازى: احمد بن حمدان رازى در رى به دنيا آمد. از نخستين سالهاى زندگى او اطلاعى در دست نيست. بعضى احتمال داده اند كه در يمن نزد ابن حوشب درس خوانده و سپس به رى بازگشته است. وى بعد از سالهاى 295 هـ در رى به تبليغ پرداخت. او داراى علم وافرى بود و كتب متعددى در زمينه هاى گوناگون نوشت. در حدود سال 310 هـ توانست امير احمد بن على حاكم رى را به كيش اسماعيلى درآورد، ولى سامانيان به رى لشگر كشيده و امير احمد را خلع كردند و ابوحاتم به طبرستان گريخت. در آنجا مرداويج، يكى از نظاميان منطقه را به كيش اسماعيلى دعوت كرد. در اين زمان محمد بن زكرياى رازى ادعا كرد كه با وجود عقل به پيامبران احتياجى نيست و وقوع بعثت پيامبران را مورد شك قرار داد. ابوحاتم رازى به مقابله با آن پرداخت و كتاب اعلام النبوة را در تأييد اثبات نبوت پيامبران و ردّ ديدگاه زكرياى رازى نوشت. گويا ابوحاتم در ديلم ادعاى ظهور مهدى در تاريخ معينى را كرد، ولى چون زمان مقرر رسيد و مهدى ظهور نكرد، مردم از وى بريده و مرداويج قصد جان وى را كرد. او نيز از دست مرداويج فرار كرده و در پنهان در سال 322 ق از دنيا رفت. البته زمانهاى ديگرى نيز براى مرگ وى بيان كرده اند. از كارهاى مهم ابوحاتم رازى نقد كتاب المحصول نسفى است. وى در اين زمينه كتاب الاصلاح را نوشت و به اصلاح ديدگاههاى نسفى پرداخت. او كليات مباحث فلسفى المحصول نسفى را پذيرفت ولى ايرادهايى نيز به آن وارد نمود. مهمترين ايراد ابوحاتم به نسفى، الغاء شريعت در دور هفتم از سوى نسفى بود. ابوحاتم معتقد بود كه دور اسلام و عمل به شريعتِ آن پايان نيافته و در تمام ادوار تاريخ، هر باطنى احتياج به يك ظاهر دارد و نطقاء در هر دوره اى معانى باطنى را منكشف ساخته و به ظاهر كارى ندارند. ابوحاتم همچون نسفى به تنزيه مطلق خداوند، هفت دور، عدم شريعت آورى حضرت آدم معتقد بود، ولى در بحث اوصاف نفس كلى با نسفى اختلاف داشت. نسفى نفس كلى را ناقص دانسته، در حاليكه ابوحاتم آن را كامل مى دانست.

از كتابهاى ديگر ابوحاتم كتاب الزينه است كه در فقه اللغة مى باشد. او در انتهاى الزينه به فرق و مذاهب اسلامى پرداخته و عقايد آنان را توصيف كرده است. بنابراين كتاب ابوحاتم به عنوان يكى از قديميترين كتب ملل و نحل مورد استفاده محققان قرار گرفته است. اين كتاب ترجمه  شده و به عنوان گرايشها و مذاهب اسلامى در سه قرن نخست هجرى به چاپ رسيده است. كتاب اعلام النبوه، الزينه و قسمتهاى باقى مانده از الاصلاح به چاپ رسيده اند.

ابوحاتم نيز مثل نسفى امامت عبيدالله را ردّ كرده و در طيف قرامطه باقى ماند و به مهدويت محمد بن اسماعيل فرامى خواند. ديدگاههاى اصلاحى ابوحاتم به تأييد فاطميان رسيد و مى توان گفت كه جهان بينى ابوحاتم مورد پذيرش اسماعيليان قرار گرفت.

3 - ابويعقوب سجستانى: يكى از محققان معاصر كه درباره ابويعقوب سجستانى آثار متعددى دارد، پل واكر است. او رساله كارشناسى ارشد و دكترى خود را به ابويعقوب اختصاص داد و سه كتاب ديگر درباره زندگانى و افكار آن نوشته است. كتاب ابويعقوب سجستانى متفكر و داعى اسماعيلى وى به وسيله دكتر فريدون بدره اى ترجمه و به چاپ رسيده است. نام وى اسحاق بن احمد و در سيستان به دنيا آمد. گاه از وى با ابويعقوب سجزى نيز ياد شده است. از زندگانى وى اطلاعات چندانى در دست نيست. او در سال 322 هـ در بغداد نزد اسماعيليان مشغول تحصيل بوده و به جمع شاگردان نسفى در خراسان پيوسته است. بعد از قتل نسفى در سال 332 هـ سجستانى جانشين وى شد. احتمال دارد كه وى بعد از ابوحاتم رازى داعى كل منطقه ايران شده باشد. گويا قدرت رهبرى آن به منطقه عراق نيز كشيده شده و داعيان شمال عراق و بغداد نيز زير نظر او فعاليت مى كرده اند. او يكى از نويسندگان پركار اسماعيليه است. ابويعقوب در مقابل انتقادات ابوحاتم به نسفى موضع گرفت و از استادش نسفى دفاع كرد و كتابى به نام النصرةنوشت. وى نيز معتقد بود كه حضرت آدم(عليه السلام) شريعت نياورده و دور ششم يعنى دور اسلام با آمدن محمد بن اسماعيل به پايان رسيده است و دور هفتم كه دور الغاء شريعت است، آغاز گشته است. ابويعقوب كتابى در تأييد مطالب ابوحاتم و ردّ ديدگاههاى زكرياى رازى به نام اثبات النبوات نوشت و همان ادله ابوحاتم را درباره لزوم بعثت انبياء بيان كرد. او در كتاب اثبات النبوات از انديشه هاى اباحه گرانه خود در النصرة فاصله گرفت و به ديدگاههاى ابوحاتم و فاطميان نزديك شد.

گويند وى در آخر عمر از قرامطه جدا شد و به فاطميان پيوست و اين مسئله به وسيله خليفه چهارم فاطمى المعزّلدين الله انجام گرفت و باعث شد كه تمام قرامطه ايران به فاطميان بپيوندند و كم كم قرامطه در تاريخ محو گردند. بنابر نظر واكر او بعد از سال 361 هـ كه كتاب الافتخار خود را نوشت توسط خلف بن احمد، حاكم سيستان به قتل رسيد. پل واكر در كتاب تشيع فلسفى قديم، نوافلاطون گرايى ابويعقوب سجستانى (كمبريج، 1993 م) به تركيب انديشه هاى نوافلاطونيان با اصول عقايد اسماعيلى پرداخته است و نشان داده كه چگونه انديشه هاى نوافلاطونيان با عقايد اسماعيليه نخستين ممزوج گشته است. سجستانى در كتاب ديگر خود الينابيع به اصول عقايد اسماعيلى پرداخته و آنان را به صورت موجز و مختصر بيان كرده است. تمام كتب نامبرده از سجستانى به غير از النصرة كه مفقود شده است، به چاپ رسيده است. بعضى معتقدند كتاب المحصول نسفى و النصرة ابويعقوب به علت ترويج اباحه گرايى، از سوى فاطميان مورد استقبال قرار نگرفت و نسخه هاى آن در طول زمان از بين رفت.

5 - جعفر بن منصور اليمن: وى فرزند كوچك ابن حوشب است. برادر بزرگترش حسن بعد از پدرش از ولايت فاطميان خارج شد و بر عليه داعى فاطميان در يمن شورش كرد و داعى يمن را به قتل رساند. بعد از قتل داعى يمن، جعفر بن منصوراليمن به مغرب مهاجرت كرد و در معيّت خلفاى فاطمى به تأليف پرداخت. وى در سال 322 هـ به شمال آفريقا رفت و در جنگهاى خلفاى فاطمى بر ضد خوارج شركت كرد. او همچون قاضى نعمان دوران چهار خليفه فاطمى را درك كرد و بنابر نظر برخى در سال 380 هـ و يا بعد از سال 363 هـ از دنيا رفت. اصلاحات عقيدتى معز در كتابهاى جعفر بن منصوراليمن بازتاب پيدا كرد. وى در كتاب الشواهد و البيان و تأويل الزكاة به خلفاى دورهفتم پرداخته و خلفاى فاطمى را جانشينان دوره ظهور دور هفتم مى داند. اين دو كتاب هنوز به صورت خطى باقيمانده و به چاپ نرسيده است.

اما دو كتاب ديگر جعفر به نامهاى سرائر و اسرار النطقاء و كتاب الكشف، به چاپ رسيده است. كتابهاى جعفر با انديشه اسماعيليان نخستين نوشته شده و افكار نوافلاطونى در آنها يافت نمى گردد. وى در كتاب الكشف از القائم بامرالله به عنوان ناطق هفتم ياد مى كند كه نشانگر تحولات ايجادشده بوسيله فاطميان در مفهوم ناطق هفتم است. اين مسئله باعث نقد مصطفى غالب به وى شده است.

6 - قاضى نعمان: محمد بن نعمان، پايه گذار فقه اسماعيلى و بزرگ ترين فقيه در همه ادوار اسماعيليه است. او در مغرب به دنيا آمد، ولى از تاريخ تولد او اطلاعى در دست نيست. برخى تخمين زده اند كه وى در حدود سال 290 هـ در مغرب به دنيا آمد. او در سن بيست سالگى در سال 313 هـ به خدمت عبيدالله المهدى درآمد و از آن زمان تا آخر عمر در سال 363 هـ به مدت پنجاه سال به خلفاى فاطمى خدمت كرد. او در ابتدا مسئول رساندن اخبار به عبيدالله و القائم بامرالله بود و از سال 334 هـ به عنوان قاضى در خدمت فاطميان بود و در دوره معز (365-341 هـ) قاضى القضات اسماعيليان فاطمى شد. او در اين دوره آثار متعددى را به رشته تحرير درآورد. از مهمترين كتب وى مى توان به دعائم الاسلام - مهمترين كتاب فقهى اسماعيليان در طول تاريخ - تأويل الدعائم، شرح الاخبار فى فضائل الأئمة الاطهار، افتتاح الدعوه، كتاب المجالس و المسايرات، كتاب الهمة فى آداب اتباع الائمه، اختلاف اصول المذاهب، اساس التأويل، الرسالة المذهبيّه فى العقائد الاسماعيليه و... نام برد كه تمام اينها در قرن اخير به چاپ رسيده اند. كتب موجود وى را بيست و هفت و كتب مفقود او را بيست و سه كتاب دانسته اند. دعائم الاسلام وى در دو جلد مباحثى همچون ولايت، طهارت، صلات، زكات، روزه، حج، جهاد، معاملات و عقود را داراست و همه آن احاديث مروى از ائمه است. در اين كتاب روايتى از ائمه اسماعيليه وجود ندارد و به همين علت برخى تصور كرده اند كه قاضى نعمان شيعه اثنى عشرى است و از روى تقيّه با خلفاى فاطمى كار مى كرده است. ولى كتب ديگر وى عقايد اسماعيلى او را به وضوح نشان داده و مى رساند كه وى معتقد به امامت خلفاء فاطمى است. تا ظهور صفويه علماى اماميه وى را از اسماعيليه دانسته و از او مطالبى نقل نكرده اند، ولى از دوران صفويه به بعد او به عنوان يك شيعه امامى پذيرفته مى شود. گفتنى است كه شيخ حرّ عاملى در وسائل الشيعه از وى نقل نمى كند، ولى علامه مجلسى در بحارالانوار وى را يك امامى دانسته و كتابش را مى پذيرد. محدث نورى در خاتمه مستدرك الوسائل بسيار تلاش مى كند تا وى را يك شيعه اثنى عشرى نشان دهد، ولى هيچ قرينه اى دالّ بر امامى بودن وى نيست، در حالى كه صدها دليل و مدرك دليل بر اسماعيلى بودن وى وجود دارد. نكته قابل ذكر اين است كه اولين فردى كه وى را امامى مى نامد، ابن خلكان در وفيات الاعيان است و علماى ما در دوران صفويه از وى نقل مى كنند كه قاضى نعمان امامى مذهب است، ولى برخى علماى دوران صفويه به اين نكته توجه نداشته اند كه در نزد اهل سنتِ قرون پيشين، امامى به كسى اطلاق مى شد كه قائل به نصّ در جانشينى، عصمت و علم غيب براى امام باشد. بنابراين تمام كسانى كه از دوران بعد از امام باقر(عليه السلام)از جريان اصلى تشيع خارج شدند، بنابراين تعريف، امامى هستند. پس اثناعشريان، اسماعيليان و واقفه و برخى فرق ديگر امامى مذهب مى باشند. به هر حال روايات دعائم مثل كتب ديگر براى تأييد روايات ديگر صلاحيت لازم را داراست. قاضى نعمان بعد از عمرى تلاش و تأليفِ آثار زياد در سال 363 هـ در مصر درگذشت و در قاهره مدفون گرديد.

7 - حميدالدين كرمانى: شايد بتوان گفت كه حميدالدين كرمانى از بزرگترين متكلمان و داعيان اسماعيليه و از برجسته ترين فيلسوفان اسماعيليه است. لقب افتخارى حجة العراقين - عراق عجم و عراق عرب - از آن اوست. احمد بن عبدالله در كرمان به دنيا آمد. از زندگى و فعاليتهاى وى اطلاع دقيقى نداريم. پل واكر كتابى درباره آثار و افكار وى به نام حميدالدين كرمانى، متفكر اسماعيلى دوران الحاكم بامرالله تأليف كرده كه توسط فريدون بدره اى به فارسى ترجمه شده است. بنابر نقل عارف تامر وى شاگرد ابويعقوب سجستانى بوده و نزد وى علوم اسماعيليه را فرا گرفته است. او احتمالا بعد از مرگ ابويعقوب رهبر داعيان ايران و عراق گرديد و به خاطر فعاليتهاى وى لقب حجة العراقين را از الحاكم بامرالله دريافت كرد. در اوايل قرن پنجم و به علت ظهور دروزيان به قاهره فراخوانده شد و به بحث و مناظره در باب ماهيت الحاكم بأمرالله پرداخت و رساله اى با نام مباسم البشارة بالامام الحاكم بالله در تاييد امامت حاكم و ردّ الوهيت وى نوشت. او در رسالة الواعظه به ردّ ادّله الأخر م، يكى از داعيان معتقد به الوهيت الحاكم بامرالله پرداخت و او را متهم به غلو نمود. اين دو رساله در مجموعة رسائل الكرمانى به چاپ رسيده است. كرمانى يكى از مؤلفان پركار اسماعيليه است كه حدود بيست و هفت كتاب براى وى شمارش كرده اند. مهمترين كتاب كرمانى راحة العقل نام دارد. در اين كتاب به مباحث جهان بينى، سلسله صدور و نحوه خلق عالم، صفات عقول عشرة، اجسام عالى و سافل و نفس ناطقه پرداخته است و در ضمن مباحث، جايگاه نطقاء و امامان را در نظام هستى بيان كرده است. اين كتاب توسط مصطفى غالب در بيروت به چاپ رسيده است. كتاب ديگر وى با نام كتاب الرياض فى الحَكَم بين الصادقين صاحبى الاصلاح و النصرة درباره اختلافات فكرى ابوحاتم رازى و ابويعقوب سجستانى است كه در اكثر موارد ديدگاه ابوحاتم رازى را تأييد و ديدگاه استاد خود را مردود دانسته است. اين كتاب بعد از راحة العقل در حدود سالهاى 412 هجرى به بعد نوشته شده است و مباحث آن درباره جوهر و ماهيت نفس به عنوان منبعث اول، صفات عقل اول به عنوان مبدع اول، هيولا، نفس انسانى كه آيا از اجزاء نفس كلى است يا از آثار آن، حركت و سكون، قضاء و قدر، شريعت آدم، الغاء شريعت و اباحه گرى است. وى شديداً به اباحه گرى و الغاء شريعت نسفى و ابويعقوب سجستانى ايراد وارد ساخته و آن اعتقادات را باطل اعلام كرده است. كتاب ديگر وى الاقوال الذهبيه نام دارد كه ردّى بر آراء محمد بن زكرياى رازى در طبّ روحانى است. مى توان اين كتاب را ادامه دهنده سيره سلف بزرگان اسماعيليه در ردّ ديدگاههاى زكرياى رازى در باب عدم لزوم بعثت پيامبران و انكار معاد دانست. كتاب ديگر وى الرسالة الوضيّة فى معالم الدين و اصوله درباره تعريف عبادت، معرفت ملائكه، انبياء و اوصياء و مباحث ديگر اصول اعتقادى اسماعيليه است.

به هر حال حميد الدين كرمانى بعد از سالها تلاش در راه كيش اسماعيليه حدود سالهاى 412-420 هجرى در عراق از دنيا رفت.

8 - مؤيد الدين شيرازى: مويدالدين شيرازى در آغاز رئيس دعوت اسماعيلى در زادگاه خود، فارس بود. در زمان وى اكثريت فارس همچون حاكم منطقه از اهل سنّت بودند، بنابراين رهسپار قاهره شد و سرانجام در سال 438هـ به مصر رسيد. در آن جا مسئوليت گوناگونى داشت. رياست ديوان انشاء فاطميان، رئيس يك هيئت نظامى و داعى الدعاتى از مهم ترين سمت هاى او بود. او در مقام داعى الدعاتى به تدريس در دارالعلم الازهر پرداخت و در سال 470هـ از دنيا رفت. وى استاد ناصر خسرو و ملك بن مالك حمادى، قاضى القضات يمن بود و  هشتصد مجلس درس را انشاء كرد. اين خطبه ها در روزهاى پنج شنبه براى اسماعيليان ايراد مى شد. او تحت تأثير ابويعقوب سجستانى و بالاخص حميدالدين كرمانى به انشاء آن ها مى پرداخت. برخى مجالس او به نام المجالس المؤيديه در چهار جلد به چاپ رسيده است. كتاب ديگر وى سيره خود نوشت مويد است كه بين سال هاى 443 هـ و 455 هـ نوشته است.در اين كتاب به زندگانى و فعاليت هايش پرداخته و از تجربه دلسرد كننده خود در دبار فاطمى مطالبى بيان مى كند. دكتر ورنا كُلم  در كتاب خاطرات يك مأموريت، به سيره مويد پرداخته و به زندگانى و آثار مؤيد دقت  نموده است. اين كتاب در سال 2003 نوشته شده و در سال 1383 ش توسط فريدون بدره اى ترجمه و به بازار آمده است.

9 - ناصر خسرو: وى در سال 394 هـ در قباديان از نواحى بلخ به دنيا آمد. خانواده وى از كارگزاران حكومتى بودند. بنابراين ناصرخسرو نيز به شغل دبيرى در ديوان ادارى منصوب شد و در بارگاه غزنويان - سلطان محمود و مسعود غزنوى - مشغول به كار بود. در اين زمان به علوم زمانه خود احاطه پيدا كرد و حتى تورات و انجيل را نزد يهوديان و نصارا آموخت و به ديدگاه فلاسفه يونان و اسلامى آشنا شد. از همان جوانى روحيه پرسشگرى در وى وجود داشت و سؤالات گوناگونى پيرامون شريعت در ذهن خود داشت. در سال 437 هـ در سن چهل سالگى خواب عجيبى ديد و باعث شد كه شغل ديوانى را رها كرده و به سفر هفت ساله خود بپردازد. او هفت سال در سفر بود و به تمام نقاط جهان اسلام سفر كرد و عقايد گوناگون را بررسى نمود. در قاهره با عقايد باطنيان (اسماعيليه) آشنا شد و حل معضلات علمى خود را در تفكرات آنان يافت و به كيش اسماعيليه درآمد. او تا سال 441 هـ در قاهره ماند و به مدت سه سال از علوم باطنى مطالبى فرا گرفت و به خراسان بازگشت. ناصرخسرو تفصيل سفر هفت ساله خود در كتاب سفرنامه ناصرخسرو به رشته تحرير درآورد و در سال 444 هـ به بلخ بازگشت و به تبليغ كيش اسماعيليه پرداخت. در خراسان مناظرات مختلفى با علماى اهل سنت انجام داد و بر اثر فشار علماى اهل سنت و اتهام به الحاد و كفر از بلخ به مازندران فرار كرد. در آنجا موفقيت چشمگيرى براى وى حاصل شد، ولى به علل نامعلومى قبل از سال 453 هـ به روستاى يمگان پناه برد و در آنجا به نوشتن زادالمسافرين همت گماشت. اين كتاب را مى توان يكى از كتاب هاى اعتقادى اسماعيليه به زبان فارسى دانست. وى در اين كتاب به موضوعات جسم و حركت، نفس كلى و هيولى، ردّ ديدگاه محمد زكرياى رازى، زمان، حدوث عالم، اثبات صانع، مباحث توحيد، مباحث نبوت، ردّ تناسخ و نفس ناطقه پرداخته است. ناصرخسرو پانزده سال در يمگان ماند و جامع الحكمتين را در سال 462 هـ در جواب سؤالات خواجه ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى نوشت.

كتب ديگر ناصرخسرو عبارتند از: خوان الاخوان كه مى توان آن را خلاصه زادالمسافرين دانست; وجه دين در تأويل شريعت و فقه; گشايش و رهايش كه به مباحث اعتقادى پرداخته است و به زبان انگليسى نيز ترجمه شده است; روشنايى نامه، ديوان و سعادت نامه كه به صورت منظوم است. اين آثار، آثار چاپى و باقيمانده ناصرخسرو هستند و تعدادى از تأليفات وى در گذر زمان از بين رفته اند. درباره ناصر خسرو مقالات و كتب متعددى نوشته شده است. ايوانف، محقق روسى كه تمام عمر خود را در راه فهم مطالب اسماعيليه و پيدا كردن آثار آنها صرف كرد، مقاله اى با عنوان «ناصرخسرو و اسماعيليان» دارد كه به زندگانى و آثار وى پرداخته است. جناب آقاى رجبى نيز به زندگى، آثار و افكار ناصرخسرو در مقاله «زندگى و انديشه هاى ناصرخسرو» به صورت مختصر و مفيد پرداخته كه اكثر مطالب بحث ما برگرفته از مقاله ايشان است.


10 - ابراهيم بن حسن حامدى: از طفوليت و جوانى آن خبر چندانى نداريم و فقط مى دانيم كه ذوئيب بن موسى در سال 533 ق، اندكى بعد از مرگ سيده ملكه، وى را دستيار خود در امر دعوت نمود و چون در سال 546 هـ درگذشت، وى به عنوان دومين داعى مطلق طيبيان شروع به كار كرد. وى در صنعاء اقامت گزيد و از حمايت فرمانرواى شهر صنعاء كه اسماعيل حافظى بود، برخوردار شد. بنابراين وى تمام عمر را به تبيين انديشه طيبيان صرف كرد. وى در كتاب خود از انديشه هاى اخوان الصفا نيز بهره برد و شايد براى اولين بار اسماعيليان يمن را با اخوان الصفاء آشنا ساخت. وى شديداً تحت تأثير حميدالدين كرمانى است و در كنزالولد از مطالب كرمانى به وفور استفاده كرد. كتاب مهم وى، كنزالولد بوسيله مصطفى غالب تحقيق گشته و در سال 1416 هجرى در بيروت چاپ شده است.

11 - على بن محمد بن جعفر بن ابراهيم بن وليد: از خاندان ابن الوليد از قريش بود و در سال 522 هـ در يمن به دنيا آمد. وى نزد عمويش و محمد بن طاهر حارثى در يمن كسب علم كرد و در صنعاء اقامت گزيد. در سال 584 هـ از سوى حاتم بن ابراهيم حامدى به عنوان مأذون - يكى از سلسله هاى دعوت اسماعيلى - منصوب شد و تربيت فرزند حاتم به عهده وى بود. وى كتب متعددى نوشت و يكى از عالم ترين داعيان طيّبى است. وى در سال 612 هـ بعد از نود سال از دنيا رفت. دو كتاب معروف او اكنون به چاپ رسيده است. كتاب تاج العقائد و معدن الفوائد وى يكى از مهمترين كتب اعتقادى طيبيان و بلكه اسماعيليان است كه در سال 1986 م توسط عارف تامر در دارالمشرق بيروت به چاپ رسيده است. او همچنين كتابى به نام دامغ الباطل و حتف المناضل در ردّ كتاب فضائح الباطنيّه غزالى نوشت و به ايرادات وى پاسخ گفت. اين كتاب توسط مصطفى غالب در سال 1402 هـ در دو جلد در موسسه عزالدين بيروت به چاپ رسيده است.

12 - ادريس عمادالدين قرشى: وى در سال 794 هـ  و در قلعه شبام در يمن به دنيا آمد و در نزد پدر و عمويش درس خواند. در سال 832 هـ بعد از عمويش به عنوان نوزدهمين داعى مطلق طيبيان رهبرى دعوت را به عهده گرفت. او توجه خود را به امر دعوت در غرب هند نمود و در طى دوران طولانى داعيّت خود در گجرات موفقيت خوبى بدست آورد. وى بعد از چهل سال داعيّت در شبام درگذشت و پسران وى جانشينى امر دعوت را به عهده گرفتند. وى عالم پركارى بود و كتب متعددى را نوشت. كتاب عيون الاخبار وى دوره تاريخ اسماعيليه است.

مرددّان و مشكوكان


در طول تاريخ، برخى از متفكران و انديشمندان يك فرقه از سوى هم كيشان خود به جانبدارى از فرقه ديگر متهم شده اند، و نيز در مقابل، هر فرقه اى كوشيده است با تمسك به برخى از گزاره ها، متفكرى نامدار را به خود منتسب سازد و گاه اين اتهامات از سوى اشخاص ثالثى به اين بزرگان زده شده است. در اين زمينه عده اى از انديشمندان اسلامى متهم به تمايل به سوى اهل قلاع (اسماعيليان) هستند كه به مهمترين اين افراد در اين بخش مى پردازيم.

1 - شهرستانى، صاحب ملل و نحل: محمد بن عبدالكريم در شهرستانه، يكى از شهرهاى از ياد رفته خراسان در سال 479 هـ به دنيا آمد. بعد از طى مقدمات به خاطر جوّ خانوادگى به فقه شافعى و كلام اشعرى پرداخت و خود را به عنوان متكلمى اشعرى مطرح ساخت. بعد از مدتى با ابوالقاسم انصارى آشنا شد. شهرستانى درباره استاد خود مى گويد: «ابوالقاسم سليمان بن ناصر انصارى مرا با كلمات شريف اهل بيت و اسرار مدفون در علم قرآن آشنا ساخت». او چند صباحى را در نظاميه بغداد به تدريس پرداخت و سپس به تِرمِذ بازگشت و در نزد ابوالقاسم موسوى نقيب شيعيان ترمذ مشغول به كار شد. در نزد وى كتاب ملل و نحل خود را در سال 521 هـ نوشت. گويا در اين زمان با يكى از باطنيان كه خود را معرفى نكرده، برخورد كرده و از وى علوم باطنى را دريافت كرد. او در اين زمينه مى نويسد: «كسى كه در وادى أمن در مكانى مبارك از شجره طيبه ايستاده بود، مرا ندا داد كه: «يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين». در اين هنگام بنده اى از بندگان صالح خدا را يافتم و از وى مناهج خلق و امر و مدارج تضاد و ترتب و دو حكم مفروغ و مستأنف را از او آموختم و او را دريايى يافتم كه عجايبش تمام نمى شود و غرايبش ته نشين نمى گردد. متحير ماندم كه شنا كنم... يا كشتى اى بخواهم كه غاصبى آن را غصب يا عالمى آن را سوراخ كرده است. او به من اشاره كرد... كه به تلاقى دو دريا روم... من او را انسانى بزرگ يافتم. پيروى اش كردم، رشد يافتم و آتشى جُستم كه در آن هدايت بود.»

از او كتابى در كلام اشعرى موجود است كه بسيارى را به اشتباه انداخته و شهرستانى را اشعرى مذهب معرفى كرده اند. اين كتاب با نام نهاية الاقدام به چاپ رسيده است. كتاب ديگر وى كه سراسر تفسير باطنى است به نام مفاتيح الاسرار عده اى را به اين تصور كشانده است كه وى اسماعيلى است و در تقيّه به سر مى برده است. ولى مى توان گفت كه شهرستانى هيچ گاه اسماعيلى مذهب نشد، اما از تفسير باطنى آنها بسيار استفاده كرد و آن را پسنديد. بنابراين بايد پذيرفت كه او علوم باطنى ائمه را از راه اسماعيليه دريافت كرد، ولى هيچ گاه از تفكرات فقه شافعى و كلام اشعرى دست برنداشت. از كتب ديگر وى مى توان به مصارعة الفلاسفه - نقد فلسفه بوعلى سينا - و مجلس مكتوب در خلق و امر اشاره كرد.

2 - اخوان الصفاء: در مجموعه كتب نگاشته شده توسط مسلمانان پنجاه رساله به نام رسائل اخوان الصفاء نگاشته شده كه دقيقاً مولفان آنها مشخص نيستند. بنابراين به اين مؤلفان نام آن رسائل را داده و در تاريخ با عنوان اخوان الصفاء معروف گشته اند. در قرن اخير بسيارى كوشيده اند تا بتوانند اين ابهام را از بين برده و مؤلفان اين رسائل را مشخص سازند. آنچه از اين تحقيقات متعدد به دست آمده، اين است كه اين افراد در قرن چهار و پنج هجرى در بصره مى زيسته و از فلسفه تأثير پذيرفته اند. اسماعيليان اخوان الصفاء را از قرامطه دانسته و مدعى اند كه از اسماعيليان نخستين بوده كه در دوره ستر زندگى مى كرده اند. آنچه تاكنون مشخص شده است، اين است كه اين افراد گرايش شيعى شديدى داشته و در علوم مختلف اطلاعات جالبى دارند و از فلسفه و علوم طبيعى گرفته تا موسيقى و ادبيات در اين رسائل مطالبى را بيان داشته اند و از همان ابتداء محافل اسماعيلى آنان را در جمع خود پذيرفته و آنان را از خود مى دانسته اند. بنابراين نمى توان آنها را صددرصد از اسماعيليه دانست و نه مى توان آنها را از اين طيف خارج دانست و بايد پذيرفت اين افراد با گرايش شيعى دست به تأليف اين رسائل فلسفى زده اند. اين رسائل به كرّات به چاپ رسيده و در اين اواخر دفتر تبليغات اسلامى قم آن را در چهار جلد به چاپ رسانده است.

3 - خواجه نصيرالدين طوسى: محمد بن محمد بن حسن طوسى در سال 597 هـ در خانواده اى از اهل علم در طوس به دنيا آمد. پس از تحصيلات ابتدايى، فلسفه را نزد فريدالدين داماد و رياضيات را در حضور كمال الدين محمد حاسب به پايان رسانيد. او در سال 624 هـ به قلعه قهستان نزد ناصرالدين عبدالرحيم بن ابى منصور رفت و در سال 633 هـ كتاب اخلاق ناصرى را نوشته و به رهبر اسماعيلى مذهب نزارى قلعه قهستان اهداء كرد. درباره علت ورود خواجه به قلاع اسماعيليه اختلاف است.

بعضى برآنند كه به اجبار نزد اسماعيليان رفته است. در مقابل گروهى قائلند كه به علت حمله مغول به خراسان، خواجه به اراده خود به قلاع رفت. بعضى علم دوستى اسماعيليه را دليل حضور خواجه در ميان آنها دانسته اند. به هر حال خواجه بعد از مدتى به قلعه الموت رفت و تا پايان عمر نزاريان در ايران، يعنى تا سال 654 هـ به مدت سى سال در آنجا ماند و كتب متعددى را در اين زمان نگاشت. او كتابى به نام اخلاق محتشمى نوشت و آن را نيز به محتشم، رئيس قلعه قهستان اهداء كرد. در قلعه الموت شرح اشارات و تنبيهات ابن سينا را نگاشت. از اجازه نامه حديثى خواجه كه در سال 619 هـ از ابومعين سالم بن بدران مصرى دريافت كرده است، به دست مى آيد كه استادش از اثناعشريان است و نزد استادش ابن زهره - فقيه معروف اماميه در قرن ششم و هفتم - درس خوانده است، ولى دو كتاب و چند رساله به خواجه نصيرالدين طوسى منسوب است كه به روش اسماعيليان نوشته شده است. يكى از آنها رساله سير و سلوك است كه در آن تصريح شده كه اعتقادات اسماعيليه حق است و ديگرى روضة التسليم است كه بر مشى اسماعيليان نوشته شده و از ائمه نزاريان صحبت به ميان آورده است.

علماى اماميه انتساب رسالات اسماعيلى را به خواجه نصير انكار كرده و آنها را از خواجه نمى دانند. خواجه بعد از آزادى از قلاع اسماعيليه به نقد ديدگاههاى اسماعيليه پرداخت و كتب متعددى در اثبات عقايد اثناعشريه نوشت. كتاب تجريد الاعتقاد وى كه با شرح علامه حلى كتاب درسى حوزه هاى علميه شيعه در طول هفتصد سال گذشته بوده است، تاكنون صد و پنجاه شرح و حاشيه خورده است. وى در كتاب نقدالمحصل به نقد ديدگاه اسماعيليه پرداخته و آنان را خارج از دين معرفى كرده است. از شاگردان وى مى توان به علامه حلّى، ابن طاووس و قطب الدين شيرازى اشاره كرد. از كتب ديگر او مى توان به قواعد العقايد، فصول نصيريه، رساله امامت  اشاره كرد كه تماماً در اثبات عقايد دوازده اماميان است. او همچنين به نقد مصارعة الفلاسفه شهرستانى پرداخت و از بوعلى سينا دفاع كرد و نام كتاب خود را مصارعة المصارعة نام نهاد.

تمام كتابهاى خواجه به چاپ رسيده است و در دسترس محققان قرار گرفته است. اگر بپذيريم كه خواجه در قلاع اسماعيليه بر مذهب اماميه بوده است، ولى از تأثيرپذيرى وى از آنها نبايد غافل شويم. تا قبل از خواجه، تمام علماى شيعى اثناعشرى از حلاج، به بدنامى ياد كرده اند و بعضى آن را تكفير كرده اند، ولى خواجه از او به خوبى ياد كرده و نظريه أنا الحق وى را تأويل كرد. خواجه در باب بداء - كه از مختصات اثناعشرى است - نكته جديدى را بيان كرده و قائل است كه اماميه به بداء قائل نيست و فقط يك روايت از امام صادق در اين زمينه نقل شده است و خبر واحد حجّت نيست.

علامه مجلسى در بحارالانوار - ذيل بحث بداء - بيان داشته كه دليل اين حرف خواجه عدم اطلاع ايشان از روايات شيعى در باب بداء است. نكته ديگر در باب رجعت است كه خواجه در هيچ يك از كتب اعتقادى خود به آن نپرداخته است. بايد توجه داشت كه حلاّج نزد اسماعيليه محترم است و عقايد بداء و رجعت مورد نقد آنان قرار گرفته است. به هر حال اين مسائل كوچك، از بزرگىِ عظمت، نبوغ و زحمات خواجه در تأييد عقايد اثناعشرى نمى كاهد و او همچنان در جهان اسلام مى درخشد.


خدا و نبوت اسماعيلى


فهم اعتقادات اسماعيليه وابستگى تام به دانستن انديشه غلات و مفوّضه زمان امام صادق(عليه السلام) و نظام فكرى نوافلاطونيان، مخصوصاً فلوطين يا افلوطين دارد. كتب اسماعيليانِ نخستين تحت تأثير انديشه غاليان، بيشتر پيرامون رتبه و منزلت پيامبران و ائمه مى چرخد. ابوالخطاب به عنوان يكى از مطرح ترين غُلات زمان امام صادق(عليه السلام) و فردى كه تأثير عميقى بر اسماعيليه نخستين داشته است، قائل بود كه روح الهى به صورتهاى گوناگونى تجلى مى كند و در هر زمانى دو رسول در ميان مردم حضور دارد و زمين نبايد از وجود آن دو خالى باشد يكى ناطق و يكى صامت. بنابر نظر ابوالخطاب ناطق همان پيامبران هستند كه شريعت، يعنى امور ظاهرى را مى آورند و رسول صامت همان وصى بلافصل آنهاست كه امور باطنى را تبيين كرده و عهده دار باطن دين است. ابوالخطاب پيامبر اسلام را ناطق و حضرت امير(عليه السلام)را صامت دوران اسلام مى دانست. بنابر نظر سعدبن عبدالله اشعرى و نوبختى ارتباط وثيقى بين پيروان محمد بن اسماعيل و ابوالخطاب بوده است.

وى نزد اسماعيليه جايگاه ويژه اى دارد و حتى كتابى به نام امّ الكتاب به ابوالخطاب منسوب است. اين كتاب يكى از كتب سرّى نزاريان آسياى ميانه است كه توسط ايوانف كشف و چاپ شد. در اين كتاب آمده است كه چون ابوالخطاب اسرار هويدا مى كرد مورد لعن امام صادق(عليه السلام) قرار گرفته و به دستور ائمه سوزانده شد. كتاب ديگرى كه نزد اسماعيليان معتبر است الهفت و الاظلّه است. اين كتاب به مفضّل بن عمر جُعفى منسوب است و در آن از مسائل باطنى، مطالب مهمى آمده است. اين كتاب در شهر مصياف سوريه در بين مخطوطات اسماعيليان نزارى شام يافت شده است. درباره آفرينش در اين كتاب آمده كه خداوند اظلّه را قبل از اشباح و اشباح را قبل از ارواح آفريد و اولين شى اى كه خدا آفريد، ظلّ بود. او را از مشيّتش آفريد و تقسيم كرد.

در ادامه خداوند ادوار دوازده گانه را آفريد و آن را به هفت دور مقرر داشت. سپس اولين رسول را كه محمد مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در دهر و در همان اظلّه آفريد و به همين دليل حضرت امير(عليه السلام) فرمود: «بنا فتح الامر و بنا يختم» و پيامبر اولين حجاب شبحى است. ادامه كتاب تماماً در بيان معرفت كافر و مؤمن است. در اين كتاب در تأويل تزويج ام كلثوم آمده است: «به حضرت امير(عليه السلام) شش بار ظلم شد و شش بار كشته شد و يك قتل و ظلم باقى ماند. سبب قتل اول حسد قابيل بود و هابيل همان اميرمؤمنان(عليه السلام)بود. حضرت على(عليه السلام) پنج بار ديگر به لباس ديگران ظاهر شد. حضرت امير دخترش جريرة را به عقد او درآورد و بر او مشتبه شد و خيال كرد كه امّ كلثوم است». بحث مَثَل و ممثول و ظاهر و باطن در اين كتاب به وضوح آمده و از امام درباره ممثولِ امام مى پرسد و امام جواب مى دهد كه تو خيال مى كنى على و حسين كشته شدند و گرمى آهن را چشيدند، هيهات، حسن در زمان ابراهيم به صورت اسحاق و حسين به صورت اسماعيل درآمد و آنان ممثولان حسن و حسين بودند. امام حسين نزد خداوند بزرگتر از آن است كه به دست كفار كشته شود. حسين بن على در ظاهر هزار بار ذبح شده، ولى در واقع امام حسين هيچ آهنى بر گلو نديد. مَثَل حسين مَثَل مسيح است كه بر كافران مشتبه شد و اين وصف قتل تمام انبياء و اوصياء و اولياء است. «فالحسين اعظم خطراً عندالله مِن أن يذبح... انّ قتل الحسين سرّ من اسرار الله اشكله على الناس... يا مفضّل انّ الامام يدخل فى الابدان طوعاً و كرهاً و يخرج منه اذا شاء طوعاً و كرهاً... فلما اجتمعوا على الحسين ليذبحوه، خرج من بدنه و رفعه الله اليه...» بنابراين تمام اين كتاب به مباحث باطنى و رمزى پرداخته و مطالبى بيان مى دارد كه علماى اماميه آنها را مردود دانسته اند. او در اين كتاب به تأويل هفت دور عالم و هفت آدم پرداخته كه در مباحث نطقاء هفت گانه اسماعيليه و ادوار هفت گانه آنها تأثير عميقى گذاشته است. اسماعيليان اين تكفرات را با انديشه خود درآميخته و تبيين جديدى از آن دادند.

امّا افلوطين به عنوان پايه گذار مكتب نوافلاطونى در سال 205 م به دنيا آمد و در اسكندريّه مصر به جمع فيلسوفان پيوست. تا چهل سالگى درس خواند و از چهل تا پنجاه سالگى تدريس كرد. در ادامه بنابر اصرار شاگردان شروع به نوشتن كرد. نوشته هاى افلوطين را كه جمعاً پنجاه و چهار رساله است، شاگردش فرفوريوس جمع آورى كرد و نام آنها را انئاد ناميد. انئاد يعنى نه گانه، يعنى فرفوريوس اين رساله ها را در شش جلد نُه تايى جمع آورى كرد. وقتى اين كتاب به جهان اسلام وارد شد نام تاسوعات (نُه تايى) به خود گرفت. مهمتر از خود تاسوعات، شرحى بود بر سه جلد آخر تاسوعات كه ترجمه عربى آن به نام اثولوجيا معروف است. اثولوجيا معرّب واژه يونانى ثِئولوگيا يا به زبان ساده تر تئولوژى است كه به معناى الهيات يا خداشناسى است. اين شرح معلوم نيست از چه كسى است، ولى در جهان غرب و شرق به ارسطو منسوب شد و به صورت كتابى منسوب به ارسطو وارد جهان اسلام شد. مطالب اثولوجيا با نظام فكرى ارسطو سازگار نبود، بنابراين فيلسوفان اسلام يا آن را از ارسطو ندانسته يا تفكرات عوض شده ارسطو در آخر عُمر مى پنداشتند، در حالي كه ارسطو قرن ها قبل از افلوطين از دنيا رفته بود. اكنون مشخص شده است كه اثولوجيا شرحى است مزجى بر انئادهاى فلوطين و مؤلف آن نيز مشخص نيست، ولى هنوز اين مسئله باقى مانده كه چه كسانى تفكرات نوافلاطونى را به عنوان انديشه هاى ارسطويى به جهان غرب و شرق نشان دادند و علت اين كار آنها چه بود؟! به هر حال هرچه باشد انديشه فلوطين بر اسماعيليه تأثير عميقى گذاشته است.



خدا و اوصافش از ديدگاه اسماعيليه


در هر مذهبى انديشمندان بسيارى يافت مى شوند كه رويكردهاى گوناگونى به مذهب خود دارند. افرادى با رويكرد حديثى، عده اى با نگاهى فلسفى، برخى با ديدى عرفانى و بعضى با روحيه كلامى به اعتقادات مذهب خويش نگريسته و به تفسير آن همت گماشته اند. بزرگان مذهب اسماعيليه نيز از اين قاعده مستثنى نبوده و افكار گوناگونى پيرامون اعتقادات خود به وجود آورده اند. اگر از اختلافات درونى چهار انديشمند بزرگ آنها يعنى نسفى، ابوحاتم رازى، ابويعقوب سجستانى و حميدالدين كرمانى چشم پوشى كنيم، باز هم اختلافات مهمى در باب چينش نظام هستى در بين اسماعيليان نخستين و اسماعيليان فاطمى به بعد وجود دارد. بنابراين در ابتداء به صورت مختصر به انديشه قدماء آنها پرداخته و سپس به تفكرات پذيرفته شده توسط اكثر اسماعيليان مى پردازيم.

بر اساس انديشه اسماعيليانِ نخستين - يعنى قبل از ورود فكر نوافلاطونى به اسماعيليه - خداوند يكتا پيش از زمان و مكان اراده كرد كه جهان را بيافريند. خداوند فرمان «كن» را صادر كرد و اولين مخلوق به وجود آمد و به واسطه او بقيه مخلوقات به وجود آمدند. اولين موجود چون خود را تنها ديد، اسير غرور خويش شد. در آن هنگام شش موجود علوى - بدون آنكه او بخواهد - از وى به وجود آمد و به اين علت بود كه قادر مطلق مى خواست به او بياموزد كه همه كاره اوست و اولين آفريده بايد هميشه تحت فرمان او عمل كند. بنابراين موجود اول به ستايش او پرداخت. در اين هنگام خداوند كه تنبّه صادر اول را ديد، به او امر كرد كه از نور خود يك وزير براى خود بيافريند و اين چنين دومين مخلوق به نام قدَرَ آفريده شد. اين دو، جفت هم بوده و با عبارت «كونى - قدر» از آن ياد مى شود و آن هفت موجود علوى دقيقاً منطبق شد با تك تك حروف اين زوج، زيرا حروف تشكيل دهنده كونى - قدر، هفت حرف است. اين هفت موجود همان كروبيان قرآن هستند كه كمك كار آن دو مخلوق اول مى باشند. اين هفت حرف علوى صور نوعيّه نطقاء سبعه هستند و هر حرف نماينده يك پيامبر اولوالعزم است. قَدَر در مرحله دوم از سه حرف خود سه موجود علوى ديگر آفريد به نام هاى جَدّ و فتح و خيال كه همان جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، ملائكه مقرب خدايند. اين سه موجود علوى واسط بين عالم بالا و پايين هستند. اين تفكرات در برخى از كتب سجستانى با تفكر نوافلاطونى ممزوج شد و شايد وى مى خواست بين اين دو ديدگاه آشتى برقرار سازد. بنابر نظر سجستانى صادر اول همان «كن» است كه همان سابق يا عقل اول است. سابق همان قلم، قضا، كرسى و شمس قرآن است. به وسيله عقل اول، عقل ثانى يا لوح يا تالى به وجود آمد. عقل دوم همان لوح محفوظ، عرش، قَدَر و قمر قرآن است. بعد از اين دو، سه موجود روحانى به نامهاى فتح و جد و خيال وجود دارند كه به ناطقان و امامان يارى مى رسانند. جدّ همان بخت است كه سعادت و شقاوت انسان ها در دست اوست. او همان جبرئيل است كه هرگاه نفس پاكى را مورد توجه قرار دهد، آن نفس مربّى و راهنماى عصر خويش مى شود. هرگاه به قلبِ آن نفسِ پاك، انوار ملكوتى، ولى مبهم برسد و محتاج تفسير باشد، خداوند آن نفس پاك را با فتح كه همان ميكائيل است تقويت مى كند و آن را به سعادت معنوى مى رساند و وقتى خيال كه اسرافيل است به كمك آن نفس بيايد وصيت و امامت در نسل آن نفس پاك قرار خواهد گرفت. بعد از اين پنج موجود عِلوى، هفت كروبى وجود دارند كه از كونى - قدر كه نام ديگر عقل و نفس (تالى و سابق) است به وجود آمده اند. اين دوازده موجود علوى مدبران عالم پايين هستند.

اما بعد از پذيرش و ورود انديشه افلوطين در اسماعيليه، جهان بينى آنان بر اين استوار شد كه خداوند متعال برتر از هستى است و قابل شناخت نيست. از اين خداى ناشناختنى به طريق ابداع به صورت «لا من شى» عقل اول به وجود آمد. اسماعيليان در اينجا مبحث عدم اراده خداوند و ناخواسته بودن ايجاد عقل اول در نوافلاطونيان را به خلق از عدم تغيير داده تا مخالف مبانى صريح اسلام نباشد. از عقل اول به صورت انبعاث نفس كلى به وجود آمد كه او هم كامل و تام بود. در انبعاثى ديگر از نفس كلى، هيولا به وجود آمد كه همان طبيعت فلوطين است و از هيولا صورت پديدار شد كه هيولا و صورت جواهر عالم ظلمانى هستند. اين سلسله صدورى بسيار منطبق با نظريه فيض فلوطين است كه در مواردى حك و اصلاح گرديده است. حال با توجه به اين مباحث مقدماتى، به مباحث توحيد در اسماعيليه مى پردازيم.

1 - شناخت خدا: در نگاه اسماعيليه خداوند حقيقتى وراى هستى و عقل است و هرگز قابل شناخت نيست. اگر شناختى هست فقط توحيد و تقديس است. خداوند هويتى است كه عقل اول در او حيران است. راه شناخت خداوند فقط از طريق انبياء و امامان حاصل مى گردد. البته ائمه هم شناخت حقيقى به انسان نمى دهند، بلكه بيان مى كنند كه او قابل شناخت نيست و از حضرت امير(عليه السلام) نقل مى كنند كه به كميل فرمود: «يا كميل مَن اجاب عن التوحيد بالعبارة فهو ملحد و مَن أشار اليه فهو ثنوى... مَن ظنّ انّه واصل فليس له حاصل و كلّما ميزتموه بأوهامكم فى أدقّ معاينه فمصروف عنه، مردود اليكم...». بنابراين خداى اسماعيليه خداى ناشناختنى و دست نيافتنى است.

2 - اثبات وجود خدا: اسماعيليه به علت نگاه خاص آنها به شناخت خداوند درصدد اقامه برهان براى اثبات وجود خدا برنيامدند. در كتاب روضة التسليم آمده است: «اگر كسى گويد من اثبات او كنم، گفته باشد كه من به حقيقت هويت او محيط شده ام و چون احاطه محال است، اثبات محال است».

3 - صفات خداوند: در ديدگاه آنان لازمه وحدانيت، تعالى و تنزيه مطلق الهى، نفى مضاعف است. يعنى خداوند نه به وجود توصيف مى شود نه به لاوجود يا عدم. او نه حىّ، نه لاحىّ، نه عالم است نه لاعالم، نه موصوف است نه لاموصوف. خدا بالاتر از آن است كه به چيزى توصيف شود. او بالاتر از اسم و رسم و صفت است. خدا بالاتر از وحدت و كثرت است. خداوند فوق متضادات (مثل وحدت و كثرت، وجود و عدم، علم و جهل، قدرت و عدم قدرت و امثال آن) است. متضادات، اوصاف عالم خلق است و خداوند شبيه خلق نيست. حتى لفظ الله بر خدا جايز نيست. توحيد به اين است كه الوهيت را از ما سواى او سلب كنيم و تنزيه او به اين است كه اسماء و صفات را از او دور كنيم. ولى به ناچار با الفاظى از او ياد مى كنيم.

4 - صفات عقل اول: در نگاه اسماعيليه تمام صفات و اسمايى كه انسان ها براى خداوند به كار مى برند، صفات عقل اول است. عقل اول همان «الله» قرآن است. زيرا يا از وَلَهَ (حيرت) گرفته شده و يا از الهانيّت (شوق) و در عقل اول هم شوق است و هم حيرت. خداوند بى حركت است و بسنده به خود، به هيچ چيز شوق ندارد و در حيرت هيچ مسئله اى قرار نگرفته است. او سكون محض است. عقل اول وحدت محض، ازلى، ابدى، حىّ، قادر، عليم و حكيم قرآن است. اگر عقل اول الوهيت را از خود نفى نكرده بود، هيچ كس به معرفت خداوند راه نمى يافت. احديت و واحديت صفت عقل اول است.

5 - حدوث و قدم عالم: بنابر نظر اسماعيليه - همچون بوعلى سينا و فلاسفه مشاء - خدا قديم ذاتى و عالَم قديم زمانى و حادث ذاتى است. اكثر متكلمان مسلمان خدا را قديم ذاتى و عالَم را حادث زمانى مى دانستند. اين ديدگاه اسماعيليه، مورد اعتراض اشاعره قرار گرفته و غزالى در فضائح الباطنيه مى نويسد: «اسماعيليان قائل به دو خداى قديم اند كه براى آنها اولى از حيث زمان نيست. مگر اينكه يكى علت ديگرى است... اينان مثل مجوس قائل به دو إله هستند...». البته غزالى در تهافت الفلاسفه نيز اين ايراد را به فلاسفه مشاء گرفته و آن را مخالف عقايد اسلام دانسته است. فلاسفه مسلمان گفته اند مهم خلق از عدم است كه ما نيز به آن معتقديم و عالم را حادث ذاتى مى دانيم، ولى اينكه حتماً اين خلق از عدم بايد بعد از يك فترت صورت گيرد، لزومى ندارد. زيرا زمان به وسيله حركت به وجود مى آيد و حركت از چرخش افلاك و اين وقتى ممكن است كه عالم موجود باشد و به وجود آمده باشد. پس زمان چند مرحله عقب تر از خلق عالَم است و نمى تواند بر عالَم مقدّم شود. براى همين، بعضى از علما بحث زمان موهوم و متوهم را مطرح كرده و اينگونه خواسته اند مسئله را حل نمايند.

6 - جبر و اختيار: ديدگاه اسماعيليه همچون اماميه به پيروى از امام صادق(ع)، مفاد حديث لاجبر و لاتفويض بل أمرٌ بين امرين است. ناصر خسرو در اين زمينه مى نويسد: «خدا عادل تر از آن است كه خلق را بر معصيت مجبور دارد و سپس ايشان را بر آن عقوبت كند... حالِ مردم در اين باره كارى است ميان دو كار، نه مجبور است و نه مختار و اين قول جعفر صادق(عليه السلام)است». على بن محمد بن وليد در اين باره مى گويد: «انّ الله جعل جوهر النفس الانسانى حياً قادراً على فعل الخير و الشرّ و الطاعة و المعصية... و كان عدلُ الله تاماً... و كان عدلُ الله تعالى منزهاً عن أن يتوهم فيه نقص و لمّا كانت رحمة الله تعالى تامّة ارسل الرسل لتمنع عباده عن الشهوات...». بنابراين اسماعيليان اختيار انسانى را پذيرفته و آن را دليل تكليف و ارسال رسل و عقاب و ثواب مى دانند.

7 - قضاء و قدر: در نگاه اسماعيليه قضاء و قدر دو موجود علوى هستند كه به تدبير عالم پايين پرداخته و در تدبير عالَم از طرف خداوند مأذون هستند. آن دو همان سابق و تالى يا عقل اول و نفس كلى هستند.

8 - مسئله شرّ: به نظر اسماعيليه شرّ در ابداع، ريشه و اصلى ندارد و شرور عالَم به خاطر حضور ماده است و بالعرض پديدار گشته است. روضة التسليم در اين باره مى گويد: «عالم عقلانى خير محض، عالم نفسانى خير و شرّ به هم آميخته و عالَم جسمانى شرّ محض است... اهل عالَم جسمانى اهل تضاد و حكم تضاد، اختلاف اهل دنياست... و خداوند خير افاضه مى كند و شرّ به عرض در راه ها مى آيد.» در اينجا تأثير انديشه هاى فلوطين نيز پيداست. فلوطين ماده را شرّ محض دانسته و همه بدى ها را از او مى دانست.

اين بود مختصرى در باب اعتقادات اسماعيليه پيرامون خداوند و صفاتش كه از مفاهيم اسلامى كمى به دور است.



نبوت از ديدگاه اسماعيليان


در تفكر اسماعيلى شش پيامبر اولوالعزم با كتاب و شريعت خاص آمده اند، كه به آنان نطقاء(جمع ناطق) گويند. ششمين آنها پيامبر اسلام و هفتمين آنها محمدبن اسماعيل است. هر دوره هزار سال طول كشيده و از زمان رحلت پيامبر سابق تا ظهور پيامبر لاحق، جانشينان آنها به عنوان پيامبران صامت در پى شرح و رمزگشايى از باطن آن دين بوده اند. دور هفتم دور ظهور همه امور باطنى است كه به آن قيامت نيز گويند. در نگاه آنان منزلت ناطق در عالم جسمانى همانند منزلت سابق (عقل اول) در عالم روحانى است، كه براى نشان دادن راه سعادت مبعوث مى شود.

1ـ تعريف نبوت و وحى: رسالت جوهرى است حقيقى كه در ذات رسول نهفته شده است و وحى به صورت نقش در روح او صورت مى گيرد. بنابراين احتياج به آوردن وحى به وسيله فرشته نيست. بلكه فرشته كمك كار آن در هدايت باطنى مردم است و نفس پيامبر را تاييد مى كند. وحى مستقيماً به صورت خطوراتى در عقل و نفس رسول نقش بسته و اين رسول است كه آنان را در قالب الفاظِ مناسب ريخته و به مردم زمان خود بيان مى كند، بنابراين وحى عين الفاظ القاء شده به پيامبر نيست، بلكه همان معانى باطنى است كه در نفس آن منقّش مى گردد. در نگاه آنان وحى صريح براى ناطقان و وحى فرا حجاب براى پيامبران صامت است. داعى ادريس قرشى از المعزلدين الله نقل مى كند كه «سئل عنه عن الوحى فقال: معناه الاشارة الالهية تتجلى بالنور الربانى». برخى از انديشمندان اسلامى به اين نظريه ايراد گرفته و لازمه آنرا انكار نزول وحى به انبياء دانسته اند.

2ـ اوصاف پيامبران: از نظر اسماعيليان ناطق هر دوره بايد تمام جنبه هاى معنوى و اخلاقى عصر خويش را دارا باشد. او بايد معصوم باشد و از تمام عيوب علمى و عملى منزه باشد. علم او به خاطر ارتباط با عالم معقول نامحدود است و خداوند علم عالم ملكوت، اسرار طبيعيات، چگونگى حركات اجرام علويّه و نحوه تاثير آنها بر عالم عقل را در وجود پيامبران به وديعه گذاشته است. علم پيامبران در برابر علم امت مانند نسبت كل به جزء است. البته پيامبر تفاوت درجاتى داشته و پيامبر اسلام بالاترين مرتبه از فضل را داراست. هر رسول متاخر بر رسول متقدم ارجحيت و افضليت دارد.

شجاعت از ديگر اوصاف پيامبران است. زيرا با شجاعت است كه مى تواند نسخ شريعت كند و مردم را به شريعت جديد فرا خواند. از اوصاف ديگر پيامبران تصديق نبوت پيامبران گذشته است. زيرا باعث تقويت نبوت خويش مى گردد و وحدت رسالت خود با پيشينيان را اثبات مى كند. يكى از مهمترين اوصاف و ويژگى هاى پيامبران نزد اسماعيليه ضرورت بشارت به نبى و ناطق بعدى است. اين بشارت باعث وحدت شده و جلو بدعت گذاران را نيز مى گيرد. پيامبران همچنين بايد طهارت در نسب را دارا باشند و آباء و اجداد آنها از شرك و كفر دور بوده و همه بر دين حنيف و يكتاپرست باشند. اسماعيليه براى تك تك اين اوصاف از قرآن، روايات و عقل ادله اى را بيان كرده اند كه جويندگان رابه كتاب اثبات النبوات سجستانى و اعلام النبوه ابوحاتم رازى ارجاع مى دهيم.

3ـ دلايل لزوم بعثت پيامبران: مهمترين دليل اسماعيليه براى لزوم بعثت اين است كه هدف از آفرينش انسان رسيدن او به كمال و درجات والاى انسانى است و انسان با تكيه بر عقل نمى تواند به سعادت واقعى برسد. بنابراين لازم است خداوند واسطه هايى بفرستد تا راه و رسم و طريق تكامل را به انسان ها بياموزند. در نگاه آنان انسان در هفت دور به تكامل واقعى مى رسد و عقل نمى تواند به تنهايى به اين حقايق ـ بالاخص حقايق باطنى ـ نايل شود. اين مبناى فكر اسماعيليه در لزوم بعثت انبياء است، ولى ادله ديگرى نيز بيان كرده اند كه آنها را متذكر مى شويم. در نظر آنان چون ظرفيت نفس انسان محدود است به دليل همنشين شدن با ماده، باعث مى شود كه آثار نفس كلى را به دست نياورد. بنابراين براى درك اين آثار احتياج به وسائطى است كه گنجايش درك اين آثار را داشته باشند و اين وسائط انبياء هستند. ديگر آنكه تشخيص حقيقى سعادت و شقاوت واقعى براى انسان ها دشوار و گاه محال است. بنابراين با هدايت هاديان الهى اين مسئله امكان پذير خواهد شد. ديگر آن كه انسان براى مهار قواى نفسانى خود نمى داند چه كارهاى عملى اى  بايد انجام دهد. اين پيامبرانند كه به انسان ها مى آموزند كه چگونه اين قواى نفسانى را در كنترل خود درآورند. از همه مهمتر اينكه حقايق باطنى هيچ گاه با عقل قابل فهم نيست و اين انبياء هستند كه آن ها را براى عده اى خاص روشن ساخته و اين اشخاص حقايق باطنى را درك مى كنند. همين ادله، همان دلايل لزوم امام در هر عصرى نزد اسماعيليه است.

4ـ راههاى شناخت پيامبران: در نزد معتقدان به اين فرقه، وحى و معجزه دو راه شناخت پيامبران است. منظور از وحى در شناخت پيامبران اين است كه وقتى خطوراتى به نفس رسول الهام مى شود و به خاطر مفاهيم بلندش كسى ديگر نمى تواند آن ها را بيان كند، اين نشانه آن است كه وى از سوى خداوند براى هدايت انسان ها فرستاده شده است. اگر مردم به صرف بيان حقايق باطنى قانع نشده و نبوت آن را نپذيرفتند، وى به وسيله معجزه رسالت خود را به اثبات مى رساند. معجزه در نگاه آنان تصرف در امور جسمانى و روحانى است. بنابراين اظهار معجزه براى هيچ كس غير از پيامبران ممكن نيست. معجزه مى تواند خرق عادت، اظهار معانى باطنى يا اظهار فضايل اخلاقى باشد.

5ـ پيام هاى پيامبران: در نگاه اسماعيليان پيام هاى پيغمبران همان حكمت و فلسفه عقلى است، ولى به خاطر اينكه هر پيامى ظاهرى و باطنى دارد، عقلاء عالم با عقلشان به ظاهر آن رسيده و بسيارى از مواقع از باطن آن باز مى مانند. بنابراين پيامبران در كنار تبيين ظاهر و وضع احكام شرعى، معانى عقلى باطنى آنها را نيز بيان كرده و آنان را به انسان ها مى آموزند.



امامت در نگاه اسماعيليه


امامت در نگاه اسماعيليه از جايگاه ويژه اى برخوردار است و تمام آموزه هاى ديگر حول محور آن مى چرخد. در انديشه اسماعيليه انسان در همه حال محتاج به معلمِ معصوم و راهنماى مؤيد من عند الله  است. نقش امام در نگاه آنان عميق تر از نبى است. زيرا رسول، آورنده ظاهر و امام ظاهر كننده باطن اشياء است و دعوت ناطق به سوى تنزيل و شريعت است و دعوت وصىّ به تاويل و حقيقت است. مهمتر از همه، انديشه آخرين دور عالَم است كه ربط وثيقى با مفهوم امامت دارد. آنان قائلند كه تاريخ مقدس بشر در هفت دوره با پيامبران شروع مى شود و در هر دوره براى هر پيامبر يك مربى وجود دارد كه جناب ابوطالب پرورش دهنده حضرت رسول(ع) بوده است. بعد از هر پيامبر نيز يك امام وجود دارد كه وصى اوست. او «اساس» يا «صامت» ناميده مى شود. وصى نطقاء شش گانه عبارت بودند از شيث براى آدم، سام براى نوح، اسماعيل براى ابراهيم، هارون يايوشع براى موسى، شمعون براى عيسى و على براى پيامبر اسلام عليهم السلام كه به عنوان «اساس» عمل مى كردند. در پى هر وصى (اساس يا صامت) هفت امام مى آيند كه تكميل كننده كار اساس هستند. در هر دوره اى، امام هفتم به مرتبه ناطقى دوره بعد رسيده و ناطق بعدى مى شود. ناطق بعدى شريعت دوره قبل را نسخ كرده و خود شريعت جديد مى آورد. بنابراين در دوره ششم، حضرت امير اساس (صامت) دوره پيامبر است و هفت امام بعدى عبارتند از: امام حسن، امام حسين، امام سجاد، امام باقر، امام صادق عليهم السلام، اسماعيل بن جعفر و محمدبن اسماعيل.

محمدبن اسماعيل كه امام هفتم است ناطق دوره هفتم است كه دوره قيامت نام دارد. وى شريعت جديد نمى آورد و فقط مفاهيم باطنى تمام اشياء را ظاهر مى سازد. با ظهور وى دوره پايانى جهان آغاز گشته و ديگر «اساس» (صامت) و امامى نخواهد آمد. در اين دوره حقايق آزاد از هر رمز و راز، براى تمامى جهانيان ـ و نه براى افراد خاص ـ آشكار مى گردد و دور علوم روحانى محض شروع مى شود. البته با ظهور عبيدالله المهدى و تغيير انديشه امامت، علماى اسماعيليه ادوار تاريخ را به دور صغير و دور كبير تقسيم كرده و قائل شدند كه در هر دور كبيرى كه با ناطقى آغاز مى شود، ادوار صغير متعددى مى تواند باشد كه تمام امامان هفتگانه در دل دور بزرگتر قرار مى گيرند. حميدالدين كرمانى در اين زمينه مى گويد: «هر امام هفتمى از قدرت آسمانى برخوردار است و به همين سبب پايان هر دروه صغيرى در دور كبير است. هفتمين امام دور صغير همان مرتبه اساس را دارد و وظيفه اش پرداختن به حفظ عبادات ظاهر و باطن است».



معاد از ديدگاه اسماعيليه


اسماعيليان در بحث معاد نيز شديداً از نوافلاطونيان تاثير پذيرفته اند. در كتاب تاسوعات (انئادهاى) فلوطين، كتاب چهارم تماماً به مسئله نفس يا روح پرداخته شده است. موضوعات بخشهاى مختلف اين كتاب  عبارتند از: درباره ماهيت روح، پيرامون دشوارى هايى درباره نفس، درباره ناميرايى روح، درباره سقوط روح در بدن ها و آيا همه روح ها يكى هستند؟

نفس نزد فلوطين برجسته ترين مظهر جهان معقول (فرامحسوس) است. نفوس عالم بالا از درد و رنج فارغند و بر جهان حكمفرما. آن ها بيرون از زمانند و احتياج به دانستن چيزى ندارند. اين روح ها به ضرورت، كثرت پيدا كرده و با طبيعت در مى آميزند. آنان مى آيند كه پرستار جهان محسوس باشند، ولى نكبت جهان محسوس آن ها را گرفته، خود را فراموش مى كنند. بدين سان روح دچار دوگانگى مى شود و وقتى از تن آزاد شود، روز آزادى و جشن اوست. او به جهان زيرين آمده بود و در وقت مردن از تن خارج شده،به جايگاه اصلى خود باز مى گردد. در نگاه افلوطين روح هميشه زنده است و او ناميراست و فناناپذير. افلوطين با نگاه خود به مسئله روح و تن به شدت منكر معاد جسمانى است، زيرا اگر اينگونه باشد روح هميشه اسير تن خواهد بود. او قائل به تناسخ ارواح است، زيرا بعضى روح ها در اين جهان بسيار آلوده شده و در وقت مردن، به فكر بازگشت به جهان معقول نيستند، بلكه دنبال جسمى ديگر گشته تا در آن ها جاى گيرند، و گاه آنچنان زشت سيرت گشته كه در ماده غرق شده، از نفس و جهان معقول بيرون آمده، جزء ماده و عالم زيرين و محسوس مى گردند. بنابراين فقط روح ها و نفوس خوب در ستارگان جاى مى گيرند و به آسمان ها مى روند.

اسماعيليان اصل انديشه فلوطين را اخذ كرده و با بعضى از مباحث آن مخالفت كردند و انديشه اى جديد براى خود بنا نهادند. در نگاه اسماعيليه نفس جزئى (نفس انسان ها) از اجزاء يا آثار نفس كلى است. نفس ناطقه در ابتداى راه، بالقوه محض است و سپس با كسب از معلم روحانى كه همانا انبياء و اولياء الهى هستند، استعداد استفاده از نيروى معنوى را پيدا كرده و اين امام است كه علوم توحيد و معاد را در نفس انسانِ مستعد منقّش ساخته، او را براى حضور در عالم بالا آمده مى سازد. نفس انسان در ارتقاء به غايت خويش چند مرحله را طى مى كند. او بعد از حياتِ نامى و مقدارى رشد بدن، قدرت بر موازنه، مقابله و استدلال پيدا كرده و اگر در اين مرحله به تفكر در امور عالم بپردازد، به وجود ابداعى و انبعاثى خويش رهنمون شده و نور عقل در ذات اين نفس شعله ور مى گردد. در اين هنگام با عقل مفارق ـ از عقول عالم معقول و فرا محسوس ـ ارتباط برقرار كرده و ابواب حكمت براى او گشوده مى شود و اين آخرين مرحله صعود نفس در اين جهان است و منتظر مى ماند تا از بدن مفارقت كرده به جايگاه اصلى خود بازگردد. نفس به خاطر علتش كه باقى است، هميشه باقى مانده و فناناپذير است. بنابراين در ديدگاه اسماعيليه نفس ناطقه به خاطر خصلتى كه خداوند به او داده و از آثار عقول است، مثل عقول، باقى است و فنا در آن راه ندارد.



باطنى گرى و تاويل گرايى در كيش اسماعيليه


يكى از اساسى ترين ويژگى هاى اسماعيليه تاكيد فراوان آنها بر باطن دين است، به نحوى كه يكى از معروف ترين نام هاى آنها باطنيه است و اكثر مخالفانِ آن ها، با اين نام به ردّ آنها پرداخته اند. غزالى در فضائح الباطنيّه، محمدبن حسن ديلمى در قواعد عقائد آل محمد فى الرّد على الباطنيّه، علوجى در الباطنيّه و تياراتها التخريبيّه، صابر طعيمه در العقائد الباطنيّه و حكم الاسلام فيها، محمدبن مالك در كشف اسرار الباطنيّه و اخبار القرامطه، شيخ كريم خراسانى در تنبيهات الجليّه فى كشف اسرار الباطنيّه و ديگران از اسماعيليه با عنوان باطنيّه ياد كرده اند. شهرستانى درباره اين نام مى نويسند: «انّما لزمهم هذا اللقب لحكمهم بأن لكل ظاهر باطنا ولكل تنزيل تاويلا». البته گاهى اوقات در تاكيد بر باطن زياده روى كرده و مثل نزاريانِ امروز به شريعت پايبند نيستند و اهل سنت هم اين عدم تقيّد را به پاى همه اسماعيليه، بلكه به پاى همه شيعيان مى نويسد. اى كاش بزرگانِ نزاريان، كمى به اين مسئله توجه كرده و دستورى در باب عمل به شريعت بدهند، نه اينكه برعكس، فتوا به رفع حجاب و كشف حجاب داده و خود را در مقابل مسلمانان جهان قرار داده و در كنار انگليس و فرانسه قرار بگيرند. اى كاش بزرگان نزارى مقدارى مصالح شيعه را در نظر گرفته و براساس مصالح كلى تشيع، بلكه اسلام حركت كنند. تاكيد اسماعيليه بر تاويل هاى نامناسب و ذوقى و بدون هيچ ضابطه شرعى و عرفى و لغوى باعث تكفير ايشان از سوى ديگر مسلمانان شده است. بايد به اسماعيليان گفت: «سلّمنا كه امامان شمامعصوم باشند، ولى طبق عملكرد تمام ائمه مورد قبول ما و شما، يعنى از حضرت امير تا امام صادق هيچ گاه توجه به باطن باعث كم توجهى به شريعت نشده است. مگر حضرت امير در محراب عبادت شهيد نشد، و مگر امام صادق نفرمود هر كس كه نماز را سبك بشمارد از ما نيست. كتاب شرح الاخبار قاضى نعمان سراسر اين مطلب را مى رساند. بنابراين طبق فرمايش حضرت امير «اگر حق را شناختى اهلش را مى شناسى»، نه اينكه حق را بوسيله نگاه به عمل اهل حق بشناسى و حق را با عمل اهل حق بسنجى.

و گفتيم كه نام «ملحد» هنگامى به نزاريان نسبت داده شد كه از ظواهر شريعت دست كشيده و به زعم خود به باطن توجه كردند. تاويل متون و معارف دينى مورد انكار هيچ يك از فرق اسلامى نيست و در همه اديان وجود داشته و دارد، ولى بنابر ديدگاه استاد مطهرى «گروهى پيدا شدند... و به تاويل آيات قرآن پرداختند و مسائلى را به قرآن نسبت دادند كه روح قرآن از آنها بى خبر بود. در مقابل هر اعتراضى، گفتند كه تنها ما مى فهميم و باطن آيات را مى دانيم.(انگار ديگران از عقل و شعور بى بهره بودند)... اسماعيليان به واسطه باطنى گريشان خيانت هاى زيادى در تاريخ اسلام مرتكب شدند و آتش بزرگى در ايجاد انحراف در مسايل اسلامى داشتند. در كنگره تقريب مذاهب اسلامى كه حدود سى سال پيش تشكيل گرديد... شيعه و سنى بالاتفاق گفتند كه ما اسماعيليه را از فرق اسلامى به حساب نمى آوريم و به شما اجازه شركت در كنگره را نمى دهيم.»

بنابر نظر اسماعيليه شريعت بدون تاويل از هيچ ارزشى برخوردار نيست. آن كسى كه باطن شريعت را نداند، نه تنها از دين بى بهره است، بلكه مورد بيزارى رسول خدا نيز مى باشد. بنابراين اسماعيليان در اين جهت به نظريه مَثَل و ممثول معتقد گشته و قائلند هر چيزى در اين عالم يك ممثولى دارد كه باطن اوست و اين امام است كه معانى باطنى را براى اهلش آشكار مى سازد. ولى با مراجعه به كتب اسماعيليه هيچ گاه تاويلات خود را به امام مستند نساخته و هيچ گاه ديده نمى شود كه به صورت معين بگويند اين تاويل را فلان امام بيان كرده است. اين افراد غالباً تاويلات خود را بيان كرده و بيشتر اوقات از علماى بزرگ خود مطلبى را بيان مى كنند، تا از امام خود. گاهى اوقات از برخى از خلفاى فاطمى حتى يك كلمه هم در كتب اسماعيليان يافت نمى شود. البته برخى كتب مجعول هست كه معلوم نيست نويسنده آن كيست، مثل كتاب امّ الكتاب ابوالخطاب يا الهفت و الاظله مفّضل بن عُمر جعفى كه معلوم نيست چگونه به دست اين افراد رسيده و ديگران از آن خبرى ندارند. از مشخصات اين تاويلات روشن مى شود كه بيشتر از غلات و نوافلاطونيان و گنوسيان تاثير پذيرفته و كمتر راه و رسم ائمه خود را رفته اند. تمام تاويلات آنها حول محور امام مى چرخد كه همان مطالب خطابيّه است. در روايات اثناعشريه آمده است كه برخى غلات، واجبات را به شناخت امام و دوستدارانش و محرمات را به شناخت دشمنان امام و پيروانشان تعبير كرده و اينگونه راه اباحه گرى را در پيش گرفتند و امام صادق به نكوهش آنان پرداخت. لازم به ذكر است كه طيبيان در جهان امروز به شريعت مقيد بوده و اگرچه تاويلات ذوقى فراوانى در كتاب هايشان ديده شود، ولى عمل به شريعت، آنها را از برخى اتهامات مبّرى مى سازد.

اسماعيليه، تاريخ و عقايد: مهدى فرمانيان


چاپ   ایمیل